Forwarded from جاوید شاه ♥
حاکمی کشوری را اشغال کرد ، به وزیر خود گفت :
قوانینی وضع کن تا دهن این ملتو سرویس کنیم .
فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند ! !
1- مالیات 3 برابر فعلی
2- حقوق یک چهارم عرف بقیه کشورها
3- شاه صاحب جان و مال همه مردم است
4- آرغ زدن ممنوع
شاه گفت : بند 4 چه معنی دارد؟؟؟
وزیر گفت :
بند 4 سوپاپ اطمینان است بعد متوجه معنی آن خواهید شد .
جارچیان قوانین را اعلام کردند .
ملت گفتند :
اینکه جان و مال ما از آن شاه باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ولی یعنی چه نتوانیم آرغ بزنیم .!!!!!!
مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پس کوچه ها آرغ میزدند و میگریختند .
جلسات شبانه ارغ برگزار می کردند و هر گاه ارغ میزدند احساس می کردند که کاری سیاسی انجام میدهند ماموران هم مدام در حال دستگیری افراد ارغ زن بودند و گاهی به منازل و رستورانها یورش میبردند و ارغ زنها را دستگیر می کردند ، ،
روزی شاه به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را می فهمم چون باعث شده که هیچکس به 3 قانون اول توجه ای نکند
#حکایت ماست که از آنطرف اختلاس میکنند پول و حق مردم را میخورند بعد جوانان غیور کشور می روند در کشور هایی که نه حجاب دارند نه با اسلام کاری دارند، کشته میشوند و در آخر میگویند حججی سرش رفت تا روسری نره!!!
#اهمیت_حجاب_اجباری_برای_سران_حکومت
#آگاه_باشیم
@pahlavi_Org
قوانینی وضع کن تا دهن این ملتو سرویس کنیم .
فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند ! !
1- مالیات 3 برابر فعلی
2- حقوق یک چهارم عرف بقیه کشورها
3- شاه صاحب جان و مال همه مردم است
4- آرغ زدن ممنوع
شاه گفت : بند 4 چه معنی دارد؟؟؟
وزیر گفت :
بند 4 سوپاپ اطمینان است بعد متوجه معنی آن خواهید شد .
جارچیان قوانین را اعلام کردند .
ملت گفتند :
اینکه جان و مال ما از آن شاه باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ولی یعنی چه نتوانیم آرغ بزنیم .!!!!!!
مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پس کوچه ها آرغ میزدند و میگریختند .
جلسات شبانه ارغ برگزار می کردند و هر گاه ارغ میزدند احساس می کردند که کاری سیاسی انجام میدهند ماموران هم مدام در حال دستگیری افراد ارغ زن بودند و گاهی به منازل و رستورانها یورش میبردند و ارغ زنها را دستگیر می کردند ، ،
روزی شاه به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را می فهمم چون باعث شده که هیچکس به 3 قانون اول توجه ای نکند
#حکایت ماست که از آنطرف اختلاس میکنند پول و حق مردم را میخورند بعد جوانان غیور کشور می روند در کشور هایی که نه حجاب دارند نه با اسلام کاری دارند، کشته میشوند و در آخر میگویند حججی سرش رفت تا روسری نره!!!
#اهمیت_حجاب_اجباری_برای_سران_حکومت
#آگاه_باشیم
@pahlavi_Org
موشی در خانه،تله موش دید
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد،همه گفتند؛
تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند، گاو را برای مجلس ترحیم کشتند و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.
#حکایت
@iranvatanmast⭐️
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد،همه گفتند؛
تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند، گاو را برای مجلس ترحیم کشتند و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.
#حکایت
@iranvatanmast⭐️
💠🔷🔹
#حکایت_آموزنده
#افکار_دیگران
💠شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد.
از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش هایت بیا.
با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.
پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟
پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟
@iranvatanmast💫
#حکایت_آموزنده
#افکار_دیگران
💠شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد.
از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش هایت بیا.
با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.
پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟
پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟
@iranvatanmast💫
#حکایت
دکتر مرتضی شیخ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان). اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...!
دختر دکتر نقل می کند:
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد... ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو باد...
👤پرویز پرستویی
@iranvatanmast⚡
دکتر مرتضی شیخ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان). اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...!
دختر دکتر نقل می کند:
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد... ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو باد...
👤پرویز پرستویی
@iranvatanmast⚡
✍روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت
سبب را پرسیدند،
گفت؛جناب شیر دستور داده که تمام زرافه ها را گردن بزنند!
گفتند؛تو را چه به زرافه،تو که فیل هستی،پس برای چه نگرانی؟
گفت؛بله میدانم که فیل هستم
اما جناب شیر الاغ را مامور پیگیری این موضوع کرده است!
#حکایت📚
@gurd_shah
سبب را پرسیدند،
گفت؛جناب شیر دستور داده که تمام زرافه ها را گردن بزنند!
گفتند؛تو را چه به زرافه،تو که فیل هستی،پس برای چه نگرانی؟
گفت؛بله میدانم که فیل هستم
اما جناب شیر الاغ را مامور پیگیری این موضوع کرده است!
#حکایت📚
@gurd_shah
#حکایت است که ملانصرالدین زنش را هر روز کتک میزد...
از او پرسیدند چرا او را بی دلیل میزنی ؟
گفت : من که نمیتوانم برایش غذایی بیاورم , او را سفر ببرم, برایش لباسی بخرم یا وظیفه همسری بجا آورم . پس او را میزنم که یادش نرود من شوهرش هستم ...
حالا
در یکی از کُرات در کهکشانی دور , وادی ای را میشناسم که نه تنها حاکمانش قادر به تامین رفاه و آسایش مردمانشان نیستند . بلکه مدام میزنند و میگیرند و میبندند تا مردم یادشان نرود که حکومت در اختیار چه کسانی است ...😅
#طنز تلخ
@gurd_shah
از او پرسیدند چرا او را بی دلیل میزنی ؟
گفت : من که نمیتوانم برایش غذایی بیاورم , او را سفر ببرم, برایش لباسی بخرم یا وظیفه همسری بجا آورم . پس او را میزنم که یادش نرود من شوهرش هستم ...
حالا
در یکی از کُرات در کهکشانی دور , وادی ای را میشناسم که نه تنها حاکمانش قادر به تامین رفاه و آسایش مردمانشان نیستند . بلکه مدام میزنند و میگیرند و میبندند تا مردم یادشان نرود که حکومت در اختیار چه کسانی است ...😅
#طنز تلخ
@gurd_shah