پاکدینی ـ احمد کسروی
7.77K subscribers
8.61K photos
485 videos
2.28K files
1.76K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (دو از دو)


چندی پیش یکی از آشنایان از تبریز آمد و یک لایحه‌ای آورده بود در این زمینه که باید رضاشاه محاکمه شود. چند تنی مهر و دستینه نهاده فرستاده بودند که در پرچم بچاپ رسانیم. در دل خود گفتم : ای کاش شما آن شایستگی را داشتید که بتوانید سررشته‌داران کشور را بمحاکمه کشید. متأسفانه ندارید. بآورنده‌ی لایحه گفتم : رضاشاه گزاشته و رفته و شما دیگر دست باو ندارید که محاکمه کنید. ولی کسانی که سزاوار محاکمه هستند بسیارند. اگر شایستگی دارید آنها را بمحاکمه بخوانید. گفت : مثلاً که؟.. گفتم : مثلاً جناب آقای اسفندیاری رئیس دارالشورا. [1]

این جناب دیروز به رضاشاه صد چاپلوسی می‌نمود. در جایگاه «رئیس پارلمان» که از دیده‌ی اهمیت پایین‌تر از پادشاهی نیست می‌نشست و خود را «چاکر» می‌خواند. هنگامی که از مجلس هیئتی برگزیده می‌خواستند به نزد شاه فرستند چنین می‌گفت : «سلامهای عبیدانه (یا چاکرانه‌ی) ما را نیز بخاک پای همایونی عرض کنید». کنون شما از او بپرسید : آقا تو که مشتاق چاکری هستی با ریاست مجلس چه کار داری؟!. چرا آن را پذیرفته‌ای؟!. چاکر کجا و رئیس مجلس کجا؟!. رئیس مجلس نماینده‌ی بیست‌ملیون توده و خود رئیس قوه‌ی مقننه است. چنین کسی نمی‌تواند خود را چاکر گرداند. چنین کاری خود خیانت بتوده و کشور می‌باشد. اینجا جای سرشکستگی و فروتنی نیست. جای سرفرازی و امانت‌نگه‌داریست.

درست مانند آنست که شما بکسی وکالت دهید که برود و با طرف شما زانو بزانو نشیند و محاکمه کند. و بادعاهای او پاسخ دهد و حق شما را نگه دارد ، و او برود و در برابر طرفتان بتواضع و فروتنی پردازد و خود را چاکر و عبید او خواند. و بجای دفاع از حق شما ، بدعواهای او «بلی ، بلی» بگوید و بدینسان حق شما را ضایع و خودتان را سرشکسته و بی‌آبرو گرداند. آیا چنان کسی گناهکار نیست؟!.. آیا چنان کسی بدخواه نیست؟!.. شما اگر بمحاکمه کشید اینک این گناهکار و بدخواه را من بشما نشان می‌دهم. گناه این مرد کمتر از گناه رضاشاه نیست. رضاشاه هرچه کرده با دست اینها کرده ، مشروطه را با دست اینها کشته.

کنون ببینیم آقای اسفندیاری معنی مشروطه و مجلس را نمی‌داند؟.. نمی‌داند که در آن جایگاهی که (بازور یا از هر راه دیگری) نشسته جایگاه نمایندگی بیست‌ملیون توده است؟.. نمی‌داند که رئیس قوه‌ی مقننه از پادشاه که رئیس قوه‌ی مجریه است چندان پائینتر نیست؟.. نمی‌داند که فروتنی و چاکری شایسته‌ی او نمی‌باشد و اساساً چنین اختیاری را ندارد؟..

بیگمان همه‌ی اینها را می‌داند. چیزی که هست کمترین علاقه‌ای بکشور ، و توده و وظیفه ، و اینگونه چیزها ندارد و او در زندگانی تنها بخوشگذرانی خود علاقمند است. تاریخچه‌ی زندگانی او را بدست آورید تا بدانید هشتاد سال عمر را چگونه بسر داده. در سال 1325[قمری] که محمدعلی‌میرزا ، میرزاعلی‌اصغرخان اتابک را بتهران خواسته سروزیر گردانید و اتابک با یک جدیت به برانداختن مشروطه و مجلس می‌کوشید این مرد معاون او و یکی از بدخواهان نامی مشروطه بود سپس بعنوان نمایندگی در کمیسیون سرحدی به ارومی[=رضاییه] رفت و چون محمدعلی‌میرزا مجلس را بست او نیز انجمن ارومی را برانداخت.

یازده ماه که تبریز در جنگ و کشاکش بود و از همه جای جهان تلگرافهای همدردی می‌رسید این در آن نزدیکی کمترین آشنایی نشان نداد و بلکه در برابر دسته‌های مجاهدان در ارومی یک دسته بنام «فداییان شاه» پدید آورد. آنگاه چنین کسی همینکه محمدعلی‌میرزا برافتاد و استبداد ریشه‌کن گردید خود را بمیان مشروطه‌خواهان انداخت و همچون درباریان دیگر ، جا برای خود درمیان نمایندگان و وزیران باز کرد و با تزویر خود را «وجیه‌المله» گردانید.

این نمونه‌ای از طرز زندگانی اوست و نیک می‌رساند که پابندی بهیچ چیزی ندارد و مشروطه و استبداد برای او یکسانست. بماند آنچه مستر شوستر آمریکایی در کتاب خود ، او را یکی از هواداران سیاست دولت استبدادی روس در ایران می‌شمارد. ما چون از آن موضوع آگاهی درستی نداریم متعرض نمی‌شویم و تنها آنچه را که در آشکار بوده و هر کس دیده و شنیده بشمار می‌آوریم.

از این کارها نیز همه چیز را بکنار گزارده تنها داستان اخیر (داستان عبیدی و چاکری و پیرغلامی را) دنبال می‌کنیم. همین یکی بتنهایی بدی با توده و درخور محاکمه است. شما اگر می‌توانید پافشاری نمایید و او را بداوری بخوانید. [2]

👇
گفت : ما چگونه بخواهیم؟.. او را بکدام دادگاه توانیم کشید؟.. گفتم : پس رضاشاه را چگونه بمحاکمه می‌خواهید؟.. یک مردمی که شایستگی دارند که بدخواهان را بمحاکمه کشانند راهش را نیز پیدا توانند کرد. شما اگر در آرزوی چنان کاری هستید نخستین گامش اینست که این بدخواهان را خوار دارید و در همه جا بد گویید و نامشان را بزشتی ببرید و گناهانشان را یکایک بمردم بشمارید. باری این کنید که دیگر این کسان دست‌اندرکار نباشند و خود را بکناری کشند. این گام نخست کار است.

(پرچم روزانه شماره‌های 131 و 132)


🔹 پانوشت :

1ـ خوانندگان می‌دانند برای کسروی پرونده‌ای درباره‌ی سیزده کتابش پدید آوردند تا او را از کوشش بازدارند و در گام دیگر بزندان اندازند. همان پرونده که برای دفاع ناگزیر به رفت و آمدهای پیاپی به دادگستری گردید و روزی که پایان بازپرسی خواستی بود او را در همانجا کشتند.

این حسن اسفندیاری (حاجی‌محتشم‌السلطنه) ، رئیس مجلس ، نخست کسی است که در سال 1322 برای بازداشت روزنامه‌ی پرچم به نخست‌وزیر سهیلی نامه نوشت. بدینسان نخستین گام را برای بستن دست و بال کسروی او برداشت.

2ـ در این هنگام حاجی محتشم‌السلطنه‌ی اسفندیاری رئیس مجلس سیزدهم بوده و آخرین تصمیم این مجلس تعیین ده‌هزار ریال ماهیانه برای او بوده! (نک. روز شمار تاریخ ، دکتر عاقلی ، ص 340)


——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
محتشم‌السلطنه‌ی اسفندیاری
میرزاعلی‌اصغرخان اتابک
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و سودمند یافتید؟
Anonymous Poll
90%
آری
5%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان می‌نویسم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه می‌گوید؟

🔹 9ـ جهانیان تشنه‌ی این کوششهایند

💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاه‌کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
6%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان می‌نویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 27ـ تندیسه‌های شاه گذشته (یک از یک)


در این چند روزه دو سه بار باداره‌ی پرچم تلفن کرده چنین پرسیده‌اند : «شنیدیم مدیر پرچم از برداشته‌ شدن مجسمه‌های شاه سابق ممانعت کرده» و برخی گله‌ها نموده و ایرادها گرفته‌اند.

چنین پیداست که در این باره دروغهایی انتشار داد‌ه‌اند و اینست ما خود داستان را شرح می‌دهیم : در یکی از جلسه‌های روزنامه‌نویسان با آقای شهردار تهران که روزهای پنجشنبه برپا می‌شود یکی از روزنامه‌نویسان چنین عنوان نمود : «مردم نامه‌ها باداره‌ی روزنامه فرستاده می‌پرسند که چرا این مجسمه‌ها برداشته ‌نمی‌شود؟!.. اگر کشور ما مشروطه و دمکراسی است چرا این آثار دیکتاتوری از میان نمی‌رود؟!..» آقای شهردار پاسخ دادند : «این مجسمه‌ها تنها در تهران نیست که راجع بشهرداری تهران باشد؟! در شهرهای دیگر نیز هست و مطلب راجع بدولت است». نمی‌دانم همان پرسنده یا کسی دیگری گفت : «ما ایرادمان بمجسمه‌هاییست که در تهرانست. شهرهای دیگر خود بدانند. باید در تهران در انجمن شهرداری این موضوع طرح شود و تصمیم بگیرند که برداشته شود». من که دارنده‌ی پرچم هستم در سخن دخالت نموده چنین گفتم : این موضوع پیش از همه مربوط بشرافت ایران و به نیکنامی ایرانیانست. این شیوه‌ای را که کسانی برای خود برگزیده‌اند که یک پادشاهی یا هر کس دیگری تا نیرومند و تواناست بستایشگری پردازند و چاپلوسیها نمایند و با پولهای گزافی تندیسه‌ها ازو برپا کنند ، ولی همینکه از توانایی افتاد این زمان برگشته کینه‌جویی نمایند و همه‌ی گناهان را بگردن او گزارند و هر روز یک بدگویی دیگری پیش آورند یک شیوه‌ی زشت و ناستوده‌ایست که جز مایه‌ی بدنامی نخواهد بود. مردمی با این شیوه درمیان دیگران سربلند و ارجمند نتوانند گردید.

این رفتاری که امروز برخی روزنامه‌‌نویسان پیش گرفته‌اند که دیروز آن ستایشگریها را می‌کردند و امروز این نکوهشها را می‌نمایند ، باید دید آیا توده هم این رفتار را می‌پذیرد؟.. آیا راضیست که توده‌های دیگر جهان او را دارای چنین شیوه و رفتاری شناسند؟!..

از این سخن من کسانی رنجیدند و اینست در بیرون انتشار داده‌اند که من هواداری از شاه گذشته نموده‌ام. در حالی که من هواداری از توده‌ی ایران کردم و به نگهداری آبروی آن کوشیدم. نمی‌دانم من از رضاشاه چه مهربانیها دیده بودم که کنون هوادار او باشم؟!.. من جز از حقایق هواداری ندارم و نخواهم داشت. اینست چگونگی داستان. جز از این هرچه بگویند دروغست.

(پرچم روزانه ش 137)

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
تندیسه‌ی رضاشاه
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و سودمند یافتید؟
Anonymous Poll
96%
آری
0%
نه
4%
نه ، علتش را برایتان می‌نویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 28ـ چه جدایی میانه‌ی شرقیان و غربیانست؟.. (یک از یک)


چون در گفتارهای گذشته نوشتیم که ایرانیان و دیگر شرقیان باید بخود تکانی دهند و بآلودگیهای خود چاره کنند تا بتوانند با اروپاییان همسری نمایند ، برخی خوانندگان مقصودی را که از این جمله‌ها داشته‌ایم نفهمیده بایرادهایی برخاسته‌اند. اینست می‌خواهیم مقصود را روشن گردانیم :

ما اندیشه‌ی خود را درباره‌ی اروپا بارها نوشته‌ایم. اروپاییان با آن پیشرفتی که در زمینه‌ی دانشها و اختراعات کرده و جهان را بتکان آورده‌اند در زمینه‌ی «آیین زندگانی» و شناختن سود و زیان و نیک و بد بسیار پس مانده‌اند. این بکسانی گران می‌افتد که یک تن در ایران باروپای بآن شکوه و دستگاه ایراد می‌گیرد و می‌گوید اروپاییان «آیین زندگانی» نمی‌شناسند. ولی چه باید کرد که این یک حقیقتی است و رنجش آنها نیز تأثیری نخواهد داشت. اروپا در راهی که برای زندگانی پیش گرفته بکوچه‌ی بن‌بستی درآمده و ناگزیر است از آن راه بازگردد.

یکی از گرفتاریهای اروپا همین جنگست که سراسر جهان را بسختی انداخته و چنانکه گفته‌ایم دانسته نیست که باین زودیها پایان پذیرد و چگونه پایان پذیرد. آیا کدام سو فیروز گردد و با سوی دیگر چه رفتاری پیش گیرد. آنگاه پس از پایان پذیرفتن نیز دنباله‌هایی خواهد داشت. زیرا اینهمه سربازان که امروز در میدانهای جنگ بسر می‌برند بجاهای خود بازگشته کار خواهند خواست و همگی دست نیافته دسته‌های بزرگی بیکار خواهند ماند. از آنروی کارخانه‌های بسیار بزرگی که امروز بساختن توپ و تفنگ و تانک و آیروپلان[=هواپیما] و زیردریایی می‌پردازد پس از پایان جنگ ماشینهای خود را برای بافتن پارچه و ساختن افزارهای زندگانی تخصیص خواهند داد. بدینسان پس از چند سالی از فزونی کالا بازارها ایستاده بار دیگر بحران پیش خواهد آمد. [1]

اینها ایرادهاییست که ما از روی اندیشه و راه خود باروپا می‌گیریم. با این حال اگر اروپاییان را با آسیاییان بسنجش گزاریم باید گفت آنان گرفتاریشان کمتر از آسیاییان[و] شایستگیشان بزندگانی بیشتر است. زیرا گذشته از دانشها و آگاهیها و هنرها[=صنایع] و کارخانه‌های بزرگ و فنون جنگ و افزارهای جنگی و مانند اینها که اگر نیک بسنجیم بی‌مبالغه در اروپاییان صد است و در شرقیان [2] بیش از یک نیست ، از دیده‌ی نیروهای معنوی نیز آنها بسیار جلوترند.

مثلاً در اروپا مردم یک کشوری هر یکایکشان معنی استقلال کشور و مزایای آن استقلال را می‌دانند و بآن قیمت می‌نهند و همگی برای جانفشانی در آن راه آماده‌اند و هیچ چیزی آنان را از این اندیشه بازنتواند داشت. ولی در کشورهای شرقی این معنی بسیار کمست ، بسیار ناتوانست. شما همین ایران را ببینید :

در این سرزمین دسته‌های بزرگی هستند که فرقی میان آزادی کشور با زیردستی بیگانگان نمی‌گزارند و بدستاویز مسلک یا مذهب با صد بیشرمی ‌اندیشه‌ی خود را بآشکار می‌آورند. من نمی‌خواهم آن دسته‌ها را با نامهاشان بشمارم و برای خود دشمن تراشم. خوانندگان خودشان می‌شناسند.

ببینید ناتوانی فهمها و اندیشه‌ها تا چه ‌اندازه است که سی‌وشش سالست در این کشور مشروطه گرفته شده و هنوز انبوهی از مردم معنی آن را نمی‌دانند که اگر شما بپرسید مشروطه چیست و مزایای آن چه می‌باشد درمی‌مانند. هنوز پس از سی‌وشش سال دسته‌های بزرگی از مردم با مشروطه دشمنند و ریشخند می‌نمایند و یک شکل حکومتی که بهترین شکلهای آن می‌باشد اینان از نافهمی و بیخردی گردن بآن نمی‌گزارند.

اروپاییان گمراهند و راهی را که بآسایش و خوشی تواند رسانید گم کرده‌اند. ولی تا باین اندازه پست‌اندیشه و بیخرد نگردیده‌اند که در چنین هنگام بیمناک جهان دست روی دست گزارده چشم براه حوادث دوزند و چنین گویند : «شب آبستنست تا چه زاید سحر». نتیجه‌ی آن گمراهیهای اروپا این شده که خود را به رنج و سختی اندازند و کمتر روی آسایش بینند ولی نتیجه‌ی این پست‌اندیشی ایرانیان و دیگر شرقیان آنست که زیردست و توسری‌خور دیگران باشند و شرمسار و سرافکنده زندگی نمایند. این دو باهم تفاوت بسیار دارد.

👇
ببینید فرق تا کجاست : در آمریکا که یکصدوسی‌ملیون مردمست تنها دو حزب هست و تا آنجا که ما می‌دانیم سومی پیدا نشده. ولی در ایران هر زمان که فرصتی پیش آید در اندک‌زمانی بیست و سی حزب بیشتر پدید می‌آید. چرا چنینست؟.. برای اینکه آن آمریکایی معنی حزب را می‌داند. می‌داند که حزب برای هوسبازی نیست و برای همدست بودن [و] برهایی کشور کوشیدنست و اینست مادامی که یک حزب دیگری در پیش هست و یک جمعیتی برای چنان کوشش آماده می‌باشد هر کسی بخود حق نمی‌دهد که با چند تن دست بهم دهد و یک دسته‌ی نوینی پدید آورد. چه ، می‌داند که چنان کاری جز خیانت بکشور [3] نیست. با خود می‌اندیشد که من که امروز گردن بهمراهی با فلان جمعیت نمی‌گزارم و خودخواهی مانعم می‌شود دیگران نیز با جمعیتی که من خواهم ساخت همین رفتار را می‌کنند و نتیجه آن می‌شود که صدها حزب ده نفری و بیست نفری پدید آید و جز کشاکش و نابسامانی سودی بدست نیاید. [4] آن آمریکایی آن را می‌داند و می‌فهمد و اینست حزب در آنجا بیش از دو تا نیست. ولی ایرانی از پستی اندیشه و کوتاهی همت این را نمی‌داند و آن رفتار را می‌کند که همگی می‌دانید و پیداست که چنین کسانی همسری با آنان نخواهند توانست. پیداست که سرنوشتی جز زیردستی پیدا نخواهد کرد. ما نیز همین را می‌گوییم.

(پرچم روزانه شماره‌ی 164)

🔹 پانوشتها :

1ـ اشاره‌ به «بحران بزرگ» است که از سال 1929 تا جنگ جهانی دوم بدرازا کشید.

2ـ در آن زمان در شرق توده‌هایی همچون چینیان و کره‌ایان هنوز سر برنیفراشته بودند.

3ـ اصل : بخیانت کشور. دو شماره بعد همین جمله در نامه‌ی یک خواننده‌ای راست گردانیده شده و «خیانت بکشور» آمده.

4ـ از مشروطه باز همیشه بدینسان رفتار شده و امروز حال بسیار بدتری پیدا کرده.

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 1

🖌 کوشاد تلگرام

کوشاد تلگرام : یکی از یاران کلیپی را درباره‌ی ترجمان و نویسنده‌ی نامداری در «انجمن کتاب سودمند» گزارد که مایه‌ی جدل میان اعضا گردید و این چیزیست که افسوسمندانه در تالارهای گفتگو بسیار رواج دارد و در بیشتر آنها گفتگوشان به توهین و تلخگویی و بدزبانی و البته به رنجش و کینه می‌انجامد ـ چیزی که ما همیشه از آن پرهیز داریم. در آن هنگام خواستیم پاسخی بنویسیم که جستار روشن شود. ولی دیدیم پاسخ به آن با یک یا چند جمله شدنی نیست و نیاز به زمینه‌ای دارد. روشنتر بگوییم : دانستیم که آن جدل تنها بر سر یک تن نیست که گروهی هوادار و گروهی نکوهنده‌ی او هستند بلکه ریشه در اندیشه‌ها دارد. ریشه در آن دارد که اندیشه‌های ما ایرانیان از یکدیگر دورست. بنیادی نیست که همه بر سر آن همداستان باشند. نیاز به آن دارد که نیک و بد در میان ما قاعده‌ای داشته همه از آن پیروی کنیم.

پس چنین نهادیم که گفتگو را از همداستانیها و هم‌اندیشگیها آغاز کرده از آنجا پیش بیاییم.

«یک مردمی که در یکجا می‌زیند نخست برای آنها یک راهی لازم است که همگی با آن راه زندگی کنند و همگی نیک و بد را از روی یک قاعده بشناسند و دیگر این نباشد که هر کسی به نیک و بد معنای دیگری دهد».

نتیجه آنکه باید همه به یک رشته حقایق باور داشته باشیم. زیرا از روی حقایق است که نیک از بد جدا می‌گردد و از روی آن ، قانونها و قواعد پدید می‌آید و بنیاد هم‌اندیشی ، یگانگی ، همدلی و اعتماد میان یک توده گزارده می‌شود. اگر جز این باشد ، هر کسی رفتار و گفتار و اندیشه‌ی خود را راست و بجا و ازآنِ دیگران را ناراست خواهد دانست و چنان توده‌ای سامان نخواهد گرفت. همچنین باید از اهمیت «اعتماد» در پدید آوردن آسایش ، سرفرازی و دیگر نیکیها در یک توده آگاه بود.

سرانجام نیاز هست جستار «نیک و بد» میانمان روشن باشد. جُستار رُمان و برخی حقایق دیگر نیز بمیان آید و این گفتگو را گام بگام پیش بریم.

اکنون در گام نخست ، گفتار زیر را از روزنامه‌ی پرچم در سه بخش می‌آوریم. بیگمانیم که خوانندگان از خواندن این گفتار سود بسیار خواهند برد و بخشی از زمینه‌ای که یاد کردیم فراهم خواهد شد.


👇
🔶 چند پرسش و پاسخهای آنها ـ 1

شبهای آدینه و روزهای آن که کسانی بنزد من می‌آیند همیشه پرسشهایی می‌کنند و پاسخهایی می‌شنوند و من دوست می‌دارم که گاهی آنها را در نوشته‌های خود بیاورم ، و این خود راهی برای نزدیکی اندیشه‌هاست.

در آدینه‌ی گذشته دو تن بنزد من آمدند و چنین گفتند : «شما بارها در نوشته‌های خود نام «حقایق» را می‌برید و چنین می‌گویید که همگی باید حقایق را بپذیرند. ما می‌خواهیم چند پرسشی از شما کنیم» :

1) آیا در جهان حقایقی هست؟.. بسیاری از دانشمندان بحقایقی قایل نیستند. می‌گویند در جهان هرچه هست جز فریب نیست. می‌گویند : هر کسی که نیروی گویندگی و زبان شیوا دارد می‌تواند مطالبی را بنام حقایق بقبولاند و جمعیتی را پیرو خود گرداند. نه اینکه راستی را حقایقی باشد.

2) بر فرض آنکه حقایقی هست راه درک آنها چیست؟.. چگونه می‌توان حقیقت را شناخت؟..

3) آیا می‌توان از روی حقایق زندگی کرد و از هرچه نه حقیقت است چشم پوشید؟..

گفتم : بیکایک پرسشها پاسخ می‌گویم : در جهان حقایق بسیار است. مثلاً گفته می‌شود : «زمین بگرد خود می‌گردد» یا «ابر از بخار پدید می‌آید» یا «آمریکا در غرب اروپاست» و هزارها مانند اینها ، آیا اینها حقایق نیست؟.. اگر مقصودتان در چیزهای نامحسوس است یا در قواعد زندگانیست در آنها نیز حقایقی درمیانست. مثلاً در ایران یک دسته عقیده به «نجوم» دارند و چنین تصور می‌کنند که هرچه بروی زمین رخ می‌دهد نتیجه‌ی گردش ستارگان و دوری و نزدیکی آنها با یکدیگر است. بگفته‌ی شاعر «که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است» . یک دسته‌ی دیگری به «بخت» عقیده‌مندند و چنین می‌دانند که کسانی خوشبخت آفریده شده‌اند که همه‌ی پیشامدها بسود آنان درمی‌آید و همواره با خوشی زندگانی می‌کنند و کسانی بدبخت می‌باشند که به هر کاری برخیزند جز زیان و اندوه نبینند. یک دسته‌ی دیگری باور به سرنوشت دارند و چنین می‌پندارند که آدمی هر آنچه خواهد دید پیش از آنکه به اینجهان بیاید به پیشانیش نوشته می‌شود. یک دسته‌ی دیگری دعا و نذر را مؤثر می‌شمرند و اینست در گرفتاریها بجای کوشش ، بدعا و نذر و مانند آن توسل می‌جویند. یک دسته‌ی دیگری جادو و افسون و مانند اینها را دارای تأثیر می‌شناسند و در کارهای خود باینها تشبث می‌نمایند. شما اگر کتابها را جستجو کنید پر از این عقیده‌ها و باورهاست ، اگر گفتار و رفتار مردم را بسنجید همه استنادشان باینهاست. ولی ما می‌گوییم : اینها همه غلطست ، همه بیپاست ، همه کج‌اندیشیست ، و راستی (یا حقیقت) آنست که هر کس جز نتیجه‌ی کوشش خود را نمی‌برد و نتواند برد و برای این دلیلهای بسیار می‌آوریم. مثلاً می‌گوییم : در سال 1918 که جنگ جهانگیر گذشته پایان یافت آلمانیها چون شکست خورده بودند از میان دولتهای بزرگ بیرون رفتند که اگر نمی‌کوشیدند به همان حال بازمی‌ماندند ولی در نتیجه‌ی کوششهای خود از آن خواری رها گردیدند. همان آلمانها پارسال به روسیه حمله کرده و می‌گفتند دو ماهه دولت روسیه را از پا خواهیم انداخت. روسها اگر نمی‌کوشیدند و مردانگی و جانفشانی نمی‌نمودند در اندک‌زمانی لگدمال می‌گردیدند. ولی چون کوشیده‌اند هنوز یک سال بیشتر است که ایستادگی می‌نمایند. صدها مانند این می‌توان شمرد.

کنون این یکی از حقایق زندگانیست که هر باخردی باید بپذیرد ، و مانندهای آن بسیار است. پس چگونه می‌توان گفت که حقایقی نیست؟!.. همان کلمه‌ی فریب که شما بکار می‌برید دلیلست که حقایقی هست. زیرا فریب چیست؟.. فریب آنست که دروغی را در جامه‌ی حقیقت نشان دهند. پس باید گفت حقیقتی هست.

اینکه می‌گویید : هر کس که نیروی گویندگی یا زبان شیوا دارد می‌تواند مطالبی را بنام حقایق بقبولاند ، می‌گویم راست نیست. زیرا هواداران «بخت» یا «سرنوشت» یا مانند آنها در ایران شعرای شیوازبان بوده‌اند که هر یکی عقیده‌ی خود را با شیواترین زبانی سروده‌اند و با اینحال شما می‌بینید ما با یک تکانی که به خردها می‌دهیم و اندیشه‌ها را بیدار می‌گردانیم همه‌ی رشته‌های ایشان را پشم می‌گردانیم. کجیها تا هنگامی پیش تواند رفت که راستیها بمیان نیاید وگرنه همچون یخ در برابر آفتاب خود بخود خواهد گداخت.

———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸