This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قشنگ ترین جشن تولد... تولدت مبارک آقای محسن چاوشی...🕊♥️🌿
❤3
سهراب سپهری در نامهای به احمدرضا احمدی:
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکرانِ بد و دشتهای دلپذیر!
-سهراب سپهری
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکرانِ بد و دشتهای دلپذیر!
-سهراب سپهری
اکنون ما به چه روزی افتادهایم که در میان این لَملُمهی جمعیّت، و عفونت هوا، و آشفتگی فکر، همه چیز را رها کرده، و به یک زندگی دَمدَمی اضطرابآلود قناعت ورزیدهایم.
مرزهای ناپیدا
محمدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
مرزهای ناپیدا
محمدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
❤1
🔹 هر چیزی قیمتی دارد؛ قیمت عشق چقدر است؟
🔸 برای بهدستآوردن هر چیزی در این جهان، باید بهایی پرداخت، و عشق هم از این قاعده مستثنی نیست. اما بهای عشق چقدر است؟ چه کسی میتواند روی عشق قیمت بگذارد؟
🔸 بهای عشق قرار نیست چیزی بیرون از خود آن باشد. وقتی عاشق میشویم، پای قرارداد نانوشتهای را امضا میکنیم؛ قرارداد به ما میگوید باید بپذیری که روزی او را از دست خواهی داد؛ میخواهی عشق را به دست بیاوری؟ پس باید با ازدستدادنش هم کنار بیایی. باید رنج سوگواری برای آن را به جان بخری. بهایش این است.
🔸 ما به خانوادهمان عشق میورزیم، به دوستانمان، به عزیزانمان. اما به سوگواریِ زمان ازدستدادنشان فکر نمیکنیم. و نمیدانیم که سوگ، اگر نه کمتر از عشق، که دستکم به اندازۀ خود عشق مهم است. سوگ است که به ما میگوید دیگران چقدر برایمان مهماند.
🔸 اما جوامع امروز نگاهی فردگرا به انسان دارند و از او فقط کارآمدی و بهرهوری میخواهند. پس نه عشق را قدر مینهند، و نه حوصلۀ عوارض و دردسرهای ناخوشایندِ سوگواری برای ازدستدادنش را دارند.
🔸 اینطور میشود که سوگ را، این جنبۀ مهم و بنیادینِ انسانبودنِ ما را، از قلمروِ احساسات و هیجاناتِ بهنجار و عادی خارج میکنند و نام بیماری روی آن میگذارند. میگویند «سوگوار شدی؟ ایرادی ندارد! چند هفته فرصت داری به شرایط عادی برگردی، وگرنه بیماری مزمن داری».
🔸 حتی جریان غالبِ روانشناسی و کتابهای خودیاری نیز نگاهی منفی به سوگ دارند و ازبینبردنِ رنجِ آن را هدف خودشان میدانند، اما نمیدانند که اتفاقاً درد و رنجِ سوگ تمام علتِ ارزشمندیِ این «هیجان بنیادین» است، و بهایی است که با جان و دل برای عشق میپردازیم.
🔸 سوِند برینکمن در کتاب «سوگ» بهدنبال مبارزه با همین تصورِ «بیماریانگار» از سوگ است.
🔸 برینکمن میکوشد ذاتِ سوگ را بشناسد. او در این مسیر از تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه و پدیدارشناسی کمک میگیرد تا نشان دهد که سوگ نوعی مصیبت و بلای خارجی نیست که بر سر ما نازل شود، بلکه هیجانی است که ریشه در «خویشتنِ» ما دارد، و اصلاً «خویشتنِ» ما به اتکای سوگ زنده است.
🔺 برای مطالعۀ بخشهایی از کتاب «سوگ» و تهیۀ آن به فروشگاه اینترنتی ترجمان بروید.
🔗 لینک خرید:
https://B2n.ir/yu9953
🔸 این کتاب دربارهٔ سوگ است، اما نه دستنامۀ درمانی است، نه شرححالی شخصی، و نه از آن دست کتابهای خودیاری که مسیر دلکندن و پشتسرنهادن را هموار میکنند. ... تمرکز ما روی مداخلهٔ درمانی یا دیگر روندهای معالجاتی هم نیست. درعوض، غایت این کتاب تقرّب به ذات سوگ است، یعنی پدیدارشناسی سوگ.
🔹 نمیخواهم سوگ را بزک کنم و مفهومی دلخواه بسازم از چیزی که بهغایت دردناک و حتی از نظر روانشناختی ناتوانساز و جانفرساست؛ تلاشم تأکید بر این نکته است که از دریچۀ سوگ، که در اینجا هیجانی بنیادین توصیف شده، میتوان به فهم بهتری از انسان و مسائل انسانی دست یافت.
🔸 ازقضا شاید دقیقاً به همین دلیل کمشمارند کسانی که پس از مرگ عزیزانشان مایل به زندگیِ عاری از سوگ باشند. ماحصل عمری دراز و زیستنی به دور از سوگ چه خواهد بود؟ لابد زیستنی است که واقعیتی به نام مرگ را به رسمیت نمیشناسد، یا زیستنی است بدون عشق، یا هردو. چنین زندگیای چندان ارزش زیستن ندارد.
🔹 سوگ: بهایی که برای عشق میپردازیم
✍🏻 نوشتۀ سوِند برینکمن
✍🏻 ترجمۀ علی کریمی
📚 ۲۰۰ صفحه؛ رقعی؛ جلد نرم؛ قیمت، همراه با تخفیف: ۲۰۷۰۰۰ تومان
@tarjomaanweb
🔸 برای بهدستآوردن هر چیزی در این جهان، باید بهایی پرداخت، و عشق هم از این قاعده مستثنی نیست. اما بهای عشق چقدر است؟ چه کسی میتواند روی عشق قیمت بگذارد؟
🔸 بهای عشق قرار نیست چیزی بیرون از خود آن باشد. وقتی عاشق میشویم، پای قرارداد نانوشتهای را امضا میکنیم؛ قرارداد به ما میگوید باید بپذیری که روزی او را از دست خواهی داد؛ میخواهی عشق را به دست بیاوری؟ پس باید با ازدستدادنش هم کنار بیایی. باید رنج سوگواری برای آن را به جان بخری. بهایش این است.
🔸 ما به خانوادهمان عشق میورزیم، به دوستانمان، به عزیزانمان. اما به سوگواریِ زمان ازدستدادنشان فکر نمیکنیم. و نمیدانیم که سوگ، اگر نه کمتر از عشق، که دستکم به اندازۀ خود عشق مهم است. سوگ است که به ما میگوید دیگران چقدر برایمان مهماند.
🔸 اما جوامع امروز نگاهی فردگرا به انسان دارند و از او فقط کارآمدی و بهرهوری میخواهند. پس نه عشق را قدر مینهند، و نه حوصلۀ عوارض و دردسرهای ناخوشایندِ سوگواری برای ازدستدادنش را دارند.
🔸 اینطور میشود که سوگ را، این جنبۀ مهم و بنیادینِ انسانبودنِ ما را، از قلمروِ احساسات و هیجاناتِ بهنجار و عادی خارج میکنند و نام بیماری روی آن میگذارند. میگویند «سوگوار شدی؟ ایرادی ندارد! چند هفته فرصت داری به شرایط عادی برگردی، وگرنه بیماری مزمن داری».
🔸 حتی جریان غالبِ روانشناسی و کتابهای خودیاری نیز نگاهی منفی به سوگ دارند و ازبینبردنِ رنجِ آن را هدف خودشان میدانند، اما نمیدانند که اتفاقاً درد و رنجِ سوگ تمام علتِ ارزشمندیِ این «هیجان بنیادین» است، و بهایی است که با جان و دل برای عشق میپردازیم.
🔸 سوِند برینکمن در کتاب «سوگ» بهدنبال مبارزه با همین تصورِ «بیماریانگار» از سوگ است.
🔸 برینکمن میکوشد ذاتِ سوگ را بشناسد. او در این مسیر از تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه و پدیدارشناسی کمک میگیرد تا نشان دهد که سوگ نوعی مصیبت و بلای خارجی نیست که بر سر ما نازل شود، بلکه هیجانی است که ریشه در «خویشتنِ» ما دارد، و اصلاً «خویشتنِ» ما به اتکای سوگ زنده است.
🔺 برای مطالعۀ بخشهایی از کتاب «سوگ» و تهیۀ آن به فروشگاه اینترنتی ترجمان بروید.
🔗 لینک خرید:
https://B2n.ir/yu9953
🔸 این کتاب دربارهٔ سوگ است، اما نه دستنامۀ درمانی است، نه شرححالی شخصی، و نه از آن دست کتابهای خودیاری که مسیر دلکندن و پشتسرنهادن را هموار میکنند. ... تمرکز ما روی مداخلهٔ درمانی یا دیگر روندهای معالجاتی هم نیست. درعوض، غایت این کتاب تقرّب به ذات سوگ است، یعنی پدیدارشناسی سوگ.
🔹 نمیخواهم سوگ را بزک کنم و مفهومی دلخواه بسازم از چیزی که بهغایت دردناک و حتی از نظر روانشناختی ناتوانساز و جانفرساست؛ تلاشم تأکید بر این نکته است که از دریچۀ سوگ، که در اینجا هیجانی بنیادین توصیف شده، میتوان به فهم بهتری از انسان و مسائل انسانی دست یافت.
🔸 ازقضا شاید دقیقاً به همین دلیل کمشمارند کسانی که پس از مرگ عزیزانشان مایل به زندگیِ عاری از سوگ باشند. ماحصل عمری دراز و زیستنی به دور از سوگ چه خواهد بود؟ لابد زیستنی است که واقعیتی به نام مرگ را به رسمیت نمیشناسد، یا زیستنی است بدون عشق، یا هردو. چنین زندگیای چندان ارزش زیستن ندارد.
🔹 سوگ: بهایی که برای عشق میپردازیم
✍🏻 نوشتۀ سوِند برینکمن
✍🏻 ترجمۀ علی کریمی
📚 ۲۰۰ صفحه؛ رقعی؛ جلد نرم؛ قیمت، همراه با تخفیف: ۲۰۷۰۰۰ تومان
@tarjomaanweb
خودشناسی و سبک زندگی
انواع خودباختگی
محمدامین مروتی
خودباختگی به طور کلی به معنی وفادار نبودن به دریافت های حسی و عقلی خود است. وفادار نبودن به آن چیزی که صرافت طبع می نامیم و آن تشخیص طبیعی و فطری خودمان است.
یک نوع خودباختگی، خودباختگی حسی است. یعنی حس خود را نسبت به پدیده های اطراف مان از دست داده ایم. کوه و گل و ابر را چنان که باید نمی بینیم و حس نمی کنیم. عدم احساس طبیعت یک غَبن و زیان بزرگ است که گذشتگان ما کمتر داشتند ولی خودباختگی حسی به کم شدن احساس نسبت به طبیعت تقلیل نمی یابد. به سایر پدیده های روزانه در اطراف مان نیز نوعی کرخ شدگی و سرّ شدگی یا همان بی حسی داریم. این بی حسی به بی اعتنایی منجر می شود و این بی اعتنایی به عدم استفاده از ظرفیت های طبیعی ادراکی مان.
کارکرد هنر بالاعم و موسیقی بالاخص همین ترمیم حواس مان نسبت به طبیعت و اطراف مان است.
نوع دوم خودباختگی وفادار نبودن به احساسات و عواطف مان است. در این حال عواطف ما تقلیدی و مصنوعی است. نه از ته دل می خندیم و نه از ته دل گریه می کنیم. طبق عادت و عرف های رایج می خندیم و می گرییم و عشق می ورزیم. در این حال در عواطف مان شبیه یک ربات یا زامبی می شویم و نمی توانیم با دیگران ارتباط طبیعی و خودجوش داشته باشیم.
نوع سوم خودباختگی وفادار نبودن به عقل و تشخیص عقلی خودمان است. این خودباختگی بسیار رایج است. مقهور شدن نسبت به متونی که درکشان نمی کنیم، یا به مکاتب و مذاهب و جریان های سیاسی مختلف از این قبیل است. از آن جا که این خودباختگی منصه و ظهور اجتماعی و سیاسی دارد، غالباً به بهای گزافی زندگی ها را تباه می کند.
نوع چهارم خودباختگی، خودباختگی نسبت به کار است. غالباً کارمان را دوست نداریم و تا ساعات موظف کاری به پایان برسد، لحظه شماری می کنیم. این بدان خاطر است که دل مان با کارمان نیست. این بی دلی حداقل یک سوم عمرمان را می بلعد و تباه می کند. باید کاری را که دوست داریم انجام دهیم و اگر ناچاریم کاری دیگر را بگزینیم، سعی کنیم بدان هم معنی بدهیم تا بتوانیم دوستش داشته باشیم. بهترین کار، کاری است که ضمن انجامش گذشت زمان را حس نکنی. هر چه بیشتر به ساعت نگاه کنی، از کارت بیگانه تر هستی.
بیگانگی نسبت به کار، بالاخص در مرکز توجه و تعالیم مارکس بود. این نوع بیگانگی در فیلم عصر جدید چارلی چاپلین به خوبی نمایش داده شده است.
نکته:
سوال مهم این نیست که زندگی بعد از مرگ وجود دارد یا نه، سؤال واقعی این است آیا قبل از مرگ زندگی کردی یا نه؟ (اُشو)
از همه مهمتر، به خودت #دروغ مگو. کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد، به چنان بنبستی میرسد که حقیقتِ درون یا پیراموناش را تمیز نمیدهد، و این است که احترام به خود و دیگران را از دست میدهد و با نداشتنِ احترام دست از محبت میکشد، و برای مشغول کردن و پرت کردنِ حواسش از بیمحبتی، به شهوات و لذات خشن راه میدهد و در رذالتهای خویش در بهیمیّت فرو میرود، و همهاش هم از دروغزنیِ مداوم به دیگران و به خویشتن. آدمی که به خود دروغ میگوید، بسیار آسانتر از دیگران مورد اهانت قرار میگیرد.
📒 برادران کارامازوف
#داستایوفسکی
➖➖➖➖🍀
#معرفی_کتاب
#تأمل
✅ @jamemodern
📒 برادران کارامازوف
#داستایوفسکی
➖➖➖➖🍀
#معرفی_کتاب
#تأمل
✅ @jamemodern
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پدر :
من نمیدونم کار کدومشونه؟ شما بگین!😍
من نمیدونم کار کدومشونه؟ شما بگین!😍
😁3
از یک گوشهی عادیِ شاهنامه مثالی بیاوریم:
در نخستین جنگِ کینخواهیِ سیاوش که رستم سپهسالار است، ایرانیان به لشکرِ تورانیان برمیخورند که در آن "سُرخه" پسرِ افراسیاب، پیشروِ سپاه است، سُرخه اسیر ایرانیان میشود و رستم به خونخواهیِ سیاوش دستورِ کشتنِ او را میدهد...
"طوس" که نزدیکترین کس به خانوادهی شاهیِ ایران است، مأمورِ کشتنِ جوان میشود:
چو بشنید طوسِ سپهبد برفت
به خون ریختن روی بنهاد تفت
بدو سُرخه گفت ای سرافراز شاه
چه ریزی همی خونِ من بیگناه؟
سیاوش مرا بود همسال و دوست
روانم پُر از درد و اندوهِ اوست
مرا دیده پُرآب بُد روز و شب
همیشه به نفرین گشاده دو لب
بر آنکس که آن تشت و خنجر گرفت
بر آنکس که آن شاه را سَر گرفت
دلِ طوس بخشایش آورد سخت
بر آن نامبردارِ برگشته بخت...
طوس دلش میسوزد و از کشتن او تن میزند، زواره مأمور آن کار میشود.
موضوع سادهای است؛ سُرخه، برادرزن و دوست و همسالِ سیاوش بوده است. او به ظاهر گناهی نکرده ولی قانونِ جنگ حکم میکند که باید بمیرد.
یک جوان مربوط به چند هزار سال پیشِ افسانه، به ما چه مربوط است؟
ولی من اعتراف میکنم که هیچگاه نتوانستهام این چند خط را بخوانم بیآنکه اشک در چشمم بگردد. سرنوشتِ سُرخه، سرنوشتِ همهی جوانانِ جهان در طیّ تاریخ میشود که محکومِ قهّاریّتِ جنگ میگردند.
سرو سایهفکن
دکتر اسلامی ندوشن
@vir486
در نخستین جنگِ کینخواهیِ سیاوش که رستم سپهسالار است، ایرانیان به لشکرِ تورانیان برمیخورند که در آن "سُرخه" پسرِ افراسیاب، پیشروِ سپاه است، سُرخه اسیر ایرانیان میشود و رستم به خونخواهیِ سیاوش دستورِ کشتنِ او را میدهد...
"طوس" که نزدیکترین کس به خانوادهی شاهیِ ایران است، مأمورِ کشتنِ جوان میشود:
چو بشنید طوسِ سپهبد برفت
به خون ریختن روی بنهاد تفت
بدو سُرخه گفت ای سرافراز شاه
چه ریزی همی خونِ من بیگناه؟
سیاوش مرا بود همسال و دوست
روانم پُر از درد و اندوهِ اوست
مرا دیده پُرآب بُد روز و شب
همیشه به نفرین گشاده دو لب
بر آنکس که آن تشت و خنجر گرفت
بر آنکس که آن شاه را سَر گرفت
دلِ طوس بخشایش آورد سخت
بر آن نامبردارِ برگشته بخت...
طوس دلش میسوزد و از کشتن او تن میزند، زواره مأمور آن کار میشود.
موضوع سادهای است؛ سُرخه، برادرزن و دوست و همسالِ سیاوش بوده است. او به ظاهر گناهی نکرده ولی قانونِ جنگ حکم میکند که باید بمیرد.
یک جوان مربوط به چند هزار سال پیشِ افسانه، به ما چه مربوط است؟
ولی من اعتراف میکنم که هیچگاه نتوانستهام این چند خط را بخوانم بیآنکه اشک در چشمم بگردد. سرنوشتِ سُرخه، سرنوشتِ همهی جوانانِ جهان در طیّ تاریخ میشود که محکومِ قهّاریّتِ جنگ میگردند.
سرو سایهفکن
دکتر اسلامی ندوشن
@vir486
❤1💔1
آیه هفته:
وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً: و هيچكس نمىداند فردا چه به دست مىآورد. (لقمان/٣۴)
شعر هفته:
و من گاهی نه صورتت،
نه چشمانت،
که دلم میخواهد
صدایت را ببینم... (ناظم حکمت)
کلام هفته:
آنگاه که مردی به زبان نمیآورد، زنی را دوست دارد، همه چیز را از دست میدهد، حتی آن زن را
و آنگاه که زنی به زبان میآورد، مردی را دوست دارد، همه چیز را از دست میدهد، حتی آن مرد را.
در عشق، سکوت جنایت مرد است و حرف زدن جنایت زن... (غرور و تعصب | جین_آستن)
داستانک:
و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ زنید. هیچکس دست به سنگ نمیکرد و همه زار میگریستند، خاصه نشابوریان.
پس مشتی رِند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر. این است حسنک و روزگارش و گفتارش این بود که گفتی «مرا دعای نشابوریان بسازد.» و نساخت.
و این افسانهای است با بسیار عبارت ... (تاریخ بیهقی- جلد ششم ابوالفضل بیهقی)
طنز هفته:
ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ...
دختر فضوله ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺮﯾﻦ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ همسرشم !!!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺍﻻﻍ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ !!
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺷﺪﯾﺪ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺘﻦ!!
الاغه هم از شدت خوشحالی زنده شده میگه من زنمو میخوام😂😂
وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً: و هيچكس نمىداند فردا چه به دست مىآورد. (لقمان/٣۴)
شعر هفته:
و من گاهی نه صورتت،
نه چشمانت،
که دلم میخواهد
صدایت را ببینم... (ناظم حکمت)
کلام هفته:
آنگاه که مردی به زبان نمیآورد، زنی را دوست دارد، همه چیز را از دست میدهد، حتی آن زن را
و آنگاه که زنی به زبان میآورد، مردی را دوست دارد، همه چیز را از دست میدهد، حتی آن مرد را.
در عشق، سکوت جنایت مرد است و حرف زدن جنایت زن... (غرور و تعصب | جین_آستن)
داستانک:
و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ زنید. هیچکس دست به سنگ نمیکرد و همه زار میگریستند، خاصه نشابوریان.
پس مشتی رِند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر. این است حسنک و روزگارش و گفتارش این بود که گفتی «مرا دعای نشابوریان بسازد.» و نساخت.
و این افسانهای است با بسیار عبارت ... (تاریخ بیهقی- جلد ششم ابوالفضل بیهقی)
طنز هفته:
ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ...
دختر فضوله ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺮﯾﻦ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ همسرشم !!!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺍﻻﻍ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ !!
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺷﺪﯾﺪ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺘﻦ!!
الاغه هم از شدت خوشحالی زنده شده میگه من زنمو میخوام😂😂
❤1😁1
معرفی فیلم سه و نیم
سه و نیم(۱۳۸۹) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی نقی نعمتی و بازیگری مهدی پورموسی، سمانه وفایی، نگار حسن زاده و شوکا کریمی است در باره بحران های سنی نوجوانان و عشق ها و خیانت های دوران شان. در باره نسل زد که شیوه ای دیگر را برای زیستن انتخاب کرده و البته این انتخاب در کشور ما مشکلات و مصائب خود را دارد.
سه و نیم فیلمی غمگین، ساده با بازیگری آماتورها است که سری به هزارتوهای جامعه جوان امروزمان می کشد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبایی هفته: به نظر شما کار کدومشونه؟ !😍
😍1
گفتار ادبی
رستم و اسفندیار(قسمت هفتم)
محمدامین مروتی
گفتیم که اسفندیار پسرش بهمن را نزد رستم فرستاد تا او را ترغیب به تسلیم شدن نماید....
غذاخوردن رستم هم بهمن را حیران می کند و او نمی تواند یک دهم گورخر را بخورد. رستم به شوخی به او می گوید با این مقدار خوراک چگونه از هفت خان گذشته اید و بهمن هم جواب می دهد، جنگاوری و پهلوانی به خوردن نیست و خلاصه پیام اسـفـندیار را به او می رسانـد، رسـتم در جواب می گوید به اسفندیار بگو انسان خردمند پایان کار را می نگرد. من حاضرم تنها و بدون سپاه نزد او بیایم و پیمان نامه هایی را که از شاهان گذشته دارم به او نشان دهم. من همیشه هنگام نـیایش از خـدا می خواستم روزی چـشمم به جمال اسفندیار روشـن شود. حالا این است پاداش زحمت های من که بر پایم بند آید. اگر چنین است، کاش کسی به دنیا نیاید و اگر به دنیا آمد زیاد عمر نکند. تاکنون کسی بند بر پای من ندیده است. به اسفندیار بگو جهان را به چشم جوانان خام مبین و خشم و کین از دل بیـرون کن. من خودم هم با تو به نزد شـاه می آیم و از او پـوزش می خواهم و دلش را به دست می آورم:
چـو بـشـنید رسـتــم، زِ بـهـمـن سـخـن
پـرانـدیـشـه شــد، نـــامـــدارِ کُـــهَــن
چــنــیـن گـفـت کـاری، شـنـیـدم پـیام
دلـــم شــد بــه دیــدار تــو، شــادکــام
زِ مــن پـاسـخ ایـن بـر بـه اســـفـنـدیـار
کــه ای شــیــردل، مــهــتــرِ نـــامــدار
زِ یــــزدان هـــمــی آرزو خــواســتــم
کــه اکـنــون بــه تـــو دل بـیــاراسـتـم
کــه بـیـنــم پـسـنـدیـده چـهـرِ تــو را
بـــزرگـــی و گـــردی و مــهــرِ تـــو را
بــه پـیـشِ تــو آیـم کـنون بــی سـپـاه
زِ تــو بــشـنـوم، هــرچـه فــرمـود شــاه
گـر آن نـیـکـویـی ها که مـن کــرده ام
هــمـان رنـج هـایـی کــه مـن بــرده ام،
چـو پــاداش ایــن رنـج، بـنـد آیــــدم
کــه از شـــاهِ ایــــران گــزنــد آیـــدم،
هـمـان بـه کـه گـیـتـی، نبیند کـسـی
چــو بـیـنـد؛ بَــرو دَر، نـمـانـد بـسـی
بـیـایـم بـگـویـم هــمـه رازِ خــویــش
زِ گــیـتـی بــرافـــرازم آوازِ خــویـــش
چــو از مـن گــنـاهـی بـیـایـد پـدیـد
از آن پــس ســرِ مــن، بـبـایـد بُــرید
سـخـن هــای نـاخـوش زِ مــن دور دار
بـــه بــدهـــا، دلِ دیــو، رنــجــور دار
تــو بـر راه مـن، سـتــیـزه مـَـریــــز
کــه مـن خـود، یکی مـایه ام در سـتیـز
ندیدست کـس بـنـد بـر پــایِ مـــن
نــه بــگـرفت پـیلِ ژیـان، جـایِ مـــن
تو آن کن که از پـادشـاهـان سزاسـت
مـرو از پــی آن کــه آن، نـارواســــت
به مـردی، ز دل، دور کن خشم و کیـن
جـهـــان را به چــشمِ جـوانـی مبیــن
بـرآسـایـد از رنــج، مـــرد و سـتــور
دلِ دشـمــنان گــــردد از درد، کـور
عــنــان بــا عـنان تـو، بندم بــه راه
خُرامـان بـیـایم بـه نـزدیـکِ شـــاه
به پــوزش کــنم نـرم، خــشــمِ ورا
بـبـوسم ســر و پای و چــشـــمِ ورا
بـپـرســم زِ بـیــدار شــاهِ بـلــنـد
کــه پایم چــرا کـرد بـایـد بـه بند؟
همی هــر چـه گـفتم به تو، یـاد دار
بـگـویـش بـه پُرمـایـه، اسـفـنـدیار
به هر حال اسفندیار می گوید گشتاسب از تو آزرده است و دستور به بند آوردن تو را داده است هرچند می دانم که رنجی که برای پادشاهان و این کشور برده ای به مراتب از گنجی که به دست آورده ای بیش تر است و اگر بگذاری بند بر پایت بگذارم و طلب عفو کنی، قول می دهم که شاه را پشیمان کنم. من هر چه خواستم شاه را آرام کنم دیدم گناه از توست و اکنون نمی توانم فرمان شاه را نبرم:
از آن گـفـتـم ایـن بـا تـو ای پــهـلـوان
کــــــه او از تــــــــو آزرده دارد روان
نـــرفـــتـی بــدان نــامـور بـــارگــاه
نــَـبُـد شـــاه دســتــور تــا دم زدم
چــو ایـنـجا بـیـایی و فـرمـان کـنــی
روان را به پــوزش، گـروگــان کــنـی،
چـو بـسـتـه، تــو را نـزدِ شــاه آورم
بـــدو بــَـر، فـــراوان گـــنـاه آورم
بـباشم پیشش، به خـواهش، بـه پای
زِ خـشـم و زِ کین، آرَمَـش باز جـای
پیداست که همه این ها بهانه جویی است و رستم سر از فرمان شاه نگردانده ولی نقشه ی گشتاسب، برداشتن اسفندیار از سر راه خود است و اسفندیار هم خود این را کمابیش می داند ولی سودای قدرت، چشم او را هم بسته است.
ادامه دارد...
❤1
نکته:
اگر فقط کتابهایی را بخوانی که بقیه میخوانند، تنها میتوانی به چیزهایی فکر کنی که همه فکر میکنند. (هاروکی موراکامی)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"آواز کرک"
شعر از: مهدی اخوان ثالث
با صدای: فرهاد مهراد
قانون نوازی: بانو سیمین آقارضی
بَده … بَد بَد
چه امیدی؟… چه ایمانی؟…
کَرَک جان خوب میخوانی
من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
ولیکن دل به غم مسپار
کَرَک جان ! بندهی دم باش
بَده … بَد بَد راه هر پیک و پیغام خبر بستهست
نه تنها بال و پر ، بال نظر بستهست
قفس تنگ است و در بستهست
کَرَک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را
بَده … بَد بَد …
دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنهی پیوند
من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد...
#نوای جان
@navayjan
شعر از: مهدی اخوان ثالث
با صدای: فرهاد مهراد
قانون نوازی: بانو سیمین آقارضی
بَده … بَد بَد
چه امیدی؟… چه ایمانی؟…
کَرَک جان خوب میخوانی
من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
ولیکن دل به غم مسپار
کَرَک جان ! بندهی دم باش
بَده … بَد بَد راه هر پیک و پیغام خبر بستهست
نه تنها بال و پر ، بال نظر بستهست
قفس تنگ است و در بستهست
کَرَک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را
بَده … بَد بَد …
دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنهی پیوند
من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد...
#نوای جان
@navayjan
❤3
✨✨✨
هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه ای بسازیم، که بیشتر مردم حس کنند در آن هیچ سهمی ندارند.
✏#مارتين_لوتركينگ
هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه ای بسازیم، که بیشتر مردم حس کنند در آن هیچ سهمی ندارند.
✏#مارتين_لوتركينگ
👍6