ما
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوان تر ز آنکه بیرونید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی
برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد
زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غار،
چشم میمالیم و میگوییم:
آنک، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرین کار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس
#شعر ( بخشی از شعر )
#مهدی_اخوان_ثالث
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوان تر ز آنکه بیرونید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی
برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد
زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غار،
چشم میمالیم و میگوییم:
آنک، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرین کار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس
#شعر ( بخشی از شعر )
#مهدی_اخوان_ثالث
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
... باری، حکایتی ست
حتی شنیدهام
بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط، پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
و همچنین شنیدهام آنجا
باران بال و پر
میبارد از هوا
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهٔ دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانهها
مرغ سعادتی که در افسانه میپرید
آنجا فرود آمده بر بام خانهها
هر سو زند صلا
کای هر کئی! بیا
زنبیل خویش پر کن، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیدهام آنجا
چی؟
لبخند میزنی؟
من روستاییم، نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی
آری، حکایتی ست
شهری چنین که گفتی، الحق که آیتی ست
اما
من خواب دیدهام
تو خواب دیدهای
او خواب دیده است
ما خواب دی...ـ
بس است
🔷 تهران، شهریور ۱۳۳۷
#مهدی_اخوان_ثالث
#گفت_و_گو
#آخر_شاهنامه
#انتشارات_زمستان
https://t.me/khabargar
حتی شنیدهام
بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط، پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
و همچنین شنیدهام آنجا
باران بال و پر
میبارد از هوا
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهٔ دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانهها
مرغ سعادتی که در افسانه میپرید
آنجا فرود آمده بر بام خانهها
هر سو زند صلا
کای هر کئی! بیا
زنبیل خویش پر کن، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیدهام آنجا
چی؟
لبخند میزنی؟
من روستاییم، نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی
آری، حکایتی ست
شهری چنین که گفتی، الحق که آیتی ست
اما
من خواب دیدهام
تو خواب دیدهای
او خواب دیده است
ما خواب دی...ـ
بس است
🔷 تهران، شهریور ۱۳۳۷
#مهدی_اخوان_ثالث
#گفت_و_گو
#آخر_شاهنامه
#انتشارات_زمستان
https://t.me/khabargar
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله ى زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک میگوید
باغ بی برگی
خندهاش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
#باغ_بى_برگى
#زمستان
#مهدی_اخوان_ثالث
https://t.me/khabargar
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله ى زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک میگوید
باغ بی برگی
خندهاش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
#باغ_بى_برگى
#زمستان
#مهدی_اخوان_ثالث
https://t.me/khabargar
خبرگر
📚 #این_چنین_لحظهها ✍ #مهدی_اخوان_ثالث ✅ #زن_زندگی_آزادی https://t.me/khabargar
لحظهها، لحظههای زنده و گرم
لحظههای شگرف و با عظمت
لحظههای مهابت و هیبت
لحظههای خطیر و تاریخی
پُر از آناتِ ژرف و زاینده
با گذشته گسسته نسبتِ خویش
سخت در جُنب و جوشِ آینده
لحظههای خطر، خبر، هیجان
همه امیّدبخش و توفانی
همه آیندهساز و انسانی
لحظههای نهیب و همّت و هوش
لحظههای حمیّت و غیرت
لحظههای تلاش و جنبش و جوش
لحظههای طنین تندرها
بویِ باروت و دود و آتش و خون
بانگِ تیر و تفنگِ سنگرها
لحظههای امید و آزادی
آذرخش، انفجار، ویرانی
با نویدِ فزونتر آبادی
لحظههای شگفت و شورانگیز
همه پُر گیر و دار و شعر و شعار
همه پُر قیل و قال و جنگ و گریز
لحظههای پُر از لَت و لاحول
همه زاییدهٔ حرارت و شور
همه آبستنِ حوادثِ هول
لحظههای هجوم و حمله و جنگ
لحظههای شکست و فتح و شتاب
و مسلسل صدایِ تیر و تفنگ
لحظههای صلابتِ زنده
همه ویرانگرِ کنون و همه
سرنوشت آفرینِ آینده
خلق بیدار، خلق در پیکار
با تب و تاب و بیامان به نبرد
لحظهها را کند پُر و سرشار
چند و چون پرسم و خبر پرسم
لحظههایی چنین شکوفان را
هر دم از حاصل و اثر پرسم
چه شد آیا؟ چگونه بود آیا؟
دمبدم پرسش از کجا، از کِی
واینکه آن قفل چون گشود آیا؟
لحظههای مدام بیم و امید
شب شبیخون و روز رویاروی
جنگِ بیانقطاع و بیتردید
لحظههائی که در فضا شده پخش
رمز و رازی شکوهمند و نجیب
شور و شوقی شگرف و لذتبخش
میزند موج در هوا حالی
که توان درک کرد و نتوان گفت
که چه حالیست بر چه منوالی
از نشانها توان به جای آورد
اینکه امری عظیم در شدن است
میتوان دید، میتوان حس کرد
گرم و سازنده باد و بارآور
اینچنین لحظههای فرداساز
خلق پیروز و جهدِ او پُر بَر
همه دم زنده باد و زاینده
لحظههائی چنین که میگوید
مژدهٔ روزِ خوبِ آینده
📚 #این_چنین_لحظهها
✍ #مهدی_اخوان_ثالث
✅ #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
لحظههای شگرف و با عظمت
لحظههای مهابت و هیبت
لحظههای خطیر و تاریخی
پُر از آناتِ ژرف و زاینده
با گذشته گسسته نسبتِ خویش
سخت در جُنب و جوشِ آینده
لحظههای خطر، خبر، هیجان
همه امیّدبخش و توفانی
همه آیندهساز و انسانی
لحظههای نهیب و همّت و هوش
لحظههای حمیّت و غیرت
لحظههای تلاش و جنبش و جوش
لحظههای طنین تندرها
بویِ باروت و دود و آتش و خون
بانگِ تیر و تفنگِ سنگرها
لحظههای امید و آزادی
آذرخش، انفجار، ویرانی
با نویدِ فزونتر آبادی
لحظههای شگفت و شورانگیز
همه پُر گیر و دار و شعر و شعار
همه پُر قیل و قال و جنگ و گریز
لحظههای پُر از لَت و لاحول
همه زاییدهٔ حرارت و شور
همه آبستنِ حوادثِ هول
لحظههای هجوم و حمله و جنگ
لحظههای شکست و فتح و شتاب
و مسلسل صدایِ تیر و تفنگ
لحظههای صلابتِ زنده
همه ویرانگرِ کنون و همه
سرنوشت آفرینِ آینده
خلق بیدار، خلق در پیکار
با تب و تاب و بیامان به نبرد
لحظهها را کند پُر و سرشار
چند و چون پرسم و خبر پرسم
لحظههایی چنین شکوفان را
هر دم از حاصل و اثر پرسم
چه شد آیا؟ چگونه بود آیا؟
دمبدم پرسش از کجا، از کِی
واینکه آن قفل چون گشود آیا؟
لحظههای مدام بیم و امید
شب شبیخون و روز رویاروی
جنگِ بیانقطاع و بیتردید
لحظههائی که در فضا شده پخش
رمز و رازی شکوهمند و نجیب
شور و شوقی شگرف و لذتبخش
میزند موج در هوا حالی
که توان درک کرد و نتوان گفت
که چه حالیست بر چه منوالی
از نشانها توان به جای آورد
اینکه امری عظیم در شدن است
میتوان دید، میتوان حس کرد
گرم و سازنده باد و بارآور
اینچنین لحظههای فرداساز
خلق پیروز و جهدِ او پُر بَر
همه دم زنده باد و زاینده
لحظههائی چنین که میگوید
مژدهٔ روزِ خوبِ آینده
📚 #این_چنین_لحظهها
✍ #مهدی_اخوان_ثالث
✅ #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
Telegram
خبرگر
#خبرگرصدای_بیصدایان_وستمدیدگان_دادخواه
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
ارتباط با ادمینها(,عکس ها و ویدیوهای خود را برای انعکاس از این جا
با ما در میان بگذارید.)
@mansoor1999
... — «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ میگریاندت ای ابرِ شبگیران …؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بِگِرییم ای چو من تاریک».
تهران - اسفند ۱۳۳۹
#مهدی_اخوان_ثالث
#صبوحی
#از_این_اوستا
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
کدامین سوگ میگریاندت ای ابرِ شبگیران …؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بِگِرییم ای چو من تاریک».
تهران - اسفند ۱۳۳۹
#مهدی_اخوان_ثالث
#صبوحی
#از_این_اوستا
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
فردا چرا؟ هم امروز، کاری بکن که باید
شاید برایت ای مرد، فردا دگر نیاید
با عزمِ جزم و بیشک، اکنون بتاز خوش تک
هم بر اگر تفو کن، هم کاشکی و شاید
بیترس و آشکارا، بشکاف سنگِ خارا
ور مخفی است کارت، بپا کسی نپاید
شک نیست، عقلِ عاقل، باشد کلیدِ مشکل
امّا گهی جنون هم در کارها بباید
آه ای جنونِ زیبا، گل کن، که در رهِ عشق
از بلبلی شنیدم کاین ره چه خوش سراید
غدّار بس سخنها گوید که گه بدک نیست
امّا مخور فریبش، حق نیست، مینماید
آن دوست خواهد آمد، بی هیچ شک و تردید
امّا درِ دلت را بگشا، که او درآید
#مهدی_اخوان_ثالث
#هم_امروز
#ترا_ای_کهن_بوم_و_بر_دوست_دارم
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
شاید برایت ای مرد، فردا دگر نیاید
با عزمِ جزم و بیشک، اکنون بتاز خوش تک
هم بر اگر تفو کن، هم کاشکی و شاید
بیترس و آشکارا، بشکاف سنگِ خارا
ور مخفی است کارت، بپا کسی نپاید
شک نیست، عقلِ عاقل، باشد کلیدِ مشکل
امّا گهی جنون هم در کارها بباید
آه ای جنونِ زیبا، گل کن، که در رهِ عشق
از بلبلی شنیدم کاین ره چه خوش سراید
غدّار بس سخنها گوید که گه بدک نیست
امّا مخور فریبش، حق نیست، مینماید
آن دوست خواهد آمد، بی هیچ شک و تردید
امّا درِ دلت را بگشا، که او درآید
#مهدی_اخوان_ثالث
#هم_امروز
#ترا_ای_کهن_بوم_و_بر_دوست_دارم
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
به حیرت ماندهام، پنهان چه سازم
حقایق را چو بینم آشکارا
که آیا ما خدا را خلق کردیم
و یا او خلق فرمودهست ما را؟
#مهدی_اخوان_ثالث
#پرسش*
#ترا_ای_کهن_بوم_و_بر_دوست_دارم
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
حقایق را چو بینم آشکارا
که آیا ما خدا را خلق کردیم
و یا او خلق فرمودهست ما را؟
#مهدی_اخوان_ثالث
#پرسش*
#ترا_ای_کهن_بوم_و_بر_دوست_دارم
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در قفس ماندم و سالی بشد و ماهی چند
مونسم نالهٔ چندی بوَد و آهی چند
نه عجب گر شوَدَم کاهشِ جان روزافزون
که _چو مه_ خون خوردَم رنجِ روانکاهی چند
لاجرم نالهٔ در کوه و کمر گم شدهایم
که سپردیم عنان در کفِ گمراهی چند
شیرگیران چه شنیدند از آن خرسِ بزرگ
که بجَستَند و رمیدند ز روباهی چند؟!
نرسیم و نرسیدیم بدان برج بلند
از فرومایگیِ همّتِ کوتاهی چند
بعد از این خاک رهِ باده فروشانم و بس
تا برآسایم از آلامِ جهان گاهی چند
بَسَم از صحبتِ یارانِ دغل پیشه، «امید»!
من و رندی و حریفی و دل آگاهی چند
✅ زندان «م»، آذر ماه ۱۳۳۳
#مهدی_اخوان_ثالث
#گرفتار
#ارغنون
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
مونسم نالهٔ چندی بوَد و آهی چند
نه عجب گر شوَدَم کاهشِ جان روزافزون
که _چو مه_ خون خوردَم رنجِ روانکاهی چند
لاجرم نالهٔ در کوه و کمر گم شدهایم
که سپردیم عنان در کفِ گمراهی چند
شیرگیران چه شنیدند از آن خرسِ بزرگ
که بجَستَند و رمیدند ز روباهی چند؟!
نرسیم و نرسیدیم بدان برج بلند
از فرومایگیِ همّتِ کوتاهی چند
بعد از این خاک رهِ باده فروشانم و بس
تا برآسایم از آلامِ جهان گاهی چند
بَسَم از صحبتِ یارانِ دغل پیشه، «امید»!
من و رندی و حریفی و دل آگاهی چند
✅ زندان «م»، آذر ماه ۱۳۳۳
#مهدی_اخوان_ثالث
#گرفتار
#ارغنون
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
بسته راه گلویم بغض و دلم شعلهور است
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی
بر رخش شرم شفق دیدم و گفتم گویا
از غم من به فلک باز خبر داده کسی
زیر تیغ ستم دهر چهسان تاب آرم
کِی به دست من درمانده سپر داده کسی؟
من گدایی کنم و خم نکنم سر بر ظلم
یادم این شیوه ز ارباب نظر داده کسی
شرمسار شرف خویش ازین عجز نیام
به قضا و قدرم سلطه مگر داده کسی؟
رنج و غم «ذات» مرا سایهصفت همقدم است
خود گرفتم به من امکان سفر داده کسی
نه بهگوش کر گردون رسدم داد و فغان
نه دعا را ره ترتیب اثر داده کسی
نیست چاهی چو علی درد دلم را؛ گویی
بدل چاه به من کوه و کمر داده کسی
زانکه فریاد شود ناله، به کوه و کمرم
به صدا گویی پرواز چو پر داده کسی
دم فرو بند که شکوا ندهد سود «امید»
کی مجالی به شهیدان هنر داده کسی؟
مشهد اردیبهشت ۱۳۶۷
#مهدی_اخوان_ثالث
#شهیدان_هنر #سال_دیگر_ای_دوست_ای_همسایه
#انتشارات_زمستان
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی
بر رخش شرم شفق دیدم و گفتم گویا
از غم من به فلک باز خبر داده کسی
زیر تیغ ستم دهر چهسان تاب آرم
کِی به دست من درمانده سپر داده کسی؟
من گدایی کنم و خم نکنم سر بر ظلم
یادم این شیوه ز ارباب نظر داده کسی
شرمسار شرف خویش ازین عجز نیام
به قضا و قدرم سلطه مگر داده کسی؟
رنج و غم «ذات» مرا سایهصفت همقدم است
خود گرفتم به من امکان سفر داده کسی
نه بهگوش کر گردون رسدم داد و فغان
نه دعا را ره ترتیب اثر داده کسی
نیست چاهی چو علی درد دلم را؛ گویی
بدل چاه به من کوه و کمر داده کسی
زانکه فریاد شود ناله، به کوه و کمرم
به صدا گویی پرواز چو پر داده کسی
دم فرو بند که شکوا ندهد سود «امید»
کی مجالی به شهیدان هنر داده کسی؟
مشهد اردیبهشت ۱۳۶۷
#مهدی_اخوان_ثالث
#شهیدان_هنر #سال_دیگر_ای_دوست_ای_همسایه
#انتشارات_زمستان
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar