آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
97%
آری
3%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸4ـ چگونه شیعیگری در ایران رواج یافت؟
اما رواج شیعیگری در ایران ، باید دانست هنگامی که فرزندان علی قیام کردند و با بنیمروان بر سر خلافت نزاع نمودند ، بیشتر ایرانیان نسبت به علویان تعصب داشتند و این «نه از حب علی ، بل ز بغض معاویه» بود. پس شیعیگری به معنای عام در ایران رواج داشت و این رازِ پناه بردن برخی علویان رانده شده به ایران است.
سپس هنگامی که حسنبنزید [1] از زیدیه در نیمهی قرن سوم هجری در طبرستان قیام کرد و حکومتی برای خود و برادرش در آنجا بنا نهاد ، شیعیگری طبرستان و نواحی اطرافش را فراگرفت. هنگامی که ناصر کبیر در اوایل قرن چهارم در دیلمان قیام کرد ، دیلمیان و گیلانیان به دست او اسلام آوردند و شیعهی زیدی بودند. سپس چون ناصر پس از سالها درگذشت و افراد متعددی از فرماندهان سپاهش قیام کردند و هر یک حکومتی در ناحیهای از ایران بنا نهادند ، احوالشان فرق کرد. مَرداویج نسبت به زرتشتیگری تعصب داشت و با عرب و دینشان دشمنی میکرد. کنکریان که بر گیلان و آذربایجان و اَران و نواحی اطرافش حکومت کردند ، از باطنیان (یا اسماعیلیان) بودند. و آل بویه که بر عراق و فارس و خوزستان حکومت کردند و کارشان بالا گرفت ، از رافضیان یا شیعهی امامیه بودند.
راستی آنکه اینان بر خلیفه شوریده و با سپاهیانش میجنگیدند. پس نیازمند مذهبی بودند که اعمالشان را توجیه کند و حجتهایی به آنان تلقین نماید. اینبود هر گروهی از آنان مذهبی دیگر برگزید.
از کارهای آل بویه چیره شدنشان بر بغداد و پشتیبانیشان از رافضیان در آنجا و بیرون آوردنشان را از زیر پردهی تقیه یاد کردیم.
بدین ترتیب رافضیگری در ایران رواج یافت. اما جز در برخی شهرها مانند قم و سبزوار و غیره ، جایگیر نشد. از اینرو تسنن بر ایرانیان غالب بود ، بهویژه در دوران سلجوقیان که شاهانی سنی بودند و نسبت به اهل سنت تعصب داشتند.
سپس هنگامی که مغولان بر ایران چیره شدند و ناتوانی خردها شدت یافت و سستی باورها فزونی گرفت ، رافضیگری در میان بدعتها و مذاهبی که در آن [زمان] رواج مییافت ، شروع به رواج کرد. و آنچه به رواج آن کمک کرد ، آزادیای بود که شاهان مغول به مردم در مذاهبشان دادند. از جمله [وقایع] دوران آنان این بود که سلطان محمد خدابنده از پادشاهان مسلمانشان ، رافضی شد و نامهای امامان دوازدهگانه را بر سکه ضرب کرد و خواست مردم را به رافضیگری وادارد. اما آنان با او مخالفت و مقاومت کردند. در نتیجه ناکام ماند و به آنچه میخواست نرسید. جانشین او سلطان ابوسعید از اهل سنت بود و نامهای خلفای راشدین را بر سکه ضرب میکرد.
هنگامی که حکومت مغول زوال یافت و فتنهها در ایران پیاپی شد ، در برخی شهرها حکومتهای شیعی برپا شد و شیعیگری رواج و انتشار بیشتری یافت و اینْ راه را برای قیام شاه اسماعیل صفوی و کشتار سنیان و قرار دادن شیعیگری (یا رافضیگری) به عنوان مذهب عمومیِ ایرانیان هموار کرد.
از فجایع شاه اسماعیل ، واداشتن مردم به عیبجویی و دشنام دادن به اصحاب پیامبر بود. نتیجهی آن این شد که دشمنی میان ایرانیان و عثمانیان پدید آمد. از اینرو سلطان سلیم عثمانی ، که از شاهان خونریز بود ، برخاست و با اسماعیل به مقابله پرداخت. از جمله چهلهزار مرد را که به شیعیگری شناخته شده بودند ، کشت. سپس سپاهیانی گرد آورد و به سوی ایران حرکت کرد. نتیجهْ وقوع جنگ میان او و اسماعیل و آنچه به دنبال آن از جنگهای دیگر میان جانشینانشان رخ داد ، بود. از نتایج این جنگها ، جایگیر شدن رافضیگری در دلهای ایرانیان و شدت یافتن دشمنی و خصومت میان آنان و اهل سنت بود.
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : زیدبنحسن.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸4ـ چگونه شیعیگری در ایران رواج یافت؟
اما رواج شیعیگری در ایران ، باید دانست هنگامی که فرزندان علی قیام کردند و با بنیمروان بر سر خلافت نزاع نمودند ، بیشتر ایرانیان نسبت به علویان تعصب داشتند و این «نه از حب علی ، بل ز بغض معاویه» بود. پس شیعیگری به معنای عام در ایران رواج داشت و این رازِ پناه بردن برخی علویان رانده شده به ایران است.
سپس هنگامی که حسنبنزید [1] از زیدیه در نیمهی قرن سوم هجری در طبرستان قیام کرد و حکومتی برای خود و برادرش در آنجا بنا نهاد ، شیعیگری طبرستان و نواحی اطرافش را فراگرفت. هنگامی که ناصر کبیر در اوایل قرن چهارم در دیلمان قیام کرد ، دیلمیان و گیلانیان به دست او اسلام آوردند و شیعهی زیدی بودند. سپس چون ناصر پس از سالها درگذشت و افراد متعددی از فرماندهان سپاهش قیام کردند و هر یک حکومتی در ناحیهای از ایران بنا نهادند ، احوالشان فرق کرد. مَرداویج نسبت به زرتشتیگری تعصب داشت و با عرب و دینشان دشمنی میکرد. کنکریان که بر گیلان و آذربایجان و اَران و نواحی اطرافش حکومت کردند ، از باطنیان (یا اسماعیلیان) بودند. و آل بویه که بر عراق و فارس و خوزستان حکومت کردند و کارشان بالا گرفت ، از رافضیان یا شیعهی امامیه بودند.
راستی آنکه اینان بر خلیفه شوریده و با سپاهیانش میجنگیدند. پس نیازمند مذهبی بودند که اعمالشان را توجیه کند و حجتهایی به آنان تلقین نماید. اینبود هر گروهی از آنان مذهبی دیگر برگزید.
از کارهای آل بویه چیره شدنشان بر بغداد و پشتیبانیشان از رافضیان در آنجا و بیرون آوردنشان را از زیر پردهی تقیه یاد کردیم.
بدین ترتیب رافضیگری در ایران رواج یافت. اما جز در برخی شهرها مانند قم و سبزوار و غیره ، جایگیر نشد. از اینرو تسنن بر ایرانیان غالب بود ، بهویژه در دوران سلجوقیان که شاهانی سنی بودند و نسبت به اهل سنت تعصب داشتند.
سپس هنگامی که مغولان بر ایران چیره شدند و ناتوانی خردها شدت یافت و سستی باورها فزونی گرفت ، رافضیگری در میان بدعتها و مذاهبی که در آن [زمان] رواج مییافت ، شروع به رواج کرد. و آنچه به رواج آن کمک کرد ، آزادیای بود که شاهان مغول به مردم در مذاهبشان دادند. از جمله [وقایع] دوران آنان این بود که سلطان محمد خدابنده از پادشاهان مسلمانشان ، رافضی شد و نامهای امامان دوازدهگانه را بر سکه ضرب کرد و خواست مردم را به رافضیگری وادارد. اما آنان با او مخالفت و مقاومت کردند. در نتیجه ناکام ماند و به آنچه میخواست نرسید. جانشین او سلطان ابوسعید از اهل سنت بود و نامهای خلفای راشدین را بر سکه ضرب میکرد.
هنگامی که حکومت مغول زوال یافت و فتنهها در ایران پیاپی شد ، در برخی شهرها حکومتهای شیعی برپا شد و شیعیگری رواج و انتشار بیشتری یافت و اینْ راه را برای قیام شاه اسماعیل صفوی و کشتار سنیان و قرار دادن شیعیگری (یا رافضیگری) به عنوان مذهب عمومیِ ایرانیان هموار کرد.
از فجایع شاه اسماعیل ، واداشتن مردم به عیبجویی و دشنام دادن به اصحاب پیامبر بود. نتیجهی آن این شد که دشمنی میان ایرانیان و عثمانیان پدید آمد. از اینرو سلطان سلیم عثمانی ، که از شاهان خونریز بود ، برخاست و با اسماعیل به مقابله پرداخت. از جمله چهلهزار مرد را که به شیعیگری شناخته شده بودند ، کشت. سپس سپاهیانی گرد آورد و به سوی ایران حرکت کرد. نتیجهْ وقوع جنگ میان او و اسماعیل و آنچه به دنبال آن از جنگهای دیگر میان جانشینانشان رخ داد ، بود. از نتایج این جنگها ، جایگیر شدن رافضیگری در دلهای ایرانیان و شدت یافتن دشمنی و خصومت میان آنان و اهل سنت بود.
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : زیدبنحسن.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
2%
نه
7%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ (سه از چهار)
دوم : آن حسی که نیکی را دوست ، و بدی را دشمن دارد در ایرانیان از کار افتاده. این درد دیگری در این تودهی بدبخت است. خدا بآدمیان حس داده که چون از کسی یک کار نیکی سر زد او را دوست دارند و ارجش گزارند ، و اگر کسی بدکاره بود او را دشمن دارند و پستش شمارند. این حس خدادادی نیز درمیان این توده بیکاره گردیده. اینان نه تنها برای شناختن نیک از بد یک قاعدهای ندارند آن چیزهایی را که بد میشمارند اگر از کسی سر زد دشمن نمیدارند و از ارج آن کس نمیکاهند.
برای این صد گواه توان آورد. در زمان کشاکش مشروطه و استبداد یک دستهی بزرگی از درباریان رفتارشان این بود که هر زمان که استبداد چیرگی مینمود به آنسو میگراییدند ، و هر زمان که مشروطه فیروز درمیآمد رو به اینسو میآوردند. کار بجایی رسید که چون در سال 1288 (1327[ق]) محمدعلیمیرزا بیکبار درمانده شده از تاج و تخت دست برداشت ، چند تن از آنان که در باغشاه [1] وزیر بودند بیهیچ پروایی رو به آزادیخواهان آوردند ، و در اینجا نیز وزیر شدند ، رئیس مجلس شدند ، و کسی بآنها ایراد نگرفت که شما سیزده ماه بود که در باغشاه بودید و با توده جنگ میکردید. بلکه همان کسان سپس از «وجهای ملت» گردیدند و هنوز یکی از آنها زنده است و با صد بیپروایی روز میگزارد و کسی هم او را بدکاره نمیشناسد. [2]
آن روزها کسانی در باغشاه در دادگاهی که محمدعلیمیرزا برای محاکمهی آزادیخواهان برپا گردانیده بود عضو بودهاند ، و سپس همان کسان بمیان توده آمدهاند و یکی از آنان اکنون نمایندهی مجلس است و سالانه پول گزافی به جیب میریزد و کسی هم او را بدکاره نمیشناسد. [3]
چرا دور میرویم ، یک دستهی بزرگی در همین تهران و در جاهای دیگری در زمان رضاشاه گِرد او را گرفتند و چاپلوسی و پستی با زبان و خامه ، دریغ نگفتند ، و چون آن شاه برافتاد بیکبار بازگشتند و بدگویی آغاز کردند ، و این رفتار بسیار زشتی که از آنان سر زد مردم نیز چندانکه میبایست پروایی ننمودند و بآن کسان ایراد نگرفتند و از آن بیزاری نجستند. [4]
این خود بیماری بزرگ دیگری در این توده است. بیماری بزرگی که به تنهایی مایهی نابودی یک توده تواند بود. یک مردمی که بدان را خوار نداشته بآنان با دیدهی توهین ننگرند ، و نیکان را بزرگ نداشته بآنان ارج نگزارند در جهان روی رستگاری نخواهند دید.
🔹 پانوشتها :
1ـ پایگاه فرماندهی محمدعلیمیرزا.
2ـ از جمله حسن محتشمالسلطنه (اسفندیاری) رئیس چندین دورهی مجلس که تا نزدیک به دو سال پس از این نوشتار زنده بود. این همانست که برای بازداشت روزنامهی پرچم به نخستوزیر سهیلی نامه نوشت (1322). از اینرو او را میتوان پایهگزار انکیزیسیون و پروندهی شکایت از کسروی که سرانجام به کشتن او انجامید دانست.
3ـ یکی از آنان محسن صدر (صدر الاشراف) است که در دستگاه محمدعلیمیرزا در باغشاه برای آزادیخواهان حکمها میداد و بهمین علت سپس آزادیخواهان باو «قصاب باغشاه» لقب دادند ولی سپس در حکومت مشروطه برای خود جا باز کرد و در دستگاه عدلیه (!) به مقامهای بالا رسید و وزیر گردید و سه دوره نمایندهی مجلس(!) بود و سپس وزیر دادگستری (!) گردیده دو سال و اندی پس از این نوشته نخستوزیر هم شد! این هم در زمانی که وزیر دادگستری بود (1322) شکایت از کتاب شیعیگری را به جریان انداخت و پروانهی وکالت کسروی را معلق گردانید. دیگری را هم گفتیم که حاج محتشمالسلطنهی اسفندیاری است. اینها تنها دو تنیاند نمونهی دهها تن دیگر.
4ـ مانندهی این در پیشامدهای پس از سال 57 تکرار شد. یکمشت بدنهادان در پستی و تیرهدلی تا آنجا پیش رفتند که دستشان بخون بیگناهان آلوده گردید لیکن از مردم چندان خواری و بیارجی ندیدند. کسانی از برجستگان و بزرگان کشور به دستبوسی سیاهکاران رفتند و هنر و قلم و سخن خود را به پایشان ریختند ولی از گرامیداشتگی در نزد مردم نیفتادند. وارونهی آن نیز بدینسان رخ داد : کسانی که هرگز دست یاری و همراهی به سیاهکاران ندادند ارجمندی چندانی نیز از مردم ندیدند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ (سه از چهار)
دوم : آن حسی که نیکی را دوست ، و بدی را دشمن دارد در ایرانیان از کار افتاده. این درد دیگری در این تودهی بدبخت است. خدا بآدمیان حس داده که چون از کسی یک کار نیکی سر زد او را دوست دارند و ارجش گزارند ، و اگر کسی بدکاره بود او را دشمن دارند و پستش شمارند. این حس خدادادی نیز درمیان این توده بیکاره گردیده. اینان نه تنها برای شناختن نیک از بد یک قاعدهای ندارند آن چیزهایی را که بد میشمارند اگر از کسی سر زد دشمن نمیدارند و از ارج آن کس نمیکاهند.
برای این صد گواه توان آورد. در زمان کشاکش مشروطه و استبداد یک دستهی بزرگی از درباریان رفتارشان این بود که هر زمان که استبداد چیرگی مینمود به آنسو میگراییدند ، و هر زمان که مشروطه فیروز درمیآمد رو به اینسو میآوردند. کار بجایی رسید که چون در سال 1288 (1327[ق]) محمدعلیمیرزا بیکبار درمانده شده از تاج و تخت دست برداشت ، چند تن از آنان که در باغشاه [1] وزیر بودند بیهیچ پروایی رو به آزادیخواهان آوردند ، و در اینجا نیز وزیر شدند ، رئیس مجلس شدند ، و کسی بآنها ایراد نگرفت که شما سیزده ماه بود که در باغشاه بودید و با توده جنگ میکردید. بلکه همان کسان سپس از «وجهای ملت» گردیدند و هنوز یکی از آنها زنده است و با صد بیپروایی روز میگزارد و کسی هم او را بدکاره نمیشناسد. [2]
آن روزها کسانی در باغشاه در دادگاهی که محمدعلیمیرزا برای محاکمهی آزادیخواهان برپا گردانیده بود عضو بودهاند ، و سپس همان کسان بمیان توده آمدهاند و یکی از آنان اکنون نمایندهی مجلس است و سالانه پول گزافی به جیب میریزد و کسی هم او را بدکاره نمیشناسد. [3]
چرا دور میرویم ، یک دستهی بزرگی در همین تهران و در جاهای دیگری در زمان رضاشاه گِرد او را گرفتند و چاپلوسی و پستی با زبان و خامه ، دریغ نگفتند ، و چون آن شاه برافتاد بیکبار بازگشتند و بدگویی آغاز کردند ، و این رفتار بسیار زشتی که از آنان سر زد مردم نیز چندانکه میبایست پروایی ننمودند و بآن کسان ایراد نگرفتند و از آن بیزاری نجستند. [4]
این خود بیماری بزرگ دیگری در این توده است. بیماری بزرگی که به تنهایی مایهی نابودی یک توده تواند بود. یک مردمی که بدان را خوار نداشته بآنان با دیدهی توهین ننگرند ، و نیکان را بزرگ نداشته بآنان ارج نگزارند در جهان روی رستگاری نخواهند دید.
🔹 پانوشتها :
1ـ پایگاه فرماندهی محمدعلیمیرزا.
2ـ از جمله حسن محتشمالسلطنه (اسفندیاری) رئیس چندین دورهی مجلس که تا نزدیک به دو سال پس از این نوشتار زنده بود. این همانست که برای بازداشت روزنامهی پرچم به نخستوزیر سهیلی نامه نوشت (1322). از اینرو او را میتوان پایهگزار انکیزیسیون و پروندهی شکایت از کسروی که سرانجام به کشتن او انجامید دانست.
3ـ یکی از آنان محسن صدر (صدر الاشراف) است که در دستگاه محمدعلیمیرزا در باغشاه برای آزادیخواهان حکمها میداد و بهمین علت سپس آزادیخواهان باو «قصاب باغشاه» لقب دادند ولی سپس در حکومت مشروطه برای خود جا باز کرد و در دستگاه عدلیه (!) به مقامهای بالا رسید و وزیر گردید و سه دوره نمایندهی مجلس(!) بود و سپس وزیر دادگستری (!) گردیده دو سال و اندی پس از این نوشته نخستوزیر هم شد! این هم در زمانی که وزیر دادگستری بود (1322) شکایت از کتاب شیعیگری را به جریان انداخت و پروانهی وکالت کسروی را معلق گردانید. دیگری را هم گفتیم که حاج محتشمالسلطنهی اسفندیاری است. اینها تنها دو تنیاند نمونهی دهها تن دیگر.
4ـ مانندهی این در پیشامدهای پس از سال 57 تکرار شد. یکمشت بدنهادان در پستی و تیرهدلی تا آنجا پیش رفتند که دستشان بخون بیگناهان آلوده گردید لیکن از مردم چندان خواری و بیارجی ندیدند. کسانی از برجستگان و بزرگان کشور به دستبوسی سیاهکاران رفتند و هنر و قلم و سخن خود را به پایشان ریختند ولی از گرامیداشتگی در نزد مردم نیفتادند. وارونهی آن نیز بدینسان رخ داد : کسانی که هرگز دست یاری و همراهی به سیاهکاران ندادند ارجمندی چندانی نیز از مردم ندیدند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
93%
آری
5%
نه
3%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸5ـ سید محمد مشعشع
اما آنچه از تحولِ شیعیگری در ایران پیش آمد ، داستانی طولانی دارد و من در اینجا مجال بسیار ندارم. [1] بیشک شیعیگری آراء بسیاری از زرتشتیان و باطنیان و از فلسفهی یونان گرفته است. من در اینجا بکوتاهی آنچه را از سید محمد مشعشع و شیخ احمد احسائی بوده است ، میآورم :
سید محمد در دوران پریشانی پس از مغولان در خوزستان ظهور کرد و بر آن و نواحی اطرافش چیره شد. پیش از این به نام او اشاره کردیم. او از فقهای شیعه و از غالیترین آنان بود و برای علی ادعای خدایی میکرد و با دلیلی که از باطنیان اقتباس کرده بود ، استدلال مینمود. کوتاهِ سخنانش این است که هر چیزی "حقیقتی" و "پردهای" دارد و اصل همان حقیقت است و آن ثابت است و تغییر نمیکند و اما پرده تغییر و تبدل مییابد. هم نتیجه میگرفت که حقیقت الهی در بدن علی حلول کرده بود تا [مردم] امتحان شوند که آیا او را میشناسند یا نه. اینک برخی جملات او در این باره :
آنچه مایهی تعجب است این است که سید محمد ادعای مهدیگری کرد ، در حالی که رافضیان چنانکه دانستیم جز به مهدیگریِ امام دوازدهمشان محمدبنالحسن عسکری اعتقاد ندارند. پس این تناقض است که مردی رافضی باشد و ادعای مهدیگری کند. راز این ، همان گفتههایی است که از او دربارهی حقیقت و پرده یاد کردیم. ادعایش این بود که حقیقت امام در او حلول کرده است.
آری ، او برای خود دلایلی میبافت که برخی با برخی دیگر در تناقض بود. گاهی ظهور محمدبنالحسن را محال میشمرد و استدلال میکرد و میگفت : امامان یازدهگانه نمردهاند. به دلیل حدیث وارد شده که : مؤمنان نمیمیرند بلکه از خانهای به خانهای دیگر منتقل میشوند. پس اگر امر چنین باشد ، همهی امامان زندهاند. پس آخرینشان برای ظهور ترجیحی نخواهد داشت. زیرا این "ترجیح بلا مُرَجّح" است و آن محال است. پس اگر ظهورش محال باشد ، بر خدا واجب است که مقامی برای او ظاهر کند و این سید به نیابت از او ظاهر شده است.
گاهی به ظهور امام پس از غلبهاش وعده میداد و میگفت : بر خدا واجب بود که امام را پنهان کند و این سید را به نیابت از او ظاهر نماید تا امتحان واقع شود. زیرا اگر محمدبنالحسن عسکری ظهور میکرد ، شیعه و غیر شیعه به او گردن مینهادند ، بهویژه اگر عیسی از آسمان فرود میآمد و پشت سرش نماز میخواند. اما هنگامی که دعوت [این سید] به سایر اهل زمین از مسلمانان برسد و گوشهایشان آن را بشنود ، بر امام واجب میشود که ظهور کند و خدا خلف وعده نمیکند.
گاهی خود را در منزلت امام ، بلکه در منزلت پیامبر قرار میداد و استدلال میکرد و میگفت : این سیدی که ظاهر شده ، به منزلهی محمدی است که با نوعی رسالت آمد و به منزلهی علیای است که ابنملجم او را کشت و به منزلهی هر نبی و هر ولیای است.
این مرد را سخنان بیپای بسیاری هست که آنها را در دو جلد گرد آورده و «کلام المهدی» نامیدهاند (و نزد من نسخهی ناکاملی از آن هست).
سید محمد بر خوزستان و برخی نواحی اطرافش چیره شد و حکومتی در آنجا تأسیس کرد. هنگامی که درگذشت ، پسران و نوادگانش جانشین او شدند. آنان حکومت میکردند تا آنکه شاه اسماعیل قیام کرد و کارش بالا گرفت. اینبود در سال ۹۱۴ [ق] به سوی آنان حرکت کرد و میانشان جنگ شدیدی درگرفت که به غلبهی شاه انجامید. نوادگان سید محمد مجبور شدند به او گردن نهند و به نیابت از او حکومت کنند. اما مذهبشان سالهای طولانی میانشان ادامه یافت تا آنکه از میان رفت و فراموش شد. دربارهی سید محمد و پسرش معروف به مولا علی ، اخبار بسیاری هست که مجالی برای ذکرش در اینجا نیست. [2]
🔹 پانوشتها :
1ـ در این باره کتاب «مشعشعیان» یا «تاریخ پانصدسالهی خوزستان» از همین نویسنده دیده شود.
2ـ برای آگاهی از حال و چگونگی حکومت آنان به همان دو مرجع یادشده («مشعشعیان» و «تاریخ پانصدسالهی خوزستان» مراجعه شود.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸5ـ سید محمد مشعشع
اما آنچه از تحولِ شیعیگری در ایران پیش آمد ، داستانی طولانی دارد و من در اینجا مجال بسیار ندارم. [1] بیشک شیعیگری آراء بسیاری از زرتشتیان و باطنیان و از فلسفهی یونان گرفته است. من در اینجا بکوتاهی آنچه را از سید محمد مشعشع و شیخ احمد احسائی بوده است ، میآورم :
سید محمد در دوران پریشانی پس از مغولان در خوزستان ظهور کرد و بر آن و نواحی اطرافش چیره شد. پیش از این به نام او اشاره کردیم. او از فقهای شیعه و از غالیترین آنان بود و برای علی ادعای خدایی میکرد و با دلیلی که از باطنیان اقتباس کرده بود ، استدلال مینمود. کوتاهِ سخنانش این است که هر چیزی "حقیقتی" و "پردهای" دارد و اصل همان حقیقت است و آن ثابت است و تغییر نمیکند و اما پرده تغییر و تبدل مییابد. هم نتیجه میگرفت که حقیقت الهی در بدن علی حلول کرده بود تا [مردم] امتحان شوند که آیا او را میشناسند یا نه. اینک برخی جملات او در این باره :
«همانا علیای که در کنار پیامبر بود ، همان سرِّ گردنده در آسمان و زمین است» ، «پس هنگامی که سرّ در بدن پنهان شد ، آن بدنِ همان امام بود ، پس او زبان و دست و چشم و چهره و پهلو بود و خدای سبحان طاعتش را مانند طاعت حقیقتِ پوشیده همراه او قرار داد ، زیرا او همان است ، و در میان مردم مانند ضعیفان رفتار کرد تا خدا مردم را بیازماید ، نتیجه آنکه جز کسان اندکی رستگار نشدند».
آنچه مایهی تعجب است این است که سید محمد ادعای مهدیگری کرد ، در حالی که رافضیان چنانکه دانستیم جز به مهدیگریِ امام دوازدهمشان محمدبنالحسن عسکری اعتقاد ندارند. پس این تناقض است که مردی رافضی باشد و ادعای مهدیگری کند. راز این ، همان گفتههایی است که از او دربارهی حقیقت و پرده یاد کردیم. ادعایش این بود که حقیقت امام در او حلول کرده است.
آری ، او برای خود دلایلی میبافت که برخی با برخی دیگر در تناقض بود. گاهی ظهور محمدبنالحسن را محال میشمرد و استدلال میکرد و میگفت : امامان یازدهگانه نمردهاند. به دلیل حدیث وارد شده که : مؤمنان نمیمیرند بلکه از خانهای به خانهای دیگر منتقل میشوند. پس اگر امر چنین باشد ، همهی امامان زندهاند. پس آخرینشان برای ظهور ترجیحی نخواهد داشت. زیرا این "ترجیح بلا مُرَجّح" است و آن محال است. پس اگر ظهورش محال باشد ، بر خدا واجب است که مقامی برای او ظاهر کند و این سید به نیابت از او ظاهر شده است.
گاهی به ظهور امام پس از غلبهاش وعده میداد و میگفت : بر خدا واجب بود که امام را پنهان کند و این سید را به نیابت از او ظاهر نماید تا امتحان واقع شود. زیرا اگر محمدبنالحسن عسکری ظهور میکرد ، شیعه و غیر شیعه به او گردن مینهادند ، بهویژه اگر عیسی از آسمان فرود میآمد و پشت سرش نماز میخواند. اما هنگامی که دعوت [این سید] به سایر اهل زمین از مسلمانان برسد و گوشهایشان آن را بشنود ، بر امام واجب میشود که ظهور کند و خدا خلف وعده نمیکند.
گاهی خود را در منزلت امام ، بلکه در منزلت پیامبر قرار میداد و استدلال میکرد و میگفت : این سیدی که ظاهر شده ، به منزلهی محمدی است که با نوعی رسالت آمد و به منزلهی علیای است که ابنملجم او را کشت و به منزلهی هر نبی و هر ولیای است.
این مرد را سخنان بیپای بسیاری هست که آنها را در دو جلد گرد آورده و «کلام المهدی» نامیدهاند (و نزد من نسخهی ناکاملی از آن هست).
سید محمد بر خوزستان و برخی نواحی اطرافش چیره شد و حکومتی در آنجا تأسیس کرد. هنگامی که درگذشت ، پسران و نوادگانش جانشین او شدند. آنان حکومت میکردند تا آنکه شاه اسماعیل قیام کرد و کارش بالا گرفت. اینبود در سال ۹۱۴ [ق] به سوی آنان حرکت کرد و میانشان جنگ شدیدی درگرفت که به غلبهی شاه انجامید. نوادگان سید محمد مجبور شدند به او گردن نهند و به نیابت از او حکومت کنند. اما مذهبشان سالهای طولانی میانشان ادامه یافت تا آنکه از میان رفت و فراموش شد. دربارهی سید محمد و پسرش معروف به مولا علی ، اخبار بسیاری هست که مجالی برای ذکرش در اینجا نیست. [2]
🔹 پانوشتها :
1ـ در این باره کتاب «مشعشعیان» یا «تاریخ پانصدسالهی خوزستان» از همین نویسنده دیده شود.
2ـ برای آگاهی از حال و چگونگی حکومت آنان به همان دو مرجع یادشده («مشعشعیان» و «تاریخ پانصدسالهی خوزستان» مراجعه شود.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
96%
آری
4%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ (چهار از چهار)
سوم : این مردم از بس گیج و درماندهاند شما هرچه دردها را بشمارید و راه چاره را نشان دهید بیپروایی مینمایند ، بلکه ریشخند و آزار بشما دریغ نمیگویند ، ولی چون هنگامی میرسد که میوهی تلخ آن دردها و گرفتاریها را میچشند ، در آن زمان است که به تکان میآیند ، و این هنگام نیز یگانه چارهای که میشناسند گله و ناله و فریاد است و میخواهند از این راه بلای رسیده را بازگردانند.
یک دستهی انبوهی از این توده چندان گیج و درماندهاند که رابطهی میان پیشامدها را در نمییابند و همچون کودک تنها رُویهی [=صورت ، ظاهر] بیرون کارها را میبینند. این گرفتاری که امروز برای ایران پیش آمده و گرانی و گرسنگی سختی رخ داده ، گروه انبوهی انگیزهی آن را نمیدانند و هر کس از پیش خود علت دیگری میاندیشد. فلان ملای نافهم میگوید : زنها چون رو باز کردند خدا این بلا را فرستاد ، فلان حاجی کهنهپرست میگوید : از روزی که مشروطه باین کشور آمد بلا از ما کم نیست. فلان جوان بیدانش میگوید : همهی اینها تقصیر وزراء و نمایندگانست که بکار نمیپردازند. هر یکی یک سخن بیپای دیگری میگوید.
یک گروه انبوه دیگری این گرفتاری ایرانیان را یک چیز ساده و سرسری پنداشته چنین میدانند که تنها با گفتن و نوشتن چاره تواند بود. مثلاً در همان زمینهی پولداران و آزمندان که پیاپی نرخها را بالا میبرند و خاندانهای بینوا را از پا میاندازند کسانی چنین میپندارند که اگر در روزنامهها نکوهش کنند و یا پند و اندرز دهند چاره خواهد بود. و اینست برخی روزنامهها گفتارها مینویسند. پارهای نیز به نزد من آمده میگویند : شما نیز چیزهایی بنویسید.
برخی نیز چارهی کار را قانون گزاردن میدانند و چنین میگویند : «باید یک قانون سختی برای اینها گذرانید و اجرا کرد» در اینهمه سالها این را درنیافتهاند که از قانونهایی که میگذرد نتیجهای بدست نمیآید.
اینان آن نمیدانند که یک مردمی که در یکجا میزیند نخست برای آنها یک راهی لازم است که همگی با آن راه زندگی کنند و همگی نیک و بد را از روی یک قاعده بشناسند و دیگر این نباشد که هر کسی به نیک و بد معنای دیگری دهد. دوم باید آیین یا قانون خردمندانهای درمیان باشد که جلو بیدادگری آزمندان و بیدادگران را بگیرد. [1] سوم باید همگی آن مردم بکشور و توده علاقهمند باشند و فیروزی کشور و آسایش توده را بخواهند. با اینهاست که یک توده باهم توانند زیست ، وگرنه زندگانی آنان دچار سختیها خواهد گردید.
(پرچم نیمهماهه ـ سال یکم ـ شمارهی دوم ـ نیمهی دوم فروردین ماه 1322)
🔹 پانوشت :
1ـ تأثیر این هم بآن شرط نخست ـ روشن بودن راه زندگانی ، فهمیدن مردم حقایق را و بودن قاعدهای برای نیک و بد ـ بستگی دارد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ (چهار از چهار)
سوم : این مردم از بس گیج و درماندهاند شما هرچه دردها را بشمارید و راه چاره را نشان دهید بیپروایی مینمایند ، بلکه ریشخند و آزار بشما دریغ نمیگویند ، ولی چون هنگامی میرسد که میوهی تلخ آن دردها و گرفتاریها را میچشند ، در آن زمان است که به تکان میآیند ، و این هنگام نیز یگانه چارهای که میشناسند گله و ناله و فریاد است و میخواهند از این راه بلای رسیده را بازگردانند.
یک دستهی انبوهی از این توده چندان گیج و درماندهاند که رابطهی میان پیشامدها را در نمییابند و همچون کودک تنها رُویهی [=صورت ، ظاهر] بیرون کارها را میبینند. این گرفتاری که امروز برای ایران پیش آمده و گرانی و گرسنگی سختی رخ داده ، گروه انبوهی انگیزهی آن را نمیدانند و هر کس از پیش خود علت دیگری میاندیشد. فلان ملای نافهم میگوید : زنها چون رو باز کردند خدا این بلا را فرستاد ، فلان حاجی کهنهپرست میگوید : از روزی که مشروطه باین کشور آمد بلا از ما کم نیست. فلان جوان بیدانش میگوید : همهی اینها تقصیر وزراء و نمایندگانست که بکار نمیپردازند. هر یکی یک سخن بیپای دیگری میگوید.
یک گروه انبوه دیگری این گرفتاری ایرانیان را یک چیز ساده و سرسری پنداشته چنین میدانند که تنها با گفتن و نوشتن چاره تواند بود. مثلاً در همان زمینهی پولداران و آزمندان که پیاپی نرخها را بالا میبرند و خاندانهای بینوا را از پا میاندازند کسانی چنین میپندارند که اگر در روزنامهها نکوهش کنند و یا پند و اندرز دهند چاره خواهد بود. و اینست برخی روزنامهها گفتارها مینویسند. پارهای نیز به نزد من آمده میگویند : شما نیز چیزهایی بنویسید.
برخی نیز چارهی کار را قانون گزاردن میدانند و چنین میگویند : «باید یک قانون سختی برای اینها گذرانید و اجرا کرد» در اینهمه سالها این را درنیافتهاند که از قانونهایی که میگذرد نتیجهای بدست نمیآید.
اینان آن نمیدانند که یک مردمی که در یکجا میزیند نخست برای آنها یک راهی لازم است که همگی با آن راه زندگی کنند و همگی نیک و بد را از روی یک قاعده بشناسند و دیگر این نباشد که هر کسی به نیک و بد معنای دیگری دهد. دوم باید آیین یا قانون خردمندانهای درمیان باشد که جلو بیدادگری آزمندان و بیدادگران را بگیرد. [1] سوم باید همگی آن مردم بکشور و توده علاقهمند باشند و فیروزی کشور و آسایش توده را بخواهند. با اینهاست که یک توده باهم توانند زیست ، وگرنه زندگانی آنان دچار سختیها خواهد گردید.
(پرچم نیمهماهه ـ سال یکم ـ شمارهی دوم ـ نیمهی دوم فروردین ماه 1322)
🔹 پانوشت :
1ـ تأثیر این هم بآن شرط نخست ـ روشن بودن راه زندگانی ، فهمیدن مردم حقایق را و بودن قاعدهای برای نیک و بد ـ بستگی دارد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
12%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸6ـ شیخ احمد احسائی
سپس در اوایل قرن سیزدهم [هجری] مردی از فقها در کربلا قیام کرد و در رافضیگری آراء جدیدی آورد. گمان غالب آن است که او کتاب سید محمد را مطالعه کرده و از آراء او اقتباس نموده بوده ، و این مرد شیخ احمد احسائی ، مؤسس شیخیگری و گشایندهی در بروی بابیگری و بهائیگری است.
شیخ احمد شیعهای غالی بود و هر آنچه را امامان دوازدهگانه گفته بودند یا دربارهشان گفته شده بود حجتی میدید که جز پذیرش آن جایز نیست ، و با این حال فیلسوفی تمامعیار بود و آراء افلاطون و ارسطو را حقایقی مسلم میپنداشت که هیچکس نمیتواند آنها را رد کند.
دوری بلکه تضاد میان سخنان امامان و آراء افلاطون و ارسطو آشکار است. اما شیخ احمد این دو را با هم درآمیخت و آراء تازه و شگفتی آورد و بر گره کور رافضیگری گرهی دیگر زد. اینک من برایتان نمونهای از آراء عجیبش میآورم :
فلاسفه گفتهاند : «هیچ چیزی جز با چهار علت به وجود نمیآید : دو علت از آنها داخلی هستند و آنها مادهی شیء و صورت آنند. دو علت [دیگر] خارجی هستند و آنها علت فاعلی شیء یعنی فاعل آن و علت غایی آن یعنی فایدهی آنند. با فقدان یکی از اینها ، وجود شیء ممکن نیست. مثالِ آن تخت است. زیرا مادهای دارد و آن چوب است و صورتی دارد و آن ریخت تخت است و فاعلی دارد و آن نجار است و غایتی دارد که نشستن بر آن است».
شیخ احمد این سخن را از آنان گرفت و آن را با برخی اخبار شیعه درآمیخت و گفت : «پیامبر و فاطمه و امامان دوازدهگانه ، چهار علتِ آفرینش جهان هستند». یعنی جهان به وسیلهی آنان و برای آنان و از آنان و بر صورت آنان آفریده شده است. بدینسان امامان را خالق جهان گردانید. در این باره او و شاگردانش سخنان زشت بسیاری گفتهاند.
شیخ احمد طول عمر امام غایب را (که در زمان او بیش از نهصد سال بود) موافق فلسفه نمیدید. اینبود مشکل را با آنچه از آراء سید محمد اقتباس کرده بود ، برطرف کرد. او این پندار را بمیان آورد که محمدبنالحسن عسکری درگذشته است اما حقیقتِ نهفته در او باقی است و هنگامی که خدا بخواهد ظاهر خواهد شد. این چیزی است که از سخنان او و سخنان جانشینش سید [کاظم] رشتی و از کارهاشان فهمیده میشود.
این نیز از سخنان شیخ احمد است : «مولای من ، صاحب الزمان ، هنگامی که از دشمنانش ترسید ، گریخت و وارد عالَم هورقلیایی شد». «هورقلیا» از اصطلاحات شیخ احمد است و خواستش از عالم هورقلیایی ، عالم مردگان است. خواستش این است که صاحب الزمان یا محمدبنالحسن درگذشته است. در حالی که او را موجود میپنداشت و به ظهورش وعده میداد ، پس این کجا و آن کجا؟.. پاسخ همان است که گفتیم.
هنگامی که شیخ احمد این آراء خود را آورد ، فقهای همردیفش او را تکفیر کردند. اما شیخ ، شاگردان و پیروان بسیاری داشت. اینبود میان دو گروه جدال شدیدی درگرفت که در میان عوام به زد و خورد انجامید و در تبریز خونهایی ریخته شد. از اینجا رافضیان به دو فرقه تقسیم شدند : پیروان شیخ احمد «شیخیان» نامیده شدند و باقیماندگان که اکثریت بودند «متشرعان». شیخ احمد بر تارهای بابیت (یا نیابت خاصهی [امام] غایب) مینواخت و خود را در منزلت عثمانبنسعید و دیگر ابواب اربعه قرار میداد (اگرچه این را بیپرده نمیگفت) و ادعای دیدار حضوری با امام غایب و دیگر امامان را داشت. [1]
🔹 پانوشت :
1ـ در کتاب بهائیگری آگاهیهای اندک بیشتری از سخنان شیخ احمد و سید کاظم رشتی هست.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار سوم : شیعیگری و مهدیگری پس از آمیزش بهم ، (8 تکه)
🔸6ـ شیخ احمد احسائی
سپس در اوایل قرن سیزدهم [هجری] مردی از فقها در کربلا قیام کرد و در رافضیگری آراء جدیدی آورد. گمان غالب آن است که او کتاب سید محمد را مطالعه کرده و از آراء او اقتباس نموده بوده ، و این مرد شیخ احمد احسائی ، مؤسس شیخیگری و گشایندهی در بروی بابیگری و بهائیگری است.
شیخ احمد شیعهای غالی بود و هر آنچه را امامان دوازدهگانه گفته بودند یا دربارهشان گفته شده بود حجتی میدید که جز پذیرش آن جایز نیست ، و با این حال فیلسوفی تمامعیار بود و آراء افلاطون و ارسطو را حقایقی مسلم میپنداشت که هیچکس نمیتواند آنها را رد کند.
دوری بلکه تضاد میان سخنان امامان و آراء افلاطون و ارسطو آشکار است. اما شیخ احمد این دو را با هم درآمیخت و آراء تازه و شگفتی آورد و بر گره کور رافضیگری گرهی دیگر زد. اینک من برایتان نمونهای از آراء عجیبش میآورم :
فلاسفه گفتهاند : «هیچ چیزی جز با چهار علت به وجود نمیآید : دو علت از آنها داخلی هستند و آنها مادهی شیء و صورت آنند. دو علت [دیگر] خارجی هستند و آنها علت فاعلی شیء یعنی فاعل آن و علت غایی آن یعنی فایدهی آنند. با فقدان یکی از اینها ، وجود شیء ممکن نیست. مثالِ آن تخت است. زیرا مادهای دارد و آن چوب است و صورتی دارد و آن ریخت تخت است و فاعلی دارد و آن نجار است و غایتی دارد که نشستن بر آن است».
شیخ احمد این سخن را از آنان گرفت و آن را با برخی اخبار شیعه درآمیخت و گفت : «پیامبر و فاطمه و امامان دوازدهگانه ، چهار علتِ آفرینش جهان هستند». یعنی جهان به وسیلهی آنان و برای آنان و از آنان و بر صورت آنان آفریده شده است. بدینسان امامان را خالق جهان گردانید. در این باره او و شاگردانش سخنان زشت بسیاری گفتهاند.
شیخ احمد طول عمر امام غایب را (که در زمان او بیش از نهصد سال بود) موافق فلسفه نمیدید. اینبود مشکل را با آنچه از آراء سید محمد اقتباس کرده بود ، برطرف کرد. او این پندار را بمیان آورد که محمدبنالحسن عسکری درگذشته است اما حقیقتِ نهفته در او باقی است و هنگامی که خدا بخواهد ظاهر خواهد شد. این چیزی است که از سخنان او و سخنان جانشینش سید [کاظم] رشتی و از کارهاشان فهمیده میشود.
این نیز از سخنان شیخ احمد است : «مولای من ، صاحب الزمان ، هنگامی که از دشمنانش ترسید ، گریخت و وارد عالَم هورقلیایی شد». «هورقلیا» از اصطلاحات شیخ احمد است و خواستش از عالم هورقلیایی ، عالم مردگان است. خواستش این است که صاحب الزمان یا محمدبنالحسن درگذشته است. در حالی که او را موجود میپنداشت و به ظهورش وعده میداد ، پس این کجا و آن کجا؟.. پاسخ همان است که گفتیم.
هنگامی که شیخ احمد این آراء خود را آورد ، فقهای همردیفش او را تکفیر کردند. اما شیخ ، شاگردان و پیروان بسیاری داشت. اینبود میان دو گروه جدال شدیدی درگرفت که در میان عوام به زد و خورد انجامید و در تبریز خونهایی ریخته شد. از اینجا رافضیان به دو فرقه تقسیم شدند : پیروان شیخ احمد «شیخیان» نامیده شدند و باقیماندگان که اکثریت بودند «متشرعان». شیخ احمد بر تارهای بابیت (یا نیابت خاصهی [امام] غایب) مینواخت و خود را در منزلت عثمانبنسعید و دیگر ابواب اربعه قرار میداد (اگرچه این را بیپرده نمیگفت) و ادعای دیدار حضوری با امام غایب و دیگر امامان را داشت. [1]
🔹 پانوشت :
1ـ در کتاب بهائیگری آگاهیهای اندک بیشتری از سخنان شیخ احمد و سید کاظم رشتی هست.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
97%
آری
3%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن (یک از هفت)
آقای کسروی هرچند که نوشتههای شما عین صدق و صواب و اشعار بعضی از شعرا پوچ و بیمعنی است ولی متأسفیم از آنکه در این روزگار که مردم ایران از گرسنگی میمیرند مقاله زیر عنوان داوری توده [1] منتشر نمودهاید و جمعیت ایران را بدین وسیله بجان همدیگر انداخته تا خود را با قلم خوار و بیمقدار جلوه دهند و بواسطهی همین مقاله نفاق بین مردم ایران ایجاد کردهاند در صورتی که در چنین موقع باریک و تاریک بر شما و امثال شما است که مردم را باتحاد و یگانگی دعوت نمایید ولی افسوس نتیجهی معکوس بخشیده. وجداناً خودتان انصاف دهید که این قسمت روزنامهی شما میان مردم ایران چه عداوت و نفاقی افکنده است.
چون گروهی هوادار شعراء و طایفهی مخالف همدیگر را نکوهش و بدنام مینمایند همهی ایرانیان چشم امید بسوی شما دارند. حال استدعای عاجزانه مینمایم که این قسمت از روزنامهی مبارکتان را صرف اتحاد و یگانگی مردم ایران نموده تا از این راه دل هموطنان خود را که جریحهدار و طاقت نمک پاشیدن بعوض مرهم را ندارد شاد و خرم فرمایید. در خاتمه امید میرود که از این نامه کدورتی فیمابین تولید نشود. دوستدار شما و نامههای شما.
خرمشهر ـ کاظم حقیقی
[پاسخ از فردا میآید.]
🔹 پانوشت :
1ـ داوری توده نام یکی از ستونهای روزنامهی پرچم است که برای گفتارهای مردم در زمینهی «ادبیات» آزاد گزارده شد. چگونگی آنکه به ادعای روزنامهای کسروی به سعدی و حافظ توهین کرده و اینست خواستار «محاکمهی ملی» او شده بود. کسروی آن «محاکمه» را با خشنودی پذیرفته خود پیش افتاد و آن ستون را بروی خوانندگان باز گزارد که دربارهی شعر و شاعری و «ادبیات» گفتار بنویسند. بیشتر خوانندگان بهواداری از گفتارهای پرچم نوشتار نوشته فرستادند که در آن ستون چاپ میشد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن (یک از هفت)
آقای کسروی هرچند که نوشتههای شما عین صدق و صواب و اشعار بعضی از شعرا پوچ و بیمعنی است ولی متأسفیم از آنکه در این روزگار که مردم ایران از گرسنگی میمیرند مقاله زیر عنوان داوری توده [1] منتشر نمودهاید و جمعیت ایران را بدین وسیله بجان همدیگر انداخته تا خود را با قلم خوار و بیمقدار جلوه دهند و بواسطهی همین مقاله نفاق بین مردم ایران ایجاد کردهاند در صورتی که در چنین موقع باریک و تاریک بر شما و امثال شما است که مردم را باتحاد و یگانگی دعوت نمایید ولی افسوس نتیجهی معکوس بخشیده. وجداناً خودتان انصاف دهید که این قسمت روزنامهی شما میان مردم ایران چه عداوت و نفاقی افکنده است.
چون گروهی هوادار شعراء و طایفهی مخالف همدیگر را نکوهش و بدنام مینمایند همهی ایرانیان چشم امید بسوی شما دارند. حال استدعای عاجزانه مینمایم که این قسمت از روزنامهی مبارکتان را صرف اتحاد و یگانگی مردم ایران نموده تا از این راه دل هموطنان خود را که جریحهدار و طاقت نمک پاشیدن بعوض مرهم را ندارد شاد و خرم فرمایید. در خاتمه امید میرود که از این نامه کدورتی فیمابین تولید نشود. دوستدار شما و نامههای شما.
خرمشهر ـ کاظم حقیقی
[پاسخ از فردا میآید.]
🔹 پانوشت :
1ـ داوری توده نام یکی از ستونهای روزنامهی پرچم است که برای گفتارهای مردم در زمینهی «ادبیات» آزاد گزارده شد. چگونگی آنکه به ادعای روزنامهای کسروی به سعدی و حافظ توهین کرده و اینست خواستار «محاکمهی ملی» او شده بود. کسروی آن «محاکمه» را با خشنودی پذیرفته خود پیش افتاد و آن ستون را بروی خوانندگان باز گزارد که دربارهی شعر و شاعری و «ادبیات» گفتار بنویسند. بیشتر خوانندگان بهواداری از گفتارهای پرچم نوشتار نوشته فرستادند که در آن ستون چاپ میشد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸