آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
96%
آری
4%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 3ـ بهم زدن نظام آموزشی ، بهداشت روانی توده را
میگوییم : امروز گذشته از کتابها باید علت را از نوشتههایی که کپی یا میوهی کتابهاست و در اینترنت بفراوانی در دسترس جوانانست جستجو گردد. از آنسو ، چون اکنون از آن زمان هشتاد سال گذشته ، سستی و بیارادگی جوانان و پولپرستی و بیپرواییشان به آینده ده چندان شده و پراکندگی اندیشههاشان چنانست که در سادهترین کارها نمیتوانند دست بهم داده به انجام رسانند.
«دبستان و دبیرستان و دانشكده برای آنست كه بجوانان خواندن و نوشتن آموزد ، و دانشها یاد دهد ، و از حقایق زندگی آگاهشان گرداند. این دستگاه ، خواندن و نوشتن یاد میدهد ، و اندك دانشهایی نیز میآموزد ، ولی در زمینهی حقایقِ زندگانی چیزی یاد نمیدهد. از آنسوی در سایهی درسهای بیهودهی بسیار مغزهای جوانان را میفرساید ، و از این بدتر آنكه نیروهای سادهی خدادادی و خویهای ستودهی آنان را بسیار ناتوان میگرداند». (روزنامهی «پرچم» ش 254 ، آذرماه 1321)
«وزارت فرهنگ ، اگر برای ویرانی این كشور نبودی بایستی بوارونهی آنچه امروز میكند نبرد با صوفیگری و خراباتیگری و مانند آنها را بزرگترین بایای خود شمارد. بایستی بجای كتابهای حافظ و سعدی و مثنوی و مانند اینها ، كتابهایی در بازنمودن زیانهای آنها بچاپ رساند و بمیان مردم پراكند.
كوتاهسخن آنكه در ایران چنین سیاست بدخواهانهای هست و یك رشتهی بزرگ آن هواداری از گمراهیهای كهن و كوشش بآلوده گردانیدن مغزهای جوانان میباشد ، و یكی از زهرآلودترین گمراهیها كه بدخواهان برواج آن میكوشند صوفیگریست كه وزارت فرهنگ آن را براه دیگری انداخته و از چند راه برواج آن پرداخته». (کتاب «فرهنگ است یا نیرنگ؟»)
آیا اینها سخنان آشنایی نیست؟! آیا اینها تنها دربارهی وزارت فرهنگ هشتاد سال پیش نوشته شده؟! آیا نظام آموزشی کنونی که بجای وزارت فرهنگ آن زمان نشسته تافتهی جدابافتهای است؟! و این ایرادها به او وارد نیست؟!
نه! فسوسا که چنین نیست. اینها تو گویی دربارهی آموزش و پرورش کنونی نیز نوشته شده. همان آموزاکهای صوفیگری که کسروی بعنوان یک نشانه از زهرآلودگی درسها و بدخواهیهای وزارت فرهنگ آن زمان یاد میکند همین امروز در کتابهای درسی به فراوانی هست و بسا بیش از گذشته به پیشرفت آن میکوشند.
بار دیگر میگوییم : در هر دورهای از نظام آموزشی خواسته میشود : 1) حقایق زندگی و درسهایی را که در اجتماع به آن نیاز بسیار هست به فرزندانمان بیاموزد ، 2) در مدرسهها گمراهیها بویژه ادبیات زهرآلود دورهی پستی ایران (دورهی مغول) به هیچ عنوان یاد داده نشود. کتابها و درسهایی دربارهی زیان آنها نوشته شده بشاگردان آموخته شود. کتابهای درسی از بدآموزیها پاک بوده ، هیچ درس بیهودهی دیگری به شاگردان یاد داده نشود.
چنین چشمداشتی دربارهی وزارتخانههای دخیل در بهداشت روانی بویژه آموزش و پرورش بیکبار بیجاست زیرا دیده میشود که زهر بدآموزیهای کهن را زیر عنوان «ادبیات» و «تعلیمات دینی» در بیشتر کتابها بکام دانشآموزان میریزند.
برای پی بردن به اینکه نظام آموزشی کشور چه اندازه به بهداشت روانی توده آسیب میزند نمونههای فراوانی میتوان یاد کرد که یک نمونهی برجستهی آن واداشتن نوآموزان به یادگیری بدآموزیهای صوفیگریست. شما یک کتاب درسی ادبیات فارسی دبیرستان (یا راهنمایی) را بدست گیرید و از دیده بگذرانید. آنچه خواهید دید اینست که بدآموزیهای صوفیگری (یا عرفان) را تبلیغ کرده به شکلهای گوناگون در کتابهای درسی جا دادهاند.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
📝 3ـ بهم زدن نظام آموزشی ، بهداشت روانی توده را
«امروز این بیگفتگوست كه ایران در این پنجاه و چند سال از معارف (یا فرهنگ) بجای سود زیان برده. این چیزیست كه باید هر كسی آن را بپذیرد و در جلو چشم دارد. ولی باید علت آن را جست و بچارهاش اندیشید.
چرا معارف بجای سود زیان رسانیده؟.. چرا جوانان را سستعزم و بیاراده میگرداند؟.. پیداست كه باید علت را از كتابهای درسی و دیگر كتابهایی كه در دسترس شاگردانست جستجو كرد. باید در آن زمینه به یك دقت و توجه پرداخت». (روزنامهی «پرچم» شمارهی 97 ، اردیبهشت 1321)
میگوییم : امروز گذشته از کتابها باید علت را از نوشتههایی که کپی یا میوهی کتابهاست و در اینترنت بفراوانی در دسترس جوانانست جستجو گردد. از آنسو ، چون اکنون از آن زمان هشتاد سال گذشته ، سستی و بیارادگی جوانان و پولپرستی و بیپرواییشان به آینده ده چندان شده و پراکندگی اندیشههاشان چنانست که در سادهترین کارها نمیتوانند دست بهم داده به انجام رسانند.
«دبستان و دبیرستان و دانشكده برای آنست كه بجوانان خواندن و نوشتن آموزد ، و دانشها یاد دهد ، و از حقایق زندگی آگاهشان گرداند. این دستگاه ، خواندن و نوشتن یاد میدهد ، و اندك دانشهایی نیز میآموزد ، ولی در زمینهی حقایقِ زندگانی چیزی یاد نمیدهد. از آنسوی در سایهی درسهای بیهودهی بسیار مغزهای جوانان را میفرساید ، و از این بدتر آنكه نیروهای سادهی خدادادی و خویهای ستودهی آنان را بسیار ناتوان میگرداند». (روزنامهی «پرچم» ش 254 ، آذرماه 1321)
«وزارت فرهنگ ، اگر برای ویرانی این كشور نبودی بایستی بوارونهی آنچه امروز میكند نبرد با صوفیگری و خراباتیگری و مانند آنها را بزرگترین بایای خود شمارد. بایستی بجای كتابهای حافظ و سعدی و مثنوی و مانند اینها ، كتابهایی در بازنمودن زیانهای آنها بچاپ رساند و بمیان مردم پراكند.
كوتاهسخن آنكه در ایران چنین سیاست بدخواهانهای هست و یك رشتهی بزرگ آن هواداری از گمراهیهای كهن و كوشش بآلوده گردانیدن مغزهای جوانان میباشد ، و یكی از زهرآلودترین گمراهیها كه بدخواهان برواج آن میكوشند صوفیگریست كه وزارت فرهنگ آن را براه دیگری انداخته و از چند راه برواج آن پرداخته». (کتاب «فرهنگ است یا نیرنگ؟»)
آیا اینها سخنان آشنایی نیست؟! آیا اینها تنها دربارهی وزارت فرهنگ هشتاد سال پیش نوشته شده؟! آیا نظام آموزشی کنونی که بجای وزارت فرهنگ آن زمان نشسته تافتهی جدابافتهای است؟! و این ایرادها به او وارد نیست؟!
نه! فسوسا که چنین نیست. اینها تو گویی دربارهی آموزش و پرورش کنونی نیز نوشته شده. همان آموزاکهای صوفیگری که کسروی بعنوان یک نشانه از زهرآلودگی درسها و بدخواهیهای وزارت فرهنگ آن زمان یاد میکند همین امروز در کتابهای درسی به فراوانی هست و بسا بیش از گذشته به پیشرفت آن میکوشند.
بار دیگر میگوییم : در هر دورهای از نظام آموزشی خواسته میشود : 1) حقایق زندگی و درسهایی را که در اجتماع به آن نیاز بسیار هست به فرزندانمان بیاموزد ، 2) در مدرسهها گمراهیها بویژه ادبیات زهرآلود دورهی پستی ایران (دورهی مغول) به هیچ عنوان یاد داده نشود. کتابها و درسهایی دربارهی زیان آنها نوشته شده بشاگردان آموخته شود. کتابهای درسی از بدآموزیها پاک بوده ، هیچ درس بیهودهی دیگری به شاگردان یاد داده نشود.
چنین چشمداشتی دربارهی وزارتخانههای دخیل در بهداشت روانی بویژه آموزش و پرورش بیکبار بیجاست زیرا دیده میشود که زهر بدآموزیهای کهن را زیر عنوان «ادبیات» و «تعلیمات دینی» در بیشتر کتابها بکام دانشآموزان میریزند.
برای پی بردن به اینکه نظام آموزشی کشور چه اندازه به بهداشت روانی توده آسیب میزند نمونههای فراوانی میتوان یاد کرد که یک نمونهی برجستهی آن واداشتن نوآموزان به یادگیری بدآموزیهای صوفیگریست. شما یک کتاب درسی ادبیات فارسی دبیرستان (یا راهنمایی) را بدست گیرید و از دیده بگذرانید. آنچه خواهید دید اینست که بدآموزیهای صوفیگری (یا عرفان) را تبلیغ کرده به شکلهای گوناگون در کتابهای درسی جا دادهاند.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
0%
نه
9%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (پنج از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
در همان هنگام که در تهران این رسواییها رخ میداد و این خیانتها میرفت در استانها نیز سرلشگران و سرتیپان که میباید گفت از دستهی بدخواهان میبودند ، هر یکی بنوبهی خود کارهای خائنانهی دیگری میکرد و رسواییهای دیگر پدید میآورد. روز آزمایش فرارسیده و «دیپلمههای دانشکدهی خیانت» هر یکی هنر خود را استادانه نشان میدادند. آن سرلشگر مطیعی بود که در رضاییه زیردستان خود را گزاشت و با چند تن از افسران که افزار دزدیهای او میبودند از راه کردستان رو بگریز نهاد. سرتیپ قادری در اردبیل همان رفتار را کرد. سربازان را گزارده خود را بیرون انداخت. سرلشگر محتشمی در خراسان همان کار را کرد و رسواییهای بیشتر بار آورد.
در کردستان و آن پیرامونها در سایهی پستی و بیآزرمی این افسران رسواییهایی رخ داد که من از گفتن ننگ میدارم. در چند جا کردان سربازان را بمیان گرفتند و تفنگ و افزارهای دیگر از دست آنان درآوردند. صد زشتی رخ داد.
در چند جا خود افسران تفنگها و افزارها در کوه و بیابان ریختند که بدست کردان و شاهسونان و دیگران بیفتد تا سر بگردنکشی و نافرمانی و راهزنی برآورند. این خیانت بسیار پست از سرتیپ پوریا و سرتیپ قادری و دیگران سر زد.
در همه جا سرلشگران و افسران بزرگ کامیونهای آرتش را که میبایست در دسترس سربازان گزارده شود ویژهی زنان و فرزندان و کاچال[=اسباب خانه] و کالای خود گردانیدند. در هنگامی که سربازان و برخی افسران غیرتمند پیش رفته در برابر دشمن میجنگیدند و جانبازی میکردند این افسران خائن با همهی کامیونها و اتومبیلها که در زیر دست میداشتند فرزندان و کاچالهای خود را راه میانداختند. سرهنگ شکمگندهای را در تبریز میشناسم که میگویند در همان روز نخست که در صوفیان و آن پیرامونها جنگ میرفت و هواپیماهای روسها بالاسر شهر میپرید و میغرید ـ این سرهنگ در بازار بخریدن «جواهرات» و زرینهافزار میپرداخت و چون غرش هواپیماها برمیخاست جملههای دشنامآمیزی دربارهی ایران و آرتش ایران بزبان میآورد.
همچنان در تهران ، جنبشی بنام کوچ پدید آمده چون زنان و فرزندان شاه ـ شاهپورها و شاهدختها ـ به اسپهان میکوچیدند ، افسران بزرگ ، از شاه نیز جلوتر افتاده زنان و فرزندان خود را با اتومبیلهای آرتش به اسپهان فرستادند. سپس خودشان هم پا بگریز نهاده راه افتادند. دیدنی میبوده که این افسران والاجایگاه چگونه خود را در اتومبیلها پنهان ساخته و میگریختهاند. از کسانی که نام میبرند که در آن روز تهران و آرتش و مردم را گزارده برای نگهداری خود گریختهاند سرلشگر یزدانپناه فرمانده پادگان مرکز ، سرلشگر نقدی فرمانده لشگر دوم ، سرلشگر بوذرجمهری فرمانده لشگر یکم ، سرلشگر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ بودهاند. سرلشگر یزدانپناه همان افسر است که رئیس دانشکده میبوده و برای این کشور افسران میپروریده. همان افسر است که گفتارها در میهنپرستی به شاگردان میرانده.
...
یک کار وزارت جنگ که درپی آن خیانت ، و خود برای بپایان رسانیدن آن کرد این بود که افسرانی که در شهرستانها آن رفتار رسوا را کرده بودند ، چون یکایک بتهران رسیدند بکمترین بازخواستی از آنان برنخاست که تو گفتی هیچ کاری رخ نداده. بلکه بهمهی آنان روی خوش نشان داد و بآنان که کارهاشان از دستشان رفته بوده کارهای دیگری بدیده گرفت.
در حالی که آن افسران خیانتهای آشکار کرده و گناهشان یکی دو تا نمیبود. گذشته از «تخلفات» که ما از آنها آگاه نمیباشیم و سخن نمیرانیم رفتارهای زشت و پست دیگری از هر یکی از آنان سر زده بود که بزبانها افتاده و از همه جا آواز بدگویی مردم بلند میبود.
[سپس رفتارهای نامردانه و پست افسرانی را که نام برده یکایک بازمینماید و گزندهایی که بمردم رسیده و آسیبهایی که به سرفرازی و امیدهای ایشان رسیده را نشان میدهد.]
...
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (پنج از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
در همان هنگام که در تهران این رسواییها رخ میداد و این خیانتها میرفت در استانها نیز سرلشگران و سرتیپان که میباید گفت از دستهی بدخواهان میبودند ، هر یکی بنوبهی خود کارهای خائنانهی دیگری میکرد و رسواییهای دیگر پدید میآورد. روز آزمایش فرارسیده و «دیپلمههای دانشکدهی خیانت» هر یکی هنر خود را استادانه نشان میدادند. آن سرلشگر مطیعی بود که در رضاییه زیردستان خود را گزاشت و با چند تن از افسران که افزار دزدیهای او میبودند از راه کردستان رو بگریز نهاد. سرتیپ قادری در اردبیل همان رفتار را کرد. سربازان را گزارده خود را بیرون انداخت. سرلشگر محتشمی در خراسان همان کار را کرد و رسواییهای بیشتر بار آورد.
در کردستان و آن پیرامونها در سایهی پستی و بیآزرمی این افسران رسواییهایی رخ داد که من از گفتن ننگ میدارم. در چند جا کردان سربازان را بمیان گرفتند و تفنگ و افزارهای دیگر از دست آنان درآوردند. صد زشتی رخ داد.
در چند جا خود افسران تفنگها و افزارها در کوه و بیابان ریختند که بدست کردان و شاهسونان و دیگران بیفتد تا سر بگردنکشی و نافرمانی و راهزنی برآورند. این خیانت بسیار پست از سرتیپ پوریا و سرتیپ قادری و دیگران سر زد.
در همه جا سرلشگران و افسران بزرگ کامیونهای آرتش را که میبایست در دسترس سربازان گزارده شود ویژهی زنان و فرزندان و کاچال[=اسباب خانه] و کالای خود گردانیدند. در هنگامی که سربازان و برخی افسران غیرتمند پیش رفته در برابر دشمن میجنگیدند و جانبازی میکردند این افسران خائن با همهی کامیونها و اتومبیلها که در زیر دست میداشتند فرزندان و کاچالهای خود را راه میانداختند. سرهنگ شکمگندهای را در تبریز میشناسم که میگویند در همان روز نخست که در صوفیان و آن پیرامونها جنگ میرفت و هواپیماهای روسها بالاسر شهر میپرید و میغرید ـ این سرهنگ در بازار بخریدن «جواهرات» و زرینهافزار میپرداخت و چون غرش هواپیماها برمیخاست جملههای دشنامآمیزی دربارهی ایران و آرتش ایران بزبان میآورد.
همچنان در تهران ، جنبشی بنام کوچ پدید آمده چون زنان و فرزندان شاه ـ شاهپورها و شاهدختها ـ به اسپهان میکوچیدند ، افسران بزرگ ، از شاه نیز جلوتر افتاده زنان و فرزندان خود را با اتومبیلهای آرتش به اسپهان فرستادند. سپس خودشان هم پا بگریز نهاده راه افتادند. دیدنی میبوده که این افسران والاجایگاه چگونه خود را در اتومبیلها پنهان ساخته و میگریختهاند. از کسانی که نام میبرند که در آن روز تهران و آرتش و مردم را گزارده برای نگهداری خود گریختهاند سرلشگر یزدانپناه فرمانده پادگان مرکز ، سرلشگر نقدی فرمانده لشگر دوم ، سرلشگر بوذرجمهری فرمانده لشگر یکم ، سرلشگر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ بودهاند. سرلشگر یزدانپناه همان افسر است که رئیس دانشکده میبوده و برای این کشور افسران میپروریده. همان افسر است که گفتارها در میهنپرستی به شاگردان میرانده.
...
یک کار وزارت جنگ که درپی آن خیانت ، و خود برای بپایان رسانیدن آن کرد این بود که افسرانی که در شهرستانها آن رفتار رسوا را کرده بودند ، چون یکایک بتهران رسیدند بکمترین بازخواستی از آنان برنخاست که تو گفتی هیچ کاری رخ نداده. بلکه بهمهی آنان روی خوش نشان داد و بآنان که کارهاشان از دستشان رفته بوده کارهای دیگری بدیده گرفت.
در حالی که آن افسران خیانتهای آشکار کرده و گناهشان یکی دو تا نمیبود. گذشته از «تخلفات» که ما از آنها آگاه نمیباشیم و سخن نمیرانیم رفتارهای زشت و پست دیگری از هر یکی از آنان سر زده بود که بزبانها افتاده و از همه جا آواز بدگویی مردم بلند میبود.
[سپس رفتارهای نامردانه و پست افسرانی را که نام برده یکایک بازمینماید و گزندهایی که بمردم رسیده و آسیبهایی که به سرفرازی و امیدهای ایشان رسیده را نشان میدهد.]
...
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
84%
آری
5%
نه
11%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (یک از دو)
صوفیگری (یا عرفان) چیست؟! ما در این زمینه نوشتارها نوشته و این را روشن گردانیدهایم که صوفیگری یک گمراهی هزارساله و از سرچشمههای بدبختی تودههای شرقی از مصر و دورتر از آن تا هندوستان و آنسوی اوست. صوفیگری جهان و زندگانی را خوار گرفتن و ویران گزاشتن ، دامن از آن برچیدن ، بگوشهای خزیده روز بسر بردن و از «قید تعلقات» رها گردیدنست.
همین عنوان رهایی از قید تعلقات که صوفیان دستور زندگانی خود گرفته بودند و در کتاب درسی دبیرستان نیز با ستایش از آن یاد شده ، چندان شناخته بوده که در یکی از شعرهای حافظ ، همان حافظی که از صوفیان نبوده و طعنهها به آنان میزده ، پدیدارست. آنجا که میگوید :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این شعر از شناختهترین شعرهای حافظ است (1) در حالی که پوچ و پرزیانست. این سخن ریشهی زندگی و همبستگیها میان آدمیان را میکَنَد. زیرا تعلق به معنی دلبستگی است و بنیاد زندگی و اجتماع بیش از همه بروی دلبستگیهاست. مثلاً دلبستگی به همسرست که زناشویی را پایدار و چراغ خانه را روشن نگاه میدارد. دلبستگی به کارست که به استواری و نیرومندی توده میانجامد. دلبستگی به فرزندست که مایهی پایداری نژاد میگردد. دلبستگی به والاتری و بهتری است که آدمی را به یادگیریها و پروا به تندرستی خود وامیدارد. دلبستگی به دیگر آدمیانست که دستگیری از بینوایان میکند و بیاری افتادگان میشتابد. دلبستگی به خویهای نیکوست که به رواج نیکیها راه میگشاید. دلبستگی به میهن است که بود و نبود یک توده به آن بسته میباشد.
اگر دانشآموزان همین رهایی از «قید تعلقات» را که از آموزاکهای صوفیگریست و در کتابهای درسیشان یاد شده ، دستور زندگانی بگیرند آیا از ایشان میتوان چشم داشت که برای کشورشان سودمند باشند؟! در برابر دشمنان ایستادگی کرده بجنگند؟! خانه و زندگانی برپا سازند و تازه اگر برپا داشتند بنگهداریش بکوشند؟! در دوستی پایداری و وفاداری کنند؟! بعنوان یک کارمند به کارهای اداره و شرکت دل سوزانند؟! به بهتری زندگانیشان کوشند؟! مگر میتوان دلبستگیها و وابستگیها (تعلقات) را بند (قید) دانست و از یکسو به رستن از آن کوشید و از سوی دیگر به چنین کوششهایی برخاست؟! پس چه بیجاست که رهایی از آن را سرفرازی شمارد؟!
نمونهی دیگر از کوشش به رواج صوفیگری در کتابهای درسی ، یاد کردن از کتاب تذکرةالاولیاء است. این کتاب پر است از سرگذشتهای گزافهآمیز و دروغبافیهای پیشوایان صوفی. یکی از آنها که دربارهی حسین منصور حلاج میباشد در کتاب درسی ادبیات پیشدانشگاهی (1/283) در چهار صفحه آمده. این درس پر است از افسانههایی که دربارهی او گفته شده :
ببینید چگونه به نوجوانان دبیرستانی با چنین افسانه و ستایشهای فرومایهی آن معنی «عشق» را یاد میدهند.
نمونهای دیگر :
معناهای باریکتر از مو که شنیدهاید ، این یک مثالش بود.
در این نوشتهها هیچ اشارهای به ادعای کودکانهی «انا الحق» (من خدایم) که حلاج از زبان نمیانداخته نشده.
پردههای دیگر هنوز هست و بدخواهیهای فراهم کنندگان کتابهای درسی به این کوتاهی پایان نمیگیرد. اینجا و آنجا سخن از مثنوی مولوی بمیان میآید. افسانهی خنک طوطی و بقال را به شاگردان مینمایانند. از اسرارالتوحید حکایتهای بیارج میآورند. از زبان عبدالحسین زرینکوب که راستی را یک مبلغ صوفیگری بوده است «سیرت مولانا» آورده چندین صفحه را سیاه میکنند. او در ستایش از مولوی سخنانی بدینسان میآورد :
دلنهادگی بر این عالم چیست؟! بیاد بیاورید که صوفیان «تعلقات» را «قید» (بند) میشمارند که باید برای آزادی از آن رست. زرینکوب اینها را خاکساری و تواضع مولوی شمارده چنین نتیجه میگیرد : «خویشتن را از «خود» خالی کرده بود و به مرتبهی فنا [فیالله] رسیده بود». بدینسان شاگردان باید بیاموزند که به این «دنیا» و زندگانی دل ننهند تا دچار دلتنگی نگردند و اگر دلتنگ شدند بدانند که از دلنهادگی بر این عالم است.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (یک از دو)
صوفیگری (یا عرفان) چیست؟! ما در این زمینه نوشتارها نوشته و این را روشن گردانیدهایم که صوفیگری یک گمراهی هزارساله و از سرچشمههای بدبختی تودههای شرقی از مصر و دورتر از آن تا هندوستان و آنسوی اوست. صوفیگری جهان و زندگانی را خوار گرفتن و ویران گزاشتن ، دامن از آن برچیدن ، بگوشهای خزیده روز بسر بردن و از «قید تعلقات» رها گردیدنست.
همین عنوان رهایی از قید تعلقات که صوفیان دستور زندگانی خود گرفته بودند و در کتاب درسی دبیرستان نیز با ستایش از آن یاد شده ، چندان شناخته بوده که در یکی از شعرهای حافظ ، همان حافظی که از صوفیان نبوده و طعنهها به آنان میزده ، پدیدارست. آنجا که میگوید :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این شعر از شناختهترین شعرهای حافظ است (1) در حالی که پوچ و پرزیانست. این سخن ریشهی زندگی و همبستگیها میان آدمیان را میکَنَد. زیرا تعلق به معنی دلبستگی است و بنیاد زندگی و اجتماع بیش از همه بروی دلبستگیهاست. مثلاً دلبستگی به همسرست که زناشویی را پایدار و چراغ خانه را روشن نگاه میدارد. دلبستگی به کارست که به استواری و نیرومندی توده میانجامد. دلبستگی به فرزندست که مایهی پایداری نژاد میگردد. دلبستگی به والاتری و بهتری است که آدمی را به یادگیریها و پروا به تندرستی خود وامیدارد. دلبستگی به دیگر آدمیانست که دستگیری از بینوایان میکند و بیاری افتادگان میشتابد. دلبستگی به خویهای نیکوست که به رواج نیکیها راه میگشاید. دلبستگی به میهن است که بود و نبود یک توده به آن بسته میباشد.
اگر دانشآموزان همین رهایی از «قید تعلقات» را که از آموزاکهای صوفیگریست و در کتابهای درسیشان یاد شده ، دستور زندگانی بگیرند آیا از ایشان میتوان چشم داشت که برای کشورشان سودمند باشند؟! در برابر دشمنان ایستادگی کرده بجنگند؟! خانه و زندگانی برپا سازند و تازه اگر برپا داشتند بنگهداریش بکوشند؟! در دوستی پایداری و وفاداری کنند؟! بعنوان یک کارمند به کارهای اداره و شرکت دل سوزانند؟! به بهتری زندگانیشان کوشند؟! مگر میتوان دلبستگیها و وابستگیها (تعلقات) را بند (قید) دانست و از یکسو به رستن از آن کوشید و از سوی دیگر به چنین کوششهایی برخاست؟! پس چه بیجاست که رهایی از آن را سرفرازی شمارد؟!
نمونهی دیگر از کوشش به رواج صوفیگری در کتابهای درسی ، یاد کردن از کتاب تذکرةالاولیاء است. این کتاب پر است از سرگذشتهای گزافهآمیز و دروغبافیهای پیشوایان صوفی. یکی از آنها که دربارهی حسین منصور حلاج میباشد در کتاب درسی ادبیات پیشدانشگاهی (1/283) در چهار صفحه آمده. این درس پر است از افسانههایی که دربارهی او گفته شده :
«نقل است که درویشی در آن میان[در پای دار] ازو پرسید که «عشق چیست»؟ گفت : «امروز بینی و فردا و پسفردا». آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بردادند ، یعنی عشق اینست».
ببینید چگونه به نوجوانان دبیرستانی با چنین افسانه و ستایشهای فرومایهی آن معنی «عشق» را یاد میدهند.
نمونهای دیگر :
«پس هر کسی سنگی میانداختند. شِبلی موافقت را گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد ؛ گفتند : «از اینهمه سنگ چرا هیچ آهی نکردی ، از گلی آه کردن چه سرّ است؟» گفت : آنکه آنها نمیدانند معذورند ؛ از او سختم میآید که میداند که نمیباید انداخت».
معناهای باریکتر از مو که شنیدهاید ، این یک مثالش بود.
در این نوشتهها هیچ اشارهای به ادعای کودکانهی «انا الحق» (من خدایم) که حلاج از زبان نمیانداخته نشده.
پردههای دیگر هنوز هست و بدخواهیهای فراهم کنندگان کتابهای درسی به این کوتاهی پایان نمیگیرد. اینجا و آنجا سخن از مثنوی مولوی بمیان میآید. افسانهی خنک طوطی و بقال را به شاگردان مینمایانند. از اسرارالتوحید حکایتهای بیارج میآورند. از زبان عبدالحسین زرینکوب که راستی را یک مبلغ صوفیگری بوده است «سیرت مولانا» آورده چندین صفحه را سیاه میکنند. او در ستایش از مولوی سخنانی بدینسان میآورد :
«وقتی یک تن از یاران را غمناک دید گفت که در دنیا همهی دلتنگیها از دل نهادگی بر این عالم است».
دلنهادگی بر این عالم چیست؟! بیاد بیاورید که صوفیان «تعلقات» را «قید» (بند) میشمارند که باید برای آزادی از آن رست. زرینکوب اینها را خاکساری و تواضع مولوی شمارده چنین نتیجه میگیرد : «خویشتن را از «خود» خالی کرده بود و به مرتبهی فنا [فیالله] رسیده بود». بدینسان شاگردان باید بیاموزند که به این «دنیا» و زندگانی دل ننهند تا دچار دلتنگی نگردند و اگر دلتنگ شدند بدانند که از دلنهادگی بر این عالم است.
👇
دیده میشود که زرینکوب و وزارت آموزش و پرورش این کشور دست در دست یکدیگر گمراهیها را به شاگردان یاد میدهند. بجای حقایق زندگی (نیکآموزیها) ضد آنها را که بدآموزیهاست در مغز نوجوانان جای میدهند.
کتاب وزارت آموزش و پرورش ادامه میدهد :
این نمودِ همان خیرهرویی صوفیان است که با همهی تنبلی و بیکاری و وبال گردن دیگران بودن ، باز زبان به «اهل بازار» دراز میداشتند و بازار را «جایگاه شیطان» میشماردند. بازاریان و دیگران همهی روز میکوشیدند ولی صوفیان که بیشترشان بیکاره بودند و روزیشان را از دست چنان کسانی درمییافتند زبانشان به همانها دراز میبود. این بدتر که خود را از آنان والاتر هم میدانستند.
از یکسو میگوید : «درویشی واقعی را عبارت از بیتعلقی میدانست» و از سوی دیگر «مال و مکنت را مانع درویشی نمیدید». دانسته نیست این ناسازگاری را مولوی درنیافته بوده یا زرینکوب. چگونه با بیتعلقی میتوان مال و مکنت داشت؟!
🔹 پانوشت :
(1) : این شعر در کتاب درسی ادبیات فارسی سال یکم دبیرستان (1/201) نیز آمده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
کتاب وزارت آموزش و پرورش ادامه میدهد :
«[مولوی] میگفت : اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد ، اینقدر هست که از زمرهی خلق و اهل بازار ممتاز باشد».
این نمودِ همان خیرهرویی صوفیان است که با همهی تنبلی و بیکاری و وبال گردن دیگران بودن ، باز زبان به «اهل بازار» دراز میداشتند و بازار را «جایگاه شیطان» میشماردند. بازاریان و دیگران همهی روز میکوشیدند ولی صوفیان که بیشترشان بیکاره بودند و روزیشان را از دست چنان کسانی درمییافتند زبانشان به همانها دراز میبود. این بدتر که خود را از آنان والاتر هم میدانستند.
از یکسو میگوید : «درویشی واقعی را عبارت از بیتعلقی میدانست» و از سوی دیگر «مال و مکنت را مانع درویشی نمیدید». دانسته نیست این ناسازگاری را مولوی درنیافته بوده یا زرینکوب. چگونه با بیتعلقی میتوان مال و مکنت داشت؟!
🔹 پانوشت :
(1) : این شعر در کتاب درسی ادبیات فارسی سال یکم دبیرستان (1/201) نیز آمده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
9%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (شش از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
بسیاری از افسران نامردی را بآنجا رسانیده بودند که در چنان هنگامی در اندیشهی دزدی باشند و خواروبار سربازان را بار کرده راه افتند و آنها را گرسنه و تهیدست گزارند. در تبریز که برخی افسران با دستهی خود پیش رفته بجنگ پرداخته بودند در پشت سر افسرانی جیره و پول آنها را دزدیده راه افتاده بودند. از اینگونه نامردیهای پست چندان میبود که بگفتن نیاید. با این حال وزارت جنگ نخواست از کسی بازخواستی کند.
راستی هم آنست که کسی نمیبود که به بازخواست برخیزد. بیشتر افسران آنها میبودند که در آن خیانت زشت دست داشته و در آن نمایش رلی بازی کرده بودند. اگر دو یا سه تن افسران پاکی
میبودند آنها نیز نمیتوانستند آوازی درآورند.
گفته میشد رضاشاه سخت برآشفته میخواست «دیوان حرب» برپا گرداند که خود رئیس آن باشد و سرلشگر ضرغامی و سرلشگر [1] نخجوان و دیگر افسران خائن را بمحاکمه بکشد. ولی تا توانستهاند جلو گرفتهاند و سپس هم او افتاده و رفته.
بیگمان باید دانست که اگر هایهوی روزنامهها نبودی و نامهای سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگر روسیاهان بزبانها نیفتادی ، وزارت جنگ نه تنها کار ، «ترفیع» هم بآنها دادی. ما در این باره دلیلی در دست میداریم که میباید گفت : «نمونهای از خیرهرویی و بیشرمی خائنان» است.
سروانی که در رضائیه[=ارومیه] از دستکهای دزدی و ستمگری سرلشگر معینی میبوده که در گریختن او را نیز همراه برداشته ، در سنندج به یک دسته از سربازان شوروی دچار آمدهاند که همانکه آن سربازان را دیدهاند اتومبیل را گزارده هر یکی بجایی گریختهاند ، و چون سربازان شوروی شلیک کردهاند یک گلوله از پشت سر بپای آن سروان خورده که آن را زخمی گردانیده. وزارت جنگ بنام آنکه در جنگ زخم برداشته ، باو «ترفیع» داده که ما چون داستان را در روزنامهی پرچم دنبال
میکردیم آن سروان نوشتهها را آورد و ما خود با دیده دیدیم.
روزنامهها که آن هایهوی را کردند و از جمله ما در روزنامهی پرچم گفتارهای بسیار نوشتیم وزارت جنگ نتوانست به سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگران «ترفیع» دهد و یا سر کار نگه دارد. ولی با آنهمه خواهشها محاکمه برپا نگردانید. آنچه دانسته شد تنها سرتیپ قادری را نهانی بمحاکمه کشیدند و نتیجهی آن بیرون نیامد. (جز اینکه یکی از روزنامهها حکم دادگاه را بدست آورده بچاپ رسانید).
چنانکه میدانید چندی پیش در مجلس هم گفتگوها در این زمینه بمیان آمد و سرانجام قانونی گذشت که آن افسران را بمحاکمه کشند. ولی تاکنون نشانی از چنان کاری پیدا نیست. آنچه ما میدانیم یا محاکمه نخواهند کرد یا اگر کردند به پردهپوشی و رویهکاری و ماستمالی خواهند کوشید.
شُوَندش[سبب] ناگفته پیداست : اگر آنان را بمحاکمه کشند صد خیانت نهان دیگر بیرون خواهد افتاد و چیزهای نادانستنی دانسته خواهد شد.
...
آنها زشتکاریهای افسران و وزیران بود. بیایید بدیگران : در چنان هنگامی ملایان چه کردند ، روزنامهنویسان چه کردند ، روستائیان چه کردند ، ایلها چه کردند ، یکایک از دیده گذرانید و کارهاشان بیاد آورید.
من چون سخنم از افسران میبود تنها گریختن آنها را گفتم. ولی آیا استاندارها و فرماندارها و رئیسشهربانیها و کلانترها نگریختند؟!. آیا سران ادارهها نگریختند؟!. آیا روستاییان براهآهن تبریز و تهران نریختند و آهنها و تیرهای آنها را نکندند؟!. آیا ملایان فرصت یافته بکینهی سالهای گذشته بزباندرازیها و بدگوییها برنخاستند؟!. آیا کشاورزان از گشادن راه کربلا بشادمانی برخاسته در چنان هنگام گرفتاری بیستویکهزار تن بتهران نریختند و با گرفتن گذرنامه بعراق نشتافتند؟!. آیا روزنامهها نبودند که تا دیروز ستایش از رضاشاه و از شاهپورها و شاهدختهایش را بایای[=وظیفهی] خود میشماردند و صد چاپلوسی مینمودند و بیکبار بازگشتند و به بد نوشتن پرداختند؟!. آیا نمایندگان نبودند که تا دیروز هر یکی خود را نوکری از رضاشاه میشناخت و فروتنی و چاپلوسی بیاندازه مینمود و اکنون بیکبار رو گردانیده هر یکی با زبان دیگری بدگفتن از او آغاز کردند؟!.»
(کسروی ، افسران ما ، 1323 ص 33 تا 46)
[دنبالهی این گفتار بسیار ارجدارست و سخن از علتهای این آلودگیها رانده آنها را در سه بخش «آموزاکها» ، «پیشامدها» و «سرگذشتها» جداگانه بازمینماید.]
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (شش از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
بسیاری از افسران نامردی را بآنجا رسانیده بودند که در چنان هنگامی در اندیشهی دزدی باشند و خواروبار سربازان را بار کرده راه افتند و آنها را گرسنه و تهیدست گزارند. در تبریز که برخی افسران با دستهی خود پیش رفته بجنگ پرداخته بودند در پشت سر افسرانی جیره و پول آنها را دزدیده راه افتاده بودند. از اینگونه نامردیهای پست چندان میبود که بگفتن نیاید. با این حال وزارت جنگ نخواست از کسی بازخواستی کند.
راستی هم آنست که کسی نمیبود که به بازخواست برخیزد. بیشتر افسران آنها میبودند که در آن خیانت زشت دست داشته و در آن نمایش رلی بازی کرده بودند. اگر دو یا سه تن افسران پاکی
میبودند آنها نیز نمیتوانستند آوازی درآورند.
گفته میشد رضاشاه سخت برآشفته میخواست «دیوان حرب» برپا گرداند که خود رئیس آن باشد و سرلشگر ضرغامی و سرلشگر [1] نخجوان و دیگر افسران خائن را بمحاکمه بکشد. ولی تا توانستهاند جلو گرفتهاند و سپس هم او افتاده و رفته.
بیگمان باید دانست که اگر هایهوی روزنامهها نبودی و نامهای سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگر روسیاهان بزبانها نیفتادی ، وزارت جنگ نه تنها کار ، «ترفیع» هم بآنها دادی. ما در این باره دلیلی در دست میداریم که میباید گفت : «نمونهای از خیرهرویی و بیشرمی خائنان» است.
سروانی که در رضائیه[=ارومیه] از دستکهای دزدی و ستمگری سرلشگر معینی میبوده که در گریختن او را نیز همراه برداشته ، در سنندج به یک دسته از سربازان شوروی دچار آمدهاند که همانکه آن سربازان را دیدهاند اتومبیل را گزارده هر یکی بجایی گریختهاند ، و چون سربازان شوروی شلیک کردهاند یک گلوله از پشت سر بپای آن سروان خورده که آن را زخمی گردانیده. وزارت جنگ بنام آنکه در جنگ زخم برداشته ، باو «ترفیع» داده که ما چون داستان را در روزنامهی پرچم دنبال
میکردیم آن سروان نوشتهها را آورد و ما خود با دیده دیدیم.
روزنامهها که آن هایهوی را کردند و از جمله ما در روزنامهی پرچم گفتارهای بسیار نوشتیم وزارت جنگ نتوانست به سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگران «ترفیع» دهد و یا سر کار نگه دارد. ولی با آنهمه خواهشها محاکمه برپا نگردانید. آنچه دانسته شد تنها سرتیپ قادری را نهانی بمحاکمه کشیدند و نتیجهی آن بیرون نیامد. (جز اینکه یکی از روزنامهها حکم دادگاه را بدست آورده بچاپ رسانید).
چنانکه میدانید چندی پیش در مجلس هم گفتگوها در این زمینه بمیان آمد و سرانجام قانونی گذشت که آن افسران را بمحاکمه کشند. ولی تاکنون نشانی از چنان کاری پیدا نیست. آنچه ما میدانیم یا محاکمه نخواهند کرد یا اگر کردند به پردهپوشی و رویهکاری و ماستمالی خواهند کوشید.
شُوَندش[سبب] ناگفته پیداست : اگر آنان را بمحاکمه کشند صد خیانت نهان دیگر بیرون خواهد افتاد و چیزهای نادانستنی دانسته خواهد شد.
...
آنها زشتکاریهای افسران و وزیران بود. بیایید بدیگران : در چنان هنگامی ملایان چه کردند ، روزنامهنویسان چه کردند ، روستائیان چه کردند ، ایلها چه کردند ، یکایک از دیده گذرانید و کارهاشان بیاد آورید.
من چون سخنم از افسران میبود تنها گریختن آنها را گفتم. ولی آیا استاندارها و فرماندارها و رئیسشهربانیها و کلانترها نگریختند؟!. آیا سران ادارهها نگریختند؟!. آیا روستاییان براهآهن تبریز و تهران نریختند و آهنها و تیرهای آنها را نکندند؟!. آیا ملایان فرصت یافته بکینهی سالهای گذشته بزباندرازیها و بدگوییها برنخاستند؟!. آیا کشاورزان از گشادن راه کربلا بشادمانی برخاسته در چنان هنگام گرفتاری بیستویکهزار تن بتهران نریختند و با گرفتن گذرنامه بعراق نشتافتند؟!. آیا روزنامهها نبودند که تا دیروز ستایش از رضاشاه و از شاهپورها و شاهدختهایش را بایای[=وظیفهی] خود میشماردند و صد چاپلوسی مینمودند و بیکبار بازگشتند و به بد نوشتن پرداختند؟!. آیا نمایندگان نبودند که تا دیروز هر یکی خود را نوکری از رضاشاه میشناخت و فروتنی و چاپلوسی بیاندازه مینمود و اکنون بیکبار رو گردانیده هر یکی با زبان دیگری بدگفتن از او آغاز کردند؟!.»
(کسروی ، افسران ما ، 1323 ص 33 تا 46)
[دنبالهی این گفتار بسیار ارجدارست و سخن از علتهای این آلودگیها رانده آنها را در سه بخش «آموزاکها» ، «پیشامدها» و «سرگذشتها» جداگانه بازمینماید.]
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
6%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (دو از دو)
جای شگفت است ، اسلام راه کار و کوشش را بروی همه گشاده میخواست و آموزاکهایش مسلمانان را بکار وامیداشت که از آن راه ، زندگی بسر برند و گردن فرازند و بینیازی کنند ، صوفیان راه را کج بلکه وارونه رفته تن بکار نمیدادند و چون به نیازمندی میافتادند ، بیشرمی کرده دست گدایی به این و آن دراز مینمودند. بدتر آنکه با دروغهای شرمآوری پرده بروی کار خود میکشیدند. مثلاً چنانکه زرینکوب آورده :
«در حقیقت اکثر یاران مولانا در این سالها فتیان[جوانمرد] شهر و همگی اهل کسب و کار بودند. سایرین را هم مولانا الزام و دلالت به کسب و کار میکرد. از اینکه تکیه بر فتوح و نذور اهل خیر نمایند ، تحذیرشان مینمود و به آنها خاطرنشان میساخت که هر کس این طریقت نورزد به پولی نیرزد».
جای پرسش است : اگر اینها راست است ، چه نیاز داشتهاند به دریافت «فتوح و نذور اهل خیر»؟! «اهل کسب و کار» چه نیاز به «وجه ادرار» از دیگران داشته که به خانقاهشان «جهت اصحاب» کمک شود؟!
نویسندهی سیرت مولانا دست برندار نیست. بیآبروترین رفتارها را با ستایشهایی توأم میگرداند تو گویی اینها خویهای بس ستودهایست که پیشوای بنام صوفیگری بدانها آراسته بوده. مثلاً از «تنگعیشی» خانوادهی مولوی مینویسد که بر ایشان تحمیل شده بود و چون شکایت به او میکردند «به جِدّ یا مزاح به ایشان این تسلی را میداد که «وی دنیا را از ایشان دریغ نمیدارد بلکه ایشان را از دنیا دریغ میدارد»». «اگر وقتی در خانهاش اسباب اغذیه و تکلف کمتر بود «بشاشت عظیم» میکرد. این بشاشت وی بخاطر فقر اختیاریاش بود که وی را از برتریجویی و زیادهطلبی بازمیداشت ..».
این جملهی آخری غلط و مایهی گمراهیست. گمراهی از واژهی «برتریجویی» برمیخیزد. این واژه معنی روشن خود را دارد و چنانکه در معنی خود بکار رود نه دلالت بر گناهست و نه مایهی شرمساری. همانست که مایهی رقابت هم هست. آن «فقر اختیاری» (نه سادهزیستی) است که گناه و مایهی شرمساری است. بیچیزیِ «خودخواسته» چیزی جز نادانی و ندانستن سادهترین حقیقتِ کار و زندگی نیست.
نویسنده برای آنکه آن را یک چیز برجسته و نیکی وانماید چنان از برتریجستن سخن میراند تو گویی گناه بزرگی را به یادها میآورد. تو گویی کوششی که مردمان برای بهتر شدن زندگی خود میکنند از راه «برتریفروشی» است. تو گویی کوشندگان از این راه درپی آنند به دیگران بفهمانند که از آنها بهتر و برترند. حال آنکه ، این «برتریفروش» (نه برتریجو) است که سستروان و بیمارست و میکوشد به دیگران بفهماند که او در مال یا دانش یا دیگر ستودگیها بهتر و والاتر از آنهاست (هرچند نباشد). وگرنه برتریجویی یک ویژگی فطری آدمیست و هر کسی که آن را ندارد یا کوشیده سرکوبش کند خود بیمارست.
ببینید ما مراحل درسی را یکی پس از دیگری میگذرانیم یا در ادارهای از کارمندی ساده آغاز کرده خود را به جایگاه ارشدی و مدیری میرسانیم. به یاد گرفتن یک زبان بیگانه یا فن و هنری تازه میکوشیم. اینها و مانندهای این را برای بهتر کردن کیفیت خود و زندگیمان میکنیم. اینها برتریجویی است. اکنون پرسش آنست که کجای چنان کوششهایی بد یا گناهآلود است؟!
آدمی همیشه خواهان آن بوده که زندگانیش بهتر گردد. اینکه از غارنشینی به این پایه از زندگانی رسیده مگر نه از آن راه بوده که تنها به سیر کردن شکم بس نکرده؟! بجایی رسیده که توانسته بیش از آنچه نیاز دارد تولید کند و بدینسان توانسته افزون بر خوراک و نوشاک و پوشاک و گستراک که نیازمند بوده ، بخشی را برای امنیت و نگاهداری از خود و بخشی دیگر را برای پرداختن به هنر و دانش و سرگرمیها بکار برد؟! آیا این کارها را برای بهتری زندگانیش کرده یا برای برتریفروشی به دیگران؟!.
اگر در آدمی چنین نیرویی نبود نه از کسی نیکوکاری سر میزد و نه اختراع و ابتکاری میکرد. در همان غارها بسر میبرد و به همان زندگی پست دل خوش میداشت.
کجا کوشش به بهتری زندگی به آن معنی بوده که مردمان ستودگیها را زیر پا نهند و به بهای بیآبرویی چیزی بدست آورند؟!. چه شده که نویسنده ستایش از چنین کوششهایی نمیکند؟!
اینکه کسی پاسخ دهد : نویسنده نیز خواستش از «برتریجویی» همانست که ما واژهی «برتریفروشی» را برایش بکار بردیم ، پذیرفتنی نیست. زیرا توان پرسید : آیا برای بهبود زندگی خود و مردمان نمیتوان بیشترین و ارجدارترین کوششها را کرد بیآنکه به دیگران فخر و برتری فروخت؟!. آیا راه دوری جستن از رفتار زشتِ برتریفروشی ، بیچیزی را برگزیدنست؟! از ترس کژدم به مار پناه بردن که شنیدهاید نیست؟!.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (دو از دو)
جای شگفت است ، اسلام راه کار و کوشش را بروی همه گشاده میخواست و آموزاکهایش مسلمانان را بکار وامیداشت که از آن راه ، زندگی بسر برند و گردن فرازند و بینیازی کنند ، صوفیان راه را کج بلکه وارونه رفته تن بکار نمیدادند و چون به نیازمندی میافتادند ، بیشرمی کرده دست گدایی به این و آن دراز مینمودند. بدتر آنکه با دروغهای شرمآوری پرده بروی کار خود میکشیدند. مثلاً چنانکه زرینکوب آورده :
«در حقیقت اکثر یاران مولانا در این سالها فتیان[جوانمرد] شهر و همگی اهل کسب و کار بودند. سایرین را هم مولانا الزام و دلالت به کسب و کار میکرد. از اینکه تکیه بر فتوح و نذور اهل خیر نمایند ، تحذیرشان مینمود و به آنها خاطرنشان میساخت که هر کس این طریقت نورزد به پولی نیرزد».
جای پرسش است : اگر اینها راست است ، چه نیاز داشتهاند به دریافت «فتوح و نذور اهل خیر»؟! «اهل کسب و کار» چه نیاز به «وجه ادرار» از دیگران داشته که به خانقاهشان «جهت اصحاب» کمک شود؟!
نویسندهی سیرت مولانا دست برندار نیست. بیآبروترین رفتارها را با ستایشهایی توأم میگرداند تو گویی اینها خویهای بس ستودهایست که پیشوای بنام صوفیگری بدانها آراسته بوده. مثلاً از «تنگعیشی» خانوادهی مولوی مینویسد که بر ایشان تحمیل شده بود و چون شکایت به او میکردند «به جِدّ یا مزاح به ایشان این تسلی را میداد که «وی دنیا را از ایشان دریغ نمیدارد بلکه ایشان را از دنیا دریغ میدارد»». «اگر وقتی در خانهاش اسباب اغذیه و تکلف کمتر بود «بشاشت عظیم» میکرد. این بشاشت وی بخاطر فقر اختیاریاش بود که وی را از برتریجویی و زیادهطلبی بازمیداشت ..».
این جملهی آخری غلط و مایهی گمراهیست. گمراهی از واژهی «برتریجویی» برمیخیزد. این واژه معنی روشن خود را دارد و چنانکه در معنی خود بکار رود نه دلالت بر گناهست و نه مایهی شرمساری. همانست که مایهی رقابت هم هست. آن «فقر اختیاری» (نه سادهزیستی) است که گناه و مایهی شرمساری است. بیچیزیِ «خودخواسته» چیزی جز نادانی و ندانستن سادهترین حقیقتِ کار و زندگی نیست.
نویسنده برای آنکه آن را یک چیز برجسته و نیکی وانماید چنان از برتریجستن سخن میراند تو گویی گناه بزرگی را به یادها میآورد. تو گویی کوششی که مردمان برای بهتر شدن زندگی خود میکنند از راه «برتریفروشی» است. تو گویی کوشندگان از این راه درپی آنند به دیگران بفهمانند که از آنها بهتر و برترند. حال آنکه ، این «برتریفروش» (نه برتریجو) است که سستروان و بیمارست و میکوشد به دیگران بفهماند که او در مال یا دانش یا دیگر ستودگیها بهتر و والاتر از آنهاست (هرچند نباشد). وگرنه برتریجویی یک ویژگی فطری آدمیست و هر کسی که آن را ندارد یا کوشیده سرکوبش کند خود بیمارست.
ببینید ما مراحل درسی را یکی پس از دیگری میگذرانیم یا در ادارهای از کارمندی ساده آغاز کرده خود را به جایگاه ارشدی و مدیری میرسانیم. به یاد گرفتن یک زبان بیگانه یا فن و هنری تازه میکوشیم. اینها و مانندهای این را برای بهتر کردن کیفیت خود و زندگیمان میکنیم. اینها برتریجویی است. اکنون پرسش آنست که کجای چنان کوششهایی بد یا گناهآلود است؟!
آدمی همیشه خواهان آن بوده که زندگانیش بهتر گردد. اینکه از غارنشینی به این پایه از زندگانی رسیده مگر نه از آن راه بوده که تنها به سیر کردن شکم بس نکرده؟! بجایی رسیده که توانسته بیش از آنچه نیاز دارد تولید کند و بدینسان توانسته افزون بر خوراک و نوشاک و پوشاک و گستراک که نیازمند بوده ، بخشی را برای امنیت و نگاهداری از خود و بخشی دیگر را برای پرداختن به هنر و دانش و سرگرمیها بکار برد؟! آیا این کارها را برای بهتری زندگانیش کرده یا برای برتریفروشی به دیگران؟!.
اگر در آدمی چنین نیرویی نبود نه از کسی نیکوکاری سر میزد و نه اختراع و ابتکاری میکرد. در همان غارها بسر میبرد و به همان زندگی پست دل خوش میداشت.
کجا کوشش به بهتری زندگی به آن معنی بوده که مردمان ستودگیها را زیر پا نهند و به بهای بیآبرویی چیزی بدست آورند؟!. چه شده که نویسنده ستایش از چنین کوششهایی نمیکند؟!
اینکه کسی پاسخ دهد : نویسنده نیز خواستش از «برتریجویی» همانست که ما واژهی «برتریفروشی» را برایش بکار بردیم ، پذیرفتنی نیست. زیرا توان پرسید : آیا برای بهبود زندگی خود و مردمان نمیتوان بیشترین و ارجدارترین کوششها را کرد بیآنکه به دیگران فخر و برتری فروخت؟!. آیا راه دوری جستن از رفتار زشتِ برتریفروشی ، بیچیزی را برگزیدنست؟! از ترس کژدم به مار پناه بردن که شنیدهاید نیست؟!.
👇
اینکه پیشوایان صوفی ، جهان و زندگانی را یک چیز پستی وانمودهاند و حقیقت سادهای همچون ستودگی و ارجمندی کار و کوشش را نفهمیده بجای آن به دریوزگی گراییدهاند یک چیزست ، اینکه کسانی در این روزگار ، راه آنان را یک چیز والایی نشان دهند و با گفتن یک عنوانِ گنگِ «عرفان» زهر بکام جوانان بریزند ، و در همانحال بخواهند زبان نکوهش دیگران را ببندند خود چیز دیگرست.
پس برای «فقر اختیاری» فضیلت تراشیدن و آن را جلوگیر برتریجویی نشان دادن جز شعبده بازی و خاک بچشم خوانندگان پاشیدن نیست. نمیدانیم نویسندهی این نوشتار خود در زندگانی چه اندازه دارایی اندوخته و چه اندازه به سخنانی که نوشته باور میداشته ولی این میدانیم که همچون همگان همیشه در زندگی خواهای پیشرفت و اندوختن آگاهیهای بیشتر بوده. همچنانست کسانی که اینها را در کتابهای درسی نوجوانان گنجانیدهاند. آیا این کوششها برتری جستن نبوده؟!
آیا بازاریان ، کارکنان ادارهها ، صنعتگران خردهپا و کارخانهداران یا کسانی که همیشه در راه زندگی میکوشند ، به این سخنان به چه دیدهای مینگرند؟!. آیا ایشان کوششی را که مردمان برای بهتری زندگانی خود میکنند چه مینامند؟!
از چنین پیشوایی ، اگر مریدان دست دریوزه به این در و آن در دراز کردهاند جای شگفتی نیست. این چه باورهای پستی بوده که اینان داشتهاند و این نویسنده ستوده و فراهم کنندگان کتاب درسی نیز شرم نکرده به شاگردان دبیرستانی ارمغان کردهاند؟! تو گویی وظیفه داشتهاند کتاب در تبلیغ صوفیگری بنویسند.
این بسیار دور است که گمان داریم نویسندهی سیرت مولانا و فراهم آورندگان چنین کتابهایی تأثیر این آموزاکها بر نوجوانان را نمیدانستهاند.
هر زمان که سخن از تأثیر بدآموزیهای صوفیگری میرود ، داستانی که یکی از یاران بازنموده بیادمان میافتد. میگوید : خانوادهی یکی از آشنایانم پدرشان را زود از دست داده بودند. مادرشان با هر دشواری بود فرزندان را بزرگ کرده و هم کوشیده بود از درس خواندن بازنمانند. برادر بزرگشان جایگاه راهبر خانواده را پیدا کرده بود و با کار و تلاش بخشی از دررفت (=هزینه) خانه را تأمین میکرد. همچنان کارها براه بود و جبران کوششهای پدر و درآمد او میشد تا اینکه دیده شد همان برادر نانآور از کار رویگردانی مینماید. چون جویا شدند دانسته شد همنشینان درویش و صوفی پیدا کرده و زیرِ تأثیر آموزاکهای صوفیگری شانه از زیر بار مسئولیت به آن بزرگی و ارجمندی خالی میکند. بدینسان سامان یک خانواده با آموزاکهای زهرآلود صوفیگری بهم خورده بود. آشنایم گله از «مکتب درویشان» میکرد و میگفت : هر گاه که از برادرمان میپرسیم چرا بسر کار نمیروی؟! پاسخ میدهد : «کار برای چیست؟! آدم که همهاش نباید درپی پول باشد ، باید به تربیت نفس پرداخت. ...».
نمیدانم پایان صوفیگری برادرش چه شد. نمیدانم آیا روزی این پرسش را کسی ازو کرد یا خودش به آن پی برد : «بسیار نیک ، میخواهی نفست را تربیت کنی ، آیا شکمت به نان و آب و تنت به آسایش نیاز ندارد؟! ، اینها را از چه راه باید فراهم آوری؟!».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
پس برای «فقر اختیاری» فضیلت تراشیدن و آن را جلوگیر برتریجویی نشان دادن جز شعبده بازی و خاک بچشم خوانندگان پاشیدن نیست. نمیدانیم نویسندهی این نوشتار خود در زندگانی چه اندازه دارایی اندوخته و چه اندازه به سخنانی که نوشته باور میداشته ولی این میدانیم که همچون همگان همیشه در زندگی خواهای پیشرفت و اندوختن آگاهیهای بیشتر بوده. همچنانست کسانی که اینها را در کتابهای درسی نوجوانان گنجانیدهاند. آیا این کوششها برتری جستن نبوده؟!
آیا بازاریان ، کارکنان ادارهها ، صنعتگران خردهپا و کارخانهداران یا کسانی که همیشه در راه زندگی میکوشند ، به این سخنان به چه دیدهای مینگرند؟!. آیا ایشان کوششی را که مردمان برای بهتری زندگانی خود میکنند چه مینامند؟!
از چنین پیشوایی ، اگر مریدان دست دریوزه به این در و آن در دراز کردهاند جای شگفتی نیست. این چه باورهای پستی بوده که اینان داشتهاند و این نویسنده ستوده و فراهم کنندگان کتاب درسی نیز شرم نکرده به شاگردان دبیرستانی ارمغان کردهاند؟! تو گویی وظیفه داشتهاند کتاب در تبلیغ صوفیگری بنویسند.
این بسیار دور است که گمان داریم نویسندهی سیرت مولانا و فراهم آورندگان چنین کتابهایی تأثیر این آموزاکها بر نوجوانان را نمیدانستهاند.
هر زمان که سخن از تأثیر بدآموزیهای صوفیگری میرود ، داستانی که یکی از یاران بازنموده بیادمان میافتد. میگوید : خانوادهی یکی از آشنایانم پدرشان را زود از دست داده بودند. مادرشان با هر دشواری بود فرزندان را بزرگ کرده و هم کوشیده بود از درس خواندن بازنمانند. برادر بزرگشان جایگاه راهبر خانواده را پیدا کرده بود و با کار و تلاش بخشی از دررفت (=هزینه) خانه را تأمین میکرد. همچنان کارها براه بود و جبران کوششهای پدر و درآمد او میشد تا اینکه دیده شد همان برادر نانآور از کار رویگردانی مینماید. چون جویا شدند دانسته شد همنشینان درویش و صوفی پیدا کرده و زیرِ تأثیر آموزاکهای صوفیگری شانه از زیر بار مسئولیت به آن بزرگی و ارجمندی خالی میکند. بدینسان سامان یک خانواده با آموزاکهای زهرآلود صوفیگری بهم خورده بود. آشنایم گله از «مکتب درویشان» میکرد و میگفت : هر گاه که از برادرمان میپرسیم چرا بسر کار نمیروی؟! پاسخ میدهد : «کار برای چیست؟! آدم که همهاش نباید درپی پول باشد ، باید به تربیت نفس پرداخت. ...».
نمیدانم پایان صوفیگری برادرش چه شد. نمیدانم آیا روزی این پرسش را کسی ازو کرد یا خودش به آن پی برد : «بسیار نیک ، میخواهی نفست را تربیت کنی ، آیا شکمت به نان و آب و تنت به آسایش نیاز ندارد؟! ، اینها را از چه راه باید فراهم آوری؟!».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸