آکادمی آموژ
108 subscribers
757 photos
11 videos
1 file
269 links
آموزش و فرهنگ دیجیتال
Download Telegram
یه بار دیگه هم قسر در رفته بودم. هر روز غذا داشتم بخورم، روحیه پیدا کرده بودم و می‌نشستم یه‌ریز کار می‌کردم. روی سه چهار مقاله کار می‌کردم و احساس می‌کردم هر جرقه‌ای، هر فکری که به نظرم می‌رسه نیروی دماغی منو تحلیل می‌بره. در عین حال، به نظرم می‌رسید که دستم از هر وقت دیگه روان‌تر شده. اون مقاله‌ای رو که اون همه به خاطرش رنج برده بودم و امید بهش بسته بودم، سردبیر برگردوند. من هم، بدون این‌که دوباره بخونمش، با احساس خشم و توهین، بی‌درنگ پاره پاره‌اش کردم. قصد داشتم در آینده یه روزنامه دیگه رو هم زیر سر بذارم تا دستم بازتر باشه.
در صورتی که تموم درها به روم بسته می‌شد، به عنوان آخرین چاره، کار توی کشتی رو برای روز مبادا کنار گذاشته بودم. کشتی راهبه کنار بارانداز لنگر انداخته بود و آماده حرکت بود. بنابرین، می‌تونستم تو اون‌جا استخدام بشم و راه بیفتم برم آرخانگل یا هر جای دیگه که کشتی در اون لحظه می‌خواست راه بیفته بره. این بود که به خودم گفتم که تموم راه‌ها هم مسدود نیست.
بلاهایی که به سرم اومده بود اثر خودشونو گذاشته بودن؛ خیلی از موهام داشت می‌ریخت. سردردها هم ناراحتی‌های زیادی برام درست می‌کرد، به‌خصوص صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدم. ناراحتی عصبی هم که از سابق داشتم سر جای خودش بود. روزها می‌نشستم و با دست‌های کهنه‌پیچ می‌نوشتم؛ چون انقدر حساس شده بودن که نفسم به‌شون می‌خورد احساس درد می‌کردم. وقتی ینس اولای تو طبقه پایین درها رو به هم می‌کوفت، یا سگ از دَرِ پشت وارد حیاط می‌شد و پارس می‌کرد، سر و صدا مثل سوزن تا اعماق استخوون‌هام فرو می‌رفت و تموم بدنم درد می‌گرفت. خلاصه، وضعم خیلی زار بود...

«گرسنه» نوشته کنوت هامسون(۱۹۵۲-۱۸۵۹)، نویسنده نروژی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۲۰.

#تکه‌ای_از_کتاب #نوبل_خوانی #ادبیات #آموژ

@amoujacademy