📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 8
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 1
نخست بار که کسی از ایرانیان (بلکه از جهانیان) رماننویسی و رمانخوانی را گمراهی دانسته به آن ایرادهای استواری گرفت احمد کسروی بود. شرح آن را از خود او بشنویم :
دکتر فاطمهی سیاح که در دانشگاه مسکو در رشتهی ادبیات درس خوانده و پایاننامهی دکتریش دربارهی آناتول فرانس بود ، در نوشتاری بنام «کیفیت رمان» در دو شمارهی بهمنماه همان سالِ روزنامهی ایران به نوشتههای پیمان پاسخ داده و به آنها ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد.
کتاب در پیرامون رمان گذشته از آن نوشته و این گفتگو دارای نوشتارهای دیگری هم هست. چون سخن ما از رمانهای تاریخی آغاز شده بود ، خواستیم نخست ایرادهایی را که بخود رمان وارد است به کوتاهی شرح دهیم و سپس به رمانهای تاریخی بپردازیم. اینست به همین اندازه بس کرده و از خوانندگان خواهانیم که از خواندن خودِ کتاب غفلت نکنند.
ایرانیان (و نیز شرقیان) که عادات و اندیشههای اروپایی را ـ سودمند و زیانمند ـ همه را یکجا گرفته با گمراهیهای خود درآمیختهاند ، از راه درست زندگی بسیار دور افتادهاند. کسروی با آگاهیها و دانش فراوان و نگاه تیزبین و پژوهشهای پرارج در تاریخ و احوال تودهی ایرانی به این نتیجهی ارجدار رسید که درماندگی و عقبماندگی تودههای شرقی سرچشمهاش در اندیشههای پست و باورهای پراکنده و زیانمند ایشانست که با زندگی سازگار نیست.
او نیک میدانست که این اندیشههای پراکنده و بدآموز باید اصلاح شود و تا آنها در مغزها هست ، این توده نمیتواند به شاهراه پیشرفت بیفتد.
نکوهش (انتقاد) از اندیشههایی که دههها (و در زمینهی کیشها قرنها) در مغز مردمان جای گرفته بود ، در هر گامی با هیاهو و مخالفتهای سخت روبرو میگردید. ولی راه دیگری جز نبرد با آن گمراهیها نبود. مثلاً در همین زمینهی رمان ، چون ایرانیان (نیز شرقیان) چشم باز کرده و اروپا را با آن شکوه و توان دیده بودند ، خود را باخته و هر رفتار ایشان را نیکو دانسته و خواهان پیروی از هر کار اروپاییان میشدند. برجستگانی از توده نیز به این خودباختگی دامن میزدند. ایشان با گفتن اینکه رمان شاخهای از ادبیات است و رماننویسانی همچون الکساندر دوما و بالزاک و آناتول فرانس از بزرگان و «دانشمندان» اروپا بشمارند ، روی آتش خودباختگی مردم نفت میریختند.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 1
نخست بار که کسی از ایرانیان (بلکه از جهانیان) رماننویسی و رمانخوانی را گمراهی دانسته به آن ایرادهای استواری گرفت احمد کسروی بود. شرح آن را از خود او بشنویم :
«در سال 1312 که ما بچاپ مهنامهی پیمان آغاز کردیم ، در ایران «اروپادوستی و پیروی از اروپاییان در هر کاری و هر چیزی» که ما آن را «اروپاییگری» نامیدیم ، بسیار بالا گرفته بلکه باندازهی دیوانگی رسیده بود. ایرانیان هرچه از اروپاییان میدیدند و یا میشنیدند آن را نیک شمارده پیروی مینمودند و پیشرفت یا بهتری را جز همان پیروی نمیدانستند.
یکی از چیزهایی که از اروپا بایران رسیده و رواج بیاندازه گرفته بود رمانخوانی و رماننویسی میبود (که اندازهی رواج آن و چگونگی دلبستگی مردم بآن در گفتارهای این کتاب نشان داده شده) ، و ما چون برآن بودیم که در راهی که میخواستیم آغاز کنیم ، در گامهای نخستِ آن با اروپاییگری بجنگیم و براندازیم ، از اینرو گفتار نخست شمارهی نخست مهنامه را زیر نام «رمان» نوشتیم و دنبالهی آن را در شمارهی دوم آوردیم (همان گفتاری که در این کتاب آورده شده).
این گفتار هیاهویی درمیانهی رماننویسان و رمانفروشان و رمانخوانان پدید آورد. زیرا رمان بخشی از «ادبیات» اروپا شمرده میشد ، و مردم نادان این سرزمین چنین میپنداشتند که با گرفتن آن از اروپاییان گامهایی در راه «شهریگری» (یا تمدن) برداشتهاند. میپنداشتند که با رماننویسی به «تهذیب اخلاق جامعه» خواهند کوشید و «بدردهای اجتماع» خود چاره خواهند کرد. اینبود از آن گفتار که در نکوهش رمان بود سخت رنجیدند ، و از اینکه من به آناتول فرانس فرانسهای که او را یک نویسندهی دانشمند بزرگی میپنداشتند تاخته بودم افسرده گردیدند ، و یک زنی بنام «فاطمه خانم سیاح» که سالها در اروپا بسر داده بود ، با آه و افسوس بسیار گفتارهایی در روزنامهی ایران نوشت. این حال آن روز میبود. ...». (یادداشت چاپ دوم کتاب «در پیرامون رمان» در 1322)
دکتر فاطمهی سیاح که در دانشگاه مسکو در رشتهی ادبیات درس خوانده و پایاننامهی دکتریش دربارهی آناتول فرانس بود ، در نوشتاری بنام «کیفیت رمان» در دو شمارهی بهمنماه همان سالِ روزنامهی ایران به نوشتههای پیمان پاسخ داده و به آنها ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد.
کتاب در پیرامون رمان گذشته از آن نوشته و این گفتگو دارای نوشتارهای دیگری هم هست. چون سخن ما از رمانهای تاریخی آغاز شده بود ، خواستیم نخست ایرادهایی را که بخود رمان وارد است به کوتاهی شرح دهیم و سپس به رمانهای تاریخی بپردازیم. اینست به همین اندازه بس کرده و از خوانندگان خواهانیم که از خواندن خودِ کتاب غفلت نکنند.
ایرانیان (و نیز شرقیان) که عادات و اندیشههای اروپایی را ـ سودمند و زیانمند ـ همه را یکجا گرفته با گمراهیهای خود درآمیختهاند ، از راه درست زندگی بسیار دور افتادهاند. کسروی با آگاهیها و دانش فراوان و نگاه تیزبین و پژوهشهای پرارج در تاریخ و احوال تودهی ایرانی به این نتیجهی ارجدار رسید که درماندگی و عقبماندگی تودههای شرقی سرچشمهاش در اندیشههای پست و باورهای پراکنده و زیانمند ایشانست که با زندگی سازگار نیست.
او نیک میدانست که این اندیشههای پراکنده و بدآموز باید اصلاح شود و تا آنها در مغزها هست ، این توده نمیتواند به شاهراه پیشرفت بیفتد.
نکوهش (انتقاد) از اندیشههایی که دههها (و در زمینهی کیشها قرنها) در مغز مردمان جای گرفته بود ، در هر گامی با هیاهو و مخالفتهای سخت روبرو میگردید. ولی راه دیگری جز نبرد با آن گمراهیها نبود. مثلاً در همین زمینهی رمان ، چون ایرانیان (نیز شرقیان) چشم باز کرده و اروپا را با آن شکوه و توان دیده بودند ، خود را باخته و هر رفتار ایشان را نیکو دانسته و خواهان پیروی از هر کار اروپاییان میشدند. برجستگانی از توده نیز به این خودباختگی دامن میزدند. ایشان با گفتن اینکه رمان شاخهای از ادبیات است و رماننویسانی همچون الکساندر دوما و بالزاک و آناتول فرانس از بزرگان و «دانشمندان» اروپا بشمارند ، روی آتش خودباختگی مردم نفت میریختند.
👇
پس چه شگفت که نکوهشِ او از رماننویسی و رمانخوانی به ایستادگی و دشمنیهای سخت برخورَد. افسوسمندانه در ایران بسیارند کسانی که چون نامهای سرشناسانی را میشنوند در دلِ خود برای آنان جایگاه والایی جدا میگردانند بیآنکه بدانند که بودهاند ، چه کردهاند و چه سودی از کارهای ایشان مردمان را بوده. همینها چون میشنیدند کسروی به آناتول فرانس ، دوما و بالزاک تاخته ، همین برایشان بس بود که دشمنی او را در دل بپرورند. زیرا به گمان آنها کسروی کسانی را پندارباف و دروغپرداز مینامد که بزرگان کشورهای اروپاییاند. از اینها بود که رگ تعصب کسان بسیاری جنبیدن میگرفت و نزدیک نمیآمدند تا دلیلهای او را بشنوند.
ما میگوییم اینکه آنها را در اروپا سرشناس یا دانشمندشان میشمارند هیچ یک دلیل نیکی کار آنها نیست. به چنین سخنانی در دادگاهی که خرد قاضی آنست پروا نمیشود. در آن دادگاه اگر سراسر جهان دوما یا آناتول فرانس را بزرگ بدانند باز دلیلهای کسروی بجای خود هست و حقیقت هم دیگر نمیشود.
نوشتههای کسروی پر است از نکتههای تازه و کمیاب. همین تازگی و ناآشنایی سخنان کسروی کسانی را که معیارشان برای بازشناختن نیک از بد ، جز این نیست که آنچه پیشتر میدانستهاند نیک ، و آنچه ناآشناست بد است ، از جا بدر میبُرد. ولی هرچه هست داوریهای خرد ـ آنچه ما به آن نیاز بسیار داریم ـ معیار دیگری دارد. در این داوریها آنچه بیش از همه ارج دارد سود توده و جهانیان است.
در کتاب «در پیرامون رمان» نیز در گفتگو و داوریها همین سود مردم بدیده گرفته شده. به باور ما این کتاب از نوشتههای برجستهی کسروی بشمار است.
🔹🔹🔹
پیشتر به دو جستار حقیقت و زندگی از روی حقایق ، و اعتماد پرداختیم. از فردا به جستار رمان و ماهیت آن خواهیم پرداخت و بدینسان به نتیجهی گفتگو نزدیک خواهیم شد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
ما میگوییم اینکه آنها را در اروپا سرشناس یا دانشمندشان میشمارند هیچ یک دلیل نیکی کار آنها نیست. به چنین سخنانی در دادگاهی که خرد قاضی آنست پروا نمیشود. در آن دادگاه اگر سراسر جهان دوما یا آناتول فرانس را بزرگ بدانند باز دلیلهای کسروی بجای خود هست و حقیقت هم دیگر نمیشود.
نوشتههای کسروی پر است از نکتههای تازه و کمیاب. همین تازگی و ناآشنایی سخنان کسروی کسانی را که معیارشان برای بازشناختن نیک از بد ، جز این نیست که آنچه پیشتر میدانستهاند نیک ، و آنچه ناآشناست بد است ، از جا بدر میبُرد. ولی هرچه هست داوریهای خرد ـ آنچه ما به آن نیاز بسیار داریم ـ معیار دیگری دارد. در این داوریها آنچه بیش از همه ارج دارد سود توده و جهانیان است.
در کتاب «در پیرامون رمان» نیز در گفتگو و داوریها همین سود مردم بدیده گرفته شده. به باور ما این کتاب از نوشتههای برجستهی کسروی بشمار است.
«چون بارها دیده شده کسانی که کتابهای ما را میخوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو میگردند ، در بار یکم دلآزرده میشوند و بآسانی آنها را نمیتوانند پذیرفت ، و از آنجا که هر گفتهای دلیل استواری همراه میدارد ناپذیرفتن نیز نمیتوانند ، و اینست دودل میمانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانستهاند ، در بار دوم و سوم خواهند توانست.
به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفتهایم و این نمیخواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد.
ما چنانکه خواهش کردهایم دوست میداریم هر خوانندهای راستیرا داور باشد. هیچ سخنی را از ما بیدلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد». (پیشگفتار کتاب داوری ، 1323)
🔹🔹🔹
پیشتر به دو جستار حقیقت و زندگی از روی حقایق ، و اعتماد پرداختیم. از فردا به جستار رمان و ماهیت آن خواهیم پرداخت و بدینسان به نتیجهی گفتگو نزدیک خواهیم شد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 34ـ ایرانیان بکوشش بیشتر نیاز دارند تا بخودستایی (یک از سه)
اگر خوانندگان فراموش نکردهاند ما در شمارهی 178 و 179 پرچم گفتار درازی را زیر عنوان «تاریخ مختصر نیروی دریایی ایران» که بخامهی یکی از افسران ایرانی بود بامضای س. ب. بچاپ رسانیدیم. آن گفتار تاریخچهی نیروی دریایی ایران را دربر داشت و از این جهت سودمند بود و ما نیز از چاپش خودداری ننمودیم. ولی برداشت آن گفتار و لحن نویسندگی آن با حقیقت و همچنین با راه پرچم سازشی نداشت اینبود وعده دادیم که سپس در آن پیرامون بگفتگو پردازیم و اینک آن وعدهی خود را بکار میبندیم و مخصوصاً میخواهیم نویسندهی آن گفتار که یک افسر بافهم و دانشسیست این نوشتههای ما را بخواند.
آقای س. ب. در دیباچهی گفتار خود چنین مینویسد : در زوایای تاریخ اغلب ملل دیده شده است که ملتی بعلت انحطاط اخلاقی و باشتباهات تاریخی زعمای آن ملت بپرتگاه نیستی افتاده و مدتها دستخوش هوا و هوس ملل وحشی دیگر واقع شده است. ولی ملل زندهی عالم نه فقط در مقابل اینگونه شداید از میان نرفتهاند بلکه با نیروی صبر و دانش و فرهنگ آنقدر کوشیدهاند تا وقتی که تمدن خود را بملل فاتح تحمیل و بدین طریق از رنج و زحمت اسارت و بدبختی خود را رهایی بخشند.
یکی از آن مللی که دیوارهای تمدن باستانیش همیشه پایدار و چراغ تابناک فرهنگش سالهای سال فروزان بوده و خواهد بود ملت ایرانست. این ملت کهنسال آسیایی بارها محل تاخت و تاز بیگانه قرار گرفته است ولی هیچگاه ملت فاتح نتوانستهاند تیشه بریشهی تمدن این ملت باستانی زده و آن را از پای درآورد. چه جوانان و خردمندان این کشور همینکه احساس زوال را نمودهاند فوراً گرد هم آمده و بر بالای کاخ ویران کشور که پایهاش همیشه محکم و بر قلوب افراد ملت استوار بوده کاخ نوینی و محکم و زیبایی ساختهاند که چشم مردان روزگار را خیره ساخته است و باین علت است که چنین ملتی هیچگاه مضمحل نشده و از بین نرفته و نخواهد رفت.
تا اینجاست گفتههای آقای س. ب. متأسفانه باید گفت خود را و دیگران را فریب دادن است. این اندیشه از چندی پیش در دلهای بسیاری از ایرانیان پیدا شده که شکستهایی را که ایران در قرنهای گذشته در برابر بیگانگان خورده است تأویل کرده چنین میگویند : اگرچه ایران در هر یکی از آنها شکست خورده و استقلال خود را از دست داده ولی چندی نگذشته که تمدن خود را بآن مردم فاتح تحمیل کرده و آنها را در خود بتحلیل برده و بدینسان استقلال خود را نگه داشته است. مثلاً درحادثهی مغول ایرانیان ناگزیر شدند گردن بیوغ آن مردم وحشی بگزارند ولی پس از چندی همان مغولان را تابع تمدن ایران گردانیده و در واقع از خود ساختند که پادشاهان اخیر آنها دیگر یادی از مغولستان نمیکردند و خود را ایرانی میشناختند و مذهب و عادات ایرانی را پذیرفته بودند. اینست میگویند : ایران با این خاصیتی که دارد از میان نرفته و پس از این هم نخواهد رفت.
ولی دوباره میگویم این خود را فریفتنست. باین اندیشه ایرادهای بسیاری وارد است که من یکایک شرح خواهم داد. نخست میخواهم از «تمدن ایران» که اینهمه بآن مینازند و پشتگرمی نشان میدهند گفتگو کنم :
تمدن چیست؟.. تمدن یا بزبان فارسی «شهریگری» پیشرفت آدمیان در شیوهی زندگانیست. آدمی یک روز در غارها و جنگلها میزیسته که نه رختی میپوشیده ، و نه کاچالی (اثاث البیت) داشته ، و نه صنعتی میشناخته. از بام تا شام روز میگزارده و تنها کارش آن میبوده که از میوههای جنگل بچیند و بخورد و شکم خود را سیر گرداند و بآسایش و خوشی پردازد. ولی کمکم آغاز کرده که کاچال و افزارهایی از سنگ یا از استخوان بسازد و خانهای برای خود بنیاد گزارد و پوشاکی از برگ درختان یا از پوست جانوران آماده گرداند ، سپس دست بآهن و مس و دیگر فلزات یافته و افزارهای فلزی برای خود ساخته ، کشاورزی آغاز کرده ، صنعت یاد گرفته ، چهارپایانی را برای کمک خود خانگی گردانیده و بدینسان روز بروز در پیشرفت بوده تا بآنجا رسیده که بمعنی حکومت پی برده و حکومت و قانون بنیاد نهاده و از این راه منتقل بشهرنشینی گردیده است. این پیشرفت پی هم که آدمیان از آغاز زندگی داشتهاند و هنوز دارند شهریگری یا تمدن نامیده میشود.
معنی درست تمدن این است و باید دانست که این نه چیزی است که ایرانی و ناایرانی داشته باشد. من نمیدانم اینهایی که میگویند : «تمدن ایرانی» چه معنایی میخواهند؟!. از سوی دیگر تمدن یا پیشرفت آدمیان ـ چنانکه گفتیم ـ از صدها هزار سال پیش آغاز یافته است و خود چیزی که مایهی بخود بالیدن باشد نیست. برای بخود بالیدن باید چیزهای دیگری پیدا کرد.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 34ـ ایرانیان بکوشش بیشتر نیاز دارند تا بخودستایی (یک از سه)
اگر خوانندگان فراموش نکردهاند ما در شمارهی 178 و 179 پرچم گفتار درازی را زیر عنوان «تاریخ مختصر نیروی دریایی ایران» که بخامهی یکی از افسران ایرانی بود بامضای س. ب. بچاپ رسانیدیم. آن گفتار تاریخچهی نیروی دریایی ایران را دربر داشت و از این جهت سودمند بود و ما نیز از چاپش خودداری ننمودیم. ولی برداشت آن گفتار و لحن نویسندگی آن با حقیقت و همچنین با راه پرچم سازشی نداشت اینبود وعده دادیم که سپس در آن پیرامون بگفتگو پردازیم و اینک آن وعدهی خود را بکار میبندیم و مخصوصاً میخواهیم نویسندهی آن گفتار که یک افسر بافهم و دانشسیست این نوشتههای ما را بخواند.
آقای س. ب. در دیباچهی گفتار خود چنین مینویسد : در زوایای تاریخ اغلب ملل دیده شده است که ملتی بعلت انحطاط اخلاقی و باشتباهات تاریخی زعمای آن ملت بپرتگاه نیستی افتاده و مدتها دستخوش هوا و هوس ملل وحشی دیگر واقع شده است. ولی ملل زندهی عالم نه فقط در مقابل اینگونه شداید از میان نرفتهاند بلکه با نیروی صبر و دانش و فرهنگ آنقدر کوشیدهاند تا وقتی که تمدن خود را بملل فاتح تحمیل و بدین طریق از رنج و زحمت اسارت و بدبختی خود را رهایی بخشند.
یکی از آن مللی که دیوارهای تمدن باستانیش همیشه پایدار و چراغ تابناک فرهنگش سالهای سال فروزان بوده و خواهد بود ملت ایرانست. این ملت کهنسال آسیایی بارها محل تاخت و تاز بیگانه قرار گرفته است ولی هیچگاه ملت فاتح نتوانستهاند تیشه بریشهی تمدن این ملت باستانی زده و آن را از پای درآورد. چه جوانان و خردمندان این کشور همینکه احساس زوال را نمودهاند فوراً گرد هم آمده و بر بالای کاخ ویران کشور که پایهاش همیشه محکم و بر قلوب افراد ملت استوار بوده کاخ نوینی و محکم و زیبایی ساختهاند که چشم مردان روزگار را خیره ساخته است و باین علت است که چنین ملتی هیچگاه مضمحل نشده و از بین نرفته و نخواهد رفت.
تا اینجاست گفتههای آقای س. ب. متأسفانه باید گفت خود را و دیگران را فریب دادن است. این اندیشه از چندی پیش در دلهای بسیاری از ایرانیان پیدا شده که شکستهایی را که ایران در قرنهای گذشته در برابر بیگانگان خورده است تأویل کرده چنین میگویند : اگرچه ایران در هر یکی از آنها شکست خورده و استقلال خود را از دست داده ولی چندی نگذشته که تمدن خود را بآن مردم فاتح تحمیل کرده و آنها را در خود بتحلیل برده و بدینسان استقلال خود را نگه داشته است. مثلاً درحادثهی مغول ایرانیان ناگزیر شدند گردن بیوغ آن مردم وحشی بگزارند ولی پس از چندی همان مغولان را تابع تمدن ایران گردانیده و در واقع از خود ساختند که پادشاهان اخیر آنها دیگر یادی از مغولستان نمیکردند و خود را ایرانی میشناختند و مذهب و عادات ایرانی را پذیرفته بودند. اینست میگویند : ایران با این خاصیتی که دارد از میان نرفته و پس از این هم نخواهد رفت.
ولی دوباره میگویم این خود را فریفتنست. باین اندیشه ایرادهای بسیاری وارد است که من یکایک شرح خواهم داد. نخست میخواهم از «تمدن ایران» که اینهمه بآن مینازند و پشتگرمی نشان میدهند گفتگو کنم :
تمدن چیست؟.. تمدن یا بزبان فارسی «شهریگری» پیشرفت آدمیان در شیوهی زندگانیست. آدمی یک روز در غارها و جنگلها میزیسته که نه رختی میپوشیده ، و نه کاچالی (اثاث البیت) داشته ، و نه صنعتی میشناخته. از بام تا شام روز میگزارده و تنها کارش آن میبوده که از میوههای جنگل بچیند و بخورد و شکم خود را سیر گرداند و بآسایش و خوشی پردازد. ولی کمکم آغاز کرده که کاچال و افزارهایی از سنگ یا از استخوان بسازد و خانهای برای خود بنیاد گزارد و پوشاکی از برگ درختان یا از پوست جانوران آماده گرداند ، سپس دست بآهن و مس و دیگر فلزات یافته و افزارهای فلزی برای خود ساخته ، کشاورزی آغاز کرده ، صنعت یاد گرفته ، چهارپایانی را برای کمک خود خانگی گردانیده و بدینسان روز بروز در پیشرفت بوده تا بآنجا رسیده که بمعنی حکومت پی برده و حکومت و قانون بنیاد نهاده و از این راه منتقل بشهرنشینی گردیده است. این پیشرفت پی هم که آدمیان از آغاز زندگی داشتهاند و هنوز دارند شهریگری یا تمدن نامیده میشود.
معنی درست تمدن این است و باید دانست که این نه چیزی است که ایرانی و ناایرانی داشته باشد. من نمیدانم اینهایی که میگویند : «تمدن ایرانی» چه معنایی میخواهند؟!. از سوی دیگر تمدن یا پیشرفت آدمیان ـ چنانکه گفتیم ـ از صدها هزار سال پیش آغاز یافته است و خود چیزی که مایهی بخود بالیدن باشد نیست. برای بخود بالیدن باید چیزهای دیگری پیدا کرد.
👇
این چه چیز است که کسانی بگویند ما اگرچه در برابر فلان بیگانگان شکست خوردیم و زبون گردیدیم و صدها هزار جوانان و مردان خود را بکشتن دادیم ، و صدها هزار دختران و زنان باسارت فرستادیم ، و سالیان دراز توسریخور بودیم ولی خوشبختانه تمدنمان از میان نرفت و همان بیگانگان کمکم از ما گردیدند و عادتهای ما را پذیرفتند؟!.. این چه نازیدن است؟!.. این چه بخود بالیدن است؟!..
یک مثلی بیادم میافتد که باید بنویسم : یک سالی که در زنجان بودم میشنیدم یک مردی سالیان دراز در راه کیمیا رنج برده و یک دارایی بزرگی را در آن راه هدر گردانیده است که اکنون با سختی زندگی میکند. روزی با خود او مصادف گردیدم. درمیان صحبت داستان خود را شرح داد که چه رنجهایی کشیده و چه زیانی برده. میگفت : ولی یک نتیجهی خوبی بدست آمده و آن اینکه در ضمن آزمایشهای شیمیایی ساختن سلفات دُ سود را یاد گرفتم که حالا اگر گاهی بیماری در خانه اتفاق افتد و نیاز بسلفات دُ سود باشد خودم میسازم و احتیاج بدواخانه ندارم. در برابر آنهمه زیانهای بزرگ باین یک نتیجهی بسیار کوچک خوشدلی مینمود.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یک مثلی بیادم میافتد که باید بنویسم : یک سالی که در زنجان بودم میشنیدم یک مردی سالیان دراز در راه کیمیا رنج برده و یک دارایی بزرگی را در آن راه هدر گردانیده است که اکنون با سختی زندگی میکند. روزی با خود او مصادف گردیدم. درمیان صحبت داستان خود را شرح داد که چه رنجهایی کشیده و چه زیانی برده. میگفت : ولی یک نتیجهی خوبی بدست آمده و آن اینکه در ضمن آزمایشهای شیمیایی ساختن سلفات دُ سود را یاد گرفتم که حالا اگر گاهی بیماری در خانه اتفاق افتد و نیاز بسلفات دُ سود باشد خودم میسازم و احتیاج بدواخانه ندارم. در برابر آنهمه زیانهای بزرگ باین یک نتیجهی بسیار کوچک خوشدلی مینمود.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
82%
آری
9%
نه
9%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 9
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 2
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
از عادتهایی که از اروپا نزد ما آمده یکی هم رماننویسی و رمانخوانی است. تا دیرزمانی رمانها بزبانهای اروپایی میآمد و کسانی که آشنای آن زبانها بودند میخواندند. سپس دورهی ترجمه رسید و رمانهایی بزبان عربی یا فارسی یا بدیگر زبانهای شرقی ترجمه گردید. سپس هم رماننویسانی از خود شرقیان در هر کجا پدید آمدند.
اکنون هم رمانها بزبانهای اروپایی در همه جا پراکنده است. هم ترجمههای فراوانی از آنها چاپ یافته و مییابد و هم کسان بسیاری برماننویسی یا بعبارت بهتر بدروغپردازی و افسانه [1] بافی برخاستهاند.
... به هر کتابخانهای که میروی بیش از هر کتابی رمان در قفسهها چیده است. فهرستهایی که کتابخانههای مصر و سوریا چاپ کرده میفرستند قسمت رمان آن بیشتر از دیگر قسمتهاست. مرا حیرت گرفت هنگامی که در جایی همچون لاهیجان کتابخانهای دیدم و سراسر کتابهای آن را جز رمانهای چاپ شده در تهران نیافتم. تو گویی در ایران مؤلفی جز رماننویس نبوده و این سرزمین از قرنها کانون افسانهبافان و دروغپردازان بوده است!
اروپاییان سودهایی را برای رمان میشمارند بلکه مدعیاند که میتوان از این راه مردم را بر پاکدلی و درستکاری برانگیخته اخلاق آنان را تصفیه نمود. میگویند : «رمان آئینهایست که عیب مردم را روبرو گفته ایشان را ببدیهای خود آشنا میگرداند». «رمان چون شیرین است و هر کسی آن را میخواند در این میان میتوان هر گونه پند و اندرزی را بگوش مردم کشید».
در اروپا رماننویسان شهرت بسیار دارند و رماننگاری خود شاخهای از ادبیات آنجاست و چنانکه عادت اروپاییان است که برای هر کاری درس و مدرسه برپا میکنند رماننویسی را نیز در مدرسهها بشاگردان یاد میدهند.
با همهی اینها من رمان را کار بیهوده میدانم و نوشتن و خواندن آن را جز تباه ساختن عمر نمیشمارم. من افسوس دارم که بیهودهکاریهای غرب باین آسانی در شرق رواج مییابد و در اندکزمانی بهمه جا میرسد. اروپا هرچه میگوید بگوید و هرچه میکند بکند. برای نیک و بد هر چیز باید سود و زیان آن را در ترازوی خرد سنجید و از رمان ما جز زیان نتیجهی دیگری سراغ نداریم.
بگویند که مقصود از رمان چیست؟ اگر مقصود افسانهبافی است و کسانی میخواهند افسانههایی بافته و بدست مردم داده آنان را سرگرم دارند باید گفت که افسانه شایستهی بچگان است نه سزاوار مردان. آدمی تا خردسال است از نقل و افسانه لذت میبرد. ولی چون بزرگ شده بسال مردی و خردمندی رسید دیگر سر بافسانه فرونمیآورد و از شنیدن و خواندن آن نفرت مینماید. مگر کوتاهخردانی[ناقصالعقل] که در پنجاهسالگی نیز کودکاند و در پای معرکهی درویشان نشسته گوش بافسانههای ایشان میدهند.
یا اگر مقصود نوشتن داستانی است که خوانندگان عبرت آموزند و پند یاد بگیرند این درست است که آدمی از شنیدن و خواندن داستانهای شگفت عبرت آموخته پند یاد میگیرد. بویژه اگر داستان شامل دلیریها و جانبازیها و پاکدلیها باشد که بیشک شنونده را شیفتهی خود ساخته دل او را تکان میدهد. لیکن این در جایی است که آن داستان راست باشد یا اگر دروغ است باری شنونده آن را راست پندارد. داستانی که خواننده میداند سر تا پا دروغ و پندار است از شنیدن یا دانستن آن چه اثری درو پیدا خواهد شد؟!
هر کسی پاکمردی را دید دل باو میدهد و چهبسا که از هر چیزی دست کشیده سر درپی او میگزارد ولی آیا شدنی است که کسی در دل خود پاکمردی پنداشته و به همان مرد پنداری که جز در اندیشهی او جا ندارد دل بسته و پیروی او را بپذیرد؟ یا باور کردنی است که مردی صورت زن زیبایی را بر دیوار نگاشته و بر آن صورت که جز نقش بر دیوار نیست عشق ورزیده دل خود را در راه مهر او بگدازد؟! اگر کسانی چنین کارهایی کردند آیا دیوانه شمرده نمیشوند؟!
داستان آن مکتبدار عرب معروف است که روزی از زبان رهگذری شنید که آواز میخواند و اشعاری در ستایش «أمعمرو» میسرایید.(2) مکتبدار نه از یک دل بلکه از هزار دل عاشق أمعمرو شد و از تاب فراق آرام نداشت. دل میگداخت و جگر کباب میشد و فریادرسی نبود. تا پس از چند روزی ناگهان از زبان دیگری شنود که این شعر را میخواند :
لَقَدْ ذَهَبَ الْحِمَارُ بِأُمِّ عَمْرٍو فَلَا رَجَعَتْ وَلَا رَجَعَ الْحِمَارُ
معنی آنکه : «خر ، أمعمرو را برد که نه او بازگشت و نه خر بازگردید». بیچاره مرد از شنیدن این شعر که خبر گم شدن معشوقهی او را میداد بیکبار از پای افتاده رشتهی تاب و شکیبایی را از دست هِشت. کو یارایی که بکاری برخیزد؟! در خانه نشسته بسوگواری پرداخت.
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 2
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
از عادتهایی که از اروپا نزد ما آمده یکی هم رماننویسی و رمانخوانی است. تا دیرزمانی رمانها بزبانهای اروپایی میآمد و کسانی که آشنای آن زبانها بودند میخواندند. سپس دورهی ترجمه رسید و رمانهایی بزبان عربی یا فارسی یا بدیگر زبانهای شرقی ترجمه گردید. سپس هم رماننویسانی از خود شرقیان در هر کجا پدید آمدند.
اکنون هم رمانها بزبانهای اروپایی در همه جا پراکنده است. هم ترجمههای فراوانی از آنها چاپ یافته و مییابد و هم کسان بسیاری برماننویسی یا بعبارت بهتر بدروغپردازی و افسانه [1] بافی برخاستهاند.
... به هر کتابخانهای که میروی بیش از هر کتابی رمان در قفسهها چیده است. فهرستهایی که کتابخانههای مصر و سوریا چاپ کرده میفرستند قسمت رمان آن بیشتر از دیگر قسمتهاست. مرا حیرت گرفت هنگامی که در جایی همچون لاهیجان کتابخانهای دیدم و سراسر کتابهای آن را جز رمانهای چاپ شده در تهران نیافتم. تو گویی در ایران مؤلفی جز رماننویس نبوده و این سرزمین از قرنها کانون افسانهبافان و دروغپردازان بوده است!
اروپاییان سودهایی را برای رمان میشمارند بلکه مدعیاند که میتوان از این راه مردم را بر پاکدلی و درستکاری برانگیخته اخلاق آنان را تصفیه نمود. میگویند : «رمان آئینهایست که عیب مردم را روبرو گفته ایشان را ببدیهای خود آشنا میگرداند». «رمان چون شیرین است و هر کسی آن را میخواند در این میان میتوان هر گونه پند و اندرزی را بگوش مردم کشید».
در اروپا رماننویسان شهرت بسیار دارند و رماننگاری خود شاخهای از ادبیات آنجاست و چنانکه عادت اروپاییان است که برای هر کاری درس و مدرسه برپا میکنند رماننویسی را نیز در مدرسهها بشاگردان یاد میدهند.
با همهی اینها من رمان را کار بیهوده میدانم و نوشتن و خواندن آن را جز تباه ساختن عمر نمیشمارم. من افسوس دارم که بیهودهکاریهای غرب باین آسانی در شرق رواج مییابد و در اندکزمانی بهمه جا میرسد. اروپا هرچه میگوید بگوید و هرچه میکند بکند. برای نیک و بد هر چیز باید سود و زیان آن را در ترازوی خرد سنجید و از رمان ما جز زیان نتیجهی دیگری سراغ نداریم.
بگویند که مقصود از رمان چیست؟ اگر مقصود افسانهبافی است و کسانی میخواهند افسانههایی بافته و بدست مردم داده آنان را سرگرم دارند باید گفت که افسانه شایستهی بچگان است نه سزاوار مردان. آدمی تا خردسال است از نقل و افسانه لذت میبرد. ولی چون بزرگ شده بسال مردی و خردمندی رسید دیگر سر بافسانه فرونمیآورد و از شنیدن و خواندن آن نفرت مینماید. مگر کوتاهخردانی[ناقصالعقل] که در پنجاهسالگی نیز کودکاند و در پای معرکهی درویشان نشسته گوش بافسانههای ایشان میدهند.
یا اگر مقصود نوشتن داستانی است که خوانندگان عبرت آموزند و پند یاد بگیرند این درست است که آدمی از شنیدن و خواندن داستانهای شگفت عبرت آموخته پند یاد میگیرد. بویژه اگر داستان شامل دلیریها و جانبازیها و پاکدلیها باشد که بیشک شنونده را شیفتهی خود ساخته دل او را تکان میدهد. لیکن این در جایی است که آن داستان راست باشد یا اگر دروغ است باری شنونده آن را راست پندارد. داستانی که خواننده میداند سر تا پا دروغ و پندار است از شنیدن یا دانستن آن چه اثری درو پیدا خواهد شد؟!
هر کسی پاکمردی را دید دل باو میدهد و چهبسا که از هر چیزی دست کشیده سر درپی او میگزارد ولی آیا شدنی است که کسی در دل خود پاکمردی پنداشته و به همان مرد پنداری که جز در اندیشهی او جا ندارد دل بسته و پیروی او را بپذیرد؟ یا باور کردنی است که مردی صورت زن زیبایی را بر دیوار نگاشته و بر آن صورت که جز نقش بر دیوار نیست عشق ورزیده دل خود را در راه مهر او بگدازد؟! اگر کسانی چنین کارهایی کردند آیا دیوانه شمرده نمیشوند؟!
داستان آن مکتبدار عرب معروف است که روزی از زبان رهگذری شنید که آواز میخواند و اشعاری در ستایش «أمعمرو» میسرایید.(2) مکتبدار نه از یک دل بلکه از هزار دل عاشق أمعمرو شد و از تاب فراق آرام نداشت. دل میگداخت و جگر کباب میشد و فریادرسی نبود. تا پس از چند روزی ناگهان از زبان دیگری شنود که این شعر را میخواند :
لَقَدْ ذَهَبَ الْحِمَارُ بِأُمِّ عَمْرٍو فَلَا رَجَعَتْ وَلَا رَجَعَ الْحِمَارُ
معنی آنکه : «خر ، أمعمرو را برد که نه او بازگشت و نه خر بازگردید». بیچاره مرد از شنیدن این شعر که خبر گم شدن معشوقهی او را میداد بیکبار از پای افتاده رشتهی تاب و شکیبایی را از دست هِشت. کو یارایی که بکاری برخیزد؟! در خانه نشسته بسوگواری پرداخت.
👇
این مرد را از ابلهان شماردهاند برای اینکه از خرد دور است که کسی بزنی نادیدهی پنداری دل بازد و از خبر گم شدن او بسوگواری برخیزد. پس کسانی که افسانهها بافته و امیدوارند که خوانندگان از داستان دروغ و پنداری آنان عبرتی برگیرند خود ابلهانی بیش نیستند.
از پندار تا بودن فرسنگها راه است. اینهمه چیزهای شگفت که ما در خواب میبینیم و تماشاهایی که میکنیم آیا چه اثری در دل ما میگزارد؟! آیا کسی از دیدن زنی زیبایی در خواب عاشق او شده؟ آیا کسی از دیدار پاکمردی در خواب باو گرویده؟! آنچه ما در خواب میبینیم تا در خوابیم و آن را راست میانگاریم اثری در دل ما دارد و همینکه بیدار شده دانستیم که آنچه دیدیم جز پندار و خواب نیست به یک ناگاه همهی آن اثرها ناپدید میگردند.
آیا میتوان گنجی را پر از درّ و گوهر پنداشته و آن را مال خود دانسته و از این پندار و فرض شادمان بود و همچون توانگران گنجینهدار تبختر و خودفروشی (3) بخرج داد؟! اگر از پندار کاری ساخته میشد هر گرسنهای خود را سیر میپنداشت و با شکم تهی میساخت. هر برهنهای خویشتن را در درون جامههای ابریشمی دانسته و از گرما و سرما آزرده نمیشد.
کوتاهسخن : افسانه بافتن باین قصد که مایهی عبرت خوانندگان باشد و کسانی از مطالب آن عبرت گیرند و پند بیاموزند جز ابلهی نیست. داستانی که میتواند مایهی عبرت خوانندگان باشد آن داستانی است که بتوان آن را در این انجمن و آن انجمن بازگفت و بدان نازید. آیا افسانهای را که فلان رمانباف از پندار خود پرداخته میتوان در بزمی یا انجمنی بازگفت و بدان نازید؟! اگر کسی چنین کاری کرد آیا مردم بنادانی او نمیخندند و او را دیوانهی نادان نمیشمارند؟! داستانی را که نتوان در جایی نقل کرد چگونه میتوان شیفتهی آن گردید و از آن عبرت و پند آموخت؟!
رستم و سهراب را تا مردم راست میپنداشتند داستان دلاوریهای آنان اثری داشت و شنوندگان را به پهلوانی برمیانگیخت. ولی امروز که ما آن داستان را افسانه میشناسیم آیا باز اثری در ما دارد؟! آیا کسانی تاکنون از داستان حسین کرد و نوشآفرین و شاهزاده بختیار عبرتی برداشته یا پندی آموختهاند؟! پس ، از رمان چه عبرتی میتوان آموخت؟!.
🔹 پانوشتها :
[1] : افسانه ، داستانِ ساختگی و پنداريست.
(2) : مقصود از أمعمرو و ليلی و هند و مانند اينها در اشعار عرب زن خاصی نيست. شعرای عرب هر زن را با يکی از اين نامها ياد میکنند.
(3) : «خودفروشی» ، خودنمايی بيش از اندازه است. خودفروش دربارهی خود همان میکند که فروشنده دربارهی کالای خود میکند. بکار بردن آن در معنای که واژهی تنفروش مناسبش میباشد غلط است.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
از پندار تا بودن فرسنگها راه است. اینهمه چیزهای شگفت که ما در خواب میبینیم و تماشاهایی که میکنیم آیا چه اثری در دل ما میگزارد؟! آیا کسی از دیدن زنی زیبایی در خواب عاشق او شده؟ آیا کسی از دیدار پاکمردی در خواب باو گرویده؟! آنچه ما در خواب میبینیم تا در خوابیم و آن را راست میانگاریم اثری در دل ما دارد و همینکه بیدار شده دانستیم که آنچه دیدیم جز پندار و خواب نیست به یک ناگاه همهی آن اثرها ناپدید میگردند.
آیا میتوان گنجی را پر از درّ و گوهر پنداشته و آن را مال خود دانسته و از این پندار و فرض شادمان بود و همچون توانگران گنجینهدار تبختر و خودفروشی (3) بخرج داد؟! اگر از پندار کاری ساخته میشد هر گرسنهای خود را سیر میپنداشت و با شکم تهی میساخت. هر برهنهای خویشتن را در درون جامههای ابریشمی دانسته و از گرما و سرما آزرده نمیشد.
کوتاهسخن : افسانه بافتن باین قصد که مایهی عبرت خوانندگان باشد و کسانی از مطالب آن عبرت گیرند و پند بیاموزند جز ابلهی نیست. داستانی که میتواند مایهی عبرت خوانندگان باشد آن داستانی است که بتوان آن را در این انجمن و آن انجمن بازگفت و بدان نازید. آیا افسانهای را که فلان رمانباف از پندار خود پرداخته میتوان در بزمی یا انجمنی بازگفت و بدان نازید؟! اگر کسی چنین کاری کرد آیا مردم بنادانی او نمیخندند و او را دیوانهی نادان نمیشمارند؟! داستانی را که نتوان در جایی نقل کرد چگونه میتوان شیفتهی آن گردید و از آن عبرت و پند آموخت؟!
رستم و سهراب را تا مردم راست میپنداشتند داستان دلاوریهای آنان اثری داشت و شنوندگان را به پهلوانی برمیانگیخت. ولی امروز که ما آن داستان را افسانه میشناسیم آیا باز اثری در ما دارد؟! آیا کسانی تاکنون از داستان حسین کرد و نوشآفرین و شاهزاده بختیار عبرتی برداشته یا پندی آموختهاند؟! پس ، از رمان چه عبرتی میتوان آموخت؟!.
🔹 پانوشتها :
[1] : افسانه ، داستانِ ساختگی و پنداريست.
(2) : مقصود از أمعمرو و ليلی و هند و مانند اينها در اشعار عرب زن خاصی نيست. شعرای عرب هر زن را با يکی از اين نامها ياد میکنند.
(3) : «خودفروشی» ، خودنمايی بيش از اندازه است. خودفروش دربارهی خود همان میکند که فروشنده دربارهی کالای خود میکند. بکار بردن آن در معنای که واژهی تنفروش مناسبش میباشد غلط است.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 34ـ ایرانیان بکوشش بیشتر نیاز دارند تا بخودستایی (دو از سه)
من اگر بخواهم از یکایک شکستهای تاریخی ایران گفتگو کنم سخن بدرازی میانجامد. تنها از داستان مغول بگفتگو میپردازم. این داستان چندان دردآور است که ایرانیان باید جز بافسوس و دریغ یاد ننمایند. اگر وزارت فرهنگ دانشور میپرورانید تاکنون بایستی ده کتاب بیشتر در رازهای آن حادثه و علت زبونی ایران نوشته شود. ایرانِ آن روزی از هر باره بسیار بزرگتر از ایرانِ امروزی بوده. از حیث خاک ، مرز شرقی از کنار سیحون (میگویم سیحون ، نمیگویم جیحون) آغاز شده تا بهمدان میرسید و این قسمت در زیر دست خوارزمشاهیان بود ، و از همدان ، قلمرو خلیفهی بغداد آغاز یافته تا شام ممتد میگردید ، و اینها همه بهم بسته میبود. از حیث انبوهی نفوس بیگمان انبوهی آن روزی سه برابر امروز بوده است. آن روز شهرهای ری و نیشابور و مرو و هرات و خوارزم و بخارا هر کدام بیش از دوملیون و سهملیون مردم داشته.
پس چه شد که یک چنین کشور پهناوری با آن مردم انبوه ، زبون چند صدهزار مغول گردید؟.. میدانم خواهند گفت سلطانمحمد خوارزمشاه ناشایستی نشان داد و او باعث شد. ولی این سخن پذیرفتنی نیست. مردم اگر حس مردانگی داشتند همینکه میدیدند خوارزمشاه جنگ نکرد خود بمیان میافتادند و دستهها میبستند و با دشمن بجنگ و آویز میپرداختند. در هر شهری بزرگان آنجا پیش افتاده و جوانان را شورانیده شهر خود را نگاه میداشتند.
برای اینکه موضوع نیک روشن گردد باید فراموش نکرد که چنگیزخان چون بر سر ایران آمد خود او با انبوه مغولان در ماوراءالنهر نشست و بقصابی پرداخت. ولی دو تن از سرداران خود را بنام یمه و سوتای با سیهزار تن دنبال خوارزمشاه فرستاد و این سیهزار تن از رود جیحون گذشته از خراسان گرفته بکشتار و تاراج پرداختند و چون بسمنان رسیدند بدو دسته گردیده یکی از راه مازندران و دیگری از راه خوار کشتارکنان پیش آمده در ری بهم رسیدند و شهری باین بزرگی را که بیش از دومیلیون مردم داشت کشتار کردند و از آنجا روانهی همدان گردیده از آنجا از راه زنجان بآذربایجان رفته و زمستان را در آنجا گذرانیدند و بهار دوباره کشتارکنان از راه قفقاز و شمال دریای خزر بلشگرگاه مغول پیوستند و از اینهمه شهرهای بزرگ تنها تبریز بود که ایستادگی نمود و در سایهی مردانگی و غیرت شمسالدین طُغرایی از کشتار و تاراج آسوده ماند.
این یک داستان بسیار حیرتآوری است که ایرانیان در آن روز تا باین اندازه زبون و پست بودند. ولی ما علت آن را میدانیم. علت آن همان بدآموزیهای صوفیان و باطنیان و خراباتیان و شاعران بوده که غیرت و مردانگی را در تنهای مردان افسرده گردانیده بودند. در جایی که یک مردمی همه چیز را از خدا بدانند و کوشش را وظیفهی خود نشمارند ، در جایی که مردم ، جهان را هیچ و پوچ شناخته و تنها دم را غنیمت دانند ، در جایی که در یک کشوری صد دستهبندی باشد پیداست که اینگونه زبون و خوار خواهند بود. شاعر آن زمان سعدی است که بهممیهنان خود دستور بیغیرتی داده میگوید :
چون زهرهی شیران بدرد نعرهی کوس
زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هر که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس
یکی از بزرگان صوفیانِ آن زمان ابوبکرِ رازیست که از مشایخ سلسله شمرده میشود و یکی از «اقطاب» بوده. این مرد در دیباچهی کتاب خود شرح میدهد که چون آمدن مغول را به ری شنیده با چند تن درویش لخت و پخت جان خود را برداشته گریخته است و زنان و فرزندان خود را بازگزارده که میگوید مغولان همه را از تیغ گذرانیدند. ببینید چنین بیغیرتی در کجا بوده است؟!.
از این گذشته داستان مغول چند آسیب بزرگی را بایران زده. زیرا بیگمان در آن حادثه یک سوم مردم ایران کشته شده و یا باسارت رفتند. یک سوم دیگر نیز در آشوبهای دیگر در پایان پادشاهی مغولان نابود شدند. این کمی مردم ایران از آن زمان است ، و آنگاه مغولان تا توانستند بپستی و زبونی ایرانیان کمک کردند و خویهای ایرانیان که پست شده بود پستترش گردانیدند. بدآموزیهای صوفیگری و خراباتیگری و جبریگری و مانند اینها که گفتیم باعث زبونی ایرانیان در برابر مغول شده بود در زمان آنها چند صد برابر بالا رفت. یک رشته پستیها درمیان ایرانیان امروز هم هست (از جمله باب پنجم گلستان) که یادگار مغولانست.
چیرگی مغولان بایران ، نژاد ایرانی را چندان پایین آورد که پس از مرگ ابوسعید آخرین پادشاه مغول ، چون او فرزندی برای جانشینی نداشت و درمیان امراء کشاکش افتاده بود میرفتند و از گوشه و کنار یک بچه مغول گمنامی را بشرط بودن از خاندان چنگیز میجستند و بپادشاهی برمیداشتند و چون در همان زمان در خراسان امیرحسین غوری پادشاهی آشکار کرده تاریخنگار بیغیرت ایرانی عبدالرزاق سمرقندی باو دشنام میدهد که چرا پادشاه شده :
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 34ـ ایرانیان بکوشش بیشتر نیاز دارند تا بخودستایی (دو از سه)
من اگر بخواهم از یکایک شکستهای تاریخی ایران گفتگو کنم سخن بدرازی میانجامد. تنها از داستان مغول بگفتگو میپردازم. این داستان چندان دردآور است که ایرانیان باید جز بافسوس و دریغ یاد ننمایند. اگر وزارت فرهنگ دانشور میپرورانید تاکنون بایستی ده کتاب بیشتر در رازهای آن حادثه و علت زبونی ایران نوشته شود. ایرانِ آن روزی از هر باره بسیار بزرگتر از ایرانِ امروزی بوده. از حیث خاک ، مرز شرقی از کنار سیحون (میگویم سیحون ، نمیگویم جیحون) آغاز شده تا بهمدان میرسید و این قسمت در زیر دست خوارزمشاهیان بود ، و از همدان ، قلمرو خلیفهی بغداد آغاز یافته تا شام ممتد میگردید ، و اینها همه بهم بسته میبود. از حیث انبوهی نفوس بیگمان انبوهی آن روزی سه برابر امروز بوده است. آن روز شهرهای ری و نیشابور و مرو و هرات و خوارزم و بخارا هر کدام بیش از دوملیون و سهملیون مردم داشته.
پس چه شد که یک چنین کشور پهناوری با آن مردم انبوه ، زبون چند صدهزار مغول گردید؟.. میدانم خواهند گفت سلطانمحمد خوارزمشاه ناشایستی نشان داد و او باعث شد. ولی این سخن پذیرفتنی نیست. مردم اگر حس مردانگی داشتند همینکه میدیدند خوارزمشاه جنگ نکرد خود بمیان میافتادند و دستهها میبستند و با دشمن بجنگ و آویز میپرداختند. در هر شهری بزرگان آنجا پیش افتاده و جوانان را شورانیده شهر خود را نگاه میداشتند.
برای اینکه موضوع نیک روشن گردد باید فراموش نکرد که چنگیزخان چون بر سر ایران آمد خود او با انبوه مغولان در ماوراءالنهر نشست و بقصابی پرداخت. ولی دو تن از سرداران خود را بنام یمه و سوتای با سیهزار تن دنبال خوارزمشاه فرستاد و این سیهزار تن از رود جیحون گذشته از خراسان گرفته بکشتار و تاراج پرداختند و چون بسمنان رسیدند بدو دسته گردیده یکی از راه مازندران و دیگری از راه خوار کشتارکنان پیش آمده در ری بهم رسیدند و شهری باین بزرگی را که بیش از دومیلیون مردم داشت کشتار کردند و از آنجا روانهی همدان گردیده از آنجا از راه زنجان بآذربایجان رفته و زمستان را در آنجا گذرانیدند و بهار دوباره کشتارکنان از راه قفقاز و شمال دریای خزر بلشگرگاه مغول پیوستند و از اینهمه شهرهای بزرگ تنها تبریز بود که ایستادگی نمود و در سایهی مردانگی و غیرت شمسالدین طُغرایی از کشتار و تاراج آسوده ماند.
این یک داستان بسیار حیرتآوری است که ایرانیان در آن روز تا باین اندازه زبون و پست بودند. ولی ما علت آن را میدانیم. علت آن همان بدآموزیهای صوفیان و باطنیان و خراباتیان و شاعران بوده که غیرت و مردانگی را در تنهای مردان افسرده گردانیده بودند. در جایی که یک مردمی همه چیز را از خدا بدانند و کوشش را وظیفهی خود نشمارند ، در جایی که مردم ، جهان را هیچ و پوچ شناخته و تنها دم را غنیمت دانند ، در جایی که در یک کشوری صد دستهبندی باشد پیداست که اینگونه زبون و خوار خواهند بود. شاعر آن زمان سعدی است که بهممیهنان خود دستور بیغیرتی داده میگوید :
چون زهرهی شیران بدرد نعرهی کوس
زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هر که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس
یکی از بزرگان صوفیانِ آن زمان ابوبکرِ رازیست که از مشایخ سلسله شمرده میشود و یکی از «اقطاب» بوده. این مرد در دیباچهی کتاب خود شرح میدهد که چون آمدن مغول را به ری شنیده با چند تن درویش لخت و پخت جان خود را برداشته گریخته است و زنان و فرزندان خود را بازگزارده که میگوید مغولان همه را از تیغ گذرانیدند. ببینید چنین بیغیرتی در کجا بوده است؟!.
از این گذشته داستان مغول چند آسیب بزرگی را بایران زده. زیرا بیگمان در آن حادثه یک سوم مردم ایران کشته شده و یا باسارت رفتند. یک سوم دیگر نیز در آشوبهای دیگر در پایان پادشاهی مغولان نابود شدند. این کمی مردم ایران از آن زمان است ، و آنگاه مغولان تا توانستند بپستی و زبونی ایرانیان کمک کردند و خویهای ایرانیان که پست شده بود پستترش گردانیدند. بدآموزیهای صوفیگری و خراباتیگری و جبریگری و مانند اینها که گفتیم باعث زبونی ایرانیان در برابر مغول شده بود در زمان آنها چند صد برابر بالا رفت. یک رشته پستیها درمیان ایرانیان امروز هم هست (از جمله باب پنجم گلستان) که یادگار مغولانست.
چیرگی مغولان بایران ، نژاد ایرانی را چندان پایین آورد که پس از مرگ ابوسعید آخرین پادشاه مغول ، چون او فرزندی برای جانشینی نداشت و درمیان امراء کشاکش افتاده بود میرفتند و از گوشه و کنار یک بچه مغول گمنامی را بشرط بودن از خاندان چنگیز میجستند و بپادشاهی برمیداشتند و چون در همان زمان در خراسان امیرحسین غوری پادشاهی آشکار کرده تاریخنگار بیغیرت ایرانی عبدالرزاق سمرقندی باو دشنام میدهد که چرا پادشاه شده :
👇
مگر نسل چنگیزخان شد هبا
که غوری بَدرگ شود پادشا؟!
پس از زمان مغول بیپروایی ایرانیان بکشور و خاک خود و پرهیز و گریزشان از جنگ باندازهای بود که پادشاهان صفوی چون بکار برخاسته میکوشیدند که ایران را مستقل گردانند ناگزیر شدند که دست بدامن ایلهای بیاباننشین ترک زنند و از آنان سپاه پدید آورند و در سایهی همان بود که کاری از پیش بردند.
در زمان صفویان یک ایرانینژاد که تاجیک نامیده میشد حق نداشت در سپاه باشد یا بسرکردگی برسد یا وزارت یابد. همهی اینها حق ترکها بود. از تاجیکها تنها مستوفی و منشی و دفتردار و ندیم و مطرب و شاعر درباری برگزیده میشد. اینها همه نتیجهی چیرگی مغول بود.
کنون چه اندازه پرت است که کسانی بخود بالند و بگویند مغولان اگرچه ما را شکست دادند ولی نتوانستند پایهی تمدن ما را متزلزل سازند بلکه خودشان مغلوب این تمدن گردیدند. نمیدانم این تمدن که میگویند چیست؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
که غوری بَدرگ شود پادشا؟!
پس از زمان مغول بیپروایی ایرانیان بکشور و خاک خود و پرهیز و گریزشان از جنگ باندازهای بود که پادشاهان صفوی چون بکار برخاسته میکوشیدند که ایران را مستقل گردانند ناگزیر شدند که دست بدامن ایلهای بیاباننشین ترک زنند و از آنان سپاه پدید آورند و در سایهی همان بود که کاری از پیش بردند.
در زمان صفویان یک ایرانینژاد که تاجیک نامیده میشد حق نداشت در سپاه باشد یا بسرکردگی برسد یا وزارت یابد. همهی اینها حق ترکها بود. از تاجیکها تنها مستوفی و منشی و دفتردار و ندیم و مطرب و شاعر درباری برگزیده میشد. اینها همه نتیجهی چیرگی مغول بود.
کنون چه اندازه پرت است که کسانی بخود بالند و بگویند مغولان اگرچه ما را شکست دادند ولی نتوانستند پایهی تمدن ما را متزلزل سازند بلکه خودشان مغلوب این تمدن گردیدند. نمیدانم این تمدن که میگویند چیست؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 10
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 3
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
شاید بگویند مقصود از رمان آنست که چون پند و اندرز تلخ است ما آن را با شیرینی رمان درمیآمیزیم تا خوانندگان تلخی آن را درنیافته بهتر و آسانتر بپذیرند. یا اینکه بگویند چون رمان را هر کسی میخواند ما پند را بآن میآمیزیم که کسان بسیاری از پند بهرهمند شوند.
ولی در اینجا نیز تیر رماننویسان بخطا میرود. چه بیشتر رمانهایی که ما دیدهایم آنچه ندارد پند است. بسیاری از آنها جز افسانههای بیهودهای نیست. بسیاری هم سرگذشت زنان نابکار و زشتکاریهای آنان است. بویژه در اروپا که چون هر کاری تنها برای پول گرد آوردن است رماننویسان هم این کار را وسیله برای پول اندوختن گرفتهاند و تا میتوانند بیشرمترین افسانه را میبافند که خریدار بیشتر داشته باشند و در همه جا پای زنان نابکار را بمیان میکشند و هرگاه مانعی در کارشان نباشد هر سخن زشتی را گفته و هر صورت ننگینی را مینمایند.
یکی از رماننویسان معروف آناتول فرانس است. این مرد چه اندرزهایی بجهانیان دارد؟ آیا جز سرسام و یاوهبافی از سراسر کتابهای او چیزی بدست میآید؟! نادانک چنان قافیه را باخته که هر فصلی از کتابش رنگ دیگری دارد. در یک جا داستان راهِبان صومعهنشین را که در بیابان نیل بسر میبردهاند سروده بکرامتهایی که از ایشان نقل شده (کرامتهایی که ما باور نداریم) رنگ حقیقت میدهد. در جای دیگر سخن را بانکار خدا و دین میرساند. آیا آن کجا و این کجا؟ آیا مقصود این مرد جز رواج بیدینی و نابکاری زنان و مردان چیز دیگریست؟! پس کو اندرزی که او با رمان درآمیخته؟!
الکساندر دوما چه پندهایی بمردم داده؟ آیا جز اینست که او و رفیقش آناتول در سایهی رمانهای خود هزارها بلکه ملیونها زن و مرد را از پاکدامنی محروم ساختهاند؟!
دیگر آنکه هر کاری در جهان راهی دارد که اگر بجز از آن راه گزارده شود نتیجه بدست نخواهد آمد. پند هم باید با زبان بُرنده گزارده شود. پندی که با شوخی یا با رمان آمیخته شود دوایی را میماند که با آب انبوه آمیخته باشد و اثر خود را از دست دهد.
این بهانهی رماننویسان بدان میماند که پدری بهنگامی که بفرزندان خود پند میآموزد و راه زندگی مینماید پیش از شروع بسخن جست و خیزهایی کرده و چند معلقی بزند و در اثنای گفتگو نیز گاهگاهی دست افشانده و پای بکوبد و عذرش آن باشد که پند را با شیرینی ادابازی بهم درمیآمیزم تا فرزندانم درست گوش فرادارند و اندرزهایم را باندیشه سپارند.
یا بعبارت بهتر بدان میماند که لوتیِ بندبازی در اثنای بازیهای خود که مردم را سرگرم مییابد ناگهان زبان به پند گشاده سخنان حکیمانه بسراید و مقصودش آن باشد که از این راه به پیشهی پست خود رویهی دیگری داده و خویشتن را در شمار بزرگان و ستودگان جهان جای دهد. زهی نادانی! بندباز بندباز است اگرهم صد پند سراید.
پند بمردم سرودن و آنان را بعیبهای خود راه نمودن افسانه نمیخواهد. نابکاریها و کامگزاریهای زن نابکاری را مو بمو بازگفتن خود مردم را بنابکاری خواندن است و پندهایی که در این میانه سروده شود جز اینکه از ارزش پند بکاهد نتیجهی دیگری نخواهد داد. آیا اشعار حکیمانه که مطربان در بزمهای بادهگساری و کامگزاری میسرایند جز اینکه ارزش آن اشعار را کم کند اثر دیگری دارد؟!
هر سخنی را پند نتوان شمرد. پند آنست که از دل پاکی برخیزد و با زبان پاکی گزارده شود.
از همهی این سخنها میگذریم : اگر براستی مقصود درآمیختن پند و اندرز با داستان است که خوانندگان بآسانی و آسودگی آن پندها را دریابند ، برای این مقصود کسی چرا بداستانهای راست تاریخی نپردازد که از هر باره بهتر و اثرش فزونتر است؟! اگر کسی آرزومند است که معنی پاکمردی و بزرگواری را بمردم یاد دهد چرا تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام را چنانکه بوده با زبان ساده برشتهی نگارش نکشد و در دسترس مردم نگزارد؟! یا اگر آرزومند است که معنی پیشرفت و برتری جهان را بفهماند چرا از چگونگی زندگی در هشت و نه قرن پیش سخن نراند و آن مقصود خود را از بهترین راهی انجام ندهد؟!
اگر کسانی به پیروی اروپاییان شیفتهی داستانهای اندوهگین و دلگدازند داستانی دلگدازتر از هجوم چنگیزخان بایران و کشتارهای چهارسالهی او و کسانش در خراسان و آن سامانها کو؟ کسی چرا بنگارش داستان آن کشتارها و خونخواریها برنخیزد؟! اگر مقصود سرگذشت دلاور و پهلوانی است که مردم را بدلیری برانگیزد کسی چرا سرگذشت سلطان جلالالدین خوارزمشاه و آن ستیزهای شیردلانهی او را با مغولان ننویسد؟!
هرگاه کسانی جز بداستانهای اروپایی نمیپردازند و میخواهند زحمت تألیف نکشیده بترجمه برخیزند چرا تاریخ ناپلئون و سرگذشت واشنگتن را ترجمه ننمایند؟!
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 3
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
شاید بگویند مقصود از رمان آنست که چون پند و اندرز تلخ است ما آن را با شیرینی رمان درمیآمیزیم تا خوانندگان تلخی آن را درنیافته بهتر و آسانتر بپذیرند. یا اینکه بگویند چون رمان را هر کسی میخواند ما پند را بآن میآمیزیم که کسان بسیاری از پند بهرهمند شوند.
ولی در اینجا نیز تیر رماننویسان بخطا میرود. چه بیشتر رمانهایی که ما دیدهایم آنچه ندارد پند است. بسیاری از آنها جز افسانههای بیهودهای نیست. بسیاری هم سرگذشت زنان نابکار و زشتکاریهای آنان است. بویژه در اروپا که چون هر کاری تنها برای پول گرد آوردن است رماننویسان هم این کار را وسیله برای پول اندوختن گرفتهاند و تا میتوانند بیشرمترین افسانه را میبافند که خریدار بیشتر داشته باشند و در همه جا پای زنان نابکار را بمیان میکشند و هرگاه مانعی در کارشان نباشد هر سخن زشتی را گفته و هر صورت ننگینی را مینمایند.
یکی از رماننویسان معروف آناتول فرانس است. این مرد چه اندرزهایی بجهانیان دارد؟ آیا جز سرسام و یاوهبافی از سراسر کتابهای او چیزی بدست میآید؟! نادانک چنان قافیه را باخته که هر فصلی از کتابش رنگ دیگری دارد. در یک جا داستان راهِبان صومعهنشین را که در بیابان نیل بسر میبردهاند سروده بکرامتهایی که از ایشان نقل شده (کرامتهایی که ما باور نداریم) رنگ حقیقت میدهد. در جای دیگر سخن را بانکار خدا و دین میرساند. آیا آن کجا و این کجا؟ آیا مقصود این مرد جز رواج بیدینی و نابکاری زنان و مردان چیز دیگریست؟! پس کو اندرزی که او با رمان درآمیخته؟!
الکساندر دوما چه پندهایی بمردم داده؟ آیا جز اینست که او و رفیقش آناتول در سایهی رمانهای خود هزارها بلکه ملیونها زن و مرد را از پاکدامنی محروم ساختهاند؟!
دیگر آنکه هر کاری در جهان راهی دارد که اگر بجز از آن راه گزارده شود نتیجه بدست نخواهد آمد. پند هم باید با زبان بُرنده گزارده شود. پندی که با شوخی یا با رمان آمیخته شود دوایی را میماند که با آب انبوه آمیخته باشد و اثر خود را از دست دهد.
این بهانهی رماننویسان بدان میماند که پدری بهنگامی که بفرزندان خود پند میآموزد و راه زندگی مینماید پیش از شروع بسخن جست و خیزهایی کرده و چند معلقی بزند و در اثنای گفتگو نیز گاهگاهی دست افشانده و پای بکوبد و عذرش آن باشد که پند را با شیرینی ادابازی بهم درمیآمیزم تا فرزندانم درست گوش فرادارند و اندرزهایم را باندیشه سپارند.
یا بعبارت بهتر بدان میماند که لوتیِ بندبازی در اثنای بازیهای خود که مردم را سرگرم مییابد ناگهان زبان به پند گشاده سخنان حکیمانه بسراید و مقصودش آن باشد که از این راه به پیشهی پست خود رویهی دیگری داده و خویشتن را در شمار بزرگان و ستودگان جهان جای دهد. زهی نادانی! بندباز بندباز است اگرهم صد پند سراید.
پند بمردم سرودن و آنان را بعیبهای خود راه نمودن افسانه نمیخواهد. نابکاریها و کامگزاریهای زن نابکاری را مو بمو بازگفتن خود مردم را بنابکاری خواندن است و پندهایی که در این میانه سروده شود جز اینکه از ارزش پند بکاهد نتیجهی دیگری نخواهد داد. آیا اشعار حکیمانه که مطربان در بزمهای بادهگساری و کامگزاری میسرایند جز اینکه ارزش آن اشعار را کم کند اثر دیگری دارد؟!
هر سخنی را پند نتوان شمرد. پند آنست که از دل پاکی برخیزد و با زبان پاکی گزارده شود.
از همهی این سخنها میگذریم : اگر براستی مقصود درآمیختن پند و اندرز با داستان است که خوانندگان بآسانی و آسودگی آن پندها را دریابند ، برای این مقصود کسی چرا بداستانهای راست تاریخی نپردازد که از هر باره بهتر و اثرش فزونتر است؟! اگر کسی آرزومند است که معنی پاکمردی و بزرگواری را بمردم یاد دهد چرا تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام را چنانکه بوده با زبان ساده برشتهی نگارش نکشد و در دسترس مردم نگزارد؟! یا اگر آرزومند است که معنی پیشرفت و برتری جهان را بفهماند چرا از چگونگی زندگی در هشت و نه قرن پیش سخن نراند و آن مقصود خود را از بهترین راهی انجام ندهد؟!
اگر کسانی به پیروی اروپاییان شیفتهی داستانهای اندوهگین و دلگدازند داستانی دلگدازتر از هجوم چنگیزخان بایران و کشتارهای چهارسالهی او و کسانش در خراسان و آن سامانها کو؟ کسی چرا بنگارش داستان آن کشتارها و خونخواریها برنخیزد؟! اگر مقصود سرگذشت دلاور و پهلوانی است که مردم را بدلیری برانگیزد کسی چرا سرگذشت سلطان جلالالدین خوارزمشاه و آن ستیزهای شیردلانهی او را با مغولان ننویسد؟!
هرگاه کسانی جز بداستانهای اروپایی نمیپردازند و میخواهند زحمت تألیف نکشیده بترجمه برخیزند چرا تاریخ ناپلئون و سرگذشت واشنگتن را ترجمه ننمایند؟!
👇