ما بچه که بودیم به قوامالسلطنه فحش میدادیم، به وثوقالدوله فحش میدادیم، الان که من هشتاد سال از عمرم میگذرد، به پشت سرم نگاه میکنم و میگویم ما بچه بودیم، اشتباه میکردیم. وثوق سیاستمدار بزرگی بود، قوام سیاستمدار بزرگی بود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
👌8
گفتار دینی
سلامت روان و سلامت ایمان
محمد امین مروتی
انسان ها دو گونه اند:
انسان های مبارک و بهشتی که از برکت وجودشان ، دنیا به محل بهتری برای زیستن تبدیل می شود و انسان های نامبارک و جهنمی که از قِبَلِ وجودشان آتش تفرقه و منازعات هفتاد و دو ملتی بر افروخته تر می شود و با وعدة بهشت، دنیا را به جهنم تبدیل می کنند. دستة نخست اهل سلم و صلح اند و برای وصل کردن و ختم خصومات آمده اند. رسالت خود را "وصل" بر مبنای وجه مشترک ها (کلمة سواء) می دانند. دستة دوم اهل تعصب و فرقه گرایی اند و برای فصل کردن آمده اند و رسالت وجودی خود را بر مبنای "فصل" و تاکید بر اختلافات تعریف کرده اند.
و انسان سالم و صالح دو ویژگی مهم دارد:
اول به مصداق " عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست"، قلب و آغوشی بزرگ وگشوده بر روی آدم و عالم دارد و دوم ذهنی گشاده و گشوده بر روی حقیقت از هر کس و هر جا. انسان به دنیا می آید تا دوست بدارد و حقیقت را بجوید. به قول "مصطفی ملکیان" ، انسانِ اخلاق محور دو هدف را در زندگی دنبال می کند: "تقلیل مرارت و تقریر حقیقت".
انسان سالم open mind و open heart است. آغوش قلب و مغزش بر روی حقیقت و بر روی کائنات گشوده شده، و این امر به لحاظ احوال روحی او را بیمه و راحت و آرام می کند. از موضع دفاعی و سنگر حفظ هویت، خارجش می کند. راحتی و آرامش و از همه مهم تر شفقت و خیرخواهی نسبت به دیگران پیدا می کند و از قِبَلِ حضور و وجود او، دیگران هم آرامش پیدا می کنند و احساس بهتری به زندگی می یابند. چنان که خداوند درسوره مبارکه الفتح آیه ۲۶ ویژگی کفر را "تعصب جاهلی" و میوة ایمان را "سکینه" می داند:
إِذ جَعَلَ الَّذينَ كَفَروا في قُلوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَعَلَى المُؤمِنينَ وَأَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوى وَكانوا أَحَقَّ بِها وَأَهلَها وَكانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمًا﴿۲۶﴾: هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چیز دانا است.
آیا می توانیم زنجیرهای عادت به محافظه کاری نسبت به وضع موجود را از دست و پای خود باز کنیم؟ آیا می توانیم مقاومت نسبت به تغییر مداوم و خلق دم به دم خویش را رها کنیم؟ آیا می شود خویشتن را به سرخوشی پرواز پرستوهای شاد در بیکرانة هستی نزدیک کنیم؟
نکته:
بهترین قلعهای که یک حاکم میتواند داشته باشد، محبت مردمش است. (نیکولو ماکیاولی)
❤🔥1👏1
گفتار اجتماعی
یک کلمه
محمدامین مروتی
150 سال پیش میرزا یوسف خان مستشارالدّوله (1202-1274ه.ش) رساله ای نوشت به نام "یک کلمه". مَخلص رساله این است که دلیل عقب ماندگی ایران، یک کلمه است و آن فقدان قانون به عنوان میثاق ملی است.
این رساله قبل از صدور فرمان مشروطه نوشته شد و باعث بیش از سه سال حبس و آزار نویسنده شد. دستگاه ناصری به خصوص از این جمله مستشار الدوله عصبانی بود که: "شاه و گدا در برابر قانون مساوی اند." مستشار 20 سال قبل از صدور فرمان مشروطیت، به مظفرالدین شاه که در آن زمان ولیعهد بود نوشت:
"اگر زمامداران ایران در صدد تاسیس دولت مقننه برنیایند، سیر حوادث تاریخ بر ما تحمیل خواهد کرد."
مظفرالدین شاه پس از سفر سومش به اروپا گفت می پذیرم که قانون لازم داریم، اما مستشارالدوله ده سال قبل از فرمان مشروطیت فوت کرده بود.
مستشارالدوله توسط حسین خان سپهسالار صدر اعظم ناصرالدین شاه جذب وزارت امور خارجه شد. در تفلیس با آخوندزاده و در لندن با ملکم خان آشنا و دوست شد. وی تفلیس و مسکو و پاریس و لندن را از نزدیک دیده بود و تجاربش را از این جهانگردی ها در قالب این رساله مدون کرده بود که مقتبس از اعلامیه حقوق بشر و قانون اساسی فرانسه است.
مستشارالدوله ابتدا با الهام از "روح القوانین" منتسکیو، نام رساله اش را "روح الاسلام" گذاشته بود زیرا معتقد بود که روح اسلام با مشروطیت و حقوق بشر منافاتی ندارد. وی معتقد بود شریعت تابع اقوال ضعیف فقیهان شده تا جایی که احساس می کنند با وجود شریعت نیازی به قانون نیست. آیت الله بهبهانی در "تنزیه المله" به همین استدلال، مبنای فقهی و شرعی داد. بهبهانی در تفسیر "واَمرهم شُوری بَینهم" معتقد است که این الزام مشورت که در قرآن آمده و در سنت اجرا شده، تعارف نبوده و حتی پیامبر و امام معصوم هم باید در امر حکومت مشورت کنند و نظر مردم را در حاکمیت دخالت دهند.
پیش از مستشارالدوله، مَلکَم خان و سیدجمال الدین اسدآبادی نیز با این راهبرد موافق بودند. مستشارالدوله در این رساله چنین استدلال می کند که روح اسلام عدالت است و عدالت در کشورهای مترقی بیشتر از ایران است. چرا؟ به خاطر اینکه روح اسلام مغفول افتاده است. "بنیان و اصول نظم فرنگستان یک کلمه است و هر گونه ترقیات و خوبی ها نتیجه همان یک کلمه است."
از میان معاصران سیدجواد طباطبایی و مرحوم داود فیرحی به راه مستشارالدوله و نایینی رفتند یعنی ارتقاء شریعت به قانون به مثابه میثاق ملی.
اما آخوندزاده علیرغم ستایشی که به"یک کلمه" و شخص مستشارالدوله داشت- به عنوان یک لائیک نقدهایی را به رساله وارد کرد. آخوندزاده یک لائیک بود و مستشارالدوله یک سکولار.
آخوندزاده در مقابل بر این باور بود که دلیل پیشرفت غرب، نهضت های اجتماعی است که در ایران نداریم و ملت باید اول از مفهوم حاکمیت ملی آگاه شود. ارابه کشور به چند حیوان مختلف السیر بسته شده که هریک به سویی می روند:
"باید همه ملت لیبرال گرد تا عراده به راه افتد. صدراعظم باید ملت را در خیالات خود شریک گرداند."
آخوند زاده شرط این تحول را انتشار علوم و تغییر الفبا می دانست ولی نمی گفت چه کسی و چگونه باید این کار را بکند. رساله مستشارالدوله هم در جهت اشاعه علوم و آگاه ساختن مردم و هم برای مجاب کردن حکومت به تغییر بود. روش مستشارالدوله، اصلاح طلبانه و روش آخوندزاده انقلابی بود ولی مشروطیت نهایتا با هر دو روش توانست متحقق گردد.
میرزا یوسف خان در نامه هایی انتقادی به شاه قاجار وی را برای توسعه و آبادانی ایران ترغیب کند. اقدامی که شاه قاجار را خوش نیامده و باعث می شود میرزا یوسف را بازداشت و به قتل برسانند.
مستشار الدوله به فرمان ناصر الدین شاه در عمارت رکنیه به زنجیر می کشند و در زندان انفرادی اجازه ملاقات با احدی، حتی با سایر محبوسین را نمی دهند. چند سال در زندان ماند. در زندان او را چندان زجر دادند و آنقدر کتابش "یک کلمه" را بر سرش زدند که تاب نیاورد و درگذشت.
منبع:
اندیشه پویا شماره 70 آذرماه 99
😢1👌1
نکته:
شیر از رام کننده ی خود قوی تر است. این را رام کننده می داند، مهم اینست که شیر نمی داند. (تری_ایگلتون)
👏2
گفتار عرفانی
در باب لیلی و مجنون
محمدامین مروتی
شاعران لیلی و مجنون:
پیشینه قصه لیلی و مجنون به دهه هفتم هجرت و زمان بنی امیه و پیش از آن برمی گردد که این قصه در افواه مردمان افتاده بود. اما این نظامی بود که در 584 ه.ق آن را منظوم ساخت. بعد از آن ده ها اقتباس از قصه در قالب نظم پدید آمده که مهمترین شان لیلی و مجنون امیر خسرو دهلوی در 698 ه. ق و عبدالرحمن جامی در 889 ه. ق بوده اند. تفاوت این دو منظومه اخیر با کتاب نظامی، وجهه عرفانی دادن به عشقی زمینی است هر چند منظومه نظامی نیز خالی از دلالت های عرفانی نمی باشد. به جز منظومه هلالی جغتایی، در سایر منظومه ها لیلی و مجنون به هم نمی رسند.
در مجموع روایت های عربی از لیلی و مجنون، زمینی اند و روایت های ایرانی عرفانی. روایت نظامی بیشتر اخلاقی است و روایت دهلوی و جامی، عرفانی.
کیفیت جنون مجنون:
علیرغم این که لیلی را هم به "ابن سلام" نامی شوهر می دهند و ادامه این عشق به جهت شریعت، ممنوعه بوده است، نوعی همدلی با مجنون در تمام ادوار تاریخی وجود داشته است. این شاید بدان جهت است که مردم خود تجربه عشق داشته اند و دیده اند که به اختیار نیست تا مستوجب عقاب و عتاب باشد.
در لیلی و مجنون جامی سبب رد کردن خواستگار مجنون اختلاف طبقاتی نیست بلکه این است که آنان از دو قبیله دشمن اند. این مسئله در قصه رومئو و ژولیت هم دیده می شود. در واقع عشق دو جوان در دو قبیله دشمن، حرکتی بر خلاف دشمنی و در جهت صلح و خون بس است.
اما در منظومه نظامی عاشق و معشوق از یک قبیله اند و سبب جواب رد این است که مجنون دیوانه است و با وحوش دمخور است و این استدلال که ما زن به دیوانه نمی دهیم. اما نزد نظامی مجنون نه تنها دیوانه نیست بلکه شاعر نیز هست و درد دل هایش را با شعر بیان می کند و این اشعارند که در میان مردمان و نوازندگان و خوانندگان دست به دست می شوند و سبب اشتهار او می شوند.
عشق افلاطونی یا عذرا:
نقطه مشترک همه منظومه های فوق ناکامی در وصال است که آن را به عشق عرفانی پیوند می زند. زیرا در عشق عرفانی هم وصال جسمانی موضوعیت ندارد.
جالب است که ضمن داستان بارها امکان این هماغوشی فراهم می شود ولی هر دو از آن احتراز می جویند. شاید دلیل آن باشد که هدف عشق، شوق وصال است نه خود وصال و احساسات مسیر ارزشمندتر از احساسات مقصد است و به قولی هدف لذت بردن از زیبایی های مسیر است و اینکه گفته اند وصال آغاز کاستی گرفتن عشق است، سخنی بی دلیل نبوده است. به عبارتی معشوق وسیله است و عشق هدف. حال و هوای عاشقانه است که به هر چیزی ولو به وصال، رجحان دارد و می ارزد.
در این مورد به حدیثی از پیامبر استناد می شود که فرمود هر که عاشق شود و عفاف بورزد و عشق خود را اظهار نکند و بر آن عشق بمیرد، شهید است. "من عشق و عف و کتم و مات، فقد مات شهیدا". مصداق چنین عشق عشق داش آکل به مرجان است.
به جهت روانشناسی، این صبر ورزیدن بر وصال و عبور از آن، حکم کاتارسیس یا استعلا یا والایش را دارد. وقتی وصال را پس زدی، چیزی بهتر به تو می دهند.
بسیاری از عرفا مثل غزالی زن نمی گرفته اند یا اگر می گرفته اند با او همبستر نمی شده اند تا به تمنیات جسم بی اعتنایی کنند و البته این ها افراط بوده و به نوعی ستم در حق زوجه شان.
مجنون حتی پس از مرگ ابن سلام، بر ازدواج پای نمی فشارد هر چند ظاهراً پس از مرگ ابن سلام دو دلداده روزهایی هماغوش می شوند.
نکته دیگر آن است که لیلی و مجنون هر دو به ازدواجی ناخواسته تن داده اند. لیلی با ابن سلام و مجنون با خدیجه دختر نوفل. اما هیچیک با همسرانشان همبستر نشده اند.
در عشق های غربی مثل رومئو و ژولت و تریستان و ایزوت، چنین احترازی از وصال جسمی وجود ندارد و تفاوت در فرهنگ ها در اینجا مشهود است.
اما عنصر دیگری که به احتراز از کامجویی جسمی کمک می کند اخلاقیات جامعه است. لیلی و مجنون هر دو به ازدواج با کسی دیگر تن می هند تا در مقابل خواسته والدین و عرف و شرع جامعه نایستند. در عین حال عشق شان کاستی نمی گیرد.
عشق از مجنون موجودی صلح طلب ساخته است به گونه ای که با وحوش همدم می شود. نه تنها شکارشان نمی کند که بدانان غذا می دهد و آن ها را از دام شکارچیان نجات می دهد یا از شکارچیان می خرد تا آزاد کند. بدین ترتیب به نظر می رسد مجنون گیاهخوار بوده باشد.
از بعد اجتماعی نیز قصه های عاشقانه ای اینچنین نماد ستمی است که به نام سنت، بر جوانان هر نسلی به بهای جانشان رفته است.
بالاخره لیلی از فراق مجنون می میرد و خبر به مجنون می رسد و او نیز بر مزار لیلی می میرد.
سخنی در باب نویسنده:
جلال ستاری به جهت تمرکز کار در حوزه اساطیر، از اساتیدی است که کوشیده اساطیر ایرانی و عربی را با کمک تئوری های موجود تحلیل کند که شایان قدردانی است.
نقطه ضعف او شاید تطویل و تکرار ملالت آور مطالب باشد که حجمی غیرضروری به نوشته هایش می دهد و وقت زیادی از خواننده هم می گیرد. مع الاسف "حالات عشق مجنون" مصداق این نقیصه است.
استفاده فراوان از الفاظ عربی مهجور در زبان فارسی هم نقص دیگر نوشته های اوست.
منبع:
حالات عشق مجنون/ جلال ستاری/ نشر طوس
4 شهریور 1404
جلال ستاری به جهت تمرکز کار در حوزه اساطیر، از اساتیدی است که کوشیده اساطیر ایرانی و عربی را با کمک تئوری های موجود تحلیل کند که شایان قدردانی است.
نقطه ضعف او شاید تطویل و تکرار ملالت آور مطالب باشد که حجمی غیرضروری به نوشته هایش می دهد و وقت زیادی از خواننده هم می گیرد. مع الاسف "حالات عشق مجنون" مصداق این نقیصه است.
استفاده فراوان از الفاظ عربی مهجور در زبان فارسی هم نقص دیگر نوشته های اوست.
منبع:
حالات عشق مجنون/ جلال ستاری/ نشر طوس
4 شهریور 1404
نکته:
عیبی باشد در آدمی که هزار هنر را بپوشاند و یک هنر باشد که هزار عیب را بپوشاند. (شمس_تبریزی)
قدرت، همیشه از مردم سرچشمه میگیرد. هیچ انسان یا نهادی بهطور ذاتی حق فرمانروایی ندارد، مگر آنکه مردم آن را تفویض کرده باشند؛ و چون این حق از مردم میآید، مردم میتوانند آن را بازپس گیرند.
عقل سلیم/توماس پین
@Tafakkor
عقل سلیم/توماس پین
@Tafakkor
❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Let him who wants to move
the world move himself first.
Socrates
کسی که میخواهد جهان را به حرکت درآورد،
پیش از هر چیز باید خویشتن را به حرکت وادارد.
— سقراط🕊️
@HONARBARTTAR💡
the world move himself first.
Socrates
کسی که میخواهد جهان را به حرکت درآورد،
پیش از هر چیز باید خویشتن را به حرکت وادارد.
— سقراط🕊️
@HONARBARTTAR💡
👌3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حنجرهای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را
زمزمه میکرد
از سر باران
تا ته پاییز
تجربههای کبوترانه روان بود...
سهراب_سپهری 🕊️
@HONARBARTTAR💎
غربت یک دوست را
زمزمه میکرد
از سر باران
تا ته پاییز
تجربههای کبوترانه روان بود...
سهراب_سپهری 🕊️
@HONARBARTTAR💎
❤1
⚜که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها... #حافظ
▫️خوشنویس: #استادجوادبختیاری
▫️اجرا: شهریورماه ۱۴۰۴
@bakhtiari_acd
▫️خوشنویس: #استادجوادبختیاری
▫️اجرا: شهریورماه ۱۴۰۴
@bakhtiari_acd
گفتار فلسفی
دنیل کلمنت دِنِت (زادهٔ ۱۹۴۲)
محمد امین مروتی
دِنِت فیلسوف آمریکایی است که در زمینه فلسفه ذهن، فلسفه علم و فلسفه زیستشناسی می اندیشد. وی خداناباور است و تمایل انسان به باورهای دینی و به ویژه دوگانهانگاری جسم و ذهن و غایتانگاری در طبیعت را محصول فرگشت میداند.
دین:
دربارهٔ دین می گوید ما نمی توانیم هیچوقت ادیان را حذف کنیم. شاید به شکل ضعیف شده این دین است که باقی میماند، ولی کماکان خطرناک خواهد بود. مانند سرماخوردگی و ویروس هستند.
فلسفه ذهن:
او از نظریهای که به عنوان داروینیسم عصبی شناخته میشود دفاع میکند.
دنت گفته است اگر میخواستم به کسی که بهترین نظریه در بین همه نظریات را مطرح ساخته، جایزهای بدهم؛ آن را پیش از نیوتون و انیشتین و هرکس دیگری به داروین میدادم.
به نظر دنت، آگاهی، توهمی ناشی از فرایندهای فرگشتی است.
نقد دیدگاه دنت:
توماس نیگل در نقدی بر کتاب از "باکتری تا باخ" می گوید:
"یکی از مهمترین ادعاهای دنت این است که غالبِ آنچه ما برای زنده ماندن انجام میدهیم، برای ما فهمیدنی نیست؛ توانی است بدونِ درک.... هضم غذا، حرکت عضلات معین برای گرفتن دستگیرۀ در، یا تبدیل تأثیر امواج صوتی بر پردۀ گوشمان به عبارات معنادار، به دلایلی انجام میشود که مبتنی بر فشارهای انتخاب طبیعی اند.
مدعای دنت این است که همۀ هوش و فهم در جهان، نهایتاً از قابلیتهای فاقد درک شکلگرفته که در طول زمان روی هم انباشته شده تا سیستمهای کارآمدتر -و در نتیجه دارای فهم- پدید آورند."
نیگل ادامه می دهد:
"نقطۀ اوج این فرایند، تکامل فرهنگی است که به باور دنت، بخش عمدۀ آن همچون تکامل زیستشناختی، فاقد نیروی فهم است.
بهترین نمونههای تقلید زبانها هستند. یک واژه، شبیه یک ویروس، برای بازتولید به یک میزبان نیاز دارد؛ و فقط در صورتی باقی خواهد ماند که در نهایت، به سایر میزبانان منتقل شود؛ کسانی که آن را با تقلید، یاد میگیرند.
کودک، زبان مادری خود را بدون هیچ درکی از چگونگی عملکرد آن، به دست میآورد. ... دنت اظهار کرده، برای ما بسیار دشوار است که بدون حرکت دادن دستهایمان سخن بگوییم؛ نشانهای از آنکه احتمالاً ابتداییترین زبان تا حدودی غیرگفتاری بوده است).
زبان به ما اجازه میدهد که با گفتوگو دربارۀ آنچه موجود نیست، از مکان و زمان فرا برویم تا تودههای مشترک شناخت را روی هم انباشته کنیم؛ و با نوشتن، آنها را بیرون از اذهان فردی ذخیره کنیم.
خلاصه آن که آگاهی، توهمی است که در سروکار داشتن ما با یکدیگر و در حرکت و مدیریت خودمان، ناگزیر و ضروری است؛ اما با وجود این یک توهم است.:
نیگل در پایان می گوید:
" ظاهراً این حق را دارید که بپرسید آگاهی چگونه میتواند یک توهم باشد. من نمیتوانم تصور کنم که آگاهم در حالی که نیستم....هیچ دلیلی وجود ندارد که به نام علم، به دنبال چنان اعوجاجهای ذهنی برویم."
استیون پول در مقاله "چه بر سرِ «خداناباوریِ جدید» آمد؟" می نویسد:
"خداناباوری جدید در فضای تبآلود پس از یازده سپتامبر به وجود آمد، در زمانی که به نظر برخی، عقیده به خدا-یا صادقانه بگویم، به طور خاص الله-خطری آنی برای تمدن غربی بود. سَم هریس بلافاصله بعد از وقوع حملات به «مرکز تجارت جهانی» به نگارش پایان ایمان (2004) پرداخت. پس از آن، کتابهای شکستن طلسم (دَنیل دِنِت)، توهم خدا (ریچارد داوکینز) و خدا بزرگ نیست (کریستوفر هیچِنز) منتشر شد....
استدلالهای «خداناباوریِ جدید» هرگز خیلی عالِمانه یا منطبق با واقعیتهای تاریخی نبود. در این گفتوگو به پیشرفتهای تمدن اسلامیِ قرون وسطی در پزشکی و ریاضیات اشاره نمیشود-در حالی که، برای مثال، واژهی «جبر» از زبان عربی به انگلیسی راه یافته است. این چهار سوارکار تصور میکنند که دین همیشه مانعی در برابر علم بوده است، و دانشمندان سرشناسِ دیندار را استثناهایی غیرقابلتوضیح میشمارند -از جمله اسحاق نیوتن و ژرژ لومِتر، کشیش کاتولیکی که برای نخستین بار فرضیهی مهبانگ را مطرح کرد.... همچون دینداران معتقد به ظهور موعود، خداناباوران جدید هم قویاً عقیده دارند که تنها آنها خادم حقیقتاند؛ از این نظر، ایمانِ آنها هم به اندازهی هر ایمان دیگری مضر است."
منابع:
مروری بر کتاب «از باکتری تا باخ و بالعکس» نوشتۀ توماس نیگل، مترجم: علی کوچکی
استیون پول، "چه بر سرِ «خداناباوریِ جدید» آمد؟" ترجمه "عرفان ثابتی"
❤3
نکته:
مغز دینامی با هزاران ولت است اما به اندازه یک چراغ موشی از آن نور می گیریم. (ویلیام جیمز)
خودشناسی و سبک زندگی
ترس و عشق
محمدامین مروتی
خشم و کینه فرزندان ترس اند. ترس از دیگری. ترس از آسیب خوردن. علت ترس، بی اعتمادی به دیگران است. ما از هم می ترسیم چون به خیر دیگران امید نداریم و به شرشان باور داریم. خوشبختانه این باور در اکثر مواقع فریبی بیش نیست و حاصل فرافکنی و تیپ شخصیتی آدم هاست.
نشانه کمال، مهار ترس و خشم به کمک تعقل و محبت و دلسوزی است. ترس، بدیل عشق است. مهمترین عارضه روابط انسانی و حتی سیاسی، ترسیدن از یکدیگر است. این ترس باعث می شود ما دیواها و حصارهایی برای دفاع دور خود بکشیم. به یکدیگر بی اعتماد باشیم و در موارد حاد دچار پارانویا و ترس مرضی بشویم. ترس یا باعث می شود از دیگران بگریزیم یا بر آن ها حمله آریم. ترس را یا در دل خود می ریزیم و به نفرت تبدیل می کنیم یا بیرون می ریزیم و به خشم تبدیل می کنیم. در هر حالت روابط مکمل و برد- برد صورت نمی بندد. خلاصه ام المصائب بشر ترس و کلید همه قفل ها عشق است:
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
8 شهریور 1404