ارس روایت اروند را اینگونه کامل میکند: «مامان فکر کرد بابا سکته کرده. پای بابا را گرفت و به من گفت هنوز گرم است، زنگ بزنیم اورژانس بیاید. گفتم نه مامان، بابا و کارون را کشتند.»
.
ارس در گوشهوکنار خانه دنبال چاقو میگردد و یک در میان نگاهی به پدر و نگاهی به برادر، تا پلیس از راه میرسد و بیرونشان میکند برای بررسی صحنه جرم. ارس به این تکه از خاطراتش که میرسد، نمیتواند از کارون نگوید:
.
«با کارون بازی میکردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش میخواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که میبوسیدم، سینه کارون بود. همانجا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه [ویژه در برنامه کودک تلویزیون] بود به اسم فف. من و کارون میخواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی همان روز شد هفتم کارون.»
.
ادامه ماجرا را اروند میگوید، از وقتی که افسر آگاهی سراسیمه خود را به صحنه قتل میرسد:
«سرهنگ پوررضاقلی سر صحنه قتل نشسته بود، گریه میکرد. نصفهشب با کتوشلوار [بدون لباس فرم] آمده بود. مامان فکر کرده بود او را [بهعنوان قاتل] گرفتهاند. رفت سراغش که چرا شوهر مرا کشتی. بندهخدا در حال گریه گفته بود که من پلیس هستم، من نکشتم.»
سرهنگ پوررضاقلی چنان متأثر میشود از این قتل هولناک که کل پلیس آگاهی را برای کار روی این پرونده بسیج میکند. اما این پیگیری سه روز بیشتر دوام نمیآورد تا وقتی اصطلاح «قتل سیاسی» برای اولین بار به گوش اروند نوجوان میخورد:
.
«سرهنگ پوررضاقلی کلِ شعبههای آگاهی را گذاشته بود روی این قتل و کل پلیس آگاهی داشتند روی این قتل کار میکردند. اما از روز سوم دیدیم جواب سربالا میدهند. عمو و عمه [فرخنده حاجیزاده، نویسنده] که مقاومتر بودند، بیشتر پیگیر بودند. مامان هم هر روز آگاهی میرفت. سرهنگ پوررضاقلی به عمویم گفته بود که بعید میدانم کار دزد و اینها باشد، این قتل انگیزهای به اندازه چنار میخواهد. بازپرس ویژه قتل هم گفته بود اگر دست من بود، دور تا دور کشور را سیم خاردار میکشیدم و قاتل را ۴۸ ساعته تحویل شما میدادم، اما نیست، نمیتوانم. باز هم ما متوجه نبودیم که چی میگوید. من ۱۶ سال داشتم، سن و سالی نداشتم. عمویم گفت اینطور که اینها میگویند، به نظر میآید قتل پدرت سیاسی باشد. من گفتم یعنی چی؟ قتل سیاسی یعنی چی؟ قاتلی نیست؟ تا گذشت و قتل آقای مختاری و پوینده و جناب آقای فروهر و خانم فروهر رخ داد و یک لیستی هم از آلمان فرستادند که در آن لیست اسم بابا و کارون بود. آنجا بود که ما دیگر متوجه سیاسی بودن قتل شدیم.»
.
وزارت اطلاعات با انتشار بیانیهای مسئولیت قتل پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را بر عهده گرفت و ادعا کرد گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه در قتل آنها دست داشتهاند. این وزارتخانه اما هرگز مسئولیت قتل حمید و کارون حاجیزاده را برعهده نگرفت، همچنانکه قتل دهها دگراندیش و منتقد و نویسنده و مترجم دیگر را بر عهده نگرفت که در آن دوره زمانی هریک بهگونهای مشکوک اما معنادار به قتل رسیدند.
https://www.radiofarda.com/a/30968233.html
#قتلهای_زنجیرهای #حمید_حاجیزاده #کارون_حاجیزاده #دادخواهی #دموکراسی #همبستگی #همآوا
#Coalition_of_Committed
@iranhamava
.
ارس در گوشهوکنار خانه دنبال چاقو میگردد و یک در میان نگاهی به پدر و نگاهی به برادر، تا پلیس از راه میرسد و بیرونشان میکند برای بررسی صحنه جرم. ارس به این تکه از خاطراتش که میرسد، نمیتواند از کارون نگوید:
.
«با کارون بازی میکردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش میخواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که میبوسیدم، سینه کارون بود. همانجا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه [ویژه در برنامه کودک تلویزیون] بود به اسم فف. من و کارون میخواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی همان روز شد هفتم کارون.»
.
ادامه ماجرا را اروند میگوید، از وقتی که افسر آگاهی سراسیمه خود را به صحنه قتل میرسد:
«سرهنگ پوررضاقلی سر صحنه قتل نشسته بود، گریه میکرد. نصفهشب با کتوشلوار [بدون لباس فرم] آمده بود. مامان فکر کرده بود او را [بهعنوان قاتل] گرفتهاند. رفت سراغش که چرا شوهر مرا کشتی. بندهخدا در حال گریه گفته بود که من پلیس هستم، من نکشتم.»
سرهنگ پوررضاقلی چنان متأثر میشود از این قتل هولناک که کل پلیس آگاهی را برای کار روی این پرونده بسیج میکند. اما این پیگیری سه روز بیشتر دوام نمیآورد تا وقتی اصطلاح «قتل سیاسی» برای اولین بار به گوش اروند نوجوان میخورد:
.
«سرهنگ پوررضاقلی کلِ شعبههای آگاهی را گذاشته بود روی این قتل و کل پلیس آگاهی داشتند روی این قتل کار میکردند. اما از روز سوم دیدیم جواب سربالا میدهند. عمو و عمه [فرخنده حاجیزاده، نویسنده] که مقاومتر بودند، بیشتر پیگیر بودند. مامان هم هر روز آگاهی میرفت. سرهنگ پوررضاقلی به عمویم گفته بود که بعید میدانم کار دزد و اینها باشد، این قتل انگیزهای به اندازه چنار میخواهد. بازپرس ویژه قتل هم گفته بود اگر دست من بود، دور تا دور کشور را سیم خاردار میکشیدم و قاتل را ۴۸ ساعته تحویل شما میدادم، اما نیست، نمیتوانم. باز هم ما متوجه نبودیم که چی میگوید. من ۱۶ سال داشتم، سن و سالی نداشتم. عمویم گفت اینطور که اینها میگویند، به نظر میآید قتل پدرت سیاسی باشد. من گفتم یعنی چی؟ قتل سیاسی یعنی چی؟ قاتلی نیست؟ تا گذشت و قتل آقای مختاری و پوینده و جناب آقای فروهر و خانم فروهر رخ داد و یک لیستی هم از آلمان فرستادند که در آن لیست اسم بابا و کارون بود. آنجا بود که ما دیگر متوجه سیاسی بودن قتل شدیم.»
.
وزارت اطلاعات با انتشار بیانیهای مسئولیت قتل پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را بر عهده گرفت و ادعا کرد گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه در قتل آنها دست داشتهاند. این وزارتخانه اما هرگز مسئولیت قتل حمید و کارون حاجیزاده را برعهده نگرفت، همچنانکه قتل دهها دگراندیش و منتقد و نویسنده و مترجم دیگر را بر عهده نگرفت که در آن دوره زمانی هریک بهگونهای مشکوک اما معنادار به قتل رسیدند.
https://www.radiofarda.com/a/30968233.html
#قتلهای_زنجیرهای #حمید_حاجیزاده #کارون_حاجیزاده #دادخواهی #دموکراسی #همبستگی #همآوا
#Coalition_of_Committed
@iranhamava
رادیو فردا
قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات؛ فرزندان حمید حاجیزاده سکوت ۲۲ ساله خود را شکستند
روایت پسران حمید حاجیزاده، شاعر، که ۳۱ شهریور۷۷ او و پسر ۹سالهاش را با چاقو در خانهاش در کرمان کشتند و وزارت اطلاعات آن را اشتباه ساده خواند اما مسئولیت قتلشان را برعهده نگرفت.
Hamava همآوا
ارس روایت اروند را اینگونه کامل میکند: «مامان فکر کرد بابا سکته کرده. پای بابا را گرفت و به من گفت هنوز گرم است، زنگ بزنیم اورژانس بیاید. گفتم نه مامان، بابا و کارون را کشتند.» . ارس در گوشهوکنار خانه دنبال چاقو میگردد و یک در میان نگاهی به پدر و نگاهی…
جنازه را بردند و ما هم برای بازجویی رفتیم پاسگاه. از من پرسیدند با چه کسی رفتوآمد داشتید و با کسی اختلاف داشت؟ گفتم ما با هیچکس اختلافی نداشتیم هیچ زمانی. حاجیزاده اینقدر خوب و مهربان بود که نمیتوانی فکر کنی با کسی اختلاف داشته باشد. از آنجا رفتیم خانه برادر حمید و بعد، از آگاهی مرا خواستند. آقای پوررضا قلی از من بازجویی کرد، نحوه زندگی ما را پرسید و ازدواج، و من همه را توضیح دادم.
.
روز سوم تشییعجنازه کردیم و بافت دفن کردیم و برگشتیم همینطور پیگیر قتل بودیم. من خودم دادگاه نظامی تهران رفتم. نامه نوشتم، به نهاد ریاست جمهوری، نهاد رهبری، استانداری کرمان، امامجمعه کرمان؛ به هر جایی که میدانستم کاری میتوانند انجام دهند. هیچکس هم نه نمیگفت و همه میگفتند ما خودمان پیگیر قتل هستیم. آقای شاهرودی هم در سفری به کرمان آمد. نامه نوشتم و جواب داده بود که پیگیر هستیم.
.
برای من سختترین روزهای زندگیام است. تا ابد از یادم نمیرود. یک ثانیه آن صحنه، آن قتل، آن جنازه از جلوی چشم من نمیرفت. حتی وقتی آشپزی میکنم، جارو میکنم یا هر کاری که میکنم. مگر میشود من آن صحنه را فراموش کنم؟ خودم هم شرایط روحی بدی دارم، داشتم. چهار سال اول از همه آدمها میترسیدم. مادرم میآمد دخترش را ببیند، یک دلجویی از ما بکند، میگفتم نه، توی خانه ما نیا. تو چرا مرا به دنیا آوردی؟ تو چرا مرا به دنیا آوردی تا من کارون را به دنیا بیاورم؟
.
خودم را مجرم حساب میکردم که چرا من کارون را به دنیا آوردم! چی از دنیا دیده بود که اینجوری از دنیا برود؟ یا مثلاً هرکسی، خواهری، مادری، میآمد میترسیدم. میگفتم همه انسانها میتوانند قاتل باشند. همه دستها میتوانند آدم بکشند. به مادر بیچارهام میگفتم اگر قرار بود بکشی، به کارون چاقو میزدی؟ چی داشت بگوید؟ هیچ چیزی نمیگفت. ساکت بود. گریه میکرد. خودم بدتر.
.
جنازه شوهر و بچهات را که کاردخورده ببینی، دو بچه افسرده را که بابایی بودند بدون پدر بزرگ کنی، شایعات مردم را هم داشته باشی، ظلمهای دیگر هم بارت باشد؛ این سخت بود. برای من خیلی سخت بود. اگر ماندم و هستم، به خاطر اروند و ارس بود. یعنی فقط به خاطر شادی روح حمید که مطمئن باشد من بچههایش را تنها نگذاشتم و در حد توانم برایشان کوتاهی نکردم؛ تنها.
.
من نه از طرف مادری و فامیلهای خودم و نه از طرف فامیلهای حاجیزاده در این ۲۲ سال به اندازه سر سوزنی نه توقعی داشتم و نه کمکی گرفتم. به این دلیل که گفتم اروند و ارس فردا بزرگ میشوند و نکند خدانکرده چه آن فامیل و چه این فامیل بگویند شما پدرت به رحمت خدا رفت و شما با نان و کمک و حمایت ما بزرگ شدید. نگذاشتم. از هیچکس کمکی نگرفتم. خودم بهتنهایی، به هر شکلی، با سرافرازی بچههام را بزرگ کردم.»
https://www.radiofarda.com/a/Iran-political-chain-murders-hamid-hajizadeh-wife-speaking/30992124.html
#قتلهای_زنجیرهای #حمید_حاجیزاده #کارون_حاجیزاده #دادخواهی #دموکراسی #همبستگی #همآوا
#Coalition_of_Committed
@iranhamava
.
روز سوم تشییعجنازه کردیم و بافت دفن کردیم و برگشتیم همینطور پیگیر قتل بودیم. من خودم دادگاه نظامی تهران رفتم. نامه نوشتم، به نهاد ریاست جمهوری، نهاد رهبری، استانداری کرمان، امامجمعه کرمان؛ به هر جایی که میدانستم کاری میتوانند انجام دهند. هیچکس هم نه نمیگفت و همه میگفتند ما خودمان پیگیر قتل هستیم. آقای شاهرودی هم در سفری به کرمان آمد. نامه نوشتم و جواب داده بود که پیگیر هستیم.
.
برای من سختترین روزهای زندگیام است. تا ابد از یادم نمیرود. یک ثانیه آن صحنه، آن قتل، آن جنازه از جلوی چشم من نمیرفت. حتی وقتی آشپزی میکنم، جارو میکنم یا هر کاری که میکنم. مگر میشود من آن صحنه را فراموش کنم؟ خودم هم شرایط روحی بدی دارم، داشتم. چهار سال اول از همه آدمها میترسیدم. مادرم میآمد دخترش را ببیند، یک دلجویی از ما بکند، میگفتم نه، توی خانه ما نیا. تو چرا مرا به دنیا آوردی؟ تو چرا مرا به دنیا آوردی تا من کارون را به دنیا بیاورم؟
.
خودم را مجرم حساب میکردم که چرا من کارون را به دنیا آوردم! چی از دنیا دیده بود که اینجوری از دنیا برود؟ یا مثلاً هرکسی، خواهری، مادری، میآمد میترسیدم. میگفتم همه انسانها میتوانند قاتل باشند. همه دستها میتوانند آدم بکشند. به مادر بیچارهام میگفتم اگر قرار بود بکشی، به کارون چاقو میزدی؟ چی داشت بگوید؟ هیچ چیزی نمیگفت. ساکت بود. گریه میکرد. خودم بدتر.
.
جنازه شوهر و بچهات را که کاردخورده ببینی، دو بچه افسرده را که بابایی بودند بدون پدر بزرگ کنی، شایعات مردم را هم داشته باشی، ظلمهای دیگر هم بارت باشد؛ این سخت بود. برای من خیلی سخت بود. اگر ماندم و هستم، به خاطر اروند و ارس بود. یعنی فقط به خاطر شادی روح حمید که مطمئن باشد من بچههایش را تنها نگذاشتم و در حد توانم برایشان کوتاهی نکردم؛ تنها.
.
من نه از طرف مادری و فامیلهای خودم و نه از طرف فامیلهای حاجیزاده در این ۲۲ سال به اندازه سر سوزنی نه توقعی داشتم و نه کمکی گرفتم. به این دلیل که گفتم اروند و ارس فردا بزرگ میشوند و نکند خدانکرده چه آن فامیل و چه این فامیل بگویند شما پدرت به رحمت خدا رفت و شما با نان و کمک و حمایت ما بزرگ شدید. نگذاشتم. از هیچکس کمکی نگرفتم. خودم بهتنهایی، به هر شکلی، با سرافرازی بچههام را بزرگ کردم.»
https://www.radiofarda.com/a/Iran-political-chain-murders-hamid-hajizadeh-wife-speaking/30992124.html
#قتلهای_زنجیرهای #حمید_حاجیزاده #کارون_حاجیزاده #دادخواهی #دموکراسی #همبستگی #همآوا
#Coalition_of_Committed
@iranhamava
رادیو فردا
روایت همسر حاجیزاده از قتلی که ۲۳ سال پیش در سهمتری او رخ داد
روحانگیز سلطانینژاد، همسر حمید حاجیزاده و مادر کارون ۹ساله، با شکستن سکوت ۲۲سالهاش دربارهٔ قتل آنان، سال گذشته از جزئیاتی گفت که شاید خواندن آن در حد تحمل هر خوانندهای نباشد.