تو
حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست
رفته
تو
مالِ کسی نیستی
که نیست
تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
تو
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه!
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو میگیرد
آنکه
تو را
زخمیِ خود میخواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و
تو
سال هاست
حوای بیآدمی
حواست نیست...
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست
رفته
تو
مالِ کسی نیستی
که نیست
تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
تو
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه!
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو میگیرد
آنکه
تو را
زخمیِ خود میخواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و
تو
سال هاست
حوای بیآدمی
حواست نیست...
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
Forwarded from 💠 برکه کاشی 💠
رازی که میانِ ماست
شعرهاییست
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان
کودکیست
که نطفهاش بسته نشد
اما
به دنیا آمد
حرفهاییست
که همه از ما میدانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبیست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
شعرهاییست
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان
کودکیست
که نطفهاش بسته نشد
اما
به دنیا آمد
حرفهاییست
که همه از ما میدانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبیست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
Forwarded from 💠 برکه کاشی 💠
من ازپشت شبهای بی خاطره
من ازپشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی
تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
من ازپشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی
تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
Forwarded from 💠 برکه کاشی 💠
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
#افشین_یداللهی
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینیتر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
🎥زنده یاد #افشین_یداللهی
@berkeyekashii
با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینیتر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
🎥زنده یاد #افشین_یداللهی
@berkeyekashii
من ازپشت شبهای بی خاطره
من ازپشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی
تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
#افشین_یداللهی
#ارسالی
@berkeyekashii
من ازپشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که برسایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو برخاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچۀ زندگی
تو یک کوچه درشهر آزادگی
تو یک شهر درسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
#افشین_یداللهی
#ارسالی
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه تیتراژسریال: "شب دهم "
🎙️با صدای: #علیرضا_قربانی
🖋️ترانه سرا: #افشین_یداللهی
🎼آهنگساز: #فردین_خلعتبری
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری است مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر ، از سر پیمان بگذر بگذر
دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
@berkeyekashii
🎙️با صدای: #علیرضا_قربانی
🖋️ترانه سرا: #افشین_یداللهی
🎼آهنگساز: #فردین_خلعتبری
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری است مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر ، از سر پیمان بگذر بگذر
دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
@berkeyekashii