کوه و صحرا و دشتمان زیباست
باغ و بستان هماره غرق صفاست
آن زمستان پیر و سرد گذشت
رو به رومان ، دریچه ی فرداست
سیزده فرودین ز ره آمد
جشن سیزده به در ، چه پُر غوغاست
گرچه از پول نفت ، سفره تهی ست
بیش و کم ، سور و ساتمان برپاست
سیزده را شود ز خاطر برد ؟
جشن ملّّی شُکوهِ پابر جاست
پهنه ی میهنم گلستان شد
رسم سبزه گره زدن ، زیباست
نگارین
برگرفته از صفحه ی فیسبوک #نگارین_نگارین
13بدر این روز ملی ایرانی بر همگان گرامی باد
سال 97 سال #فقرا ( #فرصت_قیام / #رفاه_آزادی )
@c_b_shahzadeh
باغ و بستان هماره غرق صفاست
آن زمستان پیر و سرد گذشت
رو به رومان ، دریچه ی فرداست
سیزده فرودین ز ره آمد
جشن سیزده به در ، چه پُر غوغاست
گرچه از پول نفت ، سفره تهی ست
بیش و کم ، سور و ساتمان برپاست
سیزده را شود ز خاطر برد ؟
جشن ملّّی شُکوهِ پابر جاست
پهنه ی میهنم گلستان شد
رسم سبزه گره زدن ، زیباست
نگارین
برگرفته از صفحه ی فیسبوک #نگارین_نگارین
13بدر این روز ملی ایرانی بر همگان گرامی باد
سال 97 سال #فقرا ( #فرصت_قیام / #رفاه_آزادی )
@c_b_shahzadeh
پاینده ایران
همه رفتند از پیشم ، به جز تو ای سه تارِ من .....
به وقت بی کسی تنها تو می مانی کنار من .....
چه سنگین لحظه ها طی شد ! سحر آیا نمی آید ؟
صدای پای شب آید به خواب مرگبار من ...
گذر از کوی خوشنامی نکردم ، خوب می دانم .....
همین رسوایی از عشق وطن شد ، افتخار من .....
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرده ست و از این پس ....
نمی خواهد بهانه گریه ی بی اختیار من ....
خزان شوم و تلخی می وزد در این کویرستان ....
بگو کِی سبز می گردد درختان انار من ؟
به بستان وعده ی گُل می دهند و خوب می دانیم ...
نمی روید گل سرخی کنار جویبار من ....
بهار سبز رؤیایی سراغ ما نمی گیرد ؟
خزان آلود گشته سر به سر خاک دیار من .....
زمستان است اینجا چار فصل عمر ما بی او ....
مگو که فصل پنجم هم نمی آید بهار من !
لبم خشکیده از تکرار نام نور در ظلمت !
چه کس مرهم نهد ، بر لاله های داغدار من ؟
شبی تاریک و تنهایی ! رنج ظلمت و زندان !
سکوت و ترس ...پس چون شد هوارِ تو ؟ هوارِ من ؟
کفن پوشیده می آیم به استقبال مرگِ خویش .....
به جز چشم شقایق ها ، کسی گیرد سراغ من ؟
رها از هرچه جز مهر وطن هستم ، که می دانی ....
سحر درمان بُود ، بر درد های بی شمار من .....
نگارا ! از غم و رنج وطن ، توفان به پا کردی ؟
قفس بشکست آخر بال پروازت ! نگار من ؟
شعری زیبا در وصف #وطن
کپی از صفحه ی فیسبوک #نگارین_نگارین
@c_b_shahzadeh
همه رفتند از پیشم ، به جز تو ای سه تارِ من .....
به وقت بی کسی تنها تو می مانی کنار من .....
چه سنگین لحظه ها طی شد ! سحر آیا نمی آید ؟
صدای پای شب آید به خواب مرگبار من ...
گذر از کوی خوشنامی نکردم ، خوب می دانم .....
همین رسوایی از عشق وطن شد ، افتخار من .....
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرده ست و از این پس ....
نمی خواهد بهانه گریه ی بی اختیار من ....
خزان شوم و تلخی می وزد در این کویرستان ....
بگو کِی سبز می گردد درختان انار من ؟
به بستان وعده ی گُل می دهند و خوب می دانیم ...
نمی روید گل سرخی کنار جویبار من ....
بهار سبز رؤیایی سراغ ما نمی گیرد ؟
خزان آلود گشته سر به سر خاک دیار من .....
زمستان است اینجا چار فصل عمر ما بی او ....
مگو که فصل پنجم هم نمی آید بهار من !
لبم خشکیده از تکرار نام نور در ظلمت !
چه کس مرهم نهد ، بر لاله های داغدار من ؟
شبی تاریک و تنهایی ! رنج ظلمت و زندان !
سکوت و ترس ...پس چون شد هوارِ تو ؟ هوارِ من ؟
کفن پوشیده می آیم به استقبال مرگِ خویش .....
به جز چشم شقایق ها ، کسی گیرد سراغ من ؟
رها از هرچه جز مهر وطن هستم ، که می دانی ....
سحر درمان بُود ، بر درد های بی شمار من .....
نگارا ! از غم و رنج وطن ، توفان به پا کردی ؟
قفس بشکست آخر بال پروازت ! نگار من ؟
شعری زیبا در وصف #وطن
کپی از صفحه ی فیسبوک #نگارین_نگارین
@c_b_shahzadeh