همراهان عزیز کانال به نشر
یلدایتان گرم و روشن 🌙🍉
امیدواریم بلندترین شب سال، سرشار از نور دانایی و لحظههای دلنشین باشد.
یلدا مبارک 🌹📚
🆔 @behnashr
یلدایتان گرم و روشن 🌙🍉
امیدواریم بلندترین شب سال، سرشار از نور دانایی و لحظههای دلنشین باشد.
یلدا مبارک 🌹📚
🆔 @behnashr
📚 «قصههای قشنگ ایرانی» | جلدهای ۱ و ۲ تجدید چاپ شد
قصههایی دلنشین برگرفته از گنجینههای ادبیات فارسی؛
از مثنوی معنوی و هزار و یک شب گرفته
تا داستانهایی از بهلول، شاهنامه، مرزباننامه، لطایفالطوایف
و حکایتهایی پندآموز از گلستان و بوستان سعدی، قابوسنامه، سیاستنامه، هفت اورنگ و دیگر کتابهای کهن فارسی.
😍 مجموعه دو جلدی «قصههای قشنگ ایرانی» شامل بیش از ۵۰ داستان شیرین و آموزنده است که با تصویرگری زیبا و رنگی، لحظههایی شاد و ماندگار برای کودکان میسازد.
👌اگر دوست دارید فرزندانتان با ادبیات کهن و ارزشمند فارسی آشنا شوند، این مجموعه میتواند هدیهای دلنشین و ماندگار باشد 🌱📖
📬 برای تهیه این کتابها با کیفیت چاپ عالی و قیمت بسیار ویژه به ما پیام بدید یا به سایت و کتابفروشی های به نشر مراجعه کنید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#قصه_های_قشنگ_ایرانی
#داستان
🆔 @behnashr
قصههایی دلنشین برگرفته از گنجینههای ادبیات فارسی؛
از مثنوی معنوی و هزار و یک شب گرفته
تا داستانهایی از بهلول، شاهنامه، مرزباننامه، لطایفالطوایف
و حکایتهایی پندآموز از گلستان و بوستان سعدی، قابوسنامه، سیاستنامه، هفت اورنگ و دیگر کتابهای کهن فارسی.
😍 مجموعه دو جلدی «قصههای قشنگ ایرانی» شامل بیش از ۵۰ داستان شیرین و آموزنده است که با تصویرگری زیبا و رنگی، لحظههایی شاد و ماندگار برای کودکان میسازد.
👌اگر دوست دارید فرزندانتان با ادبیات کهن و ارزشمند فارسی آشنا شوند، این مجموعه میتواند هدیهای دلنشین و ماندگار باشد 🌱📖
📬 برای تهیه این کتابها با کیفیت چاپ عالی و قیمت بسیار ویژه به ما پیام بدید یا به سایت و کتابفروشی های به نشر مراجعه کنید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#قصه_های_قشنگ_ایرانی
#داستان
🆔 @behnashr
📖 جرعه ای از دریای نور
قالَ الرِّضا عليه السلام: اَنَّ رَجُلاً اَتَى سَيِّدَنا رَسولَ اللّه ِصلي الله عليه و آله فَقالَ يا رَسولَ اللّه ِ عَلِّمْنى خُلُقايَجْمَعُ لى خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ فَقالَ صلي الله عليه و آله لا تَكْذِبْ
امام رضا عليه السلام:
مردى نزد سرور ما رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من اخلاقى بياموزيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: دروغ نگو.
@behnashr
قالَ الرِّضا عليه السلام: اَنَّ رَجُلاً اَتَى سَيِّدَنا رَسولَ اللّه ِصلي الله عليه و آله فَقالَ يا رَسولَ اللّه ِ عَلِّمْنى خُلُقايَجْمَعُ لى خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ فَقالَ صلي الله عليه و آله لا تَكْذِبْ
امام رضا عليه السلام:
مردى نزد سرور ما رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من اخلاقى بياموزيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: دروغ نگو.
@behnashr
📚 انتشارات بهنشــر 📖
📚 روایت های سریالی چنارها مرا به خاطر می سپارند ✍️ عابدین زارع نام داستان: گنگ خواب دیده 📍 قسمت چهارم تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله. لطفالله از شادی چشمانش برق میزند و تندی تسبیح را میگیرد. عینالله به نشان از تشکر سری تکان میدهد. در همین اثنا،…
📚 روایت های سریالی
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت پنجم
ننه خاور، حسن را گرفته توی بغل و نازش میکند و لالایی می خواند. کوکب، زن عین الله هم حیاط را جارو میکشد و انجیرهای رسیده درخت گوشه حیاط را که گنجشک نوک زده افتاده روی زمین و توی سنگ و سقاط چسبیده، جمع میکند و توی دلّی آشغالی میریزد. لطفالله با کله ماشین کرده، دست در دست عین الله وارد حیاط می شود.
ننه خاور سرگرم نوهاش شده و تا چشمش میافتد به کله ریت و تراشیده لطف الله، خطاب به عین الله می کوید:«ننه چرا سر کاکاتو این جوری کردی؟ هوا گرمه می پزه مخ بی زبون.»
- رشد موهاش زیاده ننه. عیبی نداره. هر چی ریت باشه بهترشه. عرق میکنه نمیشه هر روز شستش کوکب از سرو شکل لطفالله که به طرز مضحکانه ای توی ذوق میزند و خرده موریخته توی صورت و پلکهاش و مدام دستش را میمالد به چشمش، خندهاش گرفته و سعی میکند خندهاش را پنهان کند.
عین الله یک آن متوجه می شود و نگاه چپی به او می اندازد و کوکب خودش را می زند به کار و از دم پر او می گذرد و جاروکشان میرود تا توی ایوان.
عین الله، لطفالله را لب حوض مینشاند و پیراهنش را در میآورد و دبه آب را که از قبل در آفتاب گذاشته شده خرد خرد میریزد روی سروگردن لطف الله.
خرده موها از سروصورت لطف الله راه میکشد تا دهانه چاه. لطف الله تروتمیز شده و کلهاش برق میزند.
عین الله بیل به دوش ایستاده کنار درخت چنار لب جو، بالای سر زیور که رخت چرک ها رو توی لگن می شوید و با برادر گرم گفتگو است.
- گناه داره پیرزن! بوآی خدا بیامرزمون که نتونست بفرستتش مشهد، گفتم حالا که علیداد کاروان راه انداخته، فرصت خوبیه.
این جوری منم بدقول نمی شم و ای بنده خدا هم می ره زیارت امام رضا.
حالا تو بگو خدا وکیلی عیب داره؟
- نه کاکای من، من کی گفتم عیب داره؟ زیارت و عیب؟ پناه بر خدا!
- پس چیه؟ چرا این جور تو لکی؟
- لطف الله، ننه جونش به ای بچه بستهس.
کاکا خدا میدونه تا جون دارم خودم کلفتی شو میکنم نمیذارم حرف این و اون پشت سرمون بیفته.
می دونم. خوبم میدونم که هیچ وقت کم نذاشتی براش و خواهری رو در حقش تموم کردی؛ اما خودت میدونی که قباد کوتاه بیا نیس و ننه مونم که دیگه پروپای خودشو نداره، چه برسه به ای بچه.
هم برای تو دردسر داره هم برای من.
میترسم هر روز یه دسته گل به آب بده.
یادت رفته پارسال وقت درو اگه نرسیده بودم، گندمای مردم آتیش گرفته بود و خودشم میسوخت.
حالام خواهر من! ای غائله را همین جا تمومش کنیم بهتره. همه این کاسه کوزهها داره سر این بدبخت پیشونی سیاه خرد میشه.
کاکا قباد با من. من که نمیتونم قید خونواده و کاکامو بزنم. خودم بهش میرسم.
- می فهمم.
خدا از خواهری کمت نکنه! والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید...
🖇 قسمت ششم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت پنجم
ننه خاور، حسن را گرفته توی بغل و نازش میکند و لالایی می خواند. کوکب، زن عین الله هم حیاط را جارو میکشد و انجیرهای رسیده درخت گوشه حیاط را که گنجشک نوک زده افتاده روی زمین و توی سنگ و سقاط چسبیده، جمع میکند و توی دلّی آشغالی میریزد. لطفالله با کله ماشین کرده، دست در دست عین الله وارد حیاط می شود.
ننه خاور سرگرم نوهاش شده و تا چشمش میافتد به کله ریت و تراشیده لطف الله، خطاب به عین الله می کوید:«ننه چرا سر کاکاتو این جوری کردی؟ هوا گرمه می پزه مخ بی زبون.»
- رشد موهاش زیاده ننه. عیبی نداره. هر چی ریت باشه بهترشه. عرق میکنه نمیشه هر روز شستش کوکب از سرو شکل لطفالله که به طرز مضحکانه ای توی ذوق میزند و خرده موریخته توی صورت و پلکهاش و مدام دستش را میمالد به چشمش، خندهاش گرفته و سعی میکند خندهاش را پنهان کند.
عین الله یک آن متوجه می شود و نگاه چپی به او می اندازد و کوکب خودش را می زند به کار و از دم پر او می گذرد و جاروکشان میرود تا توی ایوان.
عین الله، لطفالله را لب حوض مینشاند و پیراهنش را در میآورد و دبه آب را که از قبل در آفتاب گذاشته شده خرد خرد میریزد روی سروگردن لطف الله.
خرده موها از سروصورت لطف الله راه میکشد تا دهانه چاه. لطف الله تروتمیز شده و کلهاش برق میزند.
عین الله بیل به دوش ایستاده کنار درخت چنار لب جو، بالای سر زیور که رخت چرک ها رو توی لگن می شوید و با برادر گرم گفتگو است.
- گناه داره پیرزن! بوآی خدا بیامرزمون که نتونست بفرستتش مشهد، گفتم حالا که علیداد کاروان راه انداخته، فرصت خوبیه.
این جوری منم بدقول نمی شم و ای بنده خدا هم می ره زیارت امام رضا.
حالا تو بگو خدا وکیلی عیب داره؟
- نه کاکای من، من کی گفتم عیب داره؟ زیارت و عیب؟ پناه بر خدا!
- پس چیه؟ چرا این جور تو لکی؟
- لطف الله، ننه جونش به ای بچه بستهس.
کاکا خدا میدونه تا جون دارم خودم کلفتی شو میکنم نمیذارم حرف این و اون پشت سرمون بیفته.
می دونم. خوبم میدونم که هیچ وقت کم نذاشتی براش و خواهری رو در حقش تموم کردی؛ اما خودت میدونی که قباد کوتاه بیا نیس و ننه مونم که دیگه پروپای خودشو نداره، چه برسه به ای بچه.
هم برای تو دردسر داره هم برای من.
میترسم هر روز یه دسته گل به آب بده.
یادت رفته پارسال وقت درو اگه نرسیده بودم، گندمای مردم آتیش گرفته بود و خودشم میسوخت.
حالام خواهر من! ای غائله را همین جا تمومش کنیم بهتره. همه این کاسه کوزهها داره سر این بدبخت پیشونی سیاه خرد میشه.
کاکا قباد با من. من که نمیتونم قید خونواده و کاکامو بزنم. خودم بهش میرسم.
- می فهمم.
خدا از خواهری کمت نکنه! والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید...
🖇 قسمت ششم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
#اخبار_به_نشر
♦️جلد سوم مجموعه کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» منتشر شد
کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» به قلم نقی سلیمانی، دارای قصه و حکایتهای بهم پیوسته درباره زندگی پیامبر (ص) ارزشهای اخلاقی برجسته پیامبر(ص) با نثری داستانی است.
او درباره این مجموعه گفت: این اثر کتابی کم نظیر و بسیار مفید برای آشنایی بهتر گروه سنی چهارم، پنجم و ششم دبستان با زندگی پیامبر عزیز ما و یاران او حضرت علی، حضرت فاطمه ، سلمان، ابوذر عمار یاسر و ...) است که در قالب داستان و با حفظ ترتیب تاریخی نوشته شده است.
سلیمانی با اشاره به اینکه طراحی کتاب برای مطالعه یک ساله آن در نظر گرفته شده است در ۳۶۶ روز تا نسل نو با خواندن و شنیدن داستانهای آن اشتیاق و فرصت تأمل و تفکر بیشتری داشته باشند(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری آنا
🗞روزنامه اعتماد
@behnashr
♦️جلد سوم مجموعه کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» منتشر شد
کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» به قلم نقی سلیمانی، دارای قصه و حکایتهای بهم پیوسته درباره زندگی پیامبر (ص) ارزشهای اخلاقی برجسته پیامبر(ص) با نثری داستانی است.
او درباره این مجموعه گفت: این اثر کتابی کم نظیر و بسیار مفید برای آشنایی بهتر گروه سنی چهارم، پنجم و ششم دبستان با زندگی پیامبر عزیز ما و یاران او حضرت علی، حضرت فاطمه ، سلمان، ابوذر عمار یاسر و ...) است که در قالب داستان و با حفظ ترتیب تاریخی نوشته شده است.
سلیمانی با اشاره به اینکه طراحی کتاب برای مطالعه یک ساله آن در نظر گرفته شده است در ۳۶۶ روز تا نسل نو با خواندن و شنیدن داستانهای آن اشتیاق و فرصت تأمل و تفکر بیشتری داشته باشند(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری آنا
🗞روزنامه اعتماد
@behnashr
«مـاه نشــر» آذر، مجموعه کتـابهایی است که این مـاه چاپ و تجدیدچاپ شدند
✅ تصاویر کتابها را ببینید 👆
✨کتـابهای خواندنی با موضـوعات متنـوع در حوزه داستان و رمـان بزرگسال، کـودک و نوجـوان، ادعـیه و زیـارات
#ماه_نشر
#چاپ_اول
#تجدید_چاپ
#نشر_بین_الملل
مجموعه کتابهای ما را در سایت ببینید و مطمئن خرید کنید، با نویسندگان آشنا شوید و اخبار و مقالاتی که درباره برنامهها و کتابها منتشر شده است را بخوانید.
💬 نظرات سازنده خودتان را برای ما بفرستید
✅ www.behnashr.ir
#به_نشر #انتشارات_به_نشر
#تازه_های_کتاب
#کتابفروشی
#کتاب_خوب #کتاب_های_پروانه
🔻📲🔻
@behnashr
✅ تصاویر کتابها را ببینید 👆
✨کتـابهای خواندنی با موضـوعات متنـوع در حوزه داستان و رمـان بزرگسال، کـودک و نوجـوان، ادعـیه و زیـارات
#ماه_نشر
#چاپ_اول
#تجدید_چاپ
#نشر_بین_الملل
مجموعه کتابهای ما را در سایت ببینید و مطمئن خرید کنید، با نویسندگان آشنا شوید و اخبار و مقالاتی که درباره برنامهها و کتابها منتشر شده است را بخوانید.
💬 نظرات سازنده خودتان را برای ما بفرستید
✅ www.behnashr.ir
#به_نشر #انتشارات_به_نشر
#تازه_های_کتاب
#کتابفروشی
#کتاب_خوب #کتاب_های_پروانه
🔻📲🔻
@behnashr
📖 جرعه ای از دریای نور
قالَ الرِّضا عليه السلام: اِعْلَمْ ـ يَرْحَمُكَ اللّه ُ ـ اَنَّ الرِّبا حَرامٌ سُحتٌ، مِنَ الكَبائِرِ وَ مِمّا قَدْ وَعَدَاللّه ُ عَلَيْهِ النّارَ فَنَعوذُ بِاللّه ِ مِنْها، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلى لِسانِ كُلِّ نَبىٍّ وَفى كُلِّ كِتابٍ
امام رضا عليه السلام:
خدايت رحمت كند! بدان كه ربا حرام و از گناهان كبيره است و خداوند بر آن وعده آتش داده است پس پناه مىبريم به خدا از آتش. ربا را همه پيامبران و همه كتابهای آسمانى حرام كرده اند.
@behnashr
قالَ الرِّضا عليه السلام: اِعْلَمْ ـ يَرْحَمُكَ اللّه ُ ـ اَنَّ الرِّبا حَرامٌ سُحتٌ، مِنَ الكَبائِرِ وَ مِمّا قَدْ وَعَدَاللّه ُ عَلَيْهِ النّارَ فَنَعوذُ بِاللّه ِ مِنْها، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلى لِسانِ كُلِّ نَبىٍّ وَفى كُلِّ كِتابٍ
امام رضا عليه السلام:
خدايت رحمت كند! بدان كه ربا حرام و از گناهان كبيره است و خداوند بر آن وعده آتش داده است پس پناه مىبريم به خدا از آتش. ربا را همه پيامبران و همه كتابهای آسمانى حرام كرده اند.
@behnashr
📚 انتشارات بهنشــر 📖
📖 جرعه ای از دریای نور قالَ الرِّضا عليه السلام: اِعْلَمْ ـ يَرْحَمُكَ اللّه ُ ـ اَنَّ الرِّبا حَرامٌ سُحتٌ، مِنَ الكَبائِرِ وَ مِمّا قَدْ وَعَدَاللّه ُ عَلَيْهِ النّارَ فَنَعوذُ بِاللّه ِ مِنْها، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلى لِسانِ كُلِّ نَبىٍّ وَفى كُلِّ كِتابٍ…
📚 روایت های سریالی
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت ششم
والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید باشی اینجا. ایشالا یه وقت دیگه. بذار ننه بره سفر، ای آخر عمری استخوانی سبک کنه. از بابت ننه غصهای نیس. کوکب حواسش هست بهش. فقط میمونه لطف الله که تو حواست باشه بهش بقیهاش با من.
-اما ننه راضی...
زیور به محض دیدن قباد، حرفش را قطع میکند و عین الله هم که نمیخواهد چشمش به داماد بیفتد، بیل را میگذارد روی کولش و میرود سمت مزرعه. قباد ابرو در هم میکشد و آمرانه با زیور حرف میزند: «چی کار داشت»
- هیچی، میخواستی چی کار داشته باشه.
- پس چرا این قدر فک میزدین؟!
- گفتم که هیچی نبود. اومده بود حال و احوالی بگیره. بعدشم گفت که میخواد ننه رو بفرسته مشهد، زیارت.
-اِ؟ پس آقا فقط برا خودشون بریز و بپاش دارن و راه به راه سفر مشهد دست و پا میکنن!
زیور دست از شستن میکشد و از بالای شانه، توی صورت قباد زل میزند و با تَشَر جوابش را میدهد: «ببین، باز شروع نکن ها! کِی سفر مشهد رفتن که میگی راه به راه؟ بعدشم اصلا رفته باشن. میتونن، میرن. تو هم بتون، برو.»
- زبون باز کردی. نکنه دلت کتک میخواد؟
- توکه دست بزن داری، بزن. خجالت نکش! خجالت که نمیکشی، اگه میکشیدی که دوره نمیافتادی توی ده و هر چی از دهنت در میره بار کاکای من کنی.
- پس بگو آقا اومدن چغلی.
- نخیرم! خودم از این اون فهمیدم. فقط گفتم دست از این کارات برداری و به زندگیت برسی.
- به زندگیم؟
کدوم زندگی؟
از زندگی ساقطم کرده. حقمو نمیده. بعد میگی زندگی؟
- حیا کن مرد! حقی بوده، گرفتی تموم شده رفته. پس هی حق حق نکن.
یکی بفهمه میگه چه ظلمی در حق این کردن
- بله داده؛ اما کم داده. اون حق تو بوده که تمام و کمالم نداده؛ ولی حق پخت و پز و کلفتی و تروخشک کردن ننه و اون کاکای کم عقلت مونده.
خجالت بکش! میفهمی چی میگی؟
- می فهمم. از این به بعد دیگه حق نداری پاتو بذاری اونجا. کاکات میدونه و خودش. ببینم تو نباشی چی کار میکنه با اون ته تغاری بوآش!
این را میگوید و منتظر جواب زیور نمیماند و می رود.
قدمگاه شلوغ است. هر کس سر قبری نشسته و فاتحه میخواند. ننه خاور کنار قبر شوهرش چهار زانو نشسته و ظرفی پر از گردو و بادام روی قبر گذاشته و هر کس میآید برای فاتحهخوانی، جلویش میگیرد. لطف الله میان قبرها راه میرود و از سر قبرها سیب و گیلاس و هلو و هر چه دم دستش بیاید، برمیدارد و با ولع میلمباند.
ننه خاور سرش را تا نزدیکی قبر میآورد و با شوهرش درددل میکند:
«خوب گرفتی خوابیدی. خیالت تخت تخته که دیگه سراغی از ما نمیگیری ببینی زندهایم، مردهایم. قبلنا سری میزدی و احوالی میگرفتی؛ اما سایهت سنگین شده و نمیآی به خوابمون.
نکنه قهر کردی؟هان؟ من سر قولم هستم.
لطف الله سُرومُوروگنده س میبینیش؟
اونجا نشسته میوه میخوره.
شاید چندروزی نتونم بیام پیشت. عین الله اسممو نوشته تو کاروان برا زیارت آقای غریب.
کوکبم هست. هرچی بهش میگم نمیتونم، تو گوشش نمیره.
بی لطف الله کجا برم تو دیار غریب.
ای بچه خیلی بیتابی میکنه و همهاش برام چیزایی تعریف میکنه. خودمم موندم چه میگه.
راستی یادته بار آخری که میخواستی بری مشهد،...
🖇 قسمت هفتم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت ششم
والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید باشی اینجا. ایشالا یه وقت دیگه. بذار ننه بره سفر، ای آخر عمری استخوانی سبک کنه. از بابت ننه غصهای نیس. کوکب حواسش هست بهش. فقط میمونه لطف الله که تو حواست باشه بهش بقیهاش با من.
-اما ننه راضی...
زیور به محض دیدن قباد، حرفش را قطع میکند و عین الله هم که نمیخواهد چشمش به داماد بیفتد، بیل را میگذارد روی کولش و میرود سمت مزرعه. قباد ابرو در هم میکشد و آمرانه با زیور حرف میزند: «چی کار داشت»
- هیچی، میخواستی چی کار داشته باشه.
- پس چرا این قدر فک میزدین؟!
- گفتم که هیچی نبود. اومده بود حال و احوالی بگیره. بعدشم گفت که میخواد ننه رو بفرسته مشهد، زیارت.
-اِ؟ پس آقا فقط برا خودشون بریز و بپاش دارن و راه به راه سفر مشهد دست و پا میکنن!
زیور دست از شستن میکشد و از بالای شانه، توی صورت قباد زل میزند و با تَشَر جوابش را میدهد: «ببین، باز شروع نکن ها! کِی سفر مشهد رفتن که میگی راه به راه؟ بعدشم اصلا رفته باشن. میتونن، میرن. تو هم بتون، برو.»
- زبون باز کردی. نکنه دلت کتک میخواد؟
- توکه دست بزن داری، بزن. خجالت نکش! خجالت که نمیکشی، اگه میکشیدی که دوره نمیافتادی توی ده و هر چی از دهنت در میره بار کاکای من کنی.
- پس بگو آقا اومدن چغلی.
- نخیرم! خودم از این اون فهمیدم. فقط گفتم دست از این کارات برداری و به زندگیت برسی.
- به زندگیم؟
کدوم زندگی؟
از زندگی ساقطم کرده. حقمو نمیده. بعد میگی زندگی؟
- حیا کن مرد! حقی بوده، گرفتی تموم شده رفته. پس هی حق حق نکن.
یکی بفهمه میگه چه ظلمی در حق این کردن
- بله داده؛ اما کم داده. اون حق تو بوده که تمام و کمالم نداده؛ ولی حق پخت و پز و کلفتی و تروخشک کردن ننه و اون کاکای کم عقلت مونده.
خجالت بکش! میفهمی چی میگی؟
- می فهمم. از این به بعد دیگه حق نداری پاتو بذاری اونجا. کاکات میدونه و خودش. ببینم تو نباشی چی کار میکنه با اون ته تغاری بوآش!
این را میگوید و منتظر جواب زیور نمیماند و می رود.
قدمگاه شلوغ است. هر کس سر قبری نشسته و فاتحه میخواند. ننه خاور کنار قبر شوهرش چهار زانو نشسته و ظرفی پر از گردو و بادام روی قبر گذاشته و هر کس میآید برای فاتحهخوانی، جلویش میگیرد. لطف الله میان قبرها راه میرود و از سر قبرها سیب و گیلاس و هلو و هر چه دم دستش بیاید، برمیدارد و با ولع میلمباند.
ننه خاور سرش را تا نزدیکی قبر میآورد و با شوهرش درددل میکند:
«خوب گرفتی خوابیدی. خیالت تخت تخته که دیگه سراغی از ما نمیگیری ببینی زندهایم، مردهایم. قبلنا سری میزدی و احوالی میگرفتی؛ اما سایهت سنگین شده و نمیآی به خوابمون.
نکنه قهر کردی؟هان؟ من سر قولم هستم.
لطف الله سُرومُوروگنده س میبینیش؟
اونجا نشسته میوه میخوره.
شاید چندروزی نتونم بیام پیشت. عین الله اسممو نوشته تو کاروان برا زیارت آقای غریب.
کوکبم هست. هرچی بهش میگم نمیتونم، تو گوشش نمیره.
بی لطف الله کجا برم تو دیار غریب.
ای بچه خیلی بیتابی میکنه و همهاش برام چیزایی تعریف میکنه. خودمم موندم چه میگه.
راستی یادته بار آخری که میخواستی بری مشهد،...
🖇 قسمت هفتم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
📚مجموعه ۱۲ جلدی «قصه های حنانه» به چاپ پنجم رسید!
🧕کتابی شیرین و دوستداشتنی با قصههایی کودکانه و پرمفهوم که مفاهیم دینی و اخلاقی را به زبانی ساده و دلنشین روایت میکند.
☀️ قهرمان این داستانها حنانه؛ دختری همسنوسال مخاطبان کتاب است که در کنار پدر، مادر و برادرش حامد، آرامآرام با دنیای حجاب و مراقبت از پوشش آشنا میشود.
علی باباجانی، نویسنده پرکار حوزه کودک و نوجوان، سعی کرده تا دختران گروه سنی «ب» را با نگاهی لطیف و غیرمستقیم، به حجاب و ارزشهای اخلاقی علاقهمند کند.💚
داستانهای این کتاب، فرصتی مؤثر در تربیت اسلامی کودک است. بدون اینکه رنگ نصیحت به خودش بگیره.
💢داستان های این کتاب بصورت تک جلدی هم چاپ شده است:
۱) روزنامه دیواری
۲) نقاشی حامد
۳) بوی گل
۴) باتلاق
۵) یک عکس زیبا
۶) حنانه گزارشگر میشود
۷) روز آخر
۸) مامان گل
۹) هدیه جشن تکلیف
۱۰) عروسک مو طلایی
۱۱) لباس مهمانی
۱۲) من چادر نمیخواهم
📝مشخصات اثر
۱۲۰ صفحه، مصور
جلد سخت
قطع خشتی
🔻خرید از سایت یا فروشگاههای کتاب بهنشر
🌐 www.behnashr.ir
📲 @behnashr_admin
🆔@behnashr
🧕کتابی شیرین و دوستداشتنی با قصههایی کودکانه و پرمفهوم که مفاهیم دینی و اخلاقی را به زبانی ساده و دلنشین روایت میکند.
☀️ قهرمان این داستانها حنانه؛ دختری همسنوسال مخاطبان کتاب است که در کنار پدر، مادر و برادرش حامد، آرامآرام با دنیای حجاب و مراقبت از پوشش آشنا میشود.
علی باباجانی، نویسنده پرکار حوزه کودک و نوجوان، سعی کرده تا دختران گروه سنی «ب» را با نگاهی لطیف و غیرمستقیم، به حجاب و ارزشهای اخلاقی علاقهمند کند.💚
داستانهای این کتاب، فرصتی مؤثر در تربیت اسلامی کودک است. بدون اینکه رنگ نصیحت به خودش بگیره.
💢داستان های این کتاب بصورت تک جلدی هم چاپ شده است:
۱) روزنامه دیواری
۲) نقاشی حامد
۳) بوی گل
۴) باتلاق
۵) یک عکس زیبا
۶) حنانه گزارشگر میشود
۷) روز آخر
۸) مامان گل
۹) هدیه جشن تکلیف
۱۰) عروسک مو طلایی
۱۱) لباس مهمانی
۱۲) من چادر نمیخواهم
📝مشخصات اثر
۱۲۰ صفحه، مصور
جلد سخت
قطع خشتی
🔻خرید از سایت یا فروشگاههای کتاب بهنشر
🌐 www.behnashr.ir
📲 @behnashr_admin
🆔@behnashr
خانوم ماه به چاپ ۳۷ رسید!
روایت صادقانه از زندگی سردار بی سر شهید شیرعلی سلطانی و همسر گرامیشان
⭐️ مفتخر به تقریظ حضرت آیت الله خامنهای
💳 ۳۰ درصد تخفیف ویژه
🎁 همراه با مسابقه و صدها جایزه ارزنده
📖📖📖
- هیچ وقت تجسس در کار زائران حاجی نمیکردم. شروع کردند به تعریف کردن از حاجی؛ قد رشید، چهره مردانه، چشمهای نافذ و تنگ، نورانیت چهره و هیکل درشت.
سالها بود دیگر حسادت زنانهام را درباره حاجی از دست داده بودم.
دیگر حاجی فقط مال من نبود، مال همه بود. هرکس به نوعی عاشقش بود.
لابد من دیگر نفر اول زندگیاش نبودم. عاشقی بودم در میان صدها عاشق که حتی نامم هم از یادش رفته بود.
سهم من از مردی که روزی تمام زندگیام بود، شده بود همین دیدارهای پنجشنبه که هر کس میتوانست داشته باشد...
💬 نظرات مخاطبینی که این کتاب راخواندند👆
🌐 www.behnashr.ir
📲 @behnashr_admin
🆔 @behnashr
روایت صادقانه از زندگی سردار بی سر شهید شیرعلی سلطانی و همسر گرامیشان
⭐️ مفتخر به تقریظ حضرت آیت الله خامنهای
💳 ۳۰ درصد تخفیف ویژه
🎁 همراه با مسابقه و صدها جایزه ارزنده
📖📖📖
- هیچ وقت تجسس در کار زائران حاجی نمیکردم. شروع کردند به تعریف کردن از حاجی؛ قد رشید، چهره مردانه، چشمهای نافذ و تنگ، نورانیت چهره و هیکل درشت.
سالها بود دیگر حسادت زنانهام را درباره حاجی از دست داده بودم.
دیگر حاجی فقط مال من نبود، مال همه بود. هرکس به نوعی عاشقش بود.
لابد من دیگر نفر اول زندگیاش نبودم. عاشقی بودم در میان صدها عاشق که حتی نامم هم از یادش رفته بود.
سهم من از مردی که روزی تمام زندگیام بود، شده بود همین دیدارهای پنجشنبه که هر کس میتوانست داشته باشد...
💬 نظرات مخاطبینی که این کتاب راخواندند👆
🌐 www.behnashr.ir
📲 @behnashr_admin
🆔 @behnashr