صادق هدایت در طول زندگیاش از توانگری و نفوذ اجتماعی خانواده خود چشم پوشید و نگارنده زندگی مردم متروک شد. قهرمانان داستانهایاش طبقه بدحال و فقیر جامعه بودند. دلبستگی فراوانی به ایران باستان و یادگارهای به جا مانده از آن داشت، شرایط قیآور فکری و فرهنگی و اقتصادی ایران، او را همچون زادبوم مصیبت زدهاش ویران کرد. جامعه با پشتکاری لاابالیانه، جهادی و وقیح، او را پس میزد تا سرانجام در سال ۱۳۲۹ به بار گران هجرت از میهن تن داد.
فروردینماه سال 1330 در محله فقیرنشین پاریس، کوچه شامپیونه، آپارتمان شماره 37 را اجاره کرد، از همه جاهایی که در دوران جوانیاش خاطره داشت بازدید کرد، به پل کنار گورستان کشان، همان جایی که وعدهگاه دیدار با عشق نافرجام دوران جوانیاش ترِز بود، سر زد.
در واپسین روزهای زندگیات همه آثار چاپنشدهات را یکییکی پاره کردی، مگر تصمیمات را گرفته بودی؟
امروز 18 فروردین 1330 واپسین روز زندگی صادق هدایت است، صورتاش را اصلاح میکند، پیراهن سفید میپوشد، موهای سرش را شانه میکند، با ظاهری آراسته و مرتب میخواهد برود.
لابد می خواهی به نابودی جاودان برسی؟؟
درز همه پنجرهها را با پنبه میپوشاند، دوستاش را برای فردا به مهمانی دعوت میکند، ملحفهای کف آشپزخانه پهن میکند، شیر گاز را باز میکند و کف اشپزخانه می آرامد.
لحظات آخر به یاد عشقات ترِز هم بودی؟
عاقبت چراغ امید و زندگیاش بی فروغ گشت و روح آزرده و تن رنجورش را به سردی خاک سپرد.
چشمانش را بست، روشنایی روز را به تاریکی بخشید و در همان شب تاریک و جاودانی که سرتاسر زندگیش را فرا گرفته بود فرو رفت.
حال در مغاکی تاریک در گوشه فراموشی آرمیده است. ای بسا در جهان سایههای سرگردان روح سوگوار و مهجورش را آغوش مهربانتری پذیرا باشد.
هوا ابری و نمناک است، آمبولانس دم در ایستاده، دوستی که به مهمانی دعوت کرده بودی با پیکر بیجانت در کف آشپزخانه مواجه شده، دو نفر نعشکش پیکر از رمقافتادهات را درون تابوت قرار میدهند و از راهروهای تنگ و تاریک آپارتمان محقر37 پایین میآیی، انگار پایین آمدنت و صدای برخورد لبههای تابوت به راهروهای تنگ، شیب سقوط تاریخی وطنام ایران را در لجنزار سیاهی و نابودی تسریع میبخشد.
هشت روز بعد، در غروبی غمگین با هوای نمناک و خفه روز تشییع پیکرت است، «زرین کلاه»، «داش آکل»، «داوود گوژپشت»، «لاله» و ... هم آمدهاند، «حاجی ابوتراب» هم آمده، خودش دارد زحمت کندن گورت را میکشد، پیرمردی که سرش را با شالی بسته و عبای قهوهای داشت به او کمک میکند، درست در کنار گورت «سگ ولگرد» خوابیده و دیگر بیدار نمیشود، «پروین دختر ساسانی» برایت چنگ مینوازد.
«داش آکل»یک بطری عرق دو آتیشه سر میکشد، قمه را به خاک قبرستان فرو میبرد، به روی زانو مینشیند و با صدای محزون و چشمانی اشکبار میگوید: «به پوریای ولی قسم اگر یک نفر مرد بود صادقخان بود.»
کارگر #گورستان_پرلاشز پاریس می گوید:
«اگر این مراسم تدفین مرد بزرگی است پس چرا اینقدر کم امده اند؟»
در نسیمی ملایم، شفق، ناامید و رنگپریده خودش را به کاروان شب سپرد، مهتاب، فروغ خویش را بر گورستان تاباند، در این لحظات محزون نویسندهای زندگی پر مرارت و محنتخیزش را پشت سر گذاشت ودر قعر گور آرام گرفت.
میدانم میدانم از دنیای رجالهها و لکاتهها خسته شده بودی و میگفتی «حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان، مثل سگ گرسنه جلوی دکان قصابی که برای یک تکه لثه دُم می جنبانید گدایی میکردند و تملق میگفتند.»
هر گاه پی انسانیت و ازادگی را گم کردیم، رد آن را در اثار گرانبهایش جستجو نماییم.
متن فوق را یکی از مخاطبان توانا ارسال کرده است. از ایشان سپاسگزاریم.
درباره صادق هدایت بیشتر بخوانید:
http://goo.gl/2FtTVr
@Tavaana_TavaanaTech
فروردینماه سال 1330 در محله فقیرنشین پاریس، کوچه شامپیونه، آپارتمان شماره 37 را اجاره کرد، از همه جاهایی که در دوران جوانیاش خاطره داشت بازدید کرد، به پل کنار گورستان کشان، همان جایی که وعدهگاه دیدار با عشق نافرجام دوران جوانیاش ترِز بود، سر زد.
در واپسین روزهای زندگیات همه آثار چاپنشدهات را یکییکی پاره کردی، مگر تصمیمات را گرفته بودی؟
امروز 18 فروردین 1330 واپسین روز زندگی صادق هدایت است، صورتاش را اصلاح میکند، پیراهن سفید میپوشد، موهای سرش را شانه میکند، با ظاهری آراسته و مرتب میخواهد برود.
لابد می خواهی به نابودی جاودان برسی؟؟
درز همه پنجرهها را با پنبه میپوشاند، دوستاش را برای فردا به مهمانی دعوت میکند، ملحفهای کف آشپزخانه پهن میکند، شیر گاز را باز میکند و کف اشپزخانه می آرامد.
لحظات آخر به یاد عشقات ترِز هم بودی؟
عاقبت چراغ امید و زندگیاش بی فروغ گشت و روح آزرده و تن رنجورش را به سردی خاک سپرد.
چشمانش را بست، روشنایی روز را به تاریکی بخشید و در همان شب تاریک و جاودانی که سرتاسر زندگیش را فرا گرفته بود فرو رفت.
حال در مغاکی تاریک در گوشه فراموشی آرمیده است. ای بسا در جهان سایههای سرگردان روح سوگوار و مهجورش را آغوش مهربانتری پذیرا باشد.
هوا ابری و نمناک است، آمبولانس دم در ایستاده، دوستی که به مهمانی دعوت کرده بودی با پیکر بیجانت در کف آشپزخانه مواجه شده، دو نفر نعشکش پیکر از رمقافتادهات را درون تابوت قرار میدهند و از راهروهای تنگ و تاریک آپارتمان محقر37 پایین میآیی، انگار پایین آمدنت و صدای برخورد لبههای تابوت به راهروهای تنگ، شیب سقوط تاریخی وطنام ایران را در لجنزار سیاهی و نابودی تسریع میبخشد.
هشت روز بعد، در غروبی غمگین با هوای نمناک و خفه روز تشییع پیکرت است، «زرین کلاه»، «داش آکل»، «داوود گوژپشت»، «لاله» و ... هم آمدهاند، «حاجی ابوتراب» هم آمده، خودش دارد زحمت کندن گورت را میکشد، پیرمردی که سرش را با شالی بسته و عبای قهوهای داشت به او کمک میکند، درست در کنار گورت «سگ ولگرد» خوابیده و دیگر بیدار نمیشود، «پروین دختر ساسانی» برایت چنگ مینوازد.
«داش آکل»یک بطری عرق دو آتیشه سر میکشد، قمه را به خاک قبرستان فرو میبرد، به روی زانو مینشیند و با صدای محزون و چشمانی اشکبار میگوید: «به پوریای ولی قسم اگر یک نفر مرد بود صادقخان بود.»
کارگر #گورستان_پرلاشز پاریس می گوید:
«اگر این مراسم تدفین مرد بزرگی است پس چرا اینقدر کم امده اند؟»
در نسیمی ملایم، شفق، ناامید و رنگپریده خودش را به کاروان شب سپرد، مهتاب، فروغ خویش را بر گورستان تاباند، در این لحظات محزون نویسندهای زندگی پر مرارت و محنتخیزش را پشت سر گذاشت ودر قعر گور آرام گرفت.
میدانم میدانم از دنیای رجالهها و لکاتهها خسته شده بودی و میگفتی «حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان، مثل سگ گرسنه جلوی دکان قصابی که برای یک تکه لثه دُم می جنبانید گدایی میکردند و تملق میگفتند.»
هر گاه پی انسانیت و ازادگی را گم کردیم، رد آن را در اثار گرانبهایش جستجو نماییم.
متن فوق را یکی از مخاطبان توانا ارسال کرده است. از ایشان سپاسگزاریم.
درباره صادق هدایت بیشتر بخوانید:
http://goo.gl/2FtTVr
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
صادق هدایت؛ پیشگام داستاننویسی ایران - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یأس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت از طرف خانواده در بسیاری از خانهها، بزرگترها آثار هدایت…