کهن دیـــــــــار
3.1K subscribers
13.8K photos
7.9K videos
199 files
1.44K links
کانال #کهن‌‌دیار یک رسانه برای پادشاهی خواهان است که به اندیشه تاریخ و حواشی #پادشاهی در #ایران و #جهان خواهد پرداخت

در کنار مطالب تخصصی مطالب متنوع دیگری نیز خواهیم داشت
ما را به دوستان خود معرفی کنید

زیرمجموعه کانال بزرگ همگام با شاهزاده
@siasattalkh
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرویز صیاد هنرمند سرشناس و میهن دوست از بسته شدن دکان سفر کربلا در سال جاری می‌گوید. سخنان او شنیدنی‌ست.

#مداحی #کاسبان_دین #جهل #خرافات #کربلا

@Kohandyar_iran
#خرافات_ملت

🌿"ماجرای آقا نور!!!"

اولين روضه خوانی كه روضه "دوره ای” را در تهران مرسوم كرد "آقانور" بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس معمولی روحانی به تن می كرد.
مردم می گفتند نور از "آقا " می بارد. و بهمین جهت به "آقا نور" شهرت داشت.
هيچكس نام واقعی او را نمی دانست. مردم خيلی به او اعتقاد داشتند. تا پيش از "آقا نور" روضه ها معمولا يا در ايام عزاداری و يا به مناسبت " نذر" و امثال آن خوانده می‌شد و اين "آقا نور" بود كه "روضه" را تابع نظم و قانون كرد.
خيلی "مجلس" داشت و به همين مناسبت روضه هايش بسيار كوتاه (تقريبا 2 تا 5 دقيقه) بود. مردم به همين هم راضی بودند و صرف حضور "آقا نور" را در خانه خود، باعث سلامتی و خوش بختی و برکت می دانستند.
به محض اين كه روی صندلی (به جای منبر) می نشست يك استكان چای يا "قنداغ" به دستش می دادند و استكان را به دهان می‌برد و لب خود را با آن آشنا می‌كرد و گاهی چند قطره ای از آن را می‌نوشيد و بقيه را پس می‌داد.
همسايه ها و بيمارداران هر يك مقداری از چای يا قنداغ "آقا" را برای سلامتی بيمار خود همراه می‌بردند.
آقا نور با "الاغ " حركت می‌كرد و هميشه يك نفر دنبالش بود. همراه او را "پا منبری” می‌ناميدند.
چون به غير از اين كه از الاغ "آقا " نگهداری می‌كرد، بعضی اوقات در داخل مجلس "‌پای منبر "آقا" هم می‌ايستاد و بعضی مرثيه‌ها را دو صدائی با هم می‌خواندند.
همين "پامنبر" خوان‌ها بودند كه پس از چندی خود "روضه خوان" می‌شدند و يكی از آنها همسايه ديوار به ديوار ما بود كه 7- 6 سالی هم از من بزرگتر بود.
الاغ "آقا" خيلی خوب خورده و پرورده و در ضمن نا آرام و "چموش" بود.
علت نارضایتی حيوان هم اين بود كه كسانی موهای بدن حيوان را می‌كندند و داخل مخمل سبز می‌گذاشتند و پس از دوختن، آنرا برای "رفع چشم زخم " به گردن اطفالشان می‌آويختند.
و چون حيوان از كندن موهای بدنش ناراحت بود، كسانی و بخصوص بچه هايی را كه به او نزديك می‌شدند گاز می‌گرفت!
باری، كار "آقا نور" خيلی "سكه" بود.
غير از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در "زرگنده" داشت كه به آلمان‌ها اجاره داده بود. ( پيش از جنگ بين الملل دوم).
آن موقع آلمان‌ها خيلی در ايران بودند و در زمينه صنعت و تجارت بسيار فعال بودند و معلوم است در كارهای سياسی و تبليغاتی به همچنين. روز دوازدهم هر ماه "قمری” منزل ما روضه بود و "آقا نور" هم دعوت داشت.
يك بار در اوائل سال 1320 آقانور پيش از شروع روضه مطلبی به اين مضمون گفت :
"اين "هيتلر" كه در آلمان پيدا شده "هيت لُر" است. از "لرستان" رفته و سيد هم هست. نايب امام زمان است و ماموريت دارد همه دنيا را فتح كند و به "حضرت" تحويل بدهد.
البته، اينها مطلبی بود كه " آقا نور" می‌گفت و هيچكس در صحت آن شك نداشت.
مدتی گذشت و "متفقين " ايران را اشغال كردند و آلمان ها از كشور اخراج گشتند و ساختمان زرگنده "آقا نور" به انگليس‌ها اجاره داده شد و مدت كمی پس از اشغال ايران، روزی را به ياد می آورم
كه "آقا نور" همانطور كه در خيابان‌ها و كوچه‌ها سوار بر الاغ به مجالس خود می‌رفت (و معلوم است در مجالس نيز) با صدای بلند اعلام می كرد كه :
شب جمعه آينده، زلزله شديدی در تهران به وقوع می‌پيوندد و فقط كسانی كه به امامزاده‌ها و اماكن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.
معلوم است كه آن شب، تهران به كلی تخليه شد. ما هم با خانواده و با "گاری” به شاه عبدالعظيم رفتيم و علت آن بود كه "ماشين دودی” به قدری شلوغ شده بود كه مادرم ترسيد ما زير دست و پا له شويم.
با اين حال بعضی از اشخاص كه نتوانستند از شهر خارج شوند و به امامزاده‌ها بروند در وسط خيابان ها خوابيدند.
آن شب زلزله نيامد ولی ماه بعد كه "آقا نور" برای روضه به خانه ما آمد بدون اين كه كسی علت نيامدن زلزله را بپرسد خودش گفت :

"حضرت به خواب كسی آمده و پيغام داده كه چون معلوم شد مردم خيلی مومن و با عقيده هستند، دستور دادم زلزله نيايد."
البته اين را هم همه باور كردند...

فقط پدرم كه "درويش" هم بود می گفت :
"انگليسی‌ها می‌خواستند ميزان نادانی ما را امتحان كنند كه با اين ترتيب به مقصود خود رسيدند!"
هيچكس حرف پدرم را باور نكرد و پای دشمنی تاريخی درويش‌ها با روحانيون
گذاشتند.
وقتی آقا نور مرد، در حقيقت تهران عزادار و تعطيل شد!
(محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصـه ماسـت که در هر سر بازار بماند)🌿

📖در كوچه و خيابان
🖌نوشته دكتر عباس منظرپور

#تاریخ_آگاهی