ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»
پرستو فروهر
عکس، حیاط خانهی داریوش و پروانه فروهر را نشان میدهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه میکند. زاویهی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه میرسی، کنار پلههای مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده میشوند، یک زن و بیستودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شدهاند، آنها که نظاره میکنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمیدانم این کار را چه میتوان نامید.
چیزی حمل میشود.
چهار مرد گوشههای پتویی را گرفتهاند و میبرند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو میگوید آن چیزی که برده میشود، جسم نرمی دارد. پارچهی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکهی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل میشود و سنگینی آن شانهی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکتها و حالتهای این مردان، که گوشههای پتو را گرفتهاند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل میکنند انگار برایشان بیتفاوت است، میتواند هر چیزی باشد. چیزی را میبرند که باید از آنجا خارج شود.
نمیدانم درون آن پتو جسد مادرم را میبرند یا جسد پدرم را.
من آن شب آنجا نبودم. اما بارها از بستگان و دوستانی که آنجا بودند، پرسیدهام که چه دیدهاند. روایتهایشان، تکهپارههایی از یادها، لبریز از غم و بهت، یقینی ندارد. واقعیت را از کنارهمگذاشتنشان نمیتوان بازیافت. کسانی میگویند آن شب به هنگام بیرون بردن جسدها، آنها را روی هم «انداختند». مادرم را از طبقهی بالا، همانجا که او را کشته بودند، پایین آوردند تا سرسرای ورودی خانه، که در شیشهای آن به ایوان باز میشود. روی جسد پوشیده بوده است. پدرم را از روی آن صندلی که قاتلانش رو به قبله چرخانده بودند، پایین آوردند. روی زمین سرسرا که گذاشتندش، خون از زخمهایش بیرون زد و روی کاشیها ریخت. میگویند همانجا او را روی مادرم گذاشتند و رویشان پارچه کشیدند و بیرون بردند. میگویند پای برهنهای از پارچهها بیرون زده بود. کسان دیگری اما میگویند اول یکی را بردند و بعد دیگری را.
بستگان و دوستانی که آن شب آنجا بودهاند، چه آنها که پشت در بستهی خانه مانده بودند و چه آنها که برای مدت کوتاهی اجازهی ایستادن در حیاط را یافتند، میگویند همهمهای به پا بوده است از فریاد اعتراض سوگواران و پرخاش مأموران. در این عکس اما هیچ اعتراضی نیست، هیچ دهانی به فریادی گشوده نیست. همه انگار ساکت ماندهاند، الا آن مأمور که به جلوداری حملکنندگان میرود و چهرهاش پیداست. انگار او چیزی به دستور میگوید. دیگران اما تماشاچی صحنه شدهاند. اینجا و آنجا رو به صحنههای کاری که در شرف انجام است ایستادهاند و نظاره میکنند. انگار پایان واقعه را به انتظار ماندهاند.
کامل بخوانید:
https://goo.gl/c905YS
منبع: رادیو زمانه
@Tavaana_Tavaanatech
@پروانه_اسکندری #داریوش_فروهر
پرستو فروهر
عکس، حیاط خانهی داریوش و پروانه فروهر را نشان میدهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه میکند. زاویهی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه میرسی، کنار پلههای مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده میشوند، یک زن و بیستودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شدهاند، آنها که نظاره میکنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمیدانم این کار را چه میتوان نامید.
چیزی حمل میشود.
چهار مرد گوشههای پتویی را گرفتهاند و میبرند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو میگوید آن چیزی که برده میشود، جسم نرمی دارد. پارچهی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکهی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل میشود و سنگینی آن شانهی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکتها و حالتهای این مردان، که گوشههای پتو را گرفتهاند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل میکنند انگار برایشان بیتفاوت است، میتواند هر چیزی باشد. چیزی را میبرند که باید از آنجا خارج شود.
نمیدانم درون آن پتو جسد مادرم را میبرند یا جسد پدرم را.
من آن شب آنجا نبودم. اما بارها از بستگان و دوستانی که آنجا بودند، پرسیدهام که چه دیدهاند. روایتهایشان، تکهپارههایی از یادها، لبریز از غم و بهت، یقینی ندارد. واقعیت را از کنارهمگذاشتنشان نمیتوان بازیافت. کسانی میگویند آن شب به هنگام بیرون بردن جسدها، آنها را روی هم «انداختند». مادرم را از طبقهی بالا، همانجا که او را کشته بودند، پایین آوردند تا سرسرای ورودی خانه، که در شیشهای آن به ایوان باز میشود. روی جسد پوشیده بوده است. پدرم را از روی آن صندلی که قاتلانش رو به قبله چرخانده بودند، پایین آوردند. روی زمین سرسرا که گذاشتندش، خون از زخمهایش بیرون زد و روی کاشیها ریخت. میگویند همانجا او را روی مادرم گذاشتند و رویشان پارچه کشیدند و بیرون بردند. میگویند پای برهنهای از پارچهها بیرون زده بود. کسان دیگری اما میگویند اول یکی را بردند و بعد دیگری را.
بستگان و دوستانی که آن شب آنجا بودهاند، چه آنها که پشت در بستهی خانه مانده بودند و چه آنها که برای مدت کوتاهی اجازهی ایستادن در حیاط را یافتند، میگویند همهمهای به پا بوده است از فریاد اعتراض سوگواران و پرخاش مأموران. در این عکس اما هیچ اعتراضی نیست، هیچ دهانی به فریادی گشوده نیست. همه انگار ساکت ماندهاند، الا آن مأمور که به جلوداری حملکنندگان میرود و چهرهاش پیداست. انگار او چیزی به دستور میگوید. دیگران اما تماشاچی صحنه شدهاند. اینجا و آنجا رو به صحنههای کاری که در شرف انجام است ایستادهاند و نظاره میکنند. انگار پایان واقعه را به انتظار ماندهاند.
کامل بخوانید:
https://goo.gl/c905YS
منبع: رادیو زمانه
@Tavaana_Tavaanatech
@پروانه_اسکندری #داریوش_فروهر
توانا
ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»
پرستو فروهر عکس، حیاط خانهی داریوش و پروانه فروهر را نشان میدهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه میکند. زاویهی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه میرسی،