Forwarded from اتچ بات
🔴روایت پیگیری های #فاطمه_ملکی (همسر دکتر محمد نوریزاد)
بانوی صبوری که در راه زندان وکیل اباد مشهد و زندان اوین برای ازادی همسرش،
#محمد_نوریزاد و پسرش #علی_نوریزاد
که نمیداند به چه دلیل دستگیر شده تلاش میکند!
✍ چهارشنبه دوم بهمن ٩٨ تا ساعت يازده صبح صبر كردم ولى خبرى از تماس براى ملاقات نشد. دلم طاقت نياورد دوباره راهى اوين شدم. سرباز خوشروى پشت پيشخوان اسمم را جهت ديدار با اقاى شاه محمدى بازپرس پرونده شعبه هفت نوشت. سالن نسبتا خلوت بود بعد از يك ربع از همان سرباز پرسيدم چه شد؟ گفت: يك ربع ديگر بايد تماس بگيرم. تماس گرفت، گفت ايشان شما را نمى پذيرند، پرسيدم چرا؟ او ديگر چرايش را نمى دانست. مدتى سرگردان دوباره قدم زدم. به ان سرباز گفتم دوباره تماس بگير پذيرفت. جواب همان بود به اضافه چاشنى عصبانيت. فرياد زدم، گفتم نمى دانم پسرم را كجا، براى چه، چه كسانى يا نهادى گرفته است و چرا به انفرادى برده اند؟ وچرا ازاد نمى كنند شايد دليلشان اين باشد كه چون پسر اقاى نورى زاد است. دوستى كه همراهم بود مرا به آرامش دعوت كرد و خودش با افسر نگهبان كه تلاشش در جهت كمك و راهنمايى مراجعين است، صحبت كرد. ايشان روزهاى پيش هم به من كمك كرده بود. او براى پىگيرى كار من و سايرين به دفتر بازپرسى مراجعه كرد و پس از مدتى برگشت و گفت نمى شود الان هم جلسه دارند و سرشان شلوغ است اينها تا ساعت هفت شب پرونده مى خوانند و بيشتر از اين نبايد مزاحمشان شد. از او كه كاملا در جريان ماجرا بود پرسيدم من چه كنم؟ امروز من فقط مى خواستم ببينم سرانجام ملاقات من و پسرم چه شد ، چرا به قولشان عمل نكردند؟ و ايا يازده روز تحقيقات از على اى كه در ظرف يكساعت صحبت با او مى شود فهميد چكاره است كافى نيست؟ او جوابى نداشت . ساعت دو و نيم خسته و دست خالى برگشتم . باز بايد منتظر بمانم تااااا.... شنبه.
اوين امروز را هم به خاطر سپرد، با خودم فكر كردم واى به روزى كه اوين زبان باز كند، چه محشرى بپا خواهد شد.
⬅️ لازم به ذکر است خانم فاطمه ملکی با وجود مشکلات عدیده بشدت دل نگران و بیقرار عزیزان خویش است و سلامتیش در معرض خطر است !
@Women_Civil_Rights_Activists
بانوی صبوری که در راه زندان وکیل اباد مشهد و زندان اوین برای ازادی همسرش،
#محمد_نوریزاد و پسرش #علی_نوریزاد
که نمیداند به چه دلیل دستگیر شده تلاش میکند!
✍ چهارشنبه دوم بهمن ٩٨ تا ساعت يازده صبح صبر كردم ولى خبرى از تماس براى ملاقات نشد. دلم طاقت نياورد دوباره راهى اوين شدم. سرباز خوشروى پشت پيشخوان اسمم را جهت ديدار با اقاى شاه محمدى بازپرس پرونده شعبه هفت نوشت. سالن نسبتا خلوت بود بعد از يك ربع از همان سرباز پرسيدم چه شد؟ گفت: يك ربع ديگر بايد تماس بگيرم. تماس گرفت، گفت ايشان شما را نمى پذيرند، پرسيدم چرا؟ او ديگر چرايش را نمى دانست. مدتى سرگردان دوباره قدم زدم. به ان سرباز گفتم دوباره تماس بگير پذيرفت. جواب همان بود به اضافه چاشنى عصبانيت. فرياد زدم، گفتم نمى دانم پسرم را كجا، براى چه، چه كسانى يا نهادى گرفته است و چرا به انفرادى برده اند؟ وچرا ازاد نمى كنند شايد دليلشان اين باشد كه چون پسر اقاى نورى زاد است. دوستى كه همراهم بود مرا به آرامش دعوت كرد و خودش با افسر نگهبان كه تلاشش در جهت كمك و راهنمايى مراجعين است، صحبت كرد. ايشان روزهاى پيش هم به من كمك كرده بود. او براى پىگيرى كار من و سايرين به دفتر بازپرسى مراجعه كرد و پس از مدتى برگشت و گفت نمى شود الان هم جلسه دارند و سرشان شلوغ است اينها تا ساعت هفت شب پرونده مى خوانند و بيشتر از اين نبايد مزاحمشان شد. از او كه كاملا در جريان ماجرا بود پرسيدم من چه كنم؟ امروز من فقط مى خواستم ببينم سرانجام ملاقات من و پسرم چه شد ، چرا به قولشان عمل نكردند؟ و ايا يازده روز تحقيقات از على اى كه در ظرف يكساعت صحبت با او مى شود فهميد چكاره است كافى نيست؟ او جوابى نداشت . ساعت دو و نيم خسته و دست خالى برگشتم . باز بايد منتظر بمانم تااااا.... شنبه.
اوين امروز را هم به خاطر سپرد، با خودم فكر كردم واى به روزى كه اوين زبان باز كند، چه محشرى بپا خواهد شد.
⬅️ لازم به ذکر است خانم فاطمه ملکی با وجود مشکلات عدیده بشدت دل نگران و بیقرار عزیزان خویش است و سلامتیش در معرض خطر است !
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴نامه فاطمه ملکی در ارتباط با ملاقات با پسرش #علی_نوریزاد و درخواست وثیقه ۸۵۰ میلیون برای آزادیش!
✍امروز ١٢ بهمن ٩٨ ساعت حدود-/ ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدم. سالن خیلی منظم بود. چندین نفر ایستاده بودند و صندلیها کاملاً پر بود و جلوی پیشخوان سربازها یکی دونفری بیشتر نبودند. رفتم ثبتنام کردم و گفتم من یکساعت بیشتر منتظر نمیمانم. جواب دادند فعلاً ایشان یعنی آقای شاهمحمدی مهمان دارند. گفتم: الان که وقت مهمانبازی نیست. گفت: منظورم این است که دیدار دارند! نیمساعتی گذشت، سرباز صدا زد: نوریزاد. جلو رفتم. گفت: بازپرس شما را نمیبینند. گفتم برای چه؟ ؟؟ فریاد زدم: کسی باید به من بگوید که پسر من به چه جرمی سه هفته در بازداشت است، چرا هیچکس پاسخگو نیست؟ مگر دزدی کرده؟ جنایت کرده؟ (که شنیدم یک آقایی گفت والا جنایت هم کرده باشد، باید پاسخگو باشند!) چون پسر محمد نوریزاد است؟ سههفته است جواب درستی به من نمیدهند و فقط میگویند شما را نمیپذیریم. سربازی آمد و مرا به دفتر افسر نگهبان برد. گفت: من صحبت کردم، تا ظهر صبر کن میپذیرند. گفتم نمیتوانم. گفت: پس نامه بنویس. بعد از گفتگویی پذیرفتم نامهای به این شرح 👆🏼👆🏼نوشتم. و ایشان نامه را به سربازی داد تا جواب بیاورد. برای درخواست ملاقات راهی زندان اوین شدم. بعد از بیست دقیقه پیاده و سواره به آنجا رسیدم وارد سالن شدم. صندلیها خالی بود. درخواست ملاقات دادم گفتند: شناسنامه. نداشتم. گفتند: نمیشود. چرايش را نفهمیدم. آخر کدام آدم بیکاری پیدا میشود که خودش را به جای مادر زندانی معرفی کند. اسمش را جستجو کرد گفت: چنین کسی نداریم. به همکارش گفت: او هم جستجو کرد پیدا نکرد ناگزیر از آنجا بیرون آمدم. موبایلم را گرفتم. تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان که گویا در دادسرا حضور داشت گفت: بیایید سرپرست شعبه با شما کار دارند. گفتم نیمساعتی طول میکشد تا من برسم. گفتند سریعتر بیایید. خودم را به دادسرای اوین رساندم. سربازی دم در ایستاده بود. گفت: سریعتر. رفتم و نامهام جهت رسیدگی ابلاغ شده بود. از پلهها بالا رفتم به شعبهی ۷ نرسیده دیدم علی به پیشوازم آمد. باورم نمیشد. من از پشت صحنه هیچ خبری ندارم ولی گویا این آقای ناصری خوشخبر بود. هردو گریه کردیم. هایهای. باورم نمیشد. بازپرس مرا صدا زد. گفت فک بازداشت شده و با وثیقه میتوانند آزاد شوند:
«وثیقهی ۸۵۰ میلیونی!» گفتند ایشان که کاری نکردهاند. گفتند : دیگر این تشخیصش با ماست! چیزی نگفتم؛ بحث فایدهای نداشت. یک ربعی پیش علی بودم، خدارا شکر حالش خوب بود و منتظر آزادی، گویا خودش هم شوکه شده بود از این بازداشت و تداوم آن.
ساعت ۱۲:۳۰ بود، بايدبرای ثبت ثنا میرفتم و سند میآوردم. این خود ماجرایی داشت و نهایتاً ساعت ۴ به دادسرای اوین رسیدم میدانستم که تعطیل شده ولی دلم راضی نشد به خانه برگردم. با خودم گفتم شاید کسی باشد و نبود. باز باید تا فردا منتظر بمانم.
به اوین گفتم: تماشا کن و صحنههای زیبا را هم به خاطر بسپار. و به خدای اوین گفتم: برای همه صحنه های زیبا را فراهم کن و اوین را بیش از این ناظر درد و رنج مردمان سرزمینم مگردان.
#فاطمه_ملکی
• نامه را با استرس و عجله نوشم و تاريخ ديروز اشتباها قيد شده.
@Women_Civil_Rights_Activists
✍امروز ١٢ بهمن ٩٨ ساعت حدود-/ ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدم. سالن خیلی منظم بود. چندین نفر ایستاده بودند و صندلیها کاملاً پر بود و جلوی پیشخوان سربازها یکی دونفری بیشتر نبودند. رفتم ثبتنام کردم و گفتم من یکساعت بیشتر منتظر نمیمانم. جواب دادند فعلاً ایشان یعنی آقای شاهمحمدی مهمان دارند. گفتم: الان که وقت مهمانبازی نیست. گفت: منظورم این است که دیدار دارند! نیمساعتی گذشت، سرباز صدا زد: نوریزاد. جلو رفتم. گفت: بازپرس شما را نمیبینند. گفتم برای چه؟ ؟؟ فریاد زدم: کسی باید به من بگوید که پسر من به چه جرمی سه هفته در بازداشت است، چرا هیچکس پاسخگو نیست؟ مگر دزدی کرده؟ جنایت کرده؟ (که شنیدم یک آقایی گفت والا جنایت هم کرده باشد، باید پاسخگو باشند!) چون پسر محمد نوریزاد است؟ سههفته است جواب درستی به من نمیدهند و فقط میگویند شما را نمیپذیریم. سربازی آمد و مرا به دفتر افسر نگهبان برد. گفت: من صحبت کردم، تا ظهر صبر کن میپذیرند. گفتم نمیتوانم. گفت: پس نامه بنویس. بعد از گفتگویی پذیرفتم نامهای به این شرح 👆🏼👆🏼نوشتم. و ایشان نامه را به سربازی داد تا جواب بیاورد. برای درخواست ملاقات راهی زندان اوین شدم. بعد از بیست دقیقه پیاده و سواره به آنجا رسیدم وارد سالن شدم. صندلیها خالی بود. درخواست ملاقات دادم گفتند: شناسنامه. نداشتم. گفتند: نمیشود. چرايش را نفهمیدم. آخر کدام آدم بیکاری پیدا میشود که خودش را به جای مادر زندانی معرفی کند. اسمش را جستجو کرد گفت: چنین کسی نداریم. به همکارش گفت: او هم جستجو کرد پیدا نکرد ناگزیر از آنجا بیرون آمدم. موبایلم را گرفتم. تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان که گویا در دادسرا حضور داشت گفت: بیایید سرپرست شعبه با شما کار دارند. گفتم نیمساعتی طول میکشد تا من برسم. گفتند سریعتر بیایید. خودم را به دادسرای اوین رساندم. سربازی دم در ایستاده بود. گفت: سریعتر. رفتم و نامهام جهت رسیدگی ابلاغ شده بود. از پلهها بالا رفتم به شعبهی ۷ نرسیده دیدم علی به پیشوازم آمد. باورم نمیشد. من از پشت صحنه هیچ خبری ندارم ولی گویا این آقای ناصری خوشخبر بود. هردو گریه کردیم. هایهای. باورم نمیشد. بازپرس مرا صدا زد. گفت فک بازداشت شده و با وثیقه میتوانند آزاد شوند:
«وثیقهی ۸۵۰ میلیونی!» گفتند ایشان که کاری نکردهاند. گفتند : دیگر این تشخیصش با ماست! چیزی نگفتم؛ بحث فایدهای نداشت. یک ربعی پیش علی بودم، خدارا شکر حالش خوب بود و منتظر آزادی، گویا خودش هم شوکه شده بود از این بازداشت و تداوم آن.
ساعت ۱۲:۳۰ بود، بايدبرای ثبت ثنا میرفتم و سند میآوردم. این خود ماجرایی داشت و نهایتاً ساعت ۴ به دادسرای اوین رسیدم میدانستم که تعطیل شده ولی دلم راضی نشد به خانه برگردم. با خودم گفتم شاید کسی باشد و نبود. باز باید تا فردا منتظر بمانم.
به اوین گفتم: تماشا کن و صحنههای زیبا را هم به خاطر بسپار. و به خدای اوین گفتم: برای همه صحنه های زیبا را فراهم کن و اوین را بیش از این ناظر درد و رنج مردمان سرزمینم مگردان.
#فاطمه_ملکی
• نامه را با استرس و عجله نوشم و تاريخ ديروز اشتباها قيد شده.
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
.
🔵 به نام خدای آزادی
در آستانه روز معلم
پیامبران را زندانی نمیکنند؛ به حرفشان گوش میکنند.
مگر نه اینکه معلمی شغل انبیاست؟
زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
معلمان زندانی را آزاد کنید.
محمد نوری زاد را آزاد کنید.
فاطمه ملکی
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#فاطمه_ملکی
#دکتر_محمد_نوری_زاد
#روز_معلم
https://t.me/sepidehdamTv
🔵 به نام خدای آزادی
در آستانه روز معلم
پیامبران را زندانی نمیکنند؛ به حرفشان گوش میکنند.
مگر نه اینکه معلمی شغل انبیاست؟
زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
معلمان زندانی را آزاد کنید.
محمد نوری زاد را آزاد کنید.
فاطمه ملکی
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#فاطمه_ملکی
#دکتر_محمد_نوری_زاد
#روز_معلم
https://t.me/sepidehdamTv