This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماهی سیاه کوچولو گفت:«میخواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست.میدانی مادر ، من ماه هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام.آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم.»مادر خندید و گفت:«من هم وقتی بچه بودم، خیلی از این فکرها میکردم. آخر جانم! جویبار که اول و آخر ندارد؛همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمیرسد.» ماهی سیاه کوچولو گفت:«آخر مادر جان، مگر نه اینست که هر چیزی به آخر میرسد؟ شب به آخر میرسد، روز به آخر میرسد؛هفته، ماه، سال.»مادرش میان حرفش دوید و گفت:«این حرفهای گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برویم گردش.حالا موقع گردش است نه این حرف ها!» ماهی سیاه کوچولو گفت:«نه مادر، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام،..من میخواهم بدانم که،راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟»
✍ #صمد_بهرنگی
📚 #ماهى_سياه_كوچولو
✅ #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar
✍ #صمد_بهرنگی
📚 #ماهى_سياه_كوچولو
✅ #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/khabargar