📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
@PakdiniHambastegibot
🌸
📖 دفتر «در پیرامون مادیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 (شش از چهارده)
باری ما را در پیرامون «خودخواهی» که بنیاد این گفتههاست سخنانی هست و پیش از آنکه ببخشهای دیگر مادّیگری پردازیم این بخش را دنبال میکنیم : عنوان خودخواهی بدانسان که شوپنهاور و یاران او میگویند دربارهی جانوران درست است. یک گوسفند و یک اسب و یک شیر همه خویش را میخواهد و همه از بهر خویش میکوشد. اگر جفت خویش را دوست میدارد از بهر خویشتن است. اگر بچهی خود را میپرورد از بهر خویشتن است. هرچه میکند بسود خود میکند. اینست زندگانی آنها جز کشاکش نیست.
ولی آدمی نه چنانست. ما در آدمی دریافتهایی را از گونهی دیگر سراغ داریم و یک رشته از کارهای او را از «خودخواهی» برکنار مییابیم و اینک آن را روشن میسازیم : ما همیشه دیدهایم گوسفندی را که سر میبرند دیگری در پهلوی آن آسوده میچرد. اسبی که لغزیده و پایش میشکند اسبی که همراه ا[و]ست هیچ پروایی نمیکند. مرغی که به بند افتاده به ناله میپردازد مرغان بسراغ او نمیآیند. چرا که هر یکی جز خویش را نمیخواهد و گرفتاری دیگری او را تکان نمیدهد.
لیکن آدمیان آیا توانند از درد یکدیگر ناآگاهی کنند و بیپروایی نمایند؟!. ما بدیده میبینیم چون یک آدمی بیمار میگردد دیگران ناآرام میشوند. چون یکی گرسنه میشود همه را دل باو سوخته نان برایش میبرند. اینها با خودخواهی چه سازش دارد؟!..
یک آدمی چون همراه خویش را گرسنه دید دلش بَرو میسوزد و خود را گرسنه گزارده نانش را باو میدهد و چون او میخورد و سیر میشود از سیری او خرسند میگردد ـ در این یک کار سه شگفتی درمیان است : از بهر چه بر گرسنگی دیگری دلش سوخت؟! چگونه خود را گرسنه گزارده نان باو داد؟! چگونه از سیری او خرسند گردید؟..
اینها با خودخواهی چه سازشی دارد؟!. آیا فلسفهی مادّی پاسخ این را چه میدهد؟!.
شوپنهاور میگوید : این که مرد زن خویش را دوست دارد از بهر خوشیهاییست که از زیست با وی دارد. میگویم : راست است. لیکن همهی کارهای آدمی از اینگونه نیست. پس چرا بکارهای دیگرش نمیپردازید؟!..
آنکه از بهر رهایی دیگری تن بسیلاب میسپارد و او را بکناری میرساند و خود را آب از سر میگذرد او را در این کار چه خوشی تواند بود؟!. (1)
ما اینها را روشن ساختهایم : آدمی را دو سرشت است : 1) سرشت تن و جان 2) سرشت روان. از سرشت تن و جان با دیگر جانداران یکسانست و کارهایش نیز از روی [2] این سرشت همه عنوان خودخواهی را دارد ولی از سرشت روانْ پاک[=کاملاً] جداست و کارهایش از روی این سرشت است که با خودخواهی درست نیاید و ما در اینجا یادآوری میکنیم و آن میخواهیم که بگوییم عنوان خودخواهی در همه جا نیست.
این گفتهها از یکسو جدایی آدمی را از جانوران روشن میگرداند و از سوی دیگری یک پایهی سترگی از فلسفهی مادّی را که عنوان خودخواهی باشد برمیاندازد. (3)
ما چون پارسال این گفتگو را دربارهی جان و روان نگاشتیم کسانی بزبان آمدند که پیمان از یکسو فلسفه را نکوهش میکند و از یکسو خود آن فلسفه مینگارد. ولی این سخن بسیار نابجاست. زیرا ما این گفتگو را از فلسفه برنداشتهایم. در هیچ جای فلسفه چنین چیزی نگارش نرفته است. (4)
از آنسوی نکوهشی که ما از فلسفه نوشتیم از روی دشمنی نبود و چنین نمیخواستیم که هرآنچه نام فلسفه دارد بیهوده است. ما آن سخنانی را نکوهش کردیم که از روی گمان و پندار رانده شده. این سخنها که ما دربارهی روان و کارهای آن مینگاریم و آن را از جان جدا میسازیم روشنترین دلیلها را همراه خود دارد. شما نامش را فلسفه یا هرچه میخواهید بگزارید.
اینها از یکسو بسیار ساده است که هر کسی آن را فهمد و از یکسو بسیار استوار است که درخورد هیچ ایرادی نیست.
🔹 پانوشتها :
1ـ اشاره بداستانیست که در گفتار «جان و روان» در شمارهی نهم پارسال آورده شده.
2ـ اصل : «آزادی» (غلط چاپی بجای «روی»).
3ـ اگر خوانندگان زمینه را روشنتر ازین میخواهند بشمارههای نهم و یازدهم[اصل : دهم] پارسال گفتارهایی که در پیرامون جان و روان نگارش یافته بازگردند.
4ـ از شناختهترین کتابها در این باره یکی از خواجه نصیرالدین توسی است که در مصر چاپ شده. کسانی آن را با نگارشهای ما باهم بسنجند و آن زمان خواهند دانست نگارشهای ما تا چه اندازه ساده و استوار است ، نیز خواهند دانست این راه بروی دیگران باز نبوده.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 (شش از چهارده)
باری ما را در پیرامون «خودخواهی» که بنیاد این گفتههاست سخنانی هست و پیش از آنکه ببخشهای دیگر مادّیگری پردازیم این بخش را دنبال میکنیم : عنوان خودخواهی بدانسان که شوپنهاور و یاران او میگویند دربارهی جانوران درست است. یک گوسفند و یک اسب و یک شیر همه خویش را میخواهد و همه از بهر خویش میکوشد. اگر جفت خویش را دوست میدارد از بهر خویشتن است. اگر بچهی خود را میپرورد از بهر خویشتن است. هرچه میکند بسود خود میکند. اینست زندگانی آنها جز کشاکش نیست.
ولی آدمی نه چنانست. ما در آدمی دریافتهایی را از گونهی دیگر سراغ داریم و یک رشته از کارهای او را از «خودخواهی» برکنار مییابیم و اینک آن را روشن میسازیم : ما همیشه دیدهایم گوسفندی را که سر میبرند دیگری در پهلوی آن آسوده میچرد. اسبی که لغزیده و پایش میشکند اسبی که همراه ا[و]ست هیچ پروایی نمیکند. مرغی که به بند افتاده به ناله میپردازد مرغان بسراغ او نمیآیند. چرا که هر یکی جز خویش را نمیخواهد و گرفتاری دیگری او را تکان نمیدهد.
لیکن آدمیان آیا توانند از درد یکدیگر ناآگاهی کنند و بیپروایی نمایند؟!. ما بدیده میبینیم چون یک آدمی بیمار میگردد دیگران ناآرام میشوند. چون یکی گرسنه میشود همه را دل باو سوخته نان برایش میبرند. اینها با خودخواهی چه سازش دارد؟!..
یک آدمی چون همراه خویش را گرسنه دید دلش بَرو میسوزد و خود را گرسنه گزارده نانش را باو میدهد و چون او میخورد و سیر میشود از سیری او خرسند میگردد ـ در این یک کار سه شگفتی درمیان است : از بهر چه بر گرسنگی دیگری دلش سوخت؟! چگونه خود را گرسنه گزارده نان باو داد؟! چگونه از سیری او خرسند گردید؟..
اینها با خودخواهی چه سازشی دارد؟!. آیا فلسفهی مادّی پاسخ این را چه میدهد؟!.
شوپنهاور میگوید : این که مرد زن خویش را دوست دارد از بهر خوشیهاییست که از زیست با وی دارد. میگویم : راست است. لیکن همهی کارهای آدمی از اینگونه نیست. پس چرا بکارهای دیگرش نمیپردازید؟!..
آنکه از بهر رهایی دیگری تن بسیلاب میسپارد و او را بکناری میرساند و خود را آب از سر میگذرد او را در این کار چه خوشی تواند بود؟!. (1)
ما اینها را روشن ساختهایم : آدمی را دو سرشت است : 1) سرشت تن و جان 2) سرشت روان. از سرشت تن و جان با دیگر جانداران یکسانست و کارهایش نیز از روی [2] این سرشت همه عنوان خودخواهی را دارد ولی از سرشت روانْ پاک[=کاملاً] جداست و کارهایش از روی این سرشت است که با خودخواهی درست نیاید و ما در اینجا یادآوری میکنیم و آن میخواهیم که بگوییم عنوان خودخواهی در همه جا نیست.
این گفتهها از یکسو جدایی آدمی را از جانوران روشن میگرداند و از سوی دیگری یک پایهی سترگی از فلسفهی مادّی را که عنوان خودخواهی باشد برمیاندازد. (3)
ما چون پارسال این گفتگو را دربارهی جان و روان نگاشتیم کسانی بزبان آمدند که پیمان از یکسو فلسفه را نکوهش میکند و از یکسو خود آن فلسفه مینگارد. ولی این سخن بسیار نابجاست. زیرا ما این گفتگو را از فلسفه برنداشتهایم. در هیچ جای فلسفه چنین چیزی نگارش نرفته است. (4)
از آنسوی نکوهشی که ما از فلسفه نوشتیم از روی دشمنی نبود و چنین نمیخواستیم که هرآنچه نام فلسفه دارد بیهوده است. ما آن سخنانی را نکوهش کردیم که از روی گمان و پندار رانده شده. این سخنها که ما دربارهی روان و کارهای آن مینگاریم و آن را از جان جدا میسازیم روشنترین دلیلها را همراه خود دارد. شما نامش را فلسفه یا هرچه میخواهید بگزارید.
اینها از یکسو بسیار ساده است که هر کسی آن را فهمد و از یکسو بسیار استوار است که درخورد هیچ ایرادی نیست.
🔹 پانوشتها :
1ـ اشاره بداستانیست که در گفتار «جان و روان» در شمارهی نهم پارسال آورده شده.
2ـ اصل : «آزادی» (غلط چاپی بجای «روی»).
3ـ اگر خوانندگان زمینه را روشنتر ازین میخواهند بشمارههای نهم و یازدهم[اصل : دهم] پارسال گفتارهایی که در پیرامون جان و روان نگارش یافته بازگردند.
4ـ از شناختهترین کتابها در این باره یکی از خواجه نصیرالدین توسی است که در مصر چاپ شده. کسانی آن را با نگارشهای ما باهم بسنجند و آن زمان خواهند دانست نگارشهای ما تا چه اندازه ساده و استوار است ، نیز خواهند دانست این راه بروی دیگران باز نبوده.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
چنین شاعری را از «مفاخر ملی» مینامند و برایش روز «بزرگداشت» تعیین میکنند و میکوشند با هیاهو و جنجال اندیشههای پستش را در مغزها جایگزین گردانند. افسوس از این نادانی ، افسوس.
👇👇
گفتار «سعدی را بهتر بشناسیم»
.
👇👇
گفتار «سعدی را بهتر بشناسیم»
.
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
✴️ درس بی غیرتی که سعدی میدهد
به این ابیات توجه کنید :
چون زَهره ی شیران بدرد نعره ی کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس
با آن که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که به دندان نتوان برد ببوس
هر کس مصراع اول را بخواند با خودش میگوید لابد پس از آن خواهد آمد :
ترس به خود راه مده ؛ جان تو در مقابل شرافتت هیچ ارزشی ندارد ؛ با تمام نیرو به قلب دشمن حمله ور شو ؛ تا میتوانی با ظالم و با کسی که شأن و منزلت تو را به بازی گرفته بجنگ ؛ تا میتوانی با دشمن ستمگر مبارزه کن ؛ زندگی در پستی و حقارت به هیچ نمی ارزد ، و ...
اما در عوض ، سعدی درس زبونی ، بی غیرتی ، فرومایگی ، حقارت و ذلت میدهد . میگوید تا صدای طبلهای جنگ بلند شد فرار کن . تو را چه به جنگ و مبارزه ؟ اگر کسی از تو قویتر بود در برابرش سر خم کن ؛ دستش را ببوس ؛ خود را خوار و زبون کن ؛ به شرافت فکر مکن ؛ همین مقدار که زنده باشی کافی است .
اینها هستند تعلیماتی که سعدی و امثال او ، از شاعران گذشته به ما داده اند ( من فردوسی را استثنا میکنم ، گرچه به او هم در بسیاری از موارد انتقاد وارد است ) . بدبختانه کسانی هم پیوسته کوشیده اند که آنها را در نظر ما بزرگ جلوه دهند تا به داشتن چنین معلمان ( ؟! ) و مربیان ( ؟! ) فخر کنیم و از آنها دنباله روی نمائیم .
از یاران عزیز تقاضا دارم یک غزل ، فقط یک غزل از دیوان حافظ بیاورند که در آن درس بزرگ منشی ، شرافت ، فداکاری ، از جان گذشتگی ، نبرد در راه آرمان خود ، دفاع از مردم دردمند و مبارزه با بیداد آمده باشد . اگر یافتید ، بنویسید تا من هم به اشتباه خودم پی ببرم . در عوض ، هرچه هست سخن از عشق است .
عشق پدیده ئی بسیار مهم در زندگی است ( مقصودم عشق به جنس مخالف است ، نه هر عشقی ) ؛ عشق از مهمترین عواطف بشری است . عشق اگر نباشد آدمها چیزی کم دارند بخشی از وجودشان تهی مانده است . اما آیا تنها امر مهم در زندگی عشق به جنس مخالف است ؟ چقدر باید به عشق پرداخت ؟ ( بگذریم که شاعران قدیم ما ، هنگامی که از عشق سخن میگفتند ، در اکثر موارد مقصودشان عشق به جنس موافق ، و بخصوص به پسر بچه ها —"شاهد" ، "غلام بچه" ، " تُرک"— بود . فساد اخلاقی تا عمق جامعه نفوذ کرده بود و شاعران هم در این تباهی غرق بودند و با بی آبروئی تمام ، بدون آنکه کمترین شرمی از خود نشان دهند ، بطور علنی از این تمایل نفرت انگیز خود سخن گفته اند. )
آیا مسائل دیگر در زندگی بشر وجود ندارد ؟ آیا زندگی آدمها پر از دردها و رنجها و کمبودها و کاستیها نیست ؟ آیا مردم در آن زمان ( ایام حملات وحشتناک مغولان) کم ستم میکشیدند ؟ به اینها نمیبایست پرداخت ؟
در کتب این شاعران اگر یک نکته ی درست و مثبت باشد ، در مقابلش هزار غلط و دروغ و گمراهی هست . باید از اینها عبور کرد . ما به شاعرانی دیگر ، با افکار دیگر و به اشعاری با مضامین دیگر نیاز داریم .
کوشاد تلگرام : نوشتار بالا را از کانال بینش به نشانی زیر آوردیم.
https://t.me/knowledge_insight/18347
نویسنده با سخنان شیرین خود ضربه هایی چند بر بتهای ایرانی قرنهای گذشته و کنونی وارد کرده است.
چنین اندیشه های روشنی در این سرزمین هرچه بیشتر باد.
🌸
به این ابیات توجه کنید :
چون زَهره ی شیران بدرد نعره ی کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس
با آن که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که به دندان نتوان برد ببوس
هر کس مصراع اول را بخواند با خودش میگوید لابد پس از آن خواهد آمد :
ترس به خود راه مده ؛ جان تو در مقابل شرافتت هیچ ارزشی ندارد ؛ با تمام نیرو به قلب دشمن حمله ور شو ؛ تا میتوانی با ظالم و با کسی که شأن و منزلت تو را به بازی گرفته بجنگ ؛ تا میتوانی با دشمن ستمگر مبارزه کن ؛ زندگی در پستی و حقارت به هیچ نمی ارزد ، و ...
اما در عوض ، سعدی درس زبونی ، بی غیرتی ، فرومایگی ، حقارت و ذلت میدهد . میگوید تا صدای طبلهای جنگ بلند شد فرار کن . تو را چه به جنگ و مبارزه ؟ اگر کسی از تو قویتر بود در برابرش سر خم کن ؛ دستش را ببوس ؛ خود را خوار و زبون کن ؛ به شرافت فکر مکن ؛ همین مقدار که زنده باشی کافی است .
اینها هستند تعلیماتی که سعدی و امثال او ، از شاعران گذشته به ما داده اند ( من فردوسی را استثنا میکنم ، گرچه به او هم در بسیاری از موارد انتقاد وارد است ) . بدبختانه کسانی هم پیوسته کوشیده اند که آنها را در نظر ما بزرگ جلوه دهند تا به داشتن چنین معلمان ( ؟! ) و مربیان ( ؟! ) فخر کنیم و از آنها دنباله روی نمائیم .
از یاران عزیز تقاضا دارم یک غزل ، فقط یک غزل از دیوان حافظ بیاورند که در آن درس بزرگ منشی ، شرافت ، فداکاری ، از جان گذشتگی ، نبرد در راه آرمان خود ، دفاع از مردم دردمند و مبارزه با بیداد آمده باشد . اگر یافتید ، بنویسید تا من هم به اشتباه خودم پی ببرم . در عوض ، هرچه هست سخن از عشق است .
عشق پدیده ئی بسیار مهم در زندگی است ( مقصودم عشق به جنس مخالف است ، نه هر عشقی ) ؛ عشق از مهمترین عواطف بشری است . عشق اگر نباشد آدمها چیزی کم دارند بخشی از وجودشان تهی مانده است . اما آیا تنها امر مهم در زندگی عشق به جنس مخالف است ؟ چقدر باید به عشق پرداخت ؟ ( بگذریم که شاعران قدیم ما ، هنگامی که از عشق سخن میگفتند ، در اکثر موارد مقصودشان عشق به جنس موافق ، و بخصوص به پسر بچه ها —"شاهد" ، "غلام بچه" ، " تُرک"— بود . فساد اخلاقی تا عمق جامعه نفوذ کرده بود و شاعران هم در این تباهی غرق بودند و با بی آبروئی تمام ، بدون آنکه کمترین شرمی از خود نشان دهند ، بطور علنی از این تمایل نفرت انگیز خود سخن گفته اند. )
آیا مسائل دیگر در زندگی بشر وجود ندارد ؟ آیا زندگی آدمها پر از دردها و رنجها و کمبودها و کاستیها نیست ؟ آیا مردم در آن زمان ( ایام حملات وحشتناک مغولان) کم ستم میکشیدند ؟ به اینها نمیبایست پرداخت ؟
در کتب این شاعران اگر یک نکته ی درست و مثبت باشد ، در مقابلش هزار غلط و دروغ و گمراهی هست . باید از اینها عبور کرد . ما به شاعرانی دیگر ، با افکار دیگر و به اشعاری با مضامین دیگر نیاز داریم .
کوشاد تلگرام : نوشتار بالا را از کانال بینش به نشانی زیر آوردیم.
https://t.me/knowledge_insight/18347
نویسنده با سخنان شیرین خود ضربه هایی چند بر بتهای ایرانی قرنهای گذشته و کنونی وارد کرده است.
چنین اندیشه های روشنی در این سرزمین هرچه بیشتر باد.
🌸
📖 دفتر «در پیرامون مادیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 (هفت از چهارده)
فلسفهی مادّی میگوید : جهان جز مادّه و نمایشهای آن نیست و سرچشمهی همهی جنبشها خودخواهی است. ما میگوییم : همین یکی درست نیست. ما در آدمی و در یک رشته کارهای او جز این را مییابیم.
راست گفتهاند : «آدمی جهان کوچکی است». ما میتوانیم از شناختن این پی بشناختن جهان بزرگ بریم. این در بسیار جا[ها]ست که از شناختن کوچک پی بشناختن بزرگ میبرند. آن که گفته : «خودت را بشناس تا خدایت را شناسی» بیجا نگفته. گام نخست ، شناختن خویشتن میباشد. بیهوده نیست ما نیز آدمی و کارهای او را به رخ پیروان فلسفهی مادّی میکشیم و چنین میخواهیم بیراهی آنان بازنماییم.
اگرچه این اندازه بس نیست و باید از خود جهان بزرگ گفتگو کرد و آخرین نتیجه را دربارهی آن گرفت. ما نیز باین اندازه بسنده نخواهیم کرد و در اینجا آن میخواهیم که رخنه به بنیاد فلسفهی مادّی انداخته و با یک دلیل بس سادهای یک گوشهی آن را ویران سازیم و با این کار بخوانندگان دل دهیم. این سخنان که سالهاست در جهان پراکنده شده در بسیاری از دلها سخت جایگیر گردیده و کسانی آنها را گفتههای بس استواری میپندارند و باندیشهی دیگری دلیری نمیکنند.
ما میگوییم اینان داستان خودخواهی را که شوپنهاور و دیگران دستاویز گفتههای خود دارند نیک بیندیشند و نگارشهای ما را در این باره به دل سپارند و جداییای که ما میانهی جان و روان میگزاریم درست بسنجند و معنایی را که به خرد میدهیم نیک دریابند. اگر گفتههای ما را میپذیرند باید خَستُوان باشند که فلسفهی مادّی بسیار بیراه رفته است و خود را آماده سازند که در زمینهی جهان بزرگ نیز بیراهی اینان را دریابند. اگر گفتههای ما را نمیپذیرند بگویند چه ایرادی توانند گرفت؟!..
ما در نگارشهای خود تنها بآن بسنده نمیکنیم که چیزهایی بنگاریم و درگذریم و براین میکوشیم که با خوانندگان همراهی نموده گام بگام پیش رویم. ما همیخواهیم این اندیشههای پراکندهی بیراه که دلها را فراگرفته همه را بشکافیم و برکنار رانیم و از میان آنها راهی بسوی راستیها باز کنیم و برآنیم که این راه را همپای خوانندگان گام بگام پیماییم. ما بیش از همه با دلها کار داریم و برآنیم که آنها را تکان دهیم.
ما میدانیم این گفتهها بر کسانی دلنشین نخواهد بود. یک سخن در آغازِ شنیدن درست روشن نگردد و بفهمها آشنا ننماید. ولی شنونده چون بیندیشد و با خردِ آزاد داوری کند آن زمانست که نیک آشنا گردد و در دل جایش دهد. با این کسانست که ما گفتگو داریم.
ما کسانی را میشناسیم هر سخنی را که میشنوند ناسنجیده و نافهمیده بپاسخ برخیزند و خردهگیری نمایند. اینان آن نادانان خودفروشند که ما بارها از آنان گِله نوشتهایم و همیشه از ایشان بیزاریم. اینان را سزا آن بس که با درد خود بمانند و روی چاره نبینند. درماندگانی که به هر زمینهای درآیند درمانند و سرگشتگانی که خودشان هم نمیدانند چه میخواهند و درپی چه هستند. بیبهرگانی که جز خودنمایی و سخنبافی در اینجا و آنجا بهره از خوشیهای زندگی ندارند. اینانند که چون چهار تن در یک جا گرد آیند به هر گفتگویی که پردازند کشاکش کنند و پیکار نمایند.
یک دسته نیز این بیراهی را پیش گرفتهاند که آنچه را از نوشتههای ما بسود خود مییابند با شور و شادی میگیرند و در اینجا و آنجا میخوانند و بخود میبالند و در راه خود دلیرتر میگردند و آنچه را که نه بسود خود میبینند نادیده میانگارند و یا از در ستیزه درمیآیند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 (هفت از چهارده)
فلسفهی مادّی میگوید : جهان جز مادّه و نمایشهای آن نیست و سرچشمهی همهی جنبشها خودخواهی است. ما میگوییم : همین یکی درست نیست. ما در آدمی و در یک رشته کارهای او جز این را مییابیم.
راست گفتهاند : «آدمی جهان کوچکی است». ما میتوانیم از شناختن این پی بشناختن جهان بزرگ بریم. این در بسیار جا[ها]ست که از شناختن کوچک پی بشناختن بزرگ میبرند. آن که گفته : «خودت را بشناس تا خدایت را شناسی» بیجا نگفته. گام نخست ، شناختن خویشتن میباشد. بیهوده نیست ما نیز آدمی و کارهای او را به رخ پیروان فلسفهی مادّی میکشیم و چنین میخواهیم بیراهی آنان بازنماییم.
اگرچه این اندازه بس نیست و باید از خود جهان بزرگ گفتگو کرد و آخرین نتیجه را دربارهی آن گرفت. ما نیز باین اندازه بسنده نخواهیم کرد و در اینجا آن میخواهیم که رخنه به بنیاد فلسفهی مادّی انداخته و با یک دلیل بس سادهای یک گوشهی آن را ویران سازیم و با این کار بخوانندگان دل دهیم. این سخنان که سالهاست در جهان پراکنده شده در بسیاری از دلها سخت جایگیر گردیده و کسانی آنها را گفتههای بس استواری میپندارند و باندیشهی دیگری دلیری نمیکنند.
ما میگوییم اینان داستان خودخواهی را که شوپنهاور و دیگران دستاویز گفتههای خود دارند نیک بیندیشند و نگارشهای ما را در این باره به دل سپارند و جداییای که ما میانهی جان و روان میگزاریم درست بسنجند و معنایی را که به خرد میدهیم نیک دریابند. اگر گفتههای ما را میپذیرند باید خَستُوان باشند که فلسفهی مادّی بسیار بیراه رفته است و خود را آماده سازند که در زمینهی جهان بزرگ نیز بیراهی اینان را دریابند. اگر گفتههای ما را نمیپذیرند بگویند چه ایرادی توانند گرفت؟!..
ما در نگارشهای خود تنها بآن بسنده نمیکنیم که چیزهایی بنگاریم و درگذریم و براین میکوشیم که با خوانندگان همراهی نموده گام بگام پیش رویم. ما همیخواهیم این اندیشههای پراکندهی بیراه که دلها را فراگرفته همه را بشکافیم و برکنار رانیم و از میان آنها راهی بسوی راستیها باز کنیم و برآنیم که این راه را همپای خوانندگان گام بگام پیماییم. ما بیش از همه با دلها کار داریم و برآنیم که آنها را تکان دهیم.
ما میدانیم این گفتهها بر کسانی دلنشین نخواهد بود. یک سخن در آغازِ شنیدن درست روشن نگردد و بفهمها آشنا ننماید. ولی شنونده چون بیندیشد و با خردِ آزاد داوری کند آن زمانست که نیک آشنا گردد و در دل جایش دهد. با این کسانست که ما گفتگو داریم.
ما کسانی را میشناسیم هر سخنی را که میشنوند ناسنجیده و نافهمیده بپاسخ برخیزند و خردهگیری نمایند. اینان آن نادانان خودفروشند که ما بارها از آنان گِله نوشتهایم و همیشه از ایشان بیزاریم. اینان را سزا آن بس که با درد خود بمانند و روی چاره نبینند. درماندگانی که به هر زمینهای درآیند درمانند و سرگشتگانی که خودشان هم نمیدانند چه میخواهند و درپی چه هستند. بیبهرگانی که جز خودنمایی و سخنبافی در اینجا و آنجا بهره از خوشیهای زندگی ندارند. اینانند که چون چهار تن در یک جا گرد آیند به هر گفتگویی که پردازند کشاکش کنند و پیکار نمایند.
یک دسته نیز این بیراهی را پیش گرفتهاند که آنچه را از نوشتههای ما بسود خود مییابند با شور و شادی میگیرند و در اینجا و آنجا میخوانند و بخود میبالند و در راه خود دلیرتر میگردند و آنچه را که نه بسود خود میبینند نادیده میانگارند و یا از در ستیزه درمیآیند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🔹 خودتان داوری کنید
📣 داوری توده (35)
از آقایان طرفداران شعرای زمان مغول خواهشمند است اشعار زیرین را مطالعه و اگر توانستند آنها را بهم وفق دهند آن وقت گویندهی آنها را از بزرگان بشمارند و الاّ حق ندارند هر هوسمندی را جزو بزرگان ایران بشمارند. آن دو شعر اینهاست :
نخست :
بنیآدم اعضاء یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
دوم :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصدوپنجاهوشش بود
توضیح اینست که گویندهی این شعرها که سعدی است در زمان هجوم مغول میزیسته ، مغولان چهل و چند سال این کشور را مورد تاخت قرار داده پیاپی آدم کشتند ، دخترها باسارت بردند ، خاندانها برانداختند. از سال 615 که خود چنگیزخان به ماوراءالنهر و خراسان آمد تا سال 618 قصابی میکرد و هنگامی که بازگشت ملیونها دختران را با خود برد.
سپس تا ده سال دیگر ایران در زیر پای مغولان لگدمال میشد که هر زمان دستهی دیگری میآمدند و در یک جایی میکشتند و آتش میزدند و تاراج میکردند و اسیر میبردند.
سپس نیز جُرماغون نویین از طرف اُکتای قاآن بحکمرانی این کشور آمد که یک رشته خونریزیهای بیحسابی نیز در آن هنگام رخ داد. سپس هم در سال 648 هلاکو به ایران آمد که بار دیگر خونریزیهای بسیاری شد و سال 656 که سعدی آن را سال خوشی خود شمارده سال قتل عام بغداد است. سالیست که بیش از یک ملیون خون بیگناهان ریخته شده سالیست که صدهزارها خاندان در سوگواری بودهاند.
آقای سعدی با همهی این فجایعِ چهلساله معاصر بوده و شما در یکجایی از شعرها و کتابهای او نتوانید یافت که تأثری از خود نشان داده باشد و چنانکه میبینید سال کشتار بغداد را سال خوشی خود گرفته در اینجاست که من میپرسم آن شعرهای نخست کجا و این کجا؟!. در اینجاست که میخواهم هواداران این شاعر و مانندهای آن پاسخ دهند. در اینجاست که شعر را بخود شاعر برگردانیده میگویم : آقای سعدی :
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
از تبریز محمد ملکنژاد
پرچم روزانه ، ش 191
.
📣 داوری توده (35)
از آقایان طرفداران شعرای زمان مغول خواهشمند است اشعار زیرین را مطالعه و اگر توانستند آنها را بهم وفق دهند آن وقت گویندهی آنها را از بزرگان بشمارند و الاّ حق ندارند هر هوسمندی را جزو بزرگان ایران بشمارند. آن دو شعر اینهاست :
نخست :
بنیآدم اعضاء یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
دوم :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصدوپنجاهوشش بود
توضیح اینست که گویندهی این شعرها که سعدی است در زمان هجوم مغول میزیسته ، مغولان چهل و چند سال این کشور را مورد تاخت قرار داده پیاپی آدم کشتند ، دخترها باسارت بردند ، خاندانها برانداختند. از سال 615 که خود چنگیزخان به ماوراءالنهر و خراسان آمد تا سال 618 قصابی میکرد و هنگامی که بازگشت ملیونها دختران را با خود برد.
سپس تا ده سال دیگر ایران در زیر پای مغولان لگدمال میشد که هر زمان دستهی دیگری میآمدند و در یک جایی میکشتند و آتش میزدند و تاراج میکردند و اسیر میبردند.
سپس نیز جُرماغون نویین از طرف اُکتای قاآن بحکمرانی این کشور آمد که یک رشته خونریزیهای بیحسابی نیز در آن هنگام رخ داد. سپس هم در سال 648 هلاکو به ایران آمد که بار دیگر خونریزیهای بسیاری شد و سال 656 که سعدی آن را سال خوشی خود شمارده سال قتل عام بغداد است. سالیست که بیش از یک ملیون خون بیگناهان ریخته شده سالیست که صدهزارها خاندان در سوگواری بودهاند.
آقای سعدی با همهی این فجایعِ چهلساله معاصر بوده و شما در یکجایی از شعرها و کتابهای او نتوانید یافت که تأثری از خود نشان داده باشد و چنانکه میبینید سال کشتار بغداد را سال خوشی خود گرفته در اینجاست که من میپرسم آن شعرهای نخست کجا و این کجا؟!. در اینجاست که میخواهم هواداران این شاعر و مانندهای آن پاسخ دهند. در اینجاست که شعر را بخود شاعر برگردانیده میگویم : آقای سعدی :
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
از تبریز محمد ملکنژاد
پرچم روزانه ، ش 191
.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار یکم : پیدایش شیعیگری ، (14 تکه)
🔸8ـ ترک قیام توسط این دسته
این بود تحول شیعیگری از جهاد سیاسی به عقاید مذهبی و شما میبینید که بر دو امر بنا نهاده شد : امامت و خلافت.
امامت در لغت به معنای آن است که مردی بر دیگران پیشی گیرد و آنان را هدایت و ارشاد کند. از اینرو مسلمانان خلفا و فقها را ائمه [=امامان] مینامیدند. اما نزد شیعه به معنای خاصی درآمد. آنان آن را امری خدایی و همتایِ نبوت ادعا کردند. پنداشتند که خدا همانگونه که بر او واجب است هر چندگاهی پیامبری برانگیزد که دینی بنا نهد و شریعتی وضع کند ، همچنین بر او واجب است که در هر زمانی امامی برانگیزد که دین و شریعت را حفظ کند و مردم را ارشاد و هدایت نماید ، و این امام ، معلمی از جانب خدا ، معصوم از خطا و گناه ، و عالم به آنچه بوده و آنچه خواهد بود ، است.
اما خلافت ، مسلمانان آن را [امری مبتنی بر] شورا میان مهاجرین و انصار میدانستند ، شیعه آن را نیز امری خدایی ادعا کرد. نتیجه آنکه پنداشتند خلیفه نمایندهی پیامبر است ، و واجب است که منتخب خدا و تعیین شده از جانب پیامبر باشد و این منتخب جز امام مبعوث نخواهد بود. پس امام نزد شیعه مردی خدایی است و او خلیفه نیز هست.
این تحول نتایج بزرگی به بار آورد. از جمله اینکه شیعه (یعنی این دستهی جعفری) از جماعت مسلمانان جدا شد و عقاید و احکام جداگانهای پیدا کرد و دشمنی میان دو دسته ریشهدار شد. نیز این دسته ، قیام علیه سلطان را ترک کرد و از قیام و جهاد رویگردان شد.
آری ، دستههای دیگری از کسانی که «زیدیه» نامیده میشدند ، وجود داشتند که قیام و انقلاب را ترک نکردند و بخشی از کارهایشان را خواهیم دید. سپس دستهای به نام «اسماعیلیه» ظهور کردند و کارهای بزرگی انجام دادند و دولتهای متعددی تأسیس کردند.
اما دستهی جعفری خود را از قیام و جهاد بینیاز دید و از آن رویگردان شد و به آنچه امامشان برایشان سنت نهاده بود ، یعنی پنهان داشتن کینه نسبت به عامهی مسلمانان ، گشودن زبان به نکوهش و عیبجویی آنان ، آرزوی بلا و سختی برایشان ، و پناه بردن به پنهانکاری و تقیه ، بلکه به انکار و قسم دروغ به خدا ، هنگامی که ترس یا انتظار زیانی پیش میآمد ، قناعت کرد.
از اینجا کینهتوزی متقابل از آن زمان ادامه یافت و شاعرانی پنهانی از میان شیعه برخاستند که خلفای بنیعباس را نکوهش میکردند و آنان را هجو مینمودند (و چهبسا از آنان به دیگر خلفای راشدین نیز تجاوز میکردند) و امامانِ خود را ستمدیده میدیدند ، پس روزگار را نکوهش میکردند و از زمانه گله مینمودند. از شگفتیهایی که میبینیم این است که اینان خلافت را میراثی از پیامبر میپنداشتند که فرزندانش آن را به ارث میبرند. از اینرو میبینیم که احتجاج و استدلال کردند و شاعران بنیعباس به آنان پاسخ دادند.
دِعبِل از شاعران شیعه بوده که گفته :
اری فیأهم فی غیرهم متقسما
و ایدیهم من فیأهم صفرات
همو اهل میراث النبی اذا اعتزوا
و هم خیر قادات و خیر حمات
منصوربنسلمهی نمری از شاعران عباسیان بوده که گفته :
یا ایها الناس لا تعزب حلو مکمو
و لا تضفکم الی اکنافها البدع
العم اولی من ابن العم فاستمعوا
قول النصیحة ان الحق مستمع [2]
🔹 پانوشتها :
1ـ معنی : میبینم غنیمت آنان [اهل بیت] در میان دیگران تقسیم شده / و دستانشان از غنیمت خودشان تهی است.
آنان اهل میراث پیامبرند هنگامی که [به نسب خود] افتخار کنند / و آنان بهترین رهبران و بهترین حامیانند.
2ـ معنی : ای مردم ، نگذارید شیرینی[ایمان] از شما دور شود / و بدعتها شما را در خود فروبرد.
عمو از پسرعمو ارجحتر است ، پس بشنوید / سخن نصیحت را که حق شنیدنی است
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار یکم : پیدایش شیعیگری ، (14 تکه)
🔸8ـ ترک قیام توسط این دسته
این بود تحول شیعیگری از جهاد سیاسی به عقاید مذهبی و شما میبینید که بر دو امر بنا نهاده شد : امامت و خلافت.
امامت در لغت به معنای آن است که مردی بر دیگران پیشی گیرد و آنان را هدایت و ارشاد کند. از اینرو مسلمانان خلفا و فقها را ائمه [=امامان] مینامیدند. اما نزد شیعه به معنای خاصی درآمد. آنان آن را امری خدایی و همتایِ نبوت ادعا کردند. پنداشتند که خدا همانگونه که بر او واجب است هر چندگاهی پیامبری برانگیزد که دینی بنا نهد و شریعتی وضع کند ، همچنین بر او واجب است که در هر زمانی امامی برانگیزد که دین و شریعت را حفظ کند و مردم را ارشاد و هدایت نماید ، و این امام ، معلمی از جانب خدا ، معصوم از خطا و گناه ، و عالم به آنچه بوده و آنچه خواهد بود ، است.
اما خلافت ، مسلمانان آن را [امری مبتنی بر] شورا میان مهاجرین و انصار میدانستند ، شیعه آن را نیز امری خدایی ادعا کرد. نتیجه آنکه پنداشتند خلیفه نمایندهی پیامبر است ، و واجب است که منتخب خدا و تعیین شده از جانب پیامبر باشد و این منتخب جز امام مبعوث نخواهد بود. پس امام نزد شیعه مردی خدایی است و او خلیفه نیز هست.
این تحول نتایج بزرگی به بار آورد. از جمله اینکه شیعه (یعنی این دستهی جعفری) از جماعت مسلمانان جدا شد و عقاید و احکام جداگانهای پیدا کرد و دشمنی میان دو دسته ریشهدار شد. نیز این دسته ، قیام علیه سلطان را ترک کرد و از قیام و جهاد رویگردان شد.
آری ، دستههای دیگری از کسانی که «زیدیه» نامیده میشدند ، وجود داشتند که قیام و انقلاب را ترک نکردند و بخشی از کارهایشان را خواهیم دید. سپس دستهای به نام «اسماعیلیه» ظهور کردند و کارهای بزرگی انجام دادند و دولتهای متعددی تأسیس کردند.
اما دستهی جعفری خود را از قیام و جهاد بینیاز دید و از آن رویگردان شد و به آنچه امامشان برایشان سنت نهاده بود ، یعنی پنهان داشتن کینه نسبت به عامهی مسلمانان ، گشودن زبان به نکوهش و عیبجویی آنان ، آرزوی بلا و سختی برایشان ، و پناه بردن به پنهانکاری و تقیه ، بلکه به انکار و قسم دروغ به خدا ، هنگامی که ترس یا انتظار زیانی پیش میآمد ، قناعت کرد.
از اینجا کینهتوزی متقابل از آن زمان ادامه یافت و شاعرانی پنهانی از میان شیعه برخاستند که خلفای بنیعباس را نکوهش میکردند و آنان را هجو مینمودند (و چهبسا از آنان به دیگر خلفای راشدین نیز تجاوز میکردند) و امامانِ خود را ستمدیده میدیدند ، پس روزگار را نکوهش میکردند و از زمانه گله مینمودند. از شگفتیهایی که میبینیم این است که اینان خلافت را میراثی از پیامبر میپنداشتند که فرزندانش آن را به ارث میبرند. از اینرو میبینیم که احتجاج و استدلال کردند و شاعران بنیعباس به آنان پاسخ دادند.
دِعبِل از شاعران شیعه بوده که گفته :
اری فیأهم فی غیرهم متقسما
و ایدیهم من فیأهم صفرات
همو اهل میراث النبی اذا اعتزوا
و هم خیر قادات و خیر حمات
منصوربنسلمهی نمری از شاعران عباسیان بوده که گفته :
یا ایها الناس لا تعزب حلو مکمو
و لا تضفکم الی اکنافها البدع
العم اولی من ابن العم فاستمعوا
قول النصیحة ان الحق مستمع [2]
🔹 پانوشتها :
1ـ معنی : میبینم غنیمت آنان [اهل بیت] در میان دیگران تقسیم شده / و دستانشان از غنیمت خودشان تهی است.
آنان اهل میراث پیامبرند هنگامی که [به نسب خود] افتخار کنند / و آنان بهترین رهبران و بهترین حامیانند.
2ـ معنی : ای مردم ، نگذارید شیرینی[ایمان] از شما دور شود / و بدعتها شما را در خود فروبرد.
عمو از پسرعمو ارجحتر است ، پس بشنوید / سخن نصیحت را که حق شنیدنی است
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📖 دفتر «در پیرامون مادیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 (هشت از چهارده)
این گفتارها که ما در پیرامون دین مینگاریم و باستواری بنیاد آن میکوشیم همه از بهر آن میکنیم که راستیها روشن گردد و راه خداشناسی پاک شود و گمراهی و پندارپرستی از جهان برافتد و اندیشههای پراکنده از میان برخیزد ـ این خواست ماست. ولی میبینیم کسانی از آلودگان به پندارپرستی که خود را دیندار میشناسند این گفتارهای ما را بسود خود میانگارند و آنها را با شور و شادمانی میخوانند و به پشتیبانی اینها در گمراهیهای خود پافشارتر میگردند. از آنسوی آنچه ما در نکوهش پندارهای بیخردانه مینگاریم نادیده میانگارند. گاهی نیز گِله آغاز میکنند و یا از در ستیزه درمیآیند. این بدترین نادانیست که اینان مینمایند.
گفتههای ما در پیمان همه بهم پیوسته. کسانی یا باید همه را بپذیرند و یا از همه چشم پوشند. ما هرچه میگوییم دلیل آن را نیز یاد میکنیم و هرگز بسخن ناسنجیدهای نمیپردازیم. کسانی اگر در جستجوی راستی هستند باید همه را بپذیرند. و اگر نیستند و خودشان خواستهای دیگری در دل دارند آنان را خواندن پیمان نارواست.
یک دستهی دیگری که سخنفروشی را پیشهی خود دارند و از این راه نان میخورند و پول میاندوزند ـ میگویند و مینویسند و مزد میگیرند ـ اینان نیز گفتههای ما را تاراج میکنند و چنانکه در جای دیگری گله نوشتهایم هر کدام را با دستبردهایی در اینجا و آنجا بنام خود بازگویند و همچون نادانی که یک پارچهی زیبای نوینی را بر رخت کهنه و چرکینی پینه زند سخنان ما را با اندیشههای درهم و رسوای خود بهم درمیآمیزند! دریغا از نادانی!
یک دستهی دیگری خود را با ما آشنا میسازند و هر کدام آرزوی دیگری دارند. یکی اگر گفتاری در سالهای پیش سروده و در آن نام دین برده امروز به رخ ما میکشد و چشم میدارد آن را در پیمان چاپ نماییم. دیگری هرگاه شعرهایی سروده و پس از صد یاوهبافی در یک گوشهی آن یادی از خدا کرده آن را نیکی بجای ما میشمارد و امید میدارد ما نیز ستایش ازو بنگاریم.
اینان همه بیماران و همه گرفتارانند و ما از همهی آنان بیزاریم. بار دیگر میگوییم : ما درپی کسانی هستیم که درپی راستیها باشند و جز جستجوی رستگاری نکنند. ما بارها نوشتیم : در جهان همهی پیشرفتها نتیجهی راستیپرستی است. از رشک و کینه و خودفروشی و سودجویی جز درماندگی برنخیزد. کسانی اگر دل پاک دارند باید درس از طبیعت یاد گیرند : چشمههایی که در کوهسارها پدید آید و هر کدام راه دیگری پیش گیرد بیش از آن نتواند که هر کدام چندگاهی روان گردد و در زمین فرورود و نشانی از آن پدیدار نگردد. ولی چشمههایی که رویهم ریزد و بهم پیوندد رودی گردد و صد سود دهد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 (هشت از چهارده)
این گفتارها که ما در پیرامون دین مینگاریم و باستواری بنیاد آن میکوشیم همه از بهر آن میکنیم که راستیها روشن گردد و راه خداشناسی پاک شود و گمراهی و پندارپرستی از جهان برافتد و اندیشههای پراکنده از میان برخیزد ـ این خواست ماست. ولی میبینیم کسانی از آلودگان به پندارپرستی که خود را دیندار میشناسند این گفتارهای ما را بسود خود میانگارند و آنها را با شور و شادمانی میخوانند و به پشتیبانی اینها در گمراهیهای خود پافشارتر میگردند. از آنسوی آنچه ما در نکوهش پندارهای بیخردانه مینگاریم نادیده میانگارند. گاهی نیز گِله آغاز میکنند و یا از در ستیزه درمیآیند. این بدترین نادانیست که اینان مینمایند.
گفتههای ما در پیمان همه بهم پیوسته. کسانی یا باید همه را بپذیرند و یا از همه چشم پوشند. ما هرچه میگوییم دلیل آن را نیز یاد میکنیم و هرگز بسخن ناسنجیدهای نمیپردازیم. کسانی اگر در جستجوی راستی هستند باید همه را بپذیرند. و اگر نیستند و خودشان خواستهای دیگری در دل دارند آنان را خواندن پیمان نارواست.
یک دستهی دیگری که سخنفروشی را پیشهی خود دارند و از این راه نان میخورند و پول میاندوزند ـ میگویند و مینویسند و مزد میگیرند ـ اینان نیز گفتههای ما را تاراج میکنند و چنانکه در جای دیگری گله نوشتهایم هر کدام را با دستبردهایی در اینجا و آنجا بنام خود بازگویند و همچون نادانی که یک پارچهی زیبای نوینی را بر رخت کهنه و چرکینی پینه زند سخنان ما را با اندیشههای درهم و رسوای خود بهم درمیآمیزند! دریغا از نادانی!
یک دستهی دیگری خود را با ما آشنا میسازند و هر کدام آرزوی دیگری دارند. یکی اگر گفتاری در سالهای پیش سروده و در آن نام دین برده امروز به رخ ما میکشد و چشم میدارد آن را در پیمان چاپ نماییم. دیگری هرگاه شعرهایی سروده و پس از صد یاوهبافی در یک گوشهی آن یادی از خدا کرده آن را نیکی بجای ما میشمارد و امید میدارد ما نیز ستایش ازو بنگاریم.
اینان همه بیماران و همه گرفتارانند و ما از همهی آنان بیزاریم. بار دیگر میگوییم : ما درپی کسانی هستیم که درپی راستیها باشند و جز جستجوی رستگاری نکنند. ما بارها نوشتیم : در جهان همهی پیشرفتها نتیجهی راستیپرستی است. از رشک و کینه و خودفروشی و سودجویی جز درماندگی برنخیزد. کسانی اگر دل پاک دارند باید درس از طبیعت یاد گیرند : چشمههایی که در کوهسارها پدید آید و هر کدام راه دیگری پیش گیرد بیش از آن نتواند که هر کدام چندگاهی روان گردد و در زمین فرورود و نشانی از آن پدیدار نگردد. ولی چشمههایی که رویهم ریزد و بهم پیوندد رودی گردد و صد سود دهد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار یکم : پیدایش شیعیگری ، (14 تکه)
🔸9ـ گزافههایی که گفتند
این بود آنچه از جعفربنمحمد در ادعای امامت و خلافت و تبدیل شیعیگری به عقاید مذهبی سر زد. و باید دانست که جعفر و جانشینانش در این حد نایستادند. بلکه کارهای ناپسند بسیاری مرتکب شدند.
زیرا از آنجا که ادعای امامت (به معنایی که شرح دادیم) میکردند ، از گفتن هیچ خزعبلی که از دلشان میگذشت ، پرهیز نداشتند. اینبود ادعا کردند که خدا جهان را به خاطر آنان آفریده است ، و امور مردم را به آنان واگذارده است ، و با هستی امامست که زمین و آسمان پایدار میباشد و به برکت اوست که مردم روزی میخورند ، و اینکه واجب است در هر زمانی امامی از آنان باشد که اگر او نبود ، زمین اهلش را فرومیبرد ، و اینکه هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلیت مرده است. [1] در کتابهای امروز شیعه از اینگونه سخنان آنقدر هست که اگر در یک کتاب جمعآوری شود ، کتاب بزرگی میشود و اینک من نمونههایی از آن را اینجا میآورم :
از صادق : «همانا تمام زمین از آنِ ماست». (در کافی در حدیثی طولانی)
از صادق : «برای ما خدایی قرار دهید که به سویش بازگردیم و دربارهی ما هرچه میخواهید بگویید».
عبداللهبنبکر اَرَجانی از صادق روایت کرده است : «گفتم فدایت شوم ، آیا امام آنچه را میان مشرق و مغرب است میبیند؟ گفت ای پسر بکر ، پس چگونه او میتواند حجت بر هرچه در سراسر زمین است باشد (از شرق تا غرب) ، در حالی که او نه آنها را میبیند و نه در میانشان حکم میکند؟».
از صادق : «هیچ پیامبر و آدم و انس و جن و فرشتهای در آسمانها نیست مگر آنکه ما حجت بر آنان هستیم و خدا هیچ آفریدهای را نیافرید مگر آنکه ولایت ما را بر او عرضه کرد و به وسیلهی ما بر او دلیل آورد ، پس [برخی] به ما مؤمن شدند و [برخی] کافر و منکر ، حتی آسمانها و زمین و کوهها». (در جلد هفتم از بحار [الانوار])
از محمدبنسنان : «گفت نزد ابوجعفر ثانی بودم ، پس اختلاف شیعه را ذکر کرد. فرمود : همانا خدا همواره در یگانگی یکتا و بیهمتا بود. سپس محمد و علی و فاطمه را آفرید ، پس هزار روزگار ماندند. سپس اشیاء را آفرید و آنان را بر آفرینش آنها گواه گرفت و اطاعت آنان را بر آنها واجب کرد و در آنان آنچه خواست قرار داد و امور خلق را در حکم و تصرف و ارشاد و امر و نهی به آنان واگذاشت ، زیرا آنان والیانند ، پس امر و هدایت ازآنِ آنان است. پس آنان درها و نمایندگان و پردهداران خدایند. آنچه را بخواهند حلال میکنند و آنچه را بخواهند حرام میکنند و شما جز آنچه آنها بخواهند انجام نمیدهید. آنان بندگان گرامیداشتهی خدایند که در گفتار بر او پیشی نمیگیرند و به امر او عمل میکنند». (در کافی)
از باقر : «دوستی با ما ایمان و دشمنی با ما کفر است». (کافی)
از صادق : «هر کس ما را بشناسد مؤمن است و هر کس ما را انکار کند کافر است». (کافی)
از رضا : «کارهای شما هر روزه بما نشان داده میشود». (در کافی)
دیگر اینکه ، ادعا داشتند که قرآن را جز آنان کسی نمیفهمد و آیات را بدانسان که میخواستند تفسیر میکردند و بر برخی از آنها حاشیههایی از نزد خود میافزودند. اکنون من نمونههایی را از اینگونه میآورم :
در قرآن : فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ. [2] از صادق : «بهخصوص دربارهی امت محمد نازل شده است ؛ در هر قرنی امامی از ما گواه بر آنان است و محمد گواه بر ماست». (در کافی)
در قرآن : فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ. [3] از باقر : «مؤمنان همان امامان هستند». همچنین از او : «یعنی ما». (در کافی)
در قرآن : وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ. [4] از صادق : «یعنی از شیعیان علی».
در قرآن : كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا. از صادق : «کسی که امام را نمیشناسد». (کافی)
🔹 پانوشتها :
1ـ مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَةً الجَاهِلِیَّة.
2ـ معنی : چگونه خواهد بود [حالشان] آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم.
3ـ معنی : به زودی خدا و رسولش و مؤمنان عمل شما را خواهند دید.
4ـ معنی : همانا ابراهیم از شیعیان او بود.
5ـ معنی : مانند کسی که مَثَلش در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنی نیست.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📗 ترجمهی کتاب «التشیع و الشیعه»
🖌 احمد کسروی
📝 بخش یکم ، گفتار یکم : پیدایش شیعیگری ، (14 تکه)
🔸9ـ گزافههایی که گفتند
این بود آنچه از جعفربنمحمد در ادعای امامت و خلافت و تبدیل شیعیگری به عقاید مذهبی سر زد. و باید دانست که جعفر و جانشینانش در این حد نایستادند. بلکه کارهای ناپسند بسیاری مرتکب شدند.
زیرا از آنجا که ادعای امامت (به معنایی که شرح دادیم) میکردند ، از گفتن هیچ خزعبلی که از دلشان میگذشت ، پرهیز نداشتند. اینبود ادعا کردند که خدا جهان را به خاطر آنان آفریده است ، و امور مردم را به آنان واگذارده است ، و با هستی امامست که زمین و آسمان پایدار میباشد و به برکت اوست که مردم روزی میخورند ، و اینکه واجب است در هر زمانی امامی از آنان باشد که اگر او نبود ، زمین اهلش را فرومیبرد ، و اینکه هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلیت مرده است. [1] در کتابهای امروز شیعه از اینگونه سخنان آنقدر هست که اگر در یک کتاب جمعآوری شود ، کتاب بزرگی میشود و اینک من نمونههایی از آن را اینجا میآورم :
از صادق : «همانا تمام زمین از آنِ ماست». (در کافی در حدیثی طولانی)
از صادق : «برای ما خدایی قرار دهید که به سویش بازگردیم و دربارهی ما هرچه میخواهید بگویید».
عبداللهبنبکر اَرَجانی از صادق روایت کرده است : «گفتم فدایت شوم ، آیا امام آنچه را میان مشرق و مغرب است میبیند؟ گفت ای پسر بکر ، پس چگونه او میتواند حجت بر هرچه در سراسر زمین است باشد (از شرق تا غرب) ، در حالی که او نه آنها را میبیند و نه در میانشان حکم میکند؟».
از صادق : «هیچ پیامبر و آدم و انس و جن و فرشتهای در آسمانها نیست مگر آنکه ما حجت بر آنان هستیم و خدا هیچ آفریدهای را نیافرید مگر آنکه ولایت ما را بر او عرضه کرد و به وسیلهی ما بر او دلیل آورد ، پس [برخی] به ما مؤمن شدند و [برخی] کافر و منکر ، حتی آسمانها و زمین و کوهها». (در جلد هفتم از بحار [الانوار])
از محمدبنسنان : «گفت نزد ابوجعفر ثانی بودم ، پس اختلاف شیعه را ذکر کرد. فرمود : همانا خدا همواره در یگانگی یکتا و بیهمتا بود. سپس محمد و علی و فاطمه را آفرید ، پس هزار روزگار ماندند. سپس اشیاء را آفرید و آنان را بر آفرینش آنها گواه گرفت و اطاعت آنان را بر آنها واجب کرد و در آنان آنچه خواست قرار داد و امور خلق را در حکم و تصرف و ارشاد و امر و نهی به آنان واگذاشت ، زیرا آنان والیانند ، پس امر و هدایت ازآنِ آنان است. پس آنان درها و نمایندگان و پردهداران خدایند. آنچه را بخواهند حلال میکنند و آنچه را بخواهند حرام میکنند و شما جز آنچه آنها بخواهند انجام نمیدهید. آنان بندگان گرامیداشتهی خدایند که در گفتار بر او پیشی نمیگیرند و به امر او عمل میکنند». (در کافی)
از باقر : «دوستی با ما ایمان و دشمنی با ما کفر است». (کافی)
از صادق : «هر کس ما را بشناسد مؤمن است و هر کس ما را انکار کند کافر است». (کافی)
از رضا : «کارهای شما هر روزه بما نشان داده میشود». (در کافی)
دیگر اینکه ، ادعا داشتند که قرآن را جز آنان کسی نمیفهمد و آیات را بدانسان که میخواستند تفسیر میکردند و بر برخی از آنها حاشیههایی از نزد خود میافزودند. اکنون من نمونههایی را از اینگونه میآورم :
در قرآن : فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ. [2] از صادق : «بهخصوص دربارهی امت محمد نازل شده است ؛ در هر قرنی امامی از ما گواه بر آنان است و محمد گواه بر ماست». (در کافی)
در قرآن : فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ. [3] از باقر : «مؤمنان همان امامان هستند». همچنین از او : «یعنی ما». (در کافی)
در قرآن : وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ. [4] از صادق : «یعنی از شیعیان علی».
در قرآن : كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا. از صادق : «کسی که امام را نمیشناسد». (کافی)
🔹 پانوشتها :
1ـ مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَةً الجَاهِلِیَّة.
2ـ معنی : چگونه خواهد بود [حالشان] آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم.
3ـ معنی : به زودی خدا و رسولش و مؤمنان عمل شما را خواهند دید.
4ـ معنی : همانا ابراهیم از شیعیان او بود.
5ـ معنی : مانند کسی که مَثَلش در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنی نیست.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
📖 دفتر «در پیرامون مادیگری»
🖌 احمد کسروی
🔸 (نه از چهارده)
سخن خود را دنبال کنیم : شوپنهاور از خودخواهی آفریدگان و از کشاکش ایشان سخت آزرده و در جهان با دیدهی خواری مینگرد و از زندگی نومیدی میکند و جهان را همه ستم و بدی میشناسد و این نمیاندیشد آن نیرویی در کالبد او که از خودخواهی و کشاکش جهانیان بیزاری میکند چیست؟!. این درنمییابد که در همان کالبد او (که بخشی از جهان میباشد) یک گوهر دیگریست که کشاکش و ستم را نپسندیده درپی دادگریست و این خود نمونه[ای] است که در جهان بزرگ نیز چنان نیرویی در کار است.
اگر این فیلسوف خشمناک نبودی و خود را نباختی این دریافتی که آنچه از درون او برخاسته آواز خرد است که ستم و کشاکش را که میان آدمیانست نپسندیده خواستار نیکی و دادگری و راستی است و چون این دریافتی ، بجای نومیدی از جهان و بیزاری از زندگانی برآن میکوشید که بدستیاری همان خرد ، جهان را بنیکی آورد و کشاکش و ستم و خودخواهی را از نیرو براندازد.
این بسیار شگفت است که خرد نیز خود را بازد و از بودِ خویش ناآگاهی نماید و راست بدان میماند که کسی در خانهای نشیند و چون از بیرون در را کوبند فریاد زند : «اینجا کسی نیست ، بیهوده در را نزنید ، کسی پاسخ نخواهد داد».
این نمونهایست که چون رشته از هم گسیخت خردها نیز درماند و چنان گمراه گردد که خود را درنیابد و در اینجاست که به یک راهنمای خدایی نیاز افتد تا یک راه رستگاری باز کند و خردها را براه آرد.
این کار شوپنهاور و صدها همراهان او که از کشاکش و ستمگری جهانیان آزردگی میکنند و از زندگی نومیدی نموده میگویند در جهان جز نبرد جهانیان نیست داستان آن مردیست که در کشتزاری خوکها را میدید کشت را پایمال میکنند و خود از دور ایستاده فریاد میزد : «دریغا کسی نیست که اینها را از کشتزار بیرون کند».
این راست است چهارپایان و ددان باهم بکشاکش زندگی میکنند. آدمی نیز چون از راه تن و جان با جانوران یکسان است بکشاکش میگراید. ولی خرد آن را نمیپسندد و همیشه برآنست که آدمی را از کشاکش بازدارد. خرد میگوید : کشاکش جز فزونیِ رنج ، سود دیگری ندارد. آن زورمندی که امروز بر ناتوانی چیرگی مینماید و دارایی او را از دستش میرباید یک زورمندتر دیگری هم فردا بَرو چیرگی نماید و همان دارایی را از دست او گیرد و بدینسان همگی گرفتار رنج باشند. میگوید : آن کار گرگان و پلنگانست که بنیاد زندگیشان زور است و همواره در کوه و دشت باهم نبرد نمایند. آدمیان چون در پهلوی یکدیگر زیست میکنند باید بنیاد زندگیشان همدستی باشد. بدینسان هر کسی در هر کاری که کند و هر گامی که بردارد دربند آسایش همگان باشد و تنها آسایش خود را بدیده نگیرد. اینست دستور خرد.
آری اینست دستور خرد و چون نگاه کنید همهی کوششهایی که در جهان شده ـ برانگیختگانی از خدا برخاستهاند و آیینها گزاردهاند و قانونها پدید آوردهاند ـ همه از بهر آنست که آدمیان این دستور خرد را بکار بسته بهمدستی یکدیگر بهره از آسایش و خرسندی بردارند.
کسانی میگویند : این آرزویی بیش نیست و هرگز آدمیان از کشاکش بازنایستند. میگویم : این از نادانی شماست. یک رشته پندارهای بیپا را در مغز خود جا دادهاید و از هیچ راهی نمیخواهید آنها را رها کنید. این نادانی شما را بس که همیشه آدمی را بپای جانوران میبرید و جدایی بسیار روشنی را که درمیانست درنمییابید. این از کوردلی شماست که بسخن بیبنیاد این و آن از جا دررفته آن نمیکنید که چشم باز کرده نگاهی به پیرامون خود بیندازید و از خویشتن و کارهای خویشتن ناآگاهید. تاریخ را نگاه کنید چه بسیار قرنهایی که آدمیان همه بهمدستی زیست میکردهاند و کشاکش میان ایشان بسیار اندک بوده. در همین کشور ما چه فراوان کسانی بودند که همهی عمر را بدستگیری از درماندگان و ناتوانان بسر میبردند و هر ساله بخشی از دارایی خود را از بهر بیچیزان جدا میکردند. همواره در جستجوی بینوایان بودند که از دست ایشان گیرند. بجای کشاکش و زیانکاری با همدیگر در نیکوکاری بهم پیشی میگرفتند. خود را گرسنه گزارده نان بدیگری میبخشیدند. تاریخ مشرق پر از این داستانهاست و ما نمونههایی بسیار نیکی را از آن با دیده دیدهایم و فراموش نکردهایم.
هنوز امروز هم بنیاد زندگی در شرق بیشتر بدستگیری و همدستی است. بزرگا نادانی که کسانی اینها را بینند و به پیروی از گمراهی این و آن همه گفتگوی «نبرد زندگانی» بر زبان دارند و اینگونه سخنان خام بر زبان رانند. و این بدتر که اینان بادبزن بدست گرفته آتش کشاکش را میانهی آدمیان هرچه فروزانتر میگردانند. چون نیکی از دستشان برنمیآید باری آن نمیکنند که از بدی بازایستند!
———————————-
🖌 احمد کسروی
🔸 (نه از چهارده)
سخن خود را دنبال کنیم : شوپنهاور از خودخواهی آفریدگان و از کشاکش ایشان سخت آزرده و در جهان با دیدهی خواری مینگرد و از زندگی نومیدی میکند و جهان را همه ستم و بدی میشناسد و این نمیاندیشد آن نیرویی در کالبد او که از خودخواهی و کشاکش جهانیان بیزاری میکند چیست؟!. این درنمییابد که در همان کالبد او (که بخشی از جهان میباشد) یک گوهر دیگریست که کشاکش و ستم را نپسندیده درپی دادگریست و این خود نمونه[ای] است که در جهان بزرگ نیز چنان نیرویی در کار است.
اگر این فیلسوف خشمناک نبودی و خود را نباختی این دریافتی که آنچه از درون او برخاسته آواز خرد است که ستم و کشاکش را که میان آدمیانست نپسندیده خواستار نیکی و دادگری و راستی است و چون این دریافتی ، بجای نومیدی از جهان و بیزاری از زندگانی برآن میکوشید که بدستیاری همان خرد ، جهان را بنیکی آورد و کشاکش و ستم و خودخواهی را از نیرو براندازد.
این بسیار شگفت است که خرد نیز خود را بازد و از بودِ خویش ناآگاهی نماید و راست بدان میماند که کسی در خانهای نشیند و چون از بیرون در را کوبند فریاد زند : «اینجا کسی نیست ، بیهوده در را نزنید ، کسی پاسخ نخواهد داد».
این نمونهایست که چون رشته از هم گسیخت خردها نیز درماند و چنان گمراه گردد که خود را درنیابد و در اینجاست که به یک راهنمای خدایی نیاز افتد تا یک راه رستگاری باز کند و خردها را براه آرد.
این کار شوپنهاور و صدها همراهان او که از کشاکش و ستمگری جهانیان آزردگی میکنند و از زندگی نومیدی نموده میگویند در جهان جز نبرد جهانیان نیست داستان آن مردیست که در کشتزاری خوکها را میدید کشت را پایمال میکنند و خود از دور ایستاده فریاد میزد : «دریغا کسی نیست که اینها را از کشتزار بیرون کند».
این راست است چهارپایان و ددان باهم بکشاکش زندگی میکنند. آدمی نیز چون از راه تن و جان با جانوران یکسان است بکشاکش میگراید. ولی خرد آن را نمیپسندد و همیشه برآنست که آدمی را از کشاکش بازدارد. خرد میگوید : کشاکش جز فزونیِ رنج ، سود دیگری ندارد. آن زورمندی که امروز بر ناتوانی چیرگی مینماید و دارایی او را از دستش میرباید یک زورمندتر دیگری هم فردا بَرو چیرگی نماید و همان دارایی را از دست او گیرد و بدینسان همگی گرفتار رنج باشند. میگوید : آن کار گرگان و پلنگانست که بنیاد زندگیشان زور است و همواره در کوه و دشت باهم نبرد نمایند. آدمیان چون در پهلوی یکدیگر زیست میکنند باید بنیاد زندگیشان همدستی باشد. بدینسان هر کسی در هر کاری که کند و هر گامی که بردارد دربند آسایش همگان باشد و تنها آسایش خود را بدیده نگیرد. اینست دستور خرد.
آری اینست دستور خرد و چون نگاه کنید همهی کوششهایی که در جهان شده ـ برانگیختگانی از خدا برخاستهاند و آیینها گزاردهاند و قانونها پدید آوردهاند ـ همه از بهر آنست که آدمیان این دستور خرد را بکار بسته بهمدستی یکدیگر بهره از آسایش و خرسندی بردارند.
کسانی میگویند : این آرزویی بیش نیست و هرگز آدمیان از کشاکش بازنایستند. میگویم : این از نادانی شماست. یک رشته پندارهای بیپا را در مغز خود جا دادهاید و از هیچ راهی نمیخواهید آنها را رها کنید. این نادانی شما را بس که همیشه آدمی را بپای جانوران میبرید و جدایی بسیار روشنی را که درمیانست درنمییابید. این از کوردلی شماست که بسخن بیبنیاد این و آن از جا دررفته آن نمیکنید که چشم باز کرده نگاهی به پیرامون خود بیندازید و از خویشتن و کارهای خویشتن ناآگاهید. تاریخ را نگاه کنید چه بسیار قرنهایی که آدمیان همه بهمدستی زیست میکردهاند و کشاکش میان ایشان بسیار اندک بوده. در همین کشور ما چه فراوان کسانی بودند که همهی عمر را بدستگیری از درماندگان و ناتوانان بسر میبردند و هر ساله بخشی از دارایی خود را از بهر بیچیزان جدا میکردند. همواره در جستجوی بینوایان بودند که از دست ایشان گیرند. بجای کشاکش و زیانکاری با همدیگر در نیکوکاری بهم پیشی میگرفتند. خود را گرسنه گزارده نان بدیگری میبخشیدند. تاریخ مشرق پر از این داستانهاست و ما نمونههایی بسیار نیکی را از آن با دیده دیدهایم و فراموش نکردهایم.
هنوز امروز هم بنیاد زندگی در شرق بیشتر بدستگیری و همدستی است. بزرگا نادانی که کسانی اینها را بینند و به پیروی از گمراهی این و آن همه گفتگوی «نبرد زندگانی» بر زبان دارند و اینگونه سخنان خام بر زبان رانند. و این بدتر که اینان بادبزن بدست گرفته آتش کشاکش را میانهی آدمیان هرچه فروزانتر میگردانند. چون نیکی از دستشان برنمیآید باری آن نمیکنند که از بدی بازایستند!
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
@PakdiniHambastegibot
🌸
@PakdiniHambastegibot
🌸