رهايى
432 subscribers
6.95K photos
8.55K videos
85 files
5.09K links
Download Telegram
کشته شدن یک درویش گنابادی در حین بازجویی
@psarne

به گزارش خبرنگار مجذوبان نور و به نقل از کمیته پیگیری وضعیت #دراویش_زندانی؛ #محمد_راجی، یکی از #دراویش_گنابادی که در حوادث تلخ یکم اسفندماه در #گلستان_هفتم بازداشت شده بود، در اثر ضربات وارده در حین بازجویی در بازداشتگاه پلیس کشته شده است.

به گفته‌ی خانواده‌ی این #درویش_گنابادی، مأمورین اداره آگاهی شاهپور، روز گذشته طی چندین تماس تلفنی از آنان خواسته بودند که به همراه عکس و مدارک شناسایی آقای راجی، به اداره دهم #آگاهی_شاهپور مراجعه کنند. مأمورین در پاسخ به سؤال خانواده‌ی آقای راجی که این درخواست بر چه مبنای حقوقی و قانونی‌ست اعلام داشتند که این امر برای شناسایی زندانیان است.
صبح امروز با مراجعه‌ی خانواده‌ی ایشان به اداره دهم آگاهی شاهپور، مأمورین انتظامی به ایشان اطلاع دادند که آقای راجی در کما به‌سر می‌برد اما ساعاتی بعد طی تماس تلفنی به خانواده‌ی آقای راجی اطلاع می‌دهند که وی فوت شده و در مراجعه‌ی بعدی حضوری خانواده به پلیس، اعلام می‌شود که وی در اثر ضربات وارده در حین بازجویی فوت شده است.

شهید محمد راجی از بامداد یکم اسفند که در گلستان هفتم دستگیر شده تاکنون تماسی با خانواده‌ی خود نیز نداشته است. در حال حاضر تحقیقات خانواده به همراه وکلای مدافع در این خصوص ادامه دارد و خبرهای تکمیلی اطلاع‌رسانی خواهد شد.

آقای #محمد_راجی از فرماندهان سابق سپاه بوده که در طول ۸ سال جنگ تحمیلی فرماندهی چند گردان سپاه در منطقه‌ی کردستان را به عهده داشته و از جانبازان جنگ نیز بوده است. وی متولد دی‌ماه ۱۳۴۰ شهرستان الیگودرز است. در سال ۱۳۸۳ با جدا شدن از سپاه به کشاورزی در منطقه روستای مزرعه‌آباد الیگودرز مشغول می‌شود. این درویش گنابادی دارای ۵ فرزند است که در حال حاضر یکی از پسران ایشان به نام محمدعلی راجی که در حوادث گلستان هفتم بازداشت شده در زندان فشافویه در بازداشت به‌سر می‌برد.

@psarne
بازداشت یک درویش گنابادی در تهران


به گزارش خبرنگار مجذوبان نور؛ #منوچهر_کوکبی از دراویش طریقت نعمت‌اللهی گنابادی ساکن تهران روز گذشته در منزلش توسط #نیروهای_امنیتی بازداشت شد. به گفته‌ی خانواده‌ی این #درویش_گنابادی، تاکنون از وضعیت و محل نگهداری وی خبری در دست نیست. آقای کوکبی از مجروحین حادثه تلخ #گلستان_هفتم است.

در جریانات حوادث تلخ گلستان هفتم (بامداد یکم اسفندماه) صدها درویش مورد ضرب و شتم نیروهای امنیتی قرار گرفتند که تعدادی از این دراویش در ساعات اولیه و روز بعد از حادثه آزاد شدند و نزدیک به ۵۰۰ درویش گنابادی به بیمارستان و بازداشتگاه‌های مختلف منتقل شدند که از سرنوشت تعدادی از آنان اطلاعی در دست نیست.

با گذشت دو هفته از وقایع گلستان هفتم، هر روز شاهد اخبار تلخ از وضعیت نگهداری #زندانیان در #زندان‌های_قرچک و #فشافویه هستیم که باعث نگرانی خانواده‌های دراویش زندانی شده و این در حالی‌ست که وضعیت بهداشتی و نگهداری دراویش زن بازداشت‌شده با وجود وخامت حال و جراحاتشان، در قرنطینه زندان قرچک بسیار نگران‌کننده اعلام شده است.

روز گذشته نیز کشته شدن یکی از دراویش گنابادی در #بازداشتگاه اداره دهم پلیس آگاهی #شاهپور تأیید شد. مأموران نیروی انتظامی به خانواده‌ی شهید #محمد_راجی اعلام کرده‌اند که ایشان «بر اثر ضربات وارده» به کما رفته و فوت شده است.

#اخبار
@psarne
🔴گزارش نوستالژیک شاهدی عینی از گلستان هفتم



از روزی که نام کوچه‌ی ما در #پاسداران به رسانه‌ها راه یافت، دل ما سه‌ تا خواهر مثل برگ بید می‌لرزد: #گلستان_هفتم برای شنوندگان اخبار این روزها تنها نام یک کوچه است، اما برای ما ساکنان قدیمی آن، راستی که گلستان یادهای نوجوانی و خاطره‌های جوانی است.
@psarne
ما در این کوچه بزرگ شدیم، آن‌وقت‌ها که دو طرفش خانه‌های ویلایی قشنگ ردیف شده بود و ظهرها که از مدرسه برمی‌گشتیم از پنجره‌ی خانه‌ها عطربرنج ایرانی و سبزی تازه بیرون می‌آمد. چهارشنبه‌سوری‌ها در این کوچه آتش برپا می‌کردیم، سرتا تهش را با دوچرخه دور می‌زدیم و عاشقانمان را سر همین کوچه ملاقات می‌کردیم. یکی از قشنگ‌ترین خانه‌های این کوچه درست روبه‌روی خانه‌ی ما بود، و وقتی صاحبانش خانه را فروختند و رفتند،قصه‌ی جدیدی در گلستان هفتم شروع شد. خانواده‌ی محترمی به نام «تابنده» ساکن این خانه شدند وپنجره‌ به پنجره‌ی ما نشستند.

با آمدن خانواده‌ی تابنده به #گلستان_هفتم، فضای کوچه‌ی ما تغییر کرد. صبح‌های زود که می‌رفتیم مدرسه یا دانشگاه، می‌دیدیم مردهای سیبیلو جلو خانه ایستاده‌اند و خانم‌هایی با چادرنمازهای گل‌گلی به این خانه رفت‌وآمد می‌کنند. چهارشنبه‌ها مراسمی داشتند مثل دعا یا روضه، که جمعیتی را به آنجا می‌کشاند. کوچه پر می‌شد از آدم‌هایی که معلوم بود از شهرستان‌ها آمده‌اند، و گاه از شب پیش در کوچه اتراق می‌کردند تا صبح زود به خانه‌ی همسایه‌ی نوآمده‌ی ما بروند. ما نمی‌دانستیم چه خبر است. تا آن موقع، که حوالی سال‌های ۷۷-۷۸ شمسی بود، نه اسم خانواده‌ی تابنده را شنیده بودیم و نه می‌دانستیم درویش‌ چیست! از ناآگاهی ما بود. اطلاعاتِ خانواده‌ی ما از #دروایش منحصر می‌شد به دو سه مورد: یکی آهنگ گلپا که بابا عاشقش بود و وقت سرمستی می‌خواندش: «درویش رو هر گلیم پاره، شب رو سر میاره، قطره با یه دریا، براش فرقی نداره...» دوم، آنچه در درس عرفان و تصوف رشته‌ی ادبیات خوانده بودیم، که طبعاً اطلاعاتی تاریخی بود و ما خیال نمی‌کردیم در زمانه‌ی ما هم مصداق دارد، و سوم هم مستند «لحظاتی چند با دراویش قادریه» ساخته‌ی «منوچهر طبری»، از تولیدات سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران. همین و همین. ما چیز دیگری از #درویش و درویش‌گری نمی‌دانستیم.طبعاً با این اندازه اطلاعات،گیج شده بودیم و نمی‌دانستیم با همسایه‌های تازه چه کنیم.صدای دعای آنها قاطی صدای MTV ما شده بود، و وقتی غروب‌ می‌شد و آنها وضو می‌گرفتند، تازه ما بساط را در بالکن می‌چیدیم و تا آخرهای شب که پشه تکه‌تکه‌مان می‌کرد تو نمی‌رفتیم.
بابا که حوصلۀ صدای دعا و روضه نداشت بنا کرد اعتراض: «آقا چه خبر است اینجا؟ کوچه را به هم ریخته‌اید! صدای دعایتان را پایین بیاورید، ماشین‌ هم جلو خانه ما پارک نشود. مگر مسجد است اینجا؟! حسینیه است؟ حوصله نداریم....»
فردا صبح زنگ زدند. بابا با اوقات تلخ رفت دم در، و وقتی برگشت یک دسته گل دستش بود و یک سینی گوشت قربانی، گردنش هم بگویی‌نگویی کج. گفت: #آقای_تابنده بود، آمده بودند معذرت‌خواهی.

ما ده پانزده سال با خانواده‌ی تابنده همسایه بودیم. در این سال‌ها جز مردمی، همراهی، مرافقت و مهربانی چیزی از ایشان ندیدیم. در خانه‌مان را که باز می‌کردیم برویم بیرون، بزرگ و کوچک تا کمر جلو ما خم می‌شدند و ما همیشه از اینهمه تواضع خجالت‌زده می‌شدیم. آشنایانی که اطلاعاتشان بیشتر از ما بود، وقتی کم‌کم از سکونت آقای تابنده درهمسایگی ما مطلع شدند، می‌گفتند: «نور به کوچه‌تان تابیده. خوش به سعادتتان که با این مرد خدا مجاور شدید.» طبعاً سبک زندگی ما با آنها متفاوت بود و شاید برو بیایِ خانه‌ی ما، صدای موزیک و مهمانی و... هم سبب ناراحتی‌شان می‌شد، اما آنها جز با لبخند و ادب و احترام با ما رفتار نمی‌کردند. آزارشان به مورچه هم نمی‌رسید. سرشان به کار خودشان بود. پس می‌توان فهمید که چقدر برای ما دشوار است انتساب رفتارهای خشونت‌آمیز به درویش‌ها را باور کنیم. دشوار، در حد ناممکن.
@psarne
روزی که در گلستان هفتم آتش‌افروزی به اوج رسیده بود، ماشینم را چند کوچه بالاتر پارک کردم تا بتوانم پیاده خودم را به مدرسه‌ی دخترم برسانم. از میان جمعیت معترض که می‌گذشتم با یک نگاه تشخیص می‌دادم کدام‌ها درویشند و کدام‌ها عابر یا تماشاچی. ناگهان چشمم خورد به چند نفر با سبیل‌های کلفت که قمه‌های خیلی بزرگ و چاقو به دست داشتند. از ترس قالب تهی کردم. حتی جرأت نمی‌کردم از میان جمعیت بگذرم. به جوانی که از شمایل آرام و محجوبش فهمیدم درویش است گفتم: «آقا! اینجا مدرسه‌ی دخترانه است! جان بچه‌های مردم در خطر افتاده، دخترها ترسیده‌اند. چاقو و قمه چیست؟!» گفت: «خانم، ما نیستیم. قاطی ما شده‌اند. بیایید من شما را رد کنم.» همراه من شد و تا جلو مدرسه با من آمد. گفتم: «ممنون». گفت: «مثل تخم چشممان مراقب دخترهایتان هستیم. خیالتان راحت باشد...