همهچیز
در آخرین آدمے خلاصه میشود
که در تنگناے شب
به یاد میآورید؛
قلب شما
آنجاست…
#چارلزبوکوفسکی
#ادبیات_ملل
@berkeyekashii
در آخرین آدمے خلاصه میشود
که در تنگناے شب
به یاد میآورید؛
قلب شما
آنجاست…
#چارلزبوکوفسکی
#ادبیات_ملل
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دیدارم بشتاب
این شکوفهها
به همان سرعتی که
میشکفند
فرو میریزند.
هستیِ این جهان
به پایداریِ شبنم میماند
بر گلبرگ...
هایکوی ژاپنی
#ایزومی_شیکیبو
ترجمه از #وحید_روشن
#ادبیات_ملل
@berkeyekashii
این شکوفهها
به همان سرعتی که
میشکفند
فرو میریزند.
هستیِ این جهان
به پایداریِ شبنم میماند
بر گلبرگ...
هایکوی ژاپنی
#ایزومی_شیکیبو
ترجمه از #وحید_روشن
#ادبیات_ملل
@berkeyekashii
ما
همهٔ ما
نزدیک به قفلِ بسته
نشسته بودیم،
از آن میان
تنها من تازه رسیده بودم؛
شاعری گمنام
در حصارِ هزار تیغِ گرگ.
دنیا
بویِ گوسفند گرفته بود.
مردم با ایماء و اشاره میگفتند:
هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است.
لعنت بر ترس،
لعنت بر تیغ،
لعنت بر تنهایی…!
تا سرانجام خبر رسید:
گرگ از حلقهٔ سگها
گذشته است.
دریغا هراسْ خوردگانِ گلیمْ بر دوش،
هرکجا که میخواهید اطراق کنید،
مرا همین بالاپوشِ مُندرس بس است
تا بر هفت اقلیم کلمات
پادشاهی کنم.
#سيدعلى_صالحى
@berkeyekashii
همهٔ ما
نزدیک به قفلِ بسته
نشسته بودیم،
از آن میان
تنها من تازه رسیده بودم؛
شاعری گمنام
در حصارِ هزار تیغِ گرگ.
دنیا
بویِ گوسفند گرفته بود.
مردم با ایماء و اشاره میگفتند:
هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است.
لعنت بر ترس،
لعنت بر تیغ،
لعنت بر تنهایی…!
تا سرانجام خبر رسید:
گرگ از حلقهٔ سگها
گذشته است.
دریغا هراسْ خوردگانِ گلیمْ بر دوش،
هرکجا که میخواهید اطراق کنید،
مرا همین بالاپوشِ مُندرس بس است
تا بر هفت اقلیم کلمات
پادشاهی کنم.
#سيدعلى_صالحى
@berkeyekashii
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ،
دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود
به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله
به هم می رسیم
و آنگاه خورشید
بر تباهی اجساد ما
قضاوت خواهد کرد…
#فروغ_فرخزاد
@berkeyekashii
این ابتدای ویرانیست
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ،
دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود
به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله
به هم می رسیم
و آنگاه خورشید
بر تباهی اجساد ما
قضاوت خواهد کرد…
#فروغ_فرخزاد
@berkeyekashii
گاه جهان آدمی می شود اندازه تمام سرزمینها،
گاهی می شود قدِ دل و دلتنگیهایش!
گاهی بزرگ به وسعت بخشش و مهربانیها، گاهی تنگ و کوچک به قدرِ بی تابی دوریها...
گاهی آدم فراتر می رود از هر چه او را منع و محدود می کند، گاهی در بند اندوه و غصههایش، پایش گیر است و می ماند.
آدمی هرلحظه، به حال و هوایی در می آید که شاید برای خودش هم غریب باشد.
اما مگر نه این که اگر زندگی و زنده بودنی هست به همین تغییر و احوال متفاوت است.
آدم هر چه باشد، دلش دوست داشتن و دوست داشته شدن می خواهد، توجه و مهر و همراهی می خواهد، کسی که با تمام غربت آدمی برای آدمی، دست و دلش نه در کین و دوری که در مهرورزی و همدردی، به راه باشد.
آدم هر چقدر استوار، باز هم بی تابِ بودنی، دلش می لرزد. نبضش به تپش می افتد و شور زندگی در جانش پر می شود.
و شاید این راز تمام حالیست که او را مدام دست خوش راز و رمز زندگی می کند.
#هادی _میرزایی
@berkeyekashii
گاهی می شود قدِ دل و دلتنگیهایش!
گاهی بزرگ به وسعت بخشش و مهربانیها، گاهی تنگ و کوچک به قدرِ بی تابی دوریها...
گاهی آدم فراتر می رود از هر چه او را منع و محدود می کند، گاهی در بند اندوه و غصههایش، پایش گیر است و می ماند.
آدمی هرلحظه، به حال و هوایی در می آید که شاید برای خودش هم غریب باشد.
اما مگر نه این که اگر زندگی و زنده بودنی هست به همین تغییر و احوال متفاوت است.
آدم هر چه باشد، دلش دوست داشتن و دوست داشته شدن می خواهد، توجه و مهر و همراهی می خواهد، کسی که با تمام غربت آدمی برای آدمی، دست و دلش نه در کین و دوری که در مهرورزی و همدردی، به راه باشد.
آدم هر چقدر استوار، باز هم بی تابِ بودنی، دلش می لرزد. نبضش به تپش می افتد و شور زندگی در جانش پر می شود.
و شاید این راز تمام حالیست که او را مدام دست خوش راز و رمز زندگی می کند.
#هادی _میرزایی
@berkeyekashii
ما بايد روی تمامِ ديوارها
کلماتی روشنتر از نشانیِ نور بنويسيم.
مادرانِ ما میگفتند
نمیشود از نور
سمتِ خاموشیِ خواب رفت و نترسيد.
اما از تاريکی که به درآيی
تمام درياها از دور پيداست.
برای همين برخاستن است
که گاهی بايد زمين بخوريم!
بله
اين يک شعر کاملا سياسی است
شما حق نداريد کلمهی پوزخند و قيچی را به ياد آوريد!
شوخی میکنم آقا
کوچه پر از گلدانهای شکسته است
به زودی ماشينِ رفتگرانِ شهرداری سَر خواهد رسيد
همه چيز درست خواهد شد.
آرامشِ نهايیِ نیزار
خبر از تاريکیِ بادهای بیدليل نمیدهد.
نگرانِ ردِپای کلماتِ ما
بر اين کوچهی بینام و بیانتها نباش
اينها همه حرف است
که هی حرف توی حرف میآيد!
#سیدعلی_صالحی
چیدن محبوبههای شب
انتشارات ابتکار نو/ ۱۳۸۰
@berkeyekashii
کلماتی روشنتر از نشانیِ نور بنويسيم.
مادرانِ ما میگفتند
نمیشود از نور
سمتِ خاموشیِ خواب رفت و نترسيد.
اما از تاريکی که به درآيی
تمام درياها از دور پيداست.
برای همين برخاستن است
که گاهی بايد زمين بخوريم!
بله
اين يک شعر کاملا سياسی است
شما حق نداريد کلمهی پوزخند و قيچی را به ياد آوريد!
شوخی میکنم آقا
کوچه پر از گلدانهای شکسته است
به زودی ماشينِ رفتگرانِ شهرداری سَر خواهد رسيد
همه چيز درست خواهد شد.
آرامشِ نهايیِ نیزار
خبر از تاريکیِ بادهای بیدليل نمیدهد.
نگرانِ ردِپای کلماتِ ما
بر اين کوچهی بینام و بیانتها نباش
اينها همه حرف است
که هی حرف توی حرف میآيد!
#سیدعلی_صالحی
چیدن محبوبههای شب
انتشارات ابتکار نو/ ۱۳۸۰
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشقت شود…
🎙️شعر و صدای: #افشین_یدالهی
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجدهکنان عاشقت شود
از تو بعید نیست میان دو خندهات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود
توران به خاک خاطرههایت بیفتد و
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود
چشمانت، که رنگ پشیمانی خداست
در آینه، بدون گمان، عاشقت شود
از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود
وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود
از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
@berkeyekashii
🎙️شعر و صدای: #افشین_یدالهی
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجدهکنان عاشقت شود
از تو بعید نیست میان دو خندهات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود
توران به خاک خاطرههایت بیفتد و
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود
چشمانت، که رنگ پشیمانی خداست
در آینه، بدون گمان، عاشقت شود
از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود
وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود
از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
@berkeyekashii
دم غروب ، میان حضور خسته ی اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز ، هیاهوی چند میوه ی نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه ی صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ” .
#سهراب_سپهرى
منظومه مسافر
@berkeyekashii
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز ، هیاهوی چند میوه ی نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه ی صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ” .
#سهراب_سپهرى
منظومه مسافر
@berkeyekashii
دست خودم نيست
که پيراهنم را پناهِ پروانه میگيرم
خبر آوردهاند باد میآيد
خبر آوردهاند که احتمالِ وقوعِ حادثه نزديک است
خبر آوردهاند دريا دور و باغ بیکليد و
پسين ... جور ديگری غمگين است.
يک وقتی گمان بَد مَبَريد
که اين کوچه بُنبستِ بیسوالِ پاييز است
يا من مثلا خواب عجيبی از شکستنِ سرشاخهها ديدهام.
اينجا همهی پسينهای پرخاطره
به خواب پنجشنبهی دوری از دیماهِ گريه برمیگردند.
و طبيعیست که ما، همهی ما گاهی اوقات گريه میکنيم،
يا دلمان تنگِ بغض و بوسه و ديدارِ بیدليل،
هی میرويم جايی دور،
تا پيراهن همان مسافر بیگور
تا باغ بزرگِ بالادست،
تا پسينِ پُر پروانه
تا هوای نَمخوردهی خوابها، خاطرهها، خوبیها ...
آيا پيراهن شما هم در باد
بوی مسافری از سايهروشن دريا و گريه نمیدهد؟
دست خودم نيست
که چشم از چراغ اين خانه برنمیگيرم،
من از وقوع نابهنگام حادثه میترسم.
دارد باد میآيد
دريا دور و باغ بیکليد و
پسين جور ديگری غمگين است.
#سیدعلی_صالحی
@berkeyekashii
که پيراهنم را پناهِ پروانه میگيرم
خبر آوردهاند باد میآيد
خبر آوردهاند که احتمالِ وقوعِ حادثه نزديک است
خبر آوردهاند دريا دور و باغ بیکليد و
پسين ... جور ديگری غمگين است.
يک وقتی گمان بَد مَبَريد
که اين کوچه بُنبستِ بیسوالِ پاييز است
يا من مثلا خواب عجيبی از شکستنِ سرشاخهها ديدهام.
اينجا همهی پسينهای پرخاطره
به خواب پنجشنبهی دوری از دیماهِ گريه برمیگردند.
و طبيعیست که ما، همهی ما گاهی اوقات گريه میکنيم،
يا دلمان تنگِ بغض و بوسه و ديدارِ بیدليل،
هی میرويم جايی دور،
تا پيراهن همان مسافر بیگور
تا باغ بزرگِ بالادست،
تا پسينِ پُر پروانه
تا هوای نَمخوردهی خوابها، خاطرهها، خوبیها ...
آيا پيراهن شما هم در باد
بوی مسافری از سايهروشن دريا و گريه نمیدهد؟
دست خودم نيست
که چشم از چراغ اين خانه برنمیگيرم،
من از وقوع نابهنگام حادثه میترسم.
دارد باد میآيد
دريا دور و باغ بیکليد و
پسين جور ديگری غمگين است.
#سیدعلی_صالحی
@berkeyekashii