Forwarded from اما بعد... | یادداشتهای محمدجواد میری
@smjmiry
🔵 فرزند ملت
چند آینه دربرابر دولتمرد انقلابی، شهید #هشت_شهریور، محمدعلی #رجایی
⭕️ قند توی بازار كم بود. برای سمینار تربیت معلم تقاضا كردند قدری حوالهی قند بهشان بدهد. گفت:
- از طرف من به آقایان بگویید به جای قند از خرما استفاده كنند كه یك فرآوردهی داخلی است و تهیهاش نیازی به خارج شدن ارز از كشور هم ندارد!
⭕️ رانندگی بلد بود اما گواهینامه نگرفته بود. گفتم: «خوب است بروید امتحان بدهید و گواهینامه بگیرید.»
گفت: «نه، الآن با این موقعیتی كه دارم، تا مراجعه كنم فوراً گواهینامه را میدهند. وقتی از این مسئولیت كنار رفتم مثل یك فرد عادی مراجعه میكنم.» آن موقع وزیر بود.
⭕️ بازدیدش تمام شده بود. آمد سوار شود كه راننده در عقب ماشین را باز كرد. سوار نشد. در عقب را بست و رفت جلو نشست تا راننده یاد بگیرد كه دیگر قرار نیست دیگران در ماشین را برای وزیر باز كنند.
⭕️ بنیصدر مثل همیشه دیرتر از همه آمد. همه جلوی پایش بلند شدند. پشت به رجایی نشست و شروع كرد.
- من از انتخاب مجلس خیلی متأسفم. قبلاً هم گفتهام كه ایشان را یك درشكهچی بیشتر نمیدانم. شما مثل سقیفه عمل كردید... .
همه میخكوب بودند. منتظر که رجایی چه كار میكند.
- برادر، رئیس جمهور، خواهش میكنم در به كار بردن الفاظ و عباراتتان تجدید نظر كنید. این الفاظ در شأن یك رئیس جمهور نظام اسلامی نیست.
⭕️ وقتی قرار شد در نخست وزیری مستقر شوند، رفت بازدید ساختمان. اتاق نخست وزیر شاه را نشانش دادند. گفت: «خیلی قشنگ است ولی به درد موزه میخورد.»
اتاق منشی نخست وزیر، حالا شده بود دفتر خود نخست وزیر. البته طبق دستور خودش، كسی حق نداشت بنویسد «نخست وزیر». ناچار همهی نامهها هم این طوری شروع میشد: برادر رجایی...
⭕️ آشپزخانه كابینت نداشت. آبگرمكن هم نداشتند كه لااقل ظرفها و لباسها را با آب گرم بشویند. كولری هم در كار نبود. باز هم وقتی میخواستند از تلویزیون بیایند از نزدیك زندگیاش را نشان بدهند، میگفت: «من از مردم كشورم خجالت میكشم. بعضی شان سرپناهی ندارند و آن وقت شما میخواهید خانهی مرا به تصویر بكشید.»
⭕️ خواهر میگفت: «محمدجان، شما نخست وزیر مملكتی. از خیر این كت و شلوار بگذرید، یک لباس مناسب بپوشید.» به خواهر گفت: «آبجی جان، دعا كنید خدا به من لطف كند و من عوض نشوم... دعا كنید كت و شلوارم هم عوض نشود.»
⭕️ بكوب كار میكرد. به خودش نمیرسید. یك پرتقال پوست كندم و برایش بردم توی اتاق. تا چشمش افتاد به پرتقال گفت: «اگر این میوه برای همه است، من هم میخورم و گرنه نمیخورم. #شاه و #بنی_صدر هم از اول روحیهی شاهی و بنیصدری نداشتند. اطرافیانشان اول یك گلابی برایشان پوست كندند، بعد دو تا پرتقال و این حالت فرعونی در آنها ایجاد شد.»
⭕️ جلسه داشتیم. بوی آبگوشت بلند شد. گفت: «هر پانزده روز یك بار با مدیران مناطق تهران جلسه داریم و چون جلسهمان تا ظهر طول میكشد، ناهار آبگوشت میدهیم.»
نشسته بودم منتظر آبگوشت. گفت: «كار شما با من تمام شده؟»
- بله.
- خب پس تشریف ببرید. حتماً منزل خودتان هم آبگوشت دارید!
⭕️ گفتم: «عموجان، این جنگ كی تمام میشود؟»
گفت: «اصلاً تمام نمیشود.»
- چرا نشود؟ مردم دارند بیچاره میشوند.
- #جنگ بین اسلام و كفر كه تمام شدنی نیست.
- آن جنگ را نمیگویم. جنگ ایران و عراق را میگویم.
گفت: «چند وقت دیگر تمام میشود.»
⭕️ عكسی داشت با یك پیرمرد. همان را كردیم پوستر انتخاباتی و زیرش نوشتیم: «من از تو حمایت میكنم ولی از تو میخواهم اسلام را پیاده كنی.» مخالفت كرد: «این دروغ است. این پیرمرد چیز دیگری به من گفته بود.»
هر چه گفتیم كار تبلیغاتی است، راضی نشد.
⭕ بعضیها مسخره میكردند که رئیسجمهورمان مکتبخانهای است! ولی او باافتخار خودش را #مکتبی و مقلد #امام و فرزند ملت معرفی میكرد. البته میگفت كسی میتواند خودش را در #خط_امام بداند كه آرمانهای امام را در تمام ابعاد قبول داشته باشد. میگفت: به مردم توصیه میكنم هرچه زودتر از #مسئولان بعد از رهبری عبور كنند و خودشان را با رهبر پیوند دهند.
⭕️ خبرنگارها جمع شده بودند تا از #رئیس_جمهور ایران دربارهی گروگانهای آمریكایی در ایران بپرسند.
گفت: «كشور ما ۲۵ سال مستقیماً زیر سلطهی كشور شما بوده و خود من یكی از كسانی بودهام كه تنها به دلیل مخالفت با سیاستهای استعماری #آمریكا زندانی شدم.»
پایش را از كفش درآورد و جوراب را از پا.
- این هم نمونهی آثار شكنجههایی كه رژیم دست نشاندهی دولت شما به من دادهاند.
⭕️ رو كرد به من که: «هرگز نباید فراموش كنم كه یك معلم بودهام و هستم و اینها برای آزمایش من است... فكر میكنم دیگر چیزی از عمرم باقی نمانده. این چهارده روز را باید سپری كرد.»
چهارده روز بعد فقط یك بدن سوخته از او مانده بود.
محمدجواد میری
مجله #آینده_سازان | شهریور ۸۳
@smjmiry
🔵 فرزند ملت
چند آینه دربرابر دولتمرد انقلابی، شهید #هشت_شهریور، محمدعلی #رجایی
⭕️ قند توی بازار كم بود. برای سمینار تربیت معلم تقاضا كردند قدری حوالهی قند بهشان بدهد. گفت:
- از طرف من به آقایان بگویید به جای قند از خرما استفاده كنند كه یك فرآوردهی داخلی است و تهیهاش نیازی به خارج شدن ارز از كشور هم ندارد!
⭕️ رانندگی بلد بود اما گواهینامه نگرفته بود. گفتم: «خوب است بروید امتحان بدهید و گواهینامه بگیرید.»
گفت: «نه، الآن با این موقعیتی كه دارم، تا مراجعه كنم فوراً گواهینامه را میدهند. وقتی از این مسئولیت كنار رفتم مثل یك فرد عادی مراجعه میكنم.» آن موقع وزیر بود.
⭕️ بازدیدش تمام شده بود. آمد سوار شود كه راننده در عقب ماشین را باز كرد. سوار نشد. در عقب را بست و رفت جلو نشست تا راننده یاد بگیرد كه دیگر قرار نیست دیگران در ماشین را برای وزیر باز كنند.
⭕️ بنیصدر مثل همیشه دیرتر از همه آمد. همه جلوی پایش بلند شدند. پشت به رجایی نشست و شروع كرد.
- من از انتخاب مجلس خیلی متأسفم. قبلاً هم گفتهام كه ایشان را یك درشكهچی بیشتر نمیدانم. شما مثل سقیفه عمل كردید... .
همه میخكوب بودند. منتظر که رجایی چه كار میكند.
- برادر، رئیس جمهور، خواهش میكنم در به كار بردن الفاظ و عباراتتان تجدید نظر كنید. این الفاظ در شأن یك رئیس جمهور نظام اسلامی نیست.
⭕️ وقتی قرار شد در نخست وزیری مستقر شوند، رفت بازدید ساختمان. اتاق نخست وزیر شاه را نشانش دادند. گفت: «خیلی قشنگ است ولی به درد موزه میخورد.»
اتاق منشی نخست وزیر، حالا شده بود دفتر خود نخست وزیر. البته طبق دستور خودش، كسی حق نداشت بنویسد «نخست وزیر». ناچار همهی نامهها هم این طوری شروع میشد: برادر رجایی...
⭕️ آشپزخانه كابینت نداشت. آبگرمكن هم نداشتند كه لااقل ظرفها و لباسها را با آب گرم بشویند. كولری هم در كار نبود. باز هم وقتی میخواستند از تلویزیون بیایند از نزدیك زندگیاش را نشان بدهند، میگفت: «من از مردم كشورم خجالت میكشم. بعضی شان سرپناهی ندارند و آن وقت شما میخواهید خانهی مرا به تصویر بكشید.»
⭕️ خواهر میگفت: «محمدجان، شما نخست وزیر مملكتی. از خیر این كت و شلوار بگذرید، یک لباس مناسب بپوشید.» به خواهر گفت: «آبجی جان، دعا كنید خدا به من لطف كند و من عوض نشوم... دعا كنید كت و شلوارم هم عوض نشود.»
⭕️ بكوب كار میكرد. به خودش نمیرسید. یك پرتقال پوست كندم و برایش بردم توی اتاق. تا چشمش افتاد به پرتقال گفت: «اگر این میوه برای همه است، من هم میخورم و گرنه نمیخورم. #شاه و #بنی_صدر هم از اول روحیهی شاهی و بنیصدری نداشتند. اطرافیانشان اول یك گلابی برایشان پوست كندند، بعد دو تا پرتقال و این حالت فرعونی در آنها ایجاد شد.»
⭕️ جلسه داشتیم. بوی آبگوشت بلند شد. گفت: «هر پانزده روز یك بار با مدیران مناطق تهران جلسه داریم و چون جلسهمان تا ظهر طول میكشد، ناهار آبگوشت میدهیم.»
نشسته بودم منتظر آبگوشت. گفت: «كار شما با من تمام شده؟»
- بله.
- خب پس تشریف ببرید. حتماً منزل خودتان هم آبگوشت دارید!
⭕️ گفتم: «عموجان، این جنگ كی تمام میشود؟»
گفت: «اصلاً تمام نمیشود.»
- چرا نشود؟ مردم دارند بیچاره میشوند.
- #جنگ بین اسلام و كفر كه تمام شدنی نیست.
- آن جنگ را نمیگویم. جنگ ایران و عراق را میگویم.
گفت: «چند وقت دیگر تمام میشود.»
⭕️ عكسی داشت با یك پیرمرد. همان را كردیم پوستر انتخاباتی و زیرش نوشتیم: «من از تو حمایت میكنم ولی از تو میخواهم اسلام را پیاده كنی.» مخالفت كرد: «این دروغ است. این پیرمرد چیز دیگری به من گفته بود.»
هر چه گفتیم كار تبلیغاتی است، راضی نشد.
⭕ بعضیها مسخره میكردند که رئیسجمهورمان مکتبخانهای است! ولی او باافتخار خودش را #مکتبی و مقلد #امام و فرزند ملت معرفی میكرد. البته میگفت كسی میتواند خودش را در #خط_امام بداند كه آرمانهای امام را در تمام ابعاد قبول داشته باشد. میگفت: به مردم توصیه میكنم هرچه زودتر از #مسئولان بعد از رهبری عبور كنند و خودشان را با رهبر پیوند دهند.
⭕️ خبرنگارها جمع شده بودند تا از #رئیس_جمهور ایران دربارهی گروگانهای آمریكایی در ایران بپرسند.
گفت: «كشور ما ۲۵ سال مستقیماً زیر سلطهی كشور شما بوده و خود من یكی از كسانی بودهام كه تنها به دلیل مخالفت با سیاستهای استعماری #آمریكا زندانی شدم.»
پایش را از كفش درآورد و جوراب را از پا.
- این هم نمونهی آثار شكنجههایی كه رژیم دست نشاندهی دولت شما به من دادهاند.
⭕️ رو كرد به من که: «هرگز نباید فراموش كنم كه یك معلم بودهام و هستم و اینها برای آزمایش من است... فكر میكنم دیگر چیزی از عمرم باقی نمانده. این چهارده روز را باید سپری كرد.»
چهارده روز بعد فقط یك بدن سوخته از او مانده بود.
محمدجواد میری
مجله #آینده_سازان | شهریور ۸۳
@smjmiry
🔴 بهشتی، یک بار مصرف نیست!
....
....
نمیدانم چرا دم #انتخابات که می شود برخی چهره های سیاسی به سمت یک چهره یا یک شعار اصیل انقلابی خیز برمیدارند تا آن را برای کسب مشروعیت و مقبولیت مردمی، دستمایه قرار دهند.
زمانی رجایی، و حالا بهشتی و بعدها نمیدانم کی.
این #نماد_سازی توسط چهره ها برای ارسال پیام به مخاطب، جهت «این همان پنداری» است، یعنی اینکه من همان هستم، من #بهشتی هستم من #رجایی هستم و نامش را می گذارند «بوی بهشتی»، «عطر رجایی» و ...
من نمیدانم که مصادره چهره شهید بهشتی این بار توسط جناب #رئیسی صورت گرفته یا تیم تبلیغاتی ایشان ولی برای جوانی چون من که بهشتی خوانده و می خوانم و با آرا و افکار آن اندیشمند آزاد اندیش آشنایی دارد، و او را یکی از نوادر #انقلاب بلکه تاریخ معاصر کشور می داند، این انحصار بسیار گران است چرا که این امر را ظلمی بزرگ به آن بزرگوار می دانم اگر سیره، سیره بهشتی نباشد.
چرا که بهشتی منهای سیره اش، با یک فرد عامی و ناچیزی تفاوتی ندارد.
وقتی یکی می گوید از من بوی بهشتی بلند است، نه تنها برای او مشروعیت نمی آورد بلکه این شعار باید او را در مقام #متهم قرار دهد.
او باید این ادعا را با استفاده و آرا و افکار آن شهید و عملکرد و کارنامه خودش اثبات کند، نه اینکه در برهه ای چند ماهه از چهره آن بزرگوار استفاده تبلیغاتی یک بار مصرف کند، و بعد از رسیدن و یا نرسیدن به مقام و منصب، همه چیز تمام شده باشد.
من به عنوان جوانی که شیفته بهشتی است، از امثال آقای رئیسی می پرسم که بوی بهشتی آیا همیشه همراه شما بوده؟
اگر خیر، که ما با شما سخنی نداریم و اگر آری، چرا طی سه دهه ای که در سطح کلان #قوه_قضائیه سیاست گذاری کرده و مسئولیت داشته اید، عطر و بو و مرام و مسلک بهشتی را مردم حس نکرده اند؟
وضع امروز قوه قضائیه، چه نسبتی با اندیشه های شهید بهشتی دارد ؟
آیا به صرف اینکه شخصی با شهید بهشتی، هر دو در یک ساختمان حتی یک اتاق کار می کرده اند، لزوما می تواند ادعای جهان بینی ایشان را هم بکند؟
صرف همکار بودن، دلیل به هم فکر و هم اندیشه بودن است؟
ایشان باید صریحا پاسخ بدهند که اگر به ریاست قوه مجریه رسیدند، آرا و افکار شهید بهشتی چه جایگاهی در روش مدیریتی ایشان داد ؟
بهشتی ای که در سطر سطر آثارش، سخن از عدم تقدس حاکمان حکومت اسلامی می زند، و تنها مقام غیر پاسخگو را «خدا» می داند، و #عدالت را به عنوان شیرازه اصلی حکومت اسلامی می خواند، و صریح اعلام می کند در حکومت اسلامی همه عقاید و اندیشه ها حق ابراز نظر دارند، کسی که آنقدر علیه اشراف و #سرمایه_داران_مذهبی سخن گفته، که علیه #آمریکا و توطئه هایش نظر نداده ، انسانی که اعلام کرده جامعه ای که در آن دو دسته گرسنه و سیر و فقیر و ثروتمند کنار هم زندگی کنند، این جامعه ولو اینکه #قرآن را بر آن پهن کنند، جامعه ای #ضد_دینی و اسلامی است.
می خواهم به جناب رئیسی بگویم که این همان پنداری ای که با شهید بهشتی انجام می دهند، برای ایشان نه تنها #مصونیت به بار نمی آورد، بلکه #مسئولیتی چند هزار باره و به مراتب سنگینتر در دنیا و آخرت حاصل می کند.
بهشتی یک شاخص است، یک نماد است یا به تعبیر روشن تر، یک راه است، نه یک شعار #یک_بار_مصرف انتخاباتی.
#سلمان_کدیور
http://l1l.ir/1eq2
....
...
@khamenism
https://telegram.me/joinchat/B2MpND7vXdj_QcOR9C0pCQ
....
....
نمیدانم چرا دم #انتخابات که می شود برخی چهره های سیاسی به سمت یک چهره یا یک شعار اصیل انقلابی خیز برمیدارند تا آن را برای کسب مشروعیت و مقبولیت مردمی، دستمایه قرار دهند.
زمانی رجایی، و حالا بهشتی و بعدها نمیدانم کی.
این #نماد_سازی توسط چهره ها برای ارسال پیام به مخاطب، جهت «این همان پنداری» است، یعنی اینکه من همان هستم، من #بهشتی هستم من #رجایی هستم و نامش را می گذارند «بوی بهشتی»، «عطر رجایی» و ...
من نمیدانم که مصادره چهره شهید بهشتی این بار توسط جناب #رئیسی صورت گرفته یا تیم تبلیغاتی ایشان ولی برای جوانی چون من که بهشتی خوانده و می خوانم و با آرا و افکار آن اندیشمند آزاد اندیش آشنایی دارد، و او را یکی از نوادر #انقلاب بلکه تاریخ معاصر کشور می داند، این انحصار بسیار گران است چرا که این امر را ظلمی بزرگ به آن بزرگوار می دانم اگر سیره، سیره بهشتی نباشد.
چرا که بهشتی منهای سیره اش، با یک فرد عامی و ناچیزی تفاوتی ندارد.
وقتی یکی می گوید از من بوی بهشتی بلند است، نه تنها برای او مشروعیت نمی آورد بلکه این شعار باید او را در مقام #متهم قرار دهد.
او باید این ادعا را با استفاده و آرا و افکار آن شهید و عملکرد و کارنامه خودش اثبات کند، نه اینکه در برهه ای چند ماهه از چهره آن بزرگوار استفاده تبلیغاتی یک بار مصرف کند، و بعد از رسیدن و یا نرسیدن به مقام و منصب، همه چیز تمام شده باشد.
من به عنوان جوانی که شیفته بهشتی است، از امثال آقای رئیسی می پرسم که بوی بهشتی آیا همیشه همراه شما بوده؟
اگر خیر، که ما با شما سخنی نداریم و اگر آری، چرا طی سه دهه ای که در سطح کلان #قوه_قضائیه سیاست گذاری کرده و مسئولیت داشته اید، عطر و بو و مرام و مسلک بهشتی را مردم حس نکرده اند؟
وضع امروز قوه قضائیه، چه نسبتی با اندیشه های شهید بهشتی دارد ؟
آیا به صرف اینکه شخصی با شهید بهشتی، هر دو در یک ساختمان حتی یک اتاق کار می کرده اند، لزوما می تواند ادعای جهان بینی ایشان را هم بکند؟
صرف همکار بودن، دلیل به هم فکر و هم اندیشه بودن است؟
ایشان باید صریحا پاسخ بدهند که اگر به ریاست قوه مجریه رسیدند، آرا و افکار شهید بهشتی چه جایگاهی در روش مدیریتی ایشان داد ؟
بهشتی ای که در سطر سطر آثارش، سخن از عدم تقدس حاکمان حکومت اسلامی می زند، و تنها مقام غیر پاسخگو را «خدا» می داند، و #عدالت را به عنوان شیرازه اصلی حکومت اسلامی می خواند، و صریح اعلام می کند در حکومت اسلامی همه عقاید و اندیشه ها حق ابراز نظر دارند، کسی که آنقدر علیه اشراف و #سرمایه_داران_مذهبی سخن گفته، که علیه #آمریکا و توطئه هایش نظر نداده ، انسانی که اعلام کرده جامعه ای که در آن دو دسته گرسنه و سیر و فقیر و ثروتمند کنار هم زندگی کنند، این جامعه ولو اینکه #قرآن را بر آن پهن کنند، جامعه ای #ضد_دینی و اسلامی است.
می خواهم به جناب رئیسی بگویم که این همان پنداری ای که با شهید بهشتی انجام می دهند، برای ایشان نه تنها #مصونیت به بار نمی آورد، بلکه #مسئولیتی چند هزار باره و به مراتب سنگینتر در دنیا و آخرت حاصل می کند.
بهشتی یک شاخص است، یک نماد است یا به تعبیر روشن تر، یک راه است، نه یک شعار #یک_بار_مصرف انتخاباتی.
#سلمان_کدیور
http://l1l.ir/1eq2
....
...
@khamenism
https://telegram.me/joinchat/B2MpND7vXdj_QcOR9C0pCQ