Jame Tohi
MohammadReza Shajarian
پر کن پیاله را
شاعر فریدون مشیری
آهنگساز فریدون شهبازیان
تکنواز ویلن حبیبالله بدیعی
خواننده محمدرضا #شجریان
گوینده آذر پژوهش
پر کن پیاله را
كاین آبِ آتشین
دیریست ره به حالِ خرابم نمیبرد
این جامها كه در پیِ هم میشود تهی
دریای آتش است كه ریزم به كام خویش
گرداب میرباید و آبم نمیبرد
من با سمندِ سركش و جادوییِ شراب
تا بیكرانِ عالمِ پندار رفتهام
تا دشتِ پرستارۀ اندیشههای ژرف
تا مرزِ ناشناختۀ مرگ و زندگی
تا كوچهباغِ خاطرههای گریزپا
تا شهرِ یادها
دیگر شراب هم
جز تا كنارِ بسترِ خوابم نمیبرد
پر كن پیاله را
هان ای عقابِ عشق
از اوجِ قلههای مهآلودِ دوردست
پرواز كن به دشتِ غمانگیزِ عمرِ من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمیبرد
آن بیستارهام كه عقابم نمیبرد
در راهِ زندگی
با اینهمه تلاش و تقلا و تشنگی
با اینكه ناله میكشم از دل كه آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد
پر كن پیاله را!
#گلهای_تازه (شمارۀ ۷۷) در دستگاه ماهور
💐 سوم آبانماه سالروز درگذشت فریدون مشیری (۱۳۰۵-۱۳۷۹)
@GolhayeTaze3
شاعر فریدون مشیری
آهنگساز فریدون شهبازیان
تکنواز ویلن حبیبالله بدیعی
خواننده محمدرضا #شجریان
گوینده آذر پژوهش
پر کن پیاله را
كاین آبِ آتشین
دیریست ره به حالِ خرابم نمیبرد
این جامها كه در پیِ هم میشود تهی
دریای آتش است كه ریزم به كام خویش
گرداب میرباید و آبم نمیبرد
من با سمندِ سركش و جادوییِ شراب
تا بیكرانِ عالمِ پندار رفتهام
تا دشتِ پرستارۀ اندیشههای ژرف
تا مرزِ ناشناختۀ مرگ و زندگی
تا كوچهباغِ خاطرههای گریزپا
تا شهرِ یادها
دیگر شراب هم
جز تا كنارِ بسترِ خوابم نمیبرد
پر كن پیاله را
هان ای عقابِ عشق
از اوجِ قلههای مهآلودِ دوردست
پرواز كن به دشتِ غمانگیزِ عمرِ من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمیبرد
آن بیستارهام كه عقابم نمیبرد
در راهِ زندگی
با اینهمه تلاش و تقلا و تشنگی
با اینكه ناله میكشم از دل كه آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد
پر كن پیاله را!
#گلهای_تازه (شمارۀ ۷۷) در دستگاه ماهور
💐 سوم آبانماه سالروز درگذشت فریدون مشیری (۱۳۰۵-۱۳۷۹)
@GolhayeTaze3
و بسیار خردمند باشد که مردم را بر آن دارد که بر راه صواب بروند، امّا خود بر آن راه که نموده است، نرود. و چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار بباید کرد، و خویشتن را از آن دور بینند، همچنان که بسیار طبیبانند که گویند فلانچیز نباید خورد که از آن چنین علّت بهحاصل آید و آنگاه از آنچیز بسیار بخورند. و نیز فیلسوفان هستند- و ایشان را طبیبان اخلاق دانند- که نهی کنند از کارهای سخت زشت، و جایگاه چون خالی شود آن کار بکنند.
و جمعی نادان که ندانند که غور و غایت چنین کارها چیست؟ چون نادانند، معذورند، ولکن دانایان که دانند معذور نیستند.
تاریخ بیهقی/ابوالفضل بیهقی
@Tafakkor
و جمعی نادان که ندانند که غور و غایت چنین کارها چیست؟ چون نادانند، معذورند، ولکن دانایان که دانند معذور نیستند.
تاریخ بیهقی/ابوالفضل بیهقی
@Tafakkor
❤1
گفتار دینی
تفسير پديدارشناسانهی قرآن
محمدامین مروتی
تفسير پديدارشناسانهی قرآن یعنی فهم قرآن آن چنان که هست و به نظر می آید و فارغ از تئاویل و تفاسیر دور و دراز و مِن عِندی. یعنی خواندن قرآن با همان فراغ و ذهن بازی که یک متن دیگر را می خوانیم.
چنین تفسیر برای تقریب حداکثری به معنای متن، باید سه ویژگی مهم و اساسی داشته باشد:
اول اولویت دادن به نص، دوم لحاظ کردنِ فرهنگ روزگار نزول و سوم تامل در روح کلی و مشترک آیات (شرح منظومه ای قرآن).
این روش، تاویل غیرضروری را برنمی تابد و بنا را بر نص زبانی و فرهنگ آن زمان و روح کتاب می گذارد. این روش در مقابل روش هایی قرار دارد که می خواهند معانی مورد نظر خود را بر متن تحمیل کنند. (استثمار متن یا همان تفسیر به رای)
این روش همچنین در مقابل روش هایی است که بدون توجه به اسباب نزول و شرایط و کانتکست می خواهد حکمی جزئی و دلبخواه را به صورت گزینشی برکشد و به همه زمان ها و مکان ها سرایت دهد.
❤1
نکته:
اگر هر کس به اندازه دانشش سخن می گفت، سکوت عمیقی بر جهان حاکم می شد. (ناپلئون)
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت: دانایی که گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
آنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست!
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گرکه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان است این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این، این حال عجیب؟!!!
#فریدون_مشیری
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
آنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست!
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گرکه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان است این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این، این حال عجیب؟!!!
#فریدون_مشیری
سوم آبان سالگرد درگذشت فریدون مشیری است.
❤4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Ⓜ️ دنیا از دید حیوانات
➕وقتی با چشم حیوانات مختلف به دنیا نگاه میکنیم، تصاویر متفاوتی میبینیم.
mehrdadbeigloo
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
➕وقتی با چشم حیوانات مختلف به دنیا نگاه میکنیم، تصاویر متفاوتی میبینیم.
mehrdadbeigloo
🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
👍3❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشهچین!
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است
بس که گوش از خلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه منها بود سوخت
کشتم آن خویش و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزییدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی دادهام
راه بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان «کرمانشه» خوش است
چون به «دالاهو» رسیدم، وا رسیدم خویش را
#معینی_کرمانشاهی
@molanatarighat
«مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»
.
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است
بس که گوش از خلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه منها بود سوخت
کشتم آن خویش و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزییدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی دادهام
راه بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان «کرمانشه» خوش است
چون به «دالاهو» رسیدم، وا رسیدم خویش را
#معینی_کرمانشاهی
@molanatarighat
«مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»
.
گفتار اجتماعی 1
اشتباه مصدق: استراتژیک یا تاکتیکی؟
محمدامین مروتی
امروزه با نگاهی فاصله مند و هفتاد ساله به وقایع نهضت ملی کردن نفت، توافقی نسبی در باره اشتباهات مصدق وجود دارد. اما در این باب که این اشتباهات تاکتیکی بود یا استراتژکی اتفاق نظر وجود ندارد. در شماره 98 اندیشه پویا گفتگویی بین احمد زیدآبادی و محسن میلانی وجود دارد که اولی معتقد به استراتژیک بودن این اشتباهات است و دومی به تاکتیکی بودنشان.
هر دو باور دارند که مصدق باید با ترومن دموکرات کنار می آمد تا گرفتار آیزنهاور جمهوری خواه نشود.
در عین حال هر دو می گویند مصدق از اهمیت مناسبات بین المللی در جنگ سرد اطلاع نداشت و مرتب به آمریکایی ها گوشزد می کرد که اگر با من کنار نیایید، توده ای ها قدرت را می گیرند و اتفاقاً همین هراس، آمریکا را با انگلستان همراه کرد. مصدق نمی دانست فعالیت حزب توده در دروان جنگ سرد چقدر برای آمریکا مهم بود.
تصور مصدق از استقلال، ایدئالیستی بود و با مقتضیات جهان جدید وفق نمی داد. سیاست "موازنه منفی"(نه شرقی- نه غربی) او بیشتر به انزوای کشور می انجامید تا استقلال. کشورهای منزوی مثل کره شمالی، استقلال بیشتری دارند یا کشور دوقلویشان در کره جنوبی؟ مصدق می خواست ایران تصمیم گیرنده نهایی در مورد نفت خود باشد، ولی توجه نداشت که فروش آن دیگر به دست او نیست و قدرت های بزرگ نفتی با تحریم، عملاً منافع ناشی از ملی شدن نفت را مسدود و منتفی می کردند. میراث او از دایره و مدار منافع ملی عبور کرد و به نوعی تقابل ضدامپریالیستی و حتی ضد سرمایه داری و ضدغربی به عنوان ارزش سیاسی و به عنوان استقلال خواهی منجر شد.
مصدق با آمریکا مذاکره می کرد ولی به پرستیژ خود بیش از نتیجه عملی اهمیت می داد. او قهرمان ملی شدن را بر منافع ملی ترجیح می داد.
برای تبدیل نشدن اشتباهات تاکتیکی به اشتباهات استراتژیک ما نیاز به اطاق فکری از اندیشمندان مستقل و میهن دوست داریم تا موضع گیری سیاسی را تابع منافع ملی و واقع بینی نمایند نه ایده ی ذهنی "حق و باطل".
اما مصدق دارای تفکر ایدئولوژیک نبود. به این معنی که-برخلاف حزب توده- ذاتاً ضد آمریکا و غرب و همچنین ضد شاه و سلطنت نبود. دنبال ساختن مدینه فاضله نبود. اهل مذاکره بود ولی در آن به دلایل شخصیتی و محیطی، سرسخت بود. لذا اشتباهاتش بیشتر تاکتیکی بودن تا استراتژیک. در واقع استراتژی و ایدئولوژی، تن به نقد نمی دهد و بنابراین واژه ی"اشتباه" – که روی دیگر اصلاح و امکان اصلاح است- بیشتر صفت تاکتیک می تواند باشد نه استراتژی. استراتژی به معنای ایدئولوژیک، اصلاح پذیر نیست.
منبع:
اندیشه پویا شماره 98 (مهر 1404)
2 آبان 1404
❤1👌1
گفتار اجتماعی 2
مصدق و کاپیتولاسیون
محمدامین مروتی
حق قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون، حقی بود که کشورهای خارجی برای اتباعشان از کشورهای توسعه نیافته درخواست می کردند. مبنای توجیه هم این بود که یک کارشناس خارجی، از مزایای کشور من جمله حقوق مندرج در قانون پیشرفته خود چشم می پوشد و توقع ندارد با قوانین عقب مانده تر مورد قضاوت قرار گیرد. از این رو عده ای آن را به حق تمدن و عده ای از منظری منفی آن را به حق توحش تعبیر کرده اند. یعنی حق زندگی در میان وحشیان. یا چیزی مثل حق بدی آب و هوا در قوانین خودمان.
مصدق به عنوان یک کارشناس حقوق همیشه با این حق مخالفت می کرد و در پایان نامه اش که در باره ارث در اسلام است، استدلال می کند که در فقه شیعی، عقل یک منبع تشریع است که می تواند در قوانین دینی دخل و تصرف کند کم اینکه ربا در دین حرام است ولی بدون آن چرخ اقتصاد نمی گردد و مثلاً نمی توان از خارجی ها وام گرفت. یا میرزای شیرازی در برهه ای از زمان مصرف تنباکو را حرام کرد در حالی که در شرع چنین حرمتی برای تنباکو تعریف نشده است. برده داری در عرف جدید منسوخ است در حالی که شرعاً نسخ نشده و علما با تکیه بر عقل می توانند نسخش کنند. بر همین مبنا اقلیت های دینی که هم مالیات می دهند و هم قوانین کشور التزام دارند، باید حقوقی مساوی با سایر هموطنانشان داشته باشند. از آن سو هستند مسلمانان ریاکاری که به قانون ملتزم نیستند و توسط آن حمایت می شوند و این نوعی تناقض غیرقابل قبول است. مصدق نوشت اصلاح این قوانین و تسری شان به اتباع خارجی، حربه عقب مانده بودن قوانین و بنابراین حربه کاپیتولاسیون را از آن ها می گیرد.
لغو کاپیتولاسیون توسط دولت عثمانی در سال 1914، کشورهای دیگر من جمله ایران را در این مسیر مصمم تر ساخت.
رضا شاه هم مصر به لغو این حق بود و دستورش را به مجلس داد و در 1307 مجلس آنر ا لغو کرد. مجددا در سال 1343 این حق برای نظامیان آمریکایی به رسمیت شناخته شد که با مخالفت آیت الله خمینی مواجه شد.
منبع:
اندیشه پویا شماره 98 (مهر 1404) محمد مصدق و معیار تمدن، هوشنگ اسفندیار شهابی
3 آبان 1404
👍1
نکته:
بعد از هیتلر، تمام آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهایش آورده است.
یک چیز دیگر هم نابود شده بودچیزی که هر کسی متوجه آن نمیشد ...و آن، خیانت هیتلر به «واژهها» بود.
بسیاری از کلمات با عظمت، دیگر معنای خودشان را از دست داده بودند، کلماتی مانند: آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت! (هاینریش بل)
🙏5👌3👎1
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۶۳۶ (بمیرید بمیرید)
محمدامین مروتی
در این غزل مولانا از مرگ عرفانی یعنی مرگ نفسانیت سخن می گوید و آن را عامل حیات جاودانی و توسعه و رشد بشر و آزادی او از زندان نفس می داند. او می گوید انسان مادام که به تعلقات نفسانی چسبیده گمان می کند، چیزی بهتر از آن وجود ندارد ولی وقتی لذت ترک نفسانیت را دریافت، به مراتبی از شادمانگی و حقیقت دست می یابد که در زندگی نفسانی غیزقابل تصور است.
بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
مولانا می گوید هم الآن ما مرده ایم. وقتی عاشق شویم، روح مند می شویم. عشق، عین مردن نفسانیت است.
بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
مرگ نفس، نه تنها ترس ندارد، بلکه سبب عروج بشر به آسمان های معنا می شود.
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببُرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان
چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا
برِ شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید
نفسانیت زندانی است که ما را اسیر کرده. باید از این زندان بگریزیم تا به مقام شاهی و سلطانی برسیم. اما ابتدا باید خود را فدای معشوق نمایید تا به چنین مقامی برسید.
بمیرید بمیرید، و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید، همه بدر منیرید
نفسانیت، ابری است که مانع تابش نور انسان می شود. کنار زدن این حجاب ما را به اوج نورانیت و ماه کامل می رساند.
خموشید خموشید، خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک، ز خاموش نفیرید
در مقطع غزل ضمن استفاده از تخلص خود یعنی "خموش"، می گوید خاموش بمانید تا نفسانیت به زبان شما خودنمایی نکند و بمیرد. در واقع "خموشید" در این بیت، فعل امر است یعنی خاموش باشید. در مصرع دوم می گوید این که نمی توانید خاموش بمانید و از آن بیزار و متنفر و گریزانید، از تعلقات نفسانی و مادی سرچشمه می گیرد.
❤3
گفتار عرفانی 2
آفات جاه طلبی
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر پنجم می گوید لغزش انسان از شکم و زیر شکم است و لغزش ابلیس از جاه طلبی و غرور. به همین دلیل آدم فوراً استغفار کرد و شیطان توبه نکرد:
۵۲۰ زَلَّتِ آدم زِ اِشْکَم بود و باه وانِ اِبْلیس از تکَبُّر بود و جاه
۵۲۱ لاجَرَم او زود اِسْتِغْفار کرد وآن لَعین از توبه اِسْتِکبار کرد
الملک عقیم:
صد نفر می توانند بر سر یک سفره بنشینند و بخورند ولی دو نفر نمی توانند هر دو، رئیس باشند و پسر، از بیم تقسیم تاج و تخت، پدر خود را، می کشد:
۵۲۶ صد خورَنده گُنجَد اَنْدَر گِردِ خوان دو ریاستجو نگُنجَد در جهان
۵۲۷ آن نخواهد کین بُوَد بر پُشتِ خاک تا مَلِک بُکْشَد پدر را زِ اشْتِراک
به همین دلیل گفته اند حکومت عقیم است چرا که از ترس، فرزندان و تخم و ترکه خود را هم می کشد:
۵۲۸ آن شنیدستی که اَلْمُلْکُ عَقیم؟ قَطْعِ خویشی کرد مُلْکَتجو زِ بیم
پادشاهان با فرزندشان هم پیوندی ندارند، مثل آتش که به دلیل سوزانندگی نمی تواند با کسی پیوند داشته باشد:
۵۲۹ که عَقیم است و وِرا فرزند نیست هَمچو آتش با کَسَش پیوند نیست
آتش همه چیز را و در آخر خودش را می خورد چون تاب شراکت با کسی را ندارد:
۵۳۰ هر چه یابد او بِسوزَد بَر دَرَد چون نَیابَد هیچ خود را میخورَد
مولانا می گوید پس هیچ باش تا طعمه حرص نشوی که دلش مانند سندان آهنگران، از آهن است:
۵۳۱ هیچ شو وا رَهْ تو از دَندانِ او رَحْم کَم جو از دلِ سِندانِ او
وقتی از نفسانیت خالی شوی، از سنگدلان مترس و هر روزی که از خواب برمی خیزی، احساس فقر و هیچ بودن کن:
۵۳۲ چون که گشتی هیچ، از سِندان مَتَرس هر صَباح از فَقرِ مُطْلَق گیر دَرس
3 آبان 1404
❤2
نکته:
من فکر میکنم تمام کسانی که خودکشی میکنند، به قتل رسیدهاند. (آرتور میلر)
💔5😢2
انیس الدوله سوگلی مورد علاقه و عشقِ ناصرالدین شاه قاجار!
فاطمه ملقب به انیسالدوله همسر مورد علاقه و سوگلی حرمسرای ناصرالدینشاه قاجار، پادشاه ایران بود. مقام انیسالدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً میتوان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود و مقام رئیس اندرونی را داشت و وظایفی اداری همچون پذیرا شدن زنان بزرگ را برعهده داشت.
فاطمه، دختر نورمحمد نامی، در کودکی یتیم شد و مادرش نیز مجددا ازدواج نمود. فاطمه به ناچار در امامه نزد عمو و عمه خود زندگی سختی را به چوپانی میگذراند. عمویش صفر و عمهاش نسا نام داشتند. او دو برادر دیگر هم به نامهای حبیبالله و محمدحسن داشت که بعدها به حکومت قم و درجه امیرتومانی رسیدند و به القاب معظمالسلطنه و معظمالدوله مفتخر شدند.
آشنایی ناصرالدینشاه و انیسالدوله در یکی از سفرهای شکار شاه اتفاق افتاد. در سفری که شاه برای شکار به حوالی امامه رفته بود، دختر چوپانی را میبیند و پس از اندکی مصاحبت، او را خوش صحبت و شیرین زبان مییابد و با خود به تهران میآورد. انیس الدوله ابتدا به دست جیران سپرده میشود تا آداب معاشرت بیاموزد. با مرگ جیران (سوگلی قبلی شاه) خانه و اثاث او به انیسالدوله سپرده میشود و او به تدریج مقام و نفوذ لازم را پیدا میکند.
انیسالدوله نسبت به شاه وفاداری حیرت انگیزی داشت. او پس از ترور ناصرالدینشاه تا زمان مرگ عزادار بوده و زمانی که اتابک حقوق وی را بصورت یک بسته اسکناس برای وی فرستاد، با مشاهده تصویر ناصرالدینشاه بر اسکناسها، غش کرد و پس از چند ساعت فوت نمود.
مقام انیسالدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً میتوان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود و بر خلاف دیگر زنان شاه، چنان قدرتی داشتهاست که میتوانسته با شاه مستقیما دعوا و حتی قهر کند.
او نخستین ملکه ایران است که تا اروپا مسافرت کرد. او با شاه تا مسکو همراه بود ولی حضور دختران اشرافزاده روسی و مراسم غربی در جریان خوشآمدگویی از آنها باعث برخورد فرهنگی شد و ناصرالدینشاه انیسالدوله را به تهران برگرداند. ماجرا چنین بود که به محض اینکه شهردار مسکو از ورود انیسالدوله اطلاع یافت، تا دروازه شهر رفت و تلاش کرد تا دسته گلی تقدیمش کند، برای گریز از چنین دردسرهایی، مشیرالدوله به شاه توصیه کرد تا انیسالدوله را به تهران بازگرداند. شاه در طول سفر مدام نگران عصبانیت انیسالدوله از بازگشت اجباریاش به کشور بوده و در تلگرافی از لندن، احوال خواجگان و منشی و اقوام وی را نیز جویا شدهاست.
متن تلگراف :
[...جای شما حقیقتاً خالی است که تماشای وضع زنها و مردهای اینجا را بکنید...اگر هوای تهران گرم است، چند روزی مختصراً بروید به صاحبقرانیه. البته بروید. آغامحراب، آغارضی، آغاعلی چه میکنند؟ معصومه کجاست؟ چه میکند؟ احوال بدرالدوله را بپرسید. سوغاتهای شما را انشاالله پاریس حاضر میکنم.]
ولی کار به همین جا ختم نشد. انیسالدوله در مسکو سوگند یاد کرد تا انتقام کارشکنی مشیرالدوله را برای تلاش جهت بازگرداندن او بگیرد.
او موفق شد روحانیون و درباریان را بر علیه مشیرالدوله بشوراند. با بازگشت شاه به کشور، مقصود انیسالدوله برآمد.
فاطمه ملقب به انیسالدوله همسر مورد علاقه و سوگلی حرمسرای ناصرالدینشاه قاجار، پادشاه ایران بود. مقام انیسالدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً میتوان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود و مقام رئیس اندرونی را داشت و وظایفی اداری همچون پذیرا شدن زنان بزرگ را برعهده داشت.
فاطمه، دختر نورمحمد نامی، در کودکی یتیم شد و مادرش نیز مجددا ازدواج نمود. فاطمه به ناچار در امامه نزد عمو و عمه خود زندگی سختی را به چوپانی میگذراند. عمویش صفر و عمهاش نسا نام داشتند. او دو برادر دیگر هم به نامهای حبیبالله و محمدحسن داشت که بعدها به حکومت قم و درجه امیرتومانی رسیدند و به القاب معظمالسلطنه و معظمالدوله مفتخر شدند.
آشنایی ناصرالدینشاه و انیسالدوله در یکی از سفرهای شکار شاه اتفاق افتاد. در سفری که شاه برای شکار به حوالی امامه رفته بود، دختر چوپانی را میبیند و پس از اندکی مصاحبت، او را خوش صحبت و شیرین زبان مییابد و با خود به تهران میآورد. انیس الدوله ابتدا به دست جیران سپرده میشود تا آداب معاشرت بیاموزد. با مرگ جیران (سوگلی قبلی شاه) خانه و اثاث او به انیسالدوله سپرده میشود و او به تدریج مقام و نفوذ لازم را پیدا میکند.
انیسالدوله نسبت به شاه وفاداری حیرت انگیزی داشت. او پس از ترور ناصرالدینشاه تا زمان مرگ عزادار بوده و زمانی که اتابک حقوق وی را بصورت یک بسته اسکناس برای وی فرستاد، با مشاهده تصویر ناصرالدینشاه بر اسکناسها، غش کرد و پس از چند ساعت فوت نمود.
مقام انیسالدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً میتوان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود و بر خلاف دیگر زنان شاه، چنان قدرتی داشتهاست که میتوانسته با شاه مستقیما دعوا و حتی قهر کند.
او نخستین ملکه ایران است که تا اروپا مسافرت کرد. او با شاه تا مسکو همراه بود ولی حضور دختران اشرافزاده روسی و مراسم غربی در جریان خوشآمدگویی از آنها باعث برخورد فرهنگی شد و ناصرالدینشاه انیسالدوله را به تهران برگرداند. ماجرا چنین بود که به محض اینکه شهردار مسکو از ورود انیسالدوله اطلاع یافت، تا دروازه شهر رفت و تلاش کرد تا دسته گلی تقدیمش کند، برای گریز از چنین دردسرهایی، مشیرالدوله به شاه توصیه کرد تا انیسالدوله را به تهران بازگرداند. شاه در طول سفر مدام نگران عصبانیت انیسالدوله از بازگشت اجباریاش به کشور بوده و در تلگرافی از لندن، احوال خواجگان و منشی و اقوام وی را نیز جویا شدهاست.
متن تلگراف :
[...جای شما حقیقتاً خالی است که تماشای وضع زنها و مردهای اینجا را بکنید...اگر هوای تهران گرم است، چند روزی مختصراً بروید به صاحبقرانیه. البته بروید. آغامحراب، آغارضی، آغاعلی چه میکنند؟ معصومه کجاست؟ چه میکند؟ احوال بدرالدوله را بپرسید. سوغاتهای شما را انشاالله پاریس حاضر میکنم.]
ولی کار به همین جا ختم نشد. انیسالدوله در مسکو سوگند یاد کرد تا انتقام کارشکنی مشیرالدوله را برای تلاش جهت بازگرداندن او بگیرد.
او موفق شد روحانیون و درباریان را بر علیه مشیرالدوله بشوراند. با بازگشت شاه به کشور، مقصود انیسالدوله برآمد.
❤1
گفتار فلسفی
اسلاوي ژيژك (متولد 1949)
محمد امین مروتی
اسلاوي ژيژك فيلسوف چپ اهل اسلووني است كه قرائتي نو از فرهنگ عامه و سينما بر اساس نظريات لاكان دارد. او به شوخي خود را يك "استالينيست تندرو لاكاني" معرفي مي كند. ژیژک می گفت "بدترین شکل استالینیسم را بر بهترین دولت رفاه سرمایه داری لیبرال" ترجیح می دهد. در باب علاقه اش به سينما هم مي گويد ناكامي در ساختن فيلم مرا به عالم فلسفه كشاند. ژيژك مي كوشد نگاهي نو و خوانشي جديد از همه چيز داشته باشد.
سبک خاص و بیانی طنزآمیز و تحریککننده، آمیخته به لکنت زبان دارد. همزمان از جنبش زن، زندگی، آزادی و ریاست جمهوری ترامپ حمایت می کند.
ژیژک در سال 1988 از حزب کمونیست اسلوونی خارج شد، چرا که با بسیاری از تزهای آنان، مانند نظامیسازی جامعه، مخالف بود. او میگوید: «اعتمادم به چپها هر روز کمتر از دیروز میشود. حرفی که دربارۀ عرفات میزدند، برای چپها هم صدق میکند: او از هر فرصتی برای هدردادنِ فرصت بهره میبرد.»
"مراد فرهاد پور" از مبلغان ژيژك در ايران در سايت «رخداد» است.
شيوة ژيژك نامتعارف است و بخصوص ارجاعات او به سينما و فرهنگ براي بيان مسائل فلسفي خاص خود اوست. او مانند كودكان همه چيزهاي متعارف و عادي را به پرسش مي گيرد.
برای اسلاوی ژیژک، جنبه استعلایی انقلاب، مهمتر از جنبه تجربی آن است.
ژیژک از قول بدیو می گوید:
" به نظر او خشونت روبسپیر اومانیستی است و خشونت هیتلر غیراومانیستی و "تفاوت کولاگ استالینی و اردوگاه های مرگ نازی، همان تفاوت میان تمدن و بربریت بود."(علل گمشده) نیت از کنش مهمتر است. رخداد از فاجعه مهم تر است. حتی اگر برانداختن سیستم کاپیتالیستی میسر نباشد، زنده نگه داشتن این آرزو و خیال به مثابة ایمان لازمه یک زندگانی اصیل است.
او تلفیقی از هگل، مارکس و روانکاوی لاکان است و از این ترکیب برای نقد سیاست، فرهنگ عامه، سینما و جامعه استفاده می کند.
ژیژک معتقد است که ایدئولوژی نه فقط از طریق باورها، بلکه از طریق شبکهای پیچیده از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است که رفتار و تفکر انسان را شکل میدهد و این شکل دهی ناخودآگاه است.
ژیژک با روانکاوی لاکان، بر نقش "ناخودآگاه" در شکلدهی هویت، رفتار و روابط اجتماعی تأکید دارد.
در کتاب "ما و مانیفست کمونیست" استدلال میکند که با وجود اینکه استثماری مشابه آنچه در نظر مارکس بود دیگر در جهان امروزی رخ نمیدهد، اما به هیچ عنوان نمیتوانیم آن را از بینرفته تلقی کنیم. استثمار کارگران، اکنون از کانالهایی دیگر انجام میشود. ایدههای اصلیِ مارکس در باره زیان های مالکیت خصوصی و نظامهای سرمایهداری ، همچنان باقی ماندهاست.
روانکاوی، هم به معنی تطوریافتهاش، میتواند به ما کمک کند.
نوآم چامسکی نوشتههای ژیژک را ژستگیریهای توخالی خواند.
نکته:
می دانید چرﺍ ﯾﮏ فرد ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ تا ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟
ﭼﻮﻥ او ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، چگونه ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ (برﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ)
👌4❤2👎1