یک دسته نیز فیلسوفان و کشاکشهای آنان را دستاویزی گرفته چنین میگویند : «اگر با عقل حقایق را میشدی درک کرد ، فلاسفه که اعقل ناسند اختلاف نکردندی». نام «فلاسفه» که بزبانها افتاده و با دهانهای پربادی گفته میشود ، چون از کارهاشان آگاهی نمیدارند ، چنین میدانند که مردان ارجداری میبودهاند و یک راه ارجداری را دنبال کردهاند ، و این نمیدانند که سرمایهی ایشان جز پندار و انگار نبوده است. به هر حال در این باره هم پاسخ همانست که دربارهی کیشها گفتیم. در فلسفه نیز راهی به خرد ندادهاند و ما چون در جای دیگری از فلسفه (که همان فلسفهی یونان خواسته میشود) سخن رانده بیپایی آن را روشن گردانیدهایم در اینجا دیگر بآن نمیپردازیم.
🔹 پانوشت :
1ـ جعفر بن محمد در نزد منصور گفته : «والله لقد کذبوا علی یا امیرالمؤمنین ، أنا علیالطاعه» معنی : بخدا سوگند هرآینه بر من دروغ بستهاند ای امیرالمؤمنین ، من فرمانبردارم. ـ و
🌸
🔹 پانوشت :
1ـ جعفر بن محمد در نزد منصور گفته : «والله لقد کذبوا علی یا امیرالمؤمنین ، أنا علیالطاعه» معنی : بخدا سوگند هرآینه بر من دروغ بستهاند ای امیرالمؤمنین ، من فرمانبردارم. ـ و
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
11%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 4 (یک از دو)
گفتار پایین از مهنامهی گرامی دعوت اسلامی کرمانشاه که از مهنامههای کهنسال ایران است آورده میشود. این مهنامه گفتاری را که ما در شمارهی هجدهم سال گذشتهی پیمان در پیرامون شعر و صوفیگری چاپ کردیم نقل نموده و آقای فخرالتجار که خویشتن از دانشوران هستند و گاهی نیز شعر بطرز شعرای خراباتی میسرودهاند آن گفتار را خوانده و این شرح را نگاشتهاند که در شمارهی پنجم از سال هشتم دعوت اسلامی چاپ یافته و ما از آنجا میآوریم :
بنده نمیدانم مجلهی شریفهی پیمان در کجا طبع میشود مستدعی است به ناشر محترم آن مرقوم فرمایید از هر پست برای بنده بفرستند و گویا تازه منتشر شده است و بهتر است از شمارهی اول برای بنده مرحمت فرمایند واقعاً مجلهای عالیقدر است باید خواند باید استفاده نمود. صاحب مقاله راجع بشعر و شاعری عنوان خیلی بزرگی پیش کشیدهاند و از صدر تا ذیل شعر را مفتضح نمودهاند. واقعاً چیزی غریبی است عجایب اثراتی در گفتن و نوشتن هست. یک عمر است شعر میخوانم و گاهی هم خودم (شاعر نیستم) من غیر رسم شعر میگویم و حظ میکنم (حظ میکردم) و این صحبتها در بین نبود و گاهگاه که از غزلیات خودم :
مدام منع کند زاهدم ز شرب و سماع
ولی نشاید غافل از این دو بنشینم
ساقیا رطل گران ده که شوم مست و خراب
باده ار نیست ترا میکده بازست هنوز
برای رفقا میخواندم صدای احسنت احسنت بلند میشد ولی از شما چه پنهان پس از مطالعهی مقالهی مندرجه در مجلهی شریفهی پیمان بدون رودرواسی هرچه از اشعار خودم و دیگران بنظرم میآید دلم بهم میزند. میگویند : «المَعْنى فِي بَطْنِ الشَّاعِرِ» من که خودم هرچه فکر میکنم چه تأویل و تعبیری برای اشعار فوق بهم ببافم عقلم بجایی نمیرسد و شاید معنی این اشعار بنده در بطن دیگران است. میگویند یک نفر شاعر دیوان خود را نزد استاد برد و استدعا نمود حضوراً مطالعه فرموده هر عبارتی غلط و ناروا باشد انگشت روی آن بگذارد. استاد قدری مطالعه کرده سپس کتاب را بهم نهاد و انگشت سبابهی خود را بروی جلد گذاشت. شاعر بیچاره فهمید مطلب از چه قرار است و راه خود را در پیش گرفت. کنون هم بحکم مقالهی پیمان باید کلیهی دواوین اولین و آخرین را بهم بست و انگشت روی آنها گذاشت و منتظر شد که صاحب مقاله دیوان خودشان یا دیگری را که سراپا بدون پیرایه و خالی از کنایهی شاعرانه باشد بنظر قارئین برساند و خوب است آقایان شعرا و ادبا و اهل ذوق موافق یا مخالف نفیاً و اثباتاً مقالاتی بطور مسابقه در مجلات و جراید منتشر سازند که قضیه حل شود یعنی حسن یا قبح این قبیل اشعار و یا اینکه آیا مسئول هستند و برای جامعه اثرات نیک دارند یا ندارند معلوم شود.
کرمانشاه ، فخر صمدی (فخرالتجار سابق)
پیمان : آقای صمدی غصه نخورند که معنی برای شعرهای خود نمیشناسند. دیگران نیز همین حال را داشتهاند. آن شعرای خراباتی معروف که امروز شعرهای ایشان بدهانها افتاده اگر خودشان زنده بودند و ما از ایشان پرسش مینمودیم در معنی شعرهای خود درمیماندند. زیرا آنان این شعرها را نه از روی فهم سرودهاند و معنایی قصد کردهاند بلکه به پیروی یکدیگر زبان باین شعرهای بیمعنی باز کردهاند بیآنکه قصدی داشته باشند.
هم آن کسانی که امروز در تهران یا دیگر جاها زبان بستایش این دسته شعرا باز کردهاند و پیاپی مقاله در اینجا و آنجا مینویسند این بیچارگان هم این کار را به پیروی یکدیگر میکنند و اگر معنی اشعار را بپرسیم اینان نیز درمیمانند. چنانکه ما بارها این پرسش را کردیم و کسی پاسخ نداد.
و اینکه آقای صمدی باین آشکاری حقیقتگویی کرده نشان پاکدلی ایشان است دیگران هم دیر یا زود باین حقیقت خَستُوان [=معترف] خواهند بود.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 4 (یک از دو)
گفتار پایین از مهنامهی گرامی دعوت اسلامی کرمانشاه که از مهنامههای کهنسال ایران است آورده میشود. این مهنامه گفتاری را که ما در شمارهی هجدهم سال گذشتهی پیمان در پیرامون شعر و صوفیگری چاپ کردیم نقل نموده و آقای فخرالتجار که خویشتن از دانشوران هستند و گاهی نیز شعر بطرز شعرای خراباتی میسرودهاند آن گفتار را خوانده و این شرح را نگاشتهاند که در شمارهی پنجم از سال هشتم دعوت اسلامی چاپ یافته و ما از آنجا میآوریم :
بنده نمیدانم مجلهی شریفهی پیمان در کجا طبع میشود مستدعی است به ناشر محترم آن مرقوم فرمایید از هر پست برای بنده بفرستند و گویا تازه منتشر شده است و بهتر است از شمارهی اول برای بنده مرحمت فرمایند واقعاً مجلهای عالیقدر است باید خواند باید استفاده نمود. صاحب مقاله راجع بشعر و شاعری عنوان خیلی بزرگی پیش کشیدهاند و از صدر تا ذیل شعر را مفتضح نمودهاند. واقعاً چیزی غریبی است عجایب اثراتی در گفتن و نوشتن هست. یک عمر است شعر میخوانم و گاهی هم خودم (شاعر نیستم) من غیر رسم شعر میگویم و حظ میکنم (حظ میکردم) و این صحبتها در بین نبود و گاهگاه که از غزلیات خودم :
مدام منع کند زاهدم ز شرب و سماع
ولی نشاید غافل از این دو بنشینم
ساقیا رطل گران ده که شوم مست و خراب
باده ار نیست ترا میکده بازست هنوز
برای رفقا میخواندم صدای احسنت احسنت بلند میشد ولی از شما چه پنهان پس از مطالعهی مقالهی مندرجه در مجلهی شریفهی پیمان بدون رودرواسی هرچه از اشعار خودم و دیگران بنظرم میآید دلم بهم میزند. میگویند : «المَعْنى فِي بَطْنِ الشَّاعِرِ» من که خودم هرچه فکر میکنم چه تأویل و تعبیری برای اشعار فوق بهم ببافم عقلم بجایی نمیرسد و شاید معنی این اشعار بنده در بطن دیگران است. میگویند یک نفر شاعر دیوان خود را نزد استاد برد و استدعا نمود حضوراً مطالعه فرموده هر عبارتی غلط و ناروا باشد انگشت روی آن بگذارد. استاد قدری مطالعه کرده سپس کتاب را بهم نهاد و انگشت سبابهی خود را بروی جلد گذاشت. شاعر بیچاره فهمید مطلب از چه قرار است و راه خود را در پیش گرفت. کنون هم بحکم مقالهی پیمان باید کلیهی دواوین اولین و آخرین را بهم بست و انگشت روی آنها گذاشت و منتظر شد که صاحب مقاله دیوان خودشان یا دیگری را که سراپا بدون پیرایه و خالی از کنایهی شاعرانه باشد بنظر قارئین برساند و خوب است آقایان شعرا و ادبا و اهل ذوق موافق یا مخالف نفیاً و اثباتاً مقالاتی بطور مسابقه در مجلات و جراید منتشر سازند که قضیه حل شود یعنی حسن یا قبح این قبیل اشعار و یا اینکه آیا مسئول هستند و برای جامعه اثرات نیک دارند یا ندارند معلوم شود.
کرمانشاه ، فخر صمدی (فخرالتجار سابق)
پیمان : آقای صمدی غصه نخورند که معنی برای شعرهای خود نمیشناسند. دیگران نیز همین حال را داشتهاند. آن شعرای خراباتی معروف که امروز شعرهای ایشان بدهانها افتاده اگر خودشان زنده بودند و ما از ایشان پرسش مینمودیم در معنی شعرهای خود درمیماندند. زیرا آنان این شعرها را نه از روی فهم سرودهاند و معنایی قصد کردهاند بلکه به پیروی یکدیگر زبان باین شعرهای بیمعنی باز کردهاند بیآنکه قصدی داشته باشند.
هم آن کسانی که امروز در تهران یا دیگر جاها زبان بستایش این دسته شعرا باز کردهاند و پیاپی مقاله در اینجا و آنجا مینویسند این بیچارگان هم این کار را به پیروی یکدیگر میکنند و اگر معنی اشعار را بپرسیم اینان نیز درمیمانند. چنانکه ما بارها این پرسش را کردیم و کسی پاسخ نداد.
و اینکه آقای صمدی باین آشکاری حقیقتگویی کرده نشان پاکدلی ایشان است دیگران هم دیر یا زود باین حقیقت خَستُوان [=معترف] خواهند بود.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
12%
نه
2%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون خرد»
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار پنجم : خردها را نیز آموزگاری باید بود (یک از دو)
کسانی که با خرد دشمنی نشان داده چنین وامینمایند که با خرد آمیغها را نتوان دریافت ، با یک ایراد بزرگی روبرو میباشند ، و آن اینکه اگر با خرد آمیغها را نتوان دریافت پس با چه چیزی توان دریافت؟!.. این بِدان میماند که کسی بگوید : «با چشم نتوان دید ، با گوش نتوان شنید» که باید پرسید : «پس با چه توان دید و با چه توان شنید؟!..»
آنان که از «خرد» رو گردانیدهاند هر گروهی در این باره دستاویز دیگری میدارند : صوفیان میگویند : «ما با کشف و شهود حقیقت را درک میکنیم و خدا را با دیده میبینیم». ولی باید پرسید : ما داوری این دعوای شما را بکجا بریم و راست و دروغ این گفتهتان را از چه راهی بدانیم؟! در جایی که باید خرد را بکنار نهاد ، مردم از کجا دانند که دعوای کشف و شهود شما راستست؟!.. خود شما با چه نیرویی راست بودن آن را میشناسید؟!..
پیروان کیشها میگویند : «باید چشم بسته پیروی از فلان امام کرد». باید از آنان هم پرسید : آن امام را چگونه شناختهاید امامست؟!.. روزی یکی با من میگفت : «ما عقلهامان نارساست. باید تبعیت از عقل کل نماییم». گفتم : آن عقل کل را چگونه شناختهاید؟!. با چه نیرویی به عقل کل بودن او پی بردهاید؟!. از پاسخ درماند و بخاموشی گرایید.
چنانکه دیدیم حسن صباح دلیل آورده میگوید : «اگر در خداشناسی نظر عقل کافی بودی ، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدی». باید باو هم پاسخ داد و گفت : «این دلیلیست که شما میآورید. در جایی که باید خرد را بکنار نهاد پس راست بودن این دلیلِ شما را با چه باید فهمید؟!.. جز خرد چه نیروی دیگری برای شناختن راست و دروغ هست؟»
داستان آن لر کوهستانیست که با همراهی بشهر آمده در مسجدی نماز میخواندند. چون همراهش با یکی بسخن پرداخت ، این رو گردانیده باو چنین گفت : «مگر نمیدانی بر سر نماز با کسی سخن نباید گفت؟!.»
برخی از اینان ، نادانی را تا اندازهی رسوایی رسانیدهاند. در ایران فراوانند آن دیوانگانی که اگر غلطهای کیشَش را بشمارید ، و یا خرده به یاوهبافیهای حافظ یا شاعری دیگر گیرید ، و او نتواند پاسخی دهد برگشته خواهد گفت : «ما که نخواهیم توانست با این عقلهای خود بسخنان بزرگان ایراد بگیریم. شاید ما نمیفهمیم». ببینید چگونه نادانی را با پستی اندیشه توأم گردانیدهاند.
کوتاهسخن : جای گفتگو نیست که یگانه نیرویی که راست و کج و نیک و بد را از هم تواند شناخت خرد است و باید در هر زمینهای آن را بکار انداخت و به گزیر و داوریش گردن نهاد. لیکن در اینجا پرسشی هست و ما باید یک نکتهی ارجدار دیگری را روشن گردانیم.
در اینجا کسانی توانند گفت : در جایی که خرد شناسندهی نیک و بد و راست و کجست و توان بدستیاری آن آمیغها را دریافت ، دیگر چه نیاز به دینست؟!..
پاسخ این پرسش آنکه : «خردها را نیز آموزگاری باید بود». خرد شناسندهی نیک و بد و راست و کجست و خود آمادهی دریافتن آمیغهاست ولی یکی میباید که آمیغها را پیش آورد و بازنماید. داستان خردها از این باره داستان چشمهاست. چشمها هر چیزی را توانند دید. ولی یکی میباید که آن را پیش آورد و با چشم برخورد دهد. دین آموزگار خردهاست. دین برای اینست که آمیغها را به خردها نشان دهد.
باین سخن مثلهای بسیاری توان آورد. آنان که دانشها را درس میخوانند ، هر سخنی از آنها را با فهم خود فرامیگیرند. نیروی فهمیدن و فراگرفتن آنها را در مغز خود میدارند. لیکن در همان حال باید از استادی بشنوند تا توانند فهمید و فراگرفت. داستان خرد با دین نیز چنینست. از دین هیچگاه بینیاز نتوان بود.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار پنجم : خردها را نیز آموزگاری باید بود (یک از دو)
کسانی که با خرد دشمنی نشان داده چنین وامینمایند که با خرد آمیغها را نتوان دریافت ، با یک ایراد بزرگی روبرو میباشند ، و آن اینکه اگر با خرد آمیغها را نتوان دریافت پس با چه چیزی توان دریافت؟!.. این بِدان میماند که کسی بگوید : «با چشم نتوان دید ، با گوش نتوان شنید» که باید پرسید : «پس با چه توان دید و با چه توان شنید؟!..»
آنان که از «خرد» رو گردانیدهاند هر گروهی در این باره دستاویز دیگری میدارند : صوفیان میگویند : «ما با کشف و شهود حقیقت را درک میکنیم و خدا را با دیده میبینیم». ولی باید پرسید : ما داوری این دعوای شما را بکجا بریم و راست و دروغ این گفتهتان را از چه راهی بدانیم؟! در جایی که باید خرد را بکنار نهاد ، مردم از کجا دانند که دعوای کشف و شهود شما راستست؟!.. خود شما با چه نیرویی راست بودن آن را میشناسید؟!..
پیروان کیشها میگویند : «باید چشم بسته پیروی از فلان امام کرد». باید از آنان هم پرسید : آن امام را چگونه شناختهاید امامست؟!.. روزی یکی با من میگفت : «ما عقلهامان نارساست. باید تبعیت از عقل کل نماییم». گفتم : آن عقل کل را چگونه شناختهاید؟!. با چه نیرویی به عقل کل بودن او پی بردهاید؟!. از پاسخ درماند و بخاموشی گرایید.
چنانکه دیدیم حسن صباح دلیل آورده میگوید : «اگر در خداشناسی نظر عقل کافی بودی ، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدی». باید باو هم پاسخ داد و گفت : «این دلیلیست که شما میآورید. در جایی که باید خرد را بکنار نهاد پس راست بودن این دلیلِ شما را با چه باید فهمید؟!.. جز خرد چه نیروی دیگری برای شناختن راست و دروغ هست؟»
داستان آن لر کوهستانیست که با همراهی بشهر آمده در مسجدی نماز میخواندند. چون همراهش با یکی بسخن پرداخت ، این رو گردانیده باو چنین گفت : «مگر نمیدانی بر سر نماز با کسی سخن نباید گفت؟!.»
برخی از اینان ، نادانی را تا اندازهی رسوایی رسانیدهاند. در ایران فراوانند آن دیوانگانی که اگر غلطهای کیشَش را بشمارید ، و یا خرده به یاوهبافیهای حافظ یا شاعری دیگر گیرید ، و او نتواند پاسخی دهد برگشته خواهد گفت : «ما که نخواهیم توانست با این عقلهای خود بسخنان بزرگان ایراد بگیریم. شاید ما نمیفهمیم». ببینید چگونه نادانی را با پستی اندیشه توأم گردانیدهاند.
کوتاهسخن : جای گفتگو نیست که یگانه نیرویی که راست و کج و نیک و بد را از هم تواند شناخت خرد است و باید در هر زمینهای آن را بکار انداخت و به گزیر و داوریش گردن نهاد. لیکن در اینجا پرسشی هست و ما باید یک نکتهی ارجدار دیگری را روشن گردانیم.
در اینجا کسانی توانند گفت : در جایی که خرد شناسندهی نیک و بد و راست و کجست و توان بدستیاری آن آمیغها را دریافت ، دیگر چه نیاز به دینست؟!..
پاسخ این پرسش آنکه : «خردها را نیز آموزگاری باید بود». خرد شناسندهی نیک و بد و راست و کجست و خود آمادهی دریافتن آمیغهاست ولی یکی میباید که آمیغها را پیش آورد و بازنماید. داستان خردها از این باره داستان چشمهاست. چشمها هر چیزی را توانند دید. ولی یکی میباید که آن را پیش آورد و با چشم برخورد دهد. دین آموزگار خردهاست. دین برای اینست که آمیغها را به خردها نشان دهد.
باین سخن مثلهای بسیاری توان آورد. آنان که دانشها را درس میخوانند ، هر سخنی از آنها را با فهم خود فرامیگیرند. نیروی فهمیدن و فراگرفتن آنها را در مغز خود میدارند. لیکن در همان حال باید از استادی بشنوند تا توانند فهمید و فراگرفت. داستان خرد با دین نیز چنینست. از دین هیچگاه بینیاز نتوان بود.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
74%
آری
19%
نه
7%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 4 (دو از دو)
نگارش پایین را مرد دانشور و پارسا آقای سید حسین بُدَلا در قم نوشته و میخواستهاند در نامهی همایون بچاپ رسانند. ما چون آگاهی یافتیم بنام یگانگی که با ادارهی همایون درمیان است خواستار شدیم که آقای بُدَلا نگارش خود را بدفتر پیمان بفرستند تا در اینجا همراه دیگر نگارشها در زمینهی شعر چاپ شود. چاپ شود تا همه بدانند که راهنماییهای دلسوزانهی پیمان چه اثری بر خردمندان و پاکدلان بخشیده و اگر مشتی یاوهگو در تهران هنوز هم دست از دامن یاوهگویی برنمیدارند گناه بیخردی و ناپاکدلی ایشان میباشد. کسان پوچ مغز جز از یاوهگویی چه هنر دیگری میتوانند نمود؟!.
* * *
زیانهایی که امروز از آزادی شعر و شاعری متوجه ما گشته محتاج به بیان نیست بلکه خود شعرای محترم هم تا اندازهای متوجه شدند که قسمت عمدهی شیوع باده و سادهپرستی و گزافه و هجوگویی از طرف آنها شده.
چیزی که هست ممکن است بگویند چون شعر و شاعری امری است فطری و طبیعی از این راه نمیتوان آن را محدود کرد لذا هرگاه برای شاعری حالت شعرگویی عارض شود نمیتواند از آن حالت جلوگیری کند و در صورتی که شاعر شعری بگوید از خواندن و انتشار آن نمیتواند خودداری کند (قضیهی شاعری که شعر گفته و برای آنکه آن شعر را نخوانده درد دل گرفته بود معروف است) جواب این گفتار هم این است که بسیاری از چیزها است که فطری و طبیعی انسان است ولی بواسطهی مفاسدی که بر آزادی آن مترتب است کاملاً محدود گشته مثلاً فطری و طبیعی انسان است که در هر مورد ملایم با طبع اعمال شهوت کند و حال آنکه اگر این قسمت محدود بروابط زناشویی نبود نظام عالم مختل میماند.
همین طور فطری و طبیعی انسان است که هر کس اندک تعدی باو کند عصبانی شده اگر مانعی در پیش نباشد میخواهد او را نابود کند و یا لااقل صدمهی بزرگی باو برساند در صورتی که این امر فطری اگر بحال خود باقی باشد روزی ملیونها نفوس فدای این امر طبیعی میشود.
پس میتوان چیزهایی را که فطری و طبیعی انسان است محدود کرده و او را منحصر بموارد مخصوصی گردانید شعر هم از همین قبیل است که میتوان او را محدود گردانید اما اینکه تاکنون آزاد بوده برای آن است که اشخاصی که بمفاسد آن پی بردند از ترس آنکه شعرا آنها را هجو کنند دم نزده و مسلماً کسانی که بمفاسد آن آگاه شدهاند اگر گوشزد مردم میکردند از قبیل عشقی و ایرج و یغما بوجود نمیآمدند.
ما میبینیم امروز که آقای کسروی دامن همت بکمر زده و از خوشامد شعرا چشم پوشیده و مفاسد آنها را گوشزد مردم میکند کسانی از شعرا از گوشه و کنار به پیروی ایشان برخاسته غزلسرایی و هجوگویی را کنار گزارده و قریحهی شاعری خود را صرف موضوعهای مفید میگردانند و همچنین کسانی از دوستداران شعرا از خواندن شعرهای بیفایده دست برداشته در جستجوی مطالب مفیده میباشند. برای نمونه چند نفر از این اشخاص که با آنها دوستی داریم معرفی میکنیم که معلوم شود میتوان شعر و شاعری را محدود کرد :
1ـ آقای محمدمیرزا همایونپور که از شعرای خوشقریحه میباشند قبل از انتشار پیمان غزل و هجو بسیار میگفتند لیکن در اثر خواندن مجلهی پیمان بگفتهی خودشان یک دستمال بزرگ یادداشتهای شعری که همه در غزل و هجو بوده در آب رودخانهی قم ریخته و بعد از آن هم هجو و غزل را ترک کرده و بغیر از موضوعهای مفیده شعری نمیگویند.
2ـ آقای میرزا محمدعلی انصاری که دارای طبعی روان ، ذوقی سرشار است گفتههای شعری خود را منحصر بموضوعهای دینی و اخلاقی کرده.
3ـ آقای ذنوبی که از اشخاص شعردوست و عشق مفرطی بجمع کردن دیوان شعرا داشتند خواندن شعرهای بیفایده را ترک کرده کتابهای قاآنی و عشقی و ایرج را فروخته وجه اشتراک مجلهی پیمان را داده و میگویند تا زمانی که مجلهی پیمان منتشر شود از دیوان شعرا فروخته و وجه اشتراک پیمان را میدهم.
قم ، سید حسین بُدَلا
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 4 (دو از دو)
نگارش پایین را مرد دانشور و پارسا آقای سید حسین بُدَلا در قم نوشته و میخواستهاند در نامهی همایون بچاپ رسانند. ما چون آگاهی یافتیم بنام یگانگی که با ادارهی همایون درمیان است خواستار شدیم که آقای بُدَلا نگارش خود را بدفتر پیمان بفرستند تا در اینجا همراه دیگر نگارشها در زمینهی شعر چاپ شود. چاپ شود تا همه بدانند که راهنماییهای دلسوزانهی پیمان چه اثری بر خردمندان و پاکدلان بخشیده و اگر مشتی یاوهگو در تهران هنوز هم دست از دامن یاوهگویی برنمیدارند گناه بیخردی و ناپاکدلی ایشان میباشد. کسان پوچ مغز جز از یاوهگویی چه هنر دیگری میتوانند نمود؟!.
* * *
زیانهایی که امروز از آزادی شعر و شاعری متوجه ما گشته محتاج به بیان نیست بلکه خود شعرای محترم هم تا اندازهای متوجه شدند که قسمت عمدهی شیوع باده و سادهپرستی و گزافه و هجوگویی از طرف آنها شده.
چیزی که هست ممکن است بگویند چون شعر و شاعری امری است فطری و طبیعی از این راه نمیتوان آن را محدود کرد لذا هرگاه برای شاعری حالت شعرگویی عارض شود نمیتواند از آن حالت جلوگیری کند و در صورتی که شاعر شعری بگوید از خواندن و انتشار آن نمیتواند خودداری کند (قضیهی شاعری که شعر گفته و برای آنکه آن شعر را نخوانده درد دل گرفته بود معروف است) جواب این گفتار هم این است که بسیاری از چیزها است که فطری و طبیعی انسان است ولی بواسطهی مفاسدی که بر آزادی آن مترتب است کاملاً محدود گشته مثلاً فطری و طبیعی انسان است که در هر مورد ملایم با طبع اعمال شهوت کند و حال آنکه اگر این قسمت محدود بروابط زناشویی نبود نظام عالم مختل میماند.
همین طور فطری و طبیعی انسان است که هر کس اندک تعدی باو کند عصبانی شده اگر مانعی در پیش نباشد میخواهد او را نابود کند و یا لااقل صدمهی بزرگی باو برساند در صورتی که این امر فطری اگر بحال خود باقی باشد روزی ملیونها نفوس فدای این امر طبیعی میشود.
پس میتوان چیزهایی را که فطری و طبیعی انسان است محدود کرده و او را منحصر بموارد مخصوصی گردانید شعر هم از همین قبیل است که میتوان او را محدود گردانید اما اینکه تاکنون آزاد بوده برای آن است که اشخاصی که بمفاسد آن پی بردند از ترس آنکه شعرا آنها را هجو کنند دم نزده و مسلماً کسانی که بمفاسد آن آگاه شدهاند اگر گوشزد مردم میکردند از قبیل عشقی و ایرج و یغما بوجود نمیآمدند.
ما میبینیم امروز که آقای کسروی دامن همت بکمر زده و از خوشامد شعرا چشم پوشیده و مفاسد آنها را گوشزد مردم میکند کسانی از شعرا از گوشه و کنار به پیروی ایشان برخاسته غزلسرایی و هجوگویی را کنار گزارده و قریحهی شاعری خود را صرف موضوعهای مفید میگردانند و همچنین کسانی از دوستداران شعرا از خواندن شعرهای بیفایده دست برداشته در جستجوی مطالب مفیده میباشند. برای نمونه چند نفر از این اشخاص که با آنها دوستی داریم معرفی میکنیم که معلوم شود میتوان شعر و شاعری را محدود کرد :
1ـ آقای محمدمیرزا همایونپور که از شعرای خوشقریحه میباشند قبل از انتشار پیمان غزل و هجو بسیار میگفتند لیکن در اثر خواندن مجلهی پیمان بگفتهی خودشان یک دستمال بزرگ یادداشتهای شعری که همه در غزل و هجو بوده در آب رودخانهی قم ریخته و بعد از آن هم هجو و غزل را ترک کرده و بغیر از موضوعهای مفیده شعری نمیگویند.
2ـ آقای میرزا محمدعلی انصاری که دارای طبعی روان ، ذوقی سرشار است گفتههای شعری خود را منحصر بموضوعهای دینی و اخلاقی کرده.
3ـ آقای ذنوبی که از اشخاص شعردوست و عشق مفرطی بجمع کردن دیوان شعرا داشتند خواندن شعرهای بیفایده را ترک کرده کتابهای قاآنی و عشقی و ایرج را فروخته وجه اشتراک مجلهی پیمان را داده و میگویند تا زمانی که مجلهی پیمان منتشر شود از دیوان شعرا فروخته و وجه اشتراک پیمان را میدهم.
قم ، سید حسین بُدَلا
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
85%
آری
12%
نه
2%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون خرد»
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار پنجم : خردها را نیز آموزگاری باید بود (دو از دو)
در اینجا نکتهی ارجدارتر دیگری هست : چنانکه میدانیم کسانی که خرد را نمیپذیرند و گردن بآن نمیگزارند ، بیش از همه در آرزوی خودسری میباشند. این بآنان دشوار است که جلو هوس و آز خود را گیرند و در زندگانی دربند آسایش دیگران باشند. آن دشمنی که با خرد مینمایند ، بیش از همه از این راه میباشد. اگر دین نباشد این بار همان کسان خرد را دستاویز گرفته بنام آنکه نیک و بد و سود و زیان را خودشان میفهمند ، باز دنبال خودسری را خواهند گرفت. دین بیش از همه برای جلوگیری از این کسانست.
خودسری از آسیبهای زندگانیست. مردمی که در یک جا میزیند و سود و زیانشان بهم بسته است ، باید راهی درمیان ایشان باشد که همگی آن را پیش گیرند تا بتوانند باهم زیند. کسانی که در آرزوی خودسری هستند و میخواهند جلو هوس و آز و پندار ایشان گرفته نشود ، باید بروند و همچون پلنگان و گرگان در کوهها و بیابانها زیند. پلنگان و گرگان چون جدا از هم میزیند ، خودسر توانند بود ولی آدمیان که باهم میزیند ، خودسری آسیب بزرگی در زندگانی ایشانست. زیرا در خودسری هر کسی به هوسهای خود پردازد و پیروی از پندارها و نادانیهای خود کند ، و رشتهی باهمی[=اتحاد] از هم گسیخته شود. گذشته از آنکه زندگانی بسیار تلخ گردد ، آن مردم چون دارای نیرویی نباشند ، زبون بیگانگان گردند ، (همان باشند که امروز ایرانیان هستند).
نتیجهی همهی کوششها در جهان اینست که زندگانی هر تودهای از روی سامانی باشد و مردان و زنان و کودکان و بچگان از آسایش و خوشی بهره یابند ، و برای این نتیجه بیش از همه این باید که هر کسی از هوسبازی و خودسری چشم پوشد. خودسری به هر عنوان که باشد نشانهی ناپاکدلی و بدخواهیست.
آنگاه خردها با همهی توانایی در شناختن سود و زیان و راست و کج ، چهبسا که زبون هوس و کینه گردند. چهبسا که کسی جدایی میانهی هوس و خرد نتواند نهاد ، چهبسا که یک مرد سالوسی به هوسبازیها و کینهجوییهای خود رخت داوری خرد خواهد پوشانید.
برای جلوگیری از همهی اینها باید «دین» باشد که آمیغهای زندگانی را برویهی روشنی نشان داده ، جای فریب و نافهمی کسی را باز نگزارد ، و نیز یک آیین خردمندانهای برای زیست مردمان دربر دارد ، که پاکدلان همگی آن را بپذیرند و براست دارند [=تصدیق کنند] و بکار بندند و ناپاکدلان را با زور بگردنگزاری وادارند.
گذشته از همهی اینها ، دین پشتیبان خردهاست ، و برای آنکه این سخن نیک روشن گردد و داستان دین و خرد بشایستگی دانسته شود ، باز باید بداستان جان و روان بازگشته چند سخن دیگری در آن زمینه بنویسیم :
چنانکه گفتهایم آدمی دارای دو گوهر است : گوهر جان و گوهر روان ، و هر یکی از این دو گوهر دستگاهیست و چیزهایی را با خود میدارد. کنون میباید دو نکته را دانست :
1) این دو گوهر باآنکه در یک جایند و باهمند ، آخشیج یکدیگرند که همیشه باهم در کشاکش باشند و همچون دو کفهی ترازو ، همانکه یکی بالا رفت ، دیگری پایین خواهد افتاد. باینمعنی که هر کدام که چیره گردید ، آن دیگری از نیرو خواهد افتاد.
2) انبوه مردم اگر بحال خود مانند ، گوهر جانیشان چیره گردیده و هوس و آز و کینه و خشم و دیگری خویهای پست جانوری نیرو گرفته ، روان و خرد و فهم و اندیشه و دیگر بستگان روان از کار خواهد افتاد ، (بدانسان که اکنون در ایرانیان از کار افتاده).
از اینجاست که همیشه روانها و خردها را پشتیبانی باید بود. یک چیزی باید که همیشه ستودگی روان و خرد و ناستودگی گوهر جانی را بیادها اندازد و همیشه به روان و خرد پشتیبانی کند. این پشتیبان ، دین است. دین چنانکه آموزگار خردهاست ، پشتیبان آنها نیز هست.
داستان دین و خرد شگفتست : دین با خردها برپاست و خردها با دین پایدار میباشد. دین را باید با خرد دریافت و خرد را باید با دین نگه داشت. از اینجا یک نکتهی دیگر نیز روشن میگردد ، و آن اینکه دین باید از هرباره خردپذیر باشد و کمتر چیزی که با خرد نمیسازد در آن نباشد ، دین در معنی والاترش اینست. کسانی که میخواهند نیک بدانند که دین چیست و چگونه همه چیز آن خردپذیر است ، باید کتاب «ورجاوندْبنیاد» را بخوانند و از پاکدینی آگاه گردند.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار پنجم : خردها را نیز آموزگاری باید بود (دو از دو)
در اینجا نکتهی ارجدارتر دیگری هست : چنانکه میدانیم کسانی که خرد را نمیپذیرند و گردن بآن نمیگزارند ، بیش از همه در آرزوی خودسری میباشند. این بآنان دشوار است که جلو هوس و آز خود را گیرند و در زندگانی دربند آسایش دیگران باشند. آن دشمنی که با خرد مینمایند ، بیش از همه از این راه میباشد. اگر دین نباشد این بار همان کسان خرد را دستاویز گرفته بنام آنکه نیک و بد و سود و زیان را خودشان میفهمند ، باز دنبال خودسری را خواهند گرفت. دین بیش از همه برای جلوگیری از این کسانست.
خودسری از آسیبهای زندگانیست. مردمی که در یک جا میزیند و سود و زیانشان بهم بسته است ، باید راهی درمیان ایشان باشد که همگی آن را پیش گیرند تا بتوانند باهم زیند. کسانی که در آرزوی خودسری هستند و میخواهند جلو هوس و آز و پندار ایشان گرفته نشود ، باید بروند و همچون پلنگان و گرگان در کوهها و بیابانها زیند. پلنگان و گرگان چون جدا از هم میزیند ، خودسر توانند بود ولی آدمیان که باهم میزیند ، خودسری آسیب بزرگی در زندگانی ایشانست. زیرا در خودسری هر کسی به هوسهای خود پردازد و پیروی از پندارها و نادانیهای خود کند ، و رشتهی باهمی[=اتحاد] از هم گسیخته شود. گذشته از آنکه زندگانی بسیار تلخ گردد ، آن مردم چون دارای نیرویی نباشند ، زبون بیگانگان گردند ، (همان باشند که امروز ایرانیان هستند).
نتیجهی همهی کوششها در جهان اینست که زندگانی هر تودهای از روی سامانی باشد و مردان و زنان و کودکان و بچگان از آسایش و خوشی بهره یابند ، و برای این نتیجه بیش از همه این باید که هر کسی از هوسبازی و خودسری چشم پوشد. خودسری به هر عنوان که باشد نشانهی ناپاکدلی و بدخواهیست.
آنگاه خردها با همهی توانایی در شناختن سود و زیان و راست و کج ، چهبسا که زبون هوس و کینه گردند. چهبسا که کسی جدایی میانهی هوس و خرد نتواند نهاد ، چهبسا که یک مرد سالوسی به هوسبازیها و کینهجوییهای خود رخت داوری خرد خواهد پوشانید.
برای جلوگیری از همهی اینها باید «دین» باشد که آمیغهای زندگانی را برویهی روشنی نشان داده ، جای فریب و نافهمی کسی را باز نگزارد ، و نیز یک آیین خردمندانهای برای زیست مردمان دربر دارد ، که پاکدلان همگی آن را بپذیرند و براست دارند [=تصدیق کنند] و بکار بندند و ناپاکدلان را با زور بگردنگزاری وادارند.
گذشته از همهی اینها ، دین پشتیبان خردهاست ، و برای آنکه این سخن نیک روشن گردد و داستان دین و خرد بشایستگی دانسته شود ، باز باید بداستان جان و روان بازگشته چند سخن دیگری در آن زمینه بنویسیم :
چنانکه گفتهایم آدمی دارای دو گوهر است : گوهر جان و گوهر روان ، و هر یکی از این دو گوهر دستگاهیست و چیزهایی را با خود میدارد. کنون میباید دو نکته را دانست :
1) این دو گوهر باآنکه در یک جایند و باهمند ، آخشیج یکدیگرند که همیشه باهم در کشاکش باشند و همچون دو کفهی ترازو ، همانکه یکی بالا رفت ، دیگری پایین خواهد افتاد. باینمعنی که هر کدام که چیره گردید ، آن دیگری از نیرو خواهد افتاد.
2) انبوه مردم اگر بحال خود مانند ، گوهر جانیشان چیره گردیده و هوس و آز و کینه و خشم و دیگری خویهای پست جانوری نیرو گرفته ، روان و خرد و فهم و اندیشه و دیگر بستگان روان از کار خواهد افتاد ، (بدانسان که اکنون در ایرانیان از کار افتاده).
از اینجاست که همیشه روانها و خردها را پشتیبانی باید بود. یک چیزی باید که همیشه ستودگی روان و خرد و ناستودگی گوهر جانی را بیادها اندازد و همیشه به روان و خرد پشتیبانی کند. این پشتیبان ، دین است. دین چنانکه آموزگار خردهاست ، پشتیبان آنها نیز هست.
داستان دین و خرد شگفتست : دین با خردها برپاست و خردها با دین پایدار میباشد. دین را باید با خرد دریافت و خرد را باید با دین نگه داشت. از اینجا یک نکتهی دیگر نیز روشن میگردد ، و آن اینکه دین باید از هرباره خردپذیر باشد و کمتر چیزی که با خرد نمیسازد در آن نباشد ، دین در معنی والاترش اینست. کسانی که میخواهند نیک بدانند که دین چیست و چگونه همه چیز آن خردپذیر است ، باید کتاب «ورجاوندْبنیاد» را بخوانند و از پاکدینی آگاه گردند.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
83%
آری
14%
نه
3%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 کوشاد تلگرام
🔸 سخنی با خوانندگان دربارهی نوشتار دیروز (یک از یک)
کسانی که این رشته گفتارها را دنبال میکنند ، بیگمان این دریافتهاند که احمد کسروی به چه کار بزرگی برخاسته است. کاری که سدهها از آن غفلت شده. زیرا یک بیراهی و گمراهی که در تودهای رواج میگیرد ، این بگردن نیکخواهان و خردمندان آن توده است که با آن به نبرد برخیزند و اندیشههای مردم را در آن باره روشن گردانند و از هر راهی بکوشند آن گمراهی و بیراهی را بازگردانند.
شعر و شاعری که از هزار سال پیش در ایران از سادگی و بیآلایشی خود بیرون رفته و دچار صد بدی گردیده بود کسی به چنان سخنانی برنخاسته و به چنین نبرد سختی نپرداخته بود. این کسروی ، آن مرد جانسپار بود که باک از هیاهوی شعرپرستان بیآزرم و هجو و زشتزبانیهای آنان نکرده به برگردانیدن این پتیاره (=بلا) برخاست.
امروز یک جوّی بر اندیشهها چیره گردیده که بسیاری کوشش سیاسی را تنها سخن گفتن از حکومتها و مهرههای آنها و بدست آوردن آگاهیهایی از زندگی (راستیها و ناراستیهاشان) و مانند اینها میدانند. در حالی که آسیبهای فرهنگی در چنین جوّی بیکباره فراموش میشود. تو گویی اینگونه خیانتها که با ایران و ایرانی شده هیچ ارجی ندارد و نباید عمر را با پرداختن به آنها کوتاه گردانید.
در حالی که چنین اندیشهای بس بیجا و خام است. درسخوانده و نخواندهی همین توده را با اینگونه بیهودهکاریها و زیانکاریها سرگرم گردانیده و از کوشش در راه میهن بازداشتهاند. صدهزاران بلکه میلیونها جوانان را با شعر و صوفیگری و «عرفان» فریفته و نیروهای جوانی آنان را براه شعرپرستی و عرفانجویی و قلندری و مانند اینگونه گمراهیها انداختهاند.
پس نوشتارهایی را که آن یگانهمرد نوشته و ما پیاپی در کانال تلگرامی پاکدینی میآوریم برای آن نیست که نقشی بر روی صفحه نمایش کامپیوتر یا موبایل خوانندگان باشد. ما از این سخنان انتظارهای بزرگی داریم. ما خواستاریم جوانان و کوشندگان که دلبستگی به حال کشور دارند و دلسوزانه نیروهای خود را در آن راه بکار میاندازند به این سخنان و این جنبش بیپروایی نکنند. این بدانند که حکومت هرچه باشد خائنانی (ایرانی یا بیگانه) کوشیده و هماکنون نیز میکوشند مغزها را با چنین سرگرمیهای شومی بیاشوبند.
ما چشم داریم خوانندگانمان این ناکسان را بشناسند ، خیانتهاشان را خُرد نشمارند ، خوارشان دارند ، نامهاشان را همیشه با خواری برند و آشنایان خود را با کوششهای بدخواهانهی آنان آشنا گردانند.
این نوشتار از میان چندین گرفتاری ایران تنها به دو گرفتاری و گمراهی (شعر و صوفیگری) پرداخته است. در زمینهی شعر ، در نوشتهی بالا تنها یادی از ایرج (میرزا) رفته ولی تنها او نیست. از گذشتگان شاعران بنام بسیاری هست که مردم باید آنان را بشناسند و از زیان دیوانها و شعرهاشان آگاه شوند. از امروزیان ما هنوز زبان به نکوهش باز نکرده نخواستهایم پردهدری کنیم. ولی این حال دیری نخواهد پایید. در میان آنها نیز رسواییها هست. بلکه برخی از آنان گناهشان پرداختن پیاپی به ادبیات زمان مغول است که این بدخواهیشان باید آشکار گردد. چنانکه بارها پیکرهی کتابهاشان را نشان داده و به کوششهای شومشان اشاره کردهایم.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
🔸 سخنی با خوانندگان دربارهی نوشتار دیروز (یک از یک)
کسانی که این رشته گفتارها را دنبال میکنند ، بیگمان این دریافتهاند که احمد کسروی به چه کار بزرگی برخاسته است. کاری که سدهها از آن غفلت شده. زیرا یک بیراهی و گمراهی که در تودهای رواج میگیرد ، این بگردن نیکخواهان و خردمندان آن توده است که با آن به نبرد برخیزند و اندیشههای مردم را در آن باره روشن گردانند و از هر راهی بکوشند آن گمراهی و بیراهی را بازگردانند.
شعر و شاعری که از هزار سال پیش در ایران از سادگی و بیآلایشی خود بیرون رفته و دچار صد بدی گردیده بود کسی به چنان سخنانی برنخاسته و به چنین نبرد سختی نپرداخته بود. این کسروی ، آن مرد جانسپار بود که باک از هیاهوی شعرپرستان بیآزرم و هجو و زشتزبانیهای آنان نکرده به برگردانیدن این پتیاره (=بلا) برخاست.
امروز یک جوّی بر اندیشهها چیره گردیده که بسیاری کوشش سیاسی را تنها سخن گفتن از حکومتها و مهرههای آنها و بدست آوردن آگاهیهایی از زندگی (راستیها و ناراستیهاشان) و مانند اینها میدانند. در حالی که آسیبهای فرهنگی در چنین جوّی بیکباره فراموش میشود. تو گویی اینگونه خیانتها که با ایران و ایرانی شده هیچ ارجی ندارد و نباید عمر را با پرداختن به آنها کوتاه گردانید.
در حالی که چنین اندیشهای بس بیجا و خام است. درسخوانده و نخواندهی همین توده را با اینگونه بیهودهکاریها و زیانکاریها سرگرم گردانیده و از کوشش در راه میهن بازداشتهاند. صدهزاران بلکه میلیونها جوانان را با شعر و صوفیگری و «عرفان» فریفته و نیروهای جوانی آنان را براه شعرپرستی و عرفانجویی و قلندری و مانند اینگونه گمراهیها انداختهاند.
پس نوشتارهایی را که آن یگانهمرد نوشته و ما پیاپی در کانال تلگرامی پاکدینی میآوریم برای آن نیست که نقشی بر روی صفحه نمایش کامپیوتر یا موبایل خوانندگان باشد. ما از این سخنان انتظارهای بزرگی داریم. ما خواستاریم جوانان و کوشندگان که دلبستگی به حال کشور دارند و دلسوزانه نیروهای خود را در آن راه بکار میاندازند به این سخنان و این جنبش بیپروایی نکنند. این بدانند که حکومت هرچه باشد خائنانی (ایرانی یا بیگانه) کوشیده و هماکنون نیز میکوشند مغزها را با چنین سرگرمیهای شومی بیاشوبند.
ما چشم داریم خوانندگانمان این ناکسان را بشناسند ، خیانتهاشان را خُرد نشمارند ، خوارشان دارند ، نامهاشان را همیشه با خواری برند و آشنایان خود را با کوششهای بدخواهانهی آنان آشنا گردانند.
این نوشتار از میان چندین گرفتاری ایران تنها به دو گرفتاری و گمراهی (شعر و صوفیگری) پرداخته است. در زمینهی شعر ، در نوشتهی بالا تنها یادی از ایرج (میرزا) رفته ولی تنها او نیست. از گذشتگان شاعران بنام بسیاری هست که مردم باید آنان را بشناسند و از زیان دیوانها و شعرهاشان آگاه شوند. از امروزیان ما هنوز زبان به نکوهش باز نکرده نخواستهایم پردهدری کنیم. ولی این حال دیری نخواهد پایید. در میان آنها نیز رسواییها هست. بلکه برخی از آنان گناهشان پرداختن پیاپی به ادبیات زمان مغول است که این بدخواهیشان باید آشکار گردد. چنانکه بارها پیکرهی کتابهاشان را نشان داده و به کوششهای شومشان اشاره کردهایم.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
81%
آری
17%
نه
2%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون خرد»
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار ششم : نتیجهای که میخواهیم (یک از چهار)
نتیجهی این گفتهها آنکه هر کسی باید خرد را شناخته ، این بداند که چنین نیروی گرانمایهای درو هست ، و آن را براه اندازد و در کارها رهنمای خود گیرد. هر کسی باید آن را به هوس و خودخواهی چیره گرداند. این بهمه کس بایا[=واجب]ست. خرد در همه جا بسود آدمیان راهنماست. مثلاً آدمیان اگر بسر خود باشند ، هر کسی میخواهد که در زندگی تنها درپی سود خود باشد و از هر راهی که توانست پول و داراک اندوزد و بمردم چیرگی یابد و پروای هیچ کسی و هیچ چیزی نکند.
ولی خرد میگوید : آدمیان چون باید در یکجا زیند و بهمدستی یکدیگر نیازمند میباشند ، از اینرو باید هر کسی نه تنها درپی سود خود بلکه درپی سود همگان باشد.
میگوید : اینکه هر کسی تنها درپی سود خود باشد نتیجهاش آن خواهد بود که زندگانی رویهی نبرد و کشاکش گیرد ، و نتیجهی نبرد و کشاکش نیز رنج و ناآسودگی همگان خواهد بود.
امروز این رنجها که در جهانست و زندگی باین سختی افتاده که هر کسی باید یک نیمروز را بکوشد و بدَوَد و اندوه خورد و با دوست و با دشمن روبرو گردد و دروغ گوید و چاپلوسی کند و فریب دهد و فریب خورد و چهبسا دچار زد و خورد هم گردد ، همهی اینها نتیجهی کشاکش است ، و کشاکش نیز نتیجهی آن میباشد که هر کس تنها سود خود را دنبال میکند. اگر بدانسان که راهنمایی خرد است ، هر کسی درپی سود همگان باشد ، هرآینه این رنجها و دشواریها از میان خواهد برخاست ، و هر کسی روزانه بیش از دو ساعت بکوشش و کار نیاز نخواهد داشت.
یک مثل دیگر : امروز تودههای بزرگ جهان هر یکی آرزو دارد که بدیگران چیره گردد و آنها را زیردست خود گردانیده فرمان راند و بر سر آن کشاکشها میرود و خونها ریخته میشود و شهرها ویران میگردد و تودههای بزرگی همچون آلمان و ایتالیا خود را فدای آن آرزو میسازند. خرد میگوید : چنین آرزویی نابجاست ، ناسزاست ، آن را باید بکنار نهاد. میگوید این جهان برای همه است. همهی تودهها باید با آزادی زندگی کنند و هیچ یکی زیردست دیگری نباشد میگوید : آرزوی چیرگی ، گذشته از اینکه ناسزاست ، این جنگها و خونریزیها را هم درپی میدارد. میگوید : بدانسان که چیرگیفروشی یکهها [=افراد] مایهی نابسامانی زندگی میشد و خردمندان گرد آمده قانونها گزاردهاند و دادگاهها برپا گردانیدهاند که از چیرگیفروشی و فزونیجویی یکهها جلو میگیرند ، چیرگیفروشی تودهها و دولتها نیز همانحال را دارد و مایهی نابسامانی جهان میگردد و باید برای رفتار آنها با یکدیگر نیز قانونهایی باشد و دادگاههایی برای جلوگیری از ستمگری دولتها پدید آورده شود و از این راهست که میتوان از جنگها و ویرانیها جلو گرفت.
شگفتست که دولتهای بزرگ از جنگ و از آسیبهای بسیار آن مینالند و خرد باین رفتار خندیده این کار آنها را مانند کارهای بچگان میشناسد که خود کنند و خود ناله و گریه راه اندازند.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار ششم : نتیجهای که میخواهیم (یک از چهار)
نتیجهی این گفتهها آنکه هر کسی باید خرد را شناخته ، این بداند که چنین نیروی گرانمایهای درو هست ، و آن را براه اندازد و در کارها رهنمای خود گیرد. هر کسی باید آن را به هوس و خودخواهی چیره گرداند. این بهمه کس بایا[=واجب]ست. خرد در همه جا بسود آدمیان راهنماست. مثلاً آدمیان اگر بسر خود باشند ، هر کسی میخواهد که در زندگی تنها درپی سود خود باشد و از هر راهی که توانست پول و داراک اندوزد و بمردم چیرگی یابد و پروای هیچ کسی و هیچ چیزی نکند.
ولی خرد میگوید : آدمیان چون باید در یکجا زیند و بهمدستی یکدیگر نیازمند میباشند ، از اینرو باید هر کسی نه تنها درپی سود خود بلکه درپی سود همگان باشد.
میگوید : اینکه هر کسی تنها درپی سود خود باشد نتیجهاش آن خواهد بود که زندگانی رویهی نبرد و کشاکش گیرد ، و نتیجهی نبرد و کشاکش نیز رنج و ناآسودگی همگان خواهد بود.
امروز این رنجها که در جهانست و زندگی باین سختی افتاده که هر کسی باید یک نیمروز را بکوشد و بدَوَد و اندوه خورد و با دوست و با دشمن روبرو گردد و دروغ گوید و چاپلوسی کند و فریب دهد و فریب خورد و چهبسا دچار زد و خورد هم گردد ، همهی اینها نتیجهی کشاکش است ، و کشاکش نیز نتیجهی آن میباشد که هر کس تنها سود خود را دنبال میکند. اگر بدانسان که راهنمایی خرد است ، هر کسی درپی سود همگان باشد ، هرآینه این رنجها و دشواریها از میان خواهد برخاست ، و هر کسی روزانه بیش از دو ساعت بکوشش و کار نیاز نخواهد داشت.
یک مثل دیگر : امروز تودههای بزرگ جهان هر یکی آرزو دارد که بدیگران چیره گردد و آنها را زیردست خود گردانیده فرمان راند و بر سر آن کشاکشها میرود و خونها ریخته میشود و شهرها ویران میگردد و تودههای بزرگی همچون آلمان و ایتالیا خود را فدای آن آرزو میسازند. خرد میگوید : چنین آرزویی نابجاست ، ناسزاست ، آن را باید بکنار نهاد. میگوید این جهان برای همه است. همهی تودهها باید با آزادی زندگی کنند و هیچ یکی زیردست دیگری نباشد میگوید : آرزوی چیرگی ، گذشته از اینکه ناسزاست ، این جنگها و خونریزیها را هم درپی میدارد. میگوید : بدانسان که چیرگیفروشی یکهها [=افراد] مایهی نابسامانی زندگی میشد و خردمندان گرد آمده قانونها گزاردهاند و دادگاهها برپا گردانیدهاند که از چیرگیفروشی و فزونیجویی یکهها جلو میگیرند ، چیرگیفروشی تودهها و دولتها نیز همانحال را دارد و مایهی نابسامانی جهان میگردد و باید برای رفتار آنها با یکدیگر نیز قانونهایی باشد و دادگاههایی برای جلوگیری از ستمگری دولتها پدید آورده شود و از این راهست که میتوان از جنگها و ویرانیها جلو گرفت.
شگفتست که دولتهای بزرگ از جنگ و از آسیبهای بسیار آن مینالند و خرد باین رفتار خندیده این کار آنها را مانند کارهای بچگان میشناسد که خود کنند و خود ناله و گریه راه اندازند.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 واعظپور و احمد کسروی
🔸 از خوانندگان پیمان (یک از یک)
دو سه روز پیش از جایی میگذشتم دو نفر از شاگردان دبیرستان تدین را که یکی تقریباً دوازده ساله و دیگری شاید بسن شانزده میرسید دیدم. دوازده ساله جزوهای از اشعار ایرج (که ندانستم جزوهی هفتم بود یا عارفنامه) در دست داشت و برای رفیق بزرگتر از خودش میخواند. من هنگامی نزدیک شدم که این بیت را میخواند . . . .
راستی از نوشتن و تکرار نمودن آن دوباره در اینجا شرم میکنم. پس از خواندن آن علاوه نمود (ببخشید میخواهم گفتهی خود آن طفل را بنویسم) : این پدرسوخته چون بچهباز بود تمام اشعار و گفتههایش در همین زمینه است.
خدا میداند از دیدن این وضع به چه حالی افتادم و دلم باین طفل و امثال او که غیر از نفهمی و اقتضای عالم کودکی گناهی ندارند چه اندازه سوخت. آری گناه در آن مرد خدانشناس و فرومایه است که برای خاطر پول و پر کردن سر کیسهی خود آنها را گرد آورده و در جزوههای کوچکی که خواسته است بقیمت ارزانی تمام شده و خرید آن درخور توانایی هر کس حتا اطفال خردسال نیز باشد با یک آب و تاب چاپ نموده است.
نامرد خجالت نکشیده روی جلد آنها هم نوشته است :
اگرچه خریدار ندارد سخن
گرمی بازار ندارد سخن
دلسوزی تماشا کنید مردکهی مزخرف این ذَنب لایُغفَر [=گناه نیامرزیدنی] را نموده بس نیست آرزو داشته است که همهی مردم با دیدن این چرندها بیدریغ مطابق دلخواه او پول ریخته و دودستی آنها را بآغوش بکشند زهی نادانی و نابخردی که این مزخرفات را شعر گفت. زهی سیهروزی و بدبختی ملتی که آنها را بعنوان شاهکار ادبی ضبط نماید.
ملاحظه نمایید خواندن و شنیدن این اشعار بیشرمانه که اعمال قبیحه و ننگآوری را که انسان از بردن نام آنها شرم میکند مجسم نموده و لابد هر خواننده و شنونده را تهییج مینماید در نوباوگان و اطفال خردسال چه تأثیری نموده و اگر از طفولیت گوششان با اینها آشنا شده و از اول با این قبیل اشعار چشم و گوششان باز گردد که البته آنهمه کارهای ننگین از نظر آنها نخواهد رفت ـ سرانجام چه نتیجه بار خواهد آورد؟. گمان میکنید صدی ده آنها میتوانند جلو نفس را کشیده و در اثر خواندن آنها که شهوت تحریک خواهد شد دامن عصمت خود را لکهدار ننماید؟ پس در این صورت گوینده و گردآورنده و چاپکننده و فروشندهی آن سزاوار نفرین نیست؟
باری بیاختیار جلو رفته و با مهربانی زیاد گفتم : عزیزم تو محصلی و درپی تحصیل علم هستی و خودت باید بدانی که از خواندن این مزخرفات غیر از بداخلاقی و بیشرمی نتیجه حاصل نمیشود حیف نیست که با خواندن آنها عمر گرانبهای خود را هدر دهی؟ خدا پدرش را بیامرزد که مثل بعضیها در برابر این نصیحت دوستانهی من پرخاش ننموده با کمال ادب جواب داد : چشم آقا اطاعت میکنم.
اینجاست که باید نوشتههای آقای کسروی را که دربارهی شعر و شاعری در پیمان مینویسد گردن نهاده تمامی این قبیل مجموعهها را گرد آورده و آتش زده و سوزاند. ولی این را باید گفت که در این قسمت تنها سوزاندن آنها کافی نبوده باید وزارت جلیلهی معارف نیز باین موضوع مواظبت و دقت کامل نموده بهیچ وجه اجازهی بچاپ و نشر آنها ندهد و باین وسیله اخلاق عموم مردم مخصوصاً شاگردان مدارس را بیمه نماید و همه کس را هم وظیفهی فرضی است که برای از بین بردن آنها از هیچ گونه اقدامی فروگذاری ننمایند تا بلکه بتوانیم این لکهی ننگین را از دامن ایران و ایرانیان پاک کرد.
تبریز ـ واعظپور
پیمان : آفرین بر جوان پاکدل ، حلالت باد نام ایرانی ، آری امروز بر هر ایرانی غیرتمند است که در برابر این سیاهکاریها خاموشی نگزیند و نکوهش و سختگیری دریغ نسازد. امروز چاره گفتن است و داد زدن ولی بزودی خواهد رسید روزی که تودهی غیرتمند ایران جنبشی کرده همهی این کتابها و نوشتههای سیاه را بآتش بسوزانند و یک لکهی ننگی را از دامن شرافت ایران سترده دارند. ایرج پست نابکار بجای خود هزارها شاعر و مؤلف فدای یک نام نیک ایرانی باد.
مگر قافیه بافتن و سخن بقالب زدن چه ارجی دارد که از رهگذر آن اینهمه بدنامیها و نارواییها را برتابیم؟! اگر این شعرها و کتابها نباشد چه از ایران خواهد کاست؟!
آن بیآزرمی که دم از سادهبازی زده از سگ کمتر است بلکه همچون سگ هار خونش را باید ریخت نه اینکه بیآزرمیهای او را کتابی ساخت و بدست بچگان ساده دل بیگناه داد! ما امیدواریم در سایهی این جنبش غیرتمندانه که آغاز شده و اثر آن پیداست بزودی چارهی این سیاهکاریها خواهد شد.
🌸
🖌 واعظپور و احمد کسروی
🔸 از خوانندگان پیمان (یک از یک)
دو سه روز پیش از جایی میگذشتم دو نفر از شاگردان دبیرستان تدین را که یکی تقریباً دوازده ساله و دیگری شاید بسن شانزده میرسید دیدم. دوازده ساله جزوهای از اشعار ایرج (که ندانستم جزوهی هفتم بود یا عارفنامه) در دست داشت و برای رفیق بزرگتر از خودش میخواند. من هنگامی نزدیک شدم که این بیت را میخواند . . . .
راستی از نوشتن و تکرار نمودن آن دوباره در اینجا شرم میکنم. پس از خواندن آن علاوه نمود (ببخشید میخواهم گفتهی خود آن طفل را بنویسم) : این پدرسوخته چون بچهباز بود تمام اشعار و گفتههایش در همین زمینه است.
خدا میداند از دیدن این وضع به چه حالی افتادم و دلم باین طفل و امثال او که غیر از نفهمی و اقتضای عالم کودکی گناهی ندارند چه اندازه سوخت. آری گناه در آن مرد خدانشناس و فرومایه است که برای خاطر پول و پر کردن سر کیسهی خود آنها را گرد آورده و در جزوههای کوچکی که خواسته است بقیمت ارزانی تمام شده و خرید آن درخور توانایی هر کس حتا اطفال خردسال نیز باشد با یک آب و تاب چاپ نموده است.
نامرد خجالت نکشیده روی جلد آنها هم نوشته است :
اگرچه خریدار ندارد سخن
گرمی بازار ندارد سخن
دلسوزی تماشا کنید مردکهی مزخرف این ذَنب لایُغفَر [=گناه نیامرزیدنی] را نموده بس نیست آرزو داشته است که همهی مردم با دیدن این چرندها بیدریغ مطابق دلخواه او پول ریخته و دودستی آنها را بآغوش بکشند زهی نادانی و نابخردی که این مزخرفات را شعر گفت. زهی سیهروزی و بدبختی ملتی که آنها را بعنوان شاهکار ادبی ضبط نماید.
ملاحظه نمایید خواندن و شنیدن این اشعار بیشرمانه که اعمال قبیحه و ننگآوری را که انسان از بردن نام آنها شرم میکند مجسم نموده و لابد هر خواننده و شنونده را تهییج مینماید در نوباوگان و اطفال خردسال چه تأثیری نموده و اگر از طفولیت گوششان با اینها آشنا شده و از اول با این قبیل اشعار چشم و گوششان باز گردد که البته آنهمه کارهای ننگین از نظر آنها نخواهد رفت ـ سرانجام چه نتیجه بار خواهد آورد؟. گمان میکنید صدی ده آنها میتوانند جلو نفس را کشیده و در اثر خواندن آنها که شهوت تحریک خواهد شد دامن عصمت خود را لکهدار ننماید؟ پس در این صورت گوینده و گردآورنده و چاپکننده و فروشندهی آن سزاوار نفرین نیست؟
باری بیاختیار جلو رفته و با مهربانی زیاد گفتم : عزیزم تو محصلی و درپی تحصیل علم هستی و خودت باید بدانی که از خواندن این مزخرفات غیر از بداخلاقی و بیشرمی نتیجه حاصل نمیشود حیف نیست که با خواندن آنها عمر گرانبهای خود را هدر دهی؟ خدا پدرش را بیامرزد که مثل بعضیها در برابر این نصیحت دوستانهی من پرخاش ننموده با کمال ادب جواب داد : چشم آقا اطاعت میکنم.
اینجاست که باید نوشتههای آقای کسروی را که دربارهی شعر و شاعری در پیمان مینویسد گردن نهاده تمامی این قبیل مجموعهها را گرد آورده و آتش زده و سوزاند. ولی این را باید گفت که در این قسمت تنها سوزاندن آنها کافی نبوده باید وزارت جلیلهی معارف نیز باین موضوع مواظبت و دقت کامل نموده بهیچ وجه اجازهی بچاپ و نشر آنها ندهد و باین وسیله اخلاق عموم مردم مخصوصاً شاگردان مدارس را بیمه نماید و همه کس را هم وظیفهی فرضی است که برای از بین بردن آنها از هیچ گونه اقدامی فروگذاری ننمایند تا بلکه بتوانیم این لکهی ننگین را از دامن ایران و ایرانیان پاک کرد.
تبریز ـ واعظپور
پیمان : آفرین بر جوان پاکدل ، حلالت باد نام ایرانی ، آری امروز بر هر ایرانی غیرتمند است که در برابر این سیاهکاریها خاموشی نگزیند و نکوهش و سختگیری دریغ نسازد. امروز چاره گفتن است و داد زدن ولی بزودی خواهد رسید روزی که تودهی غیرتمند ایران جنبشی کرده همهی این کتابها و نوشتههای سیاه را بآتش بسوزانند و یک لکهی ننگی را از دامن شرافت ایران سترده دارند. ایرج پست نابکار بجای خود هزارها شاعر و مؤلف فدای یک نام نیک ایرانی باد.
مگر قافیه بافتن و سخن بقالب زدن چه ارجی دارد که از رهگذر آن اینهمه بدنامیها و نارواییها را برتابیم؟! اگر این شعرها و کتابها نباشد چه از ایران خواهد کاست؟!
آن بیآزرمی که دم از سادهبازی زده از سگ کمتر است بلکه همچون سگ هار خونش را باید ریخت نه اینکه بیآزرمیهای او را کتابی ساخت و بدست بچگان ساده دل بیگناه داد! ما امیدواریم در سایهی این جنبش غیرتمندانه که آغاز شده و اثر آن پیداست بزودی چارهی این سیاهکاریها خواهد شد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
8%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون خرد»
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار ششم : نتیجهای که میخواهیم (دو از چهار)
یک مثل دیگر : امروز انبوه مردم کار یا پیشه را جز برای روزی درآوردن نمیشناسند ، و هر کس بخود سزنده میشمارد که هر کاری که خواست پیش گیرد و از هر راهی که توانست روزی درآورد. کمتر کسی از معنی راست کار و پیشه آگاهست ، و کمتر کسی بآنها در معنی راستشان میپردازد.
در ایران فلان مرد رُمان مینویسد و از فروش آن روزی میخورد. بَهمان درویش دستگاه میگسترد و از حقهبازی پول درمیآورد. فلان سالوس بدعانویسی و جادوگری میپردازد. بَهمان سید از مردم نذر میگیرد. فلان مرد در خانهی توانگران دلخکی میکند. بَهمان ملا روضه میخواند. انبوهی از بازرگانان کارشان در بازار جز دست بدست گردانیدن کالاها نیست. از اینگونه فراوانست که بشمار نیاید و هیچ یکی از اینان خود را بدکار و گناهکار نمیشناسند.
ولی خرد میگوید : کار یا پیشه برای روزی در آوردن نیست. بلکه برای بسیج نیازمندیها و راه انداختن چرخ زندگانیست. آفریدگار که آدمیان را آفریده و باین جهان فرستاده ، به هرچه نیاز خواستندی یافت ، در این سپهر[1] گزارده. چیزی که هست آدمیان باید بکوشند و آنها را بدست آورند. خوراک و نوشاک[2] و پوشاک و گستراک[3] و سوزاناک[4] و فروزاک[5] و کاچال[6] و افزار هرچه باید بود هست ولی بکوششهایی نیاز میباشد و کار و پیشه برای بسیج این نیازمندیهاست. برای راه افتادن چرخ زندگانیست.
آدمیان چون در یکجا میزیند باید با یکدیگر همدستی کنند و هر کسی به نوبت خود به بسیج نیازمندیها و براه افتادن چرخ زندگانی بکوشد ، و باندازهی کوشش و جُربُزهی[=استعدادِ] خود ، رسد[7] بردارد.
اینست معنی کار و پیشه. اینست راه روزی خوردن. پس هر کاری یا پیشهای که از اینگونه نیست ناسزا ، و پولی که از آن راه بدست آید دزدیست.
از رُمان نوشتن و افسانهی بیپا بافتن ، و از حقهبازی و دعانویسی و جادوگری ، از نذر گرفتن و دلخکی کردن و روضه خواندن و مانند اینها توده را چه سودی تواند بود؟!.. کدام یکی از نیازمندیها بسیجیده تواند گردید؟!.. چه گرهی از کار گشاده تواند شد؟!.. آیا از دست بدست گردانیدن کالا جز گرانی نرخها و زیان مردم چه نتیجه بدست میآید؟.. چرا کالاهایی که ساخته میشود یکسره یا با یک دست بخاندانها فروخته نگردد؟!.. چرا آن بازرگانان بکارهای سودمند دیگری از کاشتن و بافتن و رشتن و مانند اینها نپردازند؟!..
نتیجهی این بیخردیها دربارهی کار و پیشه در ایران همین شده که امروز با چشم میبینید : از یکسو بخش انبوهی از زمینهای این کشور خشک و ویرانه افتاده و از یکسو دسته دسته مردم بیکارند و از بیکاری ناله دارند. دیهها تهی افتاده ، در شهرها مردم انبوه شده کلاه از سر یکدیگر میربایند. سرزمینی که میبایست دستکم به سیصد میلیون مردم روزی دهد ، به پانزده میلیون نمیتواند داد. در چنین کشور پهناوری انبوه مردم با صد سختی روز میگذرانند.
🔹 پانوشتها :
[1]ـ سپهر= طبیعت ، جهان و آیینش. ـ و
[2]ـ نوشاک = هر آنچه نوشند. ـ و
[3]ـ گستراک = آنچه گسترند : قالی ، زیرانداز ، موکت ... ـ و
[4]ـ سوزاناک = آنچه سوزانند : هیزم ، نفت ، گاز ... ـ و
[5]ـ فروزاک = آنچه افروزند : آتش ، شمع ، چراغ ... ـ و
[6]ـ کاچال = اسباب خانه ـ و
[7]ـ رسد = سهم ـ و
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸گفتار ششم : نتیجهای که میخواهیم (دو از چهار)
یک مثل دیگر : امروز انبوه مردم کار یا پیشه را جز برای روزی درآوردن نمیشناسند ، و هر کس بخود سزنده میشمارد که هر کاری که خواست پیش گیرد و از هر راهی که توانست روزی درآورد. کمتر کسی از معنی راست کار و پیشه آگاهست ، و کمتر کسی بآنها در معنی راستشان میپردازد.
در ایران فلان مرد رُمان مینویسد و از فروش آن روزی میخورد. بَهمان درویش دستگاه میگسترد و از حقهبازی پول درمیآورد. فلان سالوس بدعانویسی و جادوگری میپردازد. بَهمان سید از مردم نذر میگیرد. فلان مرد در خانهی توانگران دلخکی میکند. بَهمان ملا روضه میخواند. انبوهی از بازرگانان کارشان در بازار جز دست بدست گردانیدن کالاها نیست. از اینگونه فراوانست که بشمار نیاید و هیچ یکی از اینان خود را بدکار و گناهکار نمیشناسند.
ولی خرد میگوید : کار یا پیشه برای روزی در آوردن نیست. بلکه برای بسیج نیازمندیها و راه انداختن چرخ زندگانیست. آفریدگار که آدمیان را آفریده و باین جهان فرستاده ، به هرچه نیاز خواستندی یافت ، در این سپهر[1] گزارده. چیزی که هست آدمیان باید بکوشند و آنها را بدست آورند. خوراک و نوشاک[2] و پوشاک و گستراک[3] و سوزاناک[4] و فروزاک[5] و کاچال[6] و افزار هرچه باید بود هست ولی بکوششهایی نیاز میباشد و کار و پیشه برای بسیج این نیازمندیهاست. برای راه افتادن چرخ زندگانیست.
آدمیان چون در یکجا میزیند باید با یکدیگر همدستی کنند و هر کسی به نوبت خود به بسیج نیازمندیها و براه افتادن چرخ زندگانی بکوشد ، و باندازهی کوشش و جُربُزهی[=استعدادِ] خود ، رسد[7] بردارد.
اینست معنی کار و پیشه. اینست راه روزی خوردن. پس هر کاری یا پیشهای که از اینگونه نیست ناسزا ، و پولی که از آن راه بدست آید دزدیست.
از رُمان نوشتن و افسانهی بیپا بافتن ، و از حقهبازی و دعانویسی و جادوگری ، از نذر گرفتن و دلخکی کردن و روضه خواندن و مانند اینها توده را چه سودی تواند بود؟!.. کدام یکی از نیازمندیها بسیجیده تواند گردید؟!.. چه گرهی از کار گشاده تواند شد؟!.. آیا از دست بدست گردانیدن کالا جز گرانی نرخها و زیان مردم چه نتیجه بدست میآید؟.. چرا کالاهایی که ساخته میشود یکسره یا با یک دست بخاندانها فروخته نگردد؟!.. چرا آن بازرگانان بکارهای سودمند دیگری از کاشتن و بافتن و رشتن و مانند اینها نپردازند؟!..
نتیجهی این بیخردیها دربارهی کار و پیشه در ایران همین شده که امروز با چشم میبینید : از یکسو بخش انبوهی از زمینهای این کشور خشک و ویرانه افتاده و از یکسو دسته دسته مردم بیکارند و از بیکاری ناله دارند. دیهها تهی افتاده ، در شهرها مردم انبوه شده کلاه از سر یکدیگر میربایند. سرزمینی که میبایست دستکم به سیصد میلیون مردم روزی دهد ، به پانزده میلیون نمیتواند داد. در چنین کشور پهناوری انبوه مردم با صد سختی روز میگذرانند.
🔹 پانوشتها :
[1]ـ سپهر= طبیعت ، جهان و آیینش. ـ و
[2]ـ نوشاک = هر آنچه نوشند. ـ و
[3]ـ گستراک = آنچه گسترند : قالی ، زیرانداز ، موکت ... ـ و
[4]ـ سوزاناک = آنچه سوزانند : هیزم ، نفت ، گاز ... ـ و
[5]ـ فروزاک = آنچه افروزند : آتش ، شمع ، چراغ ... ـ و
[6]ـ کاچال = اسباب خانه ـ و
[7]ـ رسد = سهم ـ و
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
87%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دفتر «در پیرامون شعر و صوفیگری»
🖌 ذبیحزاده
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 5 (یک از یک)
یکی از رفقا که در چند ماه پیش مرا با پیمان آشنا میساخت در ضمن تشویق میگفت پیمان چشم و گوش آدم را باز میکند. من حالا اعتراف میکنم که بیان آن رفیق ما کاملاً بجا بوده و خود من در این چند ماه که پیمان را قرائت میکنم در اغلب موضوعها تغییر نظر پیدا کردهام و چون انصاف میدهم که هر کسی باید شهادت خود را در این زمینهها کتمان ننماید اینست که باین شرح مبادرت میکنم :
من از کسانی بودم دیوان خواجه حافظ را بسیار خوانده همیشه از تکرار اشعار او لذت میبردم. اگر در مجلسی مذاکره از خواجه بمیان میآمد دخالت کرده باظهار عقیده میپرداختم. از این جهت مقالهای که آقای فخرالتجار کرمانشاهی نوشته و در شمارهی پنجم درج شده سپس هم از طرف خود پیمان چنین عبارتی : «آن شعرای خراباتی معروف که امروز شعرهای ایشان بدهانها افتاده اگر خودشان زنده بودند و ما از ایشان پرسش مینمودیم در معنی شعرهای خود درمیماندند ..» قید گردیده سخت بر من ناگوار افتاد زیرا دانستم مقصود خواجه حافظ میباشد پیش خود گفتم پیمان در این باره راه بیانصافی پیش گرفته زیرا خواجه اگرهم اشعار او مخالف عقیدهی غالب اشخاص است به هر حال معانی عالیه را دربر دارد.
قضا را همان شب از روی عادتی که در موقع خواب بخواندن کتاب دارم دیوان خواجه را برداشتم و چون باز کردم از شما چه پنهان که هرچه خواندم نه فقط لذتی نیافتم اساساً دیدم منظرهی کتاب تغییر یافته و جلوهای که همیشه اشعارش داشت این زمان ندارد. غزلی را که شروع بخواندن کرده بودم چندین بار که قرائت نمودم هر دفعه بیمعناتر از سابق درآمد. در اینجا بفکر فرورفته چنین دریافتم که همان طور که شخص در بیابان اگر سنگی را از دور مشاهده نمود و آن را آدم تصور کرد چهبسا که بقوهی وهم برای او چشم و گوش و دهان نیز تصور مینماید ما نیز در سایهی حسن عقیده یک رشته معانی را برای این اشعار توهم میکنیم که خود آنها ندارد.
این عبارت که آقای کسروی غالباً بکار میبرد : «خردها پستی پذیرفته» شاید تا بحال مفاد آن را درنیافته بودم ولی اکنون گواهی میدهم که عقل من تاکنون مقهور وهم بوده. سبحان الله انسان تا چه اندازه ضعیف است و تا چه اندازه میتواند دستخوش اوهام و خیالات باشد.
هنوز گاهی تردید پیدا میکنم که آیا اشعار خواجه بنحوی که الان در نظر من جلوه نموده بیمعنی است یا اینکه من در تحت تأثیر مقالات پیمان بچنان تخیلی راه یافتهام از طرفی هم شهرت خواجه حافظ و عزتی که نزد خودی و بیگانه دارد مرا مانع از آنست که بصراحت اظهار عقیده نمایم. از این جهت میخواهم غزلی را که مورد بحث است در اینجا نقل کرده یکایک ایرادهای خود را ذکر کنم تا مگر کسانی از خوانندگان دستی بجانب من دراز نموده از این حیرت و تردد بیرونم بیاورد. به هر حال از خوانندگان خواهشمندم بلاتأمل زبان بطعن و بدگویی نگارنده باز نکنند. این مباحث بالاخره باید مطرح گردیده تکلیف معلوم شود و الا از تناقض عقیده چه نتیجه حاصل خواهد شد.
غزل خواجه :
گر میفروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
در معنی این بیت درماندهام. زیرا رندان چه حاجتی بمیفروش داشتند؟ اگر مقصود می خواستن است البته بایستی پول داده می بخورد و الا میفروش که بکسی می مجانی نمیدهد. اما مصرع دوم دیگر زشتتر است. زیرا قطع نظر از اینکه می حرام است یا حلال ، می دادن به یک دسته رندان چه کاریست که خدا در قبال آن گناه بخشد و دفع بلا بکند؟! من متحیرم حافظ که دعوای مسلمانی داشته به چه جسارت این عبارتهای طعنآمیز را بزبان میآورده؟!
در کارخانهای که ره عقل و علم نیست
وهم ضعیفرای فضولی چرا کند
رسم خواجه است که در غالب غزلهای خود یک شعر پرمعنایی میآورد. در این غزل هم این یک بیت معنای عالی دارد. مقصود اینست در دستگاه آفرینش که علم و عقل راه به کنه آن درنیافته اشخاصی چرا از روی وهم تفوهاتی میکنند؟! ولی باید پرسید که مناسبت این مطلب با مضمون شعر اول چیست؟! التماس به میفروش بتکدی می خواستن کجا این مطلب مهم کجا؟!
مطرب بساز عود که کس بیاجل نمرد
هر کو نه این ترانه سراید خطا کند
این مطلب بسیار بجاست که هر کسی تا اجلش نرسد نخواهد مرد ولی این موضوع چه تناسب با مطرب و ساز دارد؟! مگر کسانی که غصهی مرگ را نمیخورند باید همیشه وقت را با عود و ساز بگذرانند؟! بعلاوه تناسب این شعر با بیت سابق چیست؟!.
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند
در این شعر خواجه دم از عقیدهی جبری زده و این عقیده چه درست و چه خطا چه ربط به یک شاعر دارد؟! آن هم شاعری که همیشه سرش بمی و معشوقه بند است؟! گذشته از اینها شاعر در شعر پیش روی سخن را با مطرب داشت چگونه روی آن را بسوی حکیم برگردانید؟!
ما را که درد عشق و بلای خمار هست
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
👇
🖌 ذبیحزاده
🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 5 (یک از یک)
یکی از رفقا که در چند ماه پیش مرا با پیمان آشنا میساخت در ضمن تشویق میگفت پیمان چشم و گوش آدم را باز میکند. من حالا اعتراف میکنم که بیان آن رفیق ما کاملاً بجا بوده و خود من در این چند ماه که پیمان را قرائت میکنم در اغلب موضوعها تغییر نظر پیدا کردهام و چون انصاف میدهم که هر کسی باید شهادت خود را در این زمینهها کتمان ننماید اینست که باین شرح مبادرت میکنم :
من از کسانی بودم دیوان خواجه حافظ را بسیار خوانده همیشه از تکرار اشعار او لذت میبردم. اگر در مجلسی مذاکره از خواجه بمیان میآمد دخالت کرده باظهار عقیده میپرداختم. از این جهت مقالهای که آقای فخرالتجار کرمانشاهی نوشته و در شمارهی پنجم درج شده سپس هم از طرف خود پیمان چنین عبارتی : «آن شعرای خراباتی معروف که امروز شعرهای ایشان بدهانها افتاده اگر خودشان زنده بودند و ما از ایشان پرسش مینمودیم در معنی شعرهای خود درمیماندند ..» قید گردیده سخت بر من ناگوار افتاد زیرا دانستم مقصود خواجه حافظ میباشد پیش خود گفتم پیمان در این باره راه بیانصافی پیش گرفته زیرا خواجه اگرهم اشعار او مخالف عقیدهی غالب اشخاص است به هر حال معانی عالیه را دربر دارد.
قضا را همان شب از روی عادتی که در موقع خواب بخواندن کتاب دارم دیوان خواجه را برداشتم و چون باز کردم از شما چه پنهان که هرچه خواندم نه فقط لذتی نیافتم اساساً دیدم منظرهی کتاب تغییر یافته و جلوهای که همیشه اشعارش داشت این زمان ندارد. غزلی را که شروع بخواندن کرده بودم چندین بار که قرائت نمودم هر دفعه بیمعناتر از سابق درآمد. در اینجا بفکر فرورفته چنین دریافتم که همان طور که شخص در بیابان اگر سنگی را از دور مشاهده نمود و آن را آدم تصور کرد چهبسا که بقوهی وهم برای او چشم و گوش و دهان نیز تصور مینماید ما نیز در سایهی حسن عقیده یک رشته معانی را برای این اشعار توهم میکنیم که خود آنها ندارد.
این عبارت که آقای کسروی غالباً بکار میبرد : «خردها پستی پذیرفته» شاید تا بحال مفاد آن را درنیافته بودم ولی اکنون گواهی میدهم که عقل من تاکنون مقهور وهم بوده. سبحان الله انسان تا چه اندازه ضعیف است و تا چه اندازه میتواند دستخوش اوهام و خیالات باشد.
هنوز گاهی تردید پیدا میکنم که آیا اشعار خواجه بنحوی که الان در نظر من جلوه نموده بیمعنی است یا اینکه من در تحت تأثیر مقالات پیمان بچنان تخیلی راه یافتهام از طرفی هم شهرت خواجه حافظ و عزتی که نزد خودی و بیگانه دارد مرا مانع از آنست که بصراحت اظهار عقیده نمایم. از این جهت میخواهم غزلی را که مورد بحث است در اینجا نقل کرده یکایک ایرادهای خود را ذکر کنم تا مگر کسانی از خوانندگان دستی بجانب من دراز نموده از این حیرت و تردد بیرونم بیاورد. به هر حال از خوانندگان خواهشمندم بلاتأمل زبان بطعن و بدگویی نگارنده باز نکنند. این مباحث بالاخره باید مطرح گردیده تکلیف معلوم شود و الا از تناقض عقیده چه نتیجه حاصل خواهد شد.
غزل خواجه :
گر میفروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
در معنی این بیت درماندهام. زیرا رندان چه حاجتی بمیفروش داشتند؟ اگر مقصود می خواستن است البته بایستی پول داده می بخورد و الا میفروش که بکسی می مجانی نمیدهد. اما مصرع دوم دیگر زشتتر است. زیرا قطع نظر از اینکه می حرام است یا حلال ، می دادن به یک دسته رندان چه کاریست که خدا در قبال آن گناه بخشد و دفع بلا بکند؟! من متحیرم حافظ که دعوای مسلمانی داشته به چه جسارت این عبارتهای طعنآمیز را بزبان میآورده؟!
در کارخانهای که ره عقل و علم نیست
وهم ضعیفرای فضولی چرا کند
رسم خواجه است که در غالب غزلهای خود یک شعر پرمعنایی میآورد. در این غزل هم این یک بیت معنای عالی دارد. مقصود اینست در دستگاه آفرینش که علم و عقل راه به کنه آن درنیافته اشخاصی چرا از روی وهم تفوهاتی میکنند؟! ولی باید پرسید که مناسبت این مطلب با مضمون شعر اول چیست؟! التماس به میفروش بتکدی می خواستن کجا این مطلب مهم کجا؟!
مطرب بساز عود که کس بیاجل نمرد
هر کو نه این ترانه سراید خطا کند
این مطلب بسیار بجاست که هر کسی تا اجلش نرسد نخواهد مرد ولی این موضوع چه تناسب با مطرب و ساز دارد؟! مگر کسانی که غصهی مرگ را نمیخورند باید همیشه وقت را با عود و ساز بگذرانند؟! بعلاوه تناسب این شعر با بیت سابق چیست؟!.
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند
در این شعر خواجه دم از عقیدهی جبری زده و این عقیده چه درست و چه خطا چه ربط به یک شاعر دارد؟! آن هم شاعری که همیشه سرش بمی و معشوقه بند است؟! گذشته از اینها شاعر در شعر پیش روی سخن را با مطرب داشت چگونه روی آن را بسوی حکیم برگردانید؟!
ما را که درد عشق و بلای خمار هست
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
👇
بمردم چه شما درد عشق دارید و خمار هستید؟! این مطلب چه فایده را متضمن است که مرد عاقلی زحمت کشیده آن را بنظم آورد؟! و آنگاه ارتباطش با بیت سابق چیست؟!
حقا که درزمان برسد مژدهی امان
گر سالکی بعهد امانت وفا کند
کدام سالک؟ کدام امانت؟ تو که صحبت از خمار و درد عشق داشتی چه شد که یکبار بسروقت سالک رفتی و دخالت در کار او نمودی؟! وانگاه مقصود از امانت چیست؟! از این یک شعر مبهم و مجمل چه فایده منظور است؟
ساقی بجام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
در معنی این شعر نیز درماندهام. زیرا بادهخواری و مستبازی این بساطها را ندارد که گدا و توانگر بر سر آن از هم برنجند. هر کس پول داد از میفروش می میگیرد و اگر نداد نمیگیرد. در آنجا صحبت عدالت چیست؟! اگر نظر شاعر به یک مجلس است که در آنجا توانگر و گدا باهم نشسته بادهخواری مینمودهاند در آن صورت پس شعر اول غزل چیست؟!
جان رفت در سر می و حافظ ز عشق سوخت
عیسا دمی کجاست که احیای ما کند
من در این باره متحیرم که اینهمه گفتگوی می و باده از خواجه و دیگران چه بوده؟! آن تأویلاتی که سابق میشنیدم که میگفتند مقصود از می و شاهد و عشق خداپرستی است یقین کردهام که بیاساس است. زیرا علنی میبینم که شاعر از شراب تلخ و مسکر گفتگو میکند و دستور میدهد که شراب را باید شب خورد و روز بکسب هنر کوشید از این جهت سخت درماندهام. همچنین نمیدانم مقصود از عشق که اینهمه نام آن میبرند چیست؟! از اشعار خود خواجه میبینم که مقصود عشق خدایی نیست ولی چه عشقی است نمیدانم.
همچنین شعرهای دیگر حافظ که هر یکی چندین ایراد دارد؟! حقیقت من نمیدانم چه فایده بر این اشعار مترتب است؟! یا این چه حالی است که کسانی لذت از خواندن اینها میبرند. چنانکه خود من آنهمه لذت میبردم ولی بگفتهی آقای فخرالتجار حالا دلم را بهم میزند. امیدوارم در این باره در پیمان بحثهایی بشود و پرده از روی کار برداشته شود.
ذبیحزاده
🌸
حقا که درزمان برسد مژدهی امان
گر سالکی بعهد امانت وفا کند
کدام سالک؟ کدام امانت؟ تو که صحبت از خمار و درد عشق داشتی چه شد که یکبار بسروقت سالک رفتی و دخالت در کار او نمودی؟! وانگاه مقصود از امانت چیست؟! از این یک شعر مبهم و مجمل چه فایده منظور است؟
ساقی بجام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
در معنی این شعر نیز درماندهام. زیرا بادهخواری و مستبازی این بساطها را ندارد که گدا و توانگر بر سر آن از هم برنجند. هر کس پول داد از میفروش می میگیرد و اگر نداد نمیگیرد. در آنجا صحبت عدالت چیست؟! اگر نظر شاعر به یک مجلس است که در آنجا توانگر و گدا باهم نشسته بادهخواری مینمودهاند در آن صورت پس شعر اول غزل چیست؟!
جان رفت در سر می و حافظ ز عشق سوخت
عیسا دمی کجاست که احیای ما کند
من در این باره متحیرم که اینهمه گفتگوی می و باده از خواجه و دیگران چه بوده؟! آن تأویلاتی که سابق میشنیدم که میگفتند مقصود از می و شاهد و عشق خداپرستی است یقین کردهام که بیاساس است. زیرا علنی میبینم که شاعر از شراب تلخ و مسکر گفتگو میکند و دستور میدهد که شراب را باید شب خورد و روز بکسب هنر کوشید از این جهت سخت درماندهام. همچنین نمیدانم مقصود از عشق که اینهمه نام آن میبرند چیست؟! از اشعار خود خواجه میبینم که مقصود عشق خدایی نیست ولی چه عشقی است نمیدانم.
همچنین شعرهای دیگر حافظ که هر یکی چندین ایراد دارد؟! حقیقت من نمیدانم چه فایده بر این اشعار مترتب است؟! یا این چه حالی است که کسانی لذت از خواندن اینها میبرند. چنانکه خود من آنهمه لذت میبردم ولی بگفتهی آقای فخرالتجار حالا دلم را بهم میزند. امیدوارم در این باره در پیمان بحثهایی بشود و پرده از روی کار برداشته شود.
ذبیحزاده
🌸