گفتار عرفانی
صید یا صیاد؟
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر پنجم خطاب به بشر می گوید در تمام عمر، کارت گرفتن دوست و رها کردن دوست بوده است:
۳۹۹ ای برادر! دوستان اَفْراشتی با دو صد دِلْداری و بُگْذاشتی
۴۰۰ کارَت این بودهست از وَقتِ وِلاد صَیْدِ مَردم کردن از دامِ وَداد
از این همه دوست و خودنمایی چیزی جز چند تار عایدت نشده:
۴۰۱ زان شکار و اَنْبُهیّ و باد و بود دست در کُن هیچ یابی تار و پود؟
غروب عمرت فرا رسیده و تو هنوز به فکر جلب توجه دیگرانی. همچون فرومایگان و بازی کودکان، یکی را صید می کنی و یکی را رها می کنی تا شب می شود و می بینی یک صید در دامت نمانده و تله روی دستت مانده:
۴۰۲ بیشتر رفتهست و بیگاه است روز تو به جِدْ در صَیْدِ خَلْقانی هنوز
۴۰۳ آن یکی میگیر وان میهِلْ زِ دام وین دِگَر را صَیْد میکُن چون لِئام
۴۰۴ باز این را میهِل و میجو دِگَر اینْتْ لَعْبِ کودکانِ بیخَبَر
۴۰۵ شب شود در دامِ تو یک صَیدْ نی دامْ بر تو جُز صُداع و قَیدْ نی
شب می بینی که تنها خودت مانده ای و در واقع فقط خودت را شکار کرده ای و این محرومیت و خالی بودن دست و دام، نتیجه کار احمقان است:
۴۰۶ پَس تو خود را صَیْد میکردی به دام که شُدی مَحْبوس و مَحْرومی زِ کام
۴۰۷ در زمانه صاحِبِ دامی بُوَد هَمچو ما اَحْمَق، که صَیْدِ خود کُند؟
شکار عشق:
مولانا معتقد است تنها چیزی که ارزش صید دارد، عشق است اما عشق در هیچ دامی نمی گنجد. مگر اینکه تو دامت را رها کنی و صید او شوی:
۴۰۹ آن که اَرْزَد صَیْد را عشق است و بَسْ لیکْ او کِی گُنجَد اَنْدَر دامِ کَس؟
۴۱۰ تو مگر آییّ و صَیْدِ او شَوی دامْ بُگْذاری، به دامِ او رَوی
عشق در گوشم آهسته می گوید صید بودن بهتر از صید کردن است:
۴۱۱ عشق میگوید به گوشَم پَستْ پَست صَیْد بودنْ خوشتَر از صیّادی است
عشق می گوید شیفته و حیران من شو و فریب مرا بخور. نخواه مثل آفتاب گردت بگردند، بلکه مثل ذرات ناچیز، به گرد آفتاب بگرد:
۴۱۲ گَولِ من کُن خویش را و غِرّه شو آفتابی را رها کُن، ذَرّه شو
خانه خود را رها کن و در خانه من بایست. ادعای شمع بودن مکن و پروانه باشو یعنی عاشق باش نه معشوق تا مزه زندگی را بچشی و سلطنت واقعی را ببینی که در عاشق بودن نهفته است:
۴۱۳ بر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش دَعویِ شمعی مَکُن، پروانه باش
۴۱۴ تا بِبینی چاشْنیّ زندگی سَلْطَنت بینی نَهانْ در بَندگی
19 شهریور 1404
ولاد: تولد/ وداد: دوستی
باد و بود: خودنمایی، خودبزرگ بینی
صداع: دردسر
پست پست: آهسته
گول در اینجا به معنی حیران و سرگشته
❤3
گفتار فلسفی
ریچارد داوکینز (زاده ۱۹۴۱)
محمد امین مروتی
زندگی:
داوکینز زیستشناس اهل بریتانیا است اما شهرت او بیش از هر چیز به دلیل خداناباوری و نقد دین است.
به گفته خودش در ۹ سالگی شروع به شککردن در وجود خدا کرد؛ ولی برهان نظم او را قانع میکرد. دریافت این نکته که در جهان ادیان گوناگون وجود دارند و مسیحی بودن او شانسی بوده، و اگر در جای دیگری به دنیا میآمد دین دیگری داشت، بر وی تأثیر گذاشت و فهمید که چون هزاران دین گوناگون وجود دارند، همگی نمیتوانند درست باشند. در ۱۶ سالگی با داروینیسم آشنا شد و به این نتیجه رسید که پیچیدگیهای جانداران نیازی به خالق و طراح ندارد و ایمان دینیش را از دست داد.
چکیده نظریه داوکینز:
نخستین کتاب داوکینز "ژن خودخواه"، در سال ۱۹۷۶ منتشر شد.
در واقع داوکینز با تکیه به نظریه فرگشت داروین، برهان نظم را رد می کند و با رد برهان نظم به ناخداباوری می رسد.
ویلیام پیلی الهی دان قرن هجدهم در کتاب «خداشناسی طبیعی» می گوید:
«همانگونه که یک ساعت بواسطه این که بسیار پیچیده و کارآمد است نمیتواند خودبخود و تنها از روی تصادف به وجود آمده باشد، تمامی موجودات زنده که به مراتب پیچیدهترند باید هدفمندانه طراحی شده باشند.»
داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب خود به نام «ساعتساز نابینا»، در جواب او می گوید انتخاب طبیعی برای توضیح کارآمدی آشکار و پیچیدگی غیر تصادفی دنیای بیولوژیک و موجودات زنده کافی است. او میگوید انتخاب طبیعی گرچه فرایندی خودبخود، فاقد شعور و کور است، در طبیعت همان نقش ساعتساز را بازی میکند.
برهان نظم بر مبنای پیچیدگی های منظم و دقیق مخلوقات، به لزوم ناظم و خالقی برای مدیریت و تمشیت این نظم خارق العاده می رسد. مثلا می گوید ترکیب دقیق سلول های چشم، غایتی دارد و آن دیدن است و اگر این غایت نبود، آن نظم در ساختار چشم هم متصور نبود. لذا این نظم ناظر به غایت و هدفی است که در نقشة یک شعور برتر بوده است.
داوکینز اما می گوید نظریه فرگشت بر اساس انتخاب طبیعی این نظام پیچیده را توضیح می دهد و نیازی به موجودی ماوراء طبیعی برای توضیح نظام کائنات نداریم.
انتخاب طبیعی یعنی فرایند ناآگاه و کوری که داروین آن را کشف کرد، هیچ هوشی ندارد. اگر بخواهیم بگوییم فرگشت نقش یک ساعتساز را در طبیعت بازی میکند، میتوان گفت آن یک ساعتساز نابینا است.
کتاب «ژن خودخواه» در ایران با ترجمه دکتر جلال سلطانی از سوی انتشارات مازیار (۱۳۹۶) منتشر شده است.
ژن ها از این جهت خودخواهند که برای بقای خویش وارد تنازع می شوند، ولی نهایتا به بقای نوع کمک می کنند.
یک جوجه تنها روشِ بقای تخم مرغ است برای تولید تخم مرغ بیشتر. یعنی وقتی تخم مرغی به جوجه تبدیل می شود، بهترین ضامن بقای ژنوم خود است چرا که آن جوجه هم مرغ می شود و تخم مرغ های بیشتر و جوجه های بیشتری تولید می کند.
داوکینز معتقد است که انتخاب طبیعی نه تنها در زمینه تکامل بیولوژیک بلکه در زمینه رفتار فرهنگی ما هم کار می کند. فرضیه فرگشت فرهنگی (تکامل فرهنگی) متناظر با فرگشت بیولوژیک بر پایه ژن است.
اخلاق تکاملی:
داوکینز مبنای خیرخواهی و فداکاری های بشری را نه قوانین فطری و الهی که بقای نوع می داند. در واقع انسان ها برای بقا، همزیستی و هماهنگی و همراهی با یکدیگر را آموخته اند. یعنی زمانی که یک جاندار جان خودش را برای حفاظت از خانواده فدا میکند، در واقع دارد به نفع ژنهای خودش کار میکند.
منتقدان داوکینز:
برخی از منتقدان، داوکینز را خداناباور ستیزهجو میدانند. داوکینز ایمان را مانند آبله میداند با این تفاوت که ریشه کنی ایمان بسیار دشوارتر است.
برخی از اینکه داوکینز بین بنیادگرایی مذهبی و مذهب معتدل فرقی نمیگذارد از وی انتقاد کردهاند. آنها این باور داوکینز را در مقابل ایده تساهل و تسامح میدانند که از پایههای یک جامعه دمکراتیک و مورد قبول بسیاری از جمله خداناباوران سنتی است.
برخی هم می گویند که یک خداباور هم می تواند به تئوری تکامل داروین باور داشته باشد. دیوید برلینکسی، در کتاب «توهم شیطان» از کنث میلرِ زیست شناس یا فرانسیس کالینز مثال می زند که سرپرست پروژه ژنوم انسان بود و نظری مشابه در مورد عقاید مذهبی دارد.
موافقت با داروین لزوماً به خداناباوری نمیانجامد.
الوین پلانتینگا نیز، در مقالهای تأیید این امر که داوکینز یک نویسنده با استعداد در زمینههای علمی است، مینویسد: «با وجود اینکه این کتاب [پندار خدا] در اصل فلسفی است، داوکینز فیلسوف نیست. او یک زیستشناس است… واقعیت این است که بسیاری از استدلالهای او در کلاس درس فلسفه نمره قبولی نمیگیرند.»
عبدالکریم سروش نیز در دانشگاه استنفورد به نقد دیدگاه داوکینز پرداخت و طرح پرسش هایدگر که «چرا موجودات به جای آن که نباشند، هستند؟»، پاسخ این پرسش را فلسفی و نه علمی دانست.
❤2👏2👍1
نکته:
اگر من ميخواستم در اين درسها تنها يك چيز به تو ياد دهم، آن بود كه"در قضاوت عجله نكن". (یوستین_گوردر/ دنیای سوفی)
خودشناسی و سبک زندگی
عاشقی در شرایط دشوار 2
محمدامین مروتی
ضرب المثلی ایرانی می گوید وقتی درشکه به سربالایی بیفتد، اسب های گاری یکدیگر را گاز می گیرند.
عشق ورزیدن هم در شرایط دشوار، دشوار می شود.
از منظر سیاسی نیز زمانی که شرایط دشوار شود، آدم ها دنبال مقصر می افتند و چون مقصر اصلی زورشان نمی رسد، به جان هم می افتند و چه بهتر از این برای مقصر اعظم. روشنفکری ایرانی، مصداق روشن این داستان بوده و هست.
عبید زاکانی حکایت می کند که:
"استر طلحک را بدزدیدند. یکی میگفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی. دیگری گفت: گناه آن کس مهتر است که درِ طویله باز گذاشته است. طلحک گفت: در این صورت دزد را گناهی نباشد!"
سعدی و شفیعی کدکنی و سایر ادبا و عرفا و شعرای ما نیز عاشق ماندن در قحط سالی را دشوار ارزیابی کرده اند ولی همین دشواری است که ارزش آن را دوچندان می کند:
در این قحط سال دمشقی 1،
اگـر حرمت عشق را پاس داری
تـو را می توان خـواند عاشق،
وگر نه به هنگام عیش و فراخی
بـه آواز هـر چنگ و رودی
تـوان از لب هر مخنّـث
ره عـاشقی را شـنـودن سرودی..
کسانی که درد مشترک دارند به واسطة این اشتراک بایستی با هم مهربان تر باشند. اگر مردم عادی، به سبب غرقه شدن در معیشت روزمره، از این امر غفلت می کنند، مدعی روشنفکری باید تخم محبت بیفشاند نه آن که نهال دشمنی بنشاند. با هم مهربان تر باشیم.
1.اشاره به بیت مشهور سعدی است:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
❤3
نکته:
اثر انگشتِ ما هرگز از قلبهایی که لمسشان کردهایم پاک نخواهد شد. (چارلز بوکوفسکی)
🔥2🙏1
پاییز همدم جانهای خسته است؛ جشنوارۀ رنگها و آواز برگهاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشقهای زمینخورده است. ما خستهایم؛ همچون برگهای زرد و خشک که شاخۀ امید را رها میکنند و یکیک بر زمین نامرادی میریزند. پاییز صدای قدمهای ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو میگذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچههای سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچهباغهای رنگین پاییزی گم شدهای. بگو خوشتر از بازی با برگهای زرد و نارنجی، خاطرهای در سینه داری.
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند.
زنده یاد رضا بابایی
❤4👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
احمد شاملو 🕊
جیل بورو، عکاس اهل کانزاسسیتی، با نگاهی متفاوت به غذا، وعدههای ساده را به آثار هنری تبدیل میکند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
او سفرهای آویزان از طناب رخت، صبحانهای غوطهور در آب و حتی ظروف ساختهشده از نان را در قابهایی شاعرانه ثبت کرده است.
جیل میگوید: «غذا پر از زندگی و لذت است و بهسادگی میتواند به هنری غیرمنتظره بدل شود.»
هدف او خلق جهانی است که همه، حتی کسانی با ذهنی متفاوت، در آن احساس الهام و انگیزه کنند.
صباحي چند از صيف و شتا، هم گرچه در بندم
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
ولي پائيز را در دل، عزاي ديگري دارم
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✳️ ژاپن، اینگونه ژاپن شد.
✅ مدرسههای ژاپن سرایدار ندارند!
در ژاپن دانش آموزان تا ۱۰ سالگی امتحان ندارند. آنها تا این زمان یاد میگیرند که چگونه زندگی کنند.
✅ یاد میگیرند از حیوانات مراقبت کنند، به دیگران احترام بگذارند و طبیعت را درک کنند.
✅ آنها در طول این مدت ارزشهایی چون خودکنترلی، مسئولیت و عدالت را میآموزند.
در مدارس ژاپن به عنوان بخشی از آموزش به بچهها یاد میدهند که محیط اطرافشان را تمیز نگه دارند. این ذهنیت به بچهها احترام و مسئولیتپذیری را میآموزد.
✅ به گفته یکی از آموزگاران ژاپنی: مدرسه فقط آموزش کتابها نیست، مدرسه آموزش عضو جامعه بودن و مسئولیت پذیری به عنوان یک عضو جامعه میباشد. هدف مدارس عمومی آموزش تمام جنبههای زندگی است نه تنها آموزش کتابها. آنها زندگی کردن را یاد میگیرند. یاد میگیرند که در آینده کسی به نظافت آنها نمیپردازد و تنها خودشان باید این کار را انجام دهند.
محیط زیست برای همه
✅ مدرسههای ژاپن سرایدار ندارند!
در ژاپن دانش آموزان تا ۱۰ سالگی امتحان ندارند. آنها تا این زمان یاد میگیرند که چگونه زندگی کنند.
✅ یاد میگیرند از حیوانات مراقبت کنند، به دیگران احترام بگذارند و طبیعت را درک کنند.
✅ آنها در طول این مدت ارزشهایی چون خودکنترلی، مسئولیت و عدالت را میآموزند.
در مدارس ژاپن به عنوان بخشی از آموزش به بچهها یاد میدهند که محیط اطرافشان را تمیز نگه دارند. این ذهنیت به بچهها احترام و مسئولیتپذیری را میآموزد.
✅ به گفته یکی از آموزگاران ژاپنی: مدرسه فقط آموزش کتابها نیست، مدرسه آموزش عضو جامعه بودن و مسئولیت پذیری به عنوان یک عضو جامعه میباشد. هدف مدارس عمومی آموزش تمام جنبههای زندگی است نه تنها آموزش کتابها. آنها زندگی کردن را یاد میگیرند. یاد میگیرند که در آینده کسی به نظافت آنها نمیپردازد و تنها خودشان باید این کار را انجام دهند.
محیط زیست برای همه
👍6👏1
آیه هفته:
وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ: با دهانهایتان چیزی میگفتید که شناختی از آن نداشتید. (نور/١۵)
کلام هفته:
پائيز، اسكلت درختان را به دندان ميكشد. (ايرج قنبري)
شعرهفته:
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
داستانک:
چون چنگیزخان را بدیدیم، در وقت مراجعت، تُحَف و هدایای بسیار با ما به خدمت خوارزمشاه فرستادند و چنگیزخان گفت: محمد خوارزمشاه را بگویید من پادشاه آفتاب برآمدهام و تو پادشاه آفتاب فرو شدن. میان ما عهد و مودّت و محبّت و صلح، مستحکم باشد و از طرفین، تجّار و کاروانها بیایند و بروند و ظرایف و بضاعت که در ولایت من باشد، بر تو آرند و آن بلاد تو همین حکم دارد. و در میان تُحَف و هدایا که نزدیک سلطانمحمد خوارزمشاه فرستاد، یک قطعه زر صامت و با ما پانصد شتر؛ بار از زر و نقره و حریر و قز خطایی و ترغو و بندر و سمور و افریشم و ظرایف چین و طمغاج، با بازرگانان خود روان کرد و بیشتر آن شتران، زر و نقره بار بود. چون به اُترار وصول شد، قدر خان اترار غَدر کرد و از محمد خوارزمشاه اجازت فرمود و جمله تجّار و آیندگان و رسل را به طمع آن زر و نقره، به قتل رسانید. چنانکه هیچیک از آن خلاص نیافتند الّا یک شتربان که در حمّام بود و در آن واقعه، از راه گلخن خود را بیرون انداخت و در محافظت خود، حِیَل انگیخت و از راه بیابان، به بلاد چین و طمغاج باز رفت و چنگیزخان را از کیفیّت آن غدر، اعلام کرد. (قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد دوم)
طنز هفته:
رفتم دندونپزشکی برای جراحی دندون عقل...
دکتر اومد کارشو شروع کنه گفت:
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
گفتم باشه.... ولی من سعید نیستم...
گفت میدونم سعید اسم خودمه😐😂
وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ: با دهانهایتان چیزی میگفتید که شناختی از آن نداشتید. (نور/١۵)
کلام هفته:
پائيز، اسكلت درختان را به دندان ميكشد. (ايرج قنبري)
شعرهفته:
غمين باغ مرا باشد، بهار راستين پائيز
كه با اين فصل، من، سر و صفاي ديگري دارم
من اين پائيز در زندان، به ياد باغ و بستانها
سرودِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم
هَزاران را، بهاران در فغان آرد، مرا پائيز
كه هر روز و شبش، حال و هواي ديگري دارم
چو گريد هايهاي ابر خزان شب بر سر زندان
به كنج دخمه من هم هايهاي ديگري دارم.... (مهدی اخوان ثالث)
داستانک:
چون چنگیزخان را بدیدیم، در وقت مراجعت، تُحَف و هدایای بسیار با ما به خدمت خوارزمشاه فرستادند و چنگیزخان گفت: محمد خوارزمشاه را بگویید من پادشاه آفتاب برآمدهام و تو پادشاه آفتاب فرو شدن. میان ما عهد و مودّت و محبّت و صلح، مستحکم باشد و از طرفین، تجّار و کاروانها بیایند و بروند و ظرایف و بضاعت که در ولایت من باشد، بر تو آرند و آن بلاد تو همین حکم دارد. و در میان تُحَف و هدایا که نزدیک سلطانمحمد خوارزمشاه فرستاد، یک قطعه زر صامت و با ما پانصد شتر؛ بار از زر و نقره و حریر و قز خطایی و ترغو و بندر و سمور و افریشم و ظرایف چین و طمغاج، با بازرگانان خود روان کرد و بیشتر آن شتران، زر و نقره بار بود. چون به اُترار وصول شد، قدر خان اترار غَدر کرد و از محمد خوارزمشاه اجازت فرمود و جمله تجّار و آیندگان و رسل را به طمع آن زر و نقره، به قتل رسانید. چنانکه هیچیک از آن خلاص نیافتند الّا یک شتربان که در حمّام بود و در آن واقعه، از راه گلخن خود را بیرون انداخت و در محافظت خود، حِیَل انگیخت و از راه بیابان، به بلاد چین و طمغاج باز رفت و چنگیزخان را از کیفیّت آن غدر، اعلام کرد. (قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد دوم)
طنز هفته:
رفتم دندونپزشکی برای جراحی دندون عقل...
دکتر اومد کارشو شروع کنه گفت:
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
نترس سعید یه جراحی کوچیکه...
گفتم باشه.... ولی من سعید نیستم...
گفت میدونم سعید اسم خودمه😐😂
🤣1
فیلم هفته: شبهای روشن(1381)
شبهای روشن فیلمی است به کارگردانیِ فرزاد مؤتمن که برداشتی آزاد از داستانِ «شبهای روشن» اثرِ داستایوفسکی است. مهدی احمدی و هانیه توسلی در این فیلم بهایفای نقش پرداختهاند.
شبهای روشن قصه تنهایی انسان هاست. یک استاد دانشگاه که ذوق ادبی خوبی هم دارد از یک سو و یک زن که به انتظار یار سفر کرده اش نشسته است، هر دو تنهایی را به شدت احساس می کنند و طی چهار شب و روز، به تبادل احساسات می پردازند تا اینکه مرد کم کم دل به زن می دهد اما .....
دیدن فیلم به علاقمندان فیلمهای اقتباسی توصیه می شود.
27 شهریور 1404
شبهای روشن فیلمی است به کارگردانیِ فرزاد مؤتمن که برداشتی آزاد از داستانِ «شبهای روشن» اثرِ داستایوفسکی است. مهدی احمدی و هانیه توسلی در این فیلم بهایفای نقش پرداختهاند.
شبهای روشن قصه تنهایی انسان هاست. یک استاد دانشگاه که ذوق ادبی خوبی هم دارد از یک سو و یک زن که به انتظار یار سفر کرده اش نشسته است، هر دو تنهایی را به شدت احساس می کنند و طی چهار شب و روز، به تبادل احساسات می پردازند تا اینکه مرد کم کم دل به زن می دهد اما .....
دیدن فیلم به علاقمندان فیلمهای اقتباسی توصیه می شود.
27 شهریور 1404
صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
🙏1
گفتار ادبی
رستم و اسفندیار(قسمت پانزدهم)
محمدامین مروتی
فردا صبح رستم لباس رزم مي پوشد و به زواره مي گويد من تنها به جنگ مي روم، چون نمي خواهم دو سپاه با هم درگير شوند:
تـو اكـنـون سپه را هـمي دور دار
شـوم تا چه پـيـش آورد، روزگـار
به تنها تنِ خويش، جويم نـبــرد
زِ لشكر، نخواهم كسي رنجه كـرد
خـروشيد كه اي فـرخ اسـفـنديـار
هـمـاوردت آمــد، بـرآراي كــار
اسفنديار هم كه شوق اين لحظه را دارد به طور عادي سوار اسب نمي شود، بلكه از شادي نيزه را بر زمين مي گذارد و بر زين اسب مي پرد:
بـفـرمـود تا زين، به اسب سـيـاه
نهـادند و بـردنـد نـزديكِ شــاه
چو جوشن بپوشيد، پرخاش جوي
زِ زور و زِ شادي كـه بود اندروي،
نـهـاد آن بُنِ نيزه را بـر زمـيـن
زِ خاكِ سيه، انـدر آمـد بـه زين
به سان پلنگي كه بر پشـتِ گور
نـشيند، برانـگيـزد از گور، شـور
سپه، در شـگـفـتي فـرو مانـدند
بـر آن نامدار، آفـريــن خواندند
اسفنديار كه مي بيند رستم تنها به جنگ آمده به پشوتن مي گويد من هم تنها مي روم.
رستم باز زبان به نصيحت مي گشايد و از آشتي سخن مي گويد و مي گويد اگر هوس خونريزي هم داري تا بگوئيم چند تن از سواران كابلي به جان هم بيافتند تا دلت آرام گيرد:
چـنين گفت رستم به آوازِ سـخت
كه اي شاه شادان دل و نيكبخـت!
اگـر جنگ خواهي و خون ريختن
بر ايـن گونه سـختي بـرانگيختن،
بــگــو تـا ســوار آورم، زابــلــي
كـه باشـنـد بــا خـنجـرِ كـابـلي
اسفنديار عصباني مي شود كه چرا ياوه مي بافي و از نبرد طفره مي روي:
چـنيـن پـاسخ آوردش اسـفـنديار
كه چندين چه گويي، چنين نابكار
مـبـادا چـنين هـرگـز آئينِ مــن
سـزا نيست، ايـن كار در دينِ من
تـويـي جنگجو و منم جنگ خواه
بگرديم با يـكـدگر، بـي سـپــاه
ابيات جاودانه فردوسي كه در حداكثر ايجاز و زيبايي، تصويري از عاقبت اين نبرد ترسيم مي كنند، در اينجا و از قول اسفنديار نقل مي شود كه ببینیم اسب کدامیک بی سوار برمی گردد:
تويي جنگجو و منم جنگ خـواه
بگرديـم بـا يـكـدگر، بي سـپاه
بـبـيـنيـم تـا اسبِ اسـفـنـديـار
سوي آخـور آيـد هـمـي بي سوار،
وگــر باره ي رستـمِ جـنگجوي
بـه ايـوان نـهـد، بي خداوند روي
اول جنگ با نيزه شروع مي شود و پس از شكستن نيزه ها جنگ با شمشير صورت مي گيرد كه شمشيرها هم مي شكنند. سپس به گرز دست مي برند و گرزها هم مي شكنند. سپس كمر همديگر را مي گيرند و باز نتيجه اي جز خستگي حاصل نمي شود. زواره مي بيند نبرد خيلي طول كشيد لشكر را نزديك تر مي برد تا ببيند چه خبر است و از ياران اسفنديار سراغ رستم را مي گيرد.
خود به خود بين دو سپاه سخنان ناپسند رد و بدل مي شود. آذرنوش پسر اسفنديار آشفته مي شود و او هم فحاشي آغاز مي كند و زواره هم دستور جنگ مي دهد.
نوش آذر "الواي" نامي را كه نيزه دار رستم بود، مي كشد و زواره هم به انتقام او، آذرنوش را از پاي درمي آورد:
يـكـي نـامــور بــود، اَلــواي نــام
سـرافراز و اسـب افـكن و شـادكام
كجـا1 نـيـزه ي رستم، او داشـتـي
پـسِ پُشتِ او هـيـچ نـگـذاشـتـي
چــو از دور، نوش آذر او را بـديـد
بـزد دست و تيغ از مـيان بركـشيد
يـكـي تيغ زد بر سـر و گـردنــش
بـه دو نيمه شد، پيل تن پيكـرش
زواره بـرانـگـيخـت اسـبِ نـبــرد
بـه تـندي، به نـوش آذر آواز كـرد
زواره يـكــي نـيـزه زد بر ســرش
بـه خاك اندر آمد همان دم، سرش
مهرنوش پسر ديگر اسفنديار به خونخواهي برادر مي آيد و فرامرز پسر رستم به مصاف او مي آيد و چون از پس فرامرز برنمي آيد، به اشتباه تيغ بر گردن اسب خود مي زند و فرامرز هم او را مي كشد:
بــرادرش، گـريان و دل پر زِ جوش
جـوانـي كـه بُد نـامِ او مـهـرنـوش
برفت از ميان سـپـه، پـيـشِ صـف
زِ دردِ جـگـر، بـر لـب آورده كــف
وزان سو فرامرز، چـون پيل مسـت
بـيامد يـكـي تيغِ هندي به دسـت
بـزد تيغ بر گردنِ اسب خــويـش
سـرِ بادپاي انـدر افـكـند، پـيـش
فـرامـرز كــردش پـيـاده، تــبـاه
ز خـون، لـعل شد، خـاكِ آوردگاه
ادامه دارد....
نکته:
انسانها را از دور دوست داشتن، کار دشواری نیست؛ دوست داشتنِ آنهایی که به ما نزدیک هستند کار دشواری است. (مادر ترزا)
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها ، پائیز ..(مهدی اخوان ثالث)