آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#حماسه_یاسین

#قسمت_هفدهم


وقتي برگشتيم مقر ، تمرين دوباره شروع شد . يـك شـب ، سـيد هـادي مشـتاقيان را بـه اتـاق
فرماندهي احضار كردند . وقتي برگشت ، ديدم گريه كرده . گفـت بـرادر جليـل گفتـه چـون تـو
برادر شهيد هستي ، نمي توانيم تو را ببريم و . . .
تا صبح گريه كرد و از صبح تا ظهر هم با برادر جليل چك و چانه زد . ظهـر موقـع نمـاز ، دلـم
به حالش سوخت . با التماس گفت ” : سيد ! بعد از ظهر مي خواهم بروم دوباره صـحبت كـنم .
دعا كن قبولم كنند “ .
بعد از نماز ، از خدا خواستم كه حاجت هادي را روا كند . بعد از ظهـر شـاد و خنـدان پريـد تـو
اتاق و مرا بغل كرد و گفت ” : سيد ! درست شد “ .
١٧/١٠/٦٥ ، روز آخر بود . قرار شد ساعت ٤ بعد از ظهر برويم خـط ٢٥ متـري . ايـن خـط بـه
اين دليل ٢٥ متري ناميده مي شد كه فاصلة بين ما و خط عراق در اغلب جاهـا ٢٥ متـر بيشـتر
نبود . قرار بود در سنگرهاي خط پنهان شويم .
بعد از مراسم نماز ظهر گفتند چون بايد راه نهر خين باز شود تا كل گردان بتواننـد رد شـوند ،
ما يك دستة ويژه ، مركب از دو تيم انتخاب كرده ايم ؛ شامل شش تخريبچي و سه آرپـي جـي
زن براي هر تيم . كل دسته ١٨ نفر بود . اسامي را خواندند ؛ اسم مـن هـم بـود . تـيم اول ، بـه
سرگروهي حسين صادقي نـژاد و تـيم دوم ، بـه سـرگروهي مصـطفي كـاظمي . مسـؤول كـل
دستة ويژه هم امير نظري بود كه با حفظ سمت معاونت گردان ، بـه دليـل اهميـت دسـته بـراي
اين مسؤوليت انتخاب شده بود .
ساعت ٤ بعد از ظهر ، تا نزديكي هاي خط با ماشين رفتيم و بعد پياده و حـدود ٦ بعـد از ظهـر
ـ يعني يك ساعت به اذان مغرب مانده ـ در سنگرهاي خط ٢٥ متـري مسـتقر شـديم . ايـن بـار
برخلاف كربلاي چهار ، حفاظت بسيار خوب رعايت شده بـود . گفتنـد تـا شـب نشـده ، وضـو
گرفته ، لباسهاي غواصي را بپوشيد . چون موقـع اذان بـود ، گفتنـد همـه در سـنگرها نمـاز را
نشسته بخوانند . مسعود احمديان ، به حسين حيدري ـ يكي از مسؤولان گردان ـ گفـت ” : مـن
بايد بيرون بخوانم “ ! لحنش جوري بود كه حسين موافقت كرد . غير از نماز مغـرب و عشـاء ،
نماز غفيله و وتيره اش را هم خواند و با چشماني سرخ آمد داخل سـنگر ، گوشـه اي چمباتمـه
زد و رفت تو فكر .
بعد از نماز نشستيم با بچه ها به خوردن شام و صحبت كردن . سـيد هـادي مشـتاقيان دمِ در
ايستاده بود و خيره شده بود به تاريكي . صدايش كـردم بيايـد شـامش را بخـورد .





#ادامه_دارد



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇



https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA
#حماسه_یاسین

#قسمت_هیجدهم


آمد و با پاشنه پا روي انگشت كوچك دستم ايستاد و شروع كرد به فشـار دادن . درد زيـادي داشـت ؛
ولي چون فهميدم شوخي مي كند ، به روي خود نياوردم . از اين كارها زياد مي كرد . بـه قـول خودش ابراز محبت بود! بعد دو زانو نشست روبرويم . جريـان اشـكش را زيـر نـور فـانوس ديدم .گفت:«تو الان تو دسته ويژه هسـتي ، بعيـد مـي دونـم زنـده در بـري ! مونـده ام اگـر
همون اولِ عمليات ، جنازه تو را در معبر ديدم ، چه جوري روحيه ام را حفظ كنم ؛ آخـه خيلـي
دوستت دارم!»
اولين بار بود كه اين حرف را به من مي زد ! گفتم :« ما تو ايـن خـط هـا نيسـتيم.» بـي توجـه
ادامه داد:« اگر اون طرفها رفتي ، سلام منو به داداشم مهدي برسـون . بهـش بگـو خيلـي بـي
معرفتي ! چرا يه سري به ما نمي زني؟» از هم جدا شديم . رفتم در سنگر دسته ويژه . همه چشمها سـرخ بـود . نوبـت جلسـه تـوجيهی آخر براي شكستن خط و جزئيات بـود . بـرادر حسـين حيـدري ، آخـرين سفارشـهاي لازم را كرد . توضيح داد كه چند توپ ١٠٥ ميلي متري ، اين طرف خط آمـاده اسـت كـه اگـر شـما در معبر لُو رفتيد ، به سمت سنگرهاي كمين شليك كنند تا سنگرها تخريـب شـوند . ضـمناً بعـد از اينكه دسته ويژه ، راه را باز كرد و اولين سنگرهاي خط خاموش شد ، بقيه بچه هـاي غواصـي از راه همان تونل از آب رد مي شدند و بقيه خـط را تصـرف مـي كننـد و بعـد هـم قـرار اسـت خاكريزها توسط بچه هاي انفجارات بُرش داده شود و بچه هاي يگـان دريـايي ، پـل شـناور را روي رودخانه خين بيندازند و گردانهاي پياده ، داخل بوارين شـوند و كـار پاكسـازي را ادامـه دهند . نحـوه آرايـش سـنگرهاي انفـرادي و اجتمـاعي عـراق در خـط اول را هـم توضـيح داد ؛
طوري كه خـط اول را مثـل اتاقهـاي خانـة خودمـان مـي شـناخ تيم ! حتـي توضـيح دادنـد كـه سنگرهاي اجتماعي عراق ، درِ توري دارد كه به طرف بيـرون بـاز مـي شـود و ضـد نارنجـك است . از اين رو براي انداختن نارنجك حتماً بايد در را باز كنيم . نام عمليـات را هـم گفتنـد كـه
كربلاي ٥ است ؛ اما اعلام رمز آن ماند براي بعد .
ساعت شروع عمليات هم ٣٠/١ نيمه شب اعلام شد و گفتند كه ما و گردان نوح ـ از سمت چـپ ما حدود ساعت يك كار را شروع خواهيم كرد . قرار الحاق ما نيـز از سـمت چـپ بـود . بعـد هم گفتند تا ساعت ٤٥/١٢ بدون سروصدا استراحت كنيد .
مسعود احمديان كه بغل دست من دراز كشيده بود ، گفـت:«سـيد ! مـي گـن هـر كـي تـو آب
شهيد بشه ، حق الناس نداره ؛ درسته ؟ »





#ادامه_دارد


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇



https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA