آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 بدخواهان چه میگویند؟. (گفتاری از مهنامهی پیمان)
🖌 احمد کسروی
🔸 ده از ده
این رفتار آنان همانست که بتپرستان قریش با پیغمبر اسلام مینمودهاند ، و همانست که کشیشان بهانهجوی اروپا با دین اسلام کردهاند. یکی از سخنان قریش این بوده که همیشه میگفتهاند : «اینها را از نوشتههای گذشتگان برداشته». (1) اما کشیشان ، اگر کتاب «یَنابیع الاسلام» را که چند تن از ایشان بفارسی نوشته و بچاپ رسانیده و ایرادهای زهرآلود باسلام گرفتهاند خواندهاید میدانید که کوششهای پاکمردانهی بسیار بزرگ پیغمبر اسلام را کنار نهاده و به برخی داستانهایی که در قرآنست چسبیده ، و کوشیده و با رنج بسیار از اینجا و از آنجا سرچشمه برای آنها پیدا کردهاند. اینان نیز (همچون خردهگیران ناآگاه ما) همهی ارج را بسخن داده و خواستهاند نشان دهند که سخنانی که در قرآنست پیش از آن در جاهای دیگری بوده است. اینک برای نمونه بخشی از گفتههای ایشان را در اینجا میآورم.
داستان «حُنَفاء» در قرآن یاد گردیده. اینان کسانی بودند که پیش از پیدایش اسلام با اندیشهی خود از بتپرستی بازگشته و بیزاری نموده بودند و چون عرب خود را از نژاد ابراهیم دانستندی این بیزاری از بتها و رو آوردن بسوی خدای یگانه را نیز «ملت ابراهیم» (دین ابراهیم) خواندندی. در قرآن هم بهمین نام خوانده شده و پاکمرد عرب در گام نخست مردم را به همان «ملت» میخواند و بارها یاد آن میکرد. (2)
ابنهِشام در «سیرةالرسول» دربارهی چند تن از آن حنفاء چنین مینویسد : «روزی قریش نزد بتی که همه ساله برایش عید گرفته و گوسفند سر بریده و گِرد کوچههایش گردانیدندی گرد آمده و برایش عید گرفته بودند چهار تن از ایشان خود را کنار کشیدند و با هم بیخ گوشی گفتگو کردند. بهم میگفتند : باید یکدل بود و راز همدیگر را نگه داشت. ایشان وَرَقَه پسر نَوْفَل و عبدالله پسر جَحْش و عُثمان پسر حُوَیْرِث و زِید پسر عَمْرو بودند. بهم میگفتند این مردم بروی چیز درستی نیستند. دین پدر خود ابراهیم را گم کردهاند. یک سنگی که نمیبیند و نمیشنود و سود و زیان نمیتواند رسانید چیست که ما آن را گِرد شهر بگردانیم؟! شما نیز بروی چیزی نیستید. برای خود راه جستجو کنید. پس در شهرها پراکنده شدند که جستجوی «دین حنیف ابراهیم» کنند. از ایشان ورقه نصرانی گردید و در آن استوار ماند و کتابهای آنها را نیک یاد گرفت. عبدالله همچنان سرگردان میبود تا اسلام پذیرفت و با مسلمانان به حبشه کوچید و زن خود أُمِّحَبِيبَه را که مسلمان بود همراه برد. ولی چون بآنجا رسید از اسلام رو گردانیده نصرانی شد و در آن دین بمرد ... عثمان نزد قیصر رفت و نصرانی شد و نزد او جایگاه یافت. اما زید پسر عمرو همچنان ایستاد و نه به جهودیگری و نه به نصرانیگری نرفت و از دین قریش هم کناره جست. اینبود از بتها بیزاری مینمود و مردار و خون و گوسفندانی که برای بتها سر میبریدند نمیخورد و از کشتن موؤده [3] (دخترانی که زنده بزیر خاک میسپردند) بجلوگیری میکوشید. گفتی من خدای ابراهیم را پرستش میکنم و آشکاره بدگویی از دین قریش کردی ... ابناسحاق میگوید شنیدم پسر او سعید و پسرعمویش عمر بن خطاب از پیغمبر خواستار شدند که از خدا آمرزش او را بخواهد. فرمود آری او روز رستاخیز به تنهایی یک «امت» باشد. زید دربارهی کنارهجویی خود از دین قریش و آنچه از ایشان میدید چنین گفته است :
أَرَبًّا وَاحِدًا أَمْ أَلْفَ رَبٍّ أَدِينُ إذَا تُقُسِّمَتْ الْأُمُورُ
عَزَلْتُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى جَمِيعًا كَذَلِكَ يَفْعَلُ الْجَلْدُ الصَّبُورُ
فَلَا [الْـ]عُزَّى أَدِينُ وَلَا ابْنَتَيْهَا وَلَا صَنَمَيْ بَنِي عَمْرٍو أَزُورُ
وَلَا غنما أَدِينُ وَكَانَ رَبًّا لَنَا فِي الدَّهْرِ إذْ حِلْمِي يَسِيرُ
. . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
وَلَكِنْ أَعْبُدُ الرَّحْمَنَ رَبِّي لِيَغْفِرَ ذَنْبِي الرَّبُّ الْغَفُورُ
فَتَقْوَى الله ربّكم احفظو هَا مَتَى لا تَحْفَظُوهَا لَا تَبُورُ (4)
تَرَى الْأَبْرَارَ دَارُهُمْ جِنَانٌ وَلِلْكَفَّارِ حَامِيَةً سَعِيرُ
وَخِزْيٌ فِي الْحَيَوةِ وَإِنْ يَمُوتُوا يُلَاقُوا مَا تَضِيقُ بِهِ الصُّدُورُ»
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 ده از ده
این رفتار آنان همانست که بتپرستان قریش با پیغمبر اسلام مینمودهاند ، و همانست که کشیشان بهانهجوی اروپا با دین اسلام کردهاند. یکی از سخنان قریش این بوده که همیشه میگفتهاند : «اینها را از نوشتههای گذشتگان برداشته». (1) اما کشیشان ، اگر کتاب «یَنابیع الاسلام» را که چند تن از ایشان بفارسی نوشته و بچاپ رسانیده و ایرادهای زهرآلود باسلام گرفتهاند خواندهاید میدانید که کوششهای پاکمردانهی بسیار بزرگ پیغمبر اسلام را کنار نهاده و به برخی داستانهایی که در قرآنست چسبیده ، و کوشیده و با رنج بسیار از اینجا و از آنجا سرچشمه برای آنها پیدا کردهاند. اینان نیز (همچون خردهگیران ناآگاه ما) همهی ارج را بسخن داده و خواستهاند نشان دهند که سخنانی که در قرآنست پیش از آن در جاهای دیگری بوده است. اینک برای نمونه بخشی از گفتههای ایشان را در اینجا میآورم.
داستان «حُنَفاء» در قرآن یاد گردیده. اینان کسانی بودند که پیش از پیدایش اسلام با اندیشهی خود از بتپرستی بازگشته و بیزاری نموده بودند و چون عرب خود را از نژاد ابراهیم دانستندی این بیزاری از بتها و رو آوردن بسوی خدای یگانه را نیز «ملت ابراهیم» (دین ابراهیم) خواندندی. در قرآن هم بهمین نام خوانده شده و پاکمرد عرب در گام نخست مردم را به همان «ملت» میخواند و بارها یاد آن میکرد. (2)
ابنهِشام در «سیرةالرسول» دربارهی چند تن از آن حنفاء چنین مینویسد : «روزی قریش نزد بتی که همه ساله برایش عید گرفته و گوسفند سر بریده و گِرد کوچههایش گردانیدندی گرد آمده و برایش عید گرفته بودند چهار تن از ایشان خود را کنار کشیدند و با هم بیخ گوشی گفتگو کردند. بهم میگفتند : باید یکدل بود و راز همدیگر را نگه داشت. ایشان وَرَقَه پسر نَوْفَل و عبدالله پسر جَحْش و عُثمان پسر حُوَیْرِث و زِید پسر عَمْرو بودند. بهم میگفتند این مردم بروی چیز درستی نیستند. دین پدر خود ابراهیم را گم کردهاند. یک سنگی که نمیبیند و نمیشنود و سود و زیان نمیتواند رسانید چیست که ما آن را گِرد شهر بگردانیم؟! شما نیز بروی چیزی نیستید. برای خود راه جستجو کنید. پس در شهرها پراکنده شدند که جستجوی «دین حنیف ابراهیم» کنند. از ایشان ورقه نصرانی گردید و در آن استوار ماند و کتابهای آنها را نیک یاد گرفت. عبدالله همچنان سرگردان میبود تا اسلام پذیرفت و با مسلمانان به حبشه کوچید و زن خود أُمِّحَبِيبَه را که مسلمان بود همراه برد. ولی چون بآنجا رسید از اسلام رو گردانیده نصرانی شد و در آن دین بمرد ... عثمان نزد قیصر رفت و نصرانی شد و نزد او جایگاه یافت. اما زید پسر عمرو همچنان ایستاد و نه به جهودیگری و نه به نصرانیگری نرفت و از دین قریش هم کناره جست. اینبود از بتها بیزاری مینمود و مردار و خون و گوسفندانی که برای بتها سر میبریدند نمیخورد و از کشتن موؤده [3] (دخترانی که زنده بزیر خاک میسپردند) بجلوگیری میکوشید. گفتی من خدای ابراهیم را پرستش میکنم و آشکاره بدگویی از دین قریش کردی ... ابناسحاق میگوید شنیدم پسر او سعید و پسرعمویش عمر بن خطاب از پیغمبر خواستار شدند که از خدا آمرزش او را بخواهد. فرمود آری او روز رستاخیز به تنهایی یک «امت» باشد. زید دربارهی کنارهجویی خود از دین قریش و آنچه از ایشان میدید چنین گفته است :
أَرَبًّا وَاحِدًا أَمْ أَلْفَ رَبٍّ أَدِينُ إذَا تُقُسِّمَتْ الْأُمُورُ
عَزَلْتُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى جَمِيعًا كَذَلِكَ يَفْعَلُ الْجَلْدُ الصَّبُورُ
فَلَا [الْـ]عُزَّى أَدِينُ وَلَا ابْنَتَيْهَا وَلَا صَنَمَيْ بَنِي عَمْرٍو أَزُورُ
وَلَا غنما أَدِينُ وَكَانَ رَبًّا لَنَا فِي الدَّهْرِ إذْ حِلْمِي يَسِيرُ
. . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
وَلَكِنْ أَعْبُدُ الرَّحْمَنَ رَبِّي لِيَغْفِرَ ذَنْبِي الرَّبُّ الْغَفُورُ
فَتَقْوَى الله ربّكم احفظو هَا مَتَى لا تَحْفَظُوهَا لَا تَبُورُ (4)
تَرَى الْأَبْرَارَ دَارُهُمْ جِنَانٌ وَلِلْكَفَّارِ حَامِيَةً سَعِيرُ
وَخِزْيٌ فِي الْحَيَوةِ وَإِنْ يَمُوتُوا يُلَاقُوا مَا تَضِيقُ بِهِ الصُّدُورُ»
👇
معنی شعر اینست : آیا به یک پروردگار یا بهزار پروردگار باور کنم هنگامی که کارها بخشیده شود. از لات و عُزّا همگی کناره جستم. مرد بخرد و شکیبا چنین کند. دیگر نه به عُزّا باور میدارم و نه بدو دختر آن ، و نه دو بت بنیعمرو را دیدن میکنم. و نه به غَنْم باور میدارم و آن پروردگار ما بود هنگامی که من خرد کم میداشتم. ولی خدای بخشاینده را که پروردگار منست میپرستم تا گناه مرا پروردگار آمرزنده بیامرزد. ترسیدن از خدای پروردگارتان را نگه دارید و چنانکه آن را نگه دارید تباه نشوید. میبینی نیکان خانهشان بهشت است و برای بیدینان دوزخ گرم میباشد. در زندگی نیز رسوایی باشد و چون بمیرند چیزهایی که سینهها از آنها تنگ گردد یابند.
نویسندگان ینابیعالاسلام این داستان را از کتاب ابنهشام آورده و عنوان کرده و چنین میگویند : پیغمبر اسلام خداشناسی و یگانهپرستی را از آنان برداشته است. درست همان سخنی که کسانی امروز بما میگویند. در اینجا چون گفتگومان با کشیشان نیست و با دیگرانست بپاسخ این ایراد ایشان نمیپردازیم. ولی در جای دیگری کجفهمی آنان و اینان را در یکجا باز خواهیم کرد.
(مهنامهی پیمان ، سال ششم ، شمارهی هشتم ، ساتهای 457 تا 476)
🔹 پانوشتها :
1ـ «وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا» ، «وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ».
2ـ «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».
3ـ یا با املای دیگر : مَوْأُودَة. ـ و
4ـ مصرع دوم غلط است. ما در کتاب ینابیع چنین دیده و آوردهایم. ولی گویا درست آن «متی ما تحفظوها لاتبوروا» باشد که «متی ما» یک کلمه و بمعنی چندانکه باشد.
[در کتاب ابنهشام چنین آمده : فَتَقْوَى الله ربّكم احفظ هَا مَتَى مَا تَحْفَظُوهَا لَا تَبُورُوا ]
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
نویسندگان ینابیعالاسلام این داستان را از کتاب ابنهشام آورده و عنوان کرده و چنین میگویند : پیغمبر اسلام خداشناسی و یگانهپرستی را از آنان برداشته است. درست همان سخنی که کسانی امروز بما میگویند. در اینجا چون گفتگومان با کشیشان نیست و با دیگرانست بپاسخ این ایراد ایشان نمیپردازیم. ولی در جای دیگری کجفهمی آنان و اینان را در یکجا باز خواهیم کرد.
(مهنامهی پیمان ، سال ششم ، شمارهی هشتم ، ساتهای 457 تا 476)
🔹 پانوشتها :
1ـ «وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا» ، «وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ».
2ـ «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».
3ـ یا با املای دیگر : مَوْأُودَة. ـ و
4ـ مصرع دوم غلط است. ما در کتاب ینابیع چنین دیده و آوردهایم. ولی گویا درست آن «متی ما تحفظوها لاتبوروا» باشد که «متی ما» یک کلمه و بمعنی چندانکه باشد.
[در کتاب ابنهشام چنین آمده : فَتَقْوَى الله ربّكم احفظ هَا مَتَى مَا تَحْفَظُوهَا لَا تَبُورُوا ]
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
71%
آری
29%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
.📖 کتاب «امروز چاره چیست؟»
🖌 احمد کسروی
📝 6ـ باید یک جمعیت ایرانخواه پدید آید : (یازده از یازده)
7) دلسوزی بروستاییان و کوشش به نیکی حال آنها. همه میدانیم در ایران روستاییان که کشاورزان این کشور و بسیجندگان [=تدارک و تولید کنندگان] خواربارند ، بدترین حال را دارند. بدبختان از گندمی که میکارند جز سهم کمی نمیبرند ، از قند و شکر و پارچه بهرهای ندارند ، در کمتر دیهیست [دیه (dih) = ده (روستا). ده سبک شدهی دیه است.] که درختهای میوه هست ، ماست و پنیر در بیشتر دهات نایابست. جز هوای آزاد و آب پاکیزه از دیگر چیزها بهره برای آنها منظور نیست. از این گذشته صد در صد آنها بیسوادند و از همه چیز ناآگاه میباشند. در دهات گرمابه نیست ، پزشک نیست ، داروخانه نیست ، دادگاه نیست. از برق و تلفن و رادیو شاید نامش را هم نشنیدهاند. دو ثلث تودهی ما روستاییانند و این حال آنها میباشد.
بدیهیست که باید چارهای اندیشیده شود. یک گام بزرگی در اصلاحات در این زمینه باید بود.
نخست باید یک ترتیب عادلانه میانهی آنها با دیهداران داده شود ـ ترتیبی که حق و عدالت مقتضی آنست. دوم باید به نیکی حال روستاها کوشیده شود.
از دیدهی اصلاحطلبی این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد : خانهها با دستورهای بهداشتی ساخته شود ، برق بکار افتد ، تلفن کشیده شود ، دبستان بنیاد یابد ، پزشک باشد ، داروخانه باشد ، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی میکنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که میتوانند زندگی آغازند.
اگر چنین ترتیبی پیش آمد دستههای انبوهی از مردم خودشان داوطلبانه بآن دیهها خواهند رفت و در آنجا زندگی خواهند آغازید. زندگی درمیان باغها و کشتزارها ، با آب پاکیزه و هوای آزاد ، با نگهداشتن گاوها و گوسفندهای شیرده ، با بهرهمندی از نغمههای مرغها ، زندگانی بسیار لذیذی است. کسی را نتوان پنداشت که دارای خرد باشد و مزیت چنین زندگی را درنیابد. آنچه امروز جلو مردم را گرفته ، نبودن وسایل در روستاهاست.
اینکه گفتم دولت باید ادارهها را کوچک گردانیده بیش از اندازه نیاز کارمندان نگاه ندارد ، راه آن هم اینست که کسانی که خودشان آرزومند باشند و یا دولت صلاح داند باین دهها کوچاند که نشیمن گیرند و با کشاورزی و یا کارهای دیگر زندگی بسر برند. اگر سرمایه ندارند دولت بآنها سرمایه نیز پردازد.
در این زمینه سخن بسیار است و من چون مقصودم یادآوریست باین اندازه بس میکنم. این هفت موضوع که شمردم چیزهای بسیار مهمیست که همهی نیکخواهان باید باینها علاقهمند باشند و چنانکه گفتم امروز یکی از کارهای لازم آنست که جمعیتی پدید آید و پا بمیان گزارد و این چند رشته را از مقاصد خود گرداند و در راه اجرای آنها بکوشش پردازد.
میدانم کسانی خواهند گفت : «اینها گفتنش آسانست ولی بکار بستنش دشوار خواهد بود». میگویم : شما از راهش درآیید و دست بهم دهید و مردانه و پاکدلانه بکوشش پردازید ، خواهید دید که بکار بستنش نیز آسانست.
پس آن جمعیتها که پیدا شدهاند و کارهای بزرگی را انجام دادهاند (مثلاً حزب سوسیال دمکرات شوروی یا حزب کار [1] انگلیس) چه بوده؟.. آیا آنها را فرشتگان آسمان پدید آوردهاند؟.. آیا بدبختی بپیشانی ایرانیان نوشته شده که هرچه بکنند به نتیجهای نرسد؟.. آیا چنین گمانی توان برد؟..
امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمیخورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی میخواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. میخواهد روزنامهای راه انداخته به هایهوی پردازد.
باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را میخواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید.
آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد : «نمیشود اعتماد کرد ، شاید این هم دسیسهایست» ، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کردهاند» ، «حالا ببینیم چه خواهد شد» ، «بگزار دیگران جلو بیفتند ، اگر کاری توانستند ما هم شرکت میکنیم» ...
از اینگونه بهانهها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت.
بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید ، باز بهانه آورید ، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود.
بدانید ای ایرانیان ، آسمان برای شما نخواهد گریست ، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.
👇
🖌 احمد کسروی
📝 6ـ باید یک جمعیت ایرانخواه پدید آید : (یازده از یازده)
7) دلسوزی بروستاییان و کوشش به نیکی حال آنها. همه میدانیم در ایران روستاییان که کشاورزان این کشور و بسیجندگان [=تدارک و تولید کنندگان] خواربارند ، بدترین حال را دارند. بدبختان از گندمی که میکارند جز سهم کمی نمیبرند ، از قند و شکر و پارچه بهرهای ندارند ، در کمتر دیهیست [دیه (dih) = ده (روستا). ده سبک شدهی دیه است.] که درختهای میوه هست ، ماست و پنیر در بیشتر دهات نایابست. جز هوای آزاد و آب پاکیزه از دیگر چیزها بهره برای آنها منظور نیست. از این گذشته صد در صد آنها بیسوادند و از همه چیز ناآگاه میباشند. در دهات گرمابه نیست ، پزشک نیست ، داروخانه نیست ، دادگاه نیست. از برق و تلفن و رادیو شاید نامش را هم نشنیدهاند. دو ثلث تودهی ما روستاییانند و این حال آنها میباشد.
بدیهیست که باید چارهای اندیشیده شود. یک گام بزرگی در اصلاحات در این زمینه باید بود.
نخست باید یک ترتیب عادلانه میانهی آنها با دیهداران داده شود ـ ترتیبی که حق و عدالت مقتضی آنست. دوم باید به نیکی حال روستاها کوشیده شود.
از دیدهی اصلاحطلبی این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد : خانهها با دستورهای بهداشتی ساخته شود ، برق بکار افتد ، تلفن کشیده شود ، دبستان بنیاد یابد ، پزشک باشد ، داروخانه باشد ، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی میکنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که میتوانند زندگی آغازند.
اگر چنین ترتیبی پیش آمد دستههای انبوهی از مردم خودشان داوطلبانه بآن دیهها خواهند رفت و در آنجا زندگی خواهند آغازید. زندگی درمیان باغها و کشتزارها ، با آب پاکیزه و هوای آزاد ، با نگهداشتن گاوها و گوسفندهای شیرده ، با بهرهمندی از نغمههای مرغها ، زندگانی بسیار لذیذی است. کسی را نتوان پنداشت که دارای خرد باشد و مزیت چنین زندگی را درنیابد. آنچه امروز جلو مردم را گرفته ، نبودن وسایل در روستاهاست.
اینکه گفتم دولت باید ادارهها را کوچک گردانیده بیش از اندازه نیاز کارمندان نگاه ندارد ، راه آن هم اینست که کسانی که خودشان آرزومند باشند و یا دولت صلاح داند باین دهها کوچاند که نشیمن گیرند و با کشاورزی و یا کارهای دیگر زندگی بسر برند. اگر سرمایه ندارند دولت بآنها سرمایه نیز پردازد.
در این زمینه سخن بسیار است و من چون مقصودم یادآوریست باین اندازه بس میکنم. این هفت موضوع که شمردم چیزهای بسیار مهمیست که همهی نیکخواهان باید باینها علاقهمند باشند و چنانکه گفتم امروز یکی از کارهای لازم آنست که جمعیتی پدید آید و پا بمیان گزارد و این چند رشته را از مقاصد خود گرداند و در راه اجرای آنها بکوشش پردازد.
میدانم کسانی خواهند گفت : «اینها گفتنش آسانست ولی بکار بستنش دشوار خواهد بود». میگویم : شما از راهش درآیید و دست بهم دهید و مردانه و پاکدلانه بکوشش پردازید ، خواهید دید که بکار بستنش نیز آسانست.
پس آن جمعیتها که پیدا شدهاند و کارهای بزرگی را انجام دادهاند (مثلاً حزب سوسیال دمکرات شوروی یا حزب کار [1] انگلیس) چه بوده؟.. آیا آنها را فرشتگان آسمان پدید آوردهاند؟.. آیا بدبختی بپیشانی ایرانیان نوشته شده که هرچه بکنند به نتیجهای نرسد؟.. آیا چنین گمانی توان برد؟..
امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمیخورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی میخواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. میخواهد روزنامهای راه انداخته به هایهوی پردازد.
باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را میخواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید.
آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد : «نمیشود اعتماد کرد ، شاید این هم دسیسهایست» ، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کردهاند» ، «حالا ببینیم چه خواهد شد» ، «بگزار دیگران جلو بیفتند ، اگر کاری توانستند ما هم شرکت میکنیم» ...
از اینگونه بهانهها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت.
بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید ، باز بهانه آورید ، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود.
بدانید ای ایرانیان ، آسمان برای شما نخواهد گریست ، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.
👇
🔹 پانوشتها :
1ـ Labour Party یا حزب کار(گر) ـ در ایران سپس «حزب کارگر» شناختهتر گردید.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
1ـ Labour Party یا حزب کار(گر) ـ در ایران سپس «حزب کارگر» شناختهتر گردید.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
93%
آری
7%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 باید معنی درست مشروطه[=دمکراسی] را فهمید و بدیگران هم فهمانید
🖌 احمد کسروی
🔸 یک از یک
در این راه که ماییم نخست باید معنی زیست تودهای را فهمید و از آیین آن آگاه گردید ، و معنی درست مشروطه و سررشتهداری توده را شناخت. باید اینها را نیک فهمید و بدیگران نیز فهمانید. اینست آنچه در گام نخست باید کرد.
خواهند گفت : مگر ما معنی اینها را نمیدانیم؟!. اینها چیزهاییست که هر کسی بارها شنیده ، دیگر چه نیاز که دوباره بآنها پردازیم؟ چه نیاز که دوباره بشنویم یا بشنوانیم؟!...
میگویم : شنیدهاید ، ولی بیشترتان ندانستهاید. شنیدن جز از دانستن میباشد ، و بهتر است من معنی دانستن را روشن گردانم :
«دانستن» آنست که کسی در یک زمینه راست از کج بازشناسد ، و با دلیل راست را باور کند و به دل سپارد و کج را بیکبار بیرون گرداند. یک اندیشه تا یکرُویه[=قطعی] نگردد و بیگمان نشود آن را «دانستن» نتوان شمرد.
مثلاً دربارهی زمین از باستانزمان گفتگوهایی درمیان بوده. برخی از علما آن را مسطح میپنداشتند و برخی کروی میگفتند ، ولی هیچ یکی دلیلی نداشتند و راست از کج جدا نمیگردید و اینبود حال زمین «دانسته» نبود. ولی چون در چند قرن پیش علما موضوع را یکرویه گردانیده با دلیل «کروی» بودن آن را ثابت کردند ، در این هنگام بود که حال زمین «دانسته» گردید.
همین امروز اگر فرض کنیم یک کسی از یکسو کروی بودن زمین را شنیده و از یکسو مسطح بودن آن بگوشش خورده ، و برای هر دو در دلِ خود جا باز کرده و بیآنکه راست یا کج بودن کدام یکی را بداند و یا دلیلی دربارهی یکسو داشته باشد ـ این شنیدههای او «دانستن» شمرده نخواهد شد.
امروز یکی از گرفتاریها اینست که چون سخنان پراکنده فراوان است ، بیشتر مردم ، در بیشتر موضوعها دو گونه شنیده و دو گونه بدل سپارده ، و اینست گیج و درمانده گردیدهاند.
یکی از مهمترین موضوعها دین و خداشناسیست. اینان در آن باره از یکسو کتابهای دینی را خوانده و یا از زبانها شنیدهاند. از آنسوی از بیست و سی سال پیش پای فلسفهی مادّی بایران رسیده و در روزنامهها و مهنامهها پیاپی گفتارها دربارهی ریشخند بخدا و دین ترجمه گردیده ، که اینها را هم خوانده و در دل جا دادهاند.
بدینسان دو رشته اندیشههای متضاد را فراگرفتهاند بیآنکه راست از کج بازشناسند و بیآنکه دلیلهای روشنی دربارهی یکسو بیاموزند. اینست نه دین دارند و نه بیدین میباشند و درمیانهی دین و بیدینی گیج و سرگردان روز میگزارند.
اینان خود ، آنها را «دانستن» میشمارند. اینست شما اگر از خدا سخن رانید و دلیلها بهستی آن یاد کنید ، سر پیش آورند و با شما در گفتگو همباز[=شریک] گردند. و اگر جایش افتد بنام دین و خداشناسی بمردم پند آموزند و اندرز سرایند ، و اگر کسی از بیدینی سخن راند و گفتههای نیتچه و باخنر و دیگر پیشوایان فلسفهی مادّی را یاد کند با او نیز همآواز گردند و همداستانی نمایند ، و اگر پایش افتد بمردم درس بیدینی دهند.
این حالیست که امروز هزاران کسان گرفتارند و ما هر روز گفتارهای آنان را میشنویم و رفتارهاشان میبینیم. بسیاری از ملایان که از دین نان میخورند همین حال را میدارند.
روزنامهنویسان که امروزها گاهگاهی نام دین میبرند و هواداری از خود نشان میدهند ، بیشتر آنان بارها گفتار در بیدینی نوشتهاند و هنوز آن گفتارها فراموش نگردیده.
خواستم گفتگو از دین نیست. این را برای مثل یاد کردم. میخواهم بگویم : دین که گرانمایهترین چیز است این حال آنست. فلان آخوند از یکسو بالای منبر میرود و مردم را بدین میخواند و کتاب نوشته پراکنده میکند ، و از یکسو در فلان مجلس مینشیند و میگوید : «ما از دین هم چیزی نفهمیدیم».
اینان معنی دین را نمیدانند. شما اگر از هر کدام بپرسید : «دین چیست و برای چیست؟» درمانند. یک چیزهای کمی را شنیده و یا خواندهاند و بآن نیز باوری ندارند و متزلزلند.
در همه چیز چنینند ، و این نتیجهی آن سخنان متضادیست که در هر زمینه درمیان توده منتشر میباشد. همان مشروطه در ایران با چه رنجهایی بدست آمده ، چه خونهایی در آن راه ریخته شده ، چه مردان گرانمایهای بالای دار رفتهاند. پس از ده سال کشاکش یک قانون اساسی و یک حکومت مشروطه در این کشور برقرار گردیده. ولی سی و اند سال میگذرد و هنوز عقیدهها دربارهی آن یکرویه نشده و هنوز معنی آن دانسته نگردیده.
یک دسته در همان آغاز کار مخالفت کردند و ایستادگیها نمودند و کنون همانان یا بازماندگانشان هستند و هنوز زبانهاشان به بدگویی از مشروطه باز است. از آنسوی عقیدههای فراوان بسیاری که با مشروطه مخالفت آشکار دارد درمیان توده رواج دارد.
بدتر از همه حال آن جوانانست که بار آمدهاند و یک حکومت مشروطهی مفت و بیرنج بدستشان افتاده و بیشترشان جز عقیدههای سست و مشوّبی دربارهی آن ندارند.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 یک از یک
در این راه که ماییم نخست باید معنی زیست تودهای را فهمید و از آیین آن آگاه گردید ، و معنی درست مشروطه و سررشتهداری توده را شناخت. باید اینها را نیک فهمید و بدیگران نیز فهمانید. اینست آنچه در گام نخست باید کرد.
خواهند گفت : مگر ما معنی اینها را نمیدانیم؟!. اینها چیزهاییست که هر کسی بارها شنیده ، دیگر چه نیاز که دوباره بآنها پردازیم؟ چه نیاز که دوباره بشنویم یا بشنوانیم؟!...
میگویم : شنیدهاید ، ولی بیشترتان ندانستهاید. شنیدن جز از دانستن میباشد ، و بهتر است من معنی دانستن را روشن گردانم :
«دانستن» آنست که کسی در یک زمینه راست از کج بازشناسد ، و با دلیل راست را باور کند و به دل سپارد و کج را بیکبار بیرون گرداند. یک اندیشه تا یکرُویه[=قطعی] نگردد و بیگمان نشود آن را «دانستن» نتوان شمرد.
مثلاً دربارهی زمین از باستانزمان گفتگوهایی درمیان بوده. برخی از علما آن را مسطح میپنداشتند و برخی کروی میگفتند ، ولی هیچ یکی دلیلی نداشتند و راست از کج جدا نمیگردید و اینبود حال زمین «دانسته» نبود. ولی چون در چند قرن پیش علما موضوع را یکرویه گردانیده با دلیل «کروی» بودن آن را ثابت کردند ، در این هنگام بود که حال زمین «دانسته» گردید.
همین امروز اگر فرض کنیم یک کسی از یکسو کروی بودن زمین را شنیده و از یکسو مسطح بودن آن بگوشش خورده ، و برای هر دو در دلِ خود جا باز کرده و بیآنکه راست یا کج بودن کدام یکی را بداند و یا دلیلی دربارهی یکسو داشته باشد ـ این شنیدههای او «دانستن» شمرده نخواهد شد.
امروز یکی از گرفتاریها اینست که چون سخنان پراکنده فراوان است ، بیشتر مردم ، در بیشتر موضوعها دو گونه شنیده و دو گونه بدل سپارده ، و اینست گیج و درمانده گردیدهاند.
یکی از مهمترین موضوعها دین و خداشناسیست. اینان در آن باره از یکسو کتابهای دینی را خوانده و یا از زبانها شنیدهاند. از آنسوی از بیست و سی سال پیش پای فلسفهی مادّی بایران رسیده و در روزنامهها و مهنامهها پیاپی گفتارها دربارهی ریشخند بخدا و دین ترجمه گردیده ، که اینها را هم خوانده و در دل جا دادهاند.
بدینسان دو رشته اندیشههای متضاد را فراگرفتهاند بیآنکه راست از کج بازشناسند و بیآنکه دلیلهای روشنی دربارهی یکسو بیاموزند. اینست نه دین دارند و نه بیدین میباشند و درمیانهی دین و بیدینی گیج و سرگردان روز میگزارند.
اینان خود ، آنها را «دانستن» میشمارند. اینست شما اگر از خدا سخن رانید و دلیلها بهستی آن یاد کنید ، سر پیش آورند و با شما در گفتگو همباز[=شریک] گردند. و اگر جایش افتد بنام دین و خداشناسی بمردم پند آموزند و اندرز سرایند ، و اگر کسی از بیدینی سخن راند و گفتههای نیتچه و باخنر و دیگر پیشوایان فلسفهی مادّی را یاد کند با او نیز همآواز گردند و همداستانی نمایند ، و اگر پایش افتد بمردم درس بیدینی دهند.
این حالیست که امروز هزاران کسان گرفتارند و ما هر روز گفتارهای آنان را میشنویم و رفتارهاشان میبینیم. بسیاری از ملایان که از دین نان میخورند همین حال را میدارند.
روزنامهنویسان که امروزها گاهگاهی نام دین میبرند و هواداری از خود نشان میدهند ، بیشتر آنان بارها گفتار در بیدینی نوشتهاند و هنوز آن گفتارها فراموش نگردیده.
خواستم گفتگو از دین نیست. این را برای مثل یاد کردم. میخواهم بگویم : دین که گرانمایهترین چیز است این حال آنست. فلان آخوند از یکسو بالای منبر میرود و مردم را بدین میخواند و کتاب نوشته پراکنده میکند ، و از یکسو در فلان مجلس مینشیند و میگوید : «ما از دین هم چیزی نفهمیدیم».
اینان معنی دین را نمیدانند. شما اگر از هر کدام بپرسید : «دین چیست و برای چیست؟» درمانند. یک چیزهای کمی را شنیده و یا خواندهاند و بآن نیز باوری ندارند و متزلزلند.
در همه چیز چنینند ، و این نتیجهی آن سخنان متضادیست که در هر زمینه درمیان توده منتشر میباشد. همان مشروطه در ایران با چه رنجهایی بدست آمده ، چه خونهایی در آن راه ریخته شده ، چه مردان گرانمایهای بالای دار رفتهاند. پس از ده سال کشاکش یک قانون اساسی و یک حکومت مشروطه در این کشور برقرار گردیده. ولی سی و اند سال میگذرد و هنوز عقیدهها دربارهی آن یکرویه نشده و هنوز معنی آن دانسته نگردیده.
یک دسته در همان آغاز کار مخالفت کردند و ایستادگیها نمودند و کنون همانان یا بازماندگانشان هستند و هنوز زبانهاشان به بدگویی از مشروطه باز است. از آنسوی عقیدههای فراوان بسیاری که با مشروطه مخالفت آشکار دارد درمیان توده رواج دارد.
بدتر از همه حال آن جوانانست که بار آمدهاند و یک حکومت مشروطهی مفت و بیرنج بدستشان افتاده و بیشترشان جز عقیدههای سست و مشوّبی دربارهی آن ندارند.
👇
من گاهی سخنان شگفتی میشنوم : فلان جوان میآید و مینشیند و زبان بسخن میگشاید و چنین میگوید : «شما طرفداری از مشروطه میکنید؟!. امروز دنیا عوض شده. دیگر مشروطه یا دمکراسی طرفدار ندارد» ، یا میگوید : «این مردم لایق دمکراسی نیستند. باید اینها را با دیکتاتوری اداره کرد» یا میگوید : «ما از دیگران عقب ماندهایم. مشروطه ما را عقب گذاشته. باید تند برویم تا بدیگران برسیم». [1] اینها سخنانی است که در نزد ما میگویند. پیداست که درمیان خودشان سخنان رنگینتر دیگری بزبان میآورند.
قانون اساسی کشور بر روی مشروطه و دمکراسیست ، ولی اینان آن را نمیپسندند و با زبانهای شگفتی خرده میگیرند و هر یکی اندیشههای بیجای دیگری در سر میدارند.
مشروطه بهنگامی که در ایران آغاز یافت معنی درست آن روشن نگردید. کسانی پیدا نشدند که معنی درست آن را بمردم شرح دهند و مزایای آن را روشن گردانند.
انبوه مردم از دربار قاجاری به تنگ آمده و در زیر فشار ستم کوفته شده و درپی قانون [و] عدالت بودند ، و چون مشروطه داده شد و مجلس برپا گردید دارالشورا را بیش از یک «عدالتخانه» نشناختند ، و اینبود تا دیرزمانی هرچه ستم میدیدند شکایت از آن بمجلس شورا میبردند و داد از آنجا میخواستند.
یک تبدل بزرگی در اندیشهها پدید نیامد ، و مردم فرقی را که در شکل زندگانی و طرز حکومت بایستی بود چندان درنیافتند و آن آمادگی که بایستی در توده پدید آید نیامد.
فرق مشروطه با خودکامگی (استبداد) تنها در بودن و نبودن قانون نیست. یک فرق بزرگ دیگر در آمادگی توده برای سررشتهداری و در شایستگی آنست. در مشروطه توده سررشتهی حکومت را خود بدست میگیرد و باید برای چنان کاری آماده و شایسته باشد.
در تودهی ایرانی چنین آمادگی پیدا نشد. اساساً مردم مشروطه را باین معنی نشناختند تا آماده باشند. پس از آن در ایران «فرقهی دمکرات» برپا گردید و در همهی شهرهای کشور شاخهها پیدا شد. این حزب در تاریخ نامی از خود گزاشت. دمکراتها بیشتر مردان غیرتمند و جانفشانی میبودند و کوششهای بسیار در راه پیشرفت مشروطه کردند. ولی معنی مشروطه یا سررشتهداری توده را نه خود نیک فهمیدند و نه بتوده توانستند فهمانید. امروز بسیاری از آنان که از دمکراتها بودند زندهاند. شما اگر بپرسید بیشتر آنان معنی درست مشروطه یا دمکراسی را شرح دادن نخواهند توانست ، و آنان که بتوانند ، از شمردن مزایای آن خواهند درماند. زیرا اینها چیزهاییست که خود آگاه نبودهاند و نمیباشند.
کوتاه سخن : ما در گام نخست بروشن گردانیدن معنی مشروطه ، و فهمانیدن آن بمردم ، و علاقهمند ساختن ایشان بکشور و آزادی آن ، خواهیم کوشید و با اندیشههای متضاد دیگر نبرد سختی خواهیم کرد.
از شمارهی آینده بگفتارهایی در این زمینه خواهیم پرداخت.
(بهمن 1320)
🔹 پانوشت :
1ـ با پیشرفتهایی که شوروی ، ایتالیا و آلمان کرده و فیروزیهایی که بدست آورده بودند (بویژه آلمان در آغاز جنگ جهانی) کسانی در ایران و دیگر کشورهای آسیایی دلباختهی شیوهی سررشتهداری ایشان شده و آرزوهایی در سر میپروراندند که مخالفت آشکار با دمکراسی داشت. در کشور ما «آلمانوفیلها» برای خود دستهای بودند ، یکی از آنان «آیتالله» کاشانی بود.
یک عده در این کشور بوده و هستند که تنها چیزهای تازه را درست و گرانبها میشمارند. اینان نوع حکومت و راستیها (حقایق) را نیز از جنس کفش و کلاه و مد میپندارند. به گمان ایشان در هر زمینهای باید دنبال تازهی آن بود. در آن زمان فاشیزم و کمونیزم که از دمکراسی دیرتر به ایران رسیده بود تازهتر و در نتیجه بهتر بشمار میرفت.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
قانون اساسی کشور بر روی مشروطه و دمکراسیست ، ولی اینان آن را نمیپسندند و با زبانهای شگفتی خرده میگیرند و هر یکی اندیشههای بیجای دیگری در سر میدارند.
مشروطه بهنگامی که در ایران آغاز یافت معنی درست آن روشن نگردید. کسانی پیدا نشدند که معنی درست آن را بمردم شرح دهند و مزایای آن را روشن گردانند.
انبوه مردم از دربار قاجاری به تنگ آمده و در زیر فشار ستم کوفته شده و درپی قانون [و] عدالت بودند ، و چون مشروطه داده شد و مجلس برپا گردید دارالشورا را بیش از یک «عدالتخانه» نشناختند ، و اینبود تا دیرزمانی هرچه ستم میدیدند شکایت از آن بمجلس شورا میبردند و داد از آنجا میخواستند.
یک تبدل بزرگی در اندیشهها پدید نیامد ، و مردم فرقی را که در شکل زندگانی و طرز حکومت بایستی بود چندان درنیافتند و آن آمادگی که بایستی در توده پدید آید نیامد.
فرق مشروطه با خودکامگی (استبداد) تنها در بودن و نبودن قانون نیست. یک فرق بزرگ دیگر در آمادگی توده برای سررشتهداری و در شایستگی آنست. در مشروطه توده سررشتهی حکومت را خود بدست میگیرد و باید برای چنان کاری آماده و شایسته باشد.
در تودهی ایرانی چنین آمادگی پیدا نشد. اساساً مردم مشروطه را باین معنی نشناختند تا آماده باشند. پس از آن در ایران «فرقهی دمکرات» برپا گردید و در همهی شهرهای کشور شاخهها پیدا شد. این حزب در تاریخ نامی از خود گزاشت. دمکراتها بیشتر مردان غیرتمند و جانفشانی میبودند و کوششهای بسیار در راه پیشرفت مشروطه کردند. ولی معنی مشروطه یا سررشتهداری توده را نه خود نیک فهمیدند و نه بتوده توانستند فهمانید. امروز بسیاری از آنان که از دمکراتها بودند زندهاند. شما اگر بپرسید بیشتر آنان معنی درست مشروطه یا دمکراسی را شرح دادن نخواهند توانست ، و آنان که بتوانند ، از شمردن مزایای آن خواهند درماند. زیرا اینها چیزهاییست که خود آگاه نبودهاند و نمیباشند.
کوتاه سخن : ما در گام نخست بروشن گردانیدن معنی مشروطه ، و فهمانیدن آن بمردم ، و علاقهمند ساختن ایشان بکشور و آزادی آن ، خواهیم کوشید و با اندیشههای متضاد دیگر نبرد سختی خواهیم کرد.
از شمارهی آینده بگفتارهایی در این زمینه خواهیم پرداخت.
(بهمن 1320)
🔹 پانوشت :
1ـ با پیشرفتهایی که شوروی ، ایتالیا و آلمان کرده و فیروزیهایی که بدست آورده بودند (بویژه آلمان در آغاز جنگ جهانی) کسانی در ایران و دیگر کشورهای آسیایی دلباختهی شیوهی سررشتهداری ایشان شده و آرزوهایی در سر میپروراندند که مخالفت آشکار با دمکراسی داشت. در کشور ما «آلمانوفیلها» برای خود دستهای بودند ، یکی از آنان «آیتالله» کاشانی بود.
یک عده در این کشور بوده و هستند که تنها چیزهای تازه را درست و گرانبها میشمارند. اینان نوع حکومت و راستیها (حقایق) را نیز از جنس کفش و کلاه و مد میپندارند. به گمان ایشان در هر زمینهای باید دنبال تازهی آن بود. در آن زمان فاشیزم و کمونیزم که از دمکراسی دیرتر به ایران رسیده بود تازهتر و در نتیجه بهتر بشمار میرفت.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
95%
آری
5%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «امروز چاره چیست؟»
🖌 احمد کسروی
📝 7ـ باید دربارهی قانون اساسی گفتگوهایی رود : (یک از هفت)
امروزها گاهی در روزنامهها نامی هم از قانون اساسی و از تغییر آن میرود. من هم در گفتههای خود از آن یادی کردم. اینست میخواهم در پایان کتاب گفتگویی هم از آن بمیان آورم. اینها بحثهاییست که من با خوانندگان بمیان گزارده میخواهم اندیشهها روشن گردد.
درمیان سخنان خود تاریخچهای از قانون اساسی یاد کردم. این قانون بدو بخش است : یکی اصل قانون و دیگری متمم آن. اصل قانون در روزهای نخست مشروطه در تهران نوشته شده و از مجلس گذشته و مظفرالدینشاه در بستر مرگ بآن دستینه[=امضاء] نهاده. این قانون تنها دربارهی مجلس شورا و حقوق و حدود آن میباشد و من نمیدانم کیها در تنظیم آن شرکت کردهاند.
اما متمم قانون سرگذشت درازی داشته. چنانکه گفتم تنظیم آن را آزادیخواهان تبریز خواستار شدند و خودشان چند موضوع (از جمله موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی) را پیشنهاد کردند. ولی چون قانون نوشته میشد ، از یکسو با دربار کشاکش سختی میرفت و با دخالت آنها موضوع سنا در قانون گنجانیده شده ، از سوی دیگر چون حاجی شیخ فضلالله بدستاویز همان قانون بیرق تکفیر افراشته بود ، موضوعهایی نیز برای اِسکات او جا داده شده. اصلهای یکم و دوم از انشای خود حاجی شیخ فضلالله است.
این تاریخچهی آن دو قانونست. آمدیم بموضوع تغییر ، در آن باره دو پرسش بمیان میآید :
1) قانون اساسی را میتوان تغییر داد؟..
2) آیا تغییر آن بصلاح ایرانست؟..
پرسش نخست پاسخش روشنست. بدیهیست که هر قانونی در جهان قابل تغییر است. بالاخره قانون برای مردمست ، مردم برای قانون نیستند.
این قانون بدانسان که گفتم از روی فهم و اختیار تدوین نگردیده و فشارهایی در تنظیم آن دخالت داشته. برخی از مواد آن ـ از جمله موضوع مجلس سنا و دخالت علما در وضع قانونها بموجب اصل دوم متمم قانون ـ هیچگاه مورد عمل نبوده و نتوانستی بود.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 7ـ باید دربارهی قانون اساسی گفتگوهایی رود : (یک از هفت)
امروزها گاهی در روزنامهها نامی هم از قانون اساسی و از تغییر آن میرود. من هم در گفتههای خود از آن یادی کردم. اینست میخواهم در پایان کتاب گفتگویی هم از آن بمیان آورم. اینها بحثهاییست که من با خوانندگان بمیان گزارده میخواهم اندیشهها روشن گردد.
درمیان سخنان خود تاریخچهای از قانون اساسی یاد کردم. این قانون بدو بخش است : یکی اصل قانون و دیگری متمم آن. اصل قانون در روزهای نخست مشروطه در تهران نوشته شده و از مجلس گذشته و مظفرالدینشاه در بستر مرگ بآن دستینه[=امضاء] نهاده. این قانون تنها دربارهی مجلس شورا و حقوق و حدود آن میباشد و من نمیدانم کیها در تنظیم آن شرکت کردهاند.
اما متمم قانون سرگذشت درازی داشته. چنانکه گفتم تنظیم آن را آزادیخواهان تبریز خواستار شدند و خودشان چند موضوع (از جمله موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی) را پیشنهاد کردند. ولی چون قانون نوشته میشد ، از یکسو با دربار کشاکش سختی میرفت و با دخالت آنها موضوع سنا در قانون گنجانیده شده ، از سوی دیگر چون حاجی شیخ فضلالله بدستاویز همان قانون بیرق تکفیر افراشته بود ، موضوعهایی نیز برای اِسکات او جا داده شده. اصلهای یکم و دوم از انشای خود حاجی شیخ فضلالله است.
این تاریخچهی آن دو قانونست. آمدیم بموضوع تغییر ، در آن باره دو پرسش بمیان میآید :
1) قانون اساسی را میتوان تغییر داد؟..
2) آیا تغییر آن بصلاح ایرانست؟..
پرسش نخست پاسخش روشنست. بدیهیست که هر قانونی در جهان قابل تغییر است. بالاخره قانون برای مردمست ، مردم برای قانون نیستند.
این قانون بدانسان که گفتم از روی فهم و اختیار تدوین نگردیده و فشارهایی در تنظیم آن دخالت داشته. برخی از مواد آن ـ از جمله موضوع مجلس سنا و دخالت علما در وضع قانونها بموجب اصل دوم متمم قانون ـ هیچگاه مورد عمل نبوده و نتوانستی بود.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
14%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 معنی مشروطه[=دمکراسی] چیست؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 یک از یک
اگر آدمیان همچون شیران و پلنگان ، در جنگل و کوهستان ، جدا از هم زیستندی بحکومت یا فرمانروایی نیاز نیفتادی. زیرا نیاز بفرمانروایی در نتیجهی باهم بودن و باهم زیستن خاندانها پدید آمده.
چون هزار خاندانی در یکجا گرد میآیند و یک آبادی پدید میآورند ، از همینجا یک رشته کارهایی پیدا میشود.
زیرا این خاندانها با یکدیگر نزاعها خواهند داشت و یک کسی و یا یک دادگاهی میخواهد که درمیان ایشان داوری کند ، برخی دزدان و راهزنانی پیدا خواهند شد و پاسبانی میخواهد که مواظب ایمنی باشد ، همچشمی و دشمنی با آبادیهای همسایه خواهند داشت و سپاهی میخواهد که از هجوم آنان جلو گیرد ، بیماری به خاندانها رو خواهد آورد و پزشکانی میخواهد که با آنها بنبرد کوشد ... این کارها و مانند اینها که در نتیجهی باهم زیستن پدید میآید و ما آنها را در این گفتار «کارهای تودهای» خواهیم نامید ، یک دستهای یا گروهی را میخواهد که آنها را بعهده گیرند و مجری گردانند. این دسته یا این گروه همانند که ما «حکومت» یا «فرمانروایی» یا «سررشتهداری» مینامیم.
چنانکه میدانیم در زمانهای باستان ، این فرمانروایی صورت خودکامگی یا «استبداد» میداشته. باینمعنی که یک کسی چیره میگردیده و مردم را زیردست میساخته و بدلخواه آنان را راه میبرده.
چیزی که هست این فرمانروایانِ خودکامه گاهی ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دریغ نمیگفتند و گاهی دادگر بودند و با زیردستان با مهربانی و دادگری رفتار میکردند ، بلکه برخی از آنان همچون «نادرشاه» آسایش بخود حرام ساخته شب و روز در راه کشور و مردم میکوشیدند.
هرچه هست مردم در آن فرمانروایی ، زیردست بوده از خود اختیاری نداشتند. از آنسوی در برابر کشور هم دارای وظیفهای نبودند و مسئولیتی متوجه آنان نمیشد. پادشاه چه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها میبایست مالیات پردازند ، و فرمان برند ، و به ستمها تاب آورند ، و بسربازی روند ، و همیشه دعاگو باشند ، و هیچگاه گفتگو از کشور و کارهای آن نکنند (صلاح مملکت خویش خسروان دانند). میبایست سرهاشان پایین انداخته بکسب و کار خود پردازند و جز در اندیشهی زندگانی خود نباشند.
این بود شکل فرمانروایی که تا قرنهای بسیار متمادی در جهان رواج داشت. ولی کمکم خردمندانی پیدا شدند و باینگونه فرمانروایی و اینگونه زندگانی ایراد گرفته گفتند : این بزندگانی «بردگان» شبیهتر است تا بزندگانی یک مردم آزاد.
اینان در معنی حکومت دقیق گردیده و آن را بحقیقت خود رسانیده گفتند : «حکومت یا سررشتهداری ازآنِ خود مردم است و هم باید خودشان اداره کنند. زیرا آن کارهایی که پادشاه یا حکومت میکند در واقع کارهای خود این توده است. چیزی که هست چون خودشان نمیتوانند همگی به آن کارها برخیزند اینست باید کسانی را از میان خود برگزینند و سررشتهی کارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها کرده همیشه دربند پیشرفت کارها باشند».
این سخنان همه راست است و سراپا با مصالح تودهها سازگار است. اینبود در جهان رو به پیشرفت گزاشت. همین سخنان کوچک آتشها در کشورها برافروخت و پادشاهان خودکامهی بسیار بزرگ را از میان برداشت ، شارل دهمها و لویی شانزدهمها و محمدعلیمیرزاها و سلطان عبدالحمیدها زبون آنها گردیدند.
پیشرفت این سخنان در جهان بهترین نمونهای از نیروی حقیقت است. بهترین دلیل است که نیرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانک و بمب و خمپاره نیست. یک نیروی دیگری بالاتر از آنها هست ، و آن نیروی راستیهاست.
چیزی که هست این سخنان ، چنانکه از یکسو بسود مردم است از سوی دیگر یک بار سنگینی بدوش آنان میگزارد.
این سخن که «فرمانروایی یا سررشتهداری ازآنِ خود توده است» دو معنی دارد : یکی آنکه نباید یک پادشاهی با زور رشتهی کارها را بدست گیرد و بدلخواه پیش برد. دیگری اینکه خود مردم باید رشتهی کارها را بدست گیرند و مردانه کشور را راه برند ، باید هر یکی خود را وظیفهدار و پاسخده آبادی و استقلال آن کشور شناسند ، هر کسی بنوبت خود کوششهایی کنند. همین است معنی سررشتهداری توده.
اساساً معنی آزادی همینست. در زمانهای پیش که برده میخریدند و در خاندانها نگه میداشتند یک جدایی میان او با آزاد این بود که برده دارای اختیاری نبود و از آنسو در زندگانی نیز وظیفهای (جز فرمانبرداری بآقا) نداشت. ولی آزاد چنانکه خود اختیاری داشت وظیفهای نیز بگردن او بود. میبایست بکوشد و اسباب زندگانی خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادی لذت دارد و مایهی سرفرازیست ، لیکن با رنج و کوشش توأم میباشد.
یک تودهای چون شورش کرده و مشروطه طلبیده در واقع آزادی خواسته و بآن پادشاه یا دربار چنین گفته :
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 یک از یک
اگر آدمیان همچون شیران و پلنگان ، در جنگل و کوهستان ، جدا از هم زیستندی بحکومت یا فرمانروایی نیاز نیفتادی. زیرا نیاز بفرمانروایی در نتیجهی باهم بودن و باهم زیستن خاندانها پدید آمده.
چون هزار خاندانی در یکجا گرد میآیند و یک آبادی پدید میآورند ، از همینجا یک رشته کارهایی پیدا میشود.
زیرا این خاندانها با یکدیگر نزاعها خواهند داشت و یک کسی و یا یک دادگاهی میخواهد که درمیان ایشان داوری کند ، برخی دزدان و راهزنانی پیدا خواهند شد و پاسبانی میخواهد که مواظب ایمنی باشد ، همچشمی و دشمنی با آبادیهای همسایه خواهند داشت و سپاهی میخواهد که از هجوم آنان جلو گیرد ، بیماری به خاندانها رو خواهد آورد و پزشکانی میخواهد که با آنها بنبرد کوشد ... این کارها و مانند اینها که در نتیجهی باهم زیستن پدید میآید و ما آنها را در این گفتار «کارهای تودهای» خواهیم نامید ، یک دستهای یا گروهی را میخواهد که آنها را بعهده گیرند و مجری گردانند. این دسته یا این گروه همانند که ما «حکومت» یا «فرمانروایی» یا «سررشتهداری» مینامیم.
چنانکه میدانیم در زمانهای باستان ، این فرمانروایی صورت خودکامگی یا «استبداد» میداشته. باینمعنی که یک کسی چیره میگردیده و مردم را زیردست میساخته و بدلخواه آنان را راه میبرده.
چیزی که هست این فرمانروایانِ خودکامه گاهی ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دریغ نمیگفتند و گاهی دادگر بودند و با زیردستان با مهربانی و دادگری رفتار میکردند ، بلکه برخی از آنان همچون «نادرشاه» آسایش بخود حرام ساخته شب و روز در راه کشور و مردم میکوشیدند.
هرچه هست مردم در آن فرمانروایی ، زیردست بوده از خود اختیاری نداشتند. از آنسوی در برابر کشور هم دارای وظیفهای نبودند و مسئولیتی متوجه آنان نمیشد. پادشاه چه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها میبایست مالیات پردازند ، و فرمان برند ، و به ستمها تاب آورند ، و بسربازی روند ، و همیشه دعاگو باشند ، و هیچگاه گفتگو از کشور و کارهای آن نکنند (صلاح مملکت خویش خسروان دانند). میبایست سرهاشان پایین انداخته بکسب و کار خود پردازند و جز در اندیشهی زندگانی خود نباشند.
این بود شکل فرمانروایی که تا قرنهای بسیار متمادی در جهان رواج داشت. ولی کمکم خردمندانی پیدا شدند و باینگونه فرمانروایی و اینگونه زندگانی ایراد گرفته گفتند : این بزندگانی «بردگان» شبیهتر است تا بزندگانی یک مردم آزاد.
اینان در معنی حکومت دقیق گردیده و آن را بحقیقت خود رسانیده گفتند : «حکومت یا سررشتهداری ازآنِ خود مردم است و هم باید خودشان اداره کنند. زیرا آن کارهایی که پادشاه یا حکومت میکند در واقع کارهای خود این توده است. چیزی که هست چون خودشان نمیتوانند همگی به آن کارها برخیزند اینست باید کسانی را از میان خود برگزینند و سررشتهی کارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها کرده همیشه دربند پیشرفت کارها باشند».
این سخنان همه راست است و سراپا با مصالح تودهها سازگار است. اینبود در جهان رو به پیشرفت گزاشت. همین سخنان کوچک آتشها در کشورها برافروخت و پادشاهان خودکامهی بسیار بزرگ را از میان برداشت ، شارل دهمها و لویی شانزدهمها و محمدعلیمیرزاها و سلطان عبدالحمیدها زبون آنها گردیدند.
پیشرفت این سخنان در جهان بهترین نمونهای از نیروی حقیقت است. بهترین دلیل است که نیرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانک و بمب و خمپاره نیست. یک نیروی دیگری بالاتر از آنها هست ، و آن نیروی راستیهاست.
چیزی که هست این سخنان ، چنانکه از یکسو بسود مردم است از سوی دیگر یک بار سنگینی بدوش آنان میگزارد.
این سخن که «فرمانروایی یا سررشتهداری ازآنِ خود توده است» دو معنی دارد : یکی آنکه نباید یک پادشاهی با زور رشتهی کارها را بدست گیرد و بدلخواه پیش برد. دیگری اینکه خود مردم باید رشتهی کارها را بدست گیرند و مردانه کشور را راه برند ، باید هر یکی خود را وظیفهدار و پاسخده آبادی و استقلال آن کشور شناسند ، هر کسی بنوبت خود کوششهایی کنند. همین است معنی سررشتهداری توده.
اساساً معنی آزادی همینست. در زمانهای پیش که برده میخریدند و در خاندانها نگه میداشتند یک جدایی میان او با آزاد این بود که برده دارای اختیاری نبود و از آنسو در زندگانی نیز وظیفهای (جز فرمانبرداری بآقا) نداشت. ولی آزاد چنانکه خود اختیاری داشت وظیفهای نیز بگردن او بود. میبایست بکوشد و اسباب زندگانی خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادی لذت دارد و مایهی سرفرازیست ، لیکن با رنج و کوشش توأم میباشد.
یک تودهای چون شورش کرده و مشروطه طلبیده در واقع آزادی خواسته و بآن پادشاه یا دربار چنین گفته :
👇
«ما میخواهیم از این پس سررشتهی کارها را خودمان در دست داریم. میخواهیم خودمان کشور را راه بریم». با این عنوان بوده که با خودکامگی جنگیده و آن را از میان برداشته.
این معنی درست مشروطه است. کنون بسیاری از مردم این را نمیدانند. کردان و لران کوهنشین و روستاییان دژآگاه [1] که کمترین دانش را در این باره ندارند و بکشور و توده دارای هیچ علاقه نیستند بمانند ، بسیاری از مردم شهری را میگویم ، که از معنی مشروطه و اینگونه زندگی آگاه نیستند و تاکنون کسی نبوده بآنان آگاهی دهد و بفهماند ، و همچنین بسیاری از درسخواندگان را میگویم ، که یک چیزهایی را از مشروطه شنیده و فراگرفتهاند و کمتر یکیشان فهمیدهاند. ما در گفتار دیروز دانستن را معنی کرده گفتیم که شنیدن جز از دانستن است.
از این گذشته امروز درمیان توده عقیدههای گوناگون بسیاری رواج دارد که همگی مخالف با معنی مشروطه میباشد و اینست دستههای انبوهی آشکاره دشمنی میکنند و زمختی مینمایند. دستههای انبوهی در این کشور زندگی میکنند ولی همیشه بدخواه آن میباشند.
اینست میگویم : نخست باید معنی درست مشروطه را درمیان توده رواج داد و همهی مردم را چه مرد و چه زن ، و چه باسواد و چه بیسواد ، و چه روستایی و چه شهری ، از آن آگاه گردانید. دوم باید با عقیدههای متضاد نبرد کرد و آنها را از دلها بیرون ساخت تا بدینسان هر کسی علاقهمند باین معنی گردد. ما در شمارههای آینده از نیکی مشروطه و از مزایای آن سخن خواهیم راند.
(بهمنماه 1320)
🔹 پانوشت :
1ـ دُژ پیشوندی است که معنی «بدی توأم با درشتی» میدهد. دُژآگاه : آنکه آگاهیهایش ناراست و خود فرهنگنادیده و درشت باشد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
این معنی درست مشروطه است. کنون بسیاری از مردم این را نمیدانند. کردان و لران کوهنشین و روستاییان دژآگاه [1] که کمترین دانش را در این باره ندارند و بکشور و توده دارای هیچ علاقه نیستند بمانند ، بسیاری از مردم شهری را میگویم ، که از معنی مشروطه و اینگونه زندگی آگاه نیستند و تاکنون کسی نبوده بآنان آگاهی دهد و بفهماند ، و همچنین بسیاری از درسخواندگان را میگویم ، که یک چیزهایی را از مشروطه شنیده و فراگرفتهاند و کمتر یکیشان فهمیدهاند. ما در گفتار دیروز دانستن را معنی کرده گفتیم که شنیدن جز از دانستن است.
از این گذشته امروز درمیان توده عقیدههای گوناگون بسیاری رواج دارد که همگی مخالف با معنی مشروطه میباشد و اینست دستههای انبوهی آشکاره دشمنی میکنند و زمختی مینمایند. دستههای انبوهی در این کشور زندگی میکنند ولی همیشه بدخواه آن میباشند.
اینست میگویم : نخست باید معنی درست مشروطه را درمیان توده رواج داد و همهی مردم را چه مرد و چه زن ، و چه باسواد و چه بیسواد ، و چه روستایی و چه شهری ، از آن آگاه گردانید. دوم باید با عقیدههای متضاد نبرد کرد و آنها را از دلها بیرون ساخت تا بدینسان هر کسی علاقهمند باین معنی گردد. ما در شمارههای آینده از نیکی مشروطه و از مزایای آن سخن خواهیم راند.
(بهمنماه 1320)
🔹 پانوشت :
1ـ دُژ پیشوندی است که معنی «بدی توأم با درشتی» میدهد. دُژآگاه : آنکه آگاهیهایش ناراست و خود فرهنگنادیده و درشت باشد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸