This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠باورتون نمیشه رسما اعتراف کردند که رئیسی ملعون جلاد ۶۷ بوده است.
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
💎 @iranyarannetwork1398
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
💎 @iranyarannetwork1398
💠 معصومه فردا میاد.
✍محمدمهدی رمضانی
سال ۶۷ بود، حمام خون از مجاهدین راه افتاده بود و بیمحابا در زندانها اعدام میشدند. دختری بود حدود ۱۶ تا۱۷ سال که ناقصالعضو بود، پایش میلنگید. سر یکی از چهارراهها در مشهد سیگار و کبریت و دستمالکاغذی، میفروخت. مادرش آسم مزمن داشت و پدر نداشت. دوبرادر داشت که ازخودش کوچکتر بودند و به خاطرمریضی خاصی یارای حرکت نداشتند و درخانه زندگی میکردند. تنها منبع درآمد این خانواده، همین دختر بود.
مردم ازش خرید بیشتر میکردند و شب خوشحال از اینکه تونسته بود ماموریت خودش را انجام دهد، شاد به خانه میرفت.
یکی ازروزها شخصی روزنامه مجاهدین خلق را به او میدهد که بفروشد تا کمکی به او بشود.
دخترک معصوم نمیدانست مجاهد یعنی چه؟
مجاهدین خلق چه مفهومی داره تا اینکه یک روز دستگیر شد و به زندان رفت.
عموی این دختر بعد از سه روز کنکاش از کاسبان سرچهارراه متوجه میشود که او را گرفتهاند. سراغ من آمد و گفت اگر این دخترآزادنشه، خانوادهای نابود میشن. به حکم وظیفه انسانی سراغ ابراهیم رئیسی رفتم که از بچگی میشناختمش.
غروب بود که اجازه دادند به دیدنش بروم. خیلی گرم تحویلم گرفت. داستان دخترک را برایش تعریف کردم. گفتم که عموی این دختر بیرون ایستاده منتظر نتیجه هست. گفت اسم و مشخصات کامل همراه با تاریخ دستگیری رو بنویس به من بده، صبح ساعت ۸ بیا. من دستور میدم آزادش کنند، با خودت ببرش. خیلی خوشحال شدم و کلی تشکرکردم.
به اتفاق عموی دختر، به خانه آنها رفتم. خانه محقر خشت و گلی در گوشهای دورافتاده در شهر مشهد. مادر دختر که ما رو دید خیلی خوشحال شد.
وقتی گفتیم معصومه فردا میاد، از خوشحالی گریست. بچه هاشو صداکرد و به اونا گفت معصومه فردا میاد. دوتا برادرش توان ایستادن روی پا نداشتند. خودشونو روی زمین کشوندند تا به هم رسیدند. همدیگه رو بغل کردند و بوسیدند و اشک شوق ریختند.
آمدیم بیرون به عموی دختر گفتم ساعت۷ صبح میام دنبالت تا به اتفاق بریم معصومه رو بیاریم.
۸صبح رسیدیم زندان. سید نیومده بود تا ساعت ده منتظر بودیم ولی نیومد. پرسیدیم کی میاد؟ گفتند معلوم نیست
سرگردون مونده بودیم
به یکی از پرسنل زندان شرح ماوقع رو گفتیم. گفت من چیزی نمیدونم. خیلی خواهش کردیم که شرایط این دختر اینه، شرایط خانوادهاش اینه و محض رضای خدا کمکی بکن. احساس کردم دلش به رحم اومده.
اسم و مشخصات رو از من گرفت و گفت منتظرباشید.
حدود بیست دقیقه در اضطراب بودیم تا اینکه اون آقا اومد.
گفت پدر معصومه کدومیک از شماها هستین؟
توضیح دادم که ایشون پدر نداره. من با حاج آقا رئیسی دوست هستم و این آقا هم عموی معصومه هست.
به من گفت شما بیا داخل.
دلهره عجیبی داشتم.
خدایا ساعت حدود دوازده هست. پس چرا آزادش نکردن؟
حاجی که قول داده بود.
نشستم روی صندلی برایم چای آوردند. بعداز ده، دوازده دقیقه ایشون گفت: آقا متاسفم معصومه ساعت ۴ صبح اعدام شده. درجایم خشک شدم.
نفسم بالا نمیومد.
احساس میکردم دنیا به آخررسیده، مات و مبهوت.
حرفی برای گفتن نداشتم.
درست میگفت. معصومه با دستور مستقیم رئیسی که اکنون سید محرومانش می گویند، اعدام شده بود.
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
💎 @iranyarannetwork1398
✍محمدمهدی رمضانی
سال ۶۷ بود، حمام خون از مجاهدین راه افتاده بود و بیمحابا در زندانها اعدام میشدند. دختری بود حدود ۱۶ تا۱۷ سال که ناقصالعضو بود، پایش میلنگید. سر یکی از چهارراهها در مشهد سیگار و کبریت و دستمالکاغذی، میفروخت. مادرش آسم مزمن داشت و پدر نداشت. دوبرادر داشت که ازخودش کوچکتر بودند و به خاطرمریضی خاصی یارای حرکت نداشتند و درخانه زندگی میکردند. تنها منبع درآمد این خانواده، همین دختر بود.
مردم ازش خرید بیشتر میکردند و شب خوشحال از اینکه تونسته بود ماموریت خودش را انجام دهد، شاد به خانه میرفت.
یکی ازروزها شخصی روزنامه مجاهدین خلق را به او میدهد که بفروشد تا کمکی به او بشود.
دخترک معصوم نمیدانست مجاهد یعنی چه؟
مجاهدین خلق چه مفهومی داره تا اینکه یک روز دستگیر شد و به زندان رفت.
عموی این دختر بعد از سه روز کنکاش از کاسبان سرچهارراه متوجه میشود که او را گرفتهاند. سراغ من آمد و گفت اگر این دخترآزادنشه، خانوادهای نابود میشن. به حکم وظیفه انسانی سراغ ابراهیم رئیسی رفتم که از بچگی میشناختمش.
غروب بود که اجازه دادند به دیدنش بروم. خیلی گرم تحویلم گرفت. داستان دخترک را برایش تعریف کردم. گفتم که عموی این دختر بیرون ایستاده منتظر نتیجه هست. گفت اسم و مشخصات کامل همراه با تاریخ دستگیری رو بنویس به من بده، صبح ساعت ۸ بیا. من دستور میدم آزادش کنند، با خودت ببرش. خیلی خوشحال شدم و کلی تشکرکردم.
به اتفاق عموی دختر، به خانه آنها رفتم. خانه محقر خشت و گلی در گوشهای دورافتاده در شهر مشهد. مادر دختر که ما رو دید خیلی خوشحال شد.
وقتی گفتیم معصومه فردا میاد، از خوشحالی گریست. بچه هاشو صداکرد و به اونا گفت معصومه فردا میاد. دوتا برادرش توان ایستادن روی پا نداشتند. خودشونو روی زمین کشوندند تا به هم رسیدند. همدیگه رو بغل کردند و بوسیدند و اشک شوق ریختند.
آمدیم بیرون به عموی دختر گفتم ساعت۷ صبح میام دنبالت تا به اتفاق بریم معصومه رو بیاریم.
۸صبح رسیدیم زندان. سید نیومده بود تا ساعت ده منتظر بودیم ولی نیومد. پرسیدیم کی میاد؟ گفتند معلوم نیست
سرگردون مونده بودیم
به یکی از پرسنل زندان شرح ماوقع رو گفتیم. گفت من چیزی نمیدونم. خیلی خواهش کردیم که شرایط این دختر اینه، شرایط خانوادهاش اینه و محض رضای خدا کمکی بکن. احساس کردم دلش به رحم اومده.
اسم و مشخصات رو از من گرفت و گفت منتظرباشید.
حدود بیست دقیقه در اضطراب بودیم تا اینکه اون آقا اومد.
گفت پدر معصومه کدومیک از شماها هستین؟
توضیح دادم که ایشون پدر نداره. من با حاج آقا رئیسی دوست هستم و این آقا هم عموی معصومه هست.
به من گفت شما بیا داخل.
دلهره عجیبی داشتم.
خدایا ساعت حدود دوازده هست. پس چرا آزادش نکردن؟
حاجی که قول داده بود.
نشستم روی صندلی برایم چای آوردند. بعداز ده، دوازده دقیقه ایشون گفت: آقا متاسفم معصومه ساعت ۴ صبح اعدام شده. درجایم خشک شدم.
نفسم بالا نمیومد.
احساس میکردم دنیا به آخررسیده، مات و مبهوت.
حرفی برای گفتن نداشتم.
درست میگفت. معصومه با دستور مستقیم رئیسی که اکنون سید محرومانش می گویند، اعدام شده بود.
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
💎 @iranyarannetwork1398
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠 منصور ارضی مداح هم تایید کرد که لاشه رئیسی سوخته و تکه تکه شده بوده و قابل شستشو نبود.
#کارما
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله_
شد
💎 @iranyarannetwork1398
#کارما
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله_
شد
💎 @iranyarannetwork1398
💠تصاویر دیدار رئیسی از یکی از پایگاهای گروه تروریستی حزب الله در جنوب لبنان که برای اولین بار منتشر شده است.
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
#جمهوری_تروریستی_اسلامی
#جمهوری_اسلامی_سرنگون_باید_گردد
💎 @iranyarannetwork1398
#جلاد_۶۷_رییسی_جزغاله
#جمهوری_تروریستی_اسلامی
#جمهوری_اسلامی_سرنگون_باید_گردد
💎 @iranyarannetwork1398