گفتار اجتماعی
ابتذالِ ابتذال
محمدامین مروتی
این روزها در شبکه های اجتماعی می بینیم که مفهوم آرنتیِ "ابتذال شر"، به سلاحی برای تسویه حساب های سیاسی تبدیل شده است.
عده ای آن را به معنای مبتذل بودن و زشتی شر می فهمند و از این ترکیب برای انتقاد از شر در مقابل خیر، استفاده می کنند.
عده ای با تاکید بر تقابل بین خیر و شر، قضاوت های شان در مورد جریانات سیاسی را قطبی سازی می کنند و به همه جریان های غیرخودی صرف نظر از تمایزاتشان لقب شر می دهند.
به نظر می رسد"ابتذال شر"، در فورواردهای فضای مجازی گرفتار همان بلیه ای شده است که "شاهزاده کوچولو" ی اگزوپری، که اقوال جعلی بسیاری را به او و روباهش نسبت می دهند.
گناه این بدفهمی تا حدود زیادی به گردن ترجمه نارسای banality است که در واقع به معنای پیش پا افتادگی و عادی شدن است.
هانا آرنت در کتاب "ابتذال شر" می گوید همه ما ممکن است گرفتار عادی شدن شر بشویم، به خصوص اگر گرفتار یک سیستم توتالیتر گردیم.
در چنین سیستمی ممکن است کسی بدون آن که شرور باشد، شرارت کند. نمونه پیش پا افتاده ی این باور آرنت، سرکوبی است که یک سرباز معمولی از آزادی خواهان می کند. او قصد پلیدی ندارد. اهل سیاست نیست. مامور است و معذور و فقط می خواهد سربازی اش را به موقع به پایان برساند و نمی خواهد به چیز دیگری فکر کند. او انسانی معمولی است نه شرور.
آیشمن میگفت که تنها از قوانین و دستورات فرمان بُرده و مرتکب خطایی نشده است. او میگفت همهی اقداماتش از سرِ وفاداری به مافوق و قانون بوده است. آیشمن دچار«فلج وجداني» شده بود چون نمی توانست درد و رنج قربانیانش را تصور کند.
هانا آرِنت آیشمن را یک انسان معمولی میدید که از سرِبیفکری و تبعیت محض مرتکب جنایت شده است. گرچه او را تبرئه نمیکرد اما در پیِ ریشهیابی شرارت بود. میخواست خاستگاه رویش شرارت را دریابد و بر خطر پدیدآمدنش از درون تکتک انسانها انگشت تأکید نهد. او میگفت آیشمان در درون هر یک از ماست. اگر "تخیل" نداشته باشیم.
آرنت متاثر از سیمون وی، آیریس مرداک، به تفاوتهای میان دو مفهوم توهم و تخیل می پردازد و می گوید تخیل به ما کمک می کند بتوانیم خود را جای دیگری بگذاریم اما توهم ما را از واقعیتها دور میکند.
خواندن ادبیات و دیدن فیلم و تئاتر کمک می کند که خود را جای دیگری بگذاریم و در تجربه زیسته دیگران مشارکت کنیم. بدین گونه ادبیات و هنر در خدمت همذات پنداری با دیگران، همدلی و اخلاق قرار می گیرند. مبنای اخلاق این است که بتوانیم خود را جای دیگری بگذاریم و این کار مستلزم داشتن قوه تخیل است که در نظام های توتالیتر تضعیف می گردد. در چنین وضعی شخصی مانند آیشمن احساس نمی کند کاری غیراخلاقی انجام می دهد، مثل شیری که نمی داند آهوی زیر چنگ و دندانش، چه درد و رنجی می کشد. انسان های نیک هم در موقعیت آیشمن می توانند مصدر شر گردند. این بدان معنی نیست که همه به یک میزان شرورند، بلکه بدان معناست که شرایط را برای همه گیر شدن شر مهیا نکنیم و در قضاوت اشخاص، افراط نکنیم.
4 تیر 1402
❤1👏1
🧬 مسیر فشرده و علمی تکامل انسان:
۱) حیات تکسلولی (۴ میلیارد سال پیش):
آغاز حیات با سلولهای ساده؛ سپس پیدایش سلولهای پیچیدهٔ یوکاریوتی.
۲) جانوران چندسلولی (۶۰۰ میلیون سال پیش):
تکوین بافتها و اندامها و شکلگیری نخستین جانوران پیچیده.
۳) مهرهداران (۵۳۰ میلیون سال پیش):
ظهور ماهیهای اولیه با نخاع و جمجمه؛ پایهٔ تمام مهرهداران.
۴) چهارپایان (۳۸۰ میلیون سال پیش):
خروج از آب، پیدایش دستوپا و آغاز زندگی روی خشکی.
۵) پستانداران (۲۰۰ میلیون سال پیش):
خونگرمی، مو، شیر و رشد مغز باعث برتری شناختی این گروه شد.
۶) نخستیسانان (۶۰ میلیون سال پیش):
دید سهبعدی، انگشتان دقیق و توانایی یادگیری بیشتر.
۷) انسانسانان (۱۵–۲۰ میلیون سال پیش):
کپیهای بزرگ با رفتارهای اجتماعی و مغز پیچیدهتر.
۸) انسانتباران (۷ میلیون سال پیش):
راه رفتن روی دو پا، آزاد شدن دستها و افزایش حجم مغز.
۹) انسانهای اولیه (۲.۵–۱ میلیون سال پیش):
ساخت ابزار، کنترل آتش و آغاز مهاجرتها.
۱۰) Homo sapiens ( ۳۰۰هزار سال پیش تا الان ):
زبان، فرهنگ، تفکر نمادین و شکلگیری تمدن.
🔸کانال تبادل علم روانشناسی:
@ravan_psychology2
۱) حیات تکسلولی (۴ میلیارد سال پیش):
آغاز حیات با سلولهای ساده؛ سپس پیدایش سلولهای پیچیدهٔ یوکاریوتی.
۲) جانوران چندسلولی (۶۰۰ میلیون سال پیش):
تکوین بافتها و اندامها و شکلگیری نخستین جانوران پیچیده.
۳) مهرهداران (۵۳۰ میلیون سال پیش):
ظهور ماهیهای اولیه با نخاع و جمجمه؛ پایهٔ تمام مهرهداران.
۴) چهارپایان (۳۸۰ میلیون سال پیش):
خروج از آب، پیدایش دستوپا و آغاز زندگی روی خشکی.
۵) پستانداران (۲۰۰ میلیون سال پیش):
خونگرمی، مو، شیر و رشد مغز باعث برتری شناختی این گروه شد.
۶) نخستیسانان (۶۰ میلیون سال پیش):
دید سهبعدی، انگشتان دقیق و توانایی یادگیری بیشتر.
۷) انسانسانان (۱۵–۲۰ میلیون سال پیش):
کپیهای بزرگ با رفتارهای اجتماعی و مغز پیچیدهتر.
۸) انسانتباران (۷ میلیون سال پیش):
راه رفتن روی دو پا، آزاد شدن دستها و افزایش حجم مغز.
۹) انسانهای اولیه (۲.۵–۱ میلیون سال پیش):
ساخت ابزار، کنترل آتش و آغاز مهاجرتها.
۱۰) Homo sapiens ( ۳۰۰هزار سال پیش تا الان ):
زبان، فرهنگ، تفکر نمادین و شکلگیری تمدن.
🔸کانال تبادل علم روانشناسی:
@ravan_psychology2
❤2
«هدفِ پروپاگاندیست این است
که کاری کند یک گروه از مردم
فراموش کنند گروههای دیگر
هم انساناند.»
— آلدوس هاکسلی
@HONARBARTTAR💎
که کاری کند یک گروه از مردم
فراموش کنند گروههای دیگر
هم انساناند.»
— آلدوس هاکسلی
@HONARBARTTAR💎
👌2
گفتار عرفانی
نقد رهبانیت
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر پنجم می گوید اگر دشمنی نباشد، جهادی صورت نمی گیرد. اگر شهوت نباشد، اطاعت از امر خدا کار دشواری نیست. باید به چیزی تمایل و علاقه داشته باشی و بتوانی بر آن صبر کنی. باید دشمنی باشد که به خیل اسبان نیازمند شوی:
۵۷۴ بَر مَکَن پَر را و دلْ بَر کَن ازو زان که شَرطِ این جِهاد آمد عَدو
۵۷۵ چون عَدو نَبْوَد جِهاد آمد مُحال شَهوتَت نَبْوَد، نباشد اِمْتِثال
۵۷۶ صَبر نَبْوَد چون نباشد مَیْلِ تو خَصْم چون نَبْوَد چه حاجَتْ خَیْلِ تو؟
مانند رهبانان مسیحی خود را اخته مکن که مبادا شهوت سراغت آید. عفت به شرطی معنی دارد که شهوت وجود داشته باشد در حالی که انسان اخته شهوتی ندارد تا با آن بجنگد:
۵۷۷ هین مَکُن خود را خَصی ، رَهْبان مَشو زان که عِفَّت هست شَهْوت را گِرو
باید نفس باشد که نهی از نفسانیت ممکن باشد و گرنه جنگ با مردگان که نمی شود کرد:
۵۷۸ بیهوا نَهی از هوا ممکِن نبود غازییی بر مُردگان نَتْوان نِمود
همچنین وقتی خدا می فرماید صبر کنید باید ابتدا چیزی باشد که دلتان بخواهد تا سپس از آن صبر کنید:
۵۸۱ همچُنان چون شاه فَرمود اِصْبِروا رَغْبَتی باید کَزْآن تابی تو رو
اول می فرماید بخورید چون خوردن، زمینه ساز شهوت و خواستن است سپس می افزاید اسراف نکنید تا بر آن شهوت، عفت بورزید:
۵۸۲ پَس کُلُوا از بَهْرِ دامِ شَهْوت است بَعد ازان لاتُسْرِفوا آن عِفَّت است
3 آذر 1404
❤1
نکته:
تمام راههایی که پیمودهام مرا به خود بازگرداند. گویی چیزی نبودهام جز نامهای به خویشتن! (سوزان علیوان)
❤2
گفتار فلسفی
ملاحظه ای مهم در باب "جبر و اختیار"
محمدامین مروتی
در واقع چکیده ی بحث "جبر و اختیار" می توان این باشد که بگوییم ما تنها در مورد آخرین حلقه ی زنجیره ی علت ها و معلول هاست که اختیار داریم. ما در انتهای این زنجیره، مختاریم به اشکالِ نسبتا مختلفی عمل کنیم و این دقیقا تمام آن چیزی است که بدان "اختیار" می گوییم اما به حلقه های نامتناهی مسبوق بر آن اختیاری نداریم یا اختیار کمتری داریم و معنای "جبر" نیز همین مقهوریت نسبی است. به این معنا که هر چه در این زنجیره به عقب برویم، از دایره ی اختیارات ما کاسته می شود و عوامل ارثی و محیطی تاثیرگذارتر می شوند.
نکته ی دیگر این است که هر چه ما از همین اختیاراتِ موجودمان بیشتر استفاده کنیم، عملا در شرایط بهتری برای گستردنِ دایره ی اختیاراتمان قرار می گیریم و این همان چیزی است که اگزیستانسیالیست ها می گویند که هر چه بیشتر انتخاب کنیم و مسئولیت پذیرتر شویم، کامل تر و انسان تر می شویم. در واقع افزایش روزافزون و نسبیِ سلطه ی بشر بر طبیعت و مهارِ تدریجی قوای طبیعی، محصولِ صرف کردنِ فعلِ اراده در طول تاریخ بوده است که امروز دایره ی اختیارات ما را نسبت به گذشتگان بسیار گسترده تر کرده است.
بدین ترتیب جبر و اختیار به خلاف مشهور، دو مفهوم در هم تنیده اند که قابلیت تبدیل و تبدل به یکدیگر را دارند. توجه به نسبیت مفاهیم جبر واختیار خیلی مهم است. هر چه به گذشته های دورتر برگردیم، جبر تقویت می شود و امکان مانور برای اراده ی بشری کم و کمتر می شود. اما اختیار ما در حلقه ی آخر زنجیر نسبتا کامل است و نسبت به حلقه های اخیر هم کماکان وجود دارد. مثلا من می توانم تصمیمی را که دیروز گرفته ام تغییر دهم و همین طور تصمیمی را که در روزها و هفته های اخیر گرفته ام ولی تغییر تصمیمات مربوط به ماه ها و سال های اخیر دشوار و دشوارتر می شود. مثلا می توانم رشته ای را که در دانشگاه انتخاب کرده ام با قبولِ قدری هزینه و زحمتِ بیشتر، تغییر دهم. ولی هر چه زمان بیشتر بگذرد این هزینه ها و زحمت ها بیشتر می شود تا جایی که عملا تغییر تصمیم ناممکن می شود.
به عبارت بهتر لحظه ی تولد ما، لحظه ی افزایشِ تدریجی آگاهی و اختیارِ ماست. پیش از آن که نطفه ی ما بسته شود، همان جبر مطلقی که بر جمادات و نباتات حاکم بوده بر ما حاکم شده. پس از تولد چند سالی در حدود حیوانات اختیار داشته ایم و پس از آنان رفته رفته دائره ی اختیارات ما گسترده شده. اما در هر حال و در هر مقطعی باز این اختیار نسبی و آمیخته با جبر است. انسان تنها موجودی است که با افزایش آگاهی می تواند بخشی از این اختیار را از عالم بستاند. به این ترتیب سوال از مجبور یا مختار بودن انسان جواب متفاوتی پیدا می کند. امسان نسبت به سایر موجودات و نسبت به دوران کودکی اش مختارتر است و در عین حال این اختیار همواره نسبی و آمیخته با جبر است. در حالی که پیش از انعقاد نطفه و تولد، تابع جبر مطلق- و نه نسبی- بود.
❤1
نکته:
بزرگترین میراثی که برای فرزندام میگذارم، این است که هرگز وجود نخواهند داشت. (شوپنهاور)
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سکانس ماندگار
اعدام کشیش مبارز علیه فاشیسم و نازیسم در جنگ جهانی دوم در فیلم «رُم شهر بی دفاع»
➖کشیش: شجاع باش دُن پیترو
➕دُن پیترو: مردن کار سختی نیست، کار سخت، خوب زندگی کردن است...
🎬 Rome Open City 1945
join 👉 @honar7modiran
اعدام کشیش مبارز علیه فاشیسم و نازیسم در جنگ جهانی دوم در فیلم «رُم شهر بی دفاع»
➖کشیش: شجاع باش دُن پیترو
➕دُن پیترو: مردن کار سختی نیست، کار سخت، خوب زندگی کردن است...
🎬 Rome Open City 1945
join 👉 @honar7modiran
❤2🔥2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلسفه™️
اگر کسی گمان برد که کتاب نفوذی در شخص ندارد اشتباه کرده است. نفوذ کتاب کند و آهسته و مانند جریان آبی است که بر سر راه خود به تدریج درهای باز میکند، ولی سال به سال چیزهای نوتر و تازهتری میآورد؛ کسی نیست که ساعتی در مصاحبت حکما و قهرمانان بگذراند و بر خود چیزی نیفزاید.
اگر (از راه کتاب) بتوانیم ساعتی با ناپلئون بنشینیم یا با ویتمن قدم بزنیم یا بر سر سفرهی شام ولتر و فردریک حاضر شویم دلیل آن نیست که کوچک و فرودست هستیم.
لذات_فلسفه
ویل_دورانت
@phiilosophiy
اگر کسی گمان برد که کتاب نفوذی در شخص ندارد اشتباه کرده است. نفوذ کتاب کند و آهسته و مانند جریان آبی است که بر سر راه خود به تدریج درهای باز میکند، ولی سال به سال چیزهای نوتر و تازهتری میآورد؛ کسی نیست که ساعتی در مصاحبت حکما و قهرمانان بگذراند و بر خود چیزی نیفزاید.
اگر (از راه کتاب) بتوانیم ساعتی با ناپلئون بنشینیم یا با ویتمن قدم بزنیم یا بر سر سفرهی شام ولتر و فردریک حاضر شویم دلیل آن نیست که کوچک و فرودست هستیم.
لذات_فلسفه
ویل_دورانت
@phiilosophiy
👌5👍3
من همیشه میکوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخرهام میکنند و میگویند "با یک گل بهار نمیشود، تو بیهوده میکوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی." خرگوش گفت: این حرف مال قدیمیهاست. ما هم میگوییم "هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است."
#صمد_بهرنگی
کتاب: اولدوز و عروسک سخنگو
کانال مخفیگاه: @makhfigah_channel
#صمد_بهرنگی
کتاب: اولدوز و عروسک سخنگو
کانال مخفیگاه: @makhfigah_channel
👏4❤3
خودشناسی و سبک زندگی
مالیخولیای بیماری
محمدامین مروتی
سر و کارت که با دکتر جماعت می افتد، افکار منفی در مورد عاقبت بیماری ذهنت را پر می کند و این مخالف تمام آموزه هایی است که تا بدان ها باور داشته ای. ماندن در حال و تفکر مفید و منطقی و از آن قبیل. این بدان معنی نیست که آن آموزه ها غلطند به این معنی است که کاربردشان به اندازه دانستن شان ساده نیست. همه اش بستگی به این دارد که چقدر از قبل توانسته باشی آن باورها را تمرین و زندگی کنی.
علائم این عدم موفقیت این است که خود را با همسن و سال هایت مقایسه می کنی و می پرسی چرا به اندازه آنان سالم نیستی؟ علامت دیگر این است که دوست داری به جوانی ها برمی گشتی یا با چندین ده سال تاخیر به دنیا می آمدی.
این در حالی است که به طور طبیعی عده ای از همسن و سالهایت جسمی سالم تر از تو دارند و عده ای ناسالم تر. شرایط بعضی حتی غیرقابل تحمل است.
باز این در حالی است که اگر با تاخیر چندده ساله هم به دنیا می آمدی، داستان فرقی نمی کرد. در حساب و کتاب نهایی و در قیاس با زمان بی نهایت، همان گونه که خیام گفت ما با کسانی که هفت هزار سال پیش مرده اند، هیچ فرقی نداریم. هر کسی چند روزی نوبت اوست و پس از مرگ با کسی که صدهزارسال پیش مرده است فرقی ندارد و اجل چیزی نیست که بتوان تا ابد به تاخیر انداخت. از منظر ابدیت من و خیام و فروغ و فلان انسان نئاندرتال، در یک لحظه زیسته ایم.
در یک آزمایش ذهنی و خیالی، از منظر نامدگان، خوش به حال آمدگان است که وجود دارند. حتی از منظر کوچکترها، خوش به حال بزرگتر هاست که درس نمی خوانند و بی آینده نیستند و خانواده دارند و .... .... تراژدی در همین است که وقتی بیمار نیستی، حس خوبی نداری ولی وقتی بیمار حس بدی داری. به همین دلیل بچه ها و جوان ها اصلا سلامتی را حس نمی کنند و قدر نمی دانند. فقط وقتی از دست رفت، متوجه می شوند چه چیزی داشته اند. کاش جوانی می دانست و پیری می توانست:
تا تونستم، ندانستم، چه سود؟
چون بدانستم، توانستم نبود (عطار)
خلاصه همه ما انسان ها، در هر زمانی و عصری، در این دغدغه های توخالی و خیالی اشتراک داریم که کاش مثل دیگری بودم یا کاش 50 سال دیرتر به دنیا می آمدم....
در واقع زندگی فرصت بی بدیل و یگانه ای است که احتمالاً یک بار به هر کس داده می شود و این فرصت را باید به مثابه هدیه ای تلقی کرد که استحقاق خاصی برای دریافتش نداشته ایم. اگر این موضوع حقیقت دارد، آن افکار مصدع زندگی و مخرب این هدیه و در واقع نوعی ناسپاسی و شمردن دنداندهای اسب پیشکشی است که به میلیون ها میلیون اسپرم و تخمکی که می توانستند خواهران و بردران ما باشند، دریغ شد. برادران و خواهرانی که می توانستند به جای ما آدم بشوند ولی تنازع بقا را به ما باختند و به عالم عدم بازگشتند.
5 آذر 1404
❤3👍1👏1
نکته:
آزادی مثل سلامتی است. تا از دست نرود، قدرش را نمی دانی. (ولتر)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از بیماری تا سلامتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از دل و دیده ، گرامی تر هم
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،
دست دارد همه را زیر نگین !
سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی که به هم پیوسته است !
به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای
دست هایش بسته است !
دست در دست کسی ،
یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست کسی
یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند که از دست طبیب ،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !
فریدون مشیری
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،
دست دارد همه را زیر نگین !
سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی که به هم پیوسته است !
به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای
دست هایش بسته است !
دست در دست کسی ،
یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست کسی
یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند که از دست طبیب ،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !
فریدون مشیری
❤2