✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 17
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 10
گفتگو با بانو سیاح ـ 4
مینویسید : بالزاک در دیباچهی «کمدی هومن» گفته که وظیفهی ادبیات از وظیفهی تاریخ کمتر نیست ، یکی دیگری را تکمیل میکند : «در تاریخ ، قضایای سیاسی ثبت میشود و حال آنکه نویسندهی رمان قضیهای را که مورخین فراموش کردهاند بیان مینماید و آن عادات و اخلاق است».
این گفتهی بالزاک اگر بیرونش دلنشین و دلفریب میباشد درونش بیپایه و نااستوار است. چنانکه گفتهایم رماننویسی از اینجا پیدا شده و رواج پیدا کرده که از یکسوی کار بیمایهی بیرنجی است. بگفتهی یکی از ایرانیان «چشمها را رویهم نهاده کمیت اندیشه را بتک و تاز بیار هرچه پدید آمد آن رمانست». از سوی دیگر رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد و دخل بنویسنده میدهد. بویژه با آن هیاهویی که در پیرامون این کتابها برمیانگیزند و یک دروغپرداز افسانهبافی را بصف دانشمندان رسانیده افسانهی بیهودهای را «کتاب فلسفهی اجتماعی» میخوانند. این رسم اگر در اروپا نباشد در ایران هست که رمانبافان پشتیبانی از یکدیگر مینمایند و چون رمانی چاپ میشود دیگران در راه ترویج آن از کوشش دریغ نمینمایند.
آن هیاهویی که امروز دربارهی رماننویسی هست دهیک آن در زمینهی «تندرستی» نیست. چرا که رماننویسان دستهبندی دارند و در کار خود هوشیارند. ولی اطباء و آنان که باید پاسبان تندرستی مردم باشند آن دستهبندی و هوشیاری را ندارند.
بگفتهی یکی از دوستان نگارنده : «هنگامی که یک رمانی چاپ میشود چندان هیاهو راه میاندازند که تو گویی براتِ رستگاری برای مردم آوردهاند».
از اینجاست که کار رماننویسی بالا گرفته و چون کسی زبان بخردهگیری نمیگشاید و اگرهم کسانی عیب آن را دریافتهاند پایبندِ گفتن و نوشتن نیستند اینست که روزبروز برواج کار افزوده است.
ولی برای هر کاری عنوانی میباید. برای این کارِ «دروغبافی و افسانهپردازی» هم عنوانی بایستی پیدا کنند که هم خوانندگان را بهتر فریب دهد و هم زبان بدگویان را ببندد. در زمینهی پیدا کردن چنین عنوان و دستاویز است که میبینیم هر رماننگاری سخن دیگری میگوید. گفتهی برادران گنکور آن بود که شنیدیم. این هم گفتهی بالزاک است که میشنویم. بگفتهی عرب «عِلَلُ ذِکرِهَا بَعْدَ الْوُقُوعِ».
«رمان تاریخ اخلاق و عادات است».. من میپرسم آن عادات و اخلاق که رماننگار برشتهی نگارش میکشد اگر از روی مدرک است پس آن تاریخ است نه رمان و باید با زبان تاریخ سروده شود. و اگر از روی پندار خود رماننگار است پس درخور هیچ ارجی نیست و جز تباهی عمر شنونده و خواننده ، نتیجهای از آن بدست نخواهد آمد.
اگر در تاریخها تنها از قضایای سیاسی سخن میرانند از این جهت است که جز خبر آن قضایا از زمانهای باستان بدست نرسیده. خود تاریخنگاران باین نقص تاریخ اقرار دارند ولی چاره برای آن نمیشناسند. اگر رماننگار میخواهد جبران این نارسایی تاریخ را با پندار خود کند این کار او بدان خواهد مانست که کسی چون دسترس بپول ندارد جیب و بغل خود را با سفال انباشته در دل خود آنها را پول انگارد.
اگر کار با پندار میگذرد چه حاجت برماننگار و خواندن رمان او؟! چرا هر کسی چشم رویهم نگزارد و پندارهایی از خویشتن پدید نیاورد؟! اینکه یک کسی داستانی را از دیگران میپرسد و میشنود این در جایی است که بنا بداستان راستین باشد. در جایی که سروکار با دروغ و پندار است چرا هر کسی خویشتن نپندارد و خویشتن دروغ نپردازد!؟
سخن کوتاه کنیم : در بازار پهناور پندار هیچ کالایی بها ندارد. در آن بازار بیکران گرانبهاترین چیز با ارزانترین چیز یکسان است. شما چشم برویهم گزارده بیندیشید : ملیونها خروار طلا رویهم ریخته و همهی آنها ازآنِ شماست. سپس بیندیشید : صد دینار پول نیکل در دست دارید. این دو اندیشه هر دو یکسان است.
شاید آن داستان را شنیده باشید که مرد بینوایی که سالها عسل نخورده بود در دکان بقالی چشمش بعسل افتاده از دور انگشت با اشاره بآن میآلود و بدهان میبرد و بدینسان در پندار خود عسل میخورد. بقال که زیرچشمی او را میپایید خواست سربسر او گزارده شوخی کرده باشد. نزدیک رفته طلب پول عسل کرد. مرد بینوا بدانسان که عسل خورده بود بدانسان هم پول آن را پرداخت. باینمعنی که انگشتها را بهم ساییده میشمرد : این یک ، این دو ، این سه ...
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 10
گفتگو با بانو سیاح ـ 4
مینویسید : بالزاک در دیباچهی «کمدی هومن» گفته که وظیفهی ادبیات از وظیفهی تاریخ کمتر نیست ، یکی دیگری را تکمیل میکند : «در تاریخ ، قضایای سیاسی ثبت میشود و حال آنکه نویسندهی رمان قضیهای را که مورخین فراموش کردهاند بیان مینماید و آن عادات و اخلاق است».
این گفتهی بالزاک اگر بیرونش دلنشین و دلفریب میباشد درونش بیپایه و نااستوار است. چنانکه گفتهایم رماننویسی از اینجا پیدا شده و رواج پیدا کرده که از یکسوی کار بیمایهی بیرنجی است. بگفتهی یکی از ایرانیان «چشمها را رویهم نهاده کمیت اندیشه را بتک و تاز بیار هرچه پدید آمد آن رمانست». از سوی دیگر رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد و دخل بنویسنده میدهد. بویژه با آن هیاهویی که در پیرامون این کتابها برمیانگیزند و یک دروغپرداز افسانهبافی را بصف دانشمندان رسانیده افسانهی بیهودهای را «کتاب فلسفهی اجتماعی» میخوانند. این رسم اگر در اروپا نباشد در ایران هست که رمانبافان پشتیبانی از یکدیگر مینمایند و چون رمانی چاپ میشود دیگران در راه ترویج آن از کوشش دریغ نمینمایند.
آن هیاهویی که امروز دربارهی رماننویسی هست دهیک آن در زمینهی «تندرستی» نیست. چرا که رماننویسان دستهبندی دارند و در کار خود هوشیارند. ولی اطباء و آنان که باید پاسبان تندرستی مردم باشند آن دستهبندی و هوشیاری را ندارند.
بگفتهی یکی از دوستان نگارنده : «هنگامی که یک رمانی چاپ میشود چندان هیاهو راه میاندازند که تو گویی براتِ رستگاری برای مردم آوردهاند».
از اینجاست که کار رماننویسی بالا گرفته و چون کسی زبان بخردهگیری نمیگشاید و اگرهم کسانی عیب آن را دریافتهاند پایبندِ گفتن و نوشتن نیستند اینست که روزبروز برواج کار افزوده است.
ولی برای هر کاری عنوانی میباید. برای این کارِ «دروغبافی و افسانهپردازی» هم عنوانی بایستی پیدا کنند که هم خوانندگان را بهتر فریب دهد و هم زبان بدگویان را ببندد. در زمینهی پیدا کردن چنین عنوان و دستاویز است که میبینیم هر رماننگاری سخن دیگری میگوید. گفتهی برادران گنکور آن بود که شنیدیم. این هم گفتهی بالزاک است که میشنویم. بگفتهی عرب «عِلَلُ ذِکرِهَا بَعْدَ الْوُقُوعِ».
«رمان تاریخ اخلاق و عادات است».. من میپرسم آن عادات و اخلاق که رماننگار برشتهی نگارش میکشد اگر از روی مدرک است پس آن تاریخ است نه رمان و باید با زبان تاریخ سروده شود. و اگر از روی پندار خود رماننگار است پس درخور هیچ ارجی نیست و جز تباهی عمر شنونده و خواننده ، نتیجهای از آن بدست نخواهد آمد.
اگر در تاریخها تنها از قضایای سیاسی سخن میرانند از این جهت است که جز خبر آن قضایا از زمانهای باستان بدست نرسیده. خود تاریخنگاران باین نقص تاریخ اقرار دارند ولی چاره برای آن نمیشناسند. اگر رماننگار میخواهد جبران این نارسایی تاریخ را با پندار خود کند این کار او بدان خواهد مانست که کسی چون دسترس بپول ندارد جیب و بغل خود را با سفال انباشته در دل خود آنها را پول انگارد.
اگر کار با پندار میگذرد چه حاجت برماننگار و خواندن رمان او؟! چرا هر کسی چشم رویهم نگزارد و پندارهایی از خویشتن پدید نیاورد؟! اینکه یک کسی داستانی را از دیگران میپرسد و میشنود این در جایی است که بنا بداستان راستین باشد. در جایی که سروکار با دروغ و پندار است چرا هر کسی خویشتن نپندارد و خویشتن دروغ نپردازد!؟
سخن کوتاه کنیم : در بازار پهناور پندار هیچ کالایی بها ندارد. در آن بازار بیکران گرانبهاترین چیز با ارزانترین چیز یکسان است. شما چشم برویهم گزارده بیندیشید : ملیونها خروار طلا رویهم ریخته و همهی آنها ازآنِ شماست. سپس بیندیشید : صد دینار پول نیکل در دست دارید. این دو اندیشه هر دو یکسان است.
شاید آن داستان را شنیده باشید که مرد بینوایی که سالها عسل نخورده بود در دکان بقالی چشمش بعسل افتاده از دور انگشت با اشاره بآن میآلود و بدهان میبرد و بدینسان در پندار خود عسل میخورد. بقال که زیرچشمی او را میپایید خواست سربسر او گزارده شوخی کرده باشد. نزدیک رفته طلب پول عسل کرد. مرد بینوا بدانسان که عسل خورده بود بدانسان هم پول آن را پرداخت. باینمعنی که انگشتها را بهم ساییده میشمرد : این یک ، این دو ، این سه ...
👇
اینست اندازهی ارزش «تاریخ اخلاق و عادات» که رماننگاران از پندار خود درمیآورند و زهی بیانصافی که نام آن را تاریخ میگزارند. باید گفت که آقایان چون تنها بقاضی میروند و خردمندان در برابر آنان بخاموشی گراییدهاند از اینجاست که برای کالای ناروای خود هرگونه ارجی میپندارند. افسانهبافی و نقالی که بیهودهترین و پستترین کاری است اینان آن را گاهی ادبیات میخوانند گاهی فلسفه مینامند و گاهی آن را تاریخ اخلاق و عادات ستوده و وظیفهی خود را بالاتر از وظیفهی تاریخنگاران میشناسند. افسانهبافی و اینهمه لاف و گزاف!؟
اگر رمان زیانهای دیگری نداشت و تنها از اینکه او دروغپردازی است کار ننگینی بیش نبود ، چه رسد باینکه بیشتر رماننگاران کسان ناتراشیدهی بیآزرمی هستند و رماننگاری را وسیلهی یک رشته بیشرمیها و بیآزرمیهای خود ساختهاند.
...
رمان یکی از چیزهاییست که راهنمای من بسوی درک حقایق اروپا گردیده. من مدتها گرفتار این اندیشه بودم که آیا براستی اروپاییان از خِرد بیگانهاند یا این تعصب شرقیگری است که مرا بسوی چنین گمانی میراند .. پس از کشاکش درازی میانهی این اندیشه و آن اندیشه که شاید چهار سال مدت کشید سرانجام از راه دلیلهایی یقین کردم که براستی خرد از اروپا رخت بربسته. یکی از آن دلیلها داستان رمانبافی اروپاییان است که بیشک با خرد سازش ندارد. ...
نزد من رمان امروز در حکم تعزیهخوانی دیروز است. چرا که هر دو کار بیهوده و بیخردانه است. چنانکه تعزیهخوانی پس از آنهمه ارجمندی و پس از آن تکیهبندیهای پادشاهان ، امروز کارش به پسکوچهها کشیده و مایهی دریوزهگردی شده یقین میدانم که بزودی رماننویسی هم بِروز او خواهد افتاد و این حال او را پیدا خواهد کرد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
اگر رمان زیانهای دیگری نداشت و تنها از اینکه او دروغپردازی است کار ننگینی بیش نبود ، چه رسد باینکه بیشتر رماننگاران کسان ناتراشیدهی بیآزرمی هستند و رماننگاری را وسیلهی یک رشته بیشرمیها و بیآزرمیهای خود ساختهاند.
...
رمان یکی از چیزهاییست که راهنمای من بسوی درک حقایق اروپا گردیده. من مدتها گرفتار این اندیشه بودم که آیا براستی اروپاییان از خِرد بیگانهاند یا این تعصب شرقیگری است که مرا بسوی چنین گمانی میراند .. پس از کشاکش درازی میانهی این اندیشه و آن اندیشه که شاید چهار سال مدت کشید سرانجام از راه دلیلهایی یقین کردم که براستی خرد از اروپا رخت بربسته. یکی از آن دلیلها داستان رمانبافی اروپاییان است که بیشک با خرد سازش ندارد. ...
نزد من رمان امروز در حکم تعزیهخوانی دیروز است. چرا که هر دو کار بیهوده و بیخردانه است. چنانکه تعزیهخوانی پس از آنهمه ارجمندی و پس از آن تکیهبندیهای پادشاهان ، امروز کارش به پسکوچهها کشیده و مایهی دریوزهگردی شده یقین میدانم که بزودی رماننویسی هم بِروز او خواهد افتاد و این حال او را پیدا خواهد کرد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 38ـ داوری توده (44) (یک از یک)
میگویند و عمل نمیکنند
کسانی طرفداری از شعرا مینمایند و الفاظ و عبارات پوچ بهم میبافند و برای اینکه مدعای خود را ثابت نمایند دلایل مضحکی میتراشند. این دلایل باندازهای نحیف است که هر شنوندهی عاقلی نمیتواند از خنده جلوگیری نماید. دیروز در جمعی بودم با وجود اینکه تمام حاضرین از جوانان تحصیل کرده و بقول خودشان آشنا به تمدن جدید بودند یکی شروع به تعریف و تمجید از خیام نموده و اشعار سراپا پوچ آن را به رخ حاضرین میکشید و از قیافهی بشاشش معلوم بود که از خواندن چند مصرع پوچ که ابداً بدرد هیچ کس نمیخورد لذت میبرد و میان گفتار خود هی احسنت و زندهباد بود که خرج مینمود و ایران را بوجود یک چنین فیلسوف عظیمالشأن مفتخر میدانست. تعجب در اینجاست که تمام سامعین با کمال میل و رغبت گوش داده و کسی نگفت که چرا وقت عزیز ما را باین مهملات میگذرانی. من که یکی از مخالفین جدی شعرا و سخنان زهرآگین آنها هستم طاقت نیاورده مهر خموشی از لب برداشته گفتم برادر تو اینقدر مداحی از خیام پنداری خود نموده و مقام معنوی او را بالاتر از تمام دانشمندان قرار دادی چه دلیلی به این گفتههای خود داری؟ گفت : «چیزی که عیان است چه محتاج بیان است» گفتم چیزی که عیان است و از اشعارش معلوم میگردد شخص جالب توجه شما مرد[ی] لاابالی و بیقید بوده و عمر خود را به عیاشی و بادهگساری گذرانده و جز یکمشت کلمات پوچ بیادگار نگذاشته است.
بدون اینکه جواب بگفتههای من بدهد شروع بخواندن این بیت نمود :
ما راست همیرویم و تو کج بینی
رو چارهی دیده کن رها کن ما را
گفتم چطور مگر چشمهایم از تشخیص کلماتی که در دیوان خیام چاپ گردیده عاجز است یا آنها را عوضی میبیند یا گوشهایم این گفتارهای بیمعنی شما را نمیشنود؟.
بعد از خندهای طولانی جواب داد چشم بصیرت تو کور است ، گوش هوشت از شنیدن معنی و مفهوم سخنان من عاجز است.
گفتم اگر لطفاً آن چیزهایی را که چشم بصیرت شما دیده و گوش هوش شما شنیده است برایم شرح دهید خیلی ممنون میگردم.
جواب داد عمرهای کوتاه ما از شصت و هفتاد تجاوز نمینماید آن هم اگر در یک محیط آرام زندگی کنیم تا چه رسد حالا که بزندگی فردا اعتماد نداریم باید از زندگی حداکثر استفاده را بنماییم خوش باشیم گوشهی آرامی پیدا نموده لب جویی بدست آوریم بزنیم و بنوشیم عمری بیغم بسر آریم.
گفتم بسمالله بفرمایید کراوات قشنگ و مال خارجه را باز نموده و کت شیکت را به یکی از مستمندان بدهید یک جبّه از پارچههای مندرس تهیه نموده به طرف خارج شهر بروید و مشغول خوشگذرانی خود شوید.
گفت با وضعیت فعلی نمیشود. گفتم مگر کسی مانع میشود؟ جواب داد کسی مانع نمیشود ولی من نمیکنم.
گفتم پس کاری که نمیکنی و بیمعنی است چرا اینقدر پافشاری مینمایی که خوب جلوهگر سازی.
بقیهی مذاکرات را نمینویسم. با این مختصر معلوم میگردد که طرفداری از شعرا یک مرض روحی است و الا هیچ کس حاضر نمیشود که زندگی خود را کاملاً موافق دستورهای شعرا نماید و امید است که طبیب اجتماعی آقای کسروی این مرض مزمن را ریشهکن سازند و کاخ موهومی شعر را ویران نمایند.
تبریز ـ عباس کاظمی
پرچم : این یک نمونهایست که جوانان از آشنایی خود بشعرهای خراباتیان و بنوشتههای پراکندهی روزنامهها چه اندیشههایی در مغز خود میآکنند و چه فلسفههای خنکی برای زندگی خود برمیگزینند. یکی از بدآموزیهایی که درمیان جوانان رواج دارد همینهاست که آن جوان در گفتگوهای خود شرح داده که باید آن را فلسفهی بیغیرتی نامید.
یک نکتهای که باید فراموش نگردد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ درمیان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار مییابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشهی گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتهی عامیان هم تجارت است و هم زیارت ، هم زمینهی خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه میکند و هم نامش فلسفه است و میتوان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.
ولی چنانکه گفتیم بیاری آفریدگار پاک و بخواست او ریشهی همهی این نادانیها را خواهیم برانداخت. گذشت آنکه هر کسی از ایراد گرفتن بخیام یا حافظ بترسد و در برابر سخنان بیخردانهی آنان ناگزیر از بهبه و آفرین باشد.
گذشت آنکه کسانی بخواهند با هیاهو و کولیگری جلو منطق را گیرند. بخواست آفریدگار پرده را دریدیم و اینک هنگام آن رسیده است که یک گام دیگری برداریم و همهی این کتابها را بآتش کشیم و خاکسترش را بباد دهیم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
🖌 احمد کسروی
🔸 38ـ داوری توده (44) (یک از یک)
میگویند و عمل نمیکنند
کسانی طرفداری از شعرا مینمایند و الفاظ و عبارات پوچ بهم میبافند و برای اینکه مدعای خود را ثابت نمایند دلایل مضحکی میتراشند. این دلایل باندازهای نحیف است که هر شنوندهی عاقلی نمیتواند از خنده جلوگیری نماید. دیروز در جمعی بودم با وجود اینکه تمام حاضرین از جوانان تحصیل کرده و بقول خودشان آشنا به تمدن جدید بودند یکی شروع به تعریف و تمجید از خیام نموده و اشعار سراپا پوچ آن را به رخ حاضرین میکشید و از قیافهی بشاشش معلوم بود که از خواندن چند مصرع پوچ که ابداً بدرد هیچ کس نمیخورد لذت میبرد و میان گفتار خود هی احسنت و زندهباد بود که خرج مینمود و ایران را بوجود یک چنین فیلسوف عظیمالشأن مفتخر میدانست. تعجب در اینجاست که تمام سامعین با کمال میل و رغبت گوش داده و کسی نگفت که چرا وقت عزیز ما را باین مهملات میگذرانی. من که یکی از مخالفین جدی شعرا و سخنان زهرآگین آنها هستم طاقت نیاورده مهر خموشی از لب برداشته گفتم برادر تو اینقدر مداحی از خیام پنداری خود نموده و مقام معنوی او را بالاتر از تمام دانشمندان قرار دادی چه دلیلی به این گفتههای خود داری؟ گفت : «چیزی که عیان است چه محتاج بیان است» گفتم چیزی که عیان است و از اشعارش معلوم میگردد شخص جالب توجه شما مرد[ی] لاابالی و بیقید بوده و عمر خود را به عیاشی و بادهگساری گذرانده و جز یکمشت کلمات پوچ بیادگار نگذاشته است.
بدون اینکه جواب بگفتههای من بدهد شروع بخواندن این بیت نمود :
ما راست همیرویم و تو کج بینی
رو چارهی دیده کن رها کن ما را
گفتم چطور مگر چشمهایم از تشخیص کلماتی که در دیوان خیام چاپ گردیده عاجز است یا آنها را عوضی میبیند یا گوشهایم این گفتارهای بیمعنی شما را نمیشنود؟.
بعد از خندهای طولانی جواب داد چشم بصیرت تو کور است ، گوش هوشت از شنیدن معنی و مفهوم سخنان من عاجز است.
گفتم اگر لطفاً آن چیزهایی را که چشم بصیرت شما دیده و گوش هوش شما شنیده است برایم شرح دهید خیلی ممنون میگردم.
جواب داد عمرهای کوتاه ما از شصت و هفتاد تجاوز نمینماید آن هم اگر در یک محیط آرام زندگی کنیم تا چه رسد حالا که بزندگی فردا اعتماد نداریم باید از زندگی حداکثر استفاده را بنماییم خوش باشیم گوشهی آرامی پیدا نموده لب جویی بدست آوریم بزنیم و بنوشیم عمری بیغم بسر آریم.
گفتم بسمالله بفرمایید کراوات قشنگ و مال خارجه را باز نموده و کت شیکت را به یکی از مستمندان بدهید یک جبّه از پارچههای مندرس تهیه نموده به طرف خارج شهر بروید و مشغول خوشگذرانی خود شوید.
گفت با وضعیت فعلی نمیشود. گفتم مگر کسی مانع میشود؟ جواب داد کسی مانع نمیشود ولی من نمیکنم.
گفتم پس کاری که نمیکنی و بیمعنی است چرا اینقدر پافشاری مینمایی که خوب جلوهگر سازی.
بقیهی مذاکرات را نمینویسم. با این مختصر معلوم میگردد که طرفداری از شعرا یک مرض روحی است و الا هیچ کس حاضر نمیشود که زندگی خود را کاملاً موافق دستورهای شعرا نماید و امید است که طبیب اجتماعی آقای کسروی این مرض مزمن را ریشهکن سازند و کاخ موهومی شعر را ویران نمایند.
تبریز ـ عباس کاظمی
پرچم : این یک نمونهایست که جوانان از آشنایی خود بشعرهای خراباتیان و بنوشتههای پراکندهی روزنامهها چه اندیشههایی در مغز خود میآکنند و چه فلسفههای خنکی برای زندگی خود برمیگزینند. یکی از بدآموزیهایی که درمیان جوانان رواج دارد همینهاست که آن جوان در گفتگوهای خود شرح داده که باید آن را فلسفهی بیغیرتی نامید.
یک نکتهای که باید فراموش نگردد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ درمیان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار مییابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشهی گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتهی عامیان هم تجارت است و هم زیارت ، هم زمینهی خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه میکند و هم نامش فلسفه است و میتوان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.
ولی چنانکه گفتیم بیاری آفریدگار پاک و بخواست او ریشهی همهی این نادانیها را خواهیم برانداخت. گذشت آنکه هر کسی از ایراد گرفتن بخیام یا حافظ بترسد و در برابر سخنان بیخردانهی آنان ناگزیر از بهبه و آفرین باشد.
گذشت آنکه کسانی بخواهند با هیاهو و کولیگری جلو منطق را گیرند. بخواست آفریدگار پرده را دریدیم و اینک هنگام آن رسیده است که یک گام دیگری برداریم و همهی این کتابها را بآتش کشیم و خاکسترش را بباد دهیم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ جنبش کتابسوزان ـ 1
🔶آغاز سخن
بسیاری از خوانندگان از جنبش کتابسوزان که کسروی بپا داشت و پاکدینان برآنند هرچه گستردهترش گردانند ، آگاهند. کسانی این را شنیده ، نافهمیده و نیندیشیده رنجیدگی نمودهاند ولی از میان این رنجیدگان یک تن (آری ، یک تن) هم ندیدهایم درپی آن باشد که ما در این باره چه میگوییم و آنگاه اگر سخنان ما راست نیست ، گفتاری یا کتابی نویسد و گفتههای ما را در این زمینه آورده ایرادهایی را که به آنها دارد نویسد یا در سخنرانیای گوید.
بسا کسانی گویند در هفتاد سالی که ایران با خودکامگی و سانسور روبرو بوده ، کسی نمییارسته در این زمینه سخنی بگوید یا بنویسد. بسیار خوب ، دربارهی بیست سال اخیر چه گوییم که با بنیاد یافتن اینهمه کانالهای تلویزیونی بیرون کشور یا پایگاههای اینترنتی که سخنرانان یا نویسندگان میتوانستند بدستیاری آنها آزادانه سخن گویند ، هیچکس به این زمینه نپرداخته است؟!.
رو تُرش گردانیدن و چهره در هم کشیدن ، یا «کتابسوزان را سوزانیدن فرهنگ» دانستن یا به سخنانی مانند این پرداختن پاسخی به سخنان ما نتواند بود (bud ، سبک شدهی بودن). این تنها نشان دهندهی کمژرفایی اندیشههای آن کسان است.
ما سخنان خود را بار دیگر میآوریم و چشم داریم خردمندان ایران و جهان در این باره بداوری برخیزند.
🔶آغاز سخن
بسیاری از خوانندگان از جنبش کتابسوزان که کسروی بپا داشت و پاکدینان برآنند هرچه گستردهترش گردانند ، آگاهند. کسانی این را شنیده ، نافهمیده و نیندیشیده رنجیدگی نمودهاند ولی از میان این رنجیدگان یک تن (آری ، یک تن) هم ندیدهایم درپی آن باشد که ما در این باره چه میگوییم و آنگاه اگر سخنان ما راست نیست ، گفتاری یا کتابی نویسد و گفتههای ما را در این زمینه آورده ایرادهایی را که به آنها دارد نویسد یا در سخنرانیای گوید.
بسا کسانی گویند در هفتاد سالی که ایران با خودکامگی و سانسور روبرو بوده ، کسی نمییارسته در این زمینه سخنی بگوید یا بنویسد. بسیار خوب ، دربارهی بیست سال اخیر چه گوییم که با بنیاد یافتن اینهمه کانالهای تلویزیونی بیرون کشور یا پایگاههای اینترنتی که سخنرانان یا نویسندگان میتوانستند بدستیاری آنها آزادانه سخن گویند ، هیچکس به این زمینه نپرداخته است؟!.
رو تُرش گردانیدن و چهره در هم کشیدن ، یا «کتابسوزان را سوزانیدن فرهنگ» دانستن یا به سخنانی مانند این پرداختن پاسخی به سخنان ما نتواند بود (bud ، سبک شدهی بودن). این تنها نشان دهندهی کمژرفایی اندیشههای آن کسان است.
ما سخنان خود را بار دیگر میآوریم و چشم داریم خردمندان ایران و جهان در این باره بداوری برخیزند.
«این کار را چرا میکنیم؟.. کتابها را چرا میسوزانیم؟.. برای اینکه آنها را سرچشمهی بدبختیها میشناسیم و بیاری خدا و بخواست او بخشکانیدن آن سرچشمه میکوشیم.
کسانی بما ایراد گرفته رنجیدگی مینمایند. میگویم : از رنجیدگی چه برخیزد؟!. بهتر است بسخنان ما گوش دهید و با ما بداوری بنشینید که اگر حق با شماست ، ما دست از این رفتار برداریم. وگرنه شما نیز با ما همدستی کنید.
ما باین کار بیمقدمه برنخاستهایم. ما سالهاست در این راه میکوشیم و تاکنون صد گفتار بیشتر نوشته این نشان دادهایم که مایهی بدبختی این مردم اندیشههای پریشان و بدآموزیهای فراوانیست که در کتابها و مغزها جا گرفته. این را با دلیلهای بسیار ، روشن گردانیدهایم.
سپس چون بکوشش پرداخته میخواهیم بیاری آفریدگار جهان ریشهی آن بدآموزیها را براندازیم در آن راهست که بنابود کردن کتابها میکوشیم و هرچه را بدست آوردیم بآتش میکشیم. دوباره میگویم : این کار را با خواست خدا میکنیم.
کنون شما هر سخنی دارید بگویید. آیا این توده را بدبخت و گرفتار میدانید؟!. اگر میدانید انگیزهی آن چیست؟!. ...». (دفتر یکم دیماه و داستانش)
👇
«چنانکه بارها گفتهایم ما این کار را از روی هوس ، یا از راه تندروی ، یا بنام ستیزه با این و آن نمیکنیم. بلکه از روی فهم و بینش این رفتار را برگزیدهایم و هودهی[نتیجه] بزرگی از آن میخواهیم.
کسانی چون میشنوند ما کتابها را بآتش میاندازیم دهانشان باز میماند. چه کنند بیچارگان! تاکنون از زیان این کتابها آگاه نشدهاند. در نزد آنان این کتابها سرچشمهی فرهنگ و دانش است.
آنان کسانیند که درماندگی و بدبختی توده را با دیده میبینند و خود نیز در آن بدبختی گرفتارند ، و با این حال تاکنون نیندیشیدهاند که سرچشمهی آن درماندگی و بدبختی چیست؟!.
ولی ما نیک میدانیم که آنچه تودههای شرقی را باین روز انداخته گمراهیهای گوناگون و درهمیست که از هزار سال باز رواج داشته و مغزها را پر گردانیده ، و چون میکوشیم که آن گمراهیها براندازیم ، ناچاریم که کتابها را که سرچشمهی آنهاست از میان برداریم. این کار ما درست مانندهی «پلشتروبی»[= ضدعفونی] است که پزشکان میکنند. آنان هنگامی که به بیماری میپردازند تنها به بهبود او بس نکرده بخانهای که خوابگاه او میبوده و به رختها و دیگر کاچالش[اثاث خانه] نیز میپردازند و آنها را از میکروبها پاک میگردانند. ما نیز همان کار را میکنیم. بلکه ما آتش به زایشگاه میکروبها میزنیم.
کسانی میگویند : از آن کتابها هزار نسخه بچاپ رسیده. چند نسخه را که شما بسوزانید چه نتیجه تواند بود؟!. میگویم : امروز آغاز کار است و خواهد رسید روزی که پشتهها افرازیم و همه را در یکجا آتش زنیم. آنگاه این سوزاندن دشمنی نشان دادنست ، بیزاری جستنست. یک نتیجهی این آن خواهد بود که مردم به بدی این کتابها پی برند و آن پردهی ناآگاهی از جلو چشمشان برداشته شود.
یکی نیز میگوید : در اروپا کتابهای بدتر از این چاپ شود و کسی هم نسوزاند. خود مردم باید نیک باشند. میگویم : ما را با اروپا چه کار است؟! ما باید با اندیشه و فهم خود چاره بدردها کنیم. آنگاه کی در اروپا چنین کتابهایی هست؟!.. اگر در اروپا کسی کتابی نویسد و این بدآموزیهای زهرآلود صوفیگری یا خراباتیگری یا شیعیگری یا مانند اینها را بگنجاند او را دیوانه شمارند و آسودهاش نگزارند. در اروپا اگر هم کتابهای بدی بچاپ رسد هیچکس بمردم درس بیغیرتی نخواهد داد. هیچ یکی نخواهد گفت : «پروای آینده نکنید ، در اندیشهی گذشته نباشید ، دم را فرصت شمارده بمستی بکوشید». هیچیکی نخواهد گفت : «پی کار و پیشهای نروید ، نان از گدایی بخورید و بتهذیب نفس کوشید».
شگفتتر آنکه میگوید : «باید خود مردم نیک باشند». او نمیداند که نیکی مردم در دست خودشان نیست. ما اگر میخواهیم مردم نیک باشند باید از راهش بنیکی آنها بکوشیم ، و راه همینست که از گمراهیها و نادانیها بیرونشان آوریم و کتابهای زیانمند را از دسترسشان دور گردانیم.
این سخن او بآن میماند که پزشکی که دستور «پلشتروبی» میدهد یکی ایراد گرفته بگوید :
«اینها برای چیست؟!.. مردم باید خودشان بیماری نگیرند».
این یک خویی در ایرانیانست که هر کاری که دیدند و هر سخنی که شنیدند نافهمیده و نااندیشیده خُرده گیرند. میخواهند خود را بنمایند و برتری فروشند. اینست باین گونه گفتههای بسیار پوچ میپردازند.
چیزیست بسیار روشن : از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده :
شیعیگری ، باطنیگری ، جبریگری ، صوفیگری ، فلسفهی یونان ، خراباتیگری ، علیاللهیگری ، شیخیگری ، بهاییگری ، و اینها که هر یک گمراهی دیگری میبوده کمکم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیجکنندهای پیدا شده ، و همهی آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته ، و همانست که مایهی درماندگی تودههای بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشههای اروپایی بشرق رسیده ، اینها نیز نیک و بد درهم است ، و آنگاه با پندارهای گیج کنندهی کهن شرقی بهم میآمیزد و هرچه بدتر میگردد.
باز میگویم : سرچشمهی بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر میافرازند گرفتار اینها میشوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه میگردند. اینست ما چنانکه از یکسو آمیغهای[حقایق] زندگی را میپراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم. ...». (دفتر یکم دیماه 1322)
(این نوشتار دنباله دارد)
.
ا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
64%
آری
29%
نه
7%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
پاکدینی ـ احمد کسروی
Video
✴️ نیایش پاکدینی
ای آفرندهی خورشید و ماه ، ای پدیدآورندهی جهان ، نامت بلند بادا
آفریدگارا بزرگتر از آنی که ما توانیم شناخت ، بلندتر از آنی که توانیم دریافت.
خواست تُست که جهان را پدید آورده ، دست تُست که آن را براه انداخته.
پروردگارا به هستیت خَستُوانیم ، به یگانگی و توانایی و داناییت میشناسیم ، در راه خواست تو میکوشیم ، از این شاهراهی که بروی ما گشادهای سپاس میگزاریم.
خدایا بنامت درفش افراشته «خدا با ماست»گویان ، پا براه میگزاریم :
تا توانیم خواهیم کوشید ، بدشواریها پروا نخواهیم نمود ، از رنج و گزند رو نخواهیم برتافت.
آفریدگارا جهانیست آشفته و بیراه : گمراهیها دستهها بسته ، آز و ستم سپاهها آراسته ، بتخانهها سر برافراشته ، دلها تیره گردیده ، آدمیان خویِ ددان گرفتهاند.
آفریدگارا بگمراهیها خواهیم رزمید ، با آز و ستم خواهیم جنگید ، بتخانهها خواهیم برانداخت ، و آن پشتیبانی و راهنماییهای تُست که ما را فیروز خواهد گردانید.
نامت بلند بادا ای آفرندهی خورشید و ماه
ای آفرندهی خورشید و ماه ، ای پدیدآورندهی جهان ، نامت بلند بادا
آفریدگارا بزرگتر از آنی که ما توانیم شناخت ، بلندتر از آنی که توانیم دریافت.
خواست تُست که جهان را پدید آورده ، دست تُست که آن را براه انداخته.
پروردگارا به هستیت خَستُوانیم ، به یگانگی و توانایی و داناییت میشناسیم ، در راه خواست تو میکوشیم ، از این شاهراهی که بروی ما گشادهای سپاس میگزاریم.
خدایا بنامت درفش افراشته «خدا با ماست»گویان ، پا براه میگزاریم :
تا توانیم خواهیم کوشید ، بدشواریها پروا نخواهیم نمود ، از رنج و گزند رو نخواهیم برتافت.
آفریدگارا جهانیست آشفته و بیراه : گمراهیها دستهها بسته ، آز و ستم سپاهها آراسته ، بتخانهها سر برافراشته ، دلها تیره گردیده ، آدمیان خویِ ددان گرفتهاند.
آفریدگارا بگمراهیها خواهیم رزمید ، با آز و ستم خواهیم جنگید ، بتخانهها خواهیم برانداخت ، و آن پشتیبانی و راهنماییهای تُست که ما را فیروز خواهد گردانید.
نامت بلند بادا ای آفرندهی خورشید و ماه