آنتی الیگارشی
🔻میز عادل فردوسیپور در برنامه نود توسط اوراقچیها به یک هندوانه فروش در جاده رباط کریم فروخته شده است/عصر ایران @antioligarchie
#بازی_های_روزگار!!
🔻نمی دونم چرا با دیدن ماجرای میز #عادل_فردوسی_پور یاد این دوتا حکایت افتادم .
البته شنیدید که میگن در مثل مناقشه نیست
❌فواره چون بلند شود، سرنگون شود !
▪️حکایت اول:
در تاریخ آورده اند که چون اسماعیل سامانی عمرو لیث را بگرفت، از برای او جگربندی میپختند. سگی بیامد و سر در دیک غذا کرد و دیک برگرفت و میدوید. عمرو بخندید.
از سبب خنده او پرسیدند. گفت:
«دیروز هزار و ششصد اشتر، زیر مطبخ من بودند و میگفتند تمام نیست. امروز سگی مطبخ مرا برداشته و میرود.»
جمله زیر، بعد از این واقعه، از او به یادگار مانده است:
اصبحت امیراً و امسیت اسیراً
(صبحگاهان امیر بودم و شامگاهان، اسیر)
▪️حکایت دوم:
گویند: مردی به دیوان محاسبات هارون راه یافت و دفتری را گشود. در یکی از صفحات نوشته بود :چهارصد هزار دینار بابت بهای خلعت جعفر برمکی. دفتر را ورق زد. در صفحه دیگر نوشته بود: ده قیراط جهت خریدن بوریا برای سوزاندن جسد جعفر. تاریخ دو نوشته را مقایسه کرد. فقط چهار فاصله بود.
@antioligarchie
🔻نمی دونم چرا با دیدن ماجرای میز #عادل_فردوسی_پور یاد این دوتا حکایت افتادم .
البته شنیدید که میگن در مثل مناقشه نیست
❌فواره چون بلند شود، سرنگون شود !
▪️حکایت اول:
در تاریخ آورده اند که چون اسماعیل سامانی عمرو لیث را بگرفت، از برای او جگربندی میپختند. سگی بیامد و سر در دیک غذا کرد و دیک برگرفت و میدوید. عمرو بخندید.
از سبب خنده او پرسیدند. گفت:
«دیروز هزار و ششصد اشتر، زیر مطبخ من بودند و میگفتند تمام نیست. امروز سگی مطبخ مرا برداشته و میرود.»
جمله زیر، بعد از این واقعه، از او به یادگار مانده است:
اصبحت امیراً و امسیت اسیراً
(صبحگاهان امیر بودم و شامگاهان، اسیر)
▪️حکایت دوم:
گویند: مردی به دیوان محاسبات هارون راه یافت و دفتری را گشود. در یکی از صفحات نوشته بود :چهارصد هزار دینار بابت بهای خلعت جعفر برمکی. دفتر را ورق زد. در صفحه دیگر نوشته بود: ده قیراط جهت خریدن بوریا برای سوزاندن جسد جعفر. تاریخ دو نوشته را مقایسه کرد. فقط چهار فاصله بود.
@antioligarchie