Forwarded from حاجی آقا
#کافر
نعره زد یک جاهل از اهل یقین
گفت کافر! رفته ای از بند دین
نه نیازی به بر سلطان بری
نه نمازی درگه سبحان روی
راه خود کردی جدا از راه شرع
در شب تاریک ما هستی چو شمع
در دلت کفر و غرور انباشتی
چون عَدو بر سجده سر نگذاشتی
گفتمش اندیشه ام بی حائل است
بر تدبر، مهربانی نائل است
«نه مسلمانم نه ترسا نه جهود
سر به حکم عقل می آرم فرود»
پرده بر چشم خرد افکنده ای
دل ز احساسات دون افکنده ای
غرق افراطی ز بینش غافلی
گر نباشد بیم آتش قاتلی
حزن و جبر است میوه ایمان تو
حبس و شلاق و تبر فرمان تو
حکمتی دانی غم طفل فقیر
دیدن گیسوی زن نزدت حقیر
معترض را بر قفس می رانی اش
هر که ناهمسو نجس می خوانی اش
بر عقیده مردمان کردی جدا
هر خلافی را به ارضای خدا
گفته ای که او عالم و حی و غنی
واحد است و والی و حق و قوی
گردش دوران به اذن او به کار
گر چنین ، خواهد سپاسم را چکار؟!
از برای وعده آن بی نیاز
خوانده ای بر شوق حوری هر نماز
رای من بر عدل و عفو دارد اصول
صلح و عشق و عیش جان گردد وصول
دارِ دَم را بر صفا زیبنده ام
در رَهِ احقاق حق جوینده ام
طالب یاری و بر جهلت صبور
ذهنم از وهم و عبث ها گشته دور
رخت نادانی به جان تو سِزَد
کیش من مهرست و پاکی و خرد
شاعر #فائزه_زمانی
گوینده : #حسن_اکبری (کارو)
نعره زد یک جاهل از اهل یقین
گفت کافر! رفته ای از بند دین
نه نیازی به بر سلطان بری
نه نمازی درگه سبحان روی
راه خود کردی جدا از راه شرع
در شب تاریک ما هستی چو شمع
در دلت کفر و غرور انباشتی
چون عَدو بر سجده سر نگذاشتی
گفتمش اندیشه ام بی حائل است
بر تدبر، مهربانی نائل است
«نه مسلمانم نه ترسا نه جهود
سر به حکم عقل می آرم فرود»
پرده بر چشم خرد افکنده ای
دل ز احساسات دون افکنده ای
غرق افراطی ز بینش غافلی
گر نباشد بیم آتش قاتلی
حزن و جبر است میوه ایمان تو
حبس و شلاق و تبر فرمان تو
حکمتی دانی غم طفل فقیر
دیدن گیسوی زن نزدت حقیر
معترض را بر قفس می رانی اش
هر که ناهمسو نجس می خوانی اش
بر عقیده مردمان کردی جدا
هر خلافی را به ارضای خدا
گفته ای که او عالم و حی و غنی
واحد است و والی و حق و قوی
گردش دوران به اذن او به کار
گر چنین ، خواهد سپاسم را چکار؟!
از برای وعده آن بی نیاز
خوانده ای بر شوق حوری هر نماز
رای من بر عدل و عفو دارد اصول
صلح و عشق و عیش جان گردد وصول
دارِ دَم را بر صفا زیبنده ام
در رَهِ احقاق حق جوینده ام
طالب یاری و بر جهلت صبور
ذهنم از وهم و عبث ها گشته دور
رخت نادانی به جان تو سِزَد
کیش من مهرست و پاکی و خرد
شاعر #فائزه_زمانی
گوینده : #حسن_اکبری (کارو)