آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
90%
آری
0%
نه
10%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 9ـ بجوانان چه حمایتی باید کرد؟.. (یک از دو)
🖌 احمد کسروی
از پست دیروز از تبریز گفتاری رسیده زیر عنوان : «از تودهی جوانان حمایت کنید». نویسندهی گفتار از جوانان ستایشهایی نوشته اظهار افسوس میکند از اینکه قدردانی از آنان نمیشود.
میگویم : امروز چه از جوانان و چه از پیران ، جای هیچ ستایشی نیست. امروز این توده سخت آلوده است : اندیشههای گمراه و پراکنده ، خویهای پست و دور از هم ـ و خود نتیجهی این آلودگیهاست که چنین خوار و زبون میباشیم.
آفریدگار جهان ستمگر نیست. یک توده را برای زبونی و زیردستی و دیگری را برای سرفرازی و فرمانروایی نیافریده. در این جهان هر مردمی چه نیک و بد سزای خود را یابد.
ما نیز از بدی چنین خوار و زبونیم. از بدی زیردست و لگدمال شدهایم. همین خواری و زبونی دلیل است که خود آلودهایم. باید بجای ستایش که دروغ است و سودی هم ندارد ، بدیها را بدانیم و بشناسیم و بچارهی آنها کوشیم ، باید بجای لاف زدن از نیکی ، براستی نیک باشیم و این آلودگیها را از خود دور گردانیم.
گرفتم که کسانی خود نیکند. از نیکی آنان چه سودی تواند بود؟!. باید کوشید تا میتوان توده را نیک گردانید. اساساً یک دلیل نیکی کوشیدن باصلاح توده است. آن چه نیکیایست که کسی تودهاش چنین آلوده باشد و بچاره نکوشد؟!.
دو سال پیش در همان تبریز یک دبیری جشنی برای خود گرفت و شاگردان زیردست را واداشت که در روزنامه «خدمات سیسالهی او را بفرهنگ» ، بنویسند و ستایشها نمایند. من چون در تبریز بودم از این کار او دلتنگ گردیدم. در این توده چه جای جشن است؟!. با این گرفتاریها چه جای شادیست؟!. کدام فیروزی بدست آمده؟!. کدام پیشرفت رخ داده؟!.
جشن ما آن روزی خواهد بود که باین آلودگیها چاره کنیم. این اندیشههای پراکنده را از میان برداریم ، این خویهای پست را از ریشه براندازیم ، وگرنه یک تن اگر یکتا دانشمند جهان باشد چون تودهاش خوار و زبونست او نیز ارج نخواهد داشت.
من کمتر میخواهم در نوشتههایم یادی از خود کنم و کارهای خود را شمارم ـ ولی این داستان چون گواه معتبری دارد مینویسم : دو سال پیش روزی آقای امیرخیزی (حاجیاسماعیلآقا) در اتوبوس مرا دید و چنین گفت : «فلان آقا از اروپا آمده. رفتیم بدیدنش. شما را میپرسید و تقریباً ده دقیقه توصیف شما را میکرد. میگفت : «در اروپا میان دانشمندان معروف است. کتابهایش در انجمن علمی قیمت دارد.» [1]
مقصودش این بود که من بدیدن آن تازهوارد بروم. گفتم : نه تنها بدیدنش نخواهم رفت ، اگر او از من نیک گفته من همیشه ازو بد خواهم گفت. زیرا او اگر با خود من دوستی نشان میدهد با تودهام دشمنی مینماید و بکندن ریشهاش میکوشد. شما او را «یک ادیب علامهی فاضل» میشناسید ولی من نیک میدانم که افزاریست برای آنکه کتابهای سراپا پستی و زبونی دورهی مغول را درمیان ایرانیان و شرقیان رواج دهد و با این ترتیب نگزارد از پستیهای زمان مغول پاک گردند. نگزارد این اندیشههای پوچ و بیهوده که در آن کتابهاست از میان برخیزد. با چنین کسی مرا چه دوستی تواند بود؟. مرا چه سود دارد که خودم درمیان اروپاییان شناخته و ارجمند باشم در جایی که تودهام خوار و بیارج است؟!.
چنانکه گفته بودم آن کس آغاز بکار کرد و با پشتیبانیهایی که میدید به نشر کتابهای زمان مغول پرداخت و کسانی که باو نزدیک رفتند سودهای بزرگی بردند ، و من تاکنون روی او را ندیدهام و امیدمندم که نخواهم دید.
از سخن خود دور نیفتیم : از جوانان جای هیچ ستایشی نیست ، تا توده چنین آلوده و گرفتار است به نیکی یک تن یا یک دسته قیمتی نباید گزاشت. از آنسوی امروز جوانان دارای نقیصههای بسیاریند و باید بجای ستایش کوشید و این نقیصهها را رفع نمود.
این جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکدهها خوانده و آگاهیهای پراکندهای را که از روزنامهها و کتابها یاد گرفتهاند یک سرمایهی مهمی میشمارند و بغرور آن در کارهای توده دخالت میکنند و اظهار عقیده مینمایند ، و چون خود را از حیث دانش و آگاهی در حد کمال میشناسند بسخن دیگران گوش نمیدهند و سر بیاد گرفتن چیزی فرونمیآورند.
در حالی که آن آموختههای اینان جز چیزهای ناقصی نیست و هرگز سرمایهی زندگی نتواند بود. آنان خود از این حقیقت غفلت دارند و بآسانی نخواهند پذیرفت.
در بیست سال گذشته ، یکی از سیاستها این بوده که جوانان را در دبیرستانها و دانشکدهها گیج گردانند و مغزهای آنان را با تاریخچهی فلان شاعر ، و یا یاد گرفتن فلان قصیده ، و با خواندن فلان فلسفه و مانند اینها فرسوده ساخته از کار اندازند. این را بقصد کرده و از روی یک نقشهای پیش بردهاند.
در اینجا از آن زمینه گفتگو نخواهم کرد. در اینجا میخواهم بگویم : جوانان بیآنکه خود بدانند و بیآنکه مقصر باشند گرفتار این نقیصهاند و ما باید بجای ستایش از آنها برفع این نقیصه پردازیم.
👇
🔸 9ـ بجوانان چه حمایتی باید کرد؟.. (یک از دو)
🖌 احمد کسروی
از پست دیروز از تبریز گفتاری رسیده زیر عنوان : «از تودهی جوانان حمایت کنید». نویسندهی گفتار از جوانان ستایشهایی نوشته اظهار افسوس میکند از اینکه قدردانی از آنان نمیشود.
میگویم : امروز چه از جوانان و چه از پیران ، جای هیچ ستایشی نیست. امروز این توده سخت آلوده است : اندیشههای گمراه و پراکنده ، خویهای پست و دور از هم ـ و خود نتیجهی این آلودگیهاست که چنین خوار و زبون میباشیم.
آفریدگار جهان ستمگر نیست. یک توده را برای زبونی و زیردستی و دیگری را برای سرفرازی و فرمانروایی نیافریده. در این جهان هر مردمی چه نیک و بد سزای خود را یابد.
ما نیز از بدی چنین خوار و زبونیم. از بدی زیردست و لگدمال شدهایم. همین خواری و زبونی دلیل است که خود آلودهایم. باید بجای ستایش که دروغ است و سودی هم ندارد ، بدیها را بدانیم و بشناسیم و بچارهی آنها کوشیم ، باید بجای لاف زدن از نیکی ، براستی نیک باشیم و این آلودگیها را از خود دور گردانیم.
گرفتم که کسانی خود نیکند. از نیکی آنان چه سودی تواند بود؟!. باید کوشید تا میتوان توده را نیک گردانید. اساساً یک دلیل نیکی کوشیدن باصلاح توده است. آن چه نیکیایست که کسی تودهاش چنین آلوده باشد و بچاره نکوشد؟!.
دو سال پیش در همان تبریز یک دبیری جشنی برای خود گرفت و شاگردان زیردست را واداشت که در روزنامه «خدمات سیسالهی او را بفرهنگ» ، بنویسند و ستایشها نمایند. من چون در تبریز بودم از این کار او دلتنگ گردیدم. در این توده چه جای جشن است؟!. با این گرفتاریها چه جای شادیست؟!. کدام فیروزی بدست آمده؟!. کدام پیشرفت رخ داده؟!.
جشن ما آن روزی خواهد بود که باین آلودگیها چاره کنیم. این اندیشههای پراکنده را از میان برداریم ، این خویهای پست را از ریشه براندازیم ، وگرنه یک تن اگر یکتا دانشمند جهان باشد چون تودهاش خوار و زبونست او نیز ارج نخواهد داشت.
من کمتر میخواهم در نوشتههایم یادی از خود کنم و کارهای خود را شمارم ـ ولی این داستان چون گواه معتبری دارد مینویسم : دو سال پیش روزی آقای امیرخیزی (حاجیاسماعیلآقا) در اتوبوس مرا دید و چنین گفت : «فلان آقا از اروپا آمده. رفتیم بدیدنش. شما را میپرسید و تقریباً ده دقیقه توصیف شما را میکرد. میگفت : «در اروپا میان دانشمندان معروف است. کتابهایش در انجمن علمی قیمت دارد.» [1]
مقصودش این بود که من بدیدن آن تازهوارد بروم. گفتم : نه تنها بدیدنش نخواهم رفت ، اگر او از من نیک گفته من همیشه ازو بد خواهم گفت. زیرا او اگر با خود من دوستی نشان میدهد با تودهام دشمنی مینماید و بکندن ریشهاش میکوشد. شما او را «یک ادیب علامهی فاضل» میشناسید ولی من نیک میدانم که افزاریست برای آنکه کتابهای سراپا پستی و زبونی دورهی مغول را درمیان ایرانیان و شرقیان رواج دهد و با این ترتیب نگزارد از پستیهای زمان مغول پاک گردند. نگزارد این اندیشههای پوچ و بیهوده که در آن کتابهاست از میان برخیزد. با چنین کسی مرا چه دوستی تواند بود؟. مرا چه سود دارد که خودم درمیان اروپاییان شناخته و ارجمند باشم در جایی که تودهام خوار و بیارج است؟!.
چنانکه گفته بودم آن کس آغاز بکار کرد و با پشتیبانیهایی که میدید به نشر کتابهای زمان مغول پرداخت و کسانی که باو نزدیک رفتند سودهای بزرگی بردند ، و من تاکنون روی او را ندیدهام و امیدمندم که نخواهم دید.
از سخن خود دور نیفتیم : از جوانان جای هیچ ستایشی نیست ، تا توده چنین آلوده و گرفتار است به نیکی یک تن یا یک دسته قیمتی نباید گزاشت. از آنسوی امروز جوانان دارای نقیصههای بسیاریند و باید بجای ستایش کوشید و این نقیصهها را رفع نمود.
این جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکدهها خوانده و آگاهیهای پراکندهای را که از روزنامهها و کتابها یاد گرفتهاند یک سرمایهی مهمی میشمارند و بغرور آن در کارهای توده دخالت میکنند و اظهار عقیده مینمایند ، و چون خود را از حیث دانش و آگاهی در حد کمال میشناسند بسخن دیگران گوش نمیدهند و سر بیاد گرفتن چیزی فرونمیآورند.
در حالی که آن آموختههای اینان جز چیزهای ناقصی نیست و هرگز سرمایهی زندگی نتواند بود. آنان خود از این حقیقت غفلت دارند و بآسانی نخواهند پذیرفت.
در بیست سال گذشته ، یکی از سیاستها این بوده که جوانان را در دبیرستانها و دانشکدهها گیج گردانند و مغزهای آنان را با تاریخچهی فلان شاعر ، و یا یاد گرفتن فلان قصیده ، و با خواندن فلان فلسفه و مانند اینها فرسوده ساخته از کار اندازند. این را بقصد کرده و از روی یک نقشهای پیش بردهاند.
در اینجا از آن زمینه گفتگو نخواهم کرد. در اینجا میخواهم بگویم : جوانان بیآنکه خود بدانند و بیآنکه مقصر باشند گرفتار این نقیصهاند و ما باید بجای ستایش از آنها برفع این نقیصه پردازیم.
👇
🔹 پانوشت :
1ـ کسی که ازو یاد شده محمد قزوینی است. چون پرفسور ادوارد براون و همدستانش (برادران فروغی ، علیاصغر حکمت ، حسن تقیزاده و کسانی دیگر) به زنده گردانیدن کتابهای دورهی پستی ایران ـ دورهی مغول ـ که میرفت تا برای همیشه فراموش گردد (همچون دیوان شاعران یاوهگو و کتابهایی که سراسر پستی و بیغیرتی را میآموزد) آغاز کردند ، کسی که از ایران به یاری پرفسور فرستاده شد همین محمد قزوینی بود. این همانست که به همدستی براون تاریخ ادبیات ایران برای ما نوشت. خودش بیرون داستان را چنین میگوید : یک سال و اند در لندن بودم و به کتابخانهها میرفتم تا اینکه براون که در آن هنگام راهبر «اوقاف گیب» بود (برای دانستن ماهیت این اوقاف ، کتاب در پیرامون «ادبیات» دیده شود.) به من پیشنهاد کرد به تصحیح جهانگشای جوینی که کتابیست تاریخی آغاز کنم و برای این کار میبایست به پاریس روم و از کتابخانههای آنجا سود جویم.
لیکن درون داستان اینست که از همان هنگام (و بسا از زمانی که از ایران رفت) قزوینی زنجیر «اوقاف گیب» را بگردن گرفته و نخست در لندن و سپس از همان پاریس به براون و شاگردش نیکلسن و رویهمرفته به اوقاف در پدید آوردن تاریخ ادبیات و تصحیح کتابهای زمان مغول یاری فراوانی کرد.
خود قزوینی و دیگران دربارهی فراهم آمدن هزینهی زندگانیش در اروپا به مدت 36 سال راههای گوناگونی را نوشتهاند. از جمله کمکهای محمدعلی فروغی ، سید حسن تقیزاده ، حسینقلیخان نواب (سفیر ایران در برلین) و برادرش (با سرپوش درس زبان گرفتن از قزوینی) ، وزارت فرهنگ (با عنوان تصحیح و عکسبرداری از کتابهای خطی در اروپا) و همچنین ادوارد براون یا به سخن دیگر «اوقاف گیب» در انگلستان. قزوینی در این باره چنین مینویسد : «این بنده قریب چهار سال است که در اروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائدهی نوالی آن بزرگوار (براون) میباشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفهالحال ، مراحالعله و مکفیالمؤونه داشتهاند و مانند آفتاب جهانتاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم و ادب واداشتهاند».
قزوینی دربارهی کتاب آذری (یا زبان باستان آذربایجان) نوشتهی کسروی «تقریظ» پر آب و تابی هم نوشته. چهبسا آرزو داشته که کسروی هم به دستهی ایشان پیوندد. لیکن چنانکه کسروی یادآوری مینماید سود توده ارجمندترین چیزیست که میباید در زندگانی همیشه بدیده داشت. آن تقریظها و صد ستایش دیگر نمیتوانست او را از راه و پیمانش دور گرداند.
دستهی اینان کیها بودند و چهها میکردند؟ و چرا کسروی با چنان مایهی دانشی از آنان دوری میجسته؟ پاسخ به این پرسش در همین گفتار به کوتاهی آمده. برای آگاهی بیشتر کتاب «در پیرامون ادبیات» دیده شود.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
1ـ کسی که ازو یاد شده محمد قزوینی است. چون پرفسور ادوارد براون و همدستانش (برادران فروغی ، علیاصغر حکمت ، حسن تقیزاده و کسانی دیگر) به زنده گردانیدن کتابهای دورهی پستی ایران ـ دورهی مغول ـ که میرفت تا برای همیشه فراموش گردد (همچون دیوان شاعران یاوهگو و کتابهایی که سراسر پستی و بیغیرتی را میآموزد) آغاز کردند ، کسی که از ایران به یاری پرفسور فرستاده شد همین محمد قزوینی بود. این همانست که به همدستی براون تاریخ ادبیات ایران برای ما نوشت. خودش بیرون داستان را چنین میگوید : یک سال و اند در لندن بودم و به کتابخانهها میرفتم تا اینکه براون که در آن هنگام راهبر «اوقاف گیب» بود (برای دانستن ماهیت این اوقاف ، کتاب در پیرامون «ادبیات» دیده شود.) به من پیشنهاد کرد به تصحیح جهانگشای جوینی که کتابیست تاریخی آغاز کنم و برای این کار میبایست به پاریس روم و از کتابخانههای آنجا سود جویم.
لیکن درون داستان اینست که از همان هنگام (و بسا از زمانی که از ایران رفت) قزوینی زنجیر «اوقاف گیب» را بگردن گرفته و نخست در لندن و سپس از همان پاریس به براون و شاگردش نیکلسن و رویهمرفته به اوقاف در پدید آوردن تاریخ ادبیات و تصحیح کتابهای زمان مغول یاری فراوانی کرد.
خود قزوینی و دیگران دربارهی فراهم آمدن هزینهی زندگانیش در اروپا به مدت 36 سال راههای گوناگونی را نوشتهاند. از جمله کمکهای محمدعلی فروغی ، سید حسن تقیزاده ، حسینقلیخان نواب (سفیر ایران در برلین) و برادرش (با سرپوش درس زبان گرفتن از قزوینی) ، وزارت فرهنگ (با عنوان تصحیح و عکسبرداری از کتابهای خطی در اروپا) و همچنین ادوارد براون یا به سخن دیگر «اوقاف گیب» در انگلستان. قزوینی در این باره چنین مینویسد : «این بنده قریب چهار سال است که در اروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائدهی نوالی آن بزرگوار (براون) میباشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفهالحال ، مراحالعله و مکفیالمؤونه داشتهاند و مانند آفتاب جهانتاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم و ادب واداشتهاند».
قزوینی دربارهی کتاب آذری (یا زبان باستان آذربایجان) نوشتهی کسروی «تقریظ» پر آب و تابی هم نوشته. چهبسا آرزو داشته که کسروی هم به دستهی ایشان پیوندد. لیکن چنانکه کسروی یادآوری مینماید سود توده ارجمندترین چیزیست که میباید در زندگانی همیشه بدیده داشت. آن تقریظها و صد ستایش دیگر نمیتوانست او را از راه و پیمانش دور گرداند.
دستهی اینان کیها بودند و چهها میکردند؟ و چرا کسروی با چنان مایهی دانشی از آنان دوری میجسته؟ پاسخ به این پرسش در همین گفتار به کوتاهی آمده. برای آگاهی بیشتر کتاب «در پیرامون ادبیات» دیده شود.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما
🖌 کوشاد تلگرام
📝 5ـ افزودن سربار اروپاپرستی به بار سبک «ادبیات» (دو از دو)
نویسندگان کتابهای درسی در جاهای دیگری هم از نیرنگ یادشده بهره گرفته از گفتههای اروپاییان سودهای ناسزا بردهاند. مثلاً در جای دیگری میخواهند فردوسی را به دانشآموز ایرانی از زبان فرانسوا کوپهی فرانسوی بشناسانند. یک رشته پندارها و دروغهای سبکی را از زبان او آوردهاند. تو گویی ایرانیان باید فردوسی را نیز از سخنان یک اروپایی بشناسند که میگوید :
تا اینجاست بافتههای فرانسوا. دانسته نیست چه شده که ما باید تاریخ خود را از یک شاعر فرانسوی یاد بگیریم و این نویسندگان وزارت آموزش و پرورش تا چه اندازه نادان و بیدرد بودهاند که به پندارهای چنان کسی بها داده آن را در کتاب درسی گنجانیدهاند. این نوشته پر از دروغ و ناراستی است. نخست ما میدانیم :
«تیمور با آنکه گرگ درندهای بیش نبود همیشه دم از دینداری زده بمردمفریبی پایبند بود چنانکه به هر کجا که صوفی خانقاهنشینی سراغ میگرفت بدیدن او شتافت و بدینسان خود را پایبند خدا و دین نشان میداد». (پیمان ، سال یکم ، شمارهی 7 ، ص 9 ، اسفند 1312)
پس چون در اینگونه رفتارهای تیمور مردمفریبی در کار بوده ، این نوشتهی فرانسوا که «تنها درمیان قبرها بگردش میپرداخت و هرگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار میگذشت ، سر فرود میآورد و مزار او را میبوسید» ، دور از راستیست. مردمفریبی در تنهایی چه معنی دارد؟! تیمور آن جانور خونخوار کجا و پاسداری به دانشمندان کجا ـ بویژه که مرده باشند؟!
دوم ، توس را نه تیمور بلکه پسرش میرانشاه گشاد که «دههزار سر خواست و چون دههزار مرد پیدا نشد سرهای زنان و بچگان را بریدند». پس اینکه نوشته شده : «فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند زیرا فردوسی شاعر ایرانی ، روزگارِ خود را در آن بسر برده بود» ، جز دروغ شاخدار و سراپا فریبی نیست. چنان از دیدار تیمور از خوابگاه فردوسی یاد میکند تو گویی این دیدار در سال 1313 خ. یا پس از آن بوده. توس بارها بدست مغولان و ازبکان و نیز پسر پلید تیمور چنان ویران شده بود که جای درست گور فردوسی تا آخرهای سدهی نوزدهم میلادی نیک شناخته نمیبود. پس چگونه تیمور دستور داد گور را بگشایند؟! و آن را غرق در گل یافت؟! مانند این دروغ و یاوه را دربارهی گور چنگیز سروده است.
خواست از آوردن این تکهها اینست که نخست ماهیت درسهایی که به نوجوانان ما میدهند روشنی گیرد و کسانی که آن کتابها را مینویسند و میخواهند دانشآموزان را بدام «ادبیات» بیفکنند نیز شناخته گردند و فریبهاشان را مردم بشناسند. همچنین فریبکاریهای بیگانگان و نقشههای خائنانهای که بر سر دارند آشکار گردد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
📝 5ـ افزودن سربار اروپاپرستی به بار سبک «ادبیات» (دو از دو)
نویسندگان کتابهای درسی در جاهای دیگری هم از نیرنگ یادشده بهره گرفته از گفتههای اروپاییان سودهای ناسزا بردهاند. مثلاً در جای دیگری میخواهند فردوسی را به دانشآموز ایرانی از زبان فرانسوا کوپهی فرانسوی بشناسانند. یک رشته پندارها و دروغهای سبکی را از زبان او آوردهاند. تو گویی ایرانیان باید فردوسی را نیز از سخنان یک اروپایی بشناسند که میگوید :
«تیمور لنگ فاتح ایران و هند گاه سوار بر اسبی ... از میدان جنگ به گورستان میرفت و از اسب پیاده میشد و تنها درمیان قبرها بگردش میپرداخت و هرگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار میگذشت ، سر فرود میآورد و مزار او را میبوسید.
تیمور پس از آنکه شهر توس را گشود ، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند زیرا فردوسی شاعر ایرانی روزگار خود را در آن بسر برده بود. آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبهای اسرارآمیز او را بسوی فردوسی میکشید خواست که قبرش را بگشایند :
«مزار شاعر غرق در گُل بود».
تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ ، مزار کشورگشایی چون او چگونه خواهد بود. پس ، از راه قرهقورم بسوی تاتار ـ آنجا که نیای بزرگش چنگیز ، در معبدی آهنین آرمیده است ـ روی آورد.
در برابر زائر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود ، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند برداشتند. ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی بگردانید :
«گور ستمگر غرق در خون بود». (کتاب 1/201)
تا اینجاست بافتههای فرانسوا. دانسته نیست چه شده که ما باید تاریخ خود را از یک شاعر فرانسوی یاد بگیریم و این نویسندگان وزارت آموزش و پرورش تا چه اندازه نادان و بیدرد بودهاند که به پندارهای چنان کسی بها داده آن را در کتاب درسی گنجانیدهاند. این نوشته پر از دروغ و ناراستی است. نخست ما میدانیم :
«تیمور با آنکه گرگ درندهای بیش نبود همیشه دم از دینداری زده بمردمفریبی پایبند بود چنانکه به هر کجا که صوفی خانقاهنشینی سراغ میگرفت بدیدن او شتافت و بدینسان خود را پایبند خدا و دین نشان میداد». (پیمان ، سال یکم ، شمارهی 7 ، ص 9 ، اسفند 1312)
پس چون در اینگونه رفتارهای تیمور مردمفریبی در کار بوده ، این نوشتهی فرانسوا که «تنها درمیان قبرها بگردش میپرداخت و هرگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار میگذشت ، سر فرود میآورد و مزار او را میبوسید» ، دور از راستیست. مردمفریبی در تنهایی چه معنی دارد؟! تیمور آن جانور خونخوار کجا و پاسداری به دانشمندان کجا ـ بویژه که مرده باشند؟!
دوم ، توس را نه تیمور بلکه پسرش میرانشاه گشاد که «دههزار سر خواست و چون دههزار مرد پیدا نشد سرهای زنان و بچگان را بریدند». پس اینکه نوشته شده : «فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند زیرا فردوسی شاعر ایرانی ، روزگارِ خود را در آن بسر برده بود» ، جز دروغ شاخدار و سراپا فریبی نیست. چنان از دیدار تیمور از خوابگاه فردوسی یاد میکند تو گویی این دیدار در سال 1313 خ. یا پس از آن بوده. توس بارها بدست مغولان و ازبکان و نیز پسر پلید تیمور چنان ویران شده بود که جای درست گور فردوسی تا آخرهای سدهی نوزدهم میلادی نیک شناخته نمیبود. پس چگونه تیمور دستور داد گور را بگشایند؟! و آن را غرق در گل یافت؟! مانند این دروغ و یاوه را دربارهی گور چنگیز سروده است.
خواست از آوردن این تکهها اینست که نخست ماهیت درسهایی که به نوجوانان ما میدهند روشنی گیرد و کسانی که آن کتابها را مینویسند و میخواهند دانشآموزان را بدام «ادبیات» بیفکنند نیز شناخته گردند و فریبهاشان را مردم بشناسند. همچنین فریبکاریهای بیگانگان و نقشههای خائنانهای که بر سر دارند آشکار گردد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 9ـ بجوانان چه حمایتی باید کرد؟.. (دو از دو)
🖌 احمد کسروی
این یک نمونهای از نقص جوانانست که میآیند و بایرادهایی میپردازند و همینکه چند پرسشی میکنیم درمیمانند. چندی پیش بارها میشنیدم جوانان حزبی درست کردهاند و سههزار نفر جمعیتند. میگویند : ما بکسی اعتماد نداریم باید مملکت را خودمان اداره کنیم.
این سخنان را میشنیدم. روزی هم یک مرد دلسوزی گفتگو از آنان کرده چنین گفت : «اینان راه را گم کردهاند و بسیار پرت میروند. باید بآنان یک پندهایی دهیم».
گفتم : من نمیشناسم. گفت : من چند تن را میشناسم. وعده بخانهی خود میگیرم. شما نیز بیایید.
دو بار با آنان دیدار کردیم. بجای سههزار نفر بیش از پنج و شش تن ندیدیم. من پرسیدم : شما که حزبی برپا کردهاید از چه راه آغاز بکار خواهید کرد؟!.. دردهایی که تشخیص دادهاید چیست و چه چارهای برای آنها در اندیشه دارید؟!.
بپرسش من پاسخ نداده چنین گفتند : «مملکت بجوانان بیشتر از دیگران تعلق دارد و اینست جوانان باید بکوشند ...». از اینگونه بسیار سرودند.
گفتم : گرفتم که سخنتان راست است و کشور بشما بیشتر تعلق دارد تا بدیگران ، من میپرسم : چه کار خواهید کرد؟!..
باز پاسخی نداده چنین گفتند : «ما میخواهیم هستهی این جمعیت از جوانان باشند و اساسش را اینان بگزارند ...»
گفتم باز میگویم : آن کارهایی که خواهید کرد چیست؟!.. دیدم درماندهاند و بروی هم نگاه میکنند و پاسخی نمیتوانند. پس از زمانی یکی گفت : «باید بکوشیم و بکشور ترقی دهیم و جامعه را اصلاح کنیم».
گفتم : چگونه خواهید کوشید؟!.. چه کارهایی خواهید کرد؟!... دیدم باز پاسخی نمیتوانند. لحن سخن را تغییر داده گفتم : برای پیدایش یک جمعیتی باید نخست یک مقصودی درمیان باشد که همگی آن را بخواهند و برای رسیدن بآن بکوشند. دوم باید اندیشهها یکی باشد و همگی از یک راه بکوشند. اینهاست که میخواستم شما روشن گردانید و نظر حزب خود را بگویید.
با اینهمه تکرار پاسخی نتوانستند و ما ناگزیر شدیم که سخن را بپایان رسانیده برخیزیم. این نمونهی رفتار جوانانست : آن غرور ایشان که خود را برتر از دیگران میدانند و با آنها درآمیختن را کسر شأن خود میشمارند ، و این نارسایی اندیشهشان که در پاسخ پرسشها درمیمانند و راستی اینست که هیچگاه باین چیزها توجهی نداشته و هیچگاه در این بارهها نیندیشیدهاند.
یک سخنانی شنیدهاند و بیآنکه معنایش را بفهمند به دل سپاردهاند. بسیاری از اینان جمعیت یا اتحاد را همان گرد آمدن در یکجا میشمارند و اینست همینکه ده یا بیست تن در یکجا گرد آمدند آن را حزب یا جمعیت مینامند و آن را در بیرون انتشار میدهند.
در جای دیگر نیز نوشتهایم کسانی از اینان میآیند و با من گفتگو کرده ایراد میگیرند که چرا هواداری از مشروطه مینمایم. میپرسم : ایرادتان چیست؟. میگویند : «مشروطه دیگر کهنه شده» یا میگویند : «دیگر هواداری ندارد» یا میگویند : «در این مدت آزموده شد این مردم لایق مشروطه نیستند» و چون میگویم : «حقایق کهنه نمیشود» ، یا میگویم : «ما را با دیگران چه کار است. اگر آنان هواداری نمیکنند نکنند ، ما یک چیزی را که به سود کشور خود میشناسیم باید هوادارش باشیم» ، یا میپرسم : «این آزمایش را که کرد؟. در این مدت در ایران مشروطه اجرا نگردیده تا دانسته شود مردم شایسته یا ناشایستهاند»ـ این پاسخها را که میدهم بخاموشی میگرایند و دیگر سخنی نمیتوانند.
اینها همه نقیصهی جوانانست. اینها دلیل است که از حقایق بسیار دورند ـ دلیل است که سرمایهشان بسیار کمست. کنون باید این نقص را دریابند و بگردن گیرند و تکانی بخود داده بفراگرفتن حقایق پردازند. میدانم این به بسیاری از آنان گران خواهد افتاد. ولی چه باید کرد؟!. راستی اگرهم تلخ است باید گفته شود. اگرهم سخت است باید پذیرفته گردد.
اگر میخواهند بارزش خود بیفزایند باید این را بپذیرند. اگر میخواهند بکشور و تودهی خود نیکی توانند باید از این گردن نپیچند وگرنه با حال کنونی ، خود تباه گردیده و بتوده نیز جز زیان نتوانند رسانید.
شما ببینید : این نمونهی کردار ایشانست که خود را از پیران و سالمندان جدا میگیرند و با یک گستاخی میگویند : «ما بدیگران اعتماد نداریم». این در کجای جهانست که جوانان خود را بدینسان جدا گیرند؟!. در کجای جهانست که بدینسان از بزرگتران بینیازی نمایند؟!. آیا این سخن جز نتیجهی نارسایی اندیشههاست؟!
دوباره میگویم : اینها گناه آنان نیست. گناه آن کسانیست که در بیست و چند سال گذشته به گیج گردانیدن جوانان کوشیدهاند ، گناه آن کسانیست که روانهای اینان را فرسوده گردانیده ، و از آنسوی با یاد دادن یک رشته تعلیمات پراکنده و بیهوده مغرورشان ساخته با این حال بمیان توده فرستادهاند.
👇
🔸 9ـ بجوانان چه حمایتی باید کرد؟.. (دو از دو)
🖌 احمد کسروی
این یک نمونهای از نقص جوانانست که میآیند و بایرادهایی میپردازند و همینکه چند پرسشی میکنیم درمیمانند. چندی پیش بارها میشنیدم جوانان حزبی درست کردهاند و سههزار نفر جمعیتند. میگویند : ما بکسی اعتماد نداریم باید مملکت را خودمان اداره کنیم.
این سخنان را میشنیدم. روزی هم یک مرد دلسوزی گفتگو از آنان کرده چنین گفت : «اینان راه را گم کردهاند و بسیار پرت میروند. باید بآنان یک پندهایی دهیم».
گفتم : من نمیشناسم. گفت : من چند تن را میشناسم. وعده بخانهی خود میگیرم. شما نیز بیایید.
دو بار با آنان دیدار کردیم. بجای سههزار نفر بیش از پنج و شش تن ندیدیم. من پرسیدم : شما که حزبی برپا کردهاید از چه راه آغاز بکار خواهید کرد؟!.. دردهایی که تشخیص دادهاید چیست و چه چارهای برای آنها در اندیشه دارید؟!.
بپرسش من پاسخ نداده چنین گفتند : «مملکت بجوانان بیشتر از دیگران تعلق دارد و اینست جوانان باید بکوشند ...». از اینگونه بسیار سرودند.
گفتم : گرفتم که سخنتان راست است و کشور بشما بیشتر تعلق دارد تا بدیگران ، من میپرسم : چه کار خواهید کرد؟!..
باز پاسخی نداده چنین گفتند : «ما میخواهیم هستهی این جمعیت از جوانان باشند و اساسش را اینان بگزارند ...»
گفتم باز میگویم : آن کارهایی که خواهید کرد چیست؟!.. دیدم درماندهاند و بروی هم نگاه میکنند و پاسخی نمیتوانند. پس از زمانی یکی گفت : «باید بکوشیم و بکشور ترقی دهیم و جامعه را اصلاح کنیم».
گفتم : چگونه خواهید کوشید؟!.. چه کارهایی خواهید کرد؟!... دیدم باز پاسخی نمیتوانند. لحن سخن را تغییر داده گفتم : برای پیدایش یک جمعیتی باید نخست یک مقصودی درمیان باشد که همگی آن را بخواهند و برای رسیدن بآن بکوشند. دوم باید اندیشهها یکی باشد و همگی از یک راه بکوشند. اینهاست که میخواستم شما روشن گردانید و نظر حزب خود را بگویید.
با اینهمه تکرار پاسخی نتوانستند و ما ناگزیر شدیم که سخن را بپایان رسانیده برخیزیم. این نمونهی رفتار جوانانست : آن غرور ایشان که خود را برتر از دیگران میدانند و با آنها درآمیختن را کسر شأن خود میشمارند ، و این نارسایی اندیشهشان که در پاسخ پرسشها درمیمانند و راستی اینست که هیچگاه باین چیزها توجهی نداشته و هیچگاه در این بارهها نیندیشیدهاند.
یک سخنانی شنیدهاند و بیآنکه معنایش را بفهمند به دل سپاردهاند. بسیاری از اینان جمعیت یا اتحاد را همان گرد آمدن در یکجا میشمارند و اینست همینکه ده یا بیست تن در یکجا گرد آمدند آن را حزب یا جمعیت مینامند و آن را در بیرون انتشار میدهند.
در جای دیگر نیز نوشتهایم کسانی از اینان میآیند و با من گفتگو کرده ایراد میگیرند که چرا هواداری از مشروطه مینمایم. میپرسم : ایرادتان چیست؟. میگویند : «مشروطه دیگر کهنه شده» یا میگویند : «دیگر هواداری ندارد» یا میگویند : «در این مدت آزموده شد این مردم لایق مشروطه نیستند» و چون میگویم : «حقایق کهنه نمیشود» ، یا میگویم : «ما را با دیگران چه کار است. اگر آنان هواداری نمیکنند نکنند ، ما یک چیزی را که به سود کشور خود میشناسیم باید هوادارش باشیم» ، یا میپرسم : «این آزمایش را که کرد؟. در این مدت در ایران مشروطه اجرا نگردیده تا دانسته شود مردم شایسته یا ناشایستهاند»ـ این پاسخها را که میدهم بخاموشی میگرایند و دیگر سخنی نمیتوانند.
اینها همه نقیصهی جوانانست. اینها دلیل است که از حقایق بسیار دورند ـ دلیل است که سرمایهشان بسیار کمست. کنون باید این نقص را دریابند و بگردن گیرند و تکانی بخود داده بفراگرفتن حقایق پردازند. میدانم این به بسیاری از آنان گران خواهد افتاد. ولی چه باید کرد؟!. راستی اگرهم تلخ است باید گفته شود. اگرهم سخت است باید پذیرفته گردد.
اگر میخواهند بارزش خود بیفزایند باید این را بپذیرند. اگر میخواهند بکشور و تودهی خود نیکی توانند باید از این گردن نپیچند وگرنه با حال کنونی ، خود تباه گردیده و بتوده نیز جز زیان نتوانند رسانید.
شما ببینید : این نمونهی کردار ایشانست که خود را از پیران و سالمندان جدا میگیرند و با یک گستاخی میگویند : «ما بدیگران اعتماد نداریم». این در کجای جهانست که جوانان خود را بدینسان جدا گیرند؟!. در کجای جهانست که بدینسان از بزرگتران بینیازی نمایند؟!. آیا این سخن جز نتیجهی نارسایی اندیشههاست؟!
دوباره میگویم : اینها گناه آنان نیست. گناه آن کسانیست که در بیست و چند سال گذشته به گیج گردانیدن جوانان کوشیدهاند ، گناه آن کسانیست که روانهای اینان را فرسوده گردانیده ، و از آنسوی با یاد دادن یک رشته تعلیمات پراکنده و بیهوده مغرورشان ساخته با این حال بمیان توده فرستادهاند.
👇
ما کنون باید بچاره پردازیم. کنون باید بجبران گذشته کوشیم. نویسندهی گفتار از تبریز میگوید : «بتودهی جوان حمایت کنید». میگویم : بهترین حمایت ما اینست که نقیصههای آنان را رفع کنیم و اینک به همان میکوشیم.
یکی از مقاصد ما همانست که جوانان را با حقایق آشنا گردانیم و از معنی درست زندگانی آگاهشان سازیم. این گفتارهای پیاپی برای همینست. ما از یکسوی این حقایق را برای ایشان روشن میگردانیم و از یکسو یک راهی برای کوشش و همدستی ـ چه در تهران و چه در تبریز ـ بروی ایشان باز کردهایم.
(پرچم روزانه شمارههای 42 و 43)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یکی از مقاصد ما همانست که جوانان را با حقایق آشنا گردانیم و از معنی درست زندگانی آگاهشان سازیم. این گفتارهای پیاپی برای همینست. ما از یکسوی این حقایق را برای ایشان روشن میگردانیم و از یکسو یک راهی برای کوشش و همدستی ـ چه در تهران و چه در تبریز ـ بروی ایشان باز کردهایم.
(پرچم روزانه شمارههای 42 و 43)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.