Forwarded from اتچ بات
معرفی رمان برایان مگی: "مواجهه با مرگ"
حسین پورفرج
توفیق یافتم به دو جلسهی سخنرانیِ دکتر #سروش_دباغ تحت عنوان "رسالت زندگی کردن" گوش بسپارم. سخنرانیهایی با محوریت رمان #برایان_مگی "مواجهه با مرگ". ابتدا میباید به این فیلسوف اخلاق تبریک بگویم که بسیار دقیق و تیزبینانه پا به میدان روانشناسی و فلسفه نهاده و جهدی نیکو کرده. او در میان روشنفکرانِ دینی ما شاید تنها و یا از کمتر کسانیست که عالمانه به مباحث رواندرمانگری اهتمام میورزد و متخصصانه به آنها رجوع میکند. من چندین بار او را به خاطر پروژهی "عرفان مدرناش" تحسین کردهام و فیالحال، دیگر بار نیز فریضه میبینم به قدردانی از او لب بگشایم.
من وقتی به سخنان سروش دباغ و خاصه فقرات قرائتشده از رمان "مواجهه با مرگ" و شخصیتهای "جان"، "آیوا" و "کییر" گوش میسپردم، سعی کردم تا آنجا که میتوانم دست به همزادپنداری با آنها بزنم و خود را بجای شخصیتهای رمان بگذارم. میخواستم ببینم نگاه من در خصوص دوگانهی "زندگی و مرگ" با نگاه کدامیک از این سه شخصیت نزدیکتر است. پس از اتمام دو فایل سخنرانی بیتردید دانستم که "آیوا" همان نگاه مرا دارد. لب دیدگاه او این بود که #فهم_زندگی در دل خود زندگی کردن نهفته است. "زندگی را زندگی باید کرد". و البته چنانکه من دریافتم این دیدگاه موضع مختار سروش دباغ نیز هست. بله، زندگی یا بهتر بگویم "فهم زندگی" در گرو تجربهی زیستن است. در واقعیتهای روزمرهی سادهایست که ما گاهاً آن را به فراموشی سپردهایم. زندگی در تماشای منظرهای است که ما را به نظارهگری فرامیخواند. در دویدن با پسرک کوچک من است که میگذارم از من جلو بزند و مرا ببرد. زندگی، نقد کردنِ خندههای جاخورده در انتهای دلهاست. به قول سهراب:
"زندگی شستن یک بشقاب است/زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است/زندگی مجذور آینه است/زندگی گل به توان ابدیت/زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما/زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست..."
البته از جهتی دیگر نیز نگاه من با نگاه "آیوا" نزدیک است. او کسیست که با علم به سرطان داشتن "جان" حاضر شد با او ازدواج کند. این تصمیم "آیوا" همهاش به فهم او از زندگی برمیگردد. او ترحم نکرد؛ بلکه وفق زندگیفهمیاش دست به عمل زد. فهمی که به او اجازهی از خود گذشتن و پرداختن به دیگری را میدهد و در آن اخلاقگرایی و انسانیت موج میزند. بله، حقیقتا این "فهم زندگی" برگرفتنیست.
حسین پورفرج
توفیق یافتم به دو جلسهی سخنرانیِ دکتر #سروش_دباغ تحت عنوان "رسالت زندگی کردن" گوش بسپارم. سخنرانیهایی با محوریت رمان #برایان_مگی "مواجهه با مرگ". ابتدا میباید به این فیلسوف اخلاق تبریک بگویم که بسیار دقیق و تیزبینانه پا به میدان روانشناسی و فلسفه نهاده و جهدی نیکو کرده. او در میان روشنفکرانِ دینی ما شاید تنها و یا از کمتر کسانیست که عالمانه به مباحث رواندرمانگری اهتمام میورزد و متخصصانه به آنها رجوع میکند. من چندین بار او را به خاطر پروژهی "عرفان مدرناش" تحسین کردهام و فیالحال، دیگر بار نیز فریضه میبینم به قدردانی از او لب بگشایم.
من وقتی به سخنان سروش دباغ و خاصه فقرات قرائتشده از رمان "مواجهه با مرگ" و شخصیتهای "جان"، "آیوا" و "کییر" گوش میسپردم، سعی کردم تا آنجا که میتوانم دست به همزادپنداری با آنها بزنم و خود را بجای شخصیتهای رمان بگذارم. میخواستم ببینم نگاه من در خصوص دوگانهی "زندگی و مرگ" با نگاه کدامیک از این سه شخصیت نزدیکتر است. پس از اتمام دو فایل سخنرانی بیتردید دانستم که "آیوا" همان نگاه مرا دارد. لب دیدگاه او این بود که #فهم_زندگی در دل خود زندگی کردن نهفته است. "زندگی را زندگی باید کرد". و البته چنانکه من دریافتم این دیدگاه موضع مختار سروش دباغ نیز هست. بله، زندگی یا بهتر بگویم "فهم زندگی" در گرو تجربهی زیستن است. در واقعیتهای روزمرهی سادهایست که ما گاهاً آن را به فراموشی سپردهایم. زندگی در تماشای منظرهای است که ما را به نظارهگری فرامیخواند. در دویدن با پسرک کوچک من است که میگذارم از من جلو بزند و مرا ببرد. زندگی، نقد کردنِ خندههای جاخورده در انتهای دلهاست. به قول سهراب:
"زندگی شستن یک بشقاب است/زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است/زندگی مجذور آینه است/زندگی گل به توان ابدیت/زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما/زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست..."
البته از جهتی دیگر نیز نگاه من با نگاه "آیوا" نزدیک است. او کسیست که با علم به سرطان داشتن "جان" حاضر شد با او ازدواج کند. این تصمیم "آیوا" همهاش به فهم او از زندگی برمیگردد. او ترحم نکرد؛ بلکه وفق زندگیفهمیاش دست به عمل زد. فهمی که به او اجازهی از خود گذشتن و پرداختن به دیگری را میدهد و در آن اخلاقگرایی و انسانیت موج میزند. بله، حقیقتا این "فهم زندگی" برگرفتنیست.
Telegram
attach 📎