گفتار دینی
نژاد و دین ایرانیان
محمدامین مروتی
برخلاف مشهور نژاد ایرانیان صرفا آریایی نیست. دو هزار سال قبل از آمدن آریایی ها دولت عیلام را داشته ایم که با آریایی ها آمیخته اند. فرهنگ ایرانی تلفیقی از فرهنگ آسیای غربی(عیلامی-بین النهرینی) و آریایی(هندو ایرانی) است.
مردوک اولین خدای یگانه و خدایی بابلی است که جای خدایان پیشین را گرفته است.
احتمالاً ایرانیان مفهوم خدای یکتا را از مردوک بابلی گرفته اند با این تفاوت که مردوک خدای محلی بوده است و ایرانیان بت پرست هم نبوده اند. یهودیان هم یکتاپرست بوده اند و بت پرست نبوده اند ولی اولا دین یهود، دینی محلی بوده و ثانیاً به اندازه ادیان ایرانی اخلاق محور نبوده است. زرتشت به ریاضت و قربانی تاکید ندارد بلکه بر اندیشه و کردار و گفتار نیک تاکید دارد. اختیار و مسئولیت فردی نزد زرتشت کاملاً برجسته است. مفهوم مجازات و پاداش فردی و بهشت و جهنم هم مفهومی ایرانی بوده. پیش از آن مجازات ها قومی و قبیله ای بوده است. مثلاً در تورات بر اثر خطای سلیمان، قومش عقوبت می بیند. یعنی مثل ارتش، در اینجا هم مجازات دسته جمعی داریم.
آیین زرتشتی نوعی تکامل از اسطوره به متافیزیک بوده است و ایزدان مختلف از خدا بودن به سوی فرشته شدن پیش می روند و یا به صفات اهورامزدا تبدیل می شوند. امشاسپندان جلوه های مختلف خدایند.
اما از "گات ها " یا سروده های خود زرتشت که بگذریم، در "یشت ها" و "یسنه ها" باز سر و کله خدایان مختلف پیدا می شود.
در مجموع می توان گفت که اسطوره ها به دوران شرک و تعدد خدایان مربوطند و در دوران توحیدی زوال می یابند.
منبع:
از اسطوره تا تاریخ، دکتر مهرداد بهار، نشر چشمه
30 فرودین 1404
با تو می گویم:
ابوحازم سَلَمة بن دینار [متوفای حدود 140ق] میگوید: همانا بهترین حاکمان کسی است که دوستدار علما باشد و بدترین علما کسی است که دوستدار حاکمان باشد. (جلال الدین سیوطی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بندری،بوشهر
گروه نونوا
گروه نونوا
گفتار اجتماعی
اومانیسم مارکس و دولت های رفاه
محمدامین مروتی
کانت با صدای بلندتری از همه فلاسفه فریاد زده بود که انسانیت انسان نباید وسیله قرار گیرد. در امتداد ایده ی منع استفاده ابزاری از انسان، می توان گفت که انسانی ترین ایده مارکس، نقد از خودبیگانگی تولیدی است. کارگر نه تنها از کارش لذت نمی برد، بلکه به مهره کم ارزشی از روند تولید تبدیل می شود و در نتیجه با محصول کار خود رابطه خلاقانه و ارضا کننده پیدا نمی کند.
مارکس تلویحاً و گاهی صریحاً مسئولیت این از خودبیگانگی را متوجه تقسیم کار می کند. در فرماسیون های ماقبل سرمایه داری، کارگر با محصول کار رابطه خلاقانه و کاملی دارد چون همه مراحل تولید را خودش انجام می دهد ولی در سرمایه داری به جهت تقسیم کار چنین رابطه ای میسر نیست.
نقد مارکس به تقسیم کار، ممکن است نوعی تمنای بازگشت به فرماسیون های ماقبل سرمایه داری تعبیر شود و این بازگشت ارتجاعی و ضدتاریخی است.
این ایده مارکس هم که انسان آزاد، کسی است که بتواند در اوقات مختلف شبانه روز به کارهای مختلفی نظیر پرورش دام و ماهیگیری و نقد ادبی بپردازد، بیش از حد تخیلی است.
پس چگونه می توانیم به این انسان آزاد برسیم؟
شاید جوابش این باشد از طریق انسانی کردن و اصلاح تدریجی سرمایه داری. همان راهی که سوسیال دموکرات ها و دولت های رفاه رفتند. یعنی تامین حداقل نیازهای بهداشتی و آموزشی به منظور ایجاد فرصت های برابر برای خلاقیت و رقابت عادلانه.
این رویکرد با هرم نیازهای مازلو هم مزابقت دارد. مازلو می گوید زمانی انسان می تواند به نیازهای معنوی برسد که نیازهای مادی اش رفع شده باشد و سوسیال دموکراسی این فرصت را به انسان می دهد که از سطح زندگی روزمره و روزمرگی خلاص و تبدیل به یک انسان آزاد بشود.
مارکس می گفت فلاسفه تا کنون تنها به تفسیر جهان پرداخته اند در حالی که مسئله مهم تغییر آن است. خوشبختانه تغییر جهان به شکل ملموس و موثر توسط میراث بران سوسیال دموکرات مارکس در اروپا به منصه ظهور تاریخی رسیده است نه توسط وارثان جهان سومی او در آسیا.
مارکس نابغه ای انساندوست بود که نقدهای موثری بر بنیادهای "سرمایه داری اولیه و لجام گسیخته" دوران خود داشت اما در ترسیم مولفه های سوسیالیسم ناکام ماند و با ایده مالکیت دولتی بر تولید و بانکها به خطای بزرگی دچار شد. ایده های اصلی او یعنی افزایش روزافزون فاصله طبقاتی و ناگزیر شدن انقلاب تحقق نیافت. زیرا در آن دوران، مصالح لازم برای ساختن بدیل این سرمایه داری لجام گسیخته وجود نداشت و هیچ خانه ای بدون مصالح، ساخته شدنی نیست. ایده خوبی که ابزار لازم را ندارد، لاجرم روی زمین می ماند. اما این مصالح با سر عقل آمدن سرمایه داری، فراهم آمد و حاصلش دولت های رفاه هستند که در تامین شاخصه ها و استانداردهای انسانی رتبه های اول را در کشورهای جهان دارند.
23 فروردین 1404
با تو می گویم:
آن چه كه اين دنيا را همواره به صورت جهنم در آورده است، اين است كه انسان هميشه سعي كرده است آن را براي خودش به صورت بهشت در آورد. هولدرلين
حکایت
ناخوشآوازی به بانگ بلند، قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت. گفت: «تو را مشاهره¹ چند است؟»
گفت: «هیچ!»
گفت: «پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟!»
گفت: «از بهر خدا میخوانم!»
گفت: «از بهر² خدا مخوان!»
«گر تو قرآن بر این نمط³ خوانی
ببــَری رونق مسلمانی...»
والامقام #سعدی
#کلیات
#گلستان
باب چهارم: در فواید خاموشی، ص ۱۰۴
به تصحیحِ #محمدعلی_فروغی، تهران: ققنوس، ۱۳۷۹، چاپِ ۷.
۱_اجرت، مقرری
۲_از برایِ، به خاطرِ
۳_روش، طرز
۱ اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت خداوندگار ملک سخن، سعدی شیرازی.
• بیاین همین امروز به نصیحت جناب مصلحالدین، گوش بدیم و از کاری که از عهدهاش برنمیایم، چشمپوشی کنیم...
بذاریم همین دو جو مسلمونی نیمبند برا مردم باقی بمونه...هرچند به قول تورج شعبانخانی، دیگه دیره.. دیگه دیره :)
💠 خوبان پارسیگو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلمتئاتر
#باغ_دلگشا (1393)
کارگردان: #پری_صابری
خلاصه داستان:
در تئاتر باغ دلگشا راوی از سرگذشت سعدی میگوید گرچه سعدی به ظاهر آرام گرفته ولی صدایش از میان کلیات و بوستان و گلستان شنیده میشود و تنها صداست که میماند.
@rahi_be_rahaei
#باغ_دلگشا (1393)
کارگردان: #پری_صابری
خلاصه داستان:
در تئاتر باغ دلگشا راوی از سرگذشت سعدی میگوید گرچه سعدی به ظاهر آرام گرفته ولی صدایش از میان کلیات و بوستان و گلستان شنیده میشود و تنها صداست که میماند.
@rahi_be_rahaei
امروز شاعرانهترین روز سال..
یکم اردیبهشت،
روز بزرگداشت سعدی شیرین گفتار
سالروز درگذشت شادروانان
سهراب سپهری
ملکالشعرای بهار
اقبال لاهوری
یادشان گرامی باد🌹
@navayjan
یکم اردیبهشت،
روز بزرگداشت سعدی شیرین گفتار
سالروز درگذشت شادروانان
سهراب سپهری
ملکالشعرای بهار
اقبال لاهوری
یادشان گرامی باد🌹
@navayjan
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۳۲۳ (آن نفسی که باخودی)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
محمدامین مروتی
این غزل از غزل های مشهور مولانا و غزلی ساده و پرمعنا در بیان رابطه انسان با نفسانیت است. لب کلام مولانا این است که حداعلای احساس وجود و ثقل درون هنگامی برای سالک رخ می دهد که فارغ از خود، یعنی عاشق و شیدا باشد.
آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی، یار چه کار آیدت
وقتی وابسته به خود هستی، معشوقی نداری و وقتی از خود رسته ای، معشوق هم بهانه ای بیش برای عاشق بودن نیست. معشوق خودش به دنبالت می آید.
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی، پیل شکار آیدت
وقتی با خودت هستی، مانند پشه ضعیف و ترسویی. وقتی عاشقی، از فیل هم قوی تر و شجاع تری. می تواند تلمیحی به قصه نمرود که با ورود پشه به بینی اش، مُرد و همچنین شکار شدن فیل های ابرهه توسط طیر ابابیل هم باشد.
آن نفسی که باخودی، بستهٔ ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی، مه به کنار آیدت
وقتی گرفتار خودت هستی، غم های عالم را در دل داری ولی اگر از خود برهی، زیبایی های عالم احاطه ات می کنند.
آن نفسی که باخودی، یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی، بادهٔ یار آیدت
زمانی که با خودی، معشوق از تو کناره می گیرد ولی زمانی که عاشقی، نزد تو می آید و مستت می کند.
آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت
وقتی گرفتار نفسی، مثل پاییز، افسرده ای ولی به هنگام عاشقی زمستان هم برایت حکم بهار را دارد.
جملهٔ بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
تشویش و ناآرامی های ما به دلیل ان است که دنبال قرار و آرامش هستیم. اما عاشق باید در راه معشوق، از بیقراری نگریزد، بلکه از آن استقبال کند تا آرامش بیابد.
جملهٔ ناگوارشت، از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت
همه ناگواری های ما به دلیل ان است که دل به شکم پرستی داده ایم. اگر عاشق شوی، نوشیدن زهر به خاطر معشوق هم برایت گواراست. در واقع نباید دنبال لذت های دنیوی باشی بلکه هدفت باید رضایت معشوق باشد نه خودت.
جملهٔ بیمرادیت، از طلب مراد توست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
ناکامی هایت به دلیل آن است که دنبال کام خودت هستی. اگر از کام خودت بگذری، همه شیرین کامی ها را نثارت خواهند کرد.
عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی
تا که نگار نازگر، عاشق زار آیدت
نفسانیت فقط مهر یار را می خواهد، ولی سالک عاشق جور و مهر اوست و همین باعث می شود که معشوق پُر ناز هم در پی عاشق بیاید.
خسرو شرق، شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستارهها، والله عار آیدت
مولانا در مقطع غزل- که قدری هم اشکال وزنی دارد- می گوید با وجود شمس تبریزی، اعتنایی به نور ماه و ستاره ها ندارم.
26 اسفند 1403
با تو می گویم:
قدرت سياسي، تودة سمي است كه اگر به شماره افراد كشور تقسيم شد و ميان همه آنها تقسيم گرديد، خصوصيت داروئي شفابخش دارد. هر گروهي كه سهم ديگران را به خود اختصاص دهد، هم ديگران را از دارو محروم كرده و هم خود را مسموم ساخته است. مصطفي رحيمي
گفتار فلسفی
نقد و بررسی فلسفه تحلیلی
محمدامین مروتی
جرج ادوارد مور واضع فلسفه زبان و شعور عادیcommon scense بود که ویتگنشتاین هم در دوره دوم فلسفه ورزی خود، بدان برگشت. ویتگنشتاین "نظریه تصویری" را از دیدن کروکی تصادف اتومبیل الهام گرفت و "نظریه بازی های زبانی" را از دیدن بازی فوتبال. با دیدن بازی فوتبال فکر کرد که ما هم به جای توپ با واژه ها بازی می کنیم.
نظریه تصویری می گوید زبان کروکی واقعیت است و نظریه بازی می گوید معنای کلمه را از نحوه استعمال آن در زبان باید دریافت. طبق نظریه اول هر کلمه ای معنای واحد و دقیقی دارد و وظیفه فلسفه کشف آن معنا از طریق تحلیل است. طبق نظریه دوم یک کلمه در کانتکست های مختلف می تواند معانی مختلف و متکثری داشته باشد. نظریه اول شبیه هرمنوتیک متقدم است و نظریه دوم شبیه هرمنوتیک متاخر که به تعدد معنا باور دارد. نظریه اول به پوزیتیویسم و نظریات مدرن شبیه است که قائل به حقیقت متعین و مشخص اند و نظریه دوم به نظریات پست مدرن که قائل به تاخیر و تکثیر معنا هستند. در نظریه استعمال و زبان عادی، معیار معنای یک کلمه را نحوه استعمال آن در زبان مردم تعیین می کند نه تحلیل و آنالیز منطقی.
همینطور دعوای فلاسفه زبان تحلیلی و زبان عادی از جهتی شبیه دعوای زبانشناسان و ادیبان دارد. ادبا معیارهای خاصی برای ادبی بودن متن مد نظر دارند در حالی که از نظر زبانشناسی نوین، معیاری جز زبان مردم و نحوه استعمال زبان توسط مردم وجود ندارد.
"نورمن ملکم" شاگرد ویتگنشتاین، در کتاب "خاطراتی از ویتگنشتاین" نوشته فیلسوف مانند کسی است که در اطاقی گیر کرده و راه خروج را می جوید به سوی پنجره می رود و می بیند ارتفاعش زیاد است. دودکش را امتحان می کند می بیند خیلی تنگ است. اما اگر به پشت خود نگاهی می انداخت می دید در از اول باز بوده است.
عدول ویتگنشتاین از نظریه تصویری زبان و روی کردن به اصالت زبان عادی و زبان مردم و نخوه استعمال کلمات در زبان عادی، در واقع توجه او به باز بودن در را نشان می دهد.
نقد دیگری که به فلسفه تحلیلی وارد شده این است که نوک تیز فلسفه زبان تحلیلی و به طور کلی فلسفه تحلیلی اولاً متوجه متافیزیک و ثانیا متوجه فلسفه عملی و اخلاق است. نقطه نظر نهایی این فلسفه این است که سوء استعمال زبان را نشان دهد و فلسفه را به منطق تقلیل دهد در حالی که کل فلسفه عملی یعنی سیاست و اخلاق را از دایره فلسفه بیرون می گذارد. همچنین فلسفه علم و معرفت شناسی را بدون توجه به روش شناسی ها و متدولوژی های متفاوت علوم، طرد می کند. تحلیل زبان برای دقت یافتن زبان مفید و لازم است اما کل فلسفه را نمایندگی نمی کند. لذا فلسفه اگزیستانسیالیستی به رقیب عمده اش تبدیل شد.
سخن آخر اینکه فلسفه تحلیلی تا آن جا که از سوء استعمال زبان جلوگیری می کند مفید و کاربردی است ولی از آن جا که به تناظر یک به یک زبان و واقعیت و معنای معین و واحد برای زبان می رسد، به بیراهه می رود.
در یک نتیجه گیری دیگر می توان گفت دوگانه فلسفه جزیره ای و قاره ای (پوزیتیویسم/ اگزیستانسیالیسم)، شکل دیگر دوگانه عقل و عشق(رئالیسم و رمانتیسم) است و تاکید بر یک وجه این دو قطبی، گرفتار شدن در مجادلات بی پایان و بی نتیجه است. دیالکتیک و همپرسه ی پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم معجون و سنتز معقول تر و محبوب تری می تواند باشد.
2 اردیبهشت 1404
با تو می گویم:
میخواهی برای صلح در جهان بالاترین قدم را برداری؟
همین الان به خانه برو، و با خانوادهات مهربانتر باش. (مادر ترزا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشنویسی استاد شجریان
🖌انسان نو، مشکلات کهنه
در جریان اشتراکگذاریِ غزلی از سعدی در اول اردیبهشت و نیز آواز همان غزل به صدای استاد شجریان، دو فقره انتقاد، بلکه اعتراض، صورت گرفت که چون در نزدیکی به ادب و دوری از جسارت نمرهٔ کافی نمیآوردند «بلاک» شدند. با این حال گمان دارم توضیحی دربارهٔ آن به کار مستمعان میآید.
یکی گفته بود: «بوستان و گلستان را خواندم، آنها را بسیار کهنه یافتم و نه چیزی در آنها که به درد انسان قرن بیستویکم بیاید». جای پرسش است که درد انسان قرن بیستویکم چیست که با درد انسان زمان سعدی فرق کند؟ اینکه آیفون ۱۵ میخواهد، یا درگیر دادههای تلسکوپ وب است، یا از عوارض بد ناشی از هوش مصنوعی در آینده میهراسد، یا در تدارک سفر توریستی به مریخ است، یا دغدغهمندی نسبت به اینکه کووید حادثه بوده یا توطئه، یا بحران اضطراب و ناخوشیهای روانی، یا مشکل اضافه وزن و نگرانی از اثرات فست فود و غذاهای تراریخته ...؟
هرچند تفاوتهایی چشمگیر میان انسان معاصر و بشر قدیم به نظر میرسد، باری به گمانم قسم عمدهٔ آن بنیادین نیست. انسان در عصر حاضر و گذشته و آینده چهار-پنج مسئلهٔ جدی و اساسی بیشتر ندارد: سلامت، صلح، احترام، دلبستگی، و امکانات؛ که وارونههای آن میشود بیماری، جنگ و دعوا، تحقیر و زورگویی، دلزدگی و تنهایی، و فقر و فلاکت. فارغ از برخی تفننها و ظواهر نو و متفاوت، در استرالیا یا کانادا، در چین یا مصر، دغدغههای اصلی آدمیان و غم و شادی و رضایت و نارضایی و افتخار و سرشکستگی آنها ناظر به همین موارد است. از قضا، بسیاری از سخنان سعدی در اطراف همین موضوعات میگردد.
توصیفها و توصیههای او گرد تعارض درویش و مالدار، پادشاه و رعیت، پیر و جوان، عاشق و معشوق، سیاست و جامعه، عالم و عامی، آسودگان و آزمندان، و نیز راههای کاستن از عیبهای هر کدام اینها میگردد. برشمردن عیب و حسن هرکدام در متن تجربه، زیسته یا شنیده، و دادن شاهکلیدهایی چون اعتدال میان دوتاییهای متضاد ( از قبیل اخلاق مقابل میل) و تحذیر از پرتگاههای افراط و تفریط (مانند عامهستایی مقابل عامهنکوهی) همیشه و همهجاکارآمد است؛ چه فرق میکند که داستانها یا مشاهدات از جامع دمشق باشد یا خندق طرابلس یا مواجهه با حرامیان بامیان یا فقهای شیراز؟
اعتدال و عقلانیت و انسانیت تعلیم سعدی است؛ چیزی که تعلیم امثال مولوی و حتی حافظ نیست. اگر شاگردان خوبی برای آن باشیم بخت آن هست که رنج کمتری ببریم و بدهیم.
انتقاد دیگری اشاره به این داشت که چرا از شجریان «بت» درست میکنید، لابد شما غزل سعدی را با او شناخته یا بازشناختهاید وگرنه بسیاری، از جمله، در برنامهٔ گلها، از سعدی غزل خواندهاند. خب من هممیتوانم بگویم: «لابد شما سعدی را با برنامهٔ گلها شناخته و بازشناختهاید، اجازه بدهید دیگرانی هم با دیگرانی به این مقصد برسند.» من نگفتم فقط استاد شجریان بودهاند و ستایشی هم نکردم که معنای «بتسازی» بدهد.
باری، شما از این «بتشکنی» چه غرضی دارید و چه سودی میبرید؟ من از گونهشناسی مخالفان خشمگین استاد بیخبر نیستم، ولی دعوایی نیست. من حتی اگر ستایشگر بیحرفونقل وجه هنری یا سیاسی یا حرفهای ایشان هم باشم، نظرم را اعلام میکنم؛ شما هممیتوانی «لایک» کنی یا نکنی، یا حتی عدم رضایت خود را، به آیین ادب و فروتنی، ضمن «دایرکتی» اظهار کنی؛ شکل تند و تیز و همراه با بد و بیراهش را هم البته میتوانی در صفحهٔ خودت یا هرجای دیگری که دستت رسید مطرح نمایی. «تمام!»
@mardihamorteza
در جریان اشتراکگذاریِ غزلی از سعدی در اول اردیبهشت و نیز آواز همان غزل به صدای استاد شجریان، دو فقره انتقاد، بلکه اعتراض، صورت گرفت که چون در نزدیکی به ادب و دوری از جسارت نمرهٔ کافی نمیآوردند «بلاک» شدند. با این حال گمان دارم توضیحی دربارهٔ آن به کار مستمعان میآید.
یکی گفته بود: «بوستان و گلستان را خواندم، آنها را بسیار کهنه یافتم و نه چیزی در آنها که به درد انسان قرن بیستویکم بیاید». جای پرسش است که درد انسان قرن بیستویکم چیست که با درد انسان زمان سعدی فرق کند؟ اینکه آیفون ۱۵ میخواهد، یا درگیر دادههای تلسکوپ وب است، یا از عوارض بد ناشی از هوش مصنوعی در آینده میهراسد، یا در تدارک سفر توریستی به مریخ است، یا دغدغهمندی نسبت به اینکه کووید حادثه بوده یا توطئه، یا بحران اضطراب و ناخوشیهای روانی، یا مشکل اضافه وزن و نگرانی از اثرات فست فود و غذاهای تراریخته ...؟
هرچند تفاوتهایی چشمگیر میان انسان معاصر و بشر قدیم به نظر میرسد، باری به گمانم قسم عمدهٔ آن بنیادین نیست. انسان در عصر حاضر و گذشته و آینده چهار-پنج مسئلهٔ جدی و اساسی بیشتر ندارد: سلامت، صلح، احترام، دلبستگی، و امکانات؛ که وارونههای آن میشود بیماری، جنگ و دعوا، تحقیر و زورگویی، دلزدگی و تنهایی، و فقر و فلاکت. فارغ از برخی تفننها و ظواهر نو و متفاوت، در استرالیا یا کانادا، در چین یا مصر، دغدغههای اصلی آدمیان و غم و شادی و رضایت و نارضایی و افتخار و سرشکستگی آنها ناظر به همین موارد است. از قضا، بسیاری از سخنان سعدی در اطراف همین موضوعات میگردد.
توصیفها و توصیههای او گرد تعارض درویش و مالدار، پادشاه و رعیت، پیر و جوان، عاشق و معشوق، سیاست و جامعه، عالم و عامی، آسودگان و آزمندان، و نیز راههای کاستن از عیبهای هر کدام اینها میگردد. برشمردن عیب و حسن هرکدام در متن تجربه، زیسته یا شنیده، و دادن شاهکلیدهایی چون اعتدال میان دوتاییهای متضاد ( از قبیل اخلاق مقابل میل) و تحذیر از پرتگاههای افراط و تفریط (مانند عامهستایی مقابل عامهنکوهی) همیشه و همهجاکارآمد است؛ چه فرق میکند که داستانها یا مشاهدات از جامع دمشق باشد یا خندق طرابلس یا مواجهه با حرامیان بامیان یا فقهای شیراز؟
اعتدال و عقلانیت و انسانیت تعلیم سعدی است؛ چیزی که تعلیم امثال مولوی و حتی حافظ نیست. اگر شاگردان خوبی برای آن باشیم بخت آن هست که رنج کمتری ببریم و بدهیم.
انتقاد دیگری اشاره به این داشت که چرا از شجریان «بت» درست میکنید، لابد شما غزل سعدی را با او شناخته یا بازشناختهاید وگرنه بسیاری، از جمله، در برنامهٔ گلها، از سعدی غزل خواندهاند. خب من هممیتوانم بگویم: «لابد شما سعدی را با برنامهٔ گلها شناخته و بازشناختهاید، اجازه بدهید دیگرانی هم با دیگرانی به این مقصد برسند.» من نگفتم فقط استاد شجریان بودهاند و ستایشی هم نکردم که معنای «بتسازی» بدهد.
باری، شما از این «بتشکنی» چه غرضی دارید و چه سودی میبرید؟ من از گونهشناسی مخالفان خشمگین استاد بیخبر نیستم، ولی دعوایی نیست. من حتی اگر ستایشگر بیحرفونقل وجه هنری یا سیاسی یا حرفهای ایشان هم باشم، نظرم را اعلام میکنم؛ شما هممیتوانی «لایک» کنی یا نکنی، یا حتی عدم رضایت خود را، به آیین ادب و فروتنی، ضمن «دایرکتی» اظهار کنی؛ شکل تند و تیز و همراه با بد و بیراهش را هم البته میتوانی در صفحهٔ خودت یا هرجای دیگری که دستت رسید مطرح نمایی. «تمام!»
@mardihamorteza
قلب نرم؛ همین؛
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مخملی داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد، بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند. بعضی ها مرضی کشنده را، بعضی ها درد فراق می کشند. بعضی ها درد از دست دادن مال. همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم، بعضی هایمان افسوس که سخت تر از پیش می شویم.
الیف شافاک
ملت عشق
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مخملی داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد، بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند. بعضی ها مرضی کشنده را، بعضی ها درد فراق می کشند. بعضی ها درد از دست دادن مال. همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم، بعضی هایمان افسوس که سخت تر از پیش می شویم.
الیف شافاک
ملت عشق
خودشناسی و شیوه زندگی
عاشقی در شرایط دشوار
محمدامین مروتی
ضرب المثلی ایرانی می گوید وقتی درشکه به سربالایی بیفتد، اسب های گاری یکدیگر را گاز می گیرند.
عشق ورزیدن هم در شرایط دشوار، دشوار می شود.
از منظر سیاسی نیز زمانی که شرایط دشوار شود، آدم ها دنبال مقصر می افتند و چون مقصر اصلی زورشان نمی رسد، به جان هم می افتند و چه بهتر از این برای مقصر اعظم. روشنفکری ایرانی، مصداق روشن این داستان بوده و هست.
عبید زاکانی حکایت می کند که:
"استر طلحک را بدزدیدند. یکی میگفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی. دیگری گفت: گناه آن کس مهتر است که درِ طویله باز گذاشته است. طلحک گفت: در این صورت دزد را گناهی نباشد!"
سعدی و شفیعی کدکنی و سایر ادبا و عرفا و شعرای ما نیز عاشق ماندن در قحط سالی را دشوار ارزیابی کرده اند ولی همین دشواری است که ارزش آن را دوچندان می کند:
در این قحط سال دمشقی1 ،
اگـر حرمت عشق را پاس داری
تـو را می توان خـواند عاشق،
وگر نه به هنگام عیش و فراخی
بـه آواز هـر چنگ و رودی
تـوان از لب هر مخنّـث
ره عـاشقی را شـنـودن سرودی..
کسانی که درد مشترک دارند به واسطة این اشتراک بایستی با هم مهربان تر باشند. اگر مردم عادی، به سبب غرقه شدن در معیشت روزمره، از این امر غفلت می کنند، مدعی روشنفکری باید تخم محبت بیفشاند نه آن که نهال دشمنی بنشاند. با هم مهربان تر باشیم.
1 اشاره به بیت مشهور سعدی است:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
با تو می گویم:
طلوع خورشید معجزه ی هر روز خداست. یعنی هنوزهم "امید"هست...