Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گلچینی از بهترین لحظههای فیلمهای باستر کیتون کمدین بزرگ تاریخ سینما که در فیلمهایش هرگز نخندید.
#باستر_کیتون
@NazariyehAdabi
#باستر_کیتون
@NazariyehAdabi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن چهره من پیداست....
سهراب_سپهری
نور در کاسه مس چه نوازش ها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن چهره من پیداست....
سهراب_سپهری
آیه هفته:
وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً: و هيچكس نمىداند فردا چه به دست مىآورد. (لقمان/٣۴)
کلام هفته:
هر تاریخی ناگزیر، تاریخ معاصر است. (بندتو کروچه)
شعر هفته:
لااحتاجُ إلی حِبرٍ
لکتابةِ تاریخي
بل إلی دموع
برای نوشتن تاریخم
اشک میخواهم،
نه جوهر... (عدنان_الصائغ ترجمه: سعید_هلیچی)
داستانک:
وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و دولت ایران ناچار شد شرایط صلحی را که دولت روس املا میکرد بپذیرد، فتحعلی شاه درباریان را خبر کرد.
شاه گفت: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطبسلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بیدین حمله کنند چطور؟» در جواب عرض کرد: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
فتحعلی شاه پرسش را تکرار کرد و گفت: «اگر توپچیهای خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپهای خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب این بود: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!»
در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود با صدای بلند خواند:
کِشم شمشیر مینایی / که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ / که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: «قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحهای سکوت گفت: «حالا که اینطور صلاح میدانید ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند.» (به نقل از کتاب «شرح زندگانی من» / نوشته عبدالله مستوفی)
طنز هفته:
مادر خطاب به کودک خردسالش: هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه میکرد؟ کودک: آره مامان جونم!
مادر: و فکر میکنی به تو چی میگفت؟ کودک: میگفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری!
خداوند امید شجاعان است، نه بهانه ترسوها ...(نورمن_وینست_پیل)
وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً: و هيچكس نمىداند فردا چه به دست مىآورد. (لقمان/٣۴)
کلام هفته:
هر تاریخی ناگزیر، تاریخ معاصر است. (بندتو کروچه)
شعر هفته:
لااحتاجُ إلی حِبرٍ
لکتابةِ تاریخي
بل إلی دموع
برای نوشتن تاریخم
اشک میخواهم،
نه جوهر... (عدنان_الصائغ ترجمه: سعید_هلیچی)
داستانک:
وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و دولت ایران ناچار شد شرایط صلحی را که دولت روس املا میکرد بپذیرد، فتحعلی شاه درباریان را خبر کرد.
شاه گفت: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطبسلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بیدین حمله کنند چطور؟» در جواب عرض کرد: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
فتحعلی شاه پرسش را تکرار کرد و گفت: «اگر توپچیهای خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپهای خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب این بود: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!»
در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود با صدای بلند خواند:
کِشم شمشیر مینایی / که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ / که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: «قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحهای سکوت گفت: «حالا که اینطور صلاح میدانید ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند.» (به نقل از کتاب «شرح زندگانی من» / نوشته عبدالله مستوفی)
طنز هفته:
مادر خطاب به کودک خردسالش: هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه میکرد؟ کودک: آره مامان جونم!
مادر: و فکر میکنی به تو چی میگفت؟ کودک: میگفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری!
خداوند امید شجاعان است، نه بهانه ترسوها ...(نورمن_وینست_پیل)
290. چشماندازی در مه (1988)
محمدامین مروتی
چشماندازی در مه فیلمی ساخته تئو آنگلوپولوس و ساخت کشور یونان است. به دنبال فیلمهای سفر به سیترا (۱۹۸۴) و زنبوردار (۱۹۸۶)، این فیلم به عنوان سومین فیلم از سهگانه سکوت آنگلوپولوس شناخته میشود.
چشماندازی در مه قصه تنهایی و بی پناهی کودکان در دنیای ماست. «وولا»و«الکساندر»خواهر و بـرادر کـوچکی به دنبال پدر واقعی یا خیالیشان از یونان عازم آلمان هستند بی آنکه راه را بشناسند و پولی داشته باشند و در این مسیر گرفتار مشکلات فراوانی می شوند.
اسم فیلم مبین مه آلود بودن آرزوی این دو کودک است. چشماندازی در مه فیلمی غمگین با ریتمی کند است که علیرغم پایان بندی مبهمش، گوشه ای از مصائب کودکان بی سرپرست را نشان می دهد.
محمدامین مروتی
چشماندازی در مه فیلمی ساخته تئو آنگلوپولوس و ساخت کشور یونان است. به دنبال فیلمهای سفر به سیترا (۱۹۸۴) و زنبوردار (۱۹۸۶)، این فیلم به عنوان سومین فیلم از سهگانه سکوت آنگلوپولوس شناخته میشود.
چشماندازی در مه قصه تنهایی و بی پناهی کودکان در دنیای ماست. «وولا»و«الکساندر»خواهر و بـرادر کـوچکی به دنبال پدر واقعی یا خیالیشان از یونان عازم آلمان هستند بی آنکه راه را بشناسند و پولی داشته باشند و در این مسیر گرفتار مشکلات فراوانی می شوند.
اسم فیلم مبین مه آلود بودن آرزوی این دو کودک است. چشماندازی در مه فیلمی غمگین با ریتمی کند است که علیرغم پایان بندی مبهمش، گوشه ای از مصائب کودکان بی سرپرست را نشان می دهد.
گفتار ادبی
دنباله پادشاهی کیخسرو
محمدامین مروتی
القصه كيخسرو در حضور كاووس و بزرگان ايران تعهدي را مبني بر كينخواهي از افراسياب امضاء ميكند و نخست فرامرز را مأمور باز پس گرفتن قسمتي از خاك كه در تصرف تورانيان است ميكند و پادشاهي آن جا را بدو ميسپارد و او را نصيحت ميكند كه جنگهاي بيهوده راه نياندازد و به فكر مردم نيازمند باشد، مالپرست مباش و به بيآزاران، آزار مرسان:
تــو فــرزنــد بـیداردلْ رسـتـمـی
ز دســتـان سـامــی و از نـیـرمـی
گــر ایدونک با تو نـجـویـند جنگ
بر ایشان مکـن کــار، تاریک و تنگ
بــه هـر جـایگه یار درویش بــاش
هــمه راد بـا مــردم خـویش باش
بـبـین نـیک تا دوستدارِ تو کیست
خـردمـند و اندهگسارِ تــو کـیـست
بـه خوبـی بیارای و فــردا مـگـوی
کــه کــژّی پشیـمانی آرد بـه روی
تو را دادم ایــن پــادشــاهی، بـدار
بـه هـر جــای خـیـره مـکن کــارزار
مـشو در جـوانــی خـریدار گـنـج
بـه بی رنـج کـس، هـیچ منمای رنج
ز تــو نـام بـایـد کـه مــانَد بلـند
نگـر دل نــداری بـه گیـتـی نـژند
مـرا و تو را روز هـــم بــگـــذرد
دَمَــت چـرخ گردان هـمـی بشمرد
كشته شدن فرود:
كيخسرو، طوس را به فرماندهي سپاه برميگزيند و عازم توران ميكند ولي به او ميگويد مبادا در بين راه مردم را بيازاري و ضمناً از بيابان عبور كن كه مبادا گذارت به "كلات" بيافتد كه اقامتگاه برادرم "فرود" (فرزند سیاوش و جریره) است و مبادا كه بين شما رويارويي صورت گيرد. طوس- كه پيرمرد كم خردي است و بر سر جانشيني كاووس با كيخسرو مخالفت كرده بود- نه تنها مردم بين راه را آزار بسيار ميدهد بلکه از راه كلات سپاه ميراند.
از آن سوي فرود كه از حضور سپاه ايرانيان در آن جا باخبر ميشود، حكايت با مادرش –جريره- بازميگويد. جريره به او ميگويد سران سپاه را دعوت كن و از آنها پذيرايي كن و به كينخواهي پدر همراهشان شو. فرود به بالاي كوهي مشرف بر سپاه ميرود و از آن جا در لشكر ايران نظاره ميكند.
طوس نادان، بهرام را براي دستگيري يا كشتن فرود-كه گمان مي كند به قصد جاسوسي آمده - ميفرستد. بهرام كه به فرود مي رسد و نشاني روي كتف او را ميبيند برميگردد و به طوس ميگويد او برادر كيخسرو و فرزند سیاوش است. طوس بيخرد اهميت نميدهد و ميگويد من نگفتم كه او كيست، بلكه گفتم او را يا بكش يا اسير كن و اين بار داماد و سپس پسر خود را برای دستگيري فرود ميفرستد كه هر دو به دست او هلاك ميشوند.
اين بار بيژن فرزند گيو به جنگ فرود ميرود و بالاخره قلعه را محاصره ميكنند و چون سپاهيان فرود تعدادشان كم است بر آنها غلبه ميكنند و فرود كشته ميشود و جريره-مادر فرود- هم بر سر جسد فرزند، خودش را ميكشد. بهرام به ايرانيان ميگويد فرود بيگناهتر از پدرش كشته شد و گودرز پدر گيو هم طوس و هم گيو را شماتت ميكند كه خلاف رأي شاه عمل كرديد:
چــو بــهـرام نزدیک آن بـاره شــد
از انـدوه یـکـسر دلــش پـاره شــد
بـه ایـرانـیان گـفـت که این از پــدر
بـسـی خــوارتـر مُرد و هــم زارتــر
به ایـرانـیان گـفـت کــز کــردگــار
بــتـرســیــد وز گــردش روزگــار
ز کـیخـسرو اکـنـون نــداریـد شرم
کـه چندان سخن گفت با طوس، نرم
بــه کـیـن سـیــاوش فــرستادتان
بـسـی پـنـد و انــدرزهــا دادتــان
ز خــون بــرادر چــو آگــه شــود
هـمـه شـــرم و آزرم کـوته شــود
چنین گفت گودرز با طـوس و گیـو
هــمـان نــامداران و گــردانِ نیـو
کــه تـنـدی نـه کـار سپهبد بـود
سـپـهبد که تندی کـنـد، بـد بـود
جـوانــی بدین سان ز تخـم کیـان
بدین فـر و این برز و یال و مـیـان
هـنــر بیخــرد، در دلِ مـردِ تُـنـد
چـو تیغی که گردد زِ زنـگـار، کُـند
اما طوس طبق معمول گناه ها را گردن تقدير و سرنوشت مياندازد:
چـنين پـاسخ آورد كــز بختِ بد
بسي رنج و سختي به مـردم رسد
با تو می گویم:
دوزخ، رنجی است ناشی از نداشتنِ قابلیتِ عشق ورزیدن. (فئودور داستایفسکی)
برایِ پیمودنِ راهِ زندگی، صلاحِ آدمی در این است که توشهی بزرگی از دو چیز را به همراه داشته باشد، یکی احتیاط و دیگری مدارا: اولی ما را از آسیب و زیان در امان نگاه میدارد و دومی از مشاجره و نزاع.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📘 در کتابِ #در_باب_حکمت_زندگی ؛ فصل پنجم
گفتار دینی
چکیده و خلاصه ی ادیان ایرانی
محمدامین مروتی
زروانیسم:
آئین زروانی آئینی شفاهی و بسیار قدیمی و به روایتی بیش از دوازده هزار ساله است.
زروانیان معتقد به خلق اهورامزدا و اهریمن توسط زروان یا همان خدای زمان بی پایان بودند. در حالی که زرتشتیان معتقد بودند اهورامزدا خالق اندیشة نیک و بد است: سپنته مینو خرد و معنای پاک و اگره مینو خرد و معنای ناپاک.
مغان مردان دینی و موبدان هخامنشیان بودند. بنابراین نظر عده ای از پژوهشگران زرتشت همزمان با کوروش بزرگ بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میزیستهاست. میتوان گفت مزدیسنا در زمان هخامنشیان در حالِ پیشرفت در میان باورهای عامه مردم بوده است. به اعتقاد این پژوهشگران، داریوش یک زرتشتی نودین بودهاست و این دین را به عنوان دین دولتی در کشور نوپای خود رواج دادهاست.
میترائیسم:
آیین میترا در قرون اول تا سوم میلادی در رم وجود داشته است ولی پس از رسمی شدن دیانت مسیحیت در قرن چهارم از بین رفته. اما سابقة آیین مهر ایرانی و هندی به500 سال ق.م مسیح برمی گردد.
در میان هخامنشیان اهورامزدا خدای اعظم بوده ولی در سنگ نوشته های این دوران و در اوستا، از خدایان مهر(میترا) و آناهیتا(ناهید) هم سخن می رود.
اشکانیان ابتدا به میترائیسم و سپس به آیین زرتشتی گرویدند. به نظر "مهرداد بهار"، میترائیسم در ایران معادل زروانیسم بوده است. دکتر مهدی بهار معتقد است معابد میترایی به جهت ساختار، شبیه زورخانه های امروزی بوده اند. اسامی بیشتر پادشاهان اشکانی، مهرداد بود که با خدای مهر مربوط بوده است.
آیین مهر در اثر سخت گیری زرتشتیان به اروپا رفت و با آیین مسیحیت در هم آمیخت.
یلدا شب تولد مهر یعنی خورشید است. یلدا لغت سریانی به معنی میلاد که می تواند با میلاد مسیح مربوط باشد و نوعی از اختلاط و تأثیر و تأثر فرهنگی بین ایرانیان و مسیحیان باشد.
در اوستا سرودی به نام «مهریشت» وجود دارد. طبق سنت زرتشتی، پل چینوَد محل قضاوت در مورد اعمال درگذشتگان است و آنجا سه ایزد میترا، سروش و رشن به ریاست میترا در مورد اعمال درگذشتگان داوری میکنند.
آیین زرتشتی:
اهورا مزدا قبل از زردشت هم خدای زروانیان و آیین مهر بوده ولی نزد زرتشت تعالی می یابد و خدای دیگران را به حاشیه می برد.
اهورامزدا یعنی خدای هستی بخش بزرگ دانا. مزدَیَسنا پیرامونِ ۱۲۰۰ (پیش از میلاد) تا ۱۰۰۰ (پیش از میلاد) از سوی پیامبر ایرانی، زرتشت اسپنتمان، پایهگذاری شد. مزدَیَسنا به معنی پرستنده اهورا مزدا و معادل آیین زرتشتی است.
گات ها یا گاهان که سروده های زرتشت است، دین یکتاپرستی است واما بقیه اوستا از خدایان(بغان) هم سخن می رود.
بیستون یا بغستان یا باغستان باغی بوده که محل نگه داری تندیس خدایان بوده است.
آیین مانی:
مانی که در سال ۲۱۵ یا ۲۱۶.م چشم به جهان گشود.
او در ۲۵ سالگی، دعوی پیامبری کرد.
مانی آیینی دینی را بنیان گذاشت که میتوان آن را تلفیقی از آن مذاهب دانست. حجم مناسک آیین زرتشت، برای افزایش قدرت موبدان به حدی رسیده بود که مذهب مانی که از قید مراسمهای پیچیده دین زرتشتی رها بود مورد استقبال مردم قرار گرفت. دین مانی که تلفیقی از مزدیسنا و مسیحیت و بودیسم بود به سرعتی فزاینده رو به گسترش داشت ولی به شدت توسط شاهان و موبدان ساسانی سرکوب شد.
از این رو مانی خود را «فارقلیط»، خاتم پیامبران که مسیح ظهور او را خبر داده بود، خواند و برای اشاعه آیین خود سفرهای بسیار کرد و هدایت خود را جهانشمول دانست.
از مانی کتابهای متعددی نظیر انجیل زنده، گنجینه زندگانی، رازها، ارژنگ و شاپورگان به یادگار مانده است.
آیین مزدک:
از اواسط دوران ساسانی جنبش مزدکی برای اصلاح دین زرتشتی و کاهش قدرت مغان پدید آمد که آن هم به طرز شدیدی سرکوب شد و قباد پادشاه ساسانی که از این جنبش برابری خواهانه استقبال کرده بود از مقام شاهی خلع گردید. به دنبال آن در زمان انوشیروان گزارش پهلوی اوستای مکتوب نوشته شد.
آیین مزدک، نوعی اصلاح در دین زرتشت و ترکیب آن با آیین مانی است. او تفسیری جدید و بدیع از دین زرتشت ارائه کردهاست. (دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۲.)
بستر رشد این آیین، اختلافات طبقاتی شدید و نفوذ روحانیون زرتشتی در زمان ساسانیان بود. مزدک دنبال کاستن قدرت اشراف و روحانیون در مقابل شاه بود.
با تو می گویم:
ممکن است حقیقت نزد خدا یکی بیشتر نباشد، اما نزد آدمیان بسیار فراوان می شود. (پیتر گایل)
گفتار اجتماعی
معنای تاریخ
محمدامین مروتی
معنای تاریخ یکی از چالش ها و محل نزاع های مهم مورخین بوده است.
آیا تاریخ کشورها به هم شباهت دارد؟ آیا کشورها مراحل یکسانی را می گذرانند؟ موجبیت و علل و معلول در مقابل تصادف چه نقشی در تاریخ دارند و نظایر این سوالات.
هگل و مارکس و اشپنگلر و توین بی اعتقاد به غلبه شباهت ها بر تفاوت ها در گذرگاه تاریخ داشتند. این دسته انگیزه های فردی را در تاریخ منشأ اثر نمی دانستند و معتقد بودند تاریخ مستقل از نیات ما شکل می گیرد. به تعبیر هگل و مارکس تاریخ موش کوری است که نقب می زند. لذا به قول دانتون، انقلاب ها را نمی شود محاکمه کرد.
در مقابل عده ای سیر تحولات هر کشوری را منحصر به فرد تلقی می کرده اند و لذا گفته اند معنای تاریخ جز مجادله ای بی پایان نیست. ایزایا و برلین و کارل پوپر وجود هر معنای پیشینی برای تاریخ را انکار کرده اند و گفته اند معنا را انسان ها به تاریخ می دهند و تاریخ معنایی پیشینی ندارد و لذا پیش بینی تاریخی هم منتفی است.
جمعی دیگر در میانه ایستاده اند و ضمن باور به نقش عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، به نقش افراد و اشخاص و ویژگی های شخصیتی و روانی شان در سیر تاریخ تاکید کرده اند. در این تحلیل، کشورها، در سیرشان، شباهت های و تفاوت های فراوان با هم دارند.
"ای. جی. تیلر" در کتاب "سرچشمه های جنگ دوم جهانی"، معتقد بود که هیتلر برنامه ای قبلی برای تحرکاتش نداشت و شرایط عمومی و من جمله تمایلات مردم آلمان او را به هیتلر تبدیل کرد. در واقع جنگ سال ها پیش از 1939 شروع شده بود. این سخنی است که در باره حمله 8 اکتبر حماس به اسرائیل هم گفته شده است. همین موضع باعث حمله شدید "تیو پره ور" به تیلر شد که گویا قصد تبرئه هیتلر و مسئولیت فردی او را دارد. تیلر پاسخ داد کار مورخ قضاوت نیست. قضاوت کار خداست. توضیح آن که دو نوع تاریخ داریم. تاریخ خدا و تاریخ فنی. خدا به اذهان اشراف دارد و می تواند قضاوت کند ولی وظیفه مورخ تعلیل و تحلیل وقایع است.
جی اچ کار ضمن تاکید بر عوامل علی و بیرونی در شکل دادن به تاریخ معتقد بود روزگار و زمانه مهر خود را بر وقایع می زند. این سخن او در کتابش "تاریخ چیست؟" مشهور است که: هنگام خواندن یک اثر تاریخی، توجه به تاریخ نگارش آن، مهمتر از دانستن نام نویسنده آن است.
کسانی مثل "سر لویس نی میه"، می کوشند تاریخ را از منظر دست اندرکاران آن روایت کنند. یعنی خود را به جای انسان ها بگذارند و از دید ایشان قصه خود را روایت کنند.
منبع:
فیلسوفان و مورخان، ود مهتا، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی
5 اردیبهشت 1404
با تو می گویم:
اگر عقاید خود را با تفکر و مطالعه به دست آورید ، کسی نمی تواند به آنها توهین کند؛ اگر کسی چیزی بر خلافشان بگوید عصبانی نمی شوید، یا می خندید یا به فکر فرو می روید. (برتراند_راسل)
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۹۴ مولانا (زهی عشق، زهی عشق)
مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن مکفوف محذوف)
محمدامین مروتی
در این غزل مولانا مراتب خوشحالی و شکرگزاری خود را از داشتن موهبت عشق بیان می کند.
زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
آفرین به عشق با همه زیبایی و خوبی و عالی که ما از او برخورداریم.
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کفّ و نه از نای و نه دفهاست خدایا
این سماع ما حاصل کف زدن و دف زدن نیست. حاصل آب حیاتی به نام عشق است. کف و دف در سماع ما نقش فرعی دارند. عامل اصلی عشق است که ما را به سماع وامی دارد.
یقین گشت که آن شاه در این عُرس نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
معشوق در بزم سماع پنهان است و سماع مقدمه ی شیرین شدن کام ما از معشوق است.
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا
خیال و تصویر معشوق در هر مغزی رفت، به معانی عالی و بصیرت راه می یابد.
تن ار کرد فغانی، ز غم سود و زیانی
ز توست آنک دمیدن، نه ز سرناست خدایا
اگر جسم عاشق در طلب سود و دفع زیان به رقص می آید، در واقع ناشی از صداسی سرنا نیست بلکه از انگیزه های خود تو در طلب سود و زیان است که تو را به سماع واداشته است.
نِی تن را همه سوراخ، چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
به نظر می رسد بیت اشکال وزنی دارد. می گوید جسم من مانند نی ای است که به دست تو سوراخ سوراخ شده و به همین سبب شب و روز ناله می کند. "را" در مصرع اول و "که" در مصرع دوم وزن را مختل کرده اند و باید حذف شوند.
نی بیچاره چه داند که رهِ پرده چه باشد
دم ناییست که بیننده و داناست خدایا
این بیت هم مشکل وزنی دارد. مولانا می گوید نی بیچاره که از آهنگ موسیقی درکی ندارد. این دم نی زن است که آگاه به پرده های موسیقی است و صدای نی را موزون می کند.
که در باغ و گلستان ز کرّ و فر مستان
چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا
در باغ از شکوه مستی ما نور و شور و عشق و غوغا برپا شده است.
ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی
چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا
در بیابانی که در آن برای موسی من و سلوی نازل شد و از مائده آسمانی که برای عیسی نازل گردید، در بزم ما هم همه نوع خوردنی لذیذ وجود دارد.
از این لوت، و زین قوت، چه مستیم و چه مبهوت
که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا
از این غذاهای آسمانی، مست و متحیر شده ایم.
ز عکس رخ آن یار، در این گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا
از انعکاس و تاثیر نور رخسار معشوق در این بزم ما ماه و خورشید و ستارگان هم حضور دارند و می درخشند.
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا
همه ما چونان سیل و جوی به سوی تو روانیم.
بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک
مگر هر دُر دریای تو گویاست خدایا
بارها سوگند خوردم ساکت بمانم ولی در دریای تو مرواریدهای سخنوری وجود دارند که نمی توانند سخن نگویند و من از جملۀ مرواریدهای دریای توام.
خمش ای دل که تو مستی، مبادا بجهانی
نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا
ای دل من ساکت باش. چرا که مستی و ممکن است نتوانی راز معشوق را از آفت دور نگه داری و از زبانت در رود.
ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده
سراسیمه و آشفته سوداست خدایا
دل و جان و چشمانم به خاطر فراق شمس، آشفته و در هم و برهم شده اند.
29 اسفند 1403
با تو می گویم:
هیچ اندیشهای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصبآمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند. (روح پراگ | ایوان کلیما)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همه خلاصۀ گفتِ انبیا این است که: «آینهای حاصل کن!»
🌞#شمس_تبریزی
وخلاصة ما قاله الأنبياء هو: "خذ مرآة!"
🌞 #شمس_التبريزي
@rahi_be_rahaei
🌞#شمس_تبریزی
وخلاصة ما قاله الأنبياء هو: "خذ مرآة!"
🌞 #شمس_التبريزي
@rahi_be_rahaei
گفتار فلسفی
مکانیسم تحولات فکری
محمدامین مروتی
یکی از دلایل مهم برخوردها و درگیری های تند در گفتگوهای فضای مجازی توقع نابجایی است که من و شما برای مجاب شدن طرف مقابل داریم. ما پیش خودمان فکر می کنیم حرف حساب می زنیم و طرف از پذیرش به دلایل مختلف سر باز می زند. و نهایتاً عدم پذیرش را به حساب لجبازی و تعصب او می گذاریم.
اما قصه جنبه های دیگری هم دارد که از آن غافلیم. هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست.
مکانیسم تحول در اندیشه، نه تنها در مقیاس فرد بلکه در مقیاس اجتماع و تاریخ هم، تدریجی است نه یکبارگی و 180 درجه ای.
اگر یک چپگرا، مواضع ضدخارجی و به گفتۀ خودش ضد سرمایه داری و امپریالیستی دارد، شما نمی توانید با برشمردن جنایات کمونیست ها در کامبوج و چین و شوروی نظر او را عوض کنید ولی می توانید تلنگری به او بزنید.
اگر یک مذهبی، نقدهای شما نسبت به افراط و تفریط دینی را نمی پذیرد، شما نمی توانید با یک گفتگو، او را بی خدا سازید.
اگر یک ملی گرا گاهی به راه افراط و دیگرستیزی می افتد شما نمی توانید با چند تا استدلال او را متوقف کنید.
اگر یک سلطنت طلب، در نفی جمهوری خواهی تند و تیز است، به سادگی نمی توانید او را مجاب کنید.
صرف نظر از علل شخصیتی و تاریخی و تربیتی و صرف نظر از تعصب و کل کل کردن و یکدندگی و ویژگی های اخلاقی، عامل مهمتری در این میانه ایفای نقش می کند و آن هم مکانیسم تحولات فکری است که فلاسفه علم بسیار بر روی آن کار کرده اند.
یکی از بهترین توضیحات در این باره متعلق به کواین(1908-2000) فیلسوف مشهور آمریکایی است که تمثیل "قایق" او مشهور است. او می گوید سامانه معرفتی ما همانند قایقی است که در آن زندگی می کنیم و همزمان تعمیرش هم می کنیم. ما یکباره قایق را دور نمی اندازیم تا قایق جدیدی بسازیم بلکه قطعات فرسوده آن را به تدریج و یکی یکی عوض می کنیم و پس از مدتی قایق جدیدی خواهیم داشت که شباهتی به قایق اولیه ندارد. تحول در عقاید و در معرفت بشری نیز از همین مکانیسم پیروی می کند.
در واقع سامانه معرفتی ما یک منظومه نسبتاً سازگار است که با هم معنی می دهد. اما گاهی متوجه ناسازگاری یک بخش از آن با سایر بخش ها می شویم و سعی می کنیم آن را تعدیل کنیم و این تعدیل کم کم و تدریجی است. در واقع "تعدیل" اصطلاحی است که کواین برای تحولات اندیشه به کار می برد. اگر نگاهی به سیر تحولات فکری خود بکنیم، متوجه می شویم که خود ما نیز عیناً چنین مسیر و سیری داشته ایم.
نکته بعدی این است که ما با سامانه های معرفتی خود احساس یکی بودن می کنیم و از دل آن سبکی از زندگی پیدا می کنیم که به هستی ما معنا می دهد. دل کندن یکبارگی از یک سبک زندگی نه میسر است و نه معقول. سبک زندگی هر فردی یک منظومه و کلیت است که اعتقادات تنها بخشی از آن را تشکیل می دهد و شما با زیر سوال بردن اعتقاد نمی توانید کسی را به دست کشیدن از کلیت این منظومه ترغیب کنید. همه ما همین وضعیت را داریم. اعتقادات بخشی از سبک و شیوه ای از زندگی است که با آن خو کرده ایم و هماهنگ شده ایم و راحتیم.
ما اعتقاداتمان را با یک گفتگو به دست نیاورده ایم که با یک گفتگو رها کنیم. به روزگاران و به تدریج، به بخشی از سبک زندگی ما تبدیل شده اند و به تدریج هم می توانند تعدیل شوند.
این بدان معنی نیست که نباید گفتگویی در کار باشد، بلکه بدان معنی است که انتظار تاثیر فوری و فراوان از گفتگو نباید داشت و برای تغییر افکار دیگران، نباید اصرار و پافشاری کرد. گفتگو حداکثر می تواند تلنگری برای تصحیح و ترمیم اعتقادات باشد نه کنار نهادن آن. این همان سخنی است که کوهن و کواین در فلسفه علم هم می گویند. تصحیح اعتقادات به ترمیم قایقی می ماند که در دریاست. برای ترمیم قایق نمی توانید از آن خارج شوید و دست از کل آن بکشید و گرنه غرق می شوید. باید همزمان که از آن استفاده می کنید، تعمیرش کنید. زندگی را نمی توان تعلیق و تعطیل کرد. باید ضمن پراتیک و زیستن، آن را ترمیم و تعدیل کرد.
بنابراین در گفتگوهای مان بیشتر از این انتظار نداشته باشیم که طرف مقابل به سخنان مان بیندیشد و حداکثر تلنگری را حس کند. یک تغییر کوچک و یک قدم کوچک به جلو تمام آن چیزی است که می توانیم از یکدیگر انتظار داشته باشیم. به همین دلیل همیشه گفته ام که برای تحول یک جامعه لازم نیست همه مثل هم فکر و عمل کنند بلکه کافی است چنانکه ابوسعید ابی الخیر گفت، هر کس در هر جا که هست گامی به پیش نهد و یادمان باشد یک گام یک متعصب مذهبی به اندازه یک گام یک متعصب آتئیست مهم است.
28 فروردین 1404