Khabgard | خوابگرد
19.7K subscribers
1.19K photos
634 videos
52 files
2.01K links
برای بازنشرِ مطالبِ سایتِ خوابگرد
و مطالبِ دندان‌گیرِ دیگر جاها | رضا شکراللهی

https://twitter.com/khabgard

سایت: http://khabgard.com

ایمیل: info@khabgard.com
‌‌‌
Download Telegram
Forwarded from جایزه مهرگان (دبیرخانه جایزه مهرگان)
فراخوان جایزه مهرگان ادب
دوره‌های بیست‌وسوم و بیست‌وچهارم
رمان و مجموعه داستان فارسی
 

دبیرخانه جایزه مهرگان با انتشار فراخوان دوره‌های بیست‌وسوم و بیست‌وچهارم جایزه مهرگان ادب برای انتخاب بهترین رمان و مجموعه داستان کوتاه فارسی، از ناشران و نویسندگان دعوت می‌کند حداکثر تا تاریخ 31 خردادماه 1403 آثار خود را به دبیرخانه جایزه مهرگان ارسال کنند.
ناشران و نویسندگان می‌توانند با ارسال سه نسخه از هر عنوان رمان یا مجموعه داستان چاپ اول خود که در سال‌های 1400 و 1401 در ایران منتشر شده، در جایزه شرکت کنند.
همچنین ناشران و نویسندگانی که چاپ اول اثرشان در بازه زمانی اول ژانویه 2021 تا 31 دسامبر 2023 در خارج از ایران منتشر شده است، می‌توانند با ارسال فایل الکترونیکی (PDF) کتاب و یا با ارسال پستی سه نسخه چاپ شده اثر تا تاریخ 20 ژوئن 2024 در این دوره جایزه حضور داشته باشند.
دبیرخانه جایزه مهرگان به آگاهی گویشوران زبان مادری در گستره فرهنگ و جغرافیای ایران می‌رساند که آیین‌نامه جایزه "مهرگان ادب زبان مادری" با هدف تشکیل هیأت‌های داوری با حضور منتقدان ادبی و نویسندگان بومی زبان‌های مادری در دست تغییر است از این رو فراخوان این بخش از جایزه مهرگان ادب کمی به تاخیر افتاده و متعاقبا منتشر خواهد شد.

نشانی برای ارسال کتاب‌ : تهران - صندوق پستی 555-19615
پست الکترونیک: mehreganprize@gmail.com  
کانال فارسی جایزه مهرگان: https://t.me/mehreganprize_fa   
کانال انگلیسی جایزه مهرگان: https://t.me/mehreganprize_eng   
(شناسه کاربری دبیرخانه: @mehreganprize)
شماره ارتباط اینترنتی: +989309127217  
وبگاه جایزه مهرگان: www.mehreganprize.com 

دبیرخانه جایزه مهرگان
29 فروردین‌ماه 1403
(17 آوریل 2024)


https://t.me/mehreganprize_fa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در احوال این نیمه‌ی روشن

این برنامه‌ی ۴۹ دقیقه‌ای بی‌بی‌سی فارسی براساس مصاحبه‌های #فرج_سرکوهی با #هوشنگ_گلشیری در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵ ساخته شده و فیلمبردار آن #کاوه_گلستان بوده است.

کارگردان برنامه: پگاه آهنگرانی
تدوینگر: آرش آشتیانی
@KhabGard
Forwarded from جعبه‌سیاه (Somayeh Noroozi)
چطور وارد بازار نشر شوم؟ چه کتابی ترجمه کنم؟ ترجمه خوب و بد یعنی چه؟ با کدام ناشر قرارداد ببندم؟ آیا باید به ناشر پولی بدهم یا دستمزد بگیرم؟
این‌ها بخشی از سوالاتی‌ست که معمولا از دوست و آشنا می‌شنویم؛ از تازه‌کارهایی که علاقمندند وارد بازار جذاب و دلچسب کتاب شوند. و پاسخ‌های متنوعی برای آن‌ها وجود دارد. شاید در نگاه اول شغل فرهنگی درآمد چندانی نداشته باشد، مثلا نه چنان که این روزها متداول است و همه ترید می‌کنند! اما برآیند چند معیار مثل علاقه، زیبایی‌شناسی، موقعیت اجتماعی، امکان دورکاری و ... این حوزه را هنوز در زمره‌ی جداب‌ترین حوزه‌های کسب و کار نگه داشته است. پس از این حرف‌ها اگر بگذریم، چطور وارد بازار کتاب شویم؟
در این کارگاه یک روزه تلاشم این بود تا برای مجموعه‌ای از این سوالات، پاسخ‌های خوبی ارائه دهم. پس دعوت کردم از سه استاد عزیز که هر کدام تجربه‌های شنیدنی و جذابی در این حوزه دارند و وسعت نگاهشان کارگشای افرادی خواهد بود که قصد دارند نخستین قدم‌ها را در بازار کتاب و ادبیات، حرفه‌ای بردارند.

ثبت نام یا راهنمایی:
*تلگرام سورن‌بوک به آدرس sorenbook_admin

*شماره ۰۹۰۵۲۲۵۶۰۰۰
شرحی کوچک از یک روز
برای درج در تاریخِ «نمی‌دانم کِی؟»


رفیقی قدیمی دارم در تهران که گاهی برای هم نامه می‌نویسیم. این پاره‌ای غیرخصوصی از تازه‌ترین نامه‌ی اوست که اجازه داد در خوابگرد هم منتشر کنم.

📝بعد از دو سال در ساعت پنج عصر در میدان انقلاب بودم برای شرکت در رونمایی کتاب یکی از دوستان در کافه‌کتابی همان حوالی.

ساعت از چهار بعدازظهر گذشته بود که اسنپ رسید. مجبور شدم صندلی عقب بنشینم. توی راه مرد جوان راننده از بی‌آیندگی می‌گفت و مثل همه درد داشت. گفت به خاطر زنان بی‌حجابی که توی ماشینش می‌نشینند، ناچار شده صندلی جلو را بخواباند تا کسی بغلش ننشیند و شیشه‌ها را دودی کرده بود که کسی داخل ماشینش را نبیند.

گفت چرا آینده این‌قدر مبهم است و پرسید چه خواهد شد؟

گفتم من و دوستانم به اندازه‌ی سن شما این پرسش را از هم کرده‌ایم. تجربه و گذر عمر به این جواب واضح‌مان رسانده که دیگر ارزش ندارد زمان باقی‌مانده را صرف پیشگویی افق این جاده‌ی خاک‌آلودی کنیم که طوفانش روبیده و تو‌ی چشم‌مان غبار پاشیده.

وقتی جلوی سردر دانشگاه تهران پیاده شدم، دوباره چشمانم وقایعی را دید که امید را در قلبم شکوفا کرد؛ جلوی همان سازه‌ی بتونی‌ای که نزدیک شش دهه پیش یک دانشجوی جوان بااستعداد هنرهای زیبا آن‌را طراحی کرد و از همان اواسط دهه‌ی چهل شاهد خاموش برخورد سیاست و علم و جرقه زدنش در کف این خیابانی بوده که به خاطر کانونی بودن نقطه‌ی بحران، آن را به یک نماد ابدی تبدیل کرده است.

شلوغ بود. آدم بود که از بالا و پست می‌جوشید! موتورها در آمدوشد، نیروهای انتظامی جلوی ون‌ها به گپ‌وگفت و گاهی خنده‌ای و گاه تذکری به جوانانی که لباس‌شخصی‌ها به سمت آنان هل‌شان داده بودند. دختران و پسرانی که با افسران انتظامی بحث می‌کردند و معلوم بود بهشان سخت نگرفته‌اند. معلوم بود مأمورند و هیچ اعتقادی در کار نیست.

سر جوانی که نصیحتش می‌کردند پایین بود و دستش روی شانه‌ی افسر و گاه دست افسر روی شانه‌ی او. انگار خواسته باشند همدیگر را بفهمند: نوعی درمان و همدلی.

آن‌سوتر زنان چادری در آمدورفت. نمی‌توانستند انگار همه را ارشاد کنند. دختران جوان بی‌حجاب اصلاً کم نبودند. آن‌هم در کانونی‌ترین و نمادین‌ترین و حساس‌ترین نقطه‌ی ایران. آن‌قدر زیاد بودند که نمی‌شد چهره‌شان را به خاطر بسپری. معلوم است از جنبش مهسا به بعد هریک حادثه‌ای در خاطر دارند و هرکدام‌شان داستانی. رخدادهای تکانش‌گری که زیست عمومی را دیگرگون کرده است.

داستان عمومی همه مشترک بود و جملاتی را می‌شد در نگاه‌شان خواند: دیگر زمانه عوض شده و تنها شمایید که فرق نکرده‌اید.

ولی به نظرم آن‌ها هم فرق کرده بودند. چون نه نایی برای چیرگی درشان می‌دیدم و نه یقینی به کاری که وظیفه‌ی سازمانی‌شان بود.

همین بود که چند نفر از زنان چادری را دیدم که از خستگی روی سکوی کتاب‌فروشی امیرکبیر ولو شده بودند و نومیدانه زمین را نگاه می‌کردند. معلوم بود از صبح بسیار کوشیده‌اند و جز یک هیچِ بزرگ چیزی نصیب‌شان نشده.

روبه‌روی خیابان دانشگاه، دو جوان ریشوی بسیجی سوار بر موتور به دو سه دختر بی‌حجاب با صدای بلند تذکر دادند: خانم! آی خانم روسریت رو سر کن. آن که ترک موتور سوار بود دوربینی کوچک دستش بود و تصویر می‌گرفت؛ خانم محترم! شالتو بنداز گفتم…

دختران نگاهی به هم کردند و با بی‌اعتنایی از چهارراه گذشتند و موتورسواران هم گاز دادند و رفتند. گویی همدیگر را ندیده گرفتند یا نخواستند بیشتر هم را ببینند.

وارد کافه‌-کتاب که شدم کمی به قفسه‌ها خیره شدم. انگار وارد معبد شده باشم. کتابخانه‌ها سحر می‌کنند و در آدمی که وطنش فرهنگ باشد، جادو می‌آفرینند.

مخزن کتابخانه‌ها تنها جای صلح‌آمیز جهان‌اند، چون افکار متعارض بی کمترین دادوقالی کنار هم می‌نشینند.

مدتی بعد خانم نویسنده با کت‌وشلوار جین وارد شد و موهای بلند سیاهش روی شانه‌ها لَخت آرام گرفته بود و چنان سکون اطمینان‌بخشی داشت که هیچ علامتی از بلوا در چهره‌اش نبود. خوش و بش کوتاه. گفت با اسنپ آمده و نزدیک این‌جا ماشین، خراب شده و مجبور بوده دو چهارراه را با همین لباس و هیئت تا این‌جا بیاید.

توی جلسه میزبان و مدعو به راحتی از تنانگی گفتند، از جسارت‌های زنانه و خواهش‌های آمرانه‌ی مردانه و آن‌چه می‌شد فهم کرد این بود که وقایع دو سال اخیر را می‌شود به جابه‌جایی همین دو ساحت در یک شکل کلان مربوط دانست. در مجموع آن‌چه بیرون این معبد می‌گذشت، بدون واهمه با زبان ادبیات بیان شد و گاه تلخندی…

جلسه که تمام شد و بیرون که آمدم، بند آفتاب وا شده بود و غروب روی میدان انقلاب پهن می‌شد. دست‌فروش‌ها تمام پیاده‌‌روها را قرق کرده بودند. کتاب‌ و کتاب و کتاب. تا میدان پرسه زدم. آمران و ناهیان بساط‌شان را جمع کرده بودند.

تمام خیابان معبد شده بود و همه به نماز…

@KhabGard
Forwarded from RadioFarda
🔸به‌تازگی نهاد ویژه‌ای در #روسیه تأسیس شده برای این‌که تصمیم بگیرد کدام کتاب‌ها حق عرضه به بازار کتاب دارند.

🔸در تازه‌ترین مورد از سانسور کتاب، یکی از بزرگ‌ترین ناشران روس ترجمهٔ شرح‌حال پير پائولو پازولینی را منتشر کرده اما تصاویر کتاب «بیشتر به فایل‌های محرمانهٔ سی‌آی‌ای شباهت دارد».

🔸این در حالی است که حکومت روسیه پس از تهاجم نظامی به #اوکراین «ارزش‌های سنتی» را به یکی از اصول ایدئولوژیک برای سرکوب مخالفان خود تبدیل کرده و تشدید سانسور باعث شده هیچ رسانهٔ مخالف #کرملین هم دیگر در داخل کشور باقی نماند.

🔸رادیوفردا در گزارشی به موضوع #سانسور و رمان‌هایی که فروش آن‌ها در روسیه ممنوع اعلام شده پرداخته است.

🔸مشروح این گزارش را این‌جا می‌توانید بخوانید.

@RadioFarda
آغاز هشتمین دوره‌ی نمایشگاه
«کتاب تهران بدون سانسور» 

 
هشتمین نمایشگاه کتاب «تهران، بدون سانسور» از ٢۵ آوریل تا ١٠ ژوئن با همکاری ناشران مستقل خارج از کشور در بیش از ٢٠ شهر در اروپا و آمریکای شمالی برگزار می‌شود.

برنامه‌های این نمایشگاه به دو صورت حضوری و آنلاین اجرا می‌شود و اطلاعات کامل برنامه‌ها برای شهرهای گوناگون را می‌توانید در وب‌سایت بدون سانسور پیدا کنید.
 
نمایشگاه‌ کتاب بدون سانسور به‌طور نمادین همزمان با برپایی نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران برگزار می‌شود و تلاشی است برای انعکاس و معرفی فرهنگ و ادبیاتی که که حکومت جمهوری اسلامی آن را سرکوب و سانسور کرده و می‌کند.

این نمایشگاه را ناشران ایرانی مستقل خارج از مرزهای ایران می‌گردانند به‌عنوان فرصتی برای معرفی کتاب‌هایی که بدون سانسور  – به‌ویژه سانسور حکومتی در ایران – منتشر شده است.

 @KhabGard

اطلاعات کامل برنامه‌ها و شهرها👇
ماجرای دروغ شاخدار حکومت از «ندامت اشکان خطیبی در مصاحبه با رادیوفردا»

این روزها در سایت‌های نزدیک به حکومت کلیپی سه‌دقیقه‌ای به همراه خبر «اظهار ندامت و پشیمانی اشکان خطیبی در مصاحبه با رادیوفردا» منتشر شده است.

بخش اول کلیپ سه جمله از مصاحبه را به هم چسبانده که القا کند خطیبی به‌خاطر از دست دادن آن‌چه در ایران داشته، پشیمان است. او اما در مصاحبه‌ی اصلی توضیح می‌دهد که احساس کرده برخی از پست‌های مدیریتی‌اش در ایران او را «تبدیل به چرخ‌دنده‌ای در یک ماشین سرکوب» کرده بوده و به همین دلیل تصمیم گرفته از آن فضا خارج شود.

در قسمت دیگری از کلیپ دستکاری‌شده، بخشی از اواسط یک جمله‌ی طولانی را می‌شنویم. خطیبی در مصاحبه‌ی اصلی توضیح می‌دهد که می‌خواهد به‌رغم مشکلاتش به هنرمندان مهاجر کمک کند. در کلیپ اما این‌گونه القا می‌شود که او در حال اظهار پشیمانی از وضعیت خود است.

بخش سوم کلیپ نیز برعکس صحبت‌های اصلی خطیبی است. او می‌گوید بازجویش در ایران به او جملات توهین‌آمیزی گفته و خطیبی نیز برای اثبات اشتباه بودن حرف‌های بازجو، انگیزه‌ی بیشتری پیدا کرده و از این انگیزه برای کار کردن روزانه در شرایط سخت روحی‌اش استفاده کرده است. کلیپ اما با چسباندن پنج جمله از جاهای مختلف مصاحبه القا می‌کند که خطیبی می‌گوید مشکلات، باعث شده او نتواند کار کند.

@KhabGard

وب‌سایت «فکت‌نامه» به این ادعای رسانه‌های نزدیک به حکومت که می‌گویند اشکان خطیبی در مصاحبه با رادیوفردا از وضعیت خود اظهار پشیمانی کرده، نشان «شاخ‌دار» داده است.

کاملِ گزارش فکت‌نامه را در این لینک بخوانید. متن کامل این مصاحبه‌ی چهار هزار کلمه‌ای را هم اگر هنوز نخوانده یا نشنیده‌اید، می‌توانید در وب‌سایت رادیوفردا بخوانید یا بشنوید.
.
پل استر در ۷۷ سالگی درگذشت

پل استر، نویسنده‌ی پرکار آمریکایی که از آثار معروفش می‌توان به «سه‌گانه‌ی نیویورک» اشاره کرد، بر اثر عوارض ناشی از سرطان ریه در ۷۷ سالگی درگذشت.

روزنامه نیویورک تایمز سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت به نقل از یکی از دوستان این رمان‌نویس نوشت که استر در خانه‌اش در بروکلین نیویورک درگذشت.

سیری هاستودت، همسر و نویسنده‌ی همکار پل استر، نخستین بار سال گذشته تشخیص سرطان او را اعلام کرده بود.

آقای استر در سال ۱۹۴۷ در نیوآرک ایالت نیوجرسی به دنیا آمد و در دهه‌ی ۱۹۸۰ با آثاری مانند «سه‌گانه‌ی نیویورک» به نماد ادبی نیویورک تبدیل شد. این سه‌گانه که تغییری فلسفی در ژانر پلیسی ایجاد کرد، به زبان فارسی هم ترجمه شده است.

حرفه‌ی آقای استر در سال ۱۹۸۲ با کتاب خاطراتش به نام «اختراع تنهایی» اوج گرفت که روایتی تکان‌دهنده از رابطه‌ی او با پدر تازه‌درگذشته‌اش بود.

اولین رمان او، «شهر شیشه‌ای»، قبل از انتشار توسط یک انتشاراتی کوچک در کالیفرنیا در سال ۱۹۸۵ از سوی ۱۷ ناشر رد شده بود.

به گزارش نیویورک تایمز، همان‌طور که شهرت پل استر افزایش یافت، او به‌عنوان پاسدار گذشته‌ی ادبی غنی بروکلین جلوه کرد و همچنین الهام‌بخش نسل جدیدی از رمان‌نویسانی شد که در دهه‌ی ۱۹۹۰ و بعد از آن به منطقه هجوم آوردند.

استر اغلب در گزارش‌های خبری به عنوان یک «سوپراستار ادبی» معرفی می‌شد. ضمیمه‌ی ادبی «تایمز» بریتانیا زمانی او را «یکی از فوق‌العاده‌ترین نویسندگان آمریکایی» نامید.

او از کار با کامپیوتر پرهیز داشت و اغلب با خودکار در دفترچه‌های مورد علاقه‌اش می‌نوشت.

پل استر در سال ۲۰۰۳ به نشریه‌ی «پاریس ریویو» گفت: «کیبورد همیشه مرا می‌ترساند. قلم ابزار بسیار ابتدایی‌تری است. احساس می‌کنی کلمات از بدنت بیرون می‌آیند و بعد کلمات را در صفحه فرو می‌کنی. نوشتن برای من همیشه یک تجربه‌ی فیزیکی بوده است».

این نویسنده‌ی آمریکایی فیلمنامه‌نویس هم بود و فیلمنامه‌ی فیلم «دود» را نوشت که ارواح گمشده‌ای را به تصویر می‌کشید که در یک مغازه‌ی تنباکوفروشی در بروکلین حضور داشتند. این فیلم را واین وانگ در سال ۱۹۹۵ کارگردانی کرد.

رمان‌های اگزیستانسیالیستی استر در اروپا نیز بسیار محبوب بودند.

از دیگر آثار مهم او می‌توان به «مون پالاس»، «خاطرات زمستان»، «کتاب اوهام» و «دیوانگی‌های بروکلین» اشاره کرد. بسیاری از آثار این نویسنده‌ی آمریکایی به زبان فارسی ترجمه شده است.

@KhabGard
فراخوان یک جایزه‌ی تازه
جایزه‌ی‌ فرهنگی و ادبی «ایران‌ویج» در دو شاخه‌ی‌ داستان کوتاه و ترانه و شاخه‌ی‌‌ ویژه محیط زیست ایران برگزار می‌شود. 
.
داستان‌ها و ترانه‌هایی در این جایزه داوری خواهند شد که از طریق مهر به فرهنگ، آداب، آیین‌ها، اشخاص، تاریخ و جغرافیای ایران، مخاطب خود را به کشف دوباره‌ی‌ ایران‌زمین دعوت می‌کند.

آثار رسیده پس از ارزیابی اولیه توسط هیئت انتخاب، به مرحله‌ی‌ نهایی راه خواهند یافت.

آثار رسیده به مرحله‌ی‌ نهایی، ۱۰ داستان و ۱۰ ترانه‌ خواهد بود که داوران مرحله‌‌ی نهایی، ۳ داستان و ۳ ترانه را به‌‌عنوان آثار برگزیده انتخاب و معرفی می‌کنند.

هیئت داوران بخش ترانه (به ترتیب الفبا):

مونا برزویی؛ شاعر و ترانه‌سرا
سهراب پورناظری؛ موسیقیدان، آهنگساز، نوازنده و فعال اجتماعی
کامران رسول‌زاده؛ آهنگساز، ترانه‌سرا، شاعر، خواننده و بنیانگذار فستیوال یوالیتی (فیلم و تئاتر موزیکال) در فرانسه 

هیئت داوران بخش داستان (به ترتیب الفبا):

بهنام بهزادی؛ کارگردان، فیلمنامه‌نویس و تدوینگر
محمدحسن شهسواری؛ نویسنده، رمان‌نویس، فیلمنامه‌نویس و مدرس داستان‌نویسی
زهرا عبدی؛ نویسنده، رمان‌نویس، مدرس داستان‌نویسی، شاعر و فعال اجتماعی
مرتضی مردیها؛ فیلسوف، نویسنده و استاد دانشگاه
علی مصفا؛ فیلمساز، بازیگر و مترجم 

دبیران جایزه: زهرا عبدی و محمد مرکبیان
مدیر اجرایی: حدیث باقری

برگزیده‌‌ی محیط زیست:
در این بخش، هیئت داوران جایزه‌ی‌ برتر را پیشکش کسی خواهد کرد که در سال گذشته برای آگاهی‌بخشی و نگهداری و حفظ محیط‌زیست ایران، بیشترین و مؤثرترین محتوا را در شبکه‌های اجتماعی تولید کرده است.

داوری این بخش سازوکاری با انتخاب مردمی خواهد داشت که جزییات آن در صفحه‌ جایزه‌ ‌ایرانویج منتشر خواهد شد.

جوایز در هر بخش:
داستان و ترانه‌ی برگزیده: هر نفر ۳۰ میلیون تومان به همراه تقدیرنامه
نفر دوم: ۲۰ میلیون تومان به همراه تقدیرنامه
نفر سوم: ۱۰ میلیون تومان به همراه تقدیرنامه
برگزیده‌ محیط‌زیست: ۳۰ میلیون تومان به همراه تقدیرنامه

@KhabGard

جزئیات بیشتر شامل قوانین، شیوه‌نامه، راه تماس و تقویم مسابقه را در متن فراخوان بخوانید 👇
@Iranvijprize
Khabgard | خوابگرد pinned «فراخوان یک جایزه‌ی تازه جایزه‌ی‌ فرهنگی و ادبی «ایران‌ویج» در دو شاخه‌ی‌ داستان کوتاه و ترانه و شاخه‌ی‌‌ ویژه محیط زیست ایران برگزار می‌شود.  . داستان‌ها و ترانه‌هایی در این جایزه داوری خواهند شد که از طریق مهر به فرهنگ، آداب، آیین‌ها، اشخاص، تاریخ و جغرافیای…»
چرا محمدعلی موفق نشد
#رادیوسورن شروع شد
و اولین اپیزود رادیو سورن را تقدیم می‌کنم به تمام موفق‌نشدگان جهان...
ماجرا، ماجرای محمدعلی‌ست؛ جوانی که دل به پکیج‌های موفقیت، کتاب‌های انگیزشی، انرژی و معجزه و چیزهای واهی بسته و دور و برش پر است از کتاب‌های گول‌زننده و شبه‌علم. در این اپیزود داستان محمدعلی و کتاب‌هایش را می‌شنویم...

در کست‌باکس "رادیو سورن" را جستجو کنید.

@sorenbooks
Forwarded from RadioFarda
🔸#محمد_رسول‌اف، کارگردان شناخته‌شده و منتقد جمهوری اسلامی، توسط قوه قضائیه جمهوری اسلامی به هشت سال زندان، شلاق و جزای نقدی محکوم شده است.

🔸بابک پاک‌نیا، وکیل آقای رسول‌اف، روز چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت با انتشار پیامی در شبکه ایکس، توئیتر سابق، اعلام کرد موکلش به موجب حکم صادره از شعبه‌ی ۲۹ دادگاه انقلاب اسلامی به تحمل هشت سال حبس (۵ سال قابل اجرا)، شلاق، جزای نقدی و ضبط مال محکوم شد.

🔸او در ادامه تصریح کرد این حکم در شعبه‌ ۳۶ دادگاه تجدیدنظر عینا تایید و اکنون پرونده به اجرای احکام ارسال شده است.

🔸آقای پاک‌نیا می‌گوید دلیل اصلی صدور این حکم، امضای بیانیه‌ها و ساخت فیلم و‌ مستند است که از نظر دادگاه، این اقدامات مصداق «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» محسوب می‌شود.

@RadioFarda
دیکتاتورِ مدعیِ فضل که باشی، کلِ کارنامه‌ی مشهورترین نویسندگان دنیا و ترتیب آثارشان هم همان است که تو خوانده‌ای یا دیده‌ای.

@KhabGard
وازریک درساهاکیان.pdf
4.3 MB
«قمرهای مشتری»

✍️ آلیس مونرو
🖋 ترجمهٔ وازریک درساهاکیان

نگاه‌نو، ش. ۹۹ (پاییز ۱۳۹۲)، صص. ۲۵-۳۹

@negahenou29
چاقو - سلمان رشدی.pdf
1.6 MB
چاقو
تأملاتی پس از یک ترور ناکام
نویسنده: سلمان رشدی

ترجمه: گروه مترجمان پنهان
نشر پنهان، ۱۴۰۳ @penhanprint

@KhabGard
🖋 نامه‌ای به مخاطبان

دوستان و همراهان گازت، سلام
من الهه خسروی یگانه هستم و می‌خواهم باز هم بابت تاخیر در انتشار گازت از شما عذرخواهی‌ کنم و البته دلایلش را برایتان توضیح دهم.
همان‌طور که می‌دانید گازت به مشروطه رسیده و این یعنی شروع یک فصل طوفانی پرماجرا، چه برای من و چه برای پادکست. اما نکته اینجاست که درست در همین زمان، نه تنها من به خاطر معیشت و البته مشکلات زندگی مجبورم کار کنم که استودیو را هم از دست داده‌ایم و در نبود صادق، استودیو، تدوینگر و... تمام روند تولید گازت از پژوهش، نوشتن متن، اجرا، صدابرداری، تدوین و... بر عهده من افتاده. در واقع گازت به یک کار تمام وقت تبدیل شده که متاسفانه نمی‌تواند از نظر مالی خودش را تامین کند.
پیدا کردن اسپانسر برای گازت کار سختی است. جدای از خط قرمز‌های من منوط به دولتی نبودن اسپانسر، محتوای گازت محتوایی نیست که شرکت‌ها یا موسسات مختلفی که در قالب مسئولیت اجتماعی ممکن است اسپانسر پادکست‌ها شوند را جلب کند.
طی چند ماه گذشته من تلاش‌های زیادی کردم تا گازت را به کار اصلی خودم تبدیل کنم اما نشد. برای همین به این فکر افتادیم که شاید با حمایت دوستانی که خارج از ایران زندگی می‌کنند بتوانیم انتشار گازت را از سر بگیریم.
برای همین یک حساب کاربری در پلتفرم patreon باز کردیم که شما می‌توانید با پرداخت ماهیانه مبلغی اندک حامی در انتشار گازت باشید. جدای از این البته که من هم همه تلاشم را به می‌کنم به قدر وسع بکوشم که در میان همه گرفتاری‌ها و سختی‌های زندگی، روند انتشار گازت را ادامه دهم.
همه آرزوی من این است که اگر در دل تاریکی چراغی روشن کنم. این عهد من و صادق با گازت و با مخاطبان آن است. عهدی که امیدوارم بتوانم ادا کنم.
قربان شما

برای حمایت از خارج از ایران روی لینک زیر کلیک کنید:
patreon.com/gazettecast

کانال گازت:
@gazettecast
مرگ دیکتاتور
در میانه‌ی تف انداختن و شادمانی
.
حبیب حسینی‌فرد: در آذر ۱۳۸۵ که اگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی درگذشت، دو سه روزی جسد او را در محلی قرار داده بودند تا هوادرانش به او ادای احترام کنند و آخرین وداع.

در این مراسم که برای مخالفان و شکنجه‌شدگان و بستگان قربانیان حکومت ۱۸ ساله‌ی پینوشه چندش‌آور و خشم‌انگیز بود، ۶۰ هزار نفری شرکت کردند، اغلب با گریه و زاری و سلام هیتلری (عکس بالا را ببینید).

در خیابان‌ها اما بستگان قربانیان و آسیب‌دیدگان از استبداد و شکنجه و کشتار دوران پینوشه به شادی و پایکوبی مشغول بودند.

با مرگ پینوشه، خانم میشل باچلت، رئیس‌جمهور سوسیالیست شیلی، در وضعیت مخمصه‌آمیزی قرار گرفت. او امتناع کرد که برای دیکتاتور مراسم دولتی تدفین برگزار کند.

پدر باچلت، مقام افسر ارشد وفادار به دولت آلنده، قربانی تعدی و شکنجه‌های حکومت پینوشه شد و جان خود را از دست داد. خانم باچلت نیز مجبور شد با مادرش به خارج بگریزد.

با این همه او حالا در مقام ریاست‌جمهوری می‌بایست ضمن ممانعت از برگزاری مراسم دولتی برای رئیس شکنجه‌گران پدر خویش و کسی که باعث شد سال‌ها در تبعید از کشورش به‌سر برد، نماینده‌ای به اجتماع خانواده و بستگان و هواداران پینوشه بفرستد، چرا که بخشی از جامعه که در دوران پینوشه به آلاف و الوفی رسیده بود یا درس لازم را از جنایات دیکتاتوری نگرفته بود و نیز بخشی از ارتش که همچنان به پینوشه ارادات داشتند، انتظار داشتند که دولت چنین اقدامی انجام دهد.

باچلت هم درست یا نادرست تصمیمش این شد که وزیر دفاع را نوک‌پایی و تلگرافی به مراسم خانواده و بستگان و هواداران پینوشه بفرستد و قال قضیه را بکند.

وزیر دفاع که به مراسم رسید، هوادران پینوشه با هوکردن او نشان دادند که تأملات دولت بی‌مورد بوده و سیروسلوک و ذهن قطبی‌شده ‌یهواداران پینوشه مشکلش بیشتر از آن است که با برخی اقدامات دولت تغییری در آن آنجام شود.

در این میان، کوادرودوس پراتس، نوه‌ی ژنرال کارلوس پراتس، فرمانده کل ارتش شیلی در دوران آلنده، هم به صرافت افتاد که از برابر جسد پینوشه عبور کند و به سبک خود به مرگ او واکنش نشان دهد.

ژنرال پارتس که سال ۱۹۷۳ با کودتای پینوشه به آرژانتین گریخته بود، یک سال بعد در این کشور همراه با همسرش در جریان انفجار ماشینش به قتل رسید. دادگاهی در آرژانتین سازمان امنیت پینوشه را مسئول این انفجار اعلام کرد.

نوه‌ی پارتس وقتی پس از چند ساعت ایستادن در صف به جلوی جنازه پینوشه رسید، در میان چشمان حیرت‌زده‌ی هواداران دیکتاتور آب دهانش را به سوی جنازه‌ی او پرت کرد. سربازان نزدیک به جسد کوادرودوس را بازداشت کردند، که پس از چند ساعتی آزاد شد.

کوادردوس، با اشاره به این‌که پینوشه بابت جنایات حکومتش محاکمه نشد و نیز به دلیل خشم از اقدام او و عوامل حکومتش در نابودی پدربزرگ و مادربزرگش، گفته بود که به لحاظ درونی احساس نیاز می‌کرد که چنین اقدام غیرمتعارفی را انجام دهد.

کوادردوس در مقام مشاور سیاسی یک انجمن محلی در یکی از محلات ثروتمندنشین سانتیاگو شغل خود را از دست داد. در جامعه اما هواداران اقدام او کم نبودند. نمایندگانی در مجلس پیشنهاد کردند که یک «تفگاه‌ ملی» با نام آگوستو پینوشه ایجاد شود.

و هنوز هم جامعه‌ی شیلی درگیر بازخوانی تاریخ استبدادی و جنایات دوران پینوشه است؛ دورانی با دست‌کم سه هزار کشته‌ی سیاسی، ۳۰ هزار مورد شکنجه و ۳۰۰ هزار تبعیدی و گریخته از میهن خویش.

@KhabGard
شوخ‌طبعی چه نقشی در مقاومت مدنی دارد؟ - اریکا چنووت، برگردانِ عرفان ثابتی

یک راه برای اینکه به دشمن نشان دهیم نمی‌تواند همیشه همه‌ی مردم را کنترل کند این است که با او شوخی کنیم. جانجیرا سومباتپونسیری، متخصص علوم سیاسی، در کتاب شوخ‌طبعی و مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز در صربستان می‌گوید شوخ‌طبعی می‌تواند کارکردهای کاملاً مشخصی در مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز داشته باشد.

اول اینکه شوخ‌طبعی ــ به‌ویژه طنز و هجو ــ می‌تواند مستقیماً در برابر تبلیغاتِ حکومت‌ها عرض اندام کند و با افشای حقیقت اجازه ندهد پروپاگاندای حکومت به هدف اصلی خود دست یابد. حرف اساسیِ واتسلاو هاول درباره‌ی قدرت‌آفرینی از پایین و به دست مردم این است که باید «در حقیقت زندگی کرد» ــ یعنی، روایت منفعت‌طلبانه و جعلی حکومت از رویدادها را نپذیرفت.

دوم اینکه شوخ‌طبعی می‌تواند در وضعیتی وخیم و ناگوار، حال و هوایی شاد و پرنشاط بیافریند. این تغییرِ احساس به‌ویژه وقتی مهم است که حکومت توسل به زور علیه مخالفان را آغاز کرده است. جشن‌ها می‌توانند سرپناهی برای تعداد زیادی از کسانی باشند که می‌خواهند دمی از احساس ملال، بدبختی و خیانت فارغ شوند.

برای مثال در سپتامبر ۲۰۱۱ در تظاهراتی علیه بشار اسد، کنشگران غیرمسلح با وسایل آتش‌بازی و دوربین‌های ویدئویی به مصاف نیروهای امنیتیِ مجهز به تانک و خمپاره‌انداز رفتند. تصاویر ضبط‌شده‌حاکی از ناسازگاری مضحک میان قدرت‌نمایی نظامیان و شوخ‌طبعی معترضانی بود که با ترقه‌بازی و پرتاب فشفشه به آسمان قدرت‌نمایی نظامیان را مسخره می‌کردند. این تصاویر به شکل مؤثری نشان داد که واکنش دولت سوریه به هیچ وجه متناسب با اعتراض شهروندان غیرمسلح نیست.

سوم اینکه شوخ‌طبعی اغلب می‌تواند به مردم اجازه دهد راه‌های جدیدی برای مبارزه با وضع موجود در نظر مجسم کنند. در واقع شوخ‌طبعی آن‌قدر تهدیدآمیز است که می‌تواند مرگ‌بار باشد. در نظام‌های تمامیت‌خواه بیان لطیفه‌ای در انتقاد از مسئولان می‌تواند جرم بزرگی به شمار رود. علت این امر آن است که تمامیت‌خواهی مبتنی است بر کنترل کامل روایت اجتماعی و تاریخی ــ همان به‌اصطلاح، «یگانه حقیقت» ــ و به طور عام، جریان اطلاعات.

در دوران حکومت استالین، صدها شهروند اتحاد جماهیر شوروی به جرم لطیفه‌گویی در انتقاد از رژیم به مرگ یا حبس در اردوگاه‌های کار اجباری محکوم شدند. در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۴، «دادگاه خلق برلین» ۴۹۳۳ نفر را به جرم بیان «لطیفه‌های مأیوس‌کننده» درباره‌ی حزب نازی به مرگ محکوم کرد. در سال ۱۹۴۴، یک کارگر کارخانه‌ی مهمات‌سازی در برلین به جرم تضعیف جنگ «از طریق سخنان مغرضانه» اعدام شد. جرم او چه بود؟ تعریف این لطیفه‌ برای همکارانش در کارخانه‌:

«هیتلر و گورینگ بالای برج مخابرات برلین ایستاده‌اند. هیلتر می‌گوید دلش می‌خواهد کاری بکند تا اهالی برلین شاد شوند. گورینگ می‌گوید: خب چرا نمی‌پَری پایین؟»

به‌رغم این تلاش‌ها برای کنترل کامل، لطیفه‌های طنزآمیز درباره‌ی مسئولان نازی و حکومت استالین در دوران سلطه‌ی این دو نظام تمامیت‌خواه بر سر زبان‌ها بود. این لطیفه‌ها را معمولاً در مشروب‌فروشی‌ها درِگوشی برای دوستان صمیمی و رازدار تعریف می‌کردند. هدف از این کار خالی کردن و سبک کردن خود بود، نه لزوماً مقاومت فعال.

اما رواج انتقاد و طنز حتی در دوران سلطه‌ی حکومت‌های تمامیت‌خواه نشان می‌دهد که هیچ نظامی نمی‌تواند همیشه همه‌ی مردم را به طور کامل کنترل کند و وقتی بسیاری از مردم لطیفه‌گویی را آغاز کنند، ممکن است خودشان به‌تدریج بفهمند که امپراتور برهنه است. به همین علت است که شوخ‌طبعی برای نظام‌های ستمگر فوق‌العاده خطرناک است.

به قول خالد القشطینی، نویسنده‌ی عراقی، «شوخ‌طبعی در تاریک‌ترین دوران یک ملت ضروری‌تر است، زیرا در چنین زمان‌هایی است که مردم ایمان به خود را از دست می‌دهند، ناامید می‌شوند و به ورطه‌ی اندوه و افسردگی فرو می‌افتند. در چنین وقت‌هایی زندگی بی‌معنا به نظر می‌رسد و انسان احساس می‌کند وطنش به تار عنکبوت شبیه شده است. مردم ارتباط با یکدیگر را از دست می‌دهند و سرانجام به انزوا تن می‌دهند. در نتیجه، اراده و میل به اتحاد و مقاومت از بین می‌رود. شوخ‌طبعی بهترین دارو برای درمان چنین بیماری‌هایی است. خنده انسان را از دام رخوت و افسردگی می‌رهاند؛ بیان لطیفه‌های سیاسی دوباره شهروندان را با یکدیگر مرتبط می‌کند. حالا دیگر هیچ‌یک از آنها تنها نیستند. به این ترتیب می‌فهمیم دیگرانی نیز هستند که با ما هم‌نظرند و درد و رنج و امیدهای مشترکی با ما دارند. خنده نوعی احساس برادری جمعی می‌آفریند. هیچ‌کس در تنهایی نمی‌خندد».

به همین علت است که، به نظر القشطینی، پرورش حس طنز و شوخ‌طبعی سیاسی و استفاده‌ی گسترده از آن برای موفقیت راهبرد مقاومت مدنی ضروری است.

@KhabGard
کاملِ متن در آسو
داغ کم ندیده‌ام، حتا عمیق، ولی هیچ تصوری نمی‌توانم داشته باشم از عمق دردی که امروز پدر و مادر نیلو می‌کشند.

رفتن نیلوفر امرایی، آن هم این‌گونه ناگهانی و بس زود و تلخ، را به رفیقانم اسد و امیلی و نیز مادرش تسلیت می‌گویم.
رضا شکراللهی
@KhabGard
تاریخچه‌ی سانسور حکومتی در ایران
گفت‌وگو با امیر احمدی آریان

امیر احمدی آریان (متولد ۱۳۵۸) در گفت‌وگو با باربد گلشیری از کانون هنر/فرهنگ/کنش از سانسور آثارش در ایران می‌گوید. او در دوران فعالیت ادبی‌اش در ایران شش کتاب تألیف و پنج کتاب ترجمه کرد. از تألیفی‌ها سه عنوان توقیف و سه عنوان با سانسور منتشر شد. هیچ‌کدام از ترجمه‌ها نیز از گزند سانسور در امان نماند.

در پایان گفت‌وگو، او بخش سانسورشده‌ی فصل پنجم از کتاب اوهام نوشته‌ی پل استر را می‌خواند. استر، نویسنده‌ی شهیر امریکایی، سی‌‌ام آوریل امسال درگذشت.

@KhabGard

کاملِ گفت‌وگو را این‌جا بشنوید:
https://soundcloud.com/iranartcultureaction/a53q0ikdkfza