میگوییم : جوانانِ زنناگرفته باید از شنیدن و دانستن هرگونه سخنی در زمینهی آمیزشهای زن و مردی دور باشند تا آتش جوانی در درون ایشان زبانه نکشد و بیاختیار بدنبال زنان و دختران نیفتند.
همهی اینها برای نگهداری زن است. برای آنست که مادران و خواهران ما از آسیب راهزنان شهری ایمن باشند.
ولی رماننویسان و آنان که ستونهای روزنامه را با گفتگو از روابط زن و مردی پر میسازند و بگمان خود پند و اندرز میسرایند از این نکته غفلت دارند که آن گفتگوها سنگ بیاد دزد انداختن است و نتیجه جز این نخواهد بود که مردان بفریفتن زنان دلیرتر گردند و زنان بخوردن فریب مردان آمادهتر باشند.
به هر حال ما حق داریم از رماننگاران بپرسیم که چگونه است که در هر زمانی پای زنان را بمیان میکشید؟! اگر مقصود شما پند و اندرز است مگر جز در زمینهی آمیزش مردان با زنان پندی و اندرزی نتوان سرود؟!
من هرگز شک ندارم که پای زنان را بمیان آوردنِ رماننگاران از راه پاکدلی نیست و جز این مقصود ندارند که از این راه نیز برواج کتاب خود بیفزایند.
پس چه فرقی هست میانهی این «دانشمندان» با آن شرکتهای فیلمبرداری که زنانی را مزدور گرفته تنهای نیمهلخت آنان را بفیلم درمیآورند و بیش از این مقصود ندارند که از این راه بر دخل تجارت خود بیفزایند؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
همهی اینها برای نگهداری زن است. برای آنست که مادران و خواهران ما از آسیب راهزنان شهری ایمن باشند.
ولی رماننویسان و آنان که ستونهای روزنامه را با گفتگو از روابط زن و مردی پر میسازند و بگمان خود پند و اندرز میسرایند از این نکته غفلت دارند که آن گفتگوها سنگ بیاد دزد انداختن است و نتیجه جز این نخواهد بود که مردان بفریفتن زنان دلیرتر گردند و زنان بخوردن فریب مردان آمادهتر باشند.
به هر حال ما حق داریم از رماننگاران بپرسیم که چگونه است که در هر زمانی پای زنان را بمیان میکشید؟! اگر مقصود شما پند و اندرز است مگر جز در زمینهی آمیزش مردان با زنان پندی و اندرزی نتوان سرود؟!
من هرگز شک ندارم که پای زنان را بمیان آوردنِ رماننگاران از راه پاکدلی نیست و جز این مقصود ندارند که از این راه نیز برواج کتاب خود بیفزایند.
پس چه فرقی هست میانهی این «دانشمندان» با آن شرکتهای فیلمبرداری که زنانی را مزدور گرفته تنهای نیمهلخت آنان را بفیلم درمیآورند و بیش از این مقصود ندارند که از این راه بر دخل تجارت خود بیفزایند؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 36ـ یک پیام و پاسخ آن (یک از یک)
شرحی را که در شمارهی 209 پرچم زیر عنوان «گفتگو با بهائیان» بچاپ رسانیدم [1] مایهی دلآزردگی برخی از بهائیان تهران گردیده و با زبان یکی از یاران «باوفا» چنین پیامی فرستادهاند : «شما که دعوای صلح کل میکنید بهر چه بما میتازید؟!. اگر منیر دیوان نتوانسته پاسخی به پرسش شما دهد ما حاضریم پاسخ دهیم. شما بخانهی ما بیایید و ما نیز دانشمندان خود را میخوانیم تا با شما گفتگو کنند» این پیامیست که فرستادهاند.
میگویم : آن شرحهایی که زیر عنوان «چرا از عدلیه بیرون آمدم؟..» در شمارههای پرچم بچاپ میرسد تاریخچهی زندگانی منست که چند سال پیش یادداشت کرده و نمیخواستم در زندگیم بچاپ رسد. ولی یک علتی مرا بچاپ آن واداشت ، آن یک تکه نیز در آن میان بچاپ رسیده.
هرچه هست ما را با بهائیان یا با دستهی دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم : همهی جهانیان باید به یک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است ، و این نه چیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست.
این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همهی کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادّیگری یا بفلسفهی یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهائی نیز همین را چشم میداریم.
اینکه مرا به نشست خواندهاید من بخانهی کسی نمیروم ولی درِ خانهام بروی هر کسی باز است. از آنسوی به نشست چه نیاز است؟.. یک پرسش من کردهام و شما نیز پاسخش را (اگر دارید) بفرستید و ما با خشنودی در پرچم بچاپ میرسانیم.
این را در اینجا مینویسم : دو سال پیش یک مردی از شما بنزد من آمد و چنین گفت : «من از خوانندگان پیمانم ولی میخواهم امشب یک پرسش کنم ، و آن اینکه شما مینویسید کسی که پیش افتاده و در زمینهای کوشش کرده دیگران نباید در همان زمینه بکوششهای دیگری پردازند ، بلکه بآن کوشنده یاوری نمایند و بکار او پیشرفت دهند. این را بارها مینویسید ، و من میپرسم پس چرا خودتان آن را بکار نمیبندید؟!. این سخنانی که شما مینویسید بهاءالله پیش از شما گفته است ، پس چرا خود شما آن نمیکنید که دین بهائی را رواج دهید و کوششهای بهاءالله را به نتیجه رسانید؟!». من چون دیدم مرد بادانش و فهمی است چنین گفتم : اگر این راستست که هرچه من میگویم بهاءالله پیش از من گفته است حق با شماست و من بایستی بجای این کوششها بیاری از بهائیگری پردازم ، ولی باید دید چنان چیزی راستست؟!.
سپس شرح دادم که گمراهی بزرگ امروزی مادّیگریست. دانشهای طبیعی با فلسفهی مادّی دست بهم داده ثابت میکنند که جهان آفرینش جز این دستگاه سَتَرسای[محسوس] مادّی نیست و در پشت سر این هیچ چیزی نمیباشد و اینست دانشمندان اروپا و آمریکا به خدا و روان و خرد و زندگانی جهان دیگر باور ندارند ، و گذشته از این زندگی را جز نبردی درمیان زندگان نمیشمارند و در نتیجهی اینست که هر کشوری میکوشد بدیگران برتری جوید و آنها را زیردست خود گرداند. این بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده و شما چون پیمان را خواندهاید نیک میدانید که ما چه نبردهایی با این گمراهی نمودهایم و مینماییم و من چه پاسخهایی بفلسفهی مادّی دادهام ، و شما بگویید که بهاءالله در این باره چه نوشته است؟! چیزهای دیگر بکنار ، تنها دربارهی خرد چه نوشتهای از بهاءالله یا از جانشینان او در دست است؟!. دانشهای کنونی خرد را بمعنایی که ما میگوییم منکرند ، در حالی که اگر خرد نباشد همهی دینها از بنیاد برافتاده ، زیرا عنوان همهی آنها استناد به خرد است ، از اینرو من میپرسم آیا دربارهی خرد و رد دلایل فلسفهی مادّی چه نوشتهای از پیشوایان دین بهائی درمیانست؟!..
برخی پرسشهای دیگری نیز کردم که نیازی به نوشتن آنها در اینجا نیست و پاسخ را به نشست دیگر واگزاردم. در نشست دیگر آن مرد باخرد آمد و چنین گفت : «من خَستُوانم[=معترفم] که دین بهاء برای امروز سودی ندارد و نمیتواند جلو گمراهیها را بگیرد» و اکنون همان مرد از هواداران پیمان و پرچم میباشد. همچنین کسانی از جوانانِ دانشمند در مراغه و تهران و آمل و اهواز از بهائیگری روگردانیده و بما پیوستهاند.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 36ـ یک پیام و پاسخ آن (یک از یک)
شرحی را که در شمارهی 209 پرچم زیر عنوان «گفتگو با بهائیان» بچاپ رسانیدم [1] مایهی دلآزردگی برخی از بهائیان تهران گردیده و با زبان یکی از یاران «باوفا» چنین پیامی فرستادهاند : «شما که دعوای صلح کل میکنید بهر چه بما میتازید؟!. اگر منیر دیوان نتوانسته پاسخی به پرسش شما دهد ما حاضریم پاسخ دهیم. شما بخانهی ما بیایید و ما نیز دانشمندان خود را میخوانیم تا با شما گفتگو کنند» این پیامیست که فرستادهاند.
میگویم : آن شرحهایی که زیر عنوان «چرا از عدلیه بیرون آمدم؟..» در شمارههای پرچم بچاپ میرسد تاریخچهی زندگانی منست که چند سال پیش یادداشت کرده و نمیخواستم در زندگیم بچاپ رسد. ولی یک علتی مرا بچاپ آن واداشت ، آن یک تکه نیز در آن میان بچاپ رسیده.
هرچه هست ما را با بهائیان یا با دستهی دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم : همهی جهانیان باید به یک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است ، و این نه چیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست.
این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همهی کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادّیگری یا بفلسفهی یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهائی نیز همین را چشم میداریم.
اینکه مرا به نشست خواندهاید من بخانهی کسی نمیروم ولی درِ خانهام بروی هر کسی باز است. از آنسوی به نشست چه نیاز است؟.. یک پرسش من کردهام و شما نیز پاسخش را (اگر دارید) بفرستید و ما با خشنودی در پرچم بچاپ میرسانیم.
این را در اینجا مینویسم : دو سال پیش یک مردی از شما بنزد من آمد و چنین گفت : «من از خوانندگان پیمانم ولی میخواهم امشب یک پرسش کنم ، و آن اینکه شما مینویسید کسی که پیش افتاده و در زمینهای کوشش کرده دیگران نباید در همان زمینه بکوششهای دیگری پردازند ، بلکه بآن کوشنده یاوری نمایند و بکار او پیشرفت دهند. این را بارها مینویسید ، و من میپرسم پس چرا خودتان آن را بکار نمیبندید؟!. این سخنانی که شما مینویسید بهاءالله پیش از شما گفته است ، پس چرا خود شما آن نمیکنید که دین بهائی را رواج دهید و کوششهای بهاءالله را به نتیجه رسانید؟!». من چون دیدم مرد بادانش و فهمی است چنین گفتم : اگر این راستست که هرچه من میگویم بهاءالله پیش از من گفته است حق با شماست و من بایستی بجای این کوششها بیاری از بهائیگری پردازم ، ولی باید دید چنان چیزی راستست؟!.
سپس شرح دادم که گمراهی بزرگ امروزی مادّیگریست. دانشهای طبیعی با فلسفهی مادّی دست بهم داده ثابت میکنند که جهان آفرینش جز این دستگاه سَتَرسای[محسوس] مادّی نیست و در پشت سر این هیچ چیزی نمیباشد و اینست دانشمندان اروپا و آمریکا به خدا و روان و خرد و زندگانی جهان دیگر باور ندارند ، و گذشته از این زندگی را جز نبردی درمیان زندگان نمیشمارند و در نتیجهی اینست که هر کشوری میکوشد بدیگران برتری جوید و آنها را زیردست خود گرداند. این بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده و شما چون پیمان را خواندهاید نیک میدانید که ما چه نبردهایی با این گمراهی نمودهایم و مینماییم و من چه پاسخهایی بفلسفهی مادّی دادهام ، و شما بگویید که بهاءالله در این باره چه نوشته است؟! چیزهای دیگر بکنار ، تنها دربارهی خرد چه نوشتهای از بهاءالله یا از جانشینان او در دست است؟!. دانشهای کنونی خرد را بمعنایی که ما میگوییم منکرند ، در حالی که اگر خرد نباشد همهی دینها از بنیاد برافتاده ، زیرا عنوان همهی آنها استناد به خرد است ، از اینرو من میپرسم آیا دربارهی خرد و رد دلایل فلسفهی مادّی چه نوشتهای از پیشوایان دین بهائی درمیانست؟!..
برخی پرسشهای دیگری نیز کردم که نیازی به نوشتن آنها در اینجا نیست و پاسخ را به نشست دیگر واگزاردم. در نشست دیگر آن مرد باخرد آمد و چنین گفت : «من خَستُوانم[=معترفم] که دین بهاء برای امروز سودی ندارد و نمیتواند جلو گمراهیها را بگیرد» و اکنون همان مرد از هواداران پیمان و پرچم میباشد. همچنین کسانی از جوانانِ دانشمند در مراغه و تهران و آمل و اهواز از بهائیگری روگردانیده و بما پیوستهاند.
👇
اینها را مینویسم تا شما بدانید که پیشرفت ما جز از راه دلیل و منطق نیست و خواستی جز نشر حقایق نداریم و اینست همیشه نتیجه برمیداریم و بیاری خدا همهی پاکدلان و بخردان بما خواهند گرایید.
(پرچم روزانه شمارهی 214)
🔹 پانوشت :
1ـ این بخشی از کتاب «زندگانی من» میباشد که آن روزها تازه در پرچم زیر عنوان «داستان بیرون آمدن من از عدلیه» گفتار بگفتار بیرون میآمد. در کتاب «زندگانی من» این در گفتار «22ـ گفتگوهایی که با بهائیان میداشتیم» آمده است.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
(پرچم روزانه شمارهی 214)
🔹 پانوشت :
1ـ این بخشی از کتاب «زندگانی من» میباشد که آن روزها تازه در پرچم زیر عنوان «داستان بیرون آمدن من از عدلیه» گفتار بگفتار بیرون میآمد. در کتاب «زندگانی من» این در گفتار «22ـ گفتگوهایی که با بهائیان میداشتیم» آمده است.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 16
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 9
گفتگو با بانو سیاح ـ 3
نمیدانم چه بگویم و چه بسرایم؟.. از یکسوی کسانی از ایرانیان نیز ندانسته آلودهی کار رمان شدهاند و این بر من دشوار است که بر آنان نکوهش نمایم. از سوی دیگر زیانهای رمان درخور خاموشی نیست.
درخور خاموشی نیست که کسانی زشتترین داستانها را سروده و کتابها چاپ کرده بدست پسران و دختران میدهند.
در اندکزمانی که رماننویسی در ایران آغاز شده یک رشته کتابهایی که خود ننگ ایران باید شمرد بیرون ریخته. اگر بخاموشی بگراییم این نادانان آبرویی برای ایران بازنخواهند گزاشت.
اگر بیگانگانی ایران را ندیدهاند و بخواهند آن را از روی رمانهای چاپ شده در تهران بشناسند ، زشتترین صورتی از این کشور در دل آنان جایگیر خواهد بود. هر نادانی که قلم بدست میگیرد تو گویی در این سرزمین جوش و جنبشی جز گِرد سر زنان ناپاک نیست یا جز از یکمشت مردان پلید بیهوده که سر درپی زنان و دختران دارند مردی در این کشور زندگی ندارد!
ما در ایران هستیم و میدانیم که این چرکها جز تراوش اندیشهی کج و چرکین خود آقای رماننگار نیست و در این کشور از آن نابکاریها کمتر نشانی توان یافت. ولی آیا این بیگانهی دور از ایران هم این حقیقت را میداند؟!
وانگاه من میپرسم : آیا در جهان هر چیزی گفتنی و نوشتنی است؟.. اگر میتوان این زشتکاریها را نوشت و بدست جوانان ناآزموده و سادهدل بلکه بدست بچگان نورس داد پس آن چه چیز است که باید پوشیده داشت و پرده بروی آن کشید؟! گذشته از همهی اینها آیا چه سودی از این داستانها موجود است؟!
اگر مرد بیغیرت ننگینی به یک زن نابکار هر جایی برخورده و بیآنکه او را از آن پلیدیها پاک سازد بخانهی خود برده و نابکارانه یک هفته بسر بردهاند آیا چنین داستان نابکارانهای درخور آنست که نام عشق برویش گزارده و در ستونهای روزنامه مو بمو شرح داده شود؟!
اگر یک دسته ژاندارم ناتراش بیابانی با یک دسته زنان بیآزرم هر جایی بر پشت بام کاروانسرایی بهم ریخته مست و بیخرد دادِ بیشرمی و بیباکی دادهاند آیا چنین رسوایی درخور آنست که در کتابی نوشته شده و بدست زنان و دختران داده شود؟!
من میپرسم : آیا یک مرد غیرتمندی رضا میدهد که زن و دختر او تماشاگر چنین رسواییها و بیشرمیها باشند؟..
خواهید گفت : نه! میگویم : پس چگونه است که رماننگار آن بیشرمیها را با صد گونه آب و تاب نوشته سرِ مویی از شرح و تفصیل فرونمیگزارد و مردان چنین کتابی را خریده بدست زنان و دختران خود میدهند؟..
آیا چنین ننگینکاریها درخورِ خاموشی است؟.. اگر در اینجا خاموش باید بود پس در کجاست که خاموش نباید بود؟!
چنانکه گفتهام : من نیک و بد هر چیز را در ترازوی سود و زیان جهان میسنجم. انگارها و پندارهایی که هر دسته و گروهی در میانهی خود دارند و آنها را دستاویز کار خود میشمارند نزد من ارج و بهایی ندارد.
تنها عنوان اینکه «رمان از ادبیات است» مرا از دنبال کردن زیانهای رمان بازنخواهد داشت.
«تاییس» رمان معروف آناتول فرانس که شما آنهمه ستایش ازو کردهاید هم اکنون در پیش من است. بار دیگر آن را خواندهام و هرچه میاندیشم زمینهای برای آن ستایشها در این کتاب نمیبینم.
...
این داستانها اندکی از آن تاریخ است که براستی روی داده بسیاری را هم مؤلف از پندار خود تراشیده و برآنها افزوده.
نخستین دشواری اینست که چگونه آن راستها را از این دروغها جدا سازیم؟.. ناگزیر باید همه را بیاد سپرد و چهبسا که خواننده این دروغها را بجای تاریخ باور کرده در اینجا و آنجا بازگوید. چنانکه باین خطا بیشتر رمانخوانان گرفتارند.
...
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 9
گفتگو با بانو سیاح ـ 3
نمیدانم چه بگویم و چه بسرایم؟.. از یکسوی کسانی از ایرانیان نیز ندانسته آلودهی کار رمان شدهاند و این بر من دشوار است که بر آنان نکوهش نمایم. از سوی دیگر زیانهای رمان درخور خاموشی نیست.
درخور خاموشی نیست که کسانی زشتترین داستانها را سروده و کتابها چاپ کرده بدست پسران و دختران میدهند.
در اندکزمانی که رماننویسی در ایران آغاز شده یک رشته کتابهایی که خود ننگ ایران باید شمرد بیرون ریخته. اگر بخاموشی بگراییم این نادانان آبرویی برای ایران بازنخواهند گزاشت.
اگر بیگانگانی ایران را ندیدهاند و بخواهند آن را از روی رمانهای چاپ شده در تهران بشناسند ، زشتترین صورتی از این کشور در دل آنان جایگیر خواهد بود. هر نادانی که قلم بدست میگیرد تو گویی در این سرزمین جوش و جنبشی جز گِرد سر زنان ناپاک نیست یا جز از یکمشت مردان پلید بیهوده که سر درپی زنان و دختران دارند مردی در این کشور زندگی ندارد!
ما در ایران هستیم و میدانیم که این چرکها جز تراوش اندیشهی کج و چرکین خود آقای رماننگار نیست و در این کشور از آن نابکاریها کمتر نشانی توان یافت. ولی آیا این بیگانهی دور از ایران هم این حقیقت را میداند؟!
وانگاه من میپرسم : آیا در جهان هر چیزی گفتنی و نوشتنی است؟.. اگر میتوان این زشتکاریها را نوشت و بدست جوانان ناآزموده و سادهدل بلکه بدست بچگان نورس داد پس آن چه چیز است که باید پوشیده داشت و پرده بروی آن کشید؟! گذشته از همهی اینها آیا چه سودی از این داستانها موجود است؟!
اگر مرد بیغیرت ننگینی به یک زن نابکار هر جایی برخورده و بیآنکه او را از آن پلیدیها پاک سازد بخانهی خود برده و نابکارانه یک هفته بسر بردهاند آیا چنین داستان نابکارانهای درخور آنست که نام عشق برویش گزارده و در ستونهای روزنامه مو بمو شرح داده شود؟!
اگر یک دسته ژاندارم ناتراش بیابانی با یک دسته زنان بیآزرم هر جایی بر پشت بام کاروانسرایی بهم ریخته مست و بیخرد دادِ بیشرمی و بیباکی دادهاند آیا چنین رسوایی درخور آنست که در کتابی نوشته شده و بدست زنان و دختران داده شود؟!
من میپرسم : آیا یک مرد غیرتمندی رضا میدهد که زن و دختر او تماشاگر چنین رسواییها و بیشرمیها باشند؟..
خواهید گفت : نه! میگویم : پس چگونه است که رماننگار آن بیشرمیها را با صد گونه آب و تاب نوشته سرِ مویی از شرح و تفصیل فرونمیگزارد و مردان چنین کتابی را خریده بدست زنان و دختران خود میدهند؟..
آیا چنین ننگینکاریها درخورِ خاموشی است؟.. اگر در اینجا خاموش باید بود پس در کجاست که خاموش نباید بود؟!
چنانکه گفتهام : من نیک و بد هر چیز را در ترازوی سود و زیان جهان میسنجم. انگارها و پندارهایی که هر دسته و گروهی در میانهی خود دارند و آنها را دستاویز کار خود میشمارند نزد من ارج و بهایی ندارد.
تنها عنوان اینکه «رمان از ادبیات است» مرا از دنبال کردن زیانهای رمان بازنخواهد داشت.
«تاییس» رمان معروف آناتول فرانس که شما آنهمه ستایش ازو کردهاید هم اکنون در پیش من است. بار دیگر آن را خواندهام و هرچه میاندیشم زمینهای برای آن ستایشها در این کتاب نمیبینم.
...
این داستانها اندکی از آن تاریخ است که براستی روی داده بسیاری را هم مؤلف از پندار خود تراشیده و برآنها افزوده.
نخستین دشواری اینست که چگونه آن راستها را از این دروغها جدا سازیم؟.. ناگزیر باید همه را بیاد سپرد و چهبسا که خواننده این دروغها را بجای تاریخ باور کرده در اینجا و آنجا بازگوید. چنانکه باین خطا بیشتر رمانخوانان گرفتارند.
...
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 37ـ تلگراف از مراغه یا پاسخ یک کس بیفرهنگ (یک از یک)
نامهی دانشوران کپیه پرچم از قبولی نامههایی که مایه و پایهاش فحش ، یاوه ، زورگویی است بیزارم شکسته باد دهانی که به پاکی ناسزا گوید.
ضیایی
پرچم : این تلگراف را بخواهش برخی از یاران تهران بچاپ میرسانیم و مقصود آنست که این بیفرهنگان پستنهاد که خود را بجلو ما انداختهاند و بیخردانه میخواهند با سخنان زشت خود ما را از پیشرفت بازدارند بفهمند که هستند مردان نیکنهاد بسیاری که از این پستیهای آنان بیزارند و بهنگام خود سزای آن پستیها را در دامنهاشان خواهند گزاشت. وگرنه ما دوست میداریم که کمترین یادی از آن بیفرهنگان که بتازگی فزونی یافتهاند نکنیم و آنان را بحال خودشان گزاریم تا هنگامی که سزاشان یابند. و چون برخی از یاران دلتنگی از این پستیها مینمایند و گاهی تاب نیاورده دست بکیفر باز میکنند (چنانکه دیروز یکی از آنان به یک جوانک ناپاکی کیفر بسزایی داده) این برای کاستن از دلتنگی ایشانست که میخواهم چند جملهای بنویسم :
نخست : آن کسانی که چه در تهران و چه در تبریز و چه در شیراز و چه در دیگر جاها زبان بسخنان ناپاک باز میکنند اگر نیک سنجید جز این نتوانستندی کرد. زیرا آنان که میشنوند که ما به یک رشته سخنانی برخاستهایم یا بایستی فهم و خرد درستی داشته این گفتگوهای ما را بپذیرند و در کوشش با ما همراهی نمایند که ندارند ، و یا بایستی جُربزهی گویندگی و نویسندگی داشته بپاسخهایی اگرچه از روی مغالطه باشد بپردازند که ندارند ، و یا بایستی بهرهای از شرافت داشته بخاموشی گرایند که ندارند و اینست هیچ کاری نتوانسته زبان بزشتگویی باز میکنند و الواطی خود را بهمه نشان میدهند.
دوم : بگفتهی آقای محیط ما از روز نخست که باین راه برخاستیم میدانستیم که در این توده چه آلودگیهایی هست. میدانستیم که یک دسته از الواط افزارکارشان دشنام خواهد بود. ولی آیا میتوانستیم بهمین دستاویز از کوشش بازایستیم؟ میتوانستیم از ترس بدزبانی یک گروهِ بیفرهنگ از یک کار بسیار ورجاوندِ[=مقدس] بزرگی بازمانیم؟!.
سوم : کسانی میگویند : در پرچم پاسخ نویسید. میگویم مگر ما میتوانیم باین نادانان پردازیم و از راه خود بازمانیم؟! ما اگر باینها پاسخ نویسیم خود و خوانندگان را سرگرم آن گفتگو گردانیده از مقصود دورشان ساختهایم. ما به هیچ پاسخی نباید پردازیم اگر گاهی کسانی از یاران همچون آقای ضیاءمقدم (در تلگراف بالایی) بیزاری آشکار کنند و یا همچون آقای جلالالدین جزایری (در پاسخی که بیاوهگوییهای بهمنی داده و در روزنامهی استوار بچاپ رسیده) پاسخی نویسند زیانی ندارد و من اینک فرصت را از دست نداده بآقای جزایری و آقای مقدم سپاس میگزارم.
چهارم : این خود نشانی از درماندگی این توده است که نُه سالست ما باین کوشش برخاستهایم و در این دیرگاه به هر زمینهای از مسائل زندگانی (از دین و آیین زندگانی و دانشها و روان و خرد و مانند اینها) درآمده ، و با هر یکی از گمراهیها (از فلسفه و شعر و کیشهای گوناگون و صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها) پرداخته ، و در همگی اینها شیوهی خود را این قرار دادهایم که موضوع را با روشنترین زبانی شرح کنیم و سپس دانستهی خود را با دلیلهایی ساده و آسان بنویسیم و در این نه سال شاید بیش از چند بار رخ نداده که کسی با سخن و دلیل بجلو ما بیاید و هر زمان که چنان کسی پیدا شده من خشنودی نشان دادهام و آن را فرصت شمردهام که بگفتگو پردازم (یکی از این کسان آقای منوچهر عدل است که گذشته از آنکه گفتاری بنزد ما فرستاده شرحی نیز در اختر شمال نوشته که ما بسیار خشنودیم و من پاسخهایی خواهم نوشت) دیگران همگی یا هایهوی میکنند و یا زبان ببدگویی باز مینمایند ، اینست حال این تودهی بدبخت درمانده.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 37ـ تلگراف از مراغه یا پاسخ یک کس بیفرهنگ (یک از یک)
نامهی دانشوران کپیه پرچم از قبولی نامههایی که مایه و پایهاش فحش ، یاوه ، زورگویی است بیزارم شکسته باد دهانی که به پاکی ناسزا گوید.
ضیایی
پرچم : این تلگراف را بخواهش برخی از یاران تهران بچاپ میرسانیم و مقصود آنست که این بیفرهنگان پستنهاد که خود را بجلو ما انداختهاند و بیخردانه میخواهند با سخنان زشت خود ما را از پیشرفت بازدارند بفهمند که هستند مردان نیکنهاد بسیاری که از این پستیهای آنان بیزارند و بهنگام خود سزای آن پستیها را در دامنهاشان خواهند گزاشت. وگرنه ما دوست میداریم که کمترین یادی از آن بیفرهنگان که بتازگی فزونی یافتهاند نکنیم و آنان را بحال خودشان گزاریم تا هنگامی که سزاشان یابند. و چون برخی از یاران دلتنگی از این پستیها مینمایند و گاهی تاب نیاورده دست بکیفر باز میکنند (چنانکه دیروز یکی از آنان به یک جوانک ناپاکی کیفر بسزایی داده) این برای کاستن از دلتنگی ایشانست که میخواهم چند جملهای بنویسم :
نخست : آن کسانی که چه در تهران و چه در تبریز و چه در شیراز و چه در دیگر جاها زبان بسخنان ناپاک باز میکنند اگر نیک سنجید جز این نتوانستندی کرد. زیرا آنان که میشنوند که ما به یک رشته سخنانی برخاستهایم یا بایستی فهم و خرد درستی داشته این گفتگوهای ما را بپذیرند و در کوشش با ما همراهی نمایند که ندارند ، و یا بایستی جُربزهی گویندگی و نویسندگی داشته بپاسخهایی اگرچه از روی مغالطه باشد بپردازند که ندارند ، و یا بایستی بهرهای از شرافت داشته بخاموشی گرایند که ندارند و اینست هیچ کاری نتوانسته زبان بزشتگویی باز میکنند و الواطی خود را بهمه نشان میدهند.
دوم : بگفتهی آقای محیط ما از روز نخست که باین راه برخاستیم میدانستیم که در این توده چه آلودگیهایی هست. میدانستیم که یک دسته از الواط افزارکارشان دشنام خواهد بود. ولی آیا میتوانستیم بهمین دستاویز از کوشش بازایستیم؟ میتوانستیم از ترس بدزبانی یک گروهِ بیفرهنگ از یک کار بسیار ورجاوندِ[=مقدس] بزرگی بازمانیم؟!.
سوم : کسانی میگویند : در پرچم پاسخ نویسید. میگویم مگر ما میتوانیم باین نادانان پردازیم و از راه خود بازمانیم؟! ما اگر باینها پاسخ نویسیم خود و خوانندگان را سرگرم آن گفتگو گردانیده از مقصود دورشان ساختهایم. ما به هیچ پاسخی نباید پردازیم اگر گاهی کسانی از یاران همچون آقای ضیاءمقدم (در تلگراف بالایی) بیزاری آشکار کنند و یا همچون آقای جلالالدین جزایری (در پاسخی که بیاوهگوییهای بهمنی داده و در روزنامهی استوار بچاپ رسیده) پاسخی نویسند زیانی ندارد و من اینک فرصت را از دست نداده بآقای جزایری و آقای مقدم سپاس میگزارم.
چهارم : این خود نشانی از درماندگی این توده است که نُه سالست ما باین کوشش برخاستهایم و در این دیرگاه به هر زمینهای از مسائل زندگانی (از دین و آیین زندگانی و دانشها و روان و خرد و مانند اینها) درآمده ، و با هر یکی از گمراهیها (از فلسفه و شعر و کیشهای گوناگون و صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها) پرداخته ، و در همگی اینها شیوهی خود را این قرار دادهایم که موضوع را با روشنترین زبانی شرح کنیم و سپس دانستهی خود را با دلیلهایی ساده و آسان بنویسیم و در این نه سال شاید بیش از چند بار رخ نداده که کسی با سخن و دلیل بجلو ما بیاید و هر زمان که چنان کسی پیدا شده من خشنودی نشان دادهام و آن را فرصت شمردهام که بگفتگو پردازم (یکی از این کسان آقای منوچهر عدل است که گذشته از آنکه گفتاری بنزد ما فرستاده شرحی نیز در اختر شمال نوشته که ما بسیار خشنودیم و من پاسخهایی خواهم نوشت) دیگران همگی یا هایهوی میکنند و یا زبان ببدگویی باز مینمایند ، اینست حال این تودهی بدبخت درمانده.
👇
ما باید از اینها بجای رنجش و دلتنگی نتیجهی بهتر دیگری بگیریم و آن اینکه بدانیم این کسان تباه گردیدهاند و بدانیم که این توده بسیار بیچاره گردیده و بدانیم که باید کوشش بسیار کنیم تا این آلودگیها را از میان برداریم. این داستان را برای گواهی نوشته سخن را بپایان میرسانم : در هفت سال پیش که من تازه گفتارهایی دربارهی فلسفهی یونان مینوشتم و کسانی هایهوی میکردند روزی یکی از آشنایان که من او را دانشمند میشماردم در خیابان بمن رسیده چنین گفت : «من شما را بسیار دوست میدارم ولی آنچه را که دربارهی فلسفه نوشتهاید نمیتوانم پذیرفت». من گفتم : آنچه ما دربارهی فلسفه نوشتهایم نه چیزیست که کسی نپذیرد. گفت : من هنوز نخوانده ام و نمیدانم چه نوشتهاید. من از این گفتهی او سخت در شگفت شدم ولی سپس بخود آمده دیدم این سخن دلیل آنست که این مرد که من او را دانشمند میدانستم فهم و خردش را باخته است و من بجای شگفتی نمودن باید ماهیت او را بشناسم و دیگر ارزشی باو ندهم و همین رفتار را کردم که دیگر با او آمیزش نمینمودم و چون دو سال پیش بدرود زندگی گفته نامش را نمیبرم.
مقصودم اینست که ما باید بجای دلتنگی باین حقایق پی بریم و تکلیف خود را هرچه بهتر و روشنتر بدانیم. آن سخنانی که آنها مینویسند از حیث دشنامی هیچ معنایی یا اثری ندارد ولی ما باید بفهمیم و بدانیم در توده چه آلودگیهایی هست و بدانیم که باید کوششهای بیشتر از این کنیم تا این ناپاکیها را از میان برداریم. دیروز در روزنامهای دیدم که مینویسد مرا باین کوششها «جنون شهرتطلبی» واداشته. با خود گفتم یک مرد نادان درماندهای که حاضر شود نوشتههای مرا نخوانده و نفهمیده و نیندیشیده و از خواست من و یارانم آگاهی نیافته داوری کند بهتر از این چه تواند نوشت؟! بجای رنجش از سخنان پوچ او به بیچارگی و درماندگیش بخشایش آوردم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
مقصودم اینست که ما باید بجای دلتنگی باین حقایق پی بریم و تکلیف خود را هرچه بهتر و روشنتر بدانیم. آن سخنانی که آنها مینویسند از حیث دشنامی هیچ معنایی یا اثری ندارد ولی ما باید بفهمیم و بدانیم در توده چه آلودگیهایی هست و بدانیم که باید کوششهای بیشتر از این کنیم تا این ناپاکیها را از میان برداریم. دیروز در روزنامهای دیدم که مینویسد مرا باین کوششها «جنون شهرتطلبی» واداشته. با خود گفتم یک مرد نادان درماندهای که حاضر شود نوشتههای مرا نخوانده و نفهمیده و نیندیشیده و از خواست من و یارانم آگاهی نیافته داوری کند بهتر از این چه تواند نوشت؟! بجای رنجش از سخنان پوچ او به بیچارگی و درماندگیش بخشایش آوردم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 17
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 10
گفتگو با بانو سیاح ـ 4
مینویسید : بالزاک در دیباچهی «کمدی هومن» گفته که وظیفهی ادبیات از وظیفهی تاریخ کمتر نیست ، یکی دیگری را تکمیل میکند : «در تاریخ ، قضایای سیاسی ثبت میشود و حال آنکه نویسندهی رمان قضیهای را که مورخین فراموش کردهاند بیان مینماید و آن عادات و اخلاق است».
این گفتهی بالزاک اگر بیرونش دلنشین و دلفریب میباشد درونش بیپایه و نااستوار است. چنانکه گفتهایم رماننویسی از اینجا پیدا شده و رواج پیدا کرده که از یکسوی کار بیمایهی بیرنجی است. بگفتهی یکی از ایرانیان «چشمها را رویهم نهاده کمیت اندیشه را بتک و تاز بیار هرچه پدید آمد آن رمانست». از سوی دیگر رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد و دخل بنویسنده میدهد. بویژه با آن هیاهویی که در پیرامون این کتابها برمیانگیزند و یک دروغپرداز افسانهبافی را بصف دانشمندان رسانیده افسانهی بیهودهای را «کتاب فلسفهی اجتماعی» میخوانند. این رسم اگر در اروپا نباشد در ایران هست که رمانبافان پشتیبانی از یکدیگر مینمایند و چون رمانی چاپ میشود دیگران در راه ترویج آن از کوشش دریغ نمینمایند.
آن هیاهویی که امروز دربارهی رماننویسی هست دهیک آن در زمینهی «تندرستی» نیست. چرا که رماننویسان دستهبندی دارند و در کار خود هوشیارند. ولی اطباء و آنان که باید پاسبان تندرستی مردم باشند آن دستهبندی و هوشیاری را ندارند.
بگفتهی یکی از دوستان نگارنده : «هنگامی که یک رمانی چاپ میشود چندان هیاهو راه میاندازند که تو گویی براتِ رستگاری برای مردم آوردهاند».
از اینجاست که کار رماننویسی بالا گرفته و چون کسی زبان بخردهگیری نمیگشاید و اگرهم کسانی عیب آن را دریافتهاند پایبندِ گفتن و نوشتن نیستند اینست که روزبروز برواج کار افزوده است.
ولی برای هر کاری عنوانی میباید. برای این کارِ «دروغبافی و افسانهپردازی» هم عنوانی بایستی پیدا کنند که هم خوانندگان را بهتر فریب دهد و هم زبان بدگویان را ببندد. در زمینهی پیدا کردن چنین عنوان و دستاویز است که میبینیم هر رماننگاری سخن دیگری میگوید. گفتهی برادران گنکور آن بود که شنیدیم. این هم گفتهی بالزاک است که میشنویم. بگفتهی عرب «عِلَلُ ذِکرِهَا بَعْدَ الْوُقُوعِ».
«رمان تاریخ اخلاق و عادات است».. من میپرسم آن عادات و اخلاق که رماننگار برشتهی نگارش میکشد اگر از روی مدرک است پس آن تاریخ است نه رمان و باید با زبان تاریخ سروده شود. و اگر از روی پندار خود رماننگار است پس درخور هیچ ارجی نیست و جز تباهی عمر شنونده و خواننده ، نتیجهای از آن بدست نخواهد آمد.
اگر در تاریخها تنها از قضایای سیاسی سخن میرانند از این جهت است که جز خبر آن قضایا از زمانهای باستان بدست نرسیده. خود تاریخنگاران باین نقص تاریخ اقرار دارند ولی چاره برای آن نمیشناسند. اگر رماننگار میخواهد جبران این نارسایی تاریخ را با پندار خود کند این کار او بدان خواهد مانست که کسی چون دسترس بپول ندارد جیب و بغل خود را با سفال انباشته در دل خود آنها را پول انگارد.
اگر کار با پندار میگذرد چه حاجت برماننگار و خواندن رمان او؟! چرا هر کسی چشم رویهم نگزارد و پندارهایی از خویشتن پدید نیاورد؟! اینکه یک کسی داستانی را از دیگران میپرسد و میشنود این در جایی است که بنا بداستان راستین باشد. در جایی که سروکار با دروغ و پندار است چرا هر کسی خویشتن نپندارد و خویشتن دروغ نپردازد!؟
سخن کوتاه کنیم : در بازار پهناور پندار هیچ کالایی بها ندارد. در آن بازار بیکران گرانبهاترین چیز با ارزانترین چیز یکسان است. شما چشم برویهم گزارده بیندیشید : ملیونها خروار طلا رویهم ریخته و همهی آنها ازآنِ شماست. سپس بیندیشید : صد دینار پول نیکل در دست دارید. این دو اندیشه هر دو یکسان است.
شاید آن داستان را شنیده باشید که مرد بینوایی که سالها عسل نخورده بود در دکان بقالی چشمش بعسل افتاده از دور انگشت با اشاره بآن میآلود و بدهان میبرد و بدینسان در پندار خود عسل میخورد. بقال که زیرچشمی او را میپایید خواست سربسر او گزارده شوخی کرده باشد. نزدیک رفته طلب پول عسل کرد. مرد بینوا بدانسان که عسل خورده بود بدانسان هم پول آن را پرداخت. باینمعنی که انگشتها را بهم ساییده میشمرد : این یک ، این دو ، این سه ...
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 10
گفتگو با بانو سیاح ـ 4
مینویسید : بالزاک در دیباچهی «کمدی هومن» گفته که وظیفهی ادبیات از وظیفهی تاریخ کمتر نیست ، یکی دیگری را تکمیل میکند : «در تاریخ ، قضایای سیاسی ثبت میشود و حال آنکه نویسندهی رمان قضیهای را که مورخین فراموش کردهاند بیان مینماید و آن عادات و اخلاق است».
این گفتهی بالزاک اگر بیرونش دلنشین و دلفریب میباشد درونش بیپایه و نااستوار است. چنانکه گفتهایم رماننویسی از اینجا پیدا شده و رواج پیدا کرده که از یکسوی کار بیمایهی بیرنجی است. بگفتهی یکی از ایرانیان «چشمها را رویهم نهاده کمیت اندیشه را بتک و تاز بیار هرچه پدید آمد آن رمانست». از سوی دیگر رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد و دخل بنویسنده میدهد. بویژه با آن هیاهویی که در پیرامون این کتابها برمیانگیزند و یک دروغپرداز افسانهبافی را بصف دانشمندان رسانیده افسانهی بیهودهای را «کتاب فلسفهی اجتماعی» میخوانند. این رسم اگر در اروپا نباشد در ایران هست که رمانبافان پشتیبانی از یکدیگر مینمایند و چون رمانی چاپ میشود دیگران در راه ترویج آن از کوشش دریغ نمینمایند.
آن هیاهویی که امروز دربارهی رماننویسی هست دهیک آن در زمینهی «تندرستی» نیست. چرا که رماننویسان دستهبندی دارند و در کار خود هوشیارند. ولی اطباء و آنان که باید پاسبان تندرستی مردم باشند آن دستهبندی و هوشیاری را ندارند.
بگفتهی یکی از دوستان نگارنده : «هنگامی که یک رمانی چاپ میشود چندان هیاهو راه میاندازند که تو گویی براتِ رستگاری برای مردم آوردهاند».
از اینجاست که کار رماننویسی بالا گرفته و چون کسی زبان بخردهگیری نمیگشاید و اگرهم کسانی عیب آن را دریافتهاند پایبندِ گفتن و نوشتن نیستند اینست که روزبروز برواج کار افزوده است.
ولی برای هر کاری عنوانی میباید. برای این کارِ «دروغبافی و افسانهپردازی» هم عنوانی بایستی پیدا کنند که هم خوانندگان را بهتر فریب دهد و هم زبان بدگویان را ببندد. در زمینهی پیدا کردن چنین عنوان و دستاویز است که میبینیم هر رماننگاری سخن دیگری میگوید. گفتهی برادران گنکور آن بود که شنیدیم. این هم گفتهی بالزاک است که میشنویم. بگفتهی عرب «عِلَلُ ذِکرِهَا بَعْدَ الْوُقُوعِ».
«رمان تاریخ اخلاق و عادات است».. من میپرسم آن عادات و اخلاق که رماننگار برشتهی نگارش میکشد اگر از روی مدرک است پس آن تاریخ است نه رمان و باید با زبان تاریخ سروده شود. و اگر از روی پندار خود رماننگار است پس درخور هیچ ارجی نیست و جز تباهی عمر شنونده و خواننده ، نتیجهای از آن بدست نخواهد آمد.
اگر در تاریخها تنها از قضایای سیاسی سخن میرانند از این جهت است که جز خبر آن قضایا از زمانهای باستان بدست نرسیده. خود تاریخنگاران باین نقص تاریخ اقرار دارند ولی چاره برای آن نمیشناسند. اگر رماننگار میخواهد جبران این نارسایی تاریخ را با پندار خود کند این کار او بدان خواهد مانست که کسی چون دسترس بپول ندارد جیب و بغل خود را با سفال انباشته در دل خود آنها را پول انگارد.
اگر کار با پندار میگذرد چه حاجت برماننگار و خواندن رمان او؟! چرا هر کسی چشم رویهم نگزارد و پندارهایی از خویشتن پدید نیاورد؟! اینکه یک کسی داستانی را از دیگران میپرسد و میشنود این در جایی است که بنا بداستان راستین باشد. در جایی که سروکار با دروغ و پندار است چرا هر کسی خویشتن نپندارد و خویشتن دروغ نپردازد!؟
سخن کوتاه کنیم : در بازار پهناور پندار هیچ کالایی بها ندارد. در آن بازار بیکران گرانبهاترین چیز با ارزانترین چیز یکسان است. شما چشم برویهم گزارده بیندیشید : ملیونها خروار طلا رویهم ریخته و همهی آنها ازآنِ شماست. سپس بیندیشید : صد دینار پول نیکل در دست دارید. این دو اندیشه هر دو یکسان است.
شاید آن داستان را شنیده باشید که مرد بینوایی که سالها عسل نخورده بود در دکان بقالی چشمش بعسل افتاده از دور انگشت با اشاره بآن میآلود و بدهان میبرد و بدینسان در پندار خود عسل میخورد. بقال که زیرچشمی او را میپایید خواست سربسر او گزارده شوخی کرده باشد. نزدیک رفته طلب پول عسل کرد. مرد بینوا بدانسان که عسل خورده بود بدانسان هم پول آن را پرداخت. باینمعنی که انگشتها را بهم ساییده میشمرد : این یک ، این دو ، این سه ...
👇
اینست اندازهی ارزش «تاریخ اخلاق و عادات» که رماننگاران از پندار خود درمیآورند و زهی بیانصافی که نام آن را تاریخ میگزارند. باید گفت که آقایان چون تنها بقاضی میروند و خردمندان در برابر آنان بخاموشی گراییدهاند از اینجاست که برای کالای ناروای خود هرگونه ارجی میپندارند. افسانهبافی و نقالی که بیهودهترین و پستترین کاری است اینان آن را گاهی ادبیات میخوانند گاهی فلسفه مینامند و گاهی آن را تاریخ اخلاق و عادات ستوده و وظیفهی خود را بالاتر از وظیفهی تاریخنگاران میشناسند. افسانهبافی و اینهمه لاف و گزاف!؟
اگر رمان زیانهای دیگری نداشت و تنها از اینکه او دروغپردازی است کار ننگینی بیش نبود ، چه رسد باینکه بیشتر رماننگاران کسان ناتراشیدهی بیآزرمی هستند و رماننگاری را وسیلهی یک رشته بیشرمیها و بیآزرمیهای خود ساختهاند.
...
رمان یکی از چیزهاییست که راهنمای من بسوی درک حقایق اروپا گردیده. من مدتها گرفتار این اندیشه بودم که آیا براستی اروپاییان از خِرد بیگانهاند یا این تعصب شرقیگری است که مرا بسوی چنین گمانی میراند .. پس از کشاکش درازی میانهی این اندیشه و آن اندیشه که شاید چهار سال مدت کشید سرانجام از راه دلیلهایی یقین کردم که براستی خرد از اروپا رخت بربسته. یکی از آن دلیلها داستان رمانبافی اروپاییان است که بیشک با خرد سازش ندارد. ...
نزد من رمان امروز در حکم تعزیهخوانی دیروز است. چرا که هر دو کار بیهوده و بیخردانه است. چنانکه تعزیهخوانی پس از آنهمه ارجمندی و پس از آن تکیهبندیهای پادشاهان ، امروز کارش به پسکوچهها کشیده و مایهی دریوزهگردی شده یقین میدانم که بزودی رماننویسی هم بِروز او خواهد افتاد و این حال او را پیدا خواهد کرد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
اگر رمان زیانهای دیگری نداشت و تنها از اینکه او دروغپردازی است کار ننگینی بیش نبود ، چه رسد باینکه بیشتر رماننگاران کسان ناتراشیدهی بیآزرمی هستند و رماننگاری را وسیلهی یک رشته بیشرمیها و بیآزرمیهای خود ساختهاند.
...
رمان یکی از چیزهاییست که راهنمای من بسوی درک حقایق اروپا گردیده. من مدتها گرفتار این اندیشه بودم که آیا براستی اروپاییان از خِرد بیگانهاند یا این تعصب شرقیگری است که مرا بسوی چنین گمانی میراند .. پس از کشاکش درازی میانهی این اندیشه و آن اندیشه که شاید چهار سال مدت کشید سرانجام از راه دلیلهایی یقین کردم که براستی خرد از اروپا رخت بربسته. یکی از آن دلیلها داستان رمانبافی اروپاییان است که بیشک با خرد سازش ندارد. ...
نزد من رمان امروز در حکم تعزیهخوانی دیروز است. چرا که هر دو کار بیهوده و بیخردانه است. چنانکه تعزیهخوانی پس از آنهمه ارجمندی و پس از آن تکیهبندیهای پادشاهان ، امروز کارش به پسکوچهها کشیده و مایهی دریوزهگردی شده یقین میدانم که بزودی رماننویسی هم بِروز او خواهد افتاد و این حال او را پیدا خواهد کرد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.