💠 فراخوان فوری فوری 💠
قبل از اذان صبح
۱۵ اردیبهشت-روبروی زندان اراک
نه به اعدام یوسف مهراد و صدرالله فاضلی زارع
مردم اراک حضورتان در این محل ضروری است.
#نه_به_اعدام#نه_به_جمهوری_اعدامی
#لعنت_بر_خمینی#مرگ_بر_خامنه_ای #همه_باهم_میآئیم_تا_به_اعدام_نه_بگیم
💎 @iranyarannetwork1398
قبل از اذان صبح
۱۵ اردیبهشت-روبروی زندان اراک
نه به اعدام یوسف مهراد و صدرالله فاضلی زارع
مردم اراک حضورتان در این محل ضروری است.
#نه_به_اعدام#نه_به_جمهوری_اعدامی
#لعنت_بر_خمینی#مرگ_بر_خامنه_ای #همه_باهم_میآئیم_تا_به_اعدام_نه_بگیم
💎 @iranyarannetwork1398
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠تنها گناهمان خروش خشمی بود در جواب کین
۳۰ روز مانده به سالروز#مهسا خیزش#زن_زندگی_آزادی
#سالروز#مهسا_۲۵شهریور
#لعنت_بر_خمینی
#مرگ_بر_خامنه_ای
#مرگ_بر_جمهوری_کثیف_و_جنایتکار_اسلام
💎 @iranyarannetwork1398
۳۰ روز مانده به سالروز#مهسا خیزش#زن_زندگی_آزادی
#سالروز#مهسا_۲۵شهریور
#لعنت_بر_خمینی
#مرگ_بر_خامنه_ای
#مرگ_بر_جمهوری_کثیف_و_جنایتکار_اسلام
💎 @iranyarannetwork1398
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠 مطابق احکام اسلام ، علی خامنهای فرزند جواد ، مهدورالدم میباشد. وی محکوم به اعدام است.
#روز_محاکمه_و_انتقام_سخت_نزدیکست #لعنت_بر_خمینی #مرگ_بر_خامنه_ای
💎 @iranyarannetwork1398
#روز_محاکمه_و_انتقام_سخت_نزدیکست #لعنت_بر_خمینی #مرگ_بر_خامنه_ای
💎 @iranyarannetwork1398
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠مادرِ فاطمه سپهری گزارش میدهد...
لعنت بر خامنهای و اجداد و اولاد و خاندان و حامیانش و دستگاه کثیف اطلاعاتی و قضایی و مسئولان بیشرف حکومت ضدبشری و جنایتکاران ولایی....
#فاطمه_سپهری
#محمدحسین_سپهری
#حسین_سپهری
#لعنت_بر_خمینی
#مرگ_بر_خامنهای
💎 @iranyarannetwork1398
لعنت بر خامنهای و اجداد و اولاد و خاندان و حامیانش و دستگاه کثیف اطلاعاتی و قضایی و مسئولان بیشرف حکومت ضدبشری و جنایتکاران ولایی....
#فاطمه_سپهری
#محمدحسین_سپهری
#حسین_سپهری
#لعنت_بر_خمینی
#مرگ_بر_خامنهای
💎 @iranyarannetwork1398
💠 *یادی کنیم از کسی که حداکثر سعیش این بود که نامش در بالای لیست جنایتکارترین انسانهای دنیا جای گیرد*
*خاطره آیتالله موسوی اردبیلی از کودکان بیگناه خردسالِ زندانی، در زندانِ اوین*
متن زیر به نقل از آیتالله احمد عابدینی استاد حوزه علمیه اصفهان بیان شده است:
💠 اوايل شهريور ۱۳۷۷ بود كه برای خواندن كتاب سفرنامه فقهیِ حج به منزل ایت الله موسوی اردبیلی رفتم، مثل بقيه شبها من و ایشان تنها بوديم. تازه آقای *اسدالله لاجوردی* را ترور كرده بودند.
آقای اردبیلی فرمودند:
« *امروز هرچه با خودم كلنجار رفتم كه برای آقای لاجوردی فاتحهای بخوانم نشد*».
💠 حساس شدم كه مگر او چه كرده است؟
سوال كردم:
ايشان در ترديد بود كه برايم توضيح بدهد يا خير، اما بالاخره اموری را گفت كه اكنون پس از گذشتِ بيش از ده سال از آن زمان، هنوز بسياری از آن كلمات با همان آهنگِ سخنان ايشان در گوشم طنينانداز است:
اردبیلی میگفت:
«آن زمان كه مسوليت داشتم، گهگاهی به زندانها سر میزدم.
در زندانِ اوين، يك دربِ كهنه قديمی بود كه هميشه از كنار آن میگذشتم.
يك روز هوس كردم كه داخل آنجا را ببينم».
گفتم:
«اين چيست؟»
گفتند:
«چيز مهمی نيست. يك انباری است».
گفتم:
«میخواهم درون آن را ببينم».
گفتند:
«كليدش نيست».
گفتم:
«آن را پيدا كنيد».
گفتند:
«پيدا نمیشود».
گفتم:
«درب را بشكنيد».
گفتند:
«چيز مهمی نيست».
گفتم:
«بالاخره من بايد درون اين انباری را ببينم».
گفتند:
*«كليدش پيش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود»*
گفتم:
«از او بگيريد».
گفتند:
«الان اينجا نيستند».
گفتم:
«پيدايش كنيد. من اينجا میمانم تا بيايد و از جای خود تكان نمیخورم».
💠 بالاخره پس از اصرارِ زيادِ من، درب باز شد.
وارد شدم. ديدم تعداد زيادی از بچههای خردسالِ پنج ساله، شش ساله و ده ساله با صورتهایی به رنگ زرد و جسمهایی نحيف، پنجاه نفر، صد نفر، كمتر يا بيشتر، نمیدانم؛ محبوساند.
بچهها دور من ريختند. گريه میکردند. عبا و دستهایم را میبوسیدند و التماس میکردند.
گفتم:
«اينها چه كسانی هستند؟»
گفتند:
«اينها بچههای منافقان هستند كه پدر و مادرشان يا كشته شدهاند يا فرار كردهاند».
گفتم:
«اينجا چه كار میکنند؟ پدرانشان مجرم بودهاند، جرم اينها چيست؟ اينها پدر بزرگ ندارند؟! خويشاوند ندارند؟! قيم ندارند؟!»
💠 از وضع اسفبار بچّهها چشمانم پر از اشك شد. عينك خود را برداشتم و با دستمال، اشکهای خود را پاك كردم و گفتم:
« *همين امروز، تا ۲۴ ساعت بايد اين بچهها را به خانوادههای خودشان برسانيد و هر كدام كه خانواده ندارند، يا جایی ندارند، آنها را به دادستانی بياوريد. برای آنان جایی تهيه میكنيم*.
*آخر، پدرِ بچه منافق بود و كشته شد، يا مادرش فرار كرد، چه ربطی به بچه دارد؟!*
*انصاف و رحم و مروتتان كجا رفت*؟!»
💠 بالاخره پس از چند روز آقای محمدی گيلانی، قبل از خطبههای نماز جمعه تهران، جوابم را داد و گفت:
«آنها كه براي بچه منافق اشك میريزند، نبايد مسوليت قبول كنند.
چرا آن وقت كه پدرانشان پاسدارهای ما را میکشتند گريه نكرديد؟!
كسی مرجع ضمير حرفهای او را نفهميد، جز من...
آقاي لاجوردی به من میگفت:
«من، تو و آقای منتظری را قبول ندارم، شما نمیفهمید، شما نمیگذارید من ريشه منافقان را بكنم، اما چون امام خمينی به من فرموده از شما اطاعت كنم، اطاعت میكنم، وگرنه اصلا شما دو نفر را قبول ندارم.
#لعنت_بر_خمینی_و_نوچه_هاش
💎 @iranyarannetwork1398
*خاطره آیتالله موسوی اردبیلی از کودکان بیگناه خردسالِ زندانی، در زندانِ اوین*
متن زیر به نقل از آیتالله احمد عابدینی استاد حوزه علمیه اصفهان بیان شده است:
💠 اوايل شهريور ۱۳۷۷ بود كه برای خواندن كتاب سفرنامه فقهیِ حج به منزل ایت الله موسوی اردبیلی رفتم، مثل بقيه شبها من و ایشان تنها بوديم. تازه آقای *اسدالله لاجوردی* را ترور كرده بودند.
آقای اردبیلی فرمودند:
« *امروز هرچه با خودم كلنجار رفتم كه برای آقای لاجوردی فاتحهای بخوانم نشد*».
💠 حساس شدم كه مگر او چه كرده است؟
سوال كردم:
ايشان در ترديد بود كه برايم توضيح بدهد يا خير، اما بالاخره اموری را گفت كه اكنون پس از گذشتِ بيش از ده سال از آن زمان، هنوز بسياری از آن كلمات با همان آهنگِ سخنان ايشان در گوشم طنينانداز است:
اردبیلی میگفت:
«آن زمان كه مسوليت داشتم، گهگاهی به زندانها سر میزدم.
در زندانِ اوين، يك دربِ كهنه قديمی بود كه هميشه از كنار آن میگذشتم.
يك روز هوس كردم كه داخل آنجا را ببينم».
گفتم:
«اين چيست؟»
گفتند:
«چيز مهمی نيست. يك انباری است».
گفتم:
«میخواهم درون آن را ببينم».
گفتند:
«كليدش نيست».
گفتم:
«آن را پيدا كنيد».
گفتند:
«پيدا نمیشود».
گفتم:
«درب را بشكنيد».
گفتند:
«چيز مهمی نيست».
گفتم:
«بالاخره من بايد درون اين انباری را ببينم».
گفتند:
*«كليدش پيش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود»*
گفتم:
«از او بگيريد».
گفتند:
«الان اينجا نيستند».
گفتم:
«پيدايش كنيد. من اينجا میمانم تا بيايد و از جای خود تكان نمیخورم».
💠 بالاخره پس از اصرارِ زيادِ من، درب باز شد.
وارد شدم. ديدم تعداد زيادی از بچههای خردسالِ پنج ساله، شش ساله و ده ساله با صورتهایی به رنگ زرد و جسمهایی نحيف، پنجاه نفر، صد نفر، كمتر يا بيشتر، نمیدانم؛ محبوساند.
بچهها دور من ريختند. گريه میکردند. عبا و دستهایم را میبوسیدند و التماس میکردند.
گفتم:
«اينها چه كسانی هستند؟»
گفتند:
«اينها بچههای منافقان هستند كه پدر و مادرشان يا كشته شدهاند يا فرار كردهاند».
گفتم:
«اينجا چه كار میکنند؟ پدرانشان مجرم بودهاند، جرم اينها چيست؟ اينها پدر بزرگ ندارند؟! خويشاوند ندارند؟! قيم ندارند؟!»
💠 از وضع اسفبار بچّهها چشمانم پر از اشك شد. عينك خود را برداشتم و با دستمال، اشکهای خود را پاك كردم و گفتم:
« *همين امروز، تا ۲۴ ساعت بايد اين بچهها را به خانوادههای خودشان برسانيد و هر كدام كه خانواده ندارند، يا جایی ندارند، آنها را به دادستانی بياوريد. برای آنان جایی تهيه میكنيم*.
*آخر، پدرِ بچه منافق بود و كشته شد، يا مادرش فرار كرد، چه ربطی به بچه دارد؟!*
*انصاف و رحم و مروتتان كجا رفت*؟!»
💠 بالاخره پس از چند روز آقای محمدی گيلانی، قبل از خطبههای نماز جمعه تهران، جوابم را داد و گفت:
«آنها كه براي بچه منافق اشك میريزند، نبايد مسوليت قبول كنند.
چرا آن وقت كه پدرانشان پاسدارهای ما را میکشتند گريه نكرديد؟!
كسی مرجع ضمير حرفهای او را نفهميد، جز من...
آقاي لاجوردی به من میگفت:
«من، تو و آقای منتظری را قبول ندارم، شما نمیفهمید، شما نمیگذارید من ريشه منافقان را بكنم، اما چون امام خمينی به من فرموده از شما اطاعت كنم، اطاعت میكنم، وگرنه اصلا شما دو نفر را قبول ندارم.
#لعنت_بر_خمینی_و_نوچه_هاش
💎 @iranyarannetwork1398