پویش ملی دوباره دانشگاه
2.13K subscribers
72 photos
51 videos
43 files
451 links
لطفا جهت ارتباط با ما از رایانامه زیر استفاده بفرمایید:
dobaredaneshgah@gmail.com
Download Telegram
Audio
🔹 سمینارهای آکادمی فلسفه مارزوک

عنوان سخنرانی: تحلیل جامعی از دانشگاه و وضعیت آن در ایران

👤 سخنران: دکتر منوچهر ذاکر
استاد تمام ریاضیات، نویسنده و پژوهشگر حوزه دانشگاه

🕒 زمان:1400.05.14
Forwarded from رضا منصوری
دانشگاه‌ را تعریف کنیم | Try to define the university
✍️رضا منصوری
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
rmansouri.ir


یادداشت ۷ از بخش ۶ از کتابم مبانی علم و طراحی مفهومی دانشگاه، مجموعه ایران من۶، انتشارات دیبایه، تهران، در دست چاپ.
یک گروه صنعتی در ایران نیاز دارد سالی ۵۰ نفر را در سطح کارشناسی و کارشناسی ارشد در زمینه‌ای مرتبط با حرفه‌اش آموزش دهد و به‌کار‌بگیرد. همه هزینه‌ها را هم می‌پردازد. دوسال است پیگیر موضوع است. از دانشگاه‌هایی در آلمان و سوئد هم کمک گرفته. دانشگاهی هم در ایران علاقه‌مندی‌اش را به حل این معضل نشان داده. اما هنوز هیچ چشم اندازی روشن نیست. وزارت عتف با نشان‌دادن چراغ سبز هنوز نتوانسته به‌نتیجه برسد. صنعت هم بی‌صبر و هنوز هم ناامیدانه منتظر. دوسال پیش همایشی برگزار کردم یک‌روزه پیرامون موضوع کلان‌داده؛ یا به‌قول امروزی‌های مثلا مدرن «بیگ دیتا». درجا نمایندگانی از یک شرکت اپراتوری تلفن همراه درخواست کردند برای کارمندانشان دوره‌ای در سطح ارشد گذاشته شود؛ همه هزینه‌ها را هم تقبل می‌کردند. باز هم نشد! جالب این‌که همه استقبال می‌کنند، اما از اقدام و نتیجه‌گیری خبری نیست! بخش دانشگاهی هم، که مدعی است و بی پول، پذیرای انجام این کار . اما اتفاقی نمی‌افتد. بی‌حس شده‌ایم. کِرِخ شده‌ایم. مَسخ شده‌ایم. چرا؟ چه‌کنیم؟
https://telegra.ph/دانشگاه‌-را-تعریف-کنیم--Try-to-define-the-university-08-20
⁉️ مقایسۀ دولت‌های ایران و استرالیا از لحاظ تعداد دکتر!
✍️ دکتر فرهاد فاتحی

آقای ابراهیم رئیسی در تاریخ بیستم مرداد لیست وزرای پیشنهادی خود را اعلام کرد.

یکی از موارد جالبی که در این لیست به چشم میخورد، درج عنوان «دکتر» برای اکثر افراد معرفی شده بود. اینکه اساسا چه نیازی هست که فردی که تا مدرک دکترا را در دانشگاه خوانده، تدریس و پژوهش را رها کند و به عالم سیاست رو بیاورد، و یا برعکس کسی که در حوزه سیاست یا مدیریت اداری مشغول بوده احساس نیاز کند تا در دانشگاه به کسب مدرک دکترا بپردازد، پرسشی است که جامعه شناسان یا روانشناسان باید به آن پاسخ دهند.

کنجکاو شدم بدانم اعضای کابینه دولت مرکزی استرالیا چه مدرک تحصیلات تکمیلی دارند و در بین آنها چند «دکتر» وجود دارد؟

📝 برای اینکار از سایت ویکی‌پدیا جایی که اعضای کابینه را معرفی کرده بود (نشانی زیر)، صفحه مربوط به تک تک‌اعضای کابینه را باز کردم و مدرک تحصیلی آنها را جستجو کردم. در صورتیکه سوابق تحصیلی ءنها در صفحه ویکی پدیا درج نشده بود و فرد وب سایت شخصی داشت، صفحه مربوطه در وی سایت شخصی را جستجو کردم. در مواردی که افراد بیش از یک مدرک دانشگاهی داشتند، بالاترین مقطع تحصیلی در نظر گرفته شد.

⭕️ نتیجه این بررسی از این قرار است:
۹ نفر فوق لیسانس (کارشناسی ارشد)
۱۲ نفر لیسانس (کارشناسی شامل مهندسی)
۲ نفر نامشخص (احتمالا دیپلم)
۱ نفر دیپلم دبیرستان

نکته جالب اینکه در بین اعضای فعلی کابینه دولت مرکزی استرالیا، هیچ کسی مدرک دکترا ندارد!

📜 لیست اسامی اعضای کابینه و مدرک تحصیلی آنها را در ادامه میبینید:

Scott Morrison MP - Prime Minister
لیسانس

Barnaby Joyce MP - Minister for Infrastructure, Transport and Regional Development
لیسانس

Josh Frydenberg MP - Treasurer
فوق لیسانس

David Littleproud MP - Minister for Agriculture and Northern Australia
دیپلم

Senator Simon Birmingham - Minister for Finance
فوق لیسانس

Senator Michaelia Cash - Minister for Industrial Relations
نامشخص

Senator Marise Payne - Minister for Foreign Affairs
لیسانس

Karen Andrews MP - Minister for Home Affairs
لیسانس

Peter Dutton MP - Minister for Defence
لیسانس

Alan Tudge MP - Minister for Education and Youth
فوق لیسانس

Greg Hunt MP - Minister for Health and Aged Care
لیسانس

Paul Fletcher MP - Minister for Communications, Urban Infrastructure, Cities and the Arts
فوق لیسانس

Senator Bridget McKenzie - Minister for Drought and Emergency Management
لیسانس

Dan Tehan MP - Minister for Trade, Tourism and Investment
فوق لیسانس

Stuart Robert MP - Minister for Employment, Workforce, Skills, Small and Family Business
فوق لیسانس

Christian Porter MP - Minister for Industry, Science and Technology
فوق لیسانس

Angus Taylor MP - Minister for Energy and Emissions Reduction
فوق لیسانس

Sussan Ley MP - Minister for the Environment
فوق لیسانس

Senator Anne Ruston - Minister for Families and Social Services
لیسانس

Ken Wyatt MP - Minister for Indigenous Australians
نامشخص

Senator Linda Reynolds CSC - Minister for the National Disability Insurance Scheme
لیسانس

Andrew Gee MP - Minister for Veterans' Affairs
لیسانس

Melissa Price MP - Minister for Defence Industry
لیسانس

====
منبع (تاریخ بازدید: سوم شهریور ۱۴۰۰):
https://en.wikipedia.org/wiki/Cabinet_of_Australia


💢 پویش ملی دوباره دانشگاه

🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
❇️ وزارت علوم: از غلامی به زلفی گل
✍️بیت الله محمودی- عضو هیأت علمی دانشگاه شهرکرد: ۴ شهریور ۱۴۰۰
🔹روابط عمومی وزارت علوم دیروز اعلام کرد دکتر منصور غلامی با ارسال نامه‌ای به روسا و مدیران دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی، پژوهشی و فناوری از خدمات و تلاش‌های آنان قدردانی کرد. او در این پیام اعلام می دارد که: "بی‌گمان در سال‌های اخیر، همکاران گرانقدر و خانواده بزرگ آموزش عالی کشور به رغم تمامی تنگناها فشارها و کاستی‌ها کارنامه درخشانی را از خود به یادگار گذاشتند."
🔹معتقدم بعد از اتمام دوره های مدیریتی به شدت لازم است تا ارزیابی دقیق عملکرد مدیران سابق مورد توجه مدیران جدید و سازمان ها و نهادهای نظارتی باشد. اما ارزیابی اجمالی عملکرد برخی مدیران و تصمیم گیران کار چندان پیچیده ای نیست و شواهد عینی زیادی برای ارزیابی آنها در دسترس است. همین دو بخش از پیام دکتر غلامی نشانه های مهمی از چگونه وزیر بودن او ارائه می دهد. غلامی در این مکاتبه از مدیران خود تشکر و به نوعی خداحافظی می کند، اما یادی از کارکنان، استادان و دانشجویان دانشگاهها به میان نمی آورد. این امر بی جهت نیست و ریشه در فضای عملکردی و تعامل او با سه رکن اصلی وزارت دارد.
🔹 در ۴ سال وزارت دکتر غلامی به طور ملموس با برخی امور مدیریتی و اداری دانشگاه و وزارت مواجهه مستقیم داشته ام چه در موقعیت مدیر و چه به عنوان منتقد عملکرد نظام آموزش عالی. لذا بر اساس تجربه زیسته، دکتر غلامی را وزیری دیدم که تا حدود بسیار زیادی مرعوب حلقه مدیران تحمیلی به او بود. به جای اینکه مدیران کارگزار وزیر باشند او به نوعی کارگزار مدیرانش بود و ارتباط و تعامل مشخصی با بدنه وزارت و اجزا و اعضای آن نداشت. همین موضوع محصوریت در فضای مدیران، باعث شد تا گمان کند و اعلام دارد که "بی گمان" عملکرد وزارتش درخشان بوده است!. او و مدیرانش در مقامی نیستند که از درخشان بودن آنچه کرده اند سخن گویند، بلکه باید بدنه وزارت، کنشگران علمی و جامعه، عملکرد او و مجموعه مدیریتشی اش را قضاوت کنند. اگر تعبیر و تلقی دکتر غلامی از عملکرد درخشانش در دوره وزارت را واقعیت بدانیم، باید گفت تغییر چنین وزیر موفقی ظلم بزرگی به وزارت علوم کشور بوده است!!.
🔹ارزیابی عملکرد وزارت علوم در دولت روحانی و بخصوص دوره مدیریتی دکتر غلامی، کمک زیادی را به دکتر زلفی گل وزیر جدید خواهد کرد تا با شناخت ابعاد همه جانبه آنچه گذشت و آنچه بجا مانده، تدبیری آگاهانه و عاقلانه و متناسب اندیشه کند.
🔹به دید حقیر مهمترین شاخصه و استراتژی پنهانی که کل مجموعه وزارت علوم را در دوره دکتر غلامی در بر می گرفت "روزمره گرایی" بود. تقریبا در طول این چهار سال به جز امور معمول اداری و وظایف روزمره سازمانی، هیچ برنامه، طرح و هدفی کلان و یا خرد برای تحول و کارآمدسازی وزارت و دانشگاهها تدوین، ابلاغ و اجرایی نشده است. اگر آئین نامه ها و قوانین فرادست و فرودست سابق تدوین شده را از وزارت می گرفتند، هیچ اقدام و فعالیتی برای انجام دادن در طول روز نداشتند. به همین دلیل هم نه بستری برای خلاقیت ورزی ایجاد شد و نه رابطه مناسبی با کنشگری های آکادمیک داشتند. قوانین و مقررات چارچوب و فرصتی برای تدوین و اجرای طرح های نوآورانه متناسب با شرایط و تحولات روز برای مدیران فراهم می سازد، نه اینکه صرفا خود را مشغول روزمرگی تقویم های اداری آن کنند. هر چند وزارت دکتر غلامی در همین اجرای تقویمی آئین نامه ها نیز چندان موفق نبوده است.
🔹از دیگر کژکارکردهای عمده وزارت ایشان: خودکامگی و بی سامانی هیأت های امنا هم در تصویب موارد خارج از اختیارات و هم عدم اجرایی ساختن مصوبات خویش، عزل و نصب های بی ضابطه و عمدتا بر پایه منافع سیاسی و قبیله گرایی، دو قطبی سازی مخرب هیأت علمی و غیر هیأت علمی، بسترسازی فساد اداری، آموزشی، پژوهشی و مالی، عدم شفافیت، پاسخگویی، سوال گریزی و نقدناپذیری. که همگی در مجموع باعث شد مدیریت وزارت علوم در دوره ایشان کمتر نشانی از یک مدیریت آکادمیک باشد. این نقدها را همکاران دانشگاهی و حقیر بارها در یادداشت ها و مکاتباتم به مسئولان وزارتی و دانشگاهی بیان داشته ام اما به دلایلی که عرض شد علی رغم یدک کشی مشی اصلاح طلبی، گشودگی برای توجه، تامل و نقدپذیری بسیار اندک بود.
♦️دکتر زلفی برای موفقیت در صدارت خویش لازم است به چند نکته کلیدی توجه داشته باشد: ۱-تشکیل کمیته ای برای ارزیابی عملکرد مدیران فعلی در همه سطوح با هدف تشویق اقدامات موثر و استیفای حقوق از دست رفته، ۲- احیای جایگاه دفتر بازرسی وزارت علوم و دفاتر نظارت و ارزیابی دانشگاهها برای مقابله با تعارض منافع مدیران، ۳- تشکیل کمیته دائمی نظارت بر عملکرد هیأت های امنا و ممیزه، ۴- برنامه ریزی برای رخوت زدایی و بی تفاوتی از فضای دانشگاهها، ۵-نقدپذیری و بسترسازی برای شکل گیری و توسعه نقد مدیریت آکادمیک.
💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
پویش ملّی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات

🎙سخنرانی مجازی دکتر حسین اسکندری (عضو هیئت علمی گروه راهنمایی و مشاورۀ دانشگاه بجنورد، مؤسس پویش ملّی دوباره دانشگاه) به میزبانی معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی

📅 دوشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۱۵
🕙 ساعت ۱۰:۰۰ الی ۱۲:۰۰

👈 پویش ملّی دوباره دانشگاه با نگارش نامه‌ای حاوی نقد سیاست‌های کلان آموزش عالی از سوی تعدادی از استادان دانشگاه‌های کشور خطاب به مقامات عالی‌رتبۀ نظام در سال ۱۳۹۶ شکل گرفت. این نامه نهایتاً با ۱۳۰۰ امضاء توسط اعضای هیئت‌علمی برای مخاطبان و برخی مراکز اثرگذار دیگر ارسال گردید و در رسانه‌ها بازتاب یافت. کانال پویش ملّی دوباره دانشگاه به مرکزی برای نشر مطالب تحلیلی و نقادانه دربارۀ وضعیت آموزش عالی و گفتگو در این باره تبدیل شده‌است.

📣 شرکت در نشست برای عموم علاقه‌مندان آزاد است.

⬅️ لینک نشست (گزینۀ میهمان را انتخاب کرده و نام خود را به‌طور کامل و با حروف انگلیسی درج کنید):
http://vc5.razi.ac.ir/rkjp5f6xv3db

⬅️ پخش زنده در صفحۀ اینستاگرام «مدرسۀ گفتگوی رازی»:
https://www.instagram.com/razigoftogooschool

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
دانشگاه به وقت توسعه نیافتگی!
✍️ دکتر محمد حسن علایی (جامعه شناس)

در کشوری زیست می کنیم که دانشگاهش، دانشگاه نیست، خب، دانشگاه یک پدیده مدرن است و علوم جدید در آن آموزش داده می شود، ما همچنان چه سایر نهادهای مدرن را در کشور نداریم، و با نهادهای شبه مدرن جایشان را پر کرده ایم، به جای دانشگاه هم، شبه دانشگاه داریم، چندان که به جای دولت، شبه دولت داریم و به جای حزب، شبه حزب، به جای پارلمان، شبه پارلمان و غیره.

مدعای اصلی نگارنده در این جستار، این است که "یک دانشجوی خوب، به صد استاد بد می ارزد"، چرا چنین است، چون یک دانشجوی خوب در گذر زمان به این حقیقت پی می برد که نمی تواند هویتش را به این شبه دانشگاه نیم بند، گره بزند، بالقوه گی اش را حفظ می کند، به جهل بسیط می رسد، از پذیرش هویت توپر اهتراز می کند، اما مع الاسف، یک استاد بد، بر آن است این حقیقت را بپوشاند که هنوز دانشگاه به معنای واقعی آن تکون نیافته است، اراده ی معطوف به قدرت پیدا می کند، در جهل مرکب گرفتار می آید، اتوریته ی استادی می ورزد، و سعی می کند هویتی توپر و همگن از خویش به نمایش بگذارد.

دانشجوی خوب، می تواند خود را در سایه ی متفکرین حاضر در سپهر تفکر به حساب بیاورد و به جستجوی حقیقت و دانش بپردازد و به پویه های خویش بی اعتنا به دغدغه های صنفی اساتید، همت بگمارد و از اینکه به تکرار یافته های ارزشمندش در این برهوت فرهنگی بپردازد، ابایی ندارد، دانشجوی خوب، اگر استادی را یافت که در خلاف آمد عادت در این دانشگاه ها بیتوته کرده است و از بد حادثه آنجا به پناه آمده است از گفتمان نابهنگام وی به دفاع بر می خیزد، اما استاد بد، سعی می کند به هر ضرب و زوری، افاضاتی داشته باشد که به نظر بدیع برسد، و حتی حاضر نیست سایر همکارانش را به رسمیت بشناسد یا اعتنای جدی به آثارشان داشته باشد. دانشجوی خوب به سوی سایر معارف و علوم ولو خارج از رشته ی خویش گشوده است چون خود را برای ابد محصور نمی بیند ولی استاد بد، چون از رشته ی خود هویت می گیرد حاضر نیست نگاه انتقادی و رادیکال به آن داشته باشد.

تا اطلاع ثانوی، نگارنده دانش جوی خوب ماندن را به احراز پست استادی ترجیح می دهد!

منبع: کانال رویکردهای جامعه‌شناختی

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه با هدف اصلاح روال‌های حاکم بر سیاست‌های وزارت علوم حرکت خود را آغاز کرده است. در این مسیر به همراهی تمامی استادان دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‏های ایران نیازمندیم.
http://dobaredaneshgah.ir
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
⁉️ زبل‌بودن یا اخلاقی بودن: مسئله این است! (با اندکی تلخیص)
✍️ سحر رنجبر (دانشجوی دکتری ریاضی دانشگاه رازی)

روزهایی آمدند که مانیفست‌ها مد شدند و ما فکر کردیم دیگر رقابت معنایی ندارد. حداقل در دیالوگ ادعای این را داشتیم که هرکس باید مسیر خود را برود، بدون اینکه کاری به کار بقیه داشته باشد. اما چه کسی می‌تواند بگوید چه بر سرمان آمد؟ جز این که حالا با چیزهایی رقابت می‌کنیم که قابل‌لمس نیستند و نمی‌توانیم موجودیت و هویت آن‌ها را به طور شفاف و روشن، تعریف و تحلیل کنیم؛ رقابت‌هایی که نه می‌دانیم چه زمانی آغاز شده‌اند و نه چشم‌اندازی برای پایان آن‌ها داریم.

در این میان، واژه‌ای هست که سال‌هاست در نبردی نابرابر نتوانسته‌ام او را به گوشه رینگ بکشانم و دخلش را بیاورم. این رقیب، قلمروی خودش را تا جایی گسترانده که ترس از آن، در تک‌تک سلول‌هایم نهادینه شده‌است. واژه‌ای که در تمام این سال‌ها خود را به مثابه قدرتی محض، عرضه کرده و رقیب بلامنازع بوده‌است؛ واژه «زبل‌بودن».

زبل‌بودن همیشه برایم آنقدر دست‌نیافتنی بوده که توانایی چشم‌دوختن به چشم‌هایش و پرداخت به آن، فقط در این قالب می‌توانست بگنجد. آن زمان که در وضعیت نامناسب مالی، تقاضای نوشتن مقاله برای کسی را رد کردم؛ به چشمانم زل زد و گفت: «اگه زبل بودی، این مانیفست‌های کهنه و وفادارانه به علم رو کنار میذاشتی و دقت می‌کردی در این موقعیت چی به نفعته». وقتی دوستم از همکلاسی‌اش که با گرفتن پول و امتحان آنلاین به جای دیگران، یک پراید صفر خریده بود صحبت می‌کرد؛ گفت: «خیلی زبل و تیزه. کی تو همچین بحران اقتصادی می‌تونه اینجوری پول دربیاره». بماند که شانس آوردم آن موقع هنوز قیمت پراید نجومی نشده بود وگرنه با تأکید بیشتر و احتمالا تن صدای بالاتری من را مورد خطاب قرار می‌داد. وقتی از زندگی‌ام می‌زدم تا کارم کیفیت بالاتری داشته باشد، وقتی بهانه‌های همراه با اشک دانشجویان برای درخواست نمره را باور می‌کردم، وقتی با هر نقدی خود را به بهترشدن متعهد می‌کردم، وقتی موقعیت‌هایی که ماه‌ها برای آن تلاش کرده بودم را با بهانه از من می‌گرفتند، وقتی … در همه این لحظات زبل‌بودن در چشم‌هایم نگاه می‌کرد، به من می‌خندید، پرچم پیروزی‌اش را تکان می‌داد و هورا می‌کشید.

زبل‌بودن در جامعه دانشگاهی ما پرسه می‌زد و از حرم نفس‌هایش، کارمندی نمونه می‌شد که سر دانشجویان تحصیلات تکمیلی داد می‌زد، استادی ارتقا پیدا می‌کرد که ترجمه و حل‌تمرین دانشجویان را به نام خود چاپ می‌کرد، دانشجویی حق‌تدریس می‌گرفت که پست استادش بر سواد ناچیزش می‌چربید و … . باز هم بماند که جامعه ما جامعه دانشگاهی بود و آن بیرون، «زبل پلاس بودن» و ورژن‌های باکیفیت‌تری از آن حکمرانی می‌کرد. به نظر می‌رسد باید آرزوی این را داشته باشیم که زبل‌بودن را بیاموزیم و به جامعه تسری دهیم تا همه زبل شوند. کم‌ترین نتیجه آن احساس خوشحالی، موفقیت و بزرگی است، چیزهایی که در جامعه ما کمیابند و به شدت به آن‌ها نیاز داریم. جامعه‌ای شاد و موفق که در آن هر «فرد» با «فرد» یا «افراد» دیگر کاری ندارد و سرش به کار خود گرم است؛ بدون‌شک جامعه‌ای آرمانی و ایده‌ال است. اما مسئله اینجاست؛ با اینهمه زبل، چرا ما واقعا شاد نیستیم؟

همه فرمول‌ها و معادلات درست‌اند، اما چرا به حل مسئله منجر نمی‌شوند؟ شاید به خیال ضعیف‌تر کردن فرضیات برای اثبات ساده‌تر قضیه وجودیمان؛ فرضی را حذف کرده‌ایم که اساسی‌ترین بوده و با وجود درست بودن تمام فرضیات دیگر، عدم وجود آن یک فرض ما را به هیچ اثباتی نمی‌رساند. اما آن فرض چیست؟ چه چیزی به غیاب رفته که تنها رویت‌پذیر‌کردن آن، ما را به حل مسئه می‌رساند؟ نمی‌دانم می‌توان پای «امراخلاقی» و فک‌و‌فامیل آن را بدون مقدمه‌چینی به این موضوع باز کرد و آن را در جایگاه فرض حذف‌شده گذاشت یا نه، اما بدون‌شک یکی از گزینه‌های ما برای پر‌کردن جای خالی است. مگر نه اینکه انسان اخلاق‌مدار، اخلاق را بر موفقیت ترجیح می‌دهد و موفقیت بر خلاف اخلاق، همیشه شادی پایدار را با خود به همراه نمی‌آورد؟ هرچند ممکن است پرسیده شود که چه کسی گفته جامعه دانشگاهیان باید اخلاق‌مدار باشند و کسی دیگر بگوید تازه چه برسد به جامعه بیرون از دانشگاه!

به نظر می‌رسد سوالی که از ابتدا تا انتهای تمام مسیرهایمان باید از خود بپرسیم این است؛ زمان مرور دستاوردهایمان، آیا با نازک‌کردن پشت چشم‌هایمان، خنده‌ای سر می‌دهیم و بر زبل‌بودن خود می‌بالیم؟ یا بعد از کمی فکر‌کردن به مسیر آمده؛ شوق چشم‌هایمان ترجمه‌کننده شادی واقعی است؟

منبع: نامۀ فرهنگ رازی (حاوی متن کامل یادداشت)

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
📝 این استادان راهنما!

دکتر سیدحسن اسلامی اردکانی

دانشجویی كه او را نمی‌شناسم، پیام می‌دهد «آیا می‌توانم درباره پایان‌نامه‌ام از شما سوالی كنم؟» پاسخ می‌دهم بله. پیام می‌دهد كه استاد راهنمایم به دلیل «مشغله» و «گرفتاری» و «مسئولیتی» كه دارد، فرصت ندارد سرفصل‌ها و فصول رساله مرا طراحی كند و می‌خواهم شما لطف كنید و این كار را برایم انجام دهید، چون افكار شما «منظم و درخشان و...» است. پاسخ می‌دهم اینكه سوال نیست. شما درخواستی دارید كه از عهده من خارج است. مشخصا وظیفه استاد راهنما است كه هدایت رساله را به عهده بگیرد و نقشه راه را ترسیم و مراحل كار را تعیین كند. راهنمایی رساله یعنی آنكه استاد گام به گام دانشجو را در طراحی بحث، شناسایی منابع و تحلیل مباحث و نوشتن رساله یاری كند.
پاسخ می‌دهد: «شما درست می‌گویید، ولی...» و اصرار كه استادش كاری نمی‌كند و من حتما به او كمك كنم.
پاسخ می‌دهم كه كمك كردن در اینجا تایید رفتارهای ضدحرفه‌ای این قبیل استادان است. اگر استادی راهنمایی رساله‌ای را به عهده می‌گیرد، باید عملا به تعهداتش پایبند باشد و اگر نمی‌تواند یا فرصت ندارد، راهنمایی را به عهده نگیرد. كمك من در این شرایط درنهایت تثبیت این نوع بی‌اخلاقی است كه دارد نهادینه می‌شود. باز حرف خود را تكرار می‌كند كه اگر مجبور نبودم سراغ شما نمی‌آمدم و ...

این بخشی از گفت‌وگوهایی است كه پاره‌ای دانشجویان با من دارند و البته درنهایت گفت‌وگو انگار این من هستم كه آدم بدی هستم و خست به خرج می‌دهم و حاضر به یاری دانشجویان نیازمند نیستم. چیزی كه برایم عجیب است رفتار این دانشجویان است. به جای آنكه یك گام، گرچه كوچك، بردارند و برای نمونه استاد راهنما را عوض كنند یا خواستار مسوولیت‌پذیری او شوند، یا به مدیر گروه مراجعه كنند، وضع موجود را عملا تایید می‌كنند و سراغ دیوارهای كوتاهی چون من می‌روند.

این اختصاص به رابطه استاد و دانشجو ندارد و می‌توان نشان آن را در جاهای دیگری هم یافت. كارمندی وظیفه خود را انجام نمی‌دهد. مُراجع، به جای پیگیری كم‌كاری این كارمند، سراغ كارمند دیگری می‌رود تا او كه چنین وظیفه‌ای ندارد، كارش را راه بیندازد. هنگامی هم كه او امتناع می‌كند، آماج خشم آن مُراجع می‌شود كه «همه شما عین هم هستید!» نمی‌دانم اینجا آن حس عاملیت و كنشگری این مُراجع و آن دانشجو كجا رفته است.

10 شهریور 1400- روزنامه اعتماد

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
مواجهۀ مسئولیت‌گریزانه با «مسئولیت اجتماعی دانشگاه» (با اندکی تلخیص)
✍️ وحید احسانی

به‌نظرم، مواجهۀ بیشتر دانشگاهیان با «مسئولیت اجتماعی دانشگاه»، مواجهه‌ای مسئولیت‌گریزانه است.

بسیاری از اعضای هیئت علمی هنگام صحبت از مسئولیت اجتماعی دانشگاه ... می‌گویند: «این مسئله باید از بالا درست شود، آئین‌نامه‌هایی که فضای آموزش عالی را به سمت فاصله‌گرفتن از جامعه ریل‌گذاری کرده و اعضای هیئت علمی را مجبور می‌کنند که بر مقاله‌نویسی تمرکز کنند، باید اصلاح شوند و غیره».

با دیدگاه بالا مشکلی ندارم و به‌هیچ‌وجه قائل‌بودن به آن را معادل مسئولیت‌گریزی نمی‌دانم امّا معتقدم بسنده کردن به گفتن چنین حرف‌هایی عین مسئولیت‌گریزی است.

رکن «مسئولیت‌پذیری در قبال جامعه» این است که هر فردی از آن نقطه و جایگاهی که هست، ببیند برای بهتر شدن وضعیت جامعه چه کاری از دستش بر می‌آید. ممکن است پرسیده‌شود اگر شخصی بر اساس فهم و مطالعاتش مسئله را چنین می‌دید که آغازشدن فرآیند اصلاح فقط در صورتی امکان‌پذیر است که از نقطۀ دیگری (مثلاً از وزارت عتف، شورای عالی انقلاب فرهنگی یا غیره) آغاز شود، آنگاه تکلیفش چیست؟! به‌خاطر اینکه به مسئولیت‌گریزی متّهم نشود، آیا باید فهم خود را -که ممکن است بسیار عالمانه و تخصصی هم باشد- کنار بگذارد؟! مسلّماً نه؛ امّا رویکرد مسئولیت‌پذیرانه ایجاب می‌کند که فرد قائل به این دیدگاه از خودش بپرسد: «من از این نقطه‌ای که ایستاده‌ام و با این حیطۀ اختیارات و اثرگذاری که دارم، چگونه می‌توانم مسئولان وزارت عتف یا غیره را به سمت ایجاد تغییرات لازم سوق دهم؟».

بسیاری از افرادی که به صرف گفتن «اصلاحات باید از مراکز تصمیم‌گیری بالادستی آغاز شوند» بسنده کرده و ... دچار عذاب‌وجدان هم نمی‌شوند، معتقدند: «از دست ما هیچ کاری ساخته نیست، ما وزیر و وکیل نیستیم که بتوانیم سیاست‌ها و آئین‌نامه‌ها را تغییر دهیم، مسئولان هم به حرف ما گوش نداده و کار خودشان را می‌کنند». این در حالیست که برخی دیگر از اعضای هیئت علمی دانشگاه که در مورد مسئله و چگونگی اصلاح آن دیدگاه مشابهی دارند، با رویکردی مسئولیت‌پذیرانه با آن مواجه شده و از همان نقطه‌ای که هستند اقداماتی را آغاز می‌کنند؛ «پویش ملّی دوباره دانشگاه» حاصل تلاش‌ برخی از چنین استادانی است.

«پویش ملّی دوباره دانشگاه» با نگارش نامه‌ای حاوی نقد سیاست‌های کلان آموزش عالی از سوی تعدادی از استادان دانشگاه‌های کشور خطاب به مقامات عالی‌رتبۀ نظام در سال ۱۳۹۶ شکل گرفت. نگارندگان طی فراخوانی از تمام اعضای هیئت علمی کشور خواستند با امضای نامه به مطالبه‌گری آنها کمک کنند. این نامه نهایتاً با ۱۳۰۰ امضاء برای مخاطبان و برخی مراکز اثرگذار دیگر ارسال گردید و در رسانه‌ها بازتاب یافت. علاوه بر این، سایت و کانال تلگرامی پویش ملّی دوباره دانشگاه به مرکزی برای نشر مطالب تحلیلی و نقادانه دربارۀ وضعیت آموزش عالی و گفتگوی دغدغه‌مندان این عرصه تبدیل شده‌است. چنین اقدامات و حرکت‌هایی در حکم مثال‌های نقضی هستند که بر ادّعای مسئولیت‌گریزانۀ «از دست ما هیچ کاری ساخته نیست» مهر ابطال می‌زنند.

ممکن است برخی مخاطبان ... به نگارنده بگویند: «حاصل این پویش و حرکت‌های مشابه آن چه شد؟ آیا به اصلاح سیاست‌ها و دستورالعمل‌ها انجامید؟ ... اتّفاقاً این تلاش‌های بی‌فایده و بی‌اثر ثابت می‌کنند که از ما کاری ساخته نیست و این گره فقط به دست مسئولان تصمیم‌ساز و سیاست‌گذار باز می‌شود».

پرسش اینجاست که آیا حاصل‌نشدن نتیجۀ مطلوب از حرکت‌هایی مانند «پویش ملّی دوباره دانشگاه» به این خاطر است که چنین تلاش‌هایی اصولاً بی‌فایده هستند یا مشکل می‌تواند از عدم همراهی شایسته‌وبایسته توسّط سایر اعضای هیئت علمی نیز ناشی ‌شود؟!‌ به عبارتی دیگر، اگر نامۀ پویش ملّی دوباره دانشگاه، به جای ۱۳۰۰ امضا با ۱۳ هزار امضا ارسال می‌شد، باز هم اثرگذاری‌اش همین اندازه بود؟! و نهایتاً این که چرا اعضای هیئت علمی در خصوص افزایش حقوق خود -که آن هم به تصمیم مسئولان عالی‌رتبه وابسته است- به صرف بیان درد اکتفا نمی‌کنند؟!

پیگیری مصرّانه و طومارنویسی اعضای هیئت علمی وزارت عتف برای «همسان‌سازی حقوق‌شان با وزارت بهداشت» که با وجود بار مالی قابل توجّه‌اش نهایتاً به تغییرات زیادی در سطح مصوّبات مجلس و وزارتخانه انجامید و در بسیاری از دانشگاه‌ها اعمال شد، نشان می‌دهد با مطالبۀ مدنی جمعی و از طریق رویکرد «پایین به بالا» می‌توان بر تصمیم‌های مراکز تصمیم‌ساز و سیاست‌گذار اثرگذاشت.

اگر اعضای محترم هیئت علمی موضوعاتی مانند «مسئولیت اجتماعی دانشگاه» را نیز با همان رویکرد مسئولیت‌پذیرانه‌ای دنبال می‌کردند که مطالبات صنفی خود را دنبال می‌کنند، در این عرصه نیز تحوّلات قابل توجّهی رخ می‌داد.

منبع: نامۀ فرهنگ رازی (حاوی متن کامل)

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
Forwarded from سخنرانی‌ها
🔊فایل صوتی

رادیو پیزاین: مصاحبه با «داوود حسینی هاشم‌زاده» درباره‌ی فساد دانشگاهی!

در
هفتمین برنامه از فصل آموزش دیزاین رادیو پیزاین، با یک مصاحبه‌ی غیرحضوری میزبان آقای «داوود حسینی هاشم‌زاده» هستیم.
هدف رادیو پیزاین از این مصاحبه شناخت و تشریح مفاهیم فساد، فساد آکادمیک و تبعات و راهکارهای مقابله با آنها از دیدگاه یک پژوهشگر حوزه فساد اداری و دانشگاهی و همزمان معرفی بخش‌های مختلف کتاب «فساد دانشگاهی» تالیف آقای حسینی هاشم‌زاده، به شنوندگانی است که دغدغه‌ها و انتقادهای جدی و اساسی به سیستمها و ساختارهای آموزشی فعلی دارند.

.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
بیانیه_انجمن_فلسغه_تعلیم_و_تربیت_ایران_1400.pdf
168.9 KB
بیانیه انجمن فلسفه تعلیم و تربیت ایران در رابطه با حکم اخراج دکتر بیژن عبدالکریمی از دانشگاه

@KhosrowBagheri
آموزش عالی و مرگ معنا
✍️ سیّد امیرحسین بنی‌اشراف (دکترای علوم سیاسی)

کمتر کسی هست که در ایران امروز با جهان دانشگاه در ارتباط باشد و بر بیگانگی دانشگاه با جامعه مهر تأیید نگذارد. هر چقدر هم که بخواهیم انکار کنیم، علائم زیادی دال بر این وجود دارد که دانشگاه در حال تبدیل به نهادی درخود و برای خود است که از دردهای مردم غافل است. شما هم مثل من امتحان کنید؛ با چند استاد دانشگاه تماس بگیرید و از آن‌ها بخواهید درباره یکی از اتفاقاتی که در محل زندگیشان رخ داده، اظهار نظر کنند؛ «من اطلاع چندانی ندارم» یکی از بیشترین جواب‌هایی است که می‌شنوید.

وزارت علوم نیز در تلاش است که به هر نحو، به صورتی بخش‌نامه‌محور، دانشگاهیان را به میدان آورد. شنیده‌شدن زمزمه‌هایی در باب «نسل سوم دانشگاه» و «مسئولیت اجتماعی دانشگاه» نیز در همین راستاست اما، هم من و هم شما خوب می‌دانیم که این کارها، راه به جایی نمی‌برد مگر این‌که مقاله‌نویسان دانشگاهی، محل جدیدی را پیدا کنند که به آن وسیله امتیاز بگیرند. برای چنین وضعیتی می‌توان عوامل زیادی را بر شمرد و من می‌گویم؛ «مرگ معنا» و در این زمینه، نکاتی را لازم‌به‌ذکر و قابل‌توجه می‌دانم:

۱- سیستم آموزش‌وپروش و آموزش‌عالی ما کاملاً نمره‌محور است. با ورود به تحصیلات تکمیلی این سیستم مقاله‌محور می‌شود. من و شما خوب می‌دانیم که اولویت با مقالاتی است که کوچکترین دردسری نداشته باشند. این نگاه، محصول فرآیندی است که در آن، پیشرفت نموداری است که باید روی آن حرکت کرد. نموداری صعودی که از پیش، همه چیز آن مشخص است: کنکور بده، نمره بگیر، کارشناسی ارشد قبول شو، مقاله بنویس، دکتری بگیر، دوباره مقاله بنویس، هیئت‌علمی شو و حالا امتیاز جمع کن. استادیار شو، دانشیار و در نهایت استاد تمام.

استاد تمام. و تمام. همین. زندگی در همین مسیر خلاصه می‌شود. مهم نیست چقدر از طبیعت لذت برده‌ای، خانواده‌ات را چقدر دوست داشته‌ای، چقدر برای جامعه‌ات مفید بوده‌ای و چقدر زندگی‌ات معنا داشته… مهم طی کردن این مسیر است، زندگی حول مرکز ثقلی تعریف می‌شود که چه‌بسا وقتی به پایان آن رسیدیم، نا امیدی و پوچی در انتظارمان باشد. در این مسیر دستیابی به هدف، با رنجِ رسیدن و اضطراب‌ همراه است چون معنا غایب است. ضمن آن‌که ملازم رقابتی دائمی است که در آن، عده کمی پیروز و مابقی سرخورده می‌شوند. اخلاق نیز حول محور این مسیر تعریف می‌شود. من با استادی هم‌کلام شده‌ام به من توصیه می‌کرد: «جواب سلام دانشجو را نده مگر این‌که به دردت بخورد»

ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید 👇👇👇

آموزش عالی و مرگ معنا

مبنع: نامۀ فرهنگ رازی

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه با هدف اصلاح روال‌های حاکم بر سیاست‌های وزارت علوم حرکت خود را آغاز کرده است. در این مسیر به همراهی تمامی استادان دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‏های ایران نیازمندیم.
http://dobaredaneshgah.ir
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
🔸 برنامه زاویه :مخاطرات اندیشه ورزی در علوم انسانی با نظر به اخراج دکتر عبدالکریمی

✍️موضوع برنامه زاویه که 17 شهریور از شبکه چهار پخش شد، بحث اخراج دکتر عبدالکریمی از دانشگاه بود. دکتر میری و حجة الاسلام رهدار هر دو این اتفاق را محکوم کردند و آن را اقدامی غیرعلمی و بیشتر سیاسی و امنیتی دانستند.
دکتر میری در این برنامه خاطر نشان کرد که پیام منفی این حادثه به اساتید دانشگاه این است که ای اساتید! کارمند دانشگاه باشید نه استاد. دکتر میری تاکید داشتند تقلیل «استاد» به «کارمند» به ضرر نهاد علم و نظام سیاسی است.
🔻 شجاعت خود بودن

🔻 نعمت الله فاضلی، 11 شهریور 1400

پاکر پالمر جامعه شناس و اندیشمند بلندآوازه آمریکا کتابی با عنوان The courage to teach دارد. این کتاب در ۱۹۹۸ چاپ شد و از آن زمان بارها تجدید چاپ گردیده است. پالمر بابت کتاب هایش به ویژه این کتاب سیزده دکتر افتخاری و سه جایزه بزرگ دریافت کرد. اخیرا خانم نوگل روحانی این کتاب را به فارسی ترجمه و انتشارات هوش ناب آن را منتشر می کند. مترجم نوشته است از طریق سخنرانی ها و نوشته های من با این کتاب آشنا شده اند. از اینرو از من خواستند که پیشگفتاری برای آن بنویسم. از این که چنین کتاب خواندنی به زبان فارسی ترجمه شده است بسیار خوشحالم.

🔹 پالمر در این توضیح می دهد که در دنیای امروز معلمان مدارس و مدرسان دانشگاه با قلب شان تدریس نمی کنند. معلم "زندگی گسیخته "ای دارد. او ناگزیر است در کلاس درس بدون شوق، بدون حس حضور، بدون تعلق و بدون قلب حاضر شود. معلم قادر نیست دانشجویان، موضوع درس، و خود یا خویشتن خود به هم پیوند بزند و ارتباطی گرم، خلاق و پرشور میان آنها برقرار کند. پیوند و پیوستگی میان مولفه های آموزش و تدریس از هم گسیخته شده است. اشکال ویرانگری از ترس در نهان و آشکار فضای کلاس درس، دانشجویان و مدرسان لانه کرده است.

🔹 پالمر با نثری شاعرانه و جذاب این ترس ها را با تکیه بر سی سال تجربه‌ زیسته اش روایت می کند. ترس معلم و مدرس از ناامنی شغلی، ترس از پذیرفته نشدن یا تحقیر شدن در میان دانشجویان، ترس از برملا شدن از خود بیگانگی معلم، و ترس های دیگر. پالمر نشان می دهد ارتباط میان مدرسان نه تنها با دانشجویان بلکه با یکدیگر از هم گسیخته شده است. فضای گرم محبت و یادگیری در اجتماع مدرسان وجود ندارد. پالمر می نویسد مدرسان و معلمان با کارکنان نظام آموزشی و نهاد دانشگاه هم تعاملی معنادار و سازنده ندارند.

🔹 نظریه پالمر این است که ریشه این وضعیت و این زندگی گسیخته مدرسان در نظام آموزشی و جامعه است که اجازه نمی دهد مدرسان "هویت شخصی" شان را شکل داده و در فرایند و کنش تدریس ابراز دارند. نظام ارزشیابی کمیت سالار، قواعد دست و پاگیر دیوانسالاری دانشگاه ها و موسسات آموزشی، فشار بازار و ارزش های تجاری بر آموزش، بی اعتبار شدن ارزش های انسانی و اخلاقی، فقدان آزادی، حاشیه راندن معلم و مدرس در نهاد دانشگاه، تکنوکراسی و فن سالاری، و کم توجهی جدی به هنر و ادبیات و علوم انسانی در نهاد دانشگاه و نظام آموزشی، و عوامل دیگر باعث نادیده گرفتن و حذف فردیت مدرس و معلم شده است.

🔹 مدرسان نمی توانند در کنش تدریس واقعا همان باشند که هستند. آنها در کلاس درس و آموزش محکوم به داشتن نقاب های ایدیولوژیک، سیاسی و اجتماعی شده اند. این نقاب ها مانع برقراری ارتباط سازنده میان مدرسان و دانشجویان، میان مدرسان با یکدیگر، و میان مدرسان با کارکنان دانشگاه شده است. در نتیجه زندگی حرفه ای مدرسان دانشگاه زندگی گسیخته ای است. ارتباط آنها با قلب شان قطع شده است. آنها چیزی را تدریس می کنند که به قلب آنها تعلق ندارد.

🔹 پالمر می خواهد این زندگی گسیخته را به زندگی پیوسته تبدیل کند. گام اول از نظر او قرار گرفتن مدرس در مرکز نهاد دانشگاه و نظام آموزشی است. گام دوم توجه به اهمیت زندگی یکپارچه برای کنش تدریس است. مدرس نیازمند پیوند زدن خود، موضوع درس و دانشجویان با یکدیگر است. این پیوند باید در قلب مدرس شکل گیرد. نظریه پالمر مبتنی نگاهی وجودگرایانه است و معتقد است غلبه بر ترس ها و برداشتن نقاب ها و ایجاد پیوندها زمانی ممکن است که مدرسان و دانشگاه ها بخواهند و بتوانند شهامت خود بودن مدرس را بپذیرند.

🔹 در جامعه ایران بحران آموزشی و آموزش عالی ما نیز ریشه در این دارد که مدرسان نه تنها فاقد خودبودگی در کار حرفه ای شان هستند، بلکه آشکارا نظام آموزشی آنها را از هویت شخصی شان برحذر می دارد و آنها را تحت سخت ترین فشارهای سیاسی، اخلاقی و سازمانی قرار داده است تا هر چیزی باشند جز خود واقعی شان. پالمر به درستی نوشته است که در این جامعه تدریس کردن شجاعت می خواهد، البته اگر استاد و معلمی بخواهد خود واقعی اش باشد.

🔹 برای من که سی سال تدریس کرده ام عمق این سخن قابل لمس است. سی سال با هراس و وحشت تدریس کرده ام، با وجود مراعات همه قواعد ناخودبودگی، همواره در معرض تهدید بودم. در نظر بگیرید اگر شهامت داشتم و خودم بودم چه اتفاقی می افتاد! معلمی شهامت می خواهد، شهامتی بالاتر شهامت سرباز در میدان جنگ!
💢 پویش ملی دوباره دانشگاه با هدف اصلاح روال‌های حاکم بر سیاست‌های وزارت علوم حرکت خود را آغاز کرده است. در این مسیر به همراهی تمامی استادان دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‏های ایران نیازمندیم.

🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
روایت ۱۵ سال زندگی دانشجویی
✍️ الهام کرمیان (دانشجوی دکتری مهندسی شیمی)

فاصله محل زندگی من با محل کار تو کمتر از پنج دقیقه است. تو هر روز که از خواب برمی‌‌‌‌‌‌خیزی چهره عزیزانت را از نزدیک می‌‌‌‌‌‌بینی، دوش سر صبحت را می‌‌‌‌‌‌گیری، موها را سشوار می‌‌‌‌‌‌کنی و صبحانه خورده سوار ماشینت می‌‌‌‌‌‌شوی. در راه مردم شهر را می‌‌‌‌‌‌بینی که زندگی آغاز کرده‌‌‌‌‌‌اند، می‌‌‌‌‌‌دانم رادیو روشن است و هر از گاه سری به نشانه تاسف برای فلان مسئول بی درک مملکت تکان می‌‌‌‌‌‌دهی. تلفن همراهت برای اولین تماس کاری به صدا درمی‌‌‌‌‌‌آید و تو اطمینان می‌‌‌‌‌‌دهی تا چند دقیقه دیگر به محل کارت رسیده ای، محل کارت، جایی خیلی نزدیک به محل زندگی من.

من امروز که از خواب بیدار شدم، کورمال کورمال خودم را به در اتاق رساندم و تمام سعی‌ام را کردم در را بی‌صدا باز کنم تا دوستانم را از خواب بیدار نکنم. بیچاره ها مگر جز خواب چه تفریح بهتری دارند؟ آن‌هم خواب دم صبح. باید خیلی بی‌‌‌‌‌‌رحم باشم که بر روی نوک پاهایم راه نروم یا در تاریکی صبحانه نخورم یا حتی کیسه پلاستیکی نان را باز کنم. آخر میدانی؟ اینجا خوابگاه است.

صبحانه نخورده برای انجام کاری به محل کار تو آمدم، فقط پنج دقیقه آن‌طرف‌تر محل زندگی من. فرقی نمی‌‌‌‌‌‌کند تو استاد باشی یا کارمند آموزش، حراست یا اداره رفاه. وقتی با من تندی کردی که چرا مقاله‌‌‌‌‌‌ام را سر وقت حاضر نکرده‌‌‌‌‌‌ام یا فلان نامه اداری که در کشوی میزت گم شده بود و مرا مقصر آن دانستی و ده‌‌‌‌‌‌ها بار از این مسئول به آن مسئول واگذارم کردی و وقتی جفتمان خسته و کلافه شدیم، تو سوار ماشینت شدی و به پناه امن خانه ات رفتی، من اما برای گریستن فقط پنج دقیقه زمان داشتم تا دوباره به محل زندگی ام بازگردم. محل زندگی ام، جایی داخل فضای بسته دانشگاه با قوانین خاص خودش که تو یا همکارانت برای زندگی من و دوستانم وضع کرده اید. دلم برای دیدن آدمهای خارج این مجموعه تنگ شده است، همانهایی که تو هر روز با انواع مختلفشان سروکار داری. همین آدمهای معمولی توی خیابانها و تاکسی ها. دیدنشان حالم را خوب می‌‌‌‌‌‌کند. پدری که کیسه های پر از میوه را به خانه می‌‌‌‌‌‌برد، دو دوستی که در حال پیاده شدن از تاکسی وقایع امروزشان را با آب و تاب برای یکدیگر تعریف می‌‌‌‌‌‌کنند، پیرمردی که دستانش را گره کرده بر پشت، بی هدف مسافت کوتاهی را به سختی طی می‌‌‌‌‌‌کند. یا حتی زنی که دست دخترکش را گرفته و دنبال خود می‌‌‌‌‌‌کشاند و به او می‌‌‌‌‌‌گوید: “تو کی می‌‌‌‌‌‌خوای آدم بشی؟” دخترک همچنان اشک می‌‌‌‌‌‌ریزد و من در ذهن خودم فکر می‌‌‌‌‌‌کنم چرا مردم تصور می‌‌‌‌‌‌کنند همگی باید در امر تولید مثل نقش بازی کنند، و برای دقایقی این چنین افکارم از مسائل و آدم‌‌‌‌‌‌های مربوط به آن فضای بسته قیچی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌‌شود. من به فضای بیرون از مجموعه دانشگاه نیاز دارم. به همه آن آدمهای غیر دانشگاهی توی خیابان‌‌‌‌‌‌ها و کوچه‌‌‌‌‌‌ها. فکری به سرم میزند. چرا فقط پنج دقیقه پیاده روی؟ از این مجموعه خارج شو و دلتنگی‌‌‌‌‌‌هایت را در خیابان‌‌‌‌‌‌ها قدم بزن. اصلا بیخیال دنیا. اما اگر تا غروب برنگردم چه؟ خب برنگردی، تو بزرگ شده‌‌‌‌‌‌ای، آنقدر که خودت مسئول محافظت از خودت هستی. اما اگر دم غروب بیرون باشم دچار تشویش می‌‌‌‌‌‌شوم و نمی‌‌‌‌‌‌توانم از احساس بزرگ بودن و عاقل بودنم لذت ببرم. من باید تا پیش از یک ربع پس از اذان مغرب اعلام کنم که در محل زندگی ام هستم. مگر یادت رفته بارها در راه خرید کتاب درسی ترس “تاخیر” و سوال و جواب‌‌‌‌‌‌های نگهبان‌‌‌‌‌‌ها و مسئولین به جانت می‌‌‌‌‌‌افتاد و کتاب نخریده برمی‌‌‌‌‌‌گشتی؟ ولی آن زمان تو دانشجوی لیسانس بودی، حالا مثلا دکتری میخوانی. اما من عادت کرده ام دم غروب روی تختم باشم.

ادامۀ این یادداشت تأمّل‌برانگیز را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید👇
روایت من از 15 سال زندگی دانشجویی

منبع: نامۀ فرهنگ رازی

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه با هدف اصلاح روال‌های حاکم بر سیاست‌های وزارت علوم حرکت خود را آغاز کرده است. در این مسیر به همراهی تمامی استادان دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‏های ایران نیازمندیم.
http://dobaredaneshgah.ir
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah‌
💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
http://dobaredaneshgah.ir
پویش ملّی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات

❇️ نشست «پویش ملی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات» روز دوشنبه ۱۵ شهریورماه سال جاری با سخنرانی دکتر «حسین اسکندری»؛ عضو هیئت علمی گروه راهنمایی و مشاوره دانشگاه بجنورد و مؤسس پویش ملّی «دوباره دانشگاه» به‌صورت مجازی با حضور اعضای محترم هیئت علمی دانشگاه‌ توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید. متن و صوت این جلسه از طریق پیوند (لینک) زیر قابل دسترسی است 👇👇👇

https://farhang.razi.ac.ir/4807

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه با هدف اصلاح روال‌های حاکم بر سیاست‌های وزارت علوم حرکت خود را آغاز کرده است. در این مسیر به همراهی تمامی استادان دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‏های ایران نیازمندیم.
http://dobaredaneshgah.ir
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah‌
مصادره شدن حيات آكادميك هيات علمي دانشگاه‌ها

✍️ منوچهر ذاكر
(استاد تمام دانشگاه)

در اين یادداشت توضيح مي‌دهيم شرايط حاكمه بر دانشگاه‌ها و معیارهای ارزیابی فعالیتهای دانشگاهی اساتید، كه روزبه‌روز بر شدت آنها افزوده مي‌شود علاوه بر بازداشتن نهاد دانشگاه از اهداف و رسالت اصلي آموزش عالي، باعث از دست رفتن هويت و آزادي آكادميك استادان و ابتكار عمل آنها مي‌شود. در واقع با «مصادره شدن حيات آكادميك» اساتيد دانشگاه ها مواجه هستیم.

نکات ضعف شرایط و کیفیت تدریس مورد انتقاد بسیاری از نویسندگان حوزه آموزش در ایران و کشورهای دیگر دنیا قرار گرفته است. پارکر پالمر نويسنده امريكايي و فعال حوزه آموزش، در ۱۹۹۸ ميلادي كتابي با معادل فارسي «شجاعت براي تدريس» منتشر كرد كه متوجه شرايط نامطلوب تدريس معلمان مدارس و مدرسان دانشگاه‌هاست. پالمر که با معیار فضائل روحی و انسانی شرایط تدریس و معلمی را تحلیل میکند معتقد است عوامل متعددي باعث شده معلم و مدرس فرديت خود را از دست بدهند. به عقيده وی، مدرسان نمي‌توانند در كنش تدريس واقعا همان باشند كه هستند یا میخواهند باشند. آنها در كلاس درس و آموزش محكوم به داشتن نقاب‌هاي اجتماعی، ايدئولوژيك و سياسي شده‌اند. هدف تدریس از دیدگاه پالمر ارتقاء ظرفیتهای انسانی در محصلین و مدرسان و به ویژه «خودبودگی» و «یکپارچگی» مدرس با محتوا و کنش تدریس است.

احتمالا پالمر مختص جامعه امريكا سخن مي‌گويد ولي حقايقي كه مطرح مي‌كند براي وضعيت معلمان و مدرسان دانشگاه در ايران (و شايد بسياري از كشورهاي دنيا) نيز صدق كرده و حقيقت دارد. پالمر معتقد است غلبه بر ترس‌ها و نقاب‌های مانع فضیلت تدریس، زماني ممكن است كه مدرسان و دانشگاه‌ها بخواهند و بتوانند «شهامت خود بودن» را بپذيرند.

علاوه بر اينكه كيفيت و احوالات تدريس در دانشگاه‌هاي ايران در نظرات پالمر صدق مي‌كنند، مقرراتي كه براي تبديل وضعيت (رسمي شدن)، ترفيع سازماني و ارتقاء دانشگاهي ابلاغ شده، اهرم قدرتمندي هستند براي هدايت فعاليت‌هاي آموزشي و پژوهشي و ساير موارد آكادميك اعضاي هيات علمي در راستاي انجام پژوهش مقاله‌محور با هدف افزايش تعداد مقالات و ارجاعات.

گفته شد اهرم، زيرا مهلت اساتيد براي مثلا رسمي شدن بسيار كم و شرايط و اخذ امتيازات بسيار دشوار است و البته در چارچوبي محدود. چرا معيار براي ارزيابي دانشگاه‌ها در تعداد مقالات و ارجاعات خلاصه مي‌شود؟ معمولا اين اعداد و ارقام را با آب و تاب، «مرجعيت علمي» نام مي‌دهند.

وقتي حاصل اين پژوهش‌ها گرهي از مشكلات كشور را باز نكرده و چرخه ارگانيكي مابين مقالات منتشره و كاربست آنها در رفع مشكلات و تصميمات نادرست، جامعه و فناوري برقرار نمي‌گردد، اين مرجعيت كذايي چه گلي به سر جامعه زده است؟ در کشورهای غربی پژوهشهای مقاله محور زیر چتر نظام ارگانیکی که مابین دانش دانشگاهی و نتایج مقالات در یک طرف و کاربست آنها در بخش های مختلف جامعه وجود دارد، مشروعیت داشته و مورد حمایت قرار میگیرند.

وقتي هدف پژوهش افزايش مقالات و ارجاعات باشد، پژوهش از اهداف اصلي خود و توجه به انبوه مسائل جامعه دور گشته و كارايي‌اش را از دست مي‌دهد. چرا معيارهاي علم‌سنجي بر دانشگاه‌ها حاكم شده، مگر دانشگاه خودش اهداف و رسالت ندارد و آن را نمي‌شناسد؟ چرا عده‌اي كه با ديدن تعداد مقالات و ارجاعات لذت برده و جاه‌طلبي‌شان ارضاء مي‌شود، همين معيارهاي كمّي را بر دانشگاه‌ها حكم‌فرما مي‌كنند؟ چرا دانشگاه را تبديل به ميدان مسابقات ورزشي كرده‌اند؟ اين فرهنگ كجا و شأن دانشگاهي كجا!

همان‌طوركه در نوشته‌هاي قبلي‌ام شرح داده‌ام دانشگاه يك گفتمان و دکترین فكري كلان و مستقلي است كه جامعه فعلي به شکل مبرم نیازمند استفاده از آن است. دانشگاه اجتماعي از حقيقت‌جويان است. ممکن است حقيقت‌جويي در علوم تحليلي، ارزشي، انتقادي، تجربي و فني تعابیر متفاوتی داشته باشد، ولي نفس كار يكسان است. حيات دانشگاه از نقادي و توصيه راه‌حل براي مشكلات و معضلات جامعه جدايي‌ناپذير است، هر‌آينه اين مسير و طريق مسدود شود حيات آن مصادره شده است. سخن آخر اينكه علاوه بر «شهامت دانشگاهي بودن» كه وظيفه همه اعضاي هيات علمي است، رويكرد انتقادي دانشگاهيان و اراده و كوشش جمعي آنان براي اصلاح وضعيت فعلي دانشگاه‌ها ضروري است.


💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
لطفا جهت ارتباط با ما از رایانامه زیر استفاده بفرمایید:
dobaredaneshgah@gmail.com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سارا شریعتی: درباب اهمیت علوم انسانی

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
لطفا جهت ارتباط با ما از رایانامه زیر استفاده بفرمایید:
dobaredaneshgah@gmail.com
حلقه‌ی انتقام
(سرطان اشرافیت در دانشگاه)

📝 مهدی سلیمانیه

▪️صدای بردن و آوردن چیزی از راهرو می‌آید. در را باز میکنم و می‌بینم رییس دانشکده‌مان است. استاد تمامی حدود 70 ساله. در رشته‌اش در جهان جزو چهره‌های شناخته‌شده است. استاد راهنمای من هم هست. دارد جعبه‌های بزرگ کتابش را از داخل اتاق موقتش به اتاق اصلی‌اش می‌برد. دانشکده در تابستان تعمیرات داشته و اتاقش را موقتاً عوض کرده بود. حالا دارد دوباره جابجا می‌شود. جعبه‌های کتاب زیادند و سنگین. مرتب می‌رود و می‌آید. خجالت می‌کشم. بلند میشوم و میروم و پیشنهاد کمک می‌دهم. با لبخند نمی‌پذیرد. اصرار می‌کنم (با اینکه نمیدانم به لخاظ فرهنگی درست است یا نه؟). می‌پذیرد. یکی را من می‌آورم و یکی را او. جالب است که در همان لحظه، چهار دانشجوی پست‌دکتری و دو دانشجوی کارشناسی که زیر نظرش کار میکنند، در همان طبقه در دفترهایشان هستند و می‌بینند که دارد این همه جعبه‌های سنگین کتاب را جابجا می‌کند. اما نه او چیزی می‌خواهد و نه آن‌ها پیشنهادی می‌دهند.

▪️اتاق رییس دانشکده کجاست؟ هیچ کجا. اتاق رییس دانشکده، همان دفتر کار معمولی است که هر استادی دارد. نه مسوول دفتری، نه اتاق جداگانه‌ای با میزی بزرگ و دری شیشه‌ای و بگیر و ببند. همان‌جا کارهایش را میکند و به دیدارش می‌آیند و می‌روند. کل دانشکده یک منشی دارد که همان منشی، هر وقت لازم باشد، به دفترش می‌آید و گزارشی می‌دهد و می‌رود. تمام!

▪️آبدارچی در کار نیست. خدم و حشمی نیست. هر کس مسوول نظافت عمومی اتاق خودش است. یک آبدارخانه کوچک هم در طبقه پایین هست که هر کس چای یا قهوه می‌خواهد، می‌رود و می‌ریزد و می‌آید. عصرها هم یک خانمی می‌آید و فضاهای عمومی را تمیز می‌کند و سطل‌های زباله را خالی می‌کند و می‌رود. همین.

▪️جلسه معارفه اعضای جدید هیأت علمی دانشگاه و دانشجویان پست دکتری جدید دانشگاه است. حدود صد نفر از تمام دانشکده‌ها آمده‌اند. رییس دانشگاه زوریخ هم آمده است. استاد تمام رشته جغرافی است. دانشگاهی که گردش مالی چند صد میلیون دلاری در سال دارد. نیمساعت به جمع گزارش می‌دهد. گویی که دارد برای اعضای هیأت امنای دانشگاه گزارش میدهد. دقیق و صمیمی. نه کت و شلواری پوشیده (یک شلوار جین و پیراهن ساده چهارخانه) نه جای خاصی برایش در نظر گرفته‌اند. حتی در ردیف اول سالن هم ننشسته. آمده و کنار بقیه، در ردیف سوم نشسته. با لپ تاپش. اگر کسی وارد شود، قطعاً نمی‌فهمد چه کسی رییس دانشگاه است در این جمع.

▪️به دانشگاه‌های خودمان فکر می‌کنم: به اینکه غالباً باید حواست باشد «فرمودید» را «گفتید» ادا نکنی. به اینکه اسم استاد معظم باید همیشه در مقاله ای که سهمی هم نداشته بالای اسم دانشجو باشد. به اینکه تا استادی رییس دانشکده یا دانشگاه می‌شود، اتاقش را ترک میکند و به دفتر ریاستش می‌رود. با خدم و حشم. به این همه آبدارچی و عزیزان خدماتی که باید به اساتید معظم سرویس بدهند. به خاطراتم از تبختر اساتید. به خاطره‌های با خاک یکسان کردن عزت نفس دانشجو. به سوء استفاده‌های آکادمیک و حتی گاه جنسی. هر کس انگار منتظر است تا به مرحله بعد برود تا انتقام حقارت‌های تحمیل شده قبلی را از پایین‌تری بگیرد: سال بالایی از سال پایینی، ارشد از کارشناسی، دکتری از بقیه. استاد راهنما از دانشجو. استادهای قدیمی‌تر از استاد جوان و جدید. استاد از کارمند. کارمند از خدماتی. یک حلقه‌ی انتقام تا همیشه ناتمام...

▪️همه هم اینطور نیستند. نه آنجا و نه اینجا. اینجا هم ظاهراً اساتید مغرور و سوء استفاده چی کم نیستند. آنجا هم وجودهای شریفی که منش و دانش را با هم تلفیق کرده‌اند، یافت می‌شوند. اما فرهنگ غالب در دانشگاه‌های ما، همان تصویری است که گفتم.

▪️فرهنگ اشرافیت، مثل سرطان، دانشگاه‌های ما را هم سخت گرفتار کرده است. این حلقه‌ی اشرافیت و شبکه ی انتقام ناتمام و مدام را باید شکست. نه با شعار، نه با آیین نامه. نه با فحش و فضیحت. با عمل. با منش. با استاد و دانشجویی از گونه‌ای دیگر بودن.


💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
🆔 https://t.me/dobarehdaneshgah
لطفا جهت ارتباط با ما از رایانامه زیر استفاده بفرمایید:
dobaredaneshgah@gmail.com