سال 55 خورشیدی همسر یکی از افسران عالی رتبه آمریکایی که در ایران به آموزش نظامیهای ایران مشغول بود به دادگاه ملی شکوائیه ای ارائه داد .
خانم " #سوزان_مک_فالن" در فرم شکایت خود چنین تحریر کرده بود که مردی هر روز با گیتاری چوبی و عجیبی زیر پنجره خانه محل اقامت آنها با صدای بلند داد میزند :
I Love Sozi
پس از بررسی های انجام شده توسط شهربانی مشخص می شود فرد مذکور فقط یک پنبه زن ساده است که جار میزده : " آی لحاف دوزی " و خانم سوزی به غلط متوجه پیام عاشقانه شده است !
🤭🤭🤭 خاطرات اسماعیل خویی
خانم " #سوزان_مک_فالن" در فرم شکایت خود چنین تحریر کرده بود که مردی هر روز با گیتاری چوبی و عجیبی زیر پنجره خانه محل اقامت آنها با صدای بلند داد میزند :
I Love Sozi
پس از بررسی های انجام شده توسط شهربانی مشخص می شود فرد مذکور فقط یک پنبه زن ساده است که جار میزده : " آی لحاف دوزی " و خانم سوزی به غلط متوجه پیام عاشقانه شده است !
🤭🤭🤭 خاطرات اسماعیل خویی
گفتار فلسفی
اسطوره ها و نظریه ها
محمدامین مروتی
به نظر "رابرت آلن سگال"، اسطوره ها را نظریه ها به صدا در می آورند و بدان ها معنا می دهند و این نظریه ها ممکن است علمی، فلسفی، جامعه شناسانه، روانشناسانه یا ادبی باشند.
نظریه ها به همان اندازه به اسطوره ها برای بیان خود نیاز دارند که اسطوره ها به نظریه ها نیاز دارند.
اسطوره شناسی شامل سه پرسش اصلی در باب خاستگاه یک اسطوره، کارکرد اسطوره و مضمون آن است.
ادوارد تایلور(1832-1917) انسان شناس انگلیسی اسطوره را بدیل منسوخ و نادرست علم راجع به جهان و خاستگاه پدیده ها می دانست.
جیمز فریزر (1854-1941) نیز اسطوره را زیرمجموعه دین و فلسفه می دانست ولی به کارکردهای آن توجه داشت و آن را بدیل یا همتای باستانی علم در تکنولوژی و علم کاربردی می دانست.
لوی برول فرانسوی(1857-1939) اسطوره را مظهر ذهنیت پیشامنطقی انسان ها می دانست در روزگاری که انسان قائل به جدایی بین خود و طبیعت نبود. غایت اسطوره ها درگیری احساسی با عالم است نه فهم علمی آن.
کارل پوپر (1902-1994) تفاوت اسطوره و علم را تفاوت جزم و شک یعنی تفاوتی روش شناسانه می دانست. علم از اسطوره برآمده، اما از طریق نقد و ابطال آن به جای پذیرش آن.
ارنست کاسیرر(1874-1945) پس از تحقیقات در باره نازیسم از اسطوره نازیسم و اسطوره دولت به معنای منفی سخن گفت و اسطوره را به معنای رویکردی غیرمنطقی و غیر عقلانی و جادوگرانه به کار برد. نازیسم نوعی بدوی گرایی و نوعی بازگشت به این رویکرد است.
هنری فرانکفورت و هنریته فرانکفورت، منظر لوی برول را با کمک اصطلاحات مارتین بوبر، بسط دادند. از نظر برول اسطوره نوعی برخورد انضمامی، احساسی و غیر نقاد به عالم است ولی فلسفه نوعی برخورد انتزاعی، منطقی و نقاد. برای انسان مدرن، عالم خارج، "آن" است و برای انسان سنتی، "تو". با "آن" رابطه عقلی و با فاصله داریم با "تو" رابطه احساسی و در گیرانه. انسان سنتی با جهان به مثابه انسانی دیگر برخورد می کرد نه شیء.
اما آلبر کامو، در اسطوره سیزیف، اسطوره را بیان وضعیت وجودی بشر دانست. سیزیف مبین احوال بشر در دنیای ستمگرانه ای است که خدایان بر آن حکومت می کنند. در چنین دنیایی، انسان هم درصدد ساختن معنایی برای زندگی خویش است.
عده ای چون رودلف بولتمان(1884-1976)، قائل به معنای نمادین برای اساطیر هستند. بولتمان اصطلاحی دارد به نام "اسطوره زدایی از اسطوره". یعنی رمزگشایی از آن. به نظر او موضوع اسطوره، بیان تجربه انسان از عالم است نه تبیین عالم. بدین ترتیب، جهنم نماد یاس و نومیدی، شیطان نماد شرارت بشر و ملکوت نماد اتصال با خداست. در این نگاه انسان مومن، احساس یگانگی با عالم می کند و انسان غیرمومن احساس بیگانگی. برای خداناباور، عالم سرد و سنگدل است و برای خداباور پرشور و ایمن. بولتمان برای برجسته سازی ایده خویش، حتی ترجمه ای اگزیستانسیالیستی از کتاب مقدس کرد.
میرچا الیاده(1907-1986) در صدد آشتی بین اسطوره و علم و به روز کردن اسطوره نبود. اما او معتقد بود اسطوره مختص انسان های بدوی نیست و نزد انسان مدرن هم وجود دارد. مثلاً جرج واشنگتن، جان اف کندی جونیور و بسیاری از قهرمانان ورزشی و هنری به اسطوره تبدیل می شوند. اگر خلق پدیده های طبیعی به خدایان نسبت داده می شود، خلق پدیده های اجتماعی هم به انسان های قدرتمند نسبت داده می شود. هر دو خالقند و اسطوره ملاقات با الوهیت است. سینما و داستان و هنر، اسطوره های انسان مدرن و ابرانسان هایی هستند، که بی آن ها نمی تواند زیست نماید. رفتن به سینما مانند رفتن به کلیساست، جایی که خ دا بیشتر از هر جایی پیدا می شود.
اسطوره ها همچنین آغازگر ادبیات بوده اند، زیرا در قالب داستان بیان شده اند. اسطوره ها، بیان و تبیین مابعدالطبیعه به زبان قصه اند.
به نظر اتو رانک(1884-1939) و جوزف کمبل(1904-1987)، اسطوره های قهرمانی از الگو و پیرنگ معینی پیروی می کنند که بعدها در ادبیات هم پی گرفته می شود.
فروید بیشترین سهم را در ادغام اسطوره و روانکاوی داشته است. در اسطوره ها امده که ادیپوس شاه ناخواسته و به حکم تقدیر، پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد. فروید این اسطوره را به توقف فرزند پسر در مرحله گرایش به مادر نسبت می دهد و این توقف بیانگر نوعی ناتوانی در رشد و بلوغ است و ربطی به تقدیر ندارد. اما اسطوره به عنوان ناخودآگاه سرکوبگر، سویه پنهان این گرایش را مخفی و سویه پیدای آن را برجسته می کند تا گناه و عقده ادیپوس را بپوشاند و توجیه نماید. علت همدلی خواننده با ادیپوس همان گرایشی است که در او هم نسبت به مادرش وجود دارد.
در واقع از نظر فروید و یونگ، اسطوره همان رویاست، منتها رویاهای دسته جمعی بشر.
منبع:
اسطوره، رابرت آلن سگال، ترجمه فریده فرنودفر، نشر بصیرت
23 فروردین 1404
با تو می گویم:
از دو افراط بپرهيزيد: نفي عقل و همه چيز دانستن عقل. (پاسكال)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جور دیگر دیدن.....اگر مرغ ها آدم بودند.....
خودشناسی و سبک زندگی
تنهایی و عاشقی
محمدامین مروتی
به یاد می آورم در دوران دبیرستان به دبیر زیست شناسی مان، سخنی از سر جسارت گفتم. این که عشق، تجلی نیاز جنسی است و به همین دلیل در اوج فعالیت های هورمون های جنسی جلوه می کند و این که در بین پیرمردها و پیرزن ها اتفاق نمی افتد و همینطور بین افراد همجنس. آقای "نیکزاد" سخنم را تایید کرد و من که ایشان را خیلی قبول داشتم، اعتماد به نفسم در باره درستی سخنم بیشتر شد.
بعدها خواندم و دیدم که میلان کوندرا در کتاب "بار هستی" اش، تنهایی را سرشت سوگناک و اساسی زندگی می داند. او عشق را سرپوشی بر این تنهایی و تمهیدی روانی برای اختفای این تنهایی تلقی می کند و عشق رمانتیک و افلاطونی را مردود می داند. به همین دلیل ازواج پس از رابطة جنسی به هم پشت می کنند و می خوابند. به همین دلیل اکثر عشق های رمانتیک ختم به خیر نمی شود و یا لااقل رفته رفته رنگ ملالت و تکرار می گیرند. آنطور که بیولوژیست های گفته اند ظاهرا این مدت سه تا پنج سال است. شاملو هم گفته بود تجربه یکی شدن عاشقانه دور از دسترس است و "دوستت دارم" رشوه ای است که عشاق به هم می دهند. سپهری هم می گوید:
" دچار یعنی عاشق.
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست
....دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
....و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
– غرق ابهامند...
همیشه عاشق تنهاست". (مسافر)
فروغ هم می گوید: "چراغ های رابطه تاریک اند."
اما "اکتاویو پاز" در کتاب کوچک و خواندنی اش موسوم به "دیالکتیک تنهایی"، ضمن تاکید بر تنهایی اگزیستانسیال بشر، عشق را موثرترین و بهترین چاره و درمان تنهایی می داند. همینطور اریک فروم در "هنر عشق ورزیدن". به نظرم این حرف درست تری است. عشق تمهیدِ نوع انسان برای گریز از تنهایی است و چه تمهید خوبی. سپهری در همانجا می گوید:
"دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد....
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
و خوب می دانند
که هیچ ماهی، هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود...."
و در تایید همین معنا و در جای دیگر می گوید:
"کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسونِ گل سرخ شناور باشیم....
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم." (صدای پای آب)
نکته دیگر، که بسیار مهم است، امکان گذار از عشق رمانتیک و بیولوژیک به عشق عمومی و عرفانی است. می دانیم که شاملو عشق رمانتیک را در خدمت عشق عمومی و اجتماعی می گیرد. همینطور عرفا که عشق مجازی را قمطره و پلی به سوی عشق وحدت وجودی تلقی می کنند.
فراتر از عشق رمانتیک، عشق به سایر آدم ها به مثابة خودمان، عشق به زیبایی ها، عشق به خوبی و آرمان هایمان، حکایت از آن دارد که باز به تعبیر سپهری، همیشه دست و دل آدمی در پی چیزی فراتر از خود می گردد. عشق روزن کردن در دیوار نفسانیت و تنهایی است، هرچند این دیوار ممکن است هرگز فرونریزد و این تنهایی ممکن است چاره ای قطعی نداشته باشد ولی همین که نوری از آن سوی دیوار به عاشق بتابد، برای گرم کردنش مغتنم است.
با تو می گویم:
هر آدمي روزانه حداقل پنج دقيقه احمق ميشود. عقل، يعني نگذاريم مدت حماقتمان از اين بيشتر شود. آلبرت هوبارد
توهم پایان تاریخ
شما در طول زمان چقدر تغییر کردهاید؟ سعی کنید تصور کنید که ۲۰ سال قبل چگونه آدمی بودید. به چیزهای بیرونی (شغل، خانه، ظاهر) فکر نکنید، بلکه تمرکزتان روی شخصیتتان، منشتان، خلقیاتتان، ارزشها و تمایلاتتان باشد. آن شخص را با خود کنونیتان مقایسه کنید. در مقیاسی از صفر (بدون تغییر) تا ۱۰ (تحول کامل، سرتاپای من عوض شده است).
به تغییرات خودتان چه نمرهای میدهید؟ وقتی از مردم این سوال را میکنم اکثرا به تغییراتی در شخصیت، ارزشها، علایق و بیزاریهایشان در طول بیست سال اخیر اشاره میکنند. آنها معمولاً با عددی بین ۲ تا ۴ جواب میدهند.
حالا سوال دوم من؛
فکر میکنید که در طول ۲۰ سال آینده چقدر تغییر خواهید کرد؟ امتیازی که در پاسخها به این سوال داده میشود غالباً بسیار پایینتر از پرسش قبلی است، یعنی چیزی بین صفر و یک. به عبارت دیگر، بیشتر مردم در عمق وجودشان گمان نمیکنند که در آینده تغییری در آنها ایجاد بشود. اگر هم قبول داشته باشند، این تغییر تنها به مقداری ناچیز خواهد بود.
آیا واقعاً ممکن است که امروز همان روزی باشد که شخصیت ما دست از تحول میکشد؟
"دن گیلبرت" روانشناس دانشگاه هاروارد به این پدیده "توهم پایان تاریخ" میگوید. واقعیت آن است که ما تقریباً همانقدر در آینده تغییر خواهیم کرد که در گذشته کردهایم. در چه جهتی؟ این دیگر مشخص نیست، اما میتوان با خیال راحت گفت که شما صاحب شخصیت و ارزشهایی متفاوت خواهید بود.
اما اجازه بدهید که مفاهیم والایی مثل شخصیت و ارزشها را یک لحظه کنار بگذاریم. فقط چیزهایی را در نظر بگیرید که دوستشان دارید. به ۲۰ سال قبل فکر کنید. فیلم مورد علاقهتان چه بود؟ امروز چطور؟ الگوهایتان چه کسانی بودند؟ امروز چه کسانی هستند؟ نزدیکترین دوستانتان چه کسانی بودند؟ امروز چه کسانی هستند؟
خبر خوب؛ می توانید تمرین کنید و در شخصیت خودتان تغییراتی ایجاد کنید، البته خیلی هم نه. مقدار قابل توجهی از این تحولات بر اساس تعامل بین برنامه ژنتیکی و محیط پیرامون شما رقم میخورد. اما به هر صورت باید از فرصتتان استفاده کنید. کارآمدترین راه برای در اختیار گرفتن سکّان رشدِ شخصیت، انتخاب الگوهای زندگیتان است. حواستان باشد که چگونه سرمشقهایتان را انتخاب می کنید.
خبر بد؛ نمیتوانید بقیه را تغییر بدهید، حتی شریک زندگی یا فرزندانتان را. انگیزهی تغییرات شخصی باید از درون انسان نشات بگیرد، فشارهای خارجی یا استدلالهای منطقی بینتیجه خواهد بود.
به همین خاطر یکی از قانونهای طلایی من برای رسیدن به زندگی خوب به این شرح است:
"از قرار گرفتن در موقعیتهایی که در آن مجبور به ایجاد تغییر در سایرین هستید بپرهیزید." این راهبرد ساده، من را تا حد قابل قبولی از شرّ بدبختیها، هزینهها، و سرخوردگیها در امان داشته است.
در عمل، من هرگز کسی را که ناچار به متحول کردن شخصیتش باشم، استخدام نمیکنم؛ چون میدانم که نمیتوانم. فرقی ندارد که یک نفر چقدر میتواند برای من سودآور باشد، با کسی که خلقیاتش با من سازگار نیست، وارد کسب و کار نمیشوم. اگر هم لازم باشد که ذهنیت پرسنل یک سازمان را دگرگون بکنم، هیچگاه مسئولیت رهبری آنجا را به عهده نمیگیرم.
تاجران باهوش همواره چنین رویکردی را در پیش گرفتهاند. یکی از اصول راهبردی خطوط هوایی "ساوث وست" از بدو شکل گیری همین بوده: "بر اساس نگرش استخدام کن، برای کسب مهارت آموزش بده." نگرشها را نمیتوان در یک بازه زمانی معقول عوض کرد، مخصوصاً با فشارهای بیرونی که هرگز؛ اما مهارتها را میتوان افزایش داد.
هنر خوب زندگی کردن
رولف دوبلی
@Beheshteketab
شما در طول زمان چقدر تغییر کردهاید؟ سعی کنید تصور کنید که ۲۰ سال قبل چگونه آدمی بودید. به چیزهای بیرونی (شغل، خانه، ظاهر) فکر نکنید، بلکه تمرکزتان روی شخصیتتان، منشتان، خلقیاتتان، ارزشها و تمایلاتتان باشد. آن شخص را با خود کنونیتان مقایسه کنید. در مقیاسی از صفر (بدون تغییر) تا ۱۰ (تحول کامل، سرتاپای من عوض شده است).
به تغییرات خودتان چه نمرهای میدهید؟ وقتی از مردم این سوال را میکنم اکثرا به تغییراتی در شخصیت، ارزشها، علایق و بیزاریهایشان در طول بیست سال اخیر اشاره میکنند. آنها معمولاً با عددی بین ۲ تا ۴ جواب میدهند.
حالا سوال دوم من؛
فکر میکنید که در طول ۲۰ سال آینده چقدر تغییر خواهید کرد؟ امتیازی که در پاسخها به این سوال داده میشود غالباً بسیار پایینتر از پرسش قبلی است، یعنی چیزی بین صفر و یک. به عبارت دیگر، بیشتر مردم در عمق وجودشان گمان نمیکنند که در آینده تغییری در آنها ایجاد بشود. اگر هم قبول داشته باشند، این تغییر تنها به مقداری ناچیز خواهد بود.
آیا واقعاً ممکن است که امروز همان روزی باشد که شخصیت ما دست از تحول میکشد؟
"دن گیلبرت" روانشناس دانشگاه هاروارد به این پدیده "توهم پایان تاریخ" میگوید. واقعیت آن است که ما تقریباً همانقدر در آینده تغییر خواهیم کرد که در گذشته کردهایم. در چه جهتی؟ این دیگر مشخص نیست، اما میتوان با خیال راحت گفت که شما صاحب شخصیت و ارزشهایی متفاوت خواهید بود.
اما اجازه بدهید که مفاهیم والایی مثل شخصیت و ارزشها را یک لحظه کنار بگذاریم. فقط چیزهایی را در نظر بگیرید که دوستشان دارید. به ۲۰ سال قبل فکر کنید. فیلم مورد علاقهتان چه بود؟ امروز چطور؟ الگوهایتان چه کسانی بودند؟ امروز چه کسانی هستند؟ نزدیکترین دوستانتان چه کسانی بودند؟ امروز چه کسانی هستند؟
خبر خوب؛ می توانید تمرین کنید و در شخصیت خودتان تغییراتی ایجاد کنید، البته خیلی هم نه. مقدار قابل توجهی از این تحولات بر اساس تعامل بین برنامه ژنتیکی و محیط پیرامون شما رقم میخورد. اما به هر صورت باید از فرصتتان استفاده کنید. کارآمدترین راه برای در اختیار گرفتن سکّان رشدِ شخصیت، انتخاب الگوهای زندگیتان است. حواستان باشد که چگونه سرمشقهایتان را انتخاب می کنید.
خبر بد؛ نمیتوانید بقیه را تغییر بدهید، حتی شریک زندگی یا فرزندانتان را. انگیزهی تغییرات شخصی باید از درون انسان نشات بگیرد، فشارهای خارجی یا استدلالهای منطقی بینتیجه خواهد بود.
به همین خاطر یکی از قانونهای طلایی من برای رسیدن به زندگی خوب به این شرح است:
"از قرار گرفتن در موقعیتهایی که در آن مجبور به ایجاد تغییر در سایرین هستید بپرهیزید." این راهبرد ساده، من را تا حد قابل قبولی از شرّ بدبختیها، هزینهها، و سرخوردگیها در امان داشته است.
در عمل، من هرگز کسی را که ناچار به متحول کردن شخصیتش باشم، استخدام نمیکنم؛ چون میدانم که نمیتوانم. فرقی ندارد که یک نفر چقدر میتواند برای من سودآور باشد، با کسی که خلقیاتش با من سازگار نیست، وارد کسب و کار نمیشوم. اگر هم لازم باشد که ذهنیت پرسنل یک سازمان را دگرگون بکنم، هیچگاه مسئولیت رهبری آنجا را به عهده نمیگیرم.
تاجران باهوش همواره چنین رویکردی را در پیش گرفتهاند. یکی از اصول راهبردی خطوط هوایی "ساوث وست" از بدو شکل گیری همین بوده: "بر اساس نگرش استخدام کن، برای کسب مهارت آموزش بده." نگرشها را نمیتوان در یک بازه زمانی معقول عوض کرد، مخصوصاً با فشارهای بیرونی که هرگز؛ اما مهارتها را میتوان افزایش داد.
هنر خوب زندگی کردن
رولف دوبلی
@Beheshteketab
جوان که بودم چند باری مصمم شدم آدمهای بدبینی را که میشناختم با تلاش و تقلا تبدیل به آدمهای خوشبین کنم. جوانی است و نادانی. هر بار و از هر طریق که سعی کردم شکست خوردم. نه تنها نتوانستم بدبینها را خوشبین کنم بلکه بدبینها بدبینتر هم شدند. اغلب هم اینطور بود که وارد گفتگو میشدیم و من سعی میکردم شواهد مثبتی پیدا و طرح کنم. آدم مقابل اما هر بار برای پیروزی در بحث دلایل جدیدی برای منفی بودن شرایط پیدا میکرد. همین هم بود که مثلا اگر در ابتدای گفتگو طرف دو سه دلیل برای بدی شرایط داشت در انتها تعداد دلایلش به پنج و شش رسیده بود.
بعدها که سنم بالا رفت فهمیدم خوشبینی و بدبینی (مثل خیلی ویژگیهای دیگر) با حرف زدن به وجود نیامده که با حرف زدن از بین برود. خیلی ویژگیها محصول تجربه زندگی است، محصول شرایط بیرونی و رفتارهای ما و اطرافیانمان. به نظرم ویژگیهایی که با تجربه به دست آمده را تنها تجربههای متفاوت میتواند تغییر دهد.
همه اینها را گفتم که بگویم برای تغییر ویژگیهای آدمها حرف زدن گاهی بیفایده است. راهی اگر وجود داشته باشد ایجاد شرایطی است که بتوانند به کمک تجربههای نو ویژگیهای نویی پیدا کنند. آن هم به شرطی که همت و ارادهش را داشته باشند… (امیرعلی بنی اسدی)
بعدها که سنم بالا رفت فهمیدم خوشبینی و بدبینی (مثل خیلی ویژگیهای دیگر) با حرف زدن به وجود نیامده که با حرف زدن از بین برود. خیلی ویژگیها محصول تجربه زندگی است، محصول شرایط بیرونی و رفتارهای ما و اطرافیانمان. به نظرم ویژگیهایی که با تجربه به دست آمده را تنها تجربههای متفاوت میتواند تغییر دهد.
همه اینها را گفتم که بگویم برای تغییر ویژگیهای آدمها حرف زدن گاهی بیفایده است. راهی اگر وجود داشته باشد ایجاد شرایطی است که بتوانند به کمک تجربههای نو ویژگیهای نویی پیدا کنند. آن هم به شرطی که همت و ارادهش را داشته باشند… (امیرعلی بنی اسدی)
آیه هفته:
أَنتُم هٰؤُلاءِ تَقتُلونَ أَنفُسَكُم وَتُخرِجونَ فَريقًا مِنكُم مِن دِيارِهِم: اما این شما هستید که یکدیگر را میکشید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون میکنید. (بقره/۸۵)
کلام هفته:
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروزم را نمی کردم. ولی اگر کارهای دیروزم را نمی کردم، عقل و تجربه امروزم را نداشتم.
شعر هفته:
شرط می بندم که فردایی نه خـیلی دیر و دور مهربانی، حاکم کلّ منــــــاطق می شـود
عقل هم با عشق، یک جوری توافق می کند عشق هم با عقل، یک نوعی موافق می شود
می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگیست آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود (خلیل ذکاوت)
داستانک:
مزبِّد مَدیَنی، کوفیان را نظاره می کرد که کودکانِ خود را برای استسقاء (دعای باران) بیرون آورده بودند. او گفت: اگر دعای ِ این کودکان مستجاب بودی بر روی زمین معلمی زنده نبودی! (خواندنیهای ادب فارسی، علی اصغر حلبی)
طنز هفته:
مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه:
یکی چشمش یکی هم روی دستش...
صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانومی
شب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت..😁😋🙃😂
أَنتُم هٰؤُلاءِ تَقتُلونَ أَنفُسَكُم وَتُخرِجونَ فَريقًا مِنكُم مِن دِيارِهِم: اما این شما هستید که یکدیگر را میکشید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون میکنید. (بقره/۸۵)
کلام هفته:
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروزم را نمی کردم. ولی اگر کارهای دیروزم را نمی کردم، عقل و تجربه امروزم را نداشتم.
شعر هفته:
شرط می بندم که فردایی نه خـیلی دیر و دور مهربانی، حاکم کلّ منــــــاطق می شـود
عقل هم با عشق، یک جوری توافق می کند عشق هم با عقل، یک نوعی موافق می شود
می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگیست آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود (خلیل ذکاوت)
داستانک:
مزبِّد مَدیَنی، کوفیان را نظاره می کرد که کودکانِ خود را برای استسقاء (دعای باران) بیرون آورده بودند. او گفت: اگر دعای ِ این کودکان مستجاب بودی بر روی زمین معلمی زنده نبودی! (خواندنیهای ادب فارسی، علی اصغر حلبی)
طنز هفته:
مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه:
یکی چشمش یکی هم روی دستش...
صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانومی
شب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت..😁😋🙃😂
فیلم هفته: هنوز اینجا هستم (2024)
"هنوز اینجا هستم" فیلمی به کارگردانی والتر سالس است که بر اساس کتابی به همین نام اثر مارسلو روبنس پایوا ساخته شده است. فرناندا تورس و فرناندا مونتهنگرو نقش اونیسی پایوا، زنی فعال را بازی می کند که در جستجوی شوهر گمشدهاش، "روبنس پایوا" در دوران دیکتاتوری نظامی برزیل است. کتابی که ماخذ فیلم است توسط پسر واقعیِ قربانی یعنی مارسلو نوشته شده است.
خانواده ای خوشبخت و خوشحال به ناگاه قربانی سیاست می شوند. فیلم درباره سر به نیست کردن مخالفان سیاسی در دیکتاتوری های نظامی آمریکای لاتین است که اتفاقی مکرر و معمول به شمار می رفته است.
این فیلم در جشنواره بینالمللی فیلم ونیز برنده جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره شد. در نود و هفتمین دوره جوایز اسکار نامزد جوایز بهترین بازیگر زن (تورس) و بهترین فیلم شد و با کسب جایزه اسکار بهترین فیلم بینالمللی، نخستین فیلم ساخت برزیل بود که برندهٔ جایزهٔ اسکار شد.
"هنوز اینجا هستم" فیلمی پرکشش و جذاب است که بیننده را تا پایان با خود همراه می کند.
23 فروردین 1404
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
اینم سمفونی پنج بتهوون (سرنوشت)
اینم سمفونی پنج بتهوون (سرنوشت)
صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
Facebook
Log in or sign up to view
See posts, photos and more on Facebook.
گفتار ادبی
خاستگاه اسطوره رستم
محمدامین مروتی
بیت زیر به فردوسی منسوب است که:
رستم یلی بود در سیستان
منش کرده ام رستم داستان
در اوستا نشانی از رستم نیست ولی از گرشاسب و اسفندیار سخن رفته است. در عوض فردوسی به قصه گرشاسب توجهی نکرده. این بدان جهت است که دین گرشاسپ و اسفندیار، زرتشتی یا به قول فردوسی "دین بهی" بوده است. ولی دین رستم دین سُکایی و ترکیبی از دین بودایی و هندو و مهرپرستی بوده است. سکایی ها 130 سال ق. م در شرق ایران حکومت "کوشان" را تاسیس می کنند.
معادل رستم در اسطوره های هندی و ودایی، ایندرا یا بهرام یعنی ایزد جنگ است. او هم مانند رستم با سزارین به دنیا می آید. قصه خدای ویشنو هم شبیه داستان آرش کمانگیر ماست. در حقیقت ایزدان هندی در اساطیر ایرانی به پهلوانان تبدیل شده اند. "رام" یا "رامایانه" هم به سیاوش تبدیل شده. اولی خداست و دومی پهلوان.
در اوستا خبر چندانی از کاوه آهنگر هم نیست. به طور کلی حماسه و قصص پهلوانی را باید متناظر با دوران یکتاپرستی بدانیم که از زمان ازلی اسطوره ها در آن ها خبری نیست.
از آن سو، اسطوره های ایرانی با اسطوره های یونانی هم شباهت داشته اند. آگاممنون در ایلیاد شخصیت مکار و جاه طلبی شبیه گشتاسب دارد. آشیل شبیه اسفندیار است که رویین تن است ولی نقطه ضعفش پاشنه اوست و از همین نقطه مورد اصابت تیر پاریس قرار می گیرد و کشته می شود. رستم شبیه هکتور است که مخالف جنگ است ولی به او تحمیل می شود. تفاوت دو اسطوره در این است که در ایلیاد هکتور کشته می شود و در شاهنامه اسفندیار.
منبع:
از اسطوره تا تاریخ، دکتر مهرداد بهار، نشر چشمه
30 فروردین 1404
با تو می گویم:
گرياندن مردم تقريباً كار ساده اي و خنداندنشان كار سختي است. اما به فكر انداختن آدمها از هر دو كار مشكل تر است و هنرمند اصيل و ماندگار كسي است كه بتواند هر سه اينها را با هم تلفيق كند: در دل بگرياند، بر لب خنده بياورد و ذهن را به فكر فرو برد. هوشنگ مرادي كرماني