Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 قسمت سوم: «چشمهایش؛ خانواده دلپسند و رسپینای خردسال که شاهد یک جنایت شد»
یک ساچمه زیر چشم بهاره و دو ساچمه در ابروی او جای گرفته بودند. اگر چند میلیمتر بالا و پایینتر بودند، بهاره هم حالا ممکن بود یکی از چشمهایش را از دست داده باشد: «در بیمارستان گفتند اولویت، ساچمههای سروصورت من نیست بلکه چشم همسرم را باید درمان میکردند. بیمارستان پر بود از آسیبدیدههای چشمی. یک خانمی آنجا بود که از بالکن خانهاش خیابان را نگاه میکرد اما او را زده بودند. یک زن دیگر پایش هدف قرار گرفته بود که به بیمارستانی دیگر منتقل شد. هموغم من علی بود. یک طرف صورتش بهشکل وحشتناکی ورم کرده و چشمش بیرون زده بود. همانجا لباسهایش را دور انداختند بس که خونی بود. به من هم گفتند بیا ساچمهها را از صورتت خارج کنیم اما به خودم فکر نمیکردم.»
نسخه کامل گزارش را، میتوانید در وبسایت «ایرانوایر» مطالعه فرمایید.
#چشمهایش #اعتراضات_سراسری #تیراندازی_به_چشم #علیه_فراموشی
یک ساچمه زیر چشم بهاره و دو ساچمه در ابروی او جای گرفته بودند. اگر چند میلیمتر بالا و پایینتر بودند، بهاره هم حالا ممکن بود یکی از چشمهایش را از دست داده باشد: «در بیمارستان گفتند اولویت، ساچمههای سروصورت من نیست بلکه چشم همسرم را باید درمان میکردند. بیمارستان پر بود از آسیبدیدههای چشمی. یک خانمی آنجا بود که از بالکن خانهاش خیابان را نگاه میکرد اما او را زده بودند. یک زن دیگر پایش هدف قرار گرفته بود که به بیمارستانی دیگر منتقل شد. هموغم من علی بود. یک طرف صورتش بهشکل وحشتناکی ورم کرده و چشمش بیرون زده بود. همانجا لباسهایش را دور انداختند بس که خونی بود. به من هم گفتند بیا ساچمهها را از صورتت خارج کنیم اما به خودم فکر نمیکردم.»
نسخه کامل گزارش را، میتوانید در وبسایت «ایرانوایر» مطالعه فرمایید.
#چشمهایش #اعتراضات_سراسری #تیراندازی_به_چشم #علیه_فراموشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 قسمت چهارم: «چشمهایش؛ خانواده دلپسند و رسپینای خردسال که شاهد یک جنایت شد»
هفت ماه پس از حادثه، علی، بهاره و رسپینا راهی ترکیه شدند و ایران را ترک کردند. آنها در گفتوگو با «ایرانوایر»، واقعه آن شب و آنچه پس از آن گذشت را روایت میکنند.
صدای کودک در تماس تلفنی میپیچد. گوشی تلفن میان علی و بهاره دستبهدست میشود. مدام نام «کیان پیرفلک» و به رگبار بسته شدن خودرو خانواده مادر کیان، «ماهمنیر مولاییراد» را تکرار میکنند. علی و بهاره چندین بار میانه روایتهای خود میگویند: «مثل همان که برای کیان پیش آمد.»
آنها بارها از ۲۵ آبان ۱۴۰۱ و بلایی که سر خانواده پیرفلک آمد، صحبت میکنند و خودشان را جای آنها میگذارند. از هم سنوسال بودن رسپینا و کیان میگویند و از هدف قرار گرفتن خودرویشان. پدر رسپینا حالا از یک چشم نابینا شده است و پدر کیان را معلول کردهاند.
نسخه کامل گزارش را، میتوانید در وبسایت «ایرانوایر» مطالعه فرمایید.
#چشمهایش #اعتراضات_سراسری #تیراندازی_به_چشم #علیه_فراموشی
هفت ماه پس از حادثه، علی، بهاره و رسپینا راهی ترکیه شدند و ایران را ترک کردند. آنها در گفتوگو با «ایرانوایر»، واقعه آن شب و آنچه پس از آن گذشت را روایت میکنند.
صدای کودک در تماس تلفنی میپیچد. گوشی تلفن میان علی و بهاره دستبهدست میشود. مدام نام «کیان پیرفلک» و به رگبار بسته شدن خودرو خانواده مادر کیان، «ماهمنیر مولاییراد» را تکرار میکنند. علی و بهاره چندین بار میانه روایتهای خود میگویند: «مثل همان که برای کیان پیش آمد.»
آنها بارها از ۲۵ آبان ۱۴۰۱ و بلایی که سر خانواده پیرفلک آمد، صحبت میکنند و خودشان را جای آنها میگذارند. از هم سنوسال بودن رسپینا و کیان میگویند و از هدف قرار گرفتن خودرویشان. پدر رسپینا حالا از یک چشم نابینا شده است و پدر کیان را معلول کردهاند.
نسخه کامل گزارش را، میتوانید در وبسایت «ایرانوایر» مطالعه فرمایید.
#چشمهایش #اعتراضات_سراسری #تیراندازی_به_چشم #علیه_فراموشی