Forwarded from اتچ بات
⬅️ فاطمه ملکی مادر #علی_نوریزاد؛
٨ روز است از پسرم خبر ندارم!
در این مدت مدارا کرده ام، امیدوارم شرایط ٱزادیش فراهم شود!
✍هشت روز است كه از پسرم على خبر ندارم فقط امروز يك مكالمه يك دقيقه اى با خواهرش داشته و فهميديم كه در انفراديست و شرايط روحى مساعدى هم نداشته ، من در اين يك هفته مشهد بودم و پيگير ملاقات با همسرم بودم كه منجر به بازداشتم شد. شنبه ٢٨ دى ماه ٩٨به دادسراى اوين مراجعه كردم جمعيت زيادى در انتظار بودند من هم به ليست منتظرين اضافه شدم و به انتظار نشستم. ٱنجا متاسفانه داستانهاى دردناك زيادى براى شنيدن وجود دارد ؛ اگر به درستى صداى اوين را بشنويم به اندازه تاريخ اين سرزمين داستان دارد، داستانهايى كه شنيدن هر كدام براى پير شدن ملتى كافيست.
بعد از مدتى به شعبه ٧ بازپرسى اوين هدايت شدم خدمت ٱقاى شاه محمدى ، فقط با پرسش و پاسخ از ايشان متوجه شدم كه در اختيار اطلاعات هستند و اغلب سوالات من بى پاسخ ماند و گفتم حداقل على تماس تلفنى داشته باشند كه ايشان قول مساعد دادند تا امروز صبح منتظر ماندم خبرى نشد دو باره امروز مراجعه كردم كه بپرسم چرا مرا چشم انتظار گذاشتند؟ كه گويا بارش برف سبب عدم حضور ايشان شده بود. خوشبختانه روزهاى يكشنبه ملاقات حضورى با سرپرست دادسرا بود دوباره اسمم را در ليست ملاقات شوندگان نوشتم بعد از دو ساعتى نوبتم شد و وارد دفتر ايشان شدم دفترى مرتب و سرسبز ؛ ٱنجا متوجه شدم كه اسم على و دو نفر ديگر در نامه بازداشتشان نيامده ؛ به همين دليل دوستانى كه هفته پيش به جاهاى مختلف مراجعه كرده بودند نامی از ايشان نديده بودند. ايشان تماس گرفتند و سفارش تماس تلفنى را به ٱن طرف خط دادند كه ٱنها گفته بودند كه با خواهرش تماس گرفته و ايشان جواب دادند خواهر مادر نمى شود و تا يكساعت ديگر با مادرش تماس بگيرد ساعتها از ٱن يكساعت سپرى شده و من همچنان گوش به زنگ هستم در اين دو روز من مدارا كرده ام فردا دوباره راهى اوين خواهم شد اميدوارم زمينه ٱزادى على را فراهم كنند و گرنه نمى دانم با اين شرايطى كه من دارم در ٱنجا چه اتفاقى بيفتد .
@Women_Civil_Rights_Activists
٨ روز است از پسرم خبر ندارم!
در این مدت مدارا کرده ام، امیدوارم شرایط ٱزادیش فراهم شود!
✍هشت روز است كه از پسرم على خبر ندارم فقط امروز يك مكالمه يك دقيقه اى با خواهرش داشته و فهميديم كه در انفراديست و شرايط روحى مساعدى هم نداشته ، من در اين يك هفته مشهد بودم و پيگير ملاقات با همسرم بودم كه منجر به بازداشتم شد. شنبه ٢٨ دى ماه ٩٨به دادسراى اوين مراجعه كردم جمعيت زيادى در انتظار بودند من هم به ليست منتظرين اضافه شدم و به انتظار نشستم. ٱنجا متاسفانه داستانهاى دردناك زيادى براى شنيدن وجود دارد ؛ اگر به درستى صداى اوين را بشنويم به اندازه تاريخ اين سرزمين داستان دارد، داستانهايى كه شنيدن هر كدام براى پير شدن ملتى كافيست.
بعد از مدتى به شعبه ٧ بازپرسى اوين هدايت شدم خدمت ٱقاى شاه محمدى ، فقط با پرسش و پاسخ از ايشان متوجه شدم كه در اختيار اطلاعات هستند و اغلب سوالات من بى پاسخ ماند و گفتم حداقل على تماس تلفنى داشته باشند كه ايشان قول مساعد دادند تا امروز صبح منتظر ماندم خبرى نشد دو باره امروز مراجعه كردم كه بپرسم چرا مرا چشم انتظار گذاشتند؟ كه گويا بارش برف سبب عدم حضور ايشان شده بود. خوشبختانه روزهاى يكشنبه ملاقات حضورى با سرپرست دادسرا بود دوباره اسمم را در ليست ملاقات شوندگان نوشتم بعد از دو ساعتى نوبتم شد و وارد دفتر ايشان شدم دفترى مرتب و سرسبز ؛ ٱنجا متوجه شدم كه اسم على و دو نفر ديگر در نامه بازداشتشان نيامده ؛ به همين دليل دوستانى كه هفته پيش به جاهاى مختلف مراجعه كرده بودند نامی از ايشان نديده بودند. ايشان تماس گرفتند و سفارش تماس تلفنى را به ٱن طرف خط دادند كه ٱنها گفته بودند كه با خواهرش تماس گرفته و ايشان جواب دادند خواهر مادر نمى شود و تا يكساعت ديگر با مادرش تماس بگيرد ساعتها از ٱن يكساعت سپرى شده و من همچنان گوش به زنگ هستم در اين دو روز من مدارا كرده ام فردا دوباره راهى اوين خواهم شد اميدوارم زمينه ٱزادى على را فراهم كنند و گرنه نمى دانم با اين شرايطى كه من دارم در ٱنجا چه اتفاقى بيفتد .
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✍گزارش خانم فاطمه ملکی مادر #علی_نوریزاد
⬅️ صبح روز سه شنبه ٣٠ دى ماه ٩٨ مجددا به سمت اوين حركت كردم ؛ ساعت ٩/٣٠ دقيقه انجا بودم سرباز پشت پيشخوان اسم را در ليست انتظار نوشت ازدحام جمعيت زياد بود ، سربازان تلاش مى كردند كه مردمان پرسشگر را از پشت ميز بسمت صندلى ها هدايت كنند و اينكار به دفعات تكرار مى شد .
نمى دانم يك دستگاه نوبت دهى چقدر هزينه دارد كه از اين سربازان صبور دريغ شده بود .
دو ساعتى طول كشيد كه صدا زدند على نورى زاد ؛ جلو رفتم گفتند : بازپرس شما را نمى پذيرد ؛ گفتم براى چه؟ جوابى ندادند .
نفسم تنگ شده بود داد زدم او بايد به ديدن ما بيايد و...
كه ديگر نفسم نيامد پالتوام را كندم روسرى ام را كشيدم ديگر نفهميدم چه شد مرا به اتاقك ورودى سالن بردند خانمى از مراجعين و مراقبين مواظبم بودند نيم ساعتى طول كشيد تا حالم بهتر شد ولى همچنان سرپا بودن برايم دشوار بود اعلام كردند بازپرس مرا مى پذيرد حالا من نپذيرفتم ؛ گفتم بايد سرپرست دادسرا را ببينم همويى كه ديروز مرا راهى كرده بود با قول تماس على تا يكساعت ديگر .
بعد از بگو مگويى اجازه دادند سرپرست دادسرا اقاى ناصرى جلسه داشتند به انتظار نشستم ، مسئول دفترشان با لهجه شيرين شمالى اما با ترشرويى گفتند ايشان شما را نمى پذيرند، اقايى كه به من كمك كرده و مرا بالا برده بود به ايشان اشاره اى كرد و من به انتظار نشستم.
حدود سه ربعى طول كشيد و پايان جلسه با پخش اذان همزمان شد. مسئول دفترشان گفتند حاج اقا براى نماز مى روند بايد صبر كنيد چند دقيقه اى نگذشته بود كه اقاى ديگرى مرا صدا زدند و گفتند به داخل بروم بنظرم اقاى ناصرى خسته بودند يا از سماجت من براى ديدنشان عصبانى بودند نمى دانم هر چه بود چهره اى بر عكس ديروز از ايشان ديدم، پرسيدندچكار دارم ؟ گفتم #ملاقات_پسرم را مى خواهم با بد اخلاقى پاسخ دادند نمى شود ، مگر تلفن نزد؟ گفتم نخير من تا امروز چشم انتظار تماس پسرم بودم.
گفت برو مى گم همين الان تماس بگيرند گفتم تلفن همراهم نيست.
به مسئول دفترش گفت بگوييد همين جا تماس بگيرند . حدود يك ربع بعد تلفن وصل شد . على پشت خط بود سلام و احوالپرسى كردم و گفت خوبم همه چى خوبست ، گريه امانش نمى داد ؛ نگران من بود با همان حجب هميشگى اش مى گفت مرا ببخش كه در اين شرايط باعث دردسر شدم به او گفتم نگران هيچ چيز نباش تو كارى نكرده اى محكم و قوى باش و ...
💫 اما بعداز مكالمه دو دقيقه اى ديگر من ، من نبودم حالتى داشتم كه سابقه نداشت بيدار بودم ولى خواب مى ديدم خيلى جاها رفتم و برگشتم زمان و مكان را به فواصلى از دست مى دادم ،دستم را به ديوار گرفتم و خودم را از ساختمان بازپرسى دادسرا به ساختمان بازپرسى شعبه هفت كشاندم زمانى به انجا رسيدم كه ساعت يك بود که اقاى شاه محمدى در اتاقش را قفل كرد و براى نماز و نهار رفت ، ساعت دو و ربع برگشت منتظرين بدون رعايت نوبت وارد اتاق ايشان شدند . پسر جوانى در حال گفتگو با بازپرس جلوى ميز كنار من ايستاده بود و زنان و مردان ديگر پشت سر ما ، اقاى شاه محمدى كه همزمان به پرسشهاى چند نفر پاسخ مى دادند ؛ به صحبتهاى من هم توجه مى كردند . گله كردم كه شنبه و يكشنبه منتظر تماس پسرم بودم.. ، هنوز حرفم تمام نشده بود كه همان پسر كنارى با بى ادبى رو به من كرد و گفت چرا دروغ مى گويى نيم ساعت پيش با پسرت صحبت كردى . دوباره عصبى شدم گفتم دروغى نگفتم و مگر با شما صحبت كردم ، اصلا شما كى هستيد ؟ باز با پرويى ادامه داد كه بازپرس به او گفت ساكت باشد و به من هم به ارامى گفت داد نزنيد ، ان روز صبور بود و خوشرو بر عكس روز شنبه .
گفتم پسرم كى از انفرادى بيرون
مى ايند؟
گفت ظرف امروز فردا
پرسيدم كى ازاد مى شوند ؟ گفتند بازداشتشان تمديد خواهد شد .
گفتم مى خواهم پسرم را ببينم . او كه سرش شلوغ بود بدون تامل گفت : فردا پس فردا خبرتان مى كنيم .
خسته بيرون امدم با كوهى از درد و انتظار .
و ديدم و ديدم كه اوين هم همچنان خسته بود و ساكت تماشا مى كرد ؛ انگار خودش را براى شهادتى بزرگ به درازاى تاريخ اماده مى ساخت .
@Women_Civil_Rights_Activists
⬅️ صبح روز سه شنبه ٣٠ دى ماه ٩٨ مجددا به سمت اوين حركت كردم ؛ ساعت ٩/٣٠ دقيقه انجا بودم سرباز پشت پيشخوان اسم را در ليست انتظار نوشت ازدحام جمعيت زياد بود ، سربازان تلاش مى كردند كه مردمان پرسشگر را از پشت ميز بسمت صندلى ها هدايت كنند و اينكار به دفعات تكرار مى شد .
نمى دانم يك دستگاه نوبت دهى چقدر هزينه دارد كه از اين سربازان صبور دريغ شده بود .
دو ساعتى طول كشيد كه صدا زدند على نورى زاد ؛ جلو رفتم گفتند : بازپرس شما را نمى پذيرد ؛ گفتم براى چه؟ جوابى ندادند .
نفسم تنگ شده بود داد زدم او بايد به ديدن ما بيايد و...
كه ديگر نفسم نيامد پالتوام را كندم روسرى ام را كشيدم ديگر نفهميدم چه شد مرا به اتاقك ورودى سالن بردند خانمى از مراجعين و مراقبين مواظبم بودند نيم ساعتى طول كشيد تا حالم بهتر شد ولى همچنان سرپا بودن برايم دشوار بود اعلام كردند بازپرس مرا مى پذيرد حالا من نپذيرفتم ؛ گفتم بايد سرپرست دادسرا را ببينم همويى كه ديروز مرا راهى كرده بود با قول تماس على تا يكساعت ديگر .
بعد از بگو مگويى اجازه دادند سرپرست دادسرا اقاى ناصرى جلسه داشتند به انتظار نشستم ، مسئول دفترشان با لهجه شيرين شمالى اما با ترشرويى گفتند ايشان شما را نمى پذيرند، اقايى كه به من كمك كرده و مرا بالا برده بود به ايشان اشاره اى كرد و من به انتظار نشستم.
حدود سه ربعى طول كشيد و پايان جلسه با پخش اذان همزمان شد. مسئول دفترشان گفتند حاج اقا براى نماز مى روند بايد صبر كنيد چند دقيقه اى نگذشته بود كه اقاى ديگرى مرا صدا زدند و گفتند به داخل بروم بنظرم اقاى ناصرى خسته بودند يا از سماجت من براى ديدنشان عصبانى بودند نمى دانم هر چه بود چهره اى بر عكس ديروز از ايشان ديدم، پرسيدندچكار دارم ؟ گفتم #ملاقات_پسرم را مى خواهم با بد اخلاقى پاسخ دادند نمى شود ، مگر تلفن نزد؟ گفتم نخير من تا امروز چشم انتظار تماس پسرم بودم.
گفت برو مى گم همين الان تماس بگيرند گفتم تلفن همراهم نيست.
به مسئول دفترش گفت بگوييد همين جا تماس بگيرند . حدود يك ربع بعد تلفن وصل شد . على پشت خط بود سلام و احوالپرسى كردم و گفت خوبم همه چى خوبست ، گريه امانش نمى داد ؛ نگران من بود با همان حجب هميشگى اش مى گفت مرا ببخش كه در اين شرايط باعث دردسر شدم به او گفتم نگران هيچ چيز نباش تو كارى نكرده اى محكم و قوى باش و ...
💫 اما بعداز مكالمه دو دقيقه اى ديگر من ، من نبودم حالتى داشتم كه سابقه نداشت بيدار بودم ولى خواب مى ديدم خيلى جاها رفتم و برگشتم زمان و مكان را به فواصلى از دست مى دادم ،دستم را به ديوار گرفتم و خودم را از ساختمان بازپرسى دادسرا به ساختمان بازپرسى شعبه هفت كشاندم زمانى به انجا رسيدم كه ساعت يك بود که اقاى شاه محمدى در اتاقش را قفل كرد و براى نماز و نهار رفت ، ساعت دو و ربع برگشت منتظرين بدون رعايت نوبت وارد اتاق ايشان شدند . پسر جوانى در حال گفتگو با بازپرس جلوى ميز كنار من ايستاده بود و زنان و مردان ديگر پشت سر ما ، اقاى شاه محمدى كه همزمان به پرسشهاى چند نفر پاسخ مى دادند ؛ به صحبتهاى من هم توجه مى كردند . گله كردم كه شنبه و يكشنبه منتظر تماس پسرم بودم.. ، هنوز حرفم تمام نشده بود كه همان پسر كنارى با بى ادبى رو به من كرد و گفت چرا دروغ مى گويى نيم ساعت پيش با پسرت صحبت كردى . دوباره عصبى شدم گفتم دروغى نگفتم و مگر با شما صحبت كردم ، اصلا شما كى هستيد ؟ باز با پرويى ادامه داد كه بازپرس به او گفت ساكت باشد و به من هم به ارامى گفت داد نزنيد ، ان روز صبور بود و خوشرو بر عكس روز شنبه .
گفتم پسرم كى از انفرادى بيرون
مى ايند؟
گفت ظرف امروز فردا
پرسيدم كى ازاد مى شوند ؟ گفتند بازداشتشان تمديد خواهد شد .
گفتم مى خواهم پسرم را ببينم . او كه سرش شلوغ بود بدون تامل گفت : فردا پس فردا خبرتان مى كنيم .
خسته بيرون امدم با كوهى از درد و انتظار .
و ديدم و ديدم كه اوين هم همچنان خسته بود و ساكت تماشا مى كرد ؛ انگار خودش را براى شهادتى بزرگ به درازاى تاريخ اماده مى ساخت .
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴روایت پیگیری های #فاطمه_ملکی (همسر دکتر محمد نوریزاد)
بانوی صبوری که در راه زندان وکیل اباد مشهد و زندان اوین برای ازادی همسرش،
#محمد_نوریزاد و پسرش #علی_نوریزاد
که نمیداند به چه دلیل دستگیر شده تلاش میکند!
✍ چهارشنبه دوم بهمن ٩٨ تا ساعت يازده صبح صبر كردم ولى خبرى از تماس براى ملاقات نشد. دلم طاقت نياورد دوباره راهى اوين شدم. سرباز خوشروى پشت پيشخوان اسمم را جهت ديدار با اقاى شاه محمدى بازپرس پرونده شعبه هفت نوشت. سالن نسبتا خلوت بود بعد از يك ربع از همان سرباز پرسيدم چه شد؟ گفت: يك ربع ديگر بايد تماس بگيرم. تماس گرفت، گفت ايشان شما را نمى پذيرند، پرسيدم چرا؟ او ديگر چرايش را نمى دانست. مدتى سرگردان دوباره قدم زدم. به ان سرباز گفتم دوباره تماس بگير پذيرفت. جواب همان بود به اضافه چاشنى عصبانيت. فرياد زدم، گفتم نمى دانم پسرم را كجا، براى چه، چه كسانى يا نهادى گرفته است و چرا به انفرادى برده اند؟ وچرا ازاد نمى كنند شايد دليلشان اين باشد كه چون پسر اقاى نورى زاد است. دوستى كه همراهم بود مرا به آرامش دعوت كرد و خودش با افسر نگهبان كه تلاشش در جهت كمك و راهنمايى مراجعين است، صحبت كرد. ايشان روزهاى پيش هم به من كمك كرده بود. او براى پىگيرى كار من و سايرين به دفتر بازپرسى مراجعه كرد و پس از مدتى برگشت و گفت نمى شود الان هم جلسه دارند و سرشان شلوغ است اينها تا ساعت هفت شب پرونده مى خوانند و بيشتر از اين نبايد مزاحمشان شد. از او كه كاملا در جريان ماجرا بود پرسيدم من چه كنم؟ امروز من فقط مى خواستم ببينم سرانجام ملاقات من و پسرم چه شد ، چرا به قولشان عمل نكردند؟ و ايا يازده روز تحقيقات از على اى كه در ظرف يكساعت صحبت با او مى شود فهميد چكاره است كافى نيست؟ او جوابى نداشت . ساعت دو و نيم خسته و دست خالى برگشتم . باز بايد منتظر بمانم تااااا.... شنبه.
اوين امروز را هم به خاطر سپرد، با خودم فكر كردم واى به روزى كه اوين زبان باز كند، چه محشرى بپا خواهد شد.
⬅️ لازم به ذکر است خانم فاطمه ملکی با وجود مشکلات عدیده بشدت دل نگران و بیقرار عزیزان خویش است و سلامتیش در معرض خطر است !
@Women_Civil_Rights_Activists
بانوی صبوری که در راه زندان وکیل اباد مشهد و زندان اوین برای ازادی همسرش،
#محمد_نوریزاد و پسرش #علی_نوریزاد
که نمیداند به چه دلیل دستگیر شده تلاش میکند!
✍ چهارشنبه دوم بهمن ٩٨ تا ساعت يازده صبح صبر كردم ولى خبرى از تماس براى ملاقات نشد. دلم طاقت نياورد دوباره راهى اوين شدم. سرباز خوشروى پشت پيشخوان اسمم را جهت ديدار با اقاى شاه محمدى بازپرس پرونده شعبه هفت نوشت. سالن نسبتا خلوت بود بعد از يك ربع از همان سرباز پرسيدم چه شد؟ گفت: يك ربع ديگر بايد تماس بگيرم. تماس گرفت، گفت ايشان شما را نمى پذيرند، پرسيدم چرا؟ او ديگر چرايش را نمى دانست. مدتى سرگردان دوباره قدم زدم. به ان سرباز گفتم دوباره تماس بگير پذيرفت. جواب همان بود به اضافه چاشنى عصبانيت. فرياد زدم، گفتم نمى دانم پسرم را كجا، براى چه، چه كسانى يا نهادى گرفته است و چرا به انفرادى برده اند؟ وچرا ازاد نمى كنند شايد دليلشان اين باشد كه چون پسر اقاى نورى زاد است. دوستى كه همراهم بود مرا به آرامش دعوت كرد و خودش با افسر نگهبان كه تلاشش در جهت كمك و راهنمايى مراجعين است، صحبت كرد. ايشان روزهاى پيش هم به من كمك كرده بود. او براى پىگيرى كار من و سايرين به دفتر بازپرسى مراجعه كرد و پس از مدتى برگشت و گفت نمى شود الان هم جلسه دارند و سرشان شلوغ است اينها تا ساعت هفت شب پرونده مى خوانند و بيشتر از اين نبايد مزاحمشان شد. از او كه كاملا در جريان ماجرا بود پرسيدم من چه كنم؟ امروز من فقط مى خواستم ببينم سرانجام ملاقات من و پسرم چه شد ، چرا به قولشان عمل نكردند؟ و ايا يازده روز تحقيقات از على اى كه در ظرف يكساعت صحبت با او مى شود فهميد چكاره است كافى نيست؟ او جوابى نداشت . ساعت دو و نيم خسته و دست خالى برگشتم . باز بايد منتظر بمانم تااااا.... شنبه.
اوين امروز را هم به خاطر سپرد، با خودم فكر كردم واى به روزى كه اوين زبان باز كند، چه محشرى بپا خواهد شد.
⬅️ لازم به ذکر است خانم فاطمه ملکی با وجود مشکلات عدیده بشدت دل نگران و بیقرار عزیزان خویش است و سلامتیش در معرض خطر است !
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
⬅️ طوفان توییتری در حمایت از :
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
⬅️ طوفان توییتری در حمایت از :
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
⬅️ طوفان توییتری در حمایت از :
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
⬅️ طوفان توییتری در حمایت از :
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
⬅️ طوفان توییتری در حمایت از :
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
#محمد_نوریزاد و
#علی_نوریزاد
زمان شروع 👇👇
دوشنبه ٩٨/١١/٧ ساعت -/٢١
هشتک متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Women_Civil_Rights_Activists
Forwarded from اتچ بات
🔴 گزارش پیگیری خانم فاطمه ملکی مبنی بر دستگیری پسرش #علی_نوریزاد که هنوز مشخص نیست به چه دلیل بازداشت شده است!
✍امروز يكشنبه ٦ بهمن ٩٨ ساعت ١٠ صبح به اوين رسيدم. اسمم را ثبت كردم؛ خيلى شلوغ بود، جاى نشستن نبود؛ عده اى هم دم پيشخوان ايستاده بودند. بيشتر افراد براى گرفتن وسايل خود امده بودند. اين بار با خودم كتاب برده بودم كه گذر زمان را حس نكنم. از ابتدا بنظرم رسيد كه مرا پذيرش نخواهند كرد ولى بعد از يكساعت صدا زدند على نورى زاد؛ جلو رفتم گفتند: برويد بالا وسايلش را بگيريد؛ گفتم وسايلى نداشته، مشخص شد منظورشان موبايل بوده ، رفتم. پس از امضاءچند برگه و انگشت زدن موبايل را دادند.
رابط شعبه هفت هم هر نيم ساعت در ميانه درب كشويى شيشه اى ظاهر مى شد و اسامى را مى خواند؛ من هم هر بار پيش مى رفتم تا ببينم نوبتم شده يا نه؛ كه مى گفت: بنشينيد صداتون مى كنم. از ساعت ١٠ تا ١/٣٠ دقيقه اين نشست و برخاست چندين بار بى نتيجه تكرار شد. خوشبختانه ديدن دوستان و همصحبتى با انها خيلى به صبورى من كمك كرد. اغلب اين دوستان هم براى دريافت وسايل خود امده بودند. ساعت از يك و نيم گذشته بود كه اقاى شاه محمدى را پشت در شيشه اى راهرو ساختمان ديديم؛ همان اقاى رابط صدا زد شعبه هفتيها ؛ هم زمان پنج شش نفرى وارد راهرو شديم من كاملا مقابل ايشان بودم ولى خانم ديگرى وارد صحبت شد او با عجله حرفهايش را زد و پاسخهايى شنيد. درلابلاى صحبت ديگران پرسيدم دوشنبه پيش به من گفتيد كه ظرف امروز فردا براى ملاقات خبرتان مى كنند ولى خبرى نشد.ايشان جواب دادند من گفتم: براى ملاقات با انها تماس مى گيرم . جواب سرپايى بود و فرصتى براى اقناع ايشان نبود. پرسيدم: حالا چكار كنم؟ گفتند: برويد خبرتان مى كنند. برگشتم.كيفم را گرفتم با دو موبايل و از دادسرا !!!! خارج شدم.
به اوين نگاه كردم؛ نگاهم كرد و گفت: دل اسوده دار؛ اين نيز بگذرد.
@Women_Civil_Rights_Activists
✍امروز يكشنبه ٦ بهمن ٩٨ ساعت ١٠ صبح به اوين رسيدم. اسمم را ثبت كردم؛ خيلى شلوغ بود، جاى نشستن نبود؛ عده اى هم دم پيشخوان ايستاده بودند. بيشتر افراد براى گرفتن وسايل خود امده بودند. اين بار با خودم كتاب برده بودم كه گذر زمان را حس نكنم. از ابتدا بنظرم رسيد كه مرا پذيرش نخواهند كرد ولى بعد از يكساعت صدا زدند على نورى زاد؛ جلو رفتم گفتند: برويد بالا وسايلش را بگيريد؛ گفتم وسايلى نداشته، مشخص شد منظورشان موبايل بوده ، رفتم. پس از امضاءچند برگه و انگشت زدن موبايل را دادند.
رابط شعبه هفت هم هر نيم ساعت در ميانه درب كشويى شيشه اى ظاهر مى شد و اسامى را مى خواند؛ من هم هر بار پيش مى رفتم تا ببينم نوبتم شده يا نه؛ كه مى گفت: بنشينيد صداتون مى كنم. از ساعت ١٠ تا ١/٣٠ دقيقه اين نشست و برخاست چندين بار بى نتيجه تكرار شد. خوشبختانه ديدن دوستان و همصحبتى با انها خيلى به صبورى من كمك كرد. اغلب اين دوستان هم براى دريافت وسايل خود امده بودند. ساعت از يك و نيم گذشته بود كه اقاى شاه محمدى را پشت در شيشه اى راهرو ساختمان ديديم؛ همان اقاى رابط صدا زد شعبه هفتيها ؛ هم زمان پنج شش نفرى وارد راهرو شديم من كاملا مقابل ايشان بودم ولى خانم ديگرى وارد صحبت شد او با عجله حرفهايش را زد و پاسخهايى شنيد. درلابلاى صحبت ديگران پرسيدم دوشنبه پيش به من گفتيد كه ظرف امروز فردا براى ملاقات خبرتان مى كنند ولى خبرى نشد.ايشان جواب دادند من گفتم: براى ملاقات با انها تماس مى گيرم . جواب سرپايى بود و فرصتى براى اقناع ايشان نبود. پرسيدم: حالا چكار كنم؟ گفتند: برويد خبرتان مى كنند. برگشتم.كيفم را گرفتم با دو موبايل و از دادسرا !!!! خارج شدم.
به اوين نگاه كردم؛ نگاهم كرد و گفت: دل اسوده دار؛ اين نيز بگذرد.
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴نامه فاطمه ملکی در ارتباط با ملاقات با پسرش #علی_نوریزاد و درخواست وثیقه ۸۵۰ میلیون برای آزادیش!
✍امروز ١٢ بهمن ٩٨ ساعت حدود-/ ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدم. سالن خیلی منظم بود. چندین نفر ایستاده بودند و صندلیها کاملاً پر بود و جلوی پیشخوان سربازها یکی دونفری بیشتر نبودند. رفتم ثبتنام کردم و گفتم من یکساعت بیشتر منتظر نمیمانم. جواب دادند فعلاً ایشان یعنی آقای شاهمحمدی مهمان دارند. گفتم: الان که وقت مهمانبازی نیست. گفت: منظورم این است که دیدار دارند! نیمساعتی گذشت، سرباز صدا زد: نوریزاد. جلو رفتم. گفت: بازپرس شما را نمیبینند. گفتم برای چه؟ ؟؟ فریاد زدم: کسی باید به من بگوید که پسر من به چه جرمی سه هفته در بازداشت است، چرا هیچکس پاسخگو نیست؟ مگر دزدی کرده؟ جنایت کرده؟ (که شنیدم یک آقایی گفت والا جنایت هم کرده باشد، باید پاسخگو باشند!) چون پسر محمد نوریزاد است؟ سههفته است جواب درستی به من نمیدهند و فقط میگویند شما را نمیپذیریم. سربازی آمد و مرا به دفتر افسر نگهبان برد. گفت: من صحبت کردم، تا ظهر صبر کن میپذیرند. گفتم نمیتوانم. گفت: پس نامه بنویس. بعد از گفتگویی پذیرفتم نامهای به این شرح 👆🏼👆🏼نوشتم. و ایشان نامه را به سربازی داد تا جواب بیاورد. برای درخواست ملاقات راهی زندان اوین شدم. بعد از بیست دقیقه پیاده و سواره به آنجا رسیدم وارد سالن شدم. صندلیها خالی بود. درخواست ملاقات دادم گفتند: شناسنامه. نداشتم. گفتند: نمیشود. چرايش را نفهمیدم. آخر کدام آدم بیکاری پیدا میشود که خودش را به جای مادر زندانی معرفی کند. اسمش را جستجو کرد گفت: چنین کسی نداریم. به همکارش گفت: او هم جستجو کرد پیدا نکرد ناگزیر از آنجا بیرون آمدم. موبایلم را گرفتم. تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان که گویا در دادسرا حضور داشت گفت: بیایید سرپرست شعبه با شما کار دارند. گفتم نیمساعتی طول میکشد تا من برسم. گفتند سریعتر بیایید. خودم را به دادسرای اوین رساندم. سربازی دم در ایستاده بود. گفت: سریعتر. رفتم و نامهام جهت رسیدگی ابلاغ شده بود. از پلهها بالا رفتم به شعبهی ۷ نرسیده دیدم علی به پیشوازم آمد. باورم نمیشد. من از پشت صحنه هیچ خبری ندارم ولی گویا این آقای ناصری خوشخبر بود. هردو گریه کردیم. هایهای. باورم نمیشد. بازپرس مرا صدا زد. گفت فک بازداشت شده و با وثیقه میتوانند آزاد شوند:
«وثیقهی ۸۵۰ میلیونی!» گفتند ایشان که کاری نکردهاند. گفتند : دیگر این تشخیصش با ماست! چیزی نگفتم؛ بحث فایدهای نداشت. یک ربعی پیش علی بودم، خدارا شکر حالش خوب بود و منتظر آزادی، گویا خودش هم شوکه شده بود از این بازداشت و تداوم آن.
ساعت ۱۲:۳۰ بود، بايدبرای ثبت ثنا میرفتم و سند میآوردم. این خود ماجرایی داشت و نهایتاً ساعت ۴ به دادسرای اوین رسیدم میدانستم که تعطیل شده ولی دلم راضی نشد به خانه برگردم. با خودم گفتم شاید کسی باشد و نبود. باز باید تا فردا منتظر بمانم.
به اوین گفتم: تماشا کن و صحنههای زیبا را هم به خاطر بسپار. و به خدای اوین گفتم: برای همه صحنه های زیبا را فراهم کن و اوین را بیش از این ناظر درد و رنج مردمان سرزمینم مگردان.
#فاطمه_ملکی
• نامه را با استرس و عجله نوشم و تاريخ ديروز اشتباها قيد شده.
@Women_Civil_Rights_Activists
✍امروز ١٢ بهمن ٩٨ ساعت حدود-/ ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدم. سالن خیلی منظم بود. چندین نفر ایستاده بودند و صندلیها کاملاً پر بود و جلوی پیشخوان سربازها یکی دونفری بیشتر نبودند. رفتم ثبتنام کردم و گفتم من یکساعت بیشتر منتظر نمیمانم. جواب دادند فعلاً ایشان یعنی آقای شاهمحمدی مهمان دارند. گفتم: الان که وقت مهمانبازی نیست. گفت: منظورم این است که دیدار دارند! نیمساعتی گذشت، سرباز صدا زد: نوریزاد. جلو رفتم. گفت: بازپرس شما را نمیبینند. گفتم برای چه؟ ؟؟ فریاد زدم: کسی باید به من بگوید که پسر من به چه جرمی سه هفته در بازداشت است، چرا هیچکس پاسخگو نیست؟ مگر دزدی کرده؟ جنایت کرده؟ (که شنیدم یک آقایی گفت والا جنایت هم کرده باشد، باید پاسخگو باشند!) چون پسر محمد نوریزاد است؟ سههفته است جواب درستی به من نمیدهند و فقط میگویند شما را نمیپذیریم. سربازی آمد و مرا به دفتر افسر نگهبان برد. گفت: من صحبت کردم، تا ظهر صبر کن میپذیرند. گفتم نمیتوانم. گفت: پس نامه بنویس. بعد از گفتگویی پذیرفتم نامهای به این شرح 👆🏼👆🏼نوشتم. و ایشان نامه را به سربازی داد تا جواب بیاورد. برای درخواست ملاقات راهی زندان اوین شدم. بعد از بیست دقیقه پیاده و سواره به آنجا رسیدم وارد سالن شدم. صندلیها خالی بود. درخواست ملاقات دادم گفتند: شناسنامه. نداشتم. گفتند: نمیشود. چرايش را نفهمیدم. آخر کدام آدم بیکاری پیدا میشود که خودش را به جای مادر زندانی معرفی کند. اسمش را جستجو کرد گفت: چنین کسی نداریم. به همکارش گفت: او هم جستجو کرد پیدا نکرد ناگزیر از آنجا بیرون آمدم. موبایلم را گرفتم. تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان که گویا در دادسرا حضور داشت گفت: بیایید سرپرست شعبه با شما کار دارند. گفتم نیمساعتی طول میکشد تا من برسم. گفتند سریعتر بیایید. خودم را به دادسرای اوین رساندم. سربازی دم در ایستاده بود. گفت: سریعتر. رفتم و نامهام جهت رسیدگی ابلاغ شده بود. از پلهها بالا رفتم به شعبهی ۷ نرسیده دیدم علی به پیشوازم آمد. باورم نمیشد. من از پشت صحنه هیچ خبری ندارم ولی گویا این آقای ناصری خوشخبر بود. هردو گریه کردیم. هایهای. باورم نمیشد. بازپرس مرا صدا زد. گفت فک بازداشت شده و با وثیقه میتوانند آزاد شوند:
«وثیقهی ۸۵۰ میلیونی!» گفتند ایشان که کاری نکردهاند. گفتند : دیگر این تشخیصش با ماست! چیزی نگفتم؛ بحث فایدهای نداشت. یک ربعی پیش علی بودم، خدارا شکر حالش خوب بود و منتظر آزادی، گویا خودش هم شوکه شده بود از این بازداشت و تداوم آن.
ساعت ۱۲:۳۰ بود، بايدبرای ثبت ثنا میرفتم و سند میآوردم. این خود ماجرایی داشت و نهایتاً ساعت ۴ به دادسرای اوین رسیدم میدانستم که تعطیل شده ولی دلم راضی نشد به خانه برگردم. با خودم گفتم شاید کسی باشد و نبود. باز باید تا فردا منتظر بمانم.
به اوین گفتم: تماشا کن و صحنههای زیبا را هم به خاطر بسپار. و به خدای اوین گفتم: برای همه صحنه های زیبا را فراهم کن و اوین را بیش از این ناظر درد و رنج مردمان سرزمینم مگردان.
#فاطمه_ملکی
• نامه را با استرس و عجله نوشم و تاريخ ديروز اشتباها قيد شده.
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
#توفان_توئیتری
حبس ناعادلانه ی #محمد_نوریزاد کارگردان، فیلمنامه نویس و فعال مدنی در زندان وکیل آباد مشهد، دستگیری و حکم صادر شده بر علیه فرزندش #علی_نوریزاد و انبوه آزار و اذیت ها بر خانواده ایشان، وی را متحمل فشارهای روحی، روانی و جسمی بسیاری کرده تا بدانجا که در اعتراض به آزار خانوادهاش از سوی نهادهای امنیتی و قضایی هشدار دهد دست به خودکشی خواهد زد و امروز نیز بعد از بریدن رگ دستش بقصد خودکشی خوشبختانه از مرگ نجات پیدا کرد. بر ماست که در اعتراض به این ظلم بزرگ در توفان توئیتری مشارکت گسترده داشته و از ایشان حمایت نمائیم.
در تاریخ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ماه ۹۹
ساعت ۲۱:۰۰ به وقت ایران
هشتگ توفان:
#FreeNourizad
@Women_Civil_Rights_Activists
حبس ناعادلانه ی #محمد_نوریزاد کارگردان، فیلمنامه نویس و فعال مدنی در زندان وکیل آباد مشهد، دستگیری و حکم صادر شده بر علیه فرزندش #علی_نوریزاد و انبوه آزار و اذیت ها بر خانواده ایشان، وی را متحمل فشارهای روحی، روانی و جسمی بسیاری کرده تا بدانجا که در اعتراض به آزار خانوادهاش از سوی نهادهای امنیتی و قضایی هشدار دهد دست به خودکشی خواهد زد و امروز نیز بعد از بریدن رگ دستش بقصد خودکشی خوشبختانه از مرگ نجات پیدا کرد. بر ماست که در اعتراض به این ظلم بزرگ در توفان توئیتری مشارکت گسترده داشته و از ایشان حمایت نمائیم.
در تاریخ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ماه ۹۹
ساعت ۲۱:۰۰ به وقت ایران
هشتگ توفان:
#FreeNourizad
@Women_Civil_Rights_Activists
Forwarded from اتچ بات
🔴بیانیه جمعی از اعضا و خانواده زندانیان بیانیه ۱۴ تن که خواستار استعفاء رهبر و انحلال حاکمیت جمهوری اسلامی شدند
در حالیکه کشور از درون توسط گروهی از موریانه های ایرانخوار در حال نابودی است و اینک که همه جهانیان میدانند مشکلات این سرزمین ریشه در بی کفایتی سران و مدیران و گماشتگان منتصب شده توسط حاکمیت دارند رفتار سرکوبگرانه دستگاه قضا و نهادهای امنیتی رژیم بر علیه منتقدان وطن دوست فقط یک معنا دارد که این است:
ساکت شوید تا تمرکز جماعت غارتگر و مخلصان مختلس برهم نخورد!
اعدام نوید افکاری و فشار حداکثری بر زندانیان سیاسی و حتی پرونده سازی برای اعضا خانواده های شان نظیر خانواده نوری زاد از آن جمله اند!
همانگونه که مستحضرید علی نوری زاد در تاریخ ۱۲مهر ماه ۹۹ جهت تحمل محکومیت ۴۰ ماهه اش به زندان فشافویه( زندان تهران بزرگ) منتقل گردید و این تنها بخش کوچکی از شکنجه و رنجی است که بر ما تحمیل می گردد.
در ارتباط با بیانیه ۱۴ تن نخست وبیانیه ۱۴ نفری بانوان تاکنون ۲۴ تن بازداشت که از این تعداد هشت نفر هنوز در زندان اند و چهار نفر دیگر برای اجرای حکم باید به زندان بازگردند!
این احکام بجز بازداشت چند تن از حامیان و پرونده سازی علیه فرزندان ما از جمله :
#هنگامه_واحدیان_و_علی_نوریزاد میباشند!
به گمان برخی صاحب نظران رژیم در حالیکه بشدت از رویارویی نظامی با آمریکا وحشت داشت با براه انداختن جنایتی هدفمند و ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی سعی نمود با مظلوم نمایی چهره قربانی بخود بگیرد و پس از لو رفتن سناریوی شان بازهم خواستند نام خطای انسانی بر آن گذارند که نشد!
دل میلیونها ایرانی همچون علی نوری زاد از وسعت آن داغ به درد آمده بود و چون اعتراضی عاری از خشونت و آرام نمودند همین اندک عزاداری را رژیم برنتافت!
ما اعضا و خانواده های بیانیه ۱۴ تن از کلیه مجامع بین المللی بویژه کمیته حقیقت یاب کانادا که در راستای پرونده سقوط آن هواپیما تشکیل شده تقاضا داریم با فشار بر رژیم آپارتاید جمهوری اسلامی آزادی بی قید و شرط و فوری #علی_نوریزاد و دیگر #دستگیر_شدگان مرتبط با این حادثه را بخواهند!
آیا وقت آن نرسیده تا دنیا با اجماعی جهانی در برابر اینهمه شکنجه و اعدام و ستمگری حکومت جمهوری اسلامی بایستد؟
به امید رهایی ایران
۲۰ مهرماه ۹۹
✍خانواده های:
۱- شهلا انتصاری
۲- گیتی پورفاضل
۳- فاطمه سپهری
۴- هوریه فرج زاده
۵- شهلا جهان بین
۶- نرگس منصوری
۷- زهرا جمالی
۸- هاشم خواستار
۹- محمد نوری زاد
۱۰- محمد مهدوی فر
۱۱- عباس واحدیان شاهرودی
۱۲- کمال جعفری یزدی
۱۳- رضا مهرگان
۱۴- زرتشت احمدی راغب
۱۵- محمد حسین سپهری
@Women_Civil_Rights_Activists
در حالیکه کشور از درون توسط گروهی از موریانه های ایرانخوار در حال نابودی است و اینک که همه جهانیان میدانند مشکلات این سرزمین ریشه در بی کفایتی سران و مدیران و گماشتگان منتصب شده توسط حاکمیت دارند رفتار سرکوبگرانه دستگاه قضا و نهادهای امنیتی رژیم بر علیه منتقدان وطن دوست فقط یک معنا دارد که این است:
ساکت شوید تا تمرکز جماعت غارتگر و مخلصان مختلس برهم نخورد!
اعدام نوید افکاری و فشار حداکثری بر زندانیان سیاسی و حتی پرونده سازی برای اعضا خانواده های شان نظیر خانواده نوری زاد از آن جمله اند!
همانگونه که مستحضرید علی نوری زاد در تاریخ ۱۲مهر ماه ۹۹ جهت تحمل محکومیت ۴۰ ماهه اش به زندان فشافویه( زندان تهران بزرگ) منتقل گردید و این تنها بخش کوچکی از شکنجه و رنجی است که بر ما تحمیل می گردد.
در ارتباط با بیانیه ۱۴ تن نخست وبیانیه ۱۴ نفری بانوان تاکنون ۲۴ تن بازداشت که از این تعداد هشت نفر هنوز در زندان اند و چهار نفر دیگر برای اجرای حکم باید به زندان بازگردند!
این احکام بجز بازداشت چند تن از حامیان و پرونده سازی علیه فرزندان ما از جمله :
#هنگامه_واحدیان_و_علی_نوریزاد میباشند!
به گمان برخی صاحب نظران رژیم در حالیکه بشدت از رویارویی نظامی با آمریکا وحشت داشت با براه انداختن جنایتی هدفمند و ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی سعی نمود با مظلوم نمایی چهره قربانی بخود بگیرد و پس از لو رفتن سناریوی شان بازهم خواستند نام خطای انسانی بر آن گذارند که نشد!
دل میلیونها ایرانی همچون علی نوری زاد از وسعت آن داغ به درد آمده بود و چون اعتراضی عاری از خشونت و آرام نمودند همین اندک عزاداری را رژیم برنتافت!
ما اعضا و خانواده های بیانیه ۱۴ تن از کلیه مجامع بین المللی بویژه کمیته حقیقت یاب کانادا که در راستای پرونده سقوط آن هواپیما تشکیل شده تقاضا داریم با فشار بر رژیم آپارتاید جمهوری اسلامی آزادی بی قید و شرط و فوری #علی_نوریزاد و دیگر #دستگیر_شدگان مرتبط با این حادثه را بخواهند!
آیا وقت آن نرسیده تا دنیا با اجماعی جهانی در برابر اینهمه شکنجه و اعدام و ستمگری حکومت جمهوری اسلامی بایستد؟
به امید رهایی ایران
۲۰ مهرماه ۹۹
✍خانواده های:
۱- شهلا انتصاری
۲- گیتی پورفاضل
۳- فاطمه سپهری
۴- هوریه فرج زاده
۵- شهلا جهان بین
۶- نرگس منصوری
۷- زهرا جمالی
۸- هاشم خواستار
۹- محمد نوری زاد
۱۰- محمد مهدوی فر
۱۱- عباس واحدیان شاهرودی
۱۲- کمال جعفری یزدی
۱۳- رضا مهرگان
۱۴- زرتشت احمدی راغب
۱۵- محمد حسین سپهری
@Women_Civil_Rights_Activists
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 کلیپی ساخته شده توسط یکی از یاران محمد نوریزاد، برای او که این روزها چون کوه در زندان جبار زمان در برابر استبداد برای دفاع از حقوق مردم ایران ایستاده است!
💫به امید،
#آزادی_محمد_نوریزاد
#علی_نوریزاد و
#تمامی_زندانیان_سیاسی
https://t.me/Women_Civil_Rights_Activists
💫به امید،
#آزادی_محمد_نوریزاد
#علی_نوریزاد و
#تمامی_زندانیان_سیاسی
https://t.me/Women_Civil_Rights_Activists