کانال محمد امین مروتی
1.73K subscribers
1.95K photos
1.64K videos
136 files
2.9K links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*فیلم کوتاه "متاسفم"*

این فیلم با نام *"متاسفم" که در بخش فیلم کوتاه رقابت می‌کرد، تنها ۱ دقیقه و ۵۷ ثانیه طول دارد. این فیلم در بخش فیلم کوتاه برنده جایزه اسکار شد. کلمه "Overload" که با هشدار سنسور اتوماتیک آسانسور آغاز می‌شود، به معنای بار بیش از حد است، آسانسور حرکت نمی‌کند، بالا نمی‌رود یا پایین نمی‌آید. در این میان، هر فرد فقط به خودش فکر می‌کند... به عنوان حقوقی که هر یک از ما فکر می‌کند دارد... و هیچ کس نمی‌خواهد پایین برود... و هیچ کس نمی‌خواهد همکاری کند و منتظر آسانسور بعدی بماند... و در نهایت، یک فرد زیباترین اخلاق را فدا می‌کند...! لازم نیست با استعدادترین یا کم تأثیرترین باشد. گاهی اوقات خودخواهی مطلق منجر به فساد افراد و خانواده‌ها می‌شود. این فیلم واقعاً شایسته اسکار است. نقص واقعی نقص جسمی نیست، بلکه نقص ذهنی است.


این فیلم پرمعنا را با افرادی که به زندگی و مردم وفادارند به اشتراک بگذارید

💠💠
3👏3😭1
گفتار ادبی


رستم و اسفندیار(قسمت آخر)

محمدامین مروتی


اسفنديار در حال مرگ، به پشوتن مي گويد به پدر بگو حالا كه ديگر خيالت راحت شد. آيا مي تواني مرگ را هم از خود دور كني. اكنون دنيا به كام توست ولي در آن دنيا داوري اي هم در كار خواهد بود و به مادر بگو كه سرنوشت من چنين بود و روي مخراش و سر تابوت مرا باز نكن كه تو هم به زودي به من مي پيوندي:
چــو رفتی به ایـران پـدر را بگوی
کــه چــون کام یابی، بهانه مجوی
زمـانـه سراسر به کــام تـو گـشت
هـمـه مرزها پر ز نــام تـو گـشت
کـنون زین سخن یافتی کــام دل
بـیـارای و بـنـشـیـن بـه آرام دل
چـو ایمن شدی مرگ را دور کـن
بـه ایوان شاهی یکی ســور کــن
تو را تخت، سختی و کوشش مــرا
تو را نــام، تابوت و پــوشـش مرا
مشو ایمن از گـنج و تــاج و سپاه
روانـــم تو را چــشــم دارد به راه
چو آیی، به هم پیش داورشویم
بـگوییم و گـفـتــار او بـشـنـویـم
کــزو بـازگـردی، به مـادر بگـوی
که سیـر آمــد از رزم، پرخاشجـوی
پسِ من تـو زود آیی ای مـهـربان
تـو از مـن مرنج و مرنـجـان روان
بـرهـنـه مـکـن روی بر انـجـمـن
مـبین نـیـز چــهـر من اندر کفن
هـمـان خــواهران را و جفت مـرا
کــه جــویــا بُدندی نهفتِ مــرا
بگویی بــدان پـرهـنر بـخــردان
کــه بدرود باشـید تــا جــاودان
زِ تــاج پــدر بـر سـرم بَد رسیـد
در گـنـج را، جان من شــد کلـید
بـگفت این و بَر زد یـکـی تیز دم
کــه بر من ز گشتاسپ آمد ستـم
همانگه بــرفت از تنش جان پاک
تـن خسته افــگنده بر تیره خاک

اسـفـنـديار را در تابوت مي گـذارنـد. يال و دم اسبش را مي برند و كاروان عزا به سوي ايران راه مي افتد:
چــل اشتر بیاورد رســتـم، گـزیـن
ز بــالا فــروهـشـته دیبای چــین
همه خَسته روی و همه کنده مـوی
زبـان شـاه گوی و روان شــاه‌جوی
سـپه رفت و بـهمن به زابل بمانـد
به مژگان هـمی خون دل برفشاند
تـهمتن ببردش به ایــوان خـویش
هـمی پرورانید چون جان خـویش


خبر كه به گشتاسب مي رسد او هم جامه چاك مي كند ولي بزرگان ايران او را به شدت مي نكوهند كه تو اسفنديار را براي تاج و تخت خودت به كشتن دادي:
به گشتاسپ آگــاهــی آمـد ز راه
نـگـون شــد سـر نامبردار شــاه
هـمی جامه را چــاک زد بر برش
بـه خاک اندر آمد سر و افـسـرش
بــزرگــان ایــران گرفتند خـشم
ز آزرمِ گـشتاسپ شستند چـشـم
ســرت را ز تــاج کیان شـرم بـاد
بــه رفـتن پی اخترت نــرم بــاد
چـو آگاه شد مــادر و خـواهــران
ز ایــوان بـرفـتـنـد با دخـتــران
بـرهنه سـر و پـای پرگرد و خاک
بـه تن بر همه جـامه کردند چاک

پشوتن هم خطاب به گشتاسب مي گويد:
ز تــو دور شــد فــره و بــخـردی
بـیـابـی تــو بـادافـره ایــــــزدی
جـهـانی پــر از دشـمن و پُر بَدان
نــماند به تــو تــاج تـا جــاودان
بدین گیتیَت در نـکـوهـش بــود
بــه روز شـمـارت پـژوهـش بــود

اين بار نوبت شماتت خواهران اسفنديار به پدر است:
بــه پـیــش پدر بَر، بـخــستند روی
ز درد بــرادر بــکــنــدنـــد مــوی
به گشتاسپ گـفتند کـه ای نـامــدار
نــه سیمرغ کشتش، نه رستم، نه زال
تـو کشتی مر او را، چو کـُشتی، منـال

داستان اسفنديار به همين جا ختم مي شود. اما رستم بايد تقاص كشتن اسفنديار را كه از مقدسين بود پس مي داد و پس از اين ماجراست كه او به حيله نابرادري اش شغاد كشته مي شود و پس از آن هم بهمن به كين خواهي پدر دمار از خاندان پهلواني زابلستان درمي آورد و بدينسان بخش حماسي و پهلواني شاهنامه هم پايان مي يابد.


به هم یعنی با هم
گزین یعنی نمونه و برگزیده
ز آزرمِ گـشتاسپ شستند چـشـم یعنی ملاحظه اش را نکردند
1
نکته:

وقتی خوشبختی رو پیدا کردی، سوال پیچش نکن ... (چارلز بوکفسکی)
نگاهی به دفتر شعر "ماهبان"

محمدامین مروتی


حسینخانی شاعر نوپرداز کرمانشاهی دفتر شعر "ماهبان" را در سال 1403 به چاپ رسانده است.
به جهت زبان، شعرهای این دفتر تمایزات خود را دارد. پر است از استعاره ها و تصاویر و تشبیهات بکر.
به جهت مضمون هم ترکیبی از غم های اجتماعی و عاشقانه را روایت می کند:

اشعار اجتماعی:
حسینخانی در عرصه سیاست تاملات زیادی ندارد. شاید به این دلیل که سیاست را توطئه قدرت های بزرگ می داند:
خیابان صحنه بزرگی ست
مردم بازیگران ماهری هستند
باید به آن ها نخ داد
باید نخ بست به آن ها
تا نمایش به خوبی اجرا شود
بعد رهایشان کرد و به پشت پرده رفت (خیمه شب بازی)

دشواری زن بودن در کشورمان را چنین بیان می کند:
پروردگارا!
تو رسولانت را
با پسرانشان آزمودی
ما سرزمین مان را
با دختران مان (اعجاز)
که یادآور مصرع مشهور شفیعی است: "اگر مردی، بیا اینجا و زن باش"

زن را در خانه به ملکه زنبورها در کندو تشبیه می کند که اساس استحکام خانواده از وجود اوست:
زنبورهای نگهبان
مرا بیشتر می فهمند
می فهمند جای خالی ملکه
چگونه یک کندو را آواره خواهد کرد (ملکه)

و چگالی شادی و غم را از زبان دستمال جیبش روایت می کند:
دستمال ابریشمی ام
بیش از رقص ها
شریک اشک هایم بوده (غم بزرگ)

شاعر، ترک های دریاچه ارومیه را که می بیند، رگهای خشک انسان برایش تداعی می شود و حق با اوست که من الماء کل شیءٍ حی. گویی نمکهای دریاچه را بر زخم رگهایمان پاشیده اند. تصویر جانداری است:
مثل آبزی کوچکی
که رو به انقراض دریاچه ارومیه شنا می کند
اه...
این ترک های خاک است یا رگ های ما؟
رگ های ماست یا ترک های خاک؟ (زخم و نمک)

قوطی مچاله شده نوشابه او را به یاد انسان هایی می اندازد که روزگار مچاله شان کرده و امید می بندد که این ریسمان وجود به ریسمانی دیگر یعنی حیات پس از مرگ گره بخورد. شاید شاعر ظری هم به نظریه ریسمان داشته است:
قوطی ای خالی است
کشیده می شود بر آسفالت سرد
جسمی که روحش
مچاله اش کرده
بارها از خود پرسیده ام
این ریسمان را روزی مرگ پاره خواهد کرد
یا دوباره گره خواهیم خورد به ریسمانی دیگر (نجات)

چه توصیف قشنگی کرده از خاورمیانه خونین:
این خون هابیل است
که در خاورمیانه بند نمی آید
و صلح
تنها خاکستری است بر آتش (سرگیجه)

نقدش به تورم و مشکلات اجتماعی را بسیار زیبا و موثر، با احساس و عواطف خود و کودکان و فقرا سبک و سنگین می کند و می سنجد:
کاغذی مچاله است در جیبم
چند نوروز پیش
دهان کودکان را پر خنده می کرد
دل پدران را قرص

می گذرم با شرم
از کنار فقیری
با خشم مچاله تر می کنمش
این کاغذ سبز
که سیاه کرده روی ما را (سبز پژمرده)

عشق و زندگی:
اما اگر سیاست خبر بد است و اگرسیاست جولانگاه جبر و ستم است، زندگی در بطن جامعه کماکان جاری است و خبر خوب همین است که غریزه زندگی بر مرگ غلبه می کند، حتی برای گورکنی که سر و کارش با مرگ است:
اگر در مرگ بازگشتی نباشد
باید به زندگی بازگشت
چنان گورکنی که هر شب
خاک گورستان را از لباس هایش می تکاند
و به امید دیدار عزیزش
به خانه بازمی گردد (بازگشت)

جبر این است که زور ما به دنیا نمی رسد و اختیار این است که برغم دنیا عاشق شویم:
هیچ ماهیی نمی تواند با باله هایش
جریان رودخانه را تغییر دهد
تو را دوست دارم و این خلاف جریان زندگی است (مسیر)

مضمون جبر و اختیار عاشقانه جایی دیگر چنین تکرار می شود:
زندگی
موج های سهمگینی دارد
سیلی هایی محکم
اما عشق وعده ی خداوند است به نوح (رنج و عشق)

فروغ به درستی می گفت مفهوم عشق هم نسبت به دوران لیلی و مجنون تغییر کرده است وبه جای شتر لیلی و مجنون های امروزی در ماشین های آخرین سیستم گاز می دهند. حسینخانی هم از جایگزین شدن لامپ به جای شمع می گوید. بزعم شاعر، تفاوتش این است که عشق های امروزی بی دوامند:
دیگر شمعی نیست که روشن کنیم
بسوزیم و بسازیم
چه انتظار!
ما پروانه های گرد یک لامپیم
با کلیدی عاشق
با کلیدی فارغ می شویم (کلیدها)

تشبیهات بکر:
استفاده هنرمندانه و پر ایهام از نصب کله گوزن را روی دیوار می بیند ولی در توصیفش کنایه ای هنرمندانه به کار می برد:
گوزن هایی که سرشان به دیوار می خورد....

تصویری و تشبیهی یگانه از قلبی که به یک کلاف کاموای سرخ تشبیه می شود که عاقبت به تن معشوق می رود:
کلافی سرخ
افتاده بود گوشه ی سینه ام
سرنخ در دست تو بود
آمدی
بی آن که زیر و رو بکشی
و این گونه جامه عشق بافته شد (...)

دلش را به اناری تشبیه می کند که با آمدن و رفتن معشوق، می شکوفد و می شکند:
آمدی، جوانه زد
ماندی، شکوفه داد
بروی، ترک بر می دارد
دل این انار (...)

و لاله گوش را به گل لاله که مترصد شنیدن صدای یار است:
و صدای توست
دلیل شکفتن لاله ی گوش من (حسامیزی)

منبع:
ماهبان، محسن حسینخانی، نشر سیب سرخ 1403
1👍1
داستان یک مَثَل

تو بهتر می‌دانی یا پیغمبر خدا؟

پسری، مادر پیر و فرتوت خود را در زنبیلی نهاد و به همراه وی، به زیارت رسول خدا(ص) رفت. پیغمبر به مزاح به پسر فرمود: مادرت را به شوی بده تا تنها و دلتنگ نباشد.

پسر عرض کرد: یا رسول الله، پیری فرتوت چون او دیگر درخور شوهر نیست. چگونه او را به شوی دهم؟

پیرزن از پاسخ پسر، سخت برآشفت و با تندی و عِتاب به پسر گفت: تو بهتر می‌دانی یا پیغمبر خدا؟

آبشخور: دوازده‌هزار مَثَل فارسی، دکتر ابراهیم شکورزاده بلوری، ص ۳۵۰.


@vir486
😁4
درمحضر کتاب؛

رمان «ژان کریستف»

شاهکار  رومن رولان ؛


اثری بلند و چندجلدی که در آغاز قرن بیستم نوشته شد و جایزه‌ی نوبل ادبیات را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. این رمان زندگینامه‌ای خیالی از یک موسیقیدان بزرگ است؛ مردی که می‌توان او را نماد روح ناآرام، آرمان‌گرا و آزادی‌جوی انسان دانست. داستان، سفری طولانی از تولد تا مرگ ژان کریستف است، و در واقع سفر روح انسان از جهل تا آگاهی، از خودخواهی تا عشق، و از رنج تا آرامش را بازمی‌تاباند.
ژان کریستف در خانواده‌ای فقیر در آلمان به دنیا می‌آید. پدرش موسیقیدانی شکست‌خورده و دائم‌الخمر است، و مادرش زنی مهربان و بردبار که تنها دلگرمی او در کودکی محسوب می‌شود. از همان سال‌های نخست، نبوغ موسیقایی او آشکار می‌شود؛ صدای طبیعت و مردم را در ذهن خود به نغمه تبدیل می‌کند و روحش از موسیقی لبریز است. اما محیط اطرافش، پر از خشونت، بی‌عدالتی و تنگ‌نظری است. کریستف جوان به‌زودی درمی‌یابد که در این دنیای آلوده، صداقت و حقیقت بهایی ندارد.
او با شور و اشتیاق به کار می‌پردازد و تلاش می‌کند آثارش را بنویسد، اما جامعه‌ی کوچک آلمانی او را برنمی‌تابد. با قدرت و صداقت سخن می‌گوید، از دروغ و ریا بیزار است، و همین باعث می‌شود از محیط خود طرد شود. در این دوران، دوستی‌های صادقانه و شکست‌خورده، عشق‌های پاک و دردناک، و نبرد میان ایمان و تردید روحش را شکل می‌دهد.
کریستف سرانجام آلمان را ترک می‌کند و به فرانسه می‌رود؛ کشوری که مهد آزادی و اندیشه می‌پندارد. اما در آنجا نیز با دنیایی از دورویی و خودخواهی روبه‌رو می‌شود. پاریس با همه‌ی زرق‌وبرقش، برای او صحنه‌ی تازه‌ای از مبارزه است: مبارزه با فقر، تنهایی، بی‌مهری و بی‌اعتنایی مردم. در این میان، آشنایی‌اش با چند اندیشمند و هنرمند جوان، به‌ویژه «اولیویه»، دوستی عمیقی در زندگی او ایجاد می‌کند. اولیویه نماد لطافت، عشق و ایمان به انسان است، و تضاد میان این دو شخصیت، بازتابی از دو نیروی اصلی زندگی: شور و خرد است.
اما این دوستی نیز به سبب فشارهای بیرونی و تفاوت‌های درونی از هم می‌پاشد. کریستف بارها شکست می‌خورد، اما روحش هرگز تسلیم نمی‌شود. او در موسیقی پناه می‌جوید و هر نت از آثارش فریادی از رنج، ایمان و امید است. صدای او صدای وجدان بشریت می‌شود.
در میانه‌ی داستان، ژان کریستف به درک تازه‌ای از زندگی می‌رسد. درمی‌یابد که حقیقت در بیرون نیست، بلکه در درون انسان است. او عشق را نه در قالب رابطه‌ای شخصی، بلکه به‌صورت عشقی جهانی و الهی تجربه می‌کند — عشقی که همه‌ی انسان‌ها و هستی را دربرمی‌گیرد. به همین دلیل، او از نفرت ملی‌گرایانه‌ی میان ملت‌ها بیزار است و به صلح، برادری و وحدت جهانی باور دارد.
با گذر سال‌ها، بدن کریستف ضعیف می‌شود اما روحش استوارتر از همیشه است. موسیقی او به اوج کمال می‌رسد؛ اثری که در آن همه‌ی دردها، امیدها و عشق‌هایش به صدایی جاودانه تبدیل می‌شوند. او درمی‌یابد که رسالت هنرمند، جنگیدن برای حقیقت است، نه برای شهرت یا ثروت.
در واپسین فصل‌ها، ژان کریستف در خلوت خود به تأمل در زندگی می‌پردازد. به گذشته می‌نگرد، دوستان و دشمنانش را به یاد می‌آورد، و درمی‌یابد که رنج، بخش جدایی‌ناپذیر رشد روح است. در لحظه‌ای آرام و سرشار از روشنایی درونی، جان می‌دهد؛ گویی در آغوش موسیقی‌اش محو می‌شود. مرگ او نه پایان، که پیوستن به نیروی جاودان زندگی است.
رومن رولان در این اثر، با زبانی شاعرانه و فلسفی، از نبرد درونی انسان با تاریکی سخن می‌گوید. ژان کریستف نماد هنرمندی است که در برابر فساد و پوچی زمانه می‌ایستد و حقیقت را با رنج و عشق درمی‌یابد. موضوع اصلی رمان، ایمان به انسان و قدرت نیکی است. رولان نشان می‌دهد که هرچند انسان در دنیایی پر از ظلم و خودخواهی زندگی می‌کند، اما اگر دلش را با عشق و اراده روشن کند، می‌تواند به نوعی آرامش و رهایی برسد.
«ژان کریستف» تنها داستان زندگی یک موسیقیدان نیست؛ سرود روح بشریت است. رمانی که از موسیقی به عنوان زبانی جهانی بهره می‌برد تا پیام عشق، صلح و امید را به انسان امروز برساند. در پایان، صدای کریستف در ذهن خواننده همچنان طنین دارد؛ صدایی که می‌گوید:
«زندگی جنگی بی‌پایان است، اما هر نغمه‌ی صادقانه، پیروزی روح بر تاریکی است.»

نقل ازکانال مولوی وعرفان
گفتار دینی


وظیفه ی قلب در قرآن


قلب در قرآن مرکز ادراک و معادل مغز است و این وفق علم آن روزگار بوده است. ارسطو معتقد بود قلب مدرک ادراک و مغز سیتم خنک کننده بدن و گردش خون است و این اعتقاد تا روزگار اسلامی پابرجا بود. یونان در گذشته مرکز علوم بود. کما این که هیئت و نجوم بطلمیوسی و طب جالینوسی، گفتمان مسلط زمان بود و خدا به متعارف ترین و آشنا ترین زبان با مردم سخن می گوید که آن را بفهمند و بپذیرند. قرآن قصد آموزش علوم را ندارد؛ بلکه قصد ابلاغ مفاهیم توحیدی و اخلاقی را در دایره و حوصله ی مخاطبانش دارد.

دو دلیل از قرآن برای این مدعا که قلب در قرآن مرکز ادراک است، وجود دارد:
دلیل اول این که تعقل به قلب نسبت داده می شود. دلیل دوم این که هرگز تعقل به مغز نسبت داده نمی شود. این همه تشویق به تعقل که در قرآن هست، حتی یک بار به مغز نسبت داده نمی شود و همیشه به قلب نسبت داده شده است.
قرآن می فرماید : "ولهم قلوب و لا یفقهون بها"(اعراف/179) . ممکن است بگویی تفقه غیر از تعقل است. اما چنین نیست. زیرا در جای دیگر می فرماید: "لهم قلوب و لا یعقلون بها"(حج/46) . از این جا ثابت می شود تعقل و تفقه در قاموس قرآن یک چیز است.
❤‍🔥2
نکته:

به شهادت تاریخ می‌گویم هرگاه روزگار خواسته تفکر فاسدی را رسوا کند؛ به او قدرت مطلق داده است. (ژان دلابرویه)
💯5👍1👏1
Ⓜ️ برخی واژه‌های علمی


✔️فرضیه (Hypothesis)
عبارت است از توضیح آزمایشی حقایق مشاهده شده. تصور می‌شود که فرضیه برای مقاصد پژوهشی کافی است. هر نظریه یا قانون در علم با فرضیه شروع می‌شود. فرضیه را می‌توان با آزمایش‌هایی که مشاهداتی در شرایط کنترل شده‌اند، تأیید کرد. هنگامی که مشاهدات یا داده‌های تجربی فرضیه را تأیید نمی‌کنند، فرضیه باید تغییر باید با به دور انداخته شود.

✔️نظریه (Theory)
عبارت است از فرضیه‌ای که با آزمایش‌هایی تجربی آزموده، و موارد استثنایی در آن یافته شده است. از نظریه می‌توان برای پیش‌بینی یک پدیده استفاده کرد.

✔️قانون علمی (Scientific law)
عبارت است از نظریه‌ای که به روش ریاضی ثابت شده باشد. قانونی نظیر قانون گرانش نیوتون گزاره‌ای موجز و کلی در مورد رفتار طبیعت است و به بسیاری از مشاهدات وحدت می‌بخشد. در مورد گزاره‌هایی که عمومیت کم‌تری دارند، مانند اصل ارشمیدس، اصالح اصل علمی به کار می‌رود.

✔️مدل (Model)
عبارت است از نمایش ریاضی یا بصری یک رشته پدیده‌های معین. مدل ممکن است ریاضی یا فیزیکی باشد. مدل ریاضی شامل معادلات و قواعد گام به گامی است که آنچه را در یک پدیده واقعی رخ می‌دهد منعکس می‌کند. مدل فیزیکی نماینده یک شیء واقعی است. مدل هیچ‌گاه کامل نیست و دانشمندان پیوسته مدل‌هایشان را بر پایه مشاهدات جدید روزآمد می‌کنند.

✔️قاعده (Rule)
رشته رهنمودهایی است در مورد روش یا شیوه.

✔️اصل موضوع (Postulate)
اصل یا قضیه‌ای است که از جانب همگان پذیرفته شده است.

✔️اصل بدیهی (Axiom)
نقطه‌ی آغازین غیرقابل نمایش.

✔️قضیه (Theorem)
بیان واقعیت ریاضی است همراه با شرایط مشروط.

✔️سیستم یا سامانه (System)
پاره‌ای از جهان مادی که دانشمندان برای مطالعه و آزمایش انتخاب می‌کنند. مثلاً، ستاره‌شناسان ستارگان و منظومه شمسی را مطالعه می‌کنند؛ زیست‌شناسان موجودات زنده را مطالعه می‌کنند. زمین شناسان سنگ‌ها و مواد معدنی را مطالعه می‌کنند.

✔️پارادوکس (Paradox)
قضیه‌ای که بی معنی و یا متناقض به نظر می‌رسد، ولی ممکن است واقعیت داشته باشد.

✔️معادله (Equation)
رابطه‌ای بین دو یا چند کمیت را نمایش می‌دهد. مثلاً، معادله معروف اینشتن: E = mc^2 , رابطه بین انرژی (E) و جرم (m) را نشان می‌دهد؛ سرعت نور (c) ثابتی بنیادی است. ثابت بنیادی بین دو یا چند متغیر رابطه برقرار می‌کند و هیچ‌گاه مقدار آن تغییر نمی‌یابد.


قوانین، نظریه‌های علمی و چیزهای دیگر
سورندرا وارما
📚The Little Book of Scientific Principles, Theories and Things
👤Surendra Verma


مدرسه دانش




🛄
@zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
گفتار اجتماعی


گیلگَمِش و اسکندر

محمدامین مروتی


اسطوره را خواب دسته جمعی بشر تعریف کرده اند که ناخودآگاه جمعی او را بازمی نماید. اسطوره، بازیابی مکرر گذشته در حال است. یونگ ناخودآگاه جمعی را به جویی تشبیه می کند که آب تاریخ در آن جریان دارد.

گیلگَمِش، قدیمی ترین اسطوره انسانی است که حدود پنج هزار سل پیش در بین النهرین بر الواحی گلی ثبت شده است. این اسطوره متعلق به سومریان است که از شرق به بین النهرین آمده بودند و برخلاف اکدیان (یعنی بابلیان و آشوریان)، نژاد سامی نداشتند.
گیلگمش پادشاهی ستمگر و نیمه خدایی است که از مادری ایزدبانو و پدری انسان به دنیا آمده. مردم از ستم او به خدایان شکایت بردند. خدایان رقیبی برایش خلق کردند به نام انکیدو. گیلگمش، انکیدو را بر زمین زد ولی همین مبارزه مبنای دوستی شان شد. او سفری را با دوستش انکیدو آغاز می کند. در میانه سفر انکیدو می میرد و گیلگمش چندان اندوهگین می شود که سودای جاودانگی پیدا می کند. بقیه داستان در مورد چالش او با خدایان و ناکامی او در دست یافتن به این آرزوست.
در این سفر گیلگمش از حمایت خدای خورشید یعنی شمش(در عربی شمس) برخوردار است. اما خود خورشید نمادی از مرگ و زاده شدن مکرر است. زیرا در آب های زیر زمینی غروب می کند و طی سفری با قایق به شرق برمی گردد و مجدداً طلوع می کند. کما این که سرنوشت گیاهان و درختان نیز مردن و زاده شدن مجدد است. ذهن انسان اولیه از مشاهده این پدیده ها، به مفهوم رستاخیز راه یافته است.

گیلگمش هم مانند خورشید و مانند اسکندر، راهش به سرزمین تاریکی می افتد و همانند اسکندر، دوازده فرسنگ را برای رسیدن به خورشید در تاریکی طی می کند. از راهنمایی های اوتناپیشتیم نامیرا (همان نوح در اساطیر عبری و سامی) که مردمان را با کشتی اش از طوفان رهانیده، برخوردار می شود. نوح نیز عمری طولانی می یابد و به نوعی نامیرایی نزدیک می شود.
جاودانگی گیلگمش بدین مشروط می شود که شش روز و هفت شب نخوابد. نخفتن رمز زندگانی است و خفتن رمز مرگ. عاشقان نیز خواب و خوراک ندارند. اما گیلگمش از پس این آزمایش برنمی آید. سپس مشخصات گیاه جوانی را بدو می دهند که در برکه ای می روید. گیلگمش آن را به دست می آورد و به قصد تکثیر و استفاده عموم نگه می دارد تا اینکه ماری آن را می خورد و بلافاصله پوست می اندازد و جوان می شود. این موضوع نشان می دهد که گیلگمش در این سفر قهرمانی از پادشاهی ستمگر به انسانی رئوف و دلسوز تبدیل شده است.

اسکندر مقدونی نیز در پی یافتن آب حیات، از شرق به غرب و از غرب به شرق در پی خورشید طی طریق کرد و بدان چشمه دست نیافت. لقب ذوالقرنین برای او ممکن است مرتبط با کلاهخود شاخدارش باشد و قرن همان corn انگلیسی باشد و یا به معنی شرق و غرب یعنی دو محلی باشد که محل استقرار خورشید است.

تقدس خورشید نزد سومریان و بابلیان وجود داشته. به گونه ای که "خورنه" یا فره ایزدی اولین بار بر چون تاجی زرین بر سر نمرود بابلی فرود آمده است. اگر خورشید سلطان آسمان است، شیر هم سلطان جانوران است و پیوند شیر و خورشید از همین جا می آید. در مصر باستان عین نماد شیر و خورشید وجود داشت.

مهمترین اسکندرنامه ها توسط "کالیستن اولنتی" در قرن 4 ق از میلاد نوشته شده( به کوشش ایرج افشار 1343) و در آن اسکندر به همراهی خضر در ظلمات می رود. آنان همدیگر را در ظلمت گم می کنند. خضر به چشمه آب حیات می رسد و اسکندر نمی رسد.
در شاهنامه، اسکندر فرزند داراب و مادری رومی به نام ناهید است. فردوسی از او به نیکی و به عنوان شاهی ایرانی سخن می گوید اما در فرازی دیگر از شاهنامه از او به عنوان شاهی می گوید که از خود نام بد به جای نهاد. جایی او را مسیحی معرفی می کند و در جای دیگر او را به زیارت کعبه می فرستد.

نظامی در اسکندرنامه(شامل اقبال نامه و شرف نامه) اش به عنوان انسانی خداترس و مومن سخن می گوید.
امیرخسرو دهلوی در "آیینه اسکندری" روایت خود را دارد و جامی در "خردنامه اسکندری"، از او عارفی می سازد و با تعبیر مفهوم جاودانگی به نهادن نام نیکو به جای، قصه را می سراید. جامی می گوید نام کتاب را "خردنامه" می گذارم تا آن را از افسانه سرایی تفکیک کنم:
خردنامه زان اختیار من است
که افسانه خوانی نه کار من است
ز اسرار حکمت سخن راندن
به از قصه های کهن خواندن
سعدی هم به معنای اخلاقی جاودانگی نظر دارد، آنجا که می گوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
مولانا هم در دفتر دوم قصه درختی را در هندوستان نقل می کند که خوردن میوه اش سبب بی مرگی می شود. ساده لوحی در پی یافتن این درخت راه طولانی هند را بر خود تحمیل می کند تا این که پس از جستجوی فراوان و بی نتیجه حکیمی به او می گوید این درخت درخت دانش است. منبع:
پژوهشی در اسطوره گیلگمش و افسانه اسکندر، جلال ستاری، نشر مرکز
2👎1
نکته:

احمقانه‌ترین و خطرناک‌ترین روش برای تصمیم‌گیری این است که گرفتن تصمیمات را به افرادی بسپاریم که هیچ هزینه‌ای برای اشتباه بودن آن تصمیمات نمی‌پردازند. (توماس ساول، اقتصاددان)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از صفحه اینستاگرام: بیدل عطایی
@sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با یک دست اسباب‌بازی‌اش را نگه داشته و با دستی دیگر در زباله‌ها به دنبال چیزی برای رفع گرسنگی می‌گردد..

دختری از غزه که تراژدی یک ملت را خلاصه می‌کند.
😢5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
« دستگاه راست‌پنجگاه »
استاد شاهو عندلیبی
5:03
چندی پیش برای یکی از هنرجویان که ردیف باهم می‌زدیم بعداز کلاس چند فرازی برای نمونه بداهه در راست پنجگاه برای او اجرا کردم که ایشان زحمت کشیدند و برای من این ویدئو را درست کردند و فرستادند.
از آنجا که از نی‌نوازی پیشکسوت‌های نی آثار زیادی از راست پنجگاه، غیر از یک مصاحبه رادیویی از استاد کسایی در سالیان دور چیزی در دست نیست و اکثر نوازنده‌ها هم تمایلی به اجرای راست پنجگاه ندارند بخصوص نوازنده‌های نی! خواستم با به اشتراک گذاشتن این اجرای کلاسی و ساده در یادآوری و ارائه این دستگاه مهم، گامی برداشته باشم و امیدوارم مقبول طبع شما عزیزان باشد!
شاهو عندلیبی
👏3👍1🎉1
گفتار عرفانی


شرح غزل شمارهٔ ۱۶۳ مولانا (بروید ای حریفان)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)

محمدامین مروتی


این غزل در پی گریز شمس از دست مریدان مولانا سروده شده. مولانا به مریدانش می گوید او را برایم پیدا کنید و برش گردانید.

بروید ای حریفان، بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
ای همنشینان یار گریزپایم را بیابید و نزد من آورید.

به ترانه‌های شیرین، به بهانه‌های زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را
آن دوست زیبا را به هر بهانه ای و با زبانی شیرین به خانه برگردانید.

وگر او به وعده گوید، که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
اگر او را یافتید و وعده داد که خودم برمی گردم، باور نکنید می خواهد شما را بفریبد.

دم سخت گرم دارد، که به جادوی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
فریب وعده ها و زبانش را مخورید. یادتان باشد دم گرمی دارد که می تواند ناممکن را ممکن کند. بر آب گره بزند و هوا را از رفتن باز دارد.

به مبارکی و شادی، چو نگار من درآید
بِنِشین نظاره می‌کن، تو عجایب خدا را
وقتی که بازش گرداندید، به نظاره این مخلوق عجیب خدا بنشینید که با همه متفاوت است.

چو جمال او بتابد، چه بود جمال خوبان
که رخ چو آفتابش، بکشد چراغ‌ها را
در مقابل نور رخ او، زیبایی همه زیبارویان محو می شود، چنان که نور چراغ در مقابل نور آفتاب محو می گردد.

برو ای دلِ سبک‌رو، به یمن به دلبر من
بِرِسان سلام و خدمت، تو عقیق بی‌بها را
ای دل تیزتاز و سریع من! خودت به یمن برو و از این عقیق بی بها به آن معدن عقیق سلام برسان. یمن معدن عقیق است.
منظور مولانا این است که شمس مانند مانند یمن، کان عقیق است. تو هم ای دل من! این انگشتری مرا به نشانۀ عشق و علاقه من به او بده تا نزد من بازگردد.

24 اسفند 1403
👍2
نکته:

معنای آرامش این نیست که جایی باشی بی سر و صدا، بدون مشکل یا سختی. معنایش این است که وسط تمام این ها در دل آرام باشی. (لوری گاتلیب)
💯2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فئودور داستایوفسکی
نویسنده روس

تاریخ تولد: ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱
محل تولد: مسکو، روسیه
تاریخ درگذشت: ۹ فوریه ۱۸۸۱
پیشه: نویسنده، شاعر، مترجم، زندگینامه‌نویس، روزنامه‌نگار، فیلسوف، رمان‌نویس، مقاله‌نویس و داستان‌نویس کوتاه

فئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی،

یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان و متفکران تاریخ ادبیات روسیه و جهان بود. او در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ در مسکو زاده شد و در ۹ فوریه ۱۸۸۱ درگذشت.

آثار داستایوفسکی عمیق‌ترین جنبه‌های روان‌شناسی انسان را در بستر فضای سیاسی، اجتماعی و معنوی پرآشوب روسیه قرن نوزدهم بررسی می‌کنند. او در نوشته‌هایش به موضوعات فلسفی، اخلاقی و دینی متعددی می‌پردازد و پرسش‌هایی بنیادین درباره‌ی آزادی، گناه، رستگاری و معنای زندگی را مطرح می‌کند.

از مهم‌ترین آثار او می‌توان به این رمان‌ها اشاره کرد:

جنایت و مکافات (۱۸۶۶)
ابله (۱۸۶۹)
شیاطین (۱۸۷۲)
برادران کارامازوف (۱۸۸۰)

مجموعه آثار او شامل ۱۱ رمان، سه داستان بلند، ۱۷ داستان کوتاه و تعداد زیادی مقاله و یادداشت فلسفی است. بسیاری از منتقدان ادبی، او را بزرگ‌ترین روان‌شناس در ادبیات جهان می‌دانند. اثر معروف او یادداشت‌های زیرزمینی (۱۸۶۴) از نخستین نوشته‌های فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم به شمار می‌رود.

داستایوفسکی از کودکی با ادبیات از طریق افسانه‌ها و داستان‌های کلاسیک روسی و خارجی آشنا شد. در پانزده‌سالگی مادرش را از دست داد و اندکی بعد وارد دانشکده مهندسی نظامی نیکلایف شد. پس از فارغ‌التحصیلی، مدتی به عنوان مهندس کار کرد و با ترجمهٔ آثار اروپایی، درآمدی برای خود فراهم آورد.

در میانهٔ دههٔ ۱۸۴۰، نخستین رمانش بیچارگان را نوشت که او را به محافل ادبی سن‌پترزبورگ وارد کرد. اما در سال ۱۸۴۹ به جرم عضویت در حلقه‌ای ادبی که آثار ممنوعه و ضدتزاری را مطالعه می‌کرد، بازداشت و به اعدام محکوم شد ،حکمی که در آخرین لحظه بخشیده شد. سپس چهار سال در زندان سیبری و شش سال در تبعید نظامی اجباری گذراند.

در سال‌های بعد، او به روزنامه‌نگاری پرداخت، چند مجله منتشر کرد و سپس مجموعهٔ نوشته‌هایش را در اثری به نام دفتر نویسنده گرد آورد. در سفرهایش به اروپا، گرفتار اعتیاد به قمار شد که مشکلات مالی فراوانی برایش به همراه داشت.

با این حال، در سال‌های پایانی عمر به یکی از پرمطالعه‌ترین و پرنفوذترین نویسندگان روسیه بدل شد.

او از نویسندگان و فیلسوفان گوناگونی چون پوشکین، گوگول، آگوستین، شکسپیر، دیکنز، بالزاک، لرمونتوف، هوگو، پو، افلاطون، سروانتس، هگل، کانت و شیلر تأثیر پذیرفت.

آثارش نیز بر متفکران و نویسندگان بزرگی چون نیچه، ژان پل سارتر، آنتوان چخوف، الکساندر سولژنیتسین و بسیاری دیگر تأثیر گذاشت.

کتاب‌های داستایوفسکی تاکنون به بیش از ۱۷۰ زبان ترجمه شده‌اند و همچنان در شمار آثار جاودانهٔ ادبیات جهان جای دارند.

@HONARBARTTAR💎
2👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بُرشی کوتاه و انتخابی از فیلم طعم گیلاس

@honartohi