✴️ نامهای از یک خواننده
[کسروی] چقدر در ارتباط با توجیه عملشان راجع به علت و فوائد سوزاندن کتابهای ظاله سخن گفتند ... چقدر این مرد بزرگ از نظر روحی زجر کشیدند ، تاسف و تاثر بیشتر در این است که بسیاری نه بمناسبت درک نکردن فوائد این کار بلکه تنها بجهت حسد به دانش بیکران و ابتکارات و پشتکار این مرد بزرگ بوده که با ایشان بمخالفت برمیخاستند.
بهرام
کوشاد تلگرام : این بخشی از نامهی امروز یکی از خوانندگان ماست که چون در هواداری از کتابسوزان نوشتهاند در اینجا آوردیم. از سَهِشهای [احساسات] گرم ایشان سپاسمندیم.
از خوانندگان خواهانیم چه به هواداری و چه در ایراد به این جنبش از نوشتن دریغ نکنند. ما قول میدهیم نوشتههایی را که در ایراد به این جنبش بنویسند در کانال بیاوریم. اگر پاسخی داشت بدهیم و اگر ایرادها خردپذیر و حق با ایشان بود ، از این جنبش دست بازداریم. نویسندگان باید برای ایرادهاشان دلیل بیاورند و خواستشان روشنی حقایق باشد.
[کسروی] چقدر در ارتباط با توجیه عملشان راجع به علت و فوائد سوزاندن کتابهای ظاله سخن گفتند ... چقدر این مرد بزرگ از نظر روحی زجر کشیدند ، تاسف و تاثر بیشتر در این است که بسیاری نه بمناسبت درک نکردن فوائد این کار بلکه تنها بجهت حسد به دانش بیکران و ابتکارات و پشتکار این مرد بزرگ بوده که با ایشان بمخالفت برمیخاستند.
بهرام
کوشاد تلگرام : این بخشی از نامهی امروز یکی از خوانندگان ماست که چون در هواداری از کتابسوزان نوشتهاند در اینجا آوردیم. از سَهِشهای [احساسات] گرم ایشان سپاسمندیم.
از خوانندگان خواهانیم چه به هواداری و چه در ایراد به این جنبش از نوشتن دریغ نکنند. ما قول میدهیم نوشتههایی را که در ایراد به این جنبش بنویسند در کانال بیاوریم. اگر پاسخی داشت بدهیم و اگر ایرادها خردپذیر و حق با ایشان بود ، از این جنبش دست بازداریم. نویسندگان باید برای ایرادهاشان دلیل بیاورند و خواستشان روشنی حقایق باشد.
✴️(جنبش کتابسوزان ـ 2)
🔶 چه کتابهایی را میسوزانیم؟.. چرا میسوزانیم؟..
دربارهی این جنبش که پاکدینان در راهش میکوشند تاکنون از دیگران جز هایهوی ، رنجیدگی و سخنان بیپا شنیده نشده. این یکی از اندوههاست که در این کشور یک جنبشی که روی داده مردم یا دست کم برجستگان توده بجای آنکه نزدیک آمده بجستجو پردازند و بکوشند راست آن را بدست آورند و معنیاش را دریافته ، هرچه خرد راه نمود پیروی از آن کنند بدینسان دور ایستاده به نمودنِ احساسات یا روشنتر گوییم : تنها به هایهوی و رنجیدگی میپردازند.
کسروی کوششهایش را در زمینهی زندگانی تودهای (اصول اجتماعی) با نوشتن کتاب آیین و پس از آن با بنیادگزاشتن مهنامهی پیمان آغازید و سپس روزنامهی پرچم را بیرون داد و رویهمرفته سیزده سال به بازنمودن حقایق زندگانی از یکسو و علتهای درماندگی و زبونی ایرانیان از دیگر سو کوشید. چون علت آن زبونیها و درماندگیها از بدآموزیهاییست که در میان توده رواج دارد و سرچشمهی بدآموزیها و گمراهیها نیز بیش از همه در کتابهای زیانمند بازمانده از دورهی مغول میباشد اینبود او و یارانش به این نتیجه رسیدند که رهایی این مردم از آلودگیها بستگی بسیار به نابود گردانیدن کتابهای زیانمند دارد.
از اینرو کتابسوزان میوهی چندین سال کوشش به بازنمودن حقایق به ایرانیان بوده و اینست بیآنکه به زمینههای چنین جنبشی بپردازیم سخن راندن از آن نارسا خواهد بود.
برای آنکه این جنبش روشنی بیشتری بخود گیرد از کتاب دادگاه کوتاهشدهی گفتار یکم آن را یاد میکنیم. این گفتارِ دامنهداریست و خوانندگان باید با حوصله و باریکبینی بخوانند. ما آن را به تکههای کوتاهتری بخش کرده خواهیم آورد. لیکن این را بگوییم که در پایان این رشته گفتارها شما دو زمینهی بس ارجمند و دانشی را خواهید دانست : 1) تاریخچهی کوتاهی از بیداری ایرانیان و کوششهایی که برای اصلاحات نمودهاند. 2) کاربرد روانشناسی تربیتی در شناخت گرفتاریها و علت پسماندگی ایرانیان. همچنین علتهای شکست ایرانیان در برابر مغول را اشارهوار خواهید دید که در کتابهای دیگر پاکدینی به آنها بگشادگی پرداخته شده.
هر دوی این زمینهها از گرانمایهترین حقایق و پایهی بسیاری از گفتارهای پاکدینی است.
👇
🔶 چه کتابهایی را میسوزانیم؟.. چرا میسوزانیم؟..
دربارهی این جنبش که پاکدینان در راهش میکوشند تاکنون از دیگران جز هایهوی ، رنجیدگی و سخنان بیپا شنیده نشده. این یکی از اندوههاست که در این کشور یک جنبشی که روی داده مردم یا دست کم برجستگان توده بجای آنکه نزدیک آمده بجستجو پردازند و بکوشند راست آن را بدست آورند و معنیاش را دریافته ، هرچه خرد راه نمود پیروی از آن کنند بدینسان دور ایستاده به نمودنِ احساسات یا روشنتر گوییم : تنها به هایهوی و رنجیدگی میپردازند.
کسروی کوششهایش را در زمینهی زندگانی تودهای (اصول اجتماعی) با نوشتن کتاب آیین و پس از آن با بنیادگزاشتن مهنامهی پیمان آغازید و سپس روزنامهی پرچم را بیرون داد و رویهمرفته سیزده سال به بازنمودن حقایق زندگانی از یکسو و علتهای درماندگی و زبونی ایرانیان از دیگر سو کوشید. چون علت آن زبونیها و درماندگیها از بدآموزیهاییست که در میان توده رواج دارد و سرچشمهی بدآموزیها و گمراهیها نیز بیش از همه در کتابهای زیانمند بازمانده از دورهی مغول میباشد اینبود او و یارانش به این نتیجه رسیدند که رهایی این مردم از آلودگیها بستگی بسیار به نابود گردانیدن کتابهای زیانمند دارد.
«ما باین کار بیمقدمه برنخاستهایم. ما سالهاست در این راه میکوشیم و تاکنون صد گفتار بیشتر نوشته این نشان دادهایم که مایهی بدبختی این مردم اندیشههای پریشان و بدآموزیهای فراوانیست که در کتابها و مغزها جا گرفته. این را با دلیلهای بسیار ، روشن گردانیدهایم».
از اینرو کتابسوزان میوهی چندین سال کوشش به بازنمودن حقایق به ایرانیان بوده و اینست بیآنکه به زمینههای چنین جنبشی بپردازیم سخن راندن از آن نارسا خواهد بود.
برای آنکه این جنبش روشنی بیشتری بخود گیرد از کتاب دادگاه کوتاهشدهی گفتار یکم آن را یاد میکنیم. این گفتارِ دامنهداریست و خوانندگان باید با حوصله و باریکبینی بخوانند. ما آن را به تکههای کوتاهتری بخش کرده خواهیم آورد. لیکن این را بگوییم که در پایان این رشته گفتارها شما دو زمینهی بس ارجمند و دانشی را خواهید دانست : 1) تاریخچهی کوتاهی از بیداری ایرانیان و کوششهایی که برای اصلاحات نمودهاند. 2) کاربرد روانشناسی تربیتی در شناخت گرفتاریها و علت پسماندگی ایرانیان. همچنین علتهای شکست ایرانیان در برابر مغول را اشارهوار خواهید دید که در کتابهای دیگر پاکدینی به آنها بگشادگی پرداخته شده.
هر دوی این زمینهها از گرانمایهترین حقایق و پایهی بسیاری از گفتارهای پاکدینی است.
👇
🔸چه کتابهایی را میسوزانیم؟.. چرا میسوزانیم؟..
«یکی از دستاویزهایی که بدخواهان ما پیدا کردهاند ، و راستش آنست که افزار هو کردن بدستشان افتاده داستان «کتابسوزان» است. در تودهای که فهمها و خردها بیکاره شده واژههای ناشنیده افزار نیکی برای برآغالانیدن [=تحریک کردن] مردم تواند بود. کسانی همانکه میشنوند « فلان دسته کتابسوزان کردهاند» یا «کتاب سوزانیدهاند» بیکبار برمیآغالند و با یک خشمی میپرسند : « کتاب سوزانیدهاند؟!. عجب مردمانیند؟!. کتاب را هم میسوزانند؟!..» ، و از همان دم کینهی ما را به دل میگیرند. دیگر جایی باز نمیماند که بپرسند : « کدام کتابها را میسوزانند؟.. سخنشان چیست؟..» بویژه که میشنوند که از کتابهای سوخته شده دیوان حافظ و کلیات سعدی و مفاتیح الجنان و جامع الدعوات است ، بویژه که برخی بدخواهان از دروغ بستن نیز باز نایستاده چنین میپراکنند[= انتشار] که ما « قرآن» را نیز میسوزانیم.
...
در آن روزها من نزد هر وزیری میرفتم و با هر کسی از سران ادارهها دیدار میکردم ، میدیدم با دلی پر از کینه به سخن میپردازند و نام « کتابسوزان» را چنان میبرند که تو گفتیی سخن از « کشتار» یک شهر میرانند.
...
اینست من میخواهم در اینجا آن را به داوری گزارم. میخواهم روشن گردانم که « کتابسوزان چیست؟. ما چه کتابهایی را میسوزانیم؟.. چرا میسوزانیم؟.. چه دستاویزی برای این کار میداریم؟..». اینها را یکایک بازنمایم.
... من ناچارم سخن را از یک جای دوری آغاز کنم و زمینهای سازم و آنگاه بسر گفتگو بیایم. خوانندگان از درازی سخن رنجیده نگردند.
همه میدانند تودهی ایران گرفتار و بدحالست. بیست ملیون [1] مردم در کشور چند هزارساله بدترین زندگانی را میدارند. از صدوپنجاه سال پیش این توده از هر پیشامدی سرشکسته و شرمنده بیرون آمده ، پیاپی گوشههای کشور خود را از دست داده. اکنون هم از تودههای پس افتادهی جهان بشمار است و آبرویی در میان تودهها نمیدارد ، و ما که در این کشوریم میبینیم که در زندگی نیز از آسایش و خوشی برخوردار نمیباشند و بیشتر خانوادهها با بدبختی و تیرهروزی دست به گریبانند.
از شصت و هفتاد سال پیش در این توده تکانی پدید آمده و مردانی بودهاند که دلهاشان به حال این مردم سوخته در جستجوی چاره بودهاند.
... چنانکه در تاریخ مشروطه نوشته شده در تهران دو سید (بهبهانی و طباطبایی) جلو افتادند و با کوششهای مردانهی خود دستگاه مشروطه را در ایران برپا گردانیدند.
این کوشندگان ، چه از دستهی ملایان و چه از میان توده ، بیگمان میبودند که چارهی دردهای ایران مشروطه و قانون اساسیست ، و این بود شادی بسیار مینمودند و جشنهای پرشکوهی پیاپی برپا میگردانیدند و تلگرافهای «شادباش» فراوان از شهری به شهری میفرستادند. در انجمن تبریز و پارلمان تهران بارها سپاسگزاری از تندی پیشرفت ایران مینمودند. بارها این نیم شعر را به زبان میراندند : « این طفل یک شبه ره صد ساله میرود». بارها در روزنامهها ستایش از «نجابت ایرانیان» و اینکه مشروطه را با آن زودی پذیرفتند و پا به دایرهی « ملل متمدنه» گزاردند مینوشتند. مردان سالخورده اندوه آن میداشتند که زود خواهند مُرد و نخواهند دید آن را که ایران پس از چند سال بهشت برین خواهد گردید».
[1] : با آگاهیهایی که امروز هست جمعیت ایران در 1323 که این کتاب چاپ شده میان 17 تا 20ملیون برآورد شده است.
(این نوشتار دنباله دارد)
Forwarded from انجمن کتاب سودمند
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
10%
نه
5%
نه ، دلیلش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 18
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 11
جهان از مغزهای پوچ ویران است
کسی که با دو چشم نابینا پا براه میگزارد چه شگفت که پیاپی درافتد و از گودالی بگودالی درغلتد! کسی که با مغز پوچ زبان بسخن میگشاید چه شگفت که در یک جملهی او چندین سفاهت پدیدار باشد!
آقا کالای نوینی ببازار آورده :
ـ «باید برای هر یکی از بزرگان ایران افسانهای درست کرد ...».
+ چرا !؟
ـ «برای آنکه مردم تاریخ زندگانی آنان را بآسانی یاد بگیرند».
بر این سخن چندین خرده باید گرفت :
نخست ـ که میگوید که مردم افسانه را زودتر از تاریخ یاد میگیرند؟ بلکه اگر حقیقت را بخواهیم افسانه هرگز در خاطر جایگیر نمیشود. زیرا افسانه دروغ است و دروغ با راست همیشه این فرق را دارد که آن یکی کمتر در یاد جای میگیرد و این یکی کمتر از یاد میرود.
دروغ را چهبسا که خود دروغگو نیز بیاد نمیسپارد و از اینجاست که «دروغگو حافظه ندارد» مثل گردیده.
در زبان فارسی رمانی بهتر از کتاب ابراهیمبیک نوشته نشده و شاید کسانی آن را چندین بار از آغاز تا انجام خواندهاند. با اینهمه امروز اگر پرسشی کرده شود کمتر یادی از آن در دل خود دارند. ولی تاریخ نادرشاه یا شاهعباس را اگر کسی دوبار بخواند شاید تا آخر عمر فراموش نگرداند.
قرنها و صد قرنها در جهان کشاکش راست و دروغ در کار بوده و همیشه راست چیره و فیروزمند و دروغ زبون و بیآبرو درآمده. بیخرد آن کسانی که تازه میخواهند شکوه و آبرویی برای دروغ بسیج کنند!
دوم ـ اینکه میگوید : سرگذشت راستین بزرگان را کنار گزارده برای هر یکی داستان دروغی درست کنیم تنها باین جهت که مردم آن را بآسانی یاد بگیرند ، این سخن درست مانندهی آنست که شاگردی درس ریاضی خود را روان نکرده بنام آسانی یک غزل از دیوان حافظ روان کند. یا مانندهی آنست که حمالی که یک جوال گندم بدوش او دادهاند تا بخانهی کسی برد بنام آسانی کارِ خود آن را زمین گزارده جوال را پر از کاه کرده بدوش بکشد و بخانهی آن کس ببرد.
یا بهتر از همه ـ مانندهی آنست که کسی دوست تازهای پیدا کرده و میخواهد او را بخانهی خود برد که راه خانه را یاد بگیرد و پس از آن گاه و بیگاه بآنجا بیاید ولی میترسد که کسان او با یکدفعه
دیدن ، آن دوست را نشناسند و از این جهت دفعهی دوم که میآید اگر خود او در خانه نباشد در بروی دوست باز نکنند ، اینست تدبیر اندیشیده بدوست خود میگوید : اجازه بدهید من رخت شما را عوض کرده طوری نمایم که کسان خانه در همین یکدفعه دیدن شما را درست بشناسند و چون اجازه ازو میگیرد کلاه شیطانی بر سر او گزارده چند تا منگوله و زنگوله بگردن او میآویزد و بدینسان او را بخانهی خود میآورد.
اگر بنا باشد که ما بنام آسانی کار حقیقت را تغییر بدهیم دیگر هیچ حقیقتی بحال خود بازنخواهد ماند!
کسی نمیپرسد : آقای راهنمای راهنشناس! اگر این پیشنهاد شما پیشرفت دارد چرا در سرتاسر تاریخ این کار را نکنیم و بجای آن افسانههایی از خود نبافیم و رواج ندهیم!؟
ببینید اینان با این مغزهای پوچ ، خود را پیشوای مردم میخوانند و بدین گونه راهنماییهای بیخردانه میکنند.
ما هر چیزی را برای حقیقت آن میخواهیم که اگر تغییر پیدا کند دیگر نخواهیم خواست. کسانی اگر داستان یعقوب لیث را میخواهند داستان راستین او را میخواهند تا بخوانند و عبرت بردارند. بخوانند و یاد بگیرند که این مرد نامدار چگونه خود را از آن کوچکی بآن بزرگی رسانید. اما داستانی که یک نویسنده از پندار خود ببافد ازو چه عبرتی میتوان برداشت تا کسی خواستار او باشد؟! آیا افسانهی حسین کرد درخورِ آنست که کسی از آن عبرت بردارد؟!
در اینجا نیز مثلی باید زد : مادری دوای تلخی به بچهی بیمار خود داد که بخورد بچه مادر را غافل کرده دوا را دور بریخت مگر اندکی که در ته کاسه نگه داشت و سر کاسه را پر از شربت شیرین کرده سر کشید و بمادر چنین گفت : «مادر جان خوردم». مادر که چگونگی را دریافته بود پاسخ داد : «آری ولی دوا را نخوردی شربت را خوردی».
این آقا هم که میگوید : ما اگر افسانه برای بزرگان بسازیم مردم تاریخ زندگانی آنها را بآسانی یاد میگیرند باید گفت : «آری یاد میگیرند ولی افسانهای را که شما بافتهاید نه تاریخ زندگانی آن بزرگ را».
* * *
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 11
جهان از مغزهای پوچ ویران است
کسی که با دو چشم نابینا پا براه میگزارد چه شگفت که پیاپی درافتد و از گودالی بگودالی درغلتد! کسی که با مغز پوچ زبان بسخن میگشاید چه شگفت که در یک جملهی او چندین سفاهت پدیدار باشد!
آقا کالای نوینی ببازار آورده :
ـ «باید برای هر یکی از بزرگان ایران افسانهای درست کرد ...».
+ چرا !؟
ـ «برای آنکه مردم تاریخ زندگانی آنان را بآسانی یاد بگیرند».
بر این سخن چندین خرده باید گرفت :
نخست ـ که میگوید که مردم افسانه را زودتر از تاریخ یاد میگیرند؟ بلکه اگر حقیقت را بخواهیم افسانه هرگز در خاطر جایگیر نمیشود. زیرا افسانه دروغ است و دروغ با راست همیشه این فرق را دارد که آن یکی کمتر در یاد جای میگیرد و این یکی کمتر از یاد میرود.
دروغ را چهبسا که خود دروغگو نیز بیاد نمیسپارد و از اینجاست که «دروغگو حافظه ندارد» مثل گردیده.
در زبان فارسی رمانی بهتر از کتاب ابراهیمبیک نوشته نشده و شاید کسانی آن را چندین بار از آغاز تا انجام خواندهاند. با اینهمه امروز اگر پرسشی کرده شود کمتر یادی از آن در دل خود دارند. ولی تاریخ نادرشاه یا شاهعباس را اگر کسی دوبار بخواند شاید تا آخر عمر فراموش نگرداند.
قرنها و صد قرنها در جهان کشاکش راست و دروغ در کار بوده و همیشه راست چیره و فیروزمند و دروغ زبون و بیآبرو درآمده. بیخرد آن کسانی که تازه میخواهند شکوه و آبرویی برای دروغ بسیج کنند!
دوم ـ اینکه میگوید : سرگذشت راستین بزرگان را کنار گزارده برای هر یکی داستان دروغی درست کنیم تنها باین جهت که مردم آن را بآسانی یاد بگیرند ، این سخن درست مانندهی آنست که شاگردی درس ریاضی خود را روان نکرده بنام آسانی یک غزل از دیوان حافظ روان کند. یا مانندهی آنست که حمالی که یک جوال گندم بدوش او دادهاند تا بخانهی کسی برد بنام آسانی کارِ خود آن را زمین گزارده جوال را پر از کاه کرده بدوش بکشد و بخانهی آن کس ببرد.
یا بهتر از همه ـ مانندهی آنست که کسی دوست تازهای پیدا کرده و میخواهد او را بخانهی خود برد که راه خانه را یاد بگیرد و پس از آن گاه و بیگاه بآنجا بیاید ولی میترسد که کسان او با یکدفعه
دیدن ، آن دوست را نشناسند و از این جهت دفعهی دوم که میآید اگر خود او در خانه نباشد در بروی دوست باز نکنند ، اینست تدبیر اندیشیده بدوست خود میگوید : اجازه بدهید من رخت شما را عوض کرده طوری نمایم که کسان خانه در همین یکدفعه دیدن شما را درست بشناسند و چون اجازه ازو میگیرد کلاه شیطانی بر سر او گزارده چند تا منگوله و زنگوله بگردن او میآویزد و بدینسان او را بخانهی خود میآورد.
اگر بنا باشد که ما بنام آسانی کار حقیقت را تغییر بدهیم دیگر هیچ حقیقتی بحال خود بازنخواهد ماند!
کسی نمیپرسد : آقای راهنمای راهنشناس! اگر این پیشنهاد شما پیشرفت دارد چرا در سرتاسر تاریخ این کار را نکنیم و بجای آن افسانههایی از خود نبافیم و رواج ندهیم!؟
ببینید اینان با این مغزهای پوچ ، خود را پیشوای مردم میخوانند و بدین گونه راهنماییهای بیخردانه میکنند.
ما هر چیزی را برای حقیقت آن میخواهیم که اگر تغییر پیدا کند دیگر نخواهیم خواست. کسانی اگر داستان یعقوب لیث را میخواهند داستان راستین او را میخواهند تا بخوانند و عبرت بردارند. بخوانند و یاد بگیرند که این مرد نامدار چگونه خود را از آن کوچکی بآن بزرگی رسانید. اما داستانی که یک نویسنده از پندار خود ببافد ازو چه عبرتی میتوان برداشت تا کسی خواستار او باشد؟! آیا افسانهی حسین کرد درخورِ آنست که کسی از آن عبرت بردارد؟!
در اینجا نیز مثلی باید زد : مادری دوای تلخی به بچهی بیمار خود داد که بخورد بچه مادر را غافل کرده دوا را دور بریخت مگر اندکی که در ته کاسه نگه داشت و سر کاسه را پر از شربت شیرین کرده سر کشید و بمادر چنین گفت : «مادر جان خوردم». مادر که چگونگی را دریافته بود پاسخ داد : «آری ولی دوا را نخوردی شربت را خوردی».
این آقا هم که میگوید : ما اگر افسانه برای بزرگان بسازیم مردم تاریخ زندگانی آنها را بآسانی یاد میگیرند باید گفت : «آری یاد میگیرند ولی افسانهای را که شما بافتهاید نه تاریخ زندگانی آن بزرگ را».
* * *
👇
کسانی در شگفت خواهند بود که ما بچنین مثالهای عامیانهای میپردازیم. ولی این خود عامیگری و نادانی دیگران است که ما را باین سخنان عامیانه وامیدارد. کسی تا چه اندازه نادان باشد که مطلب باین روشنی و آشکاری را درنیابد و تا چه اندازه بیشرم باشد که با این سخنان به پیشوایی و رهنمایی برخیزد؟! چرا اینان لب درنمیبندند که بیمغزی خود را آفتابی نسازند؟!
آنچه بیش از همه بر ما گرانست و بهمین عنوان روا میشماریم که هیچ گونه نکوهش و توهین دریغ نداریم آنست که سرمایهی کار این کسان اروپاییگری است. اینان خرد و دانش و فهم و همه چیز را زیر پا گزارده تنها چشم باروپا دوختهاند که هر آنچه از آنجاست نیک میشمارند و برواج آن درمیان شرقیان کمر میبندند!
اینان آن فرومایگانیاند که در شرق ، سرزمین دانش و خرد نشسته پیروی از سفاهتهای غرب میکنند و بیشرمانه خود را رهنما و پیشوا میخوانند!
مقالههایی که پارسال در پیمان دربارهی رمان نوشتیم همهی خردمندان ایران را قانع کرد و چهبسا کسانی که رمان نوشته بودند و دیگر بچاپ آن نپرداختند. ولی یکمشت نادان که بهره از آن مقالهها نبردهاند ناگزیریم که برای اینان چنین مقالهای را بنویسیم و مثالهای عامیانه بزنیم.
دریغا افسانههای کیخسرو ، کیقباد و کیکاوس و دارا و اسکندر که در ایران رواج داشت و فردوسی آنها را با آن شیوایی و زیبایی نظم کرده ما امروز همه را کنار میگزاریم و صد رنج بخود هموار کرده از کتابهای باستان یونان و روم و از نوشتههای زیرخاکی جستجوی تاریخ میکنیم. ولی این میگوید تاریخ درستِ آن کسانی را که در دست داریم رها کرده برای هر یکی افسانهای ببافیم!
آقا بوجار آورده و گندمها را پاک گردانیده. نوکرِ نادان کارگر میآورد که دوباره هرچه خاک و ریگ است درون گندم بریزند ـ آیا چنین کسی نادان نیست؟.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آنچه بیش از همه بر ما گرانست و بهمین عنوان روا میشماریم که هیچ گونه نکوهش و توهین دریغ نداریم آنست که سرمایهی کار این کسان اروپاییگری است. اینان خرد و دانش و فهم و همه چیز را زیر پا گزارده تنها چشم باروپا دوختهاند که هر آنچه از آنجاست نیک میشمارند و برواج آن درمیان شرقیان کمر میبندند!
اینان آن فرومایگانیاند که در شرق ، سرزمین دانش و خرد نشسته پیروی از سفاهتهای غرب میکنند و بیشرمانه خود را رهنما و پیشوا میخوانند!
مقالههایی که پارسال در پیمان دربارهی رمان نوشتیم همهی خردمندان ایران را قانع کرد و چهبسا کسانی که رمان نوشته بودند و دیگر بچاپ آن نپرداختند. ولی یکمشت نادان که بهره از آن مقالهها نبردهاند ناگزیریم که برای اینان چنین مقالهای را بنویسیم و مثالهای عامیانه بزنیم.
دریغا افسانههای کیخسرو ، کیقباد و کیکاوس و دارا و اسکندر که در ایران رواج داشت و فردوسی آنها را با آن شیوایی و زیبایی نظم کرده ما امروز همه را کنار میگزاریم و صد رنج بخود هموار کرده از کتابهای باستان یونان و روم و از نوشتههای زیرخاکی جستجوی تاریخ میکنیم. ولی این میگوید تاریخ درستِ آن کسانی را که در دست داریم رها کرده برای هر یکی افسانهای ببافیم!
آقا بوجار آورده و گندمها را پاک گردانیده. نوکرِ نادان کارگر میآورد که دوباره هرچه خاک و ریگ است درون گندم بریزند ـ آیا چنین کسی نادان نیست؟.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 39ـ پاسخ به یک یاوهگو (یک از یک)
«بدا بحال مردمی که قفل بدهان نادانان خود نزنند» ـ پیمان
در یک ورقپارهای شرحی زیر عنوان (پاسخ پیمان و پرچم) خواندم و بر آلودگی این توده بسی تأسف خوردم و بر آن ناکسان نافهم که میخواهند با گفتن چند جملهی زشت و ناپسند خود را همسر و همرنگ این مرد بزرگ خوانند نفرین فرستادم و بر شهامت و توانایی آقای کسروی که در راه یک تودهای که آلودگی او را اندازه نیست صد رنج میبرد از غیرتمندی و آزادگی دمی از پا نمینشیند آفرین گفتم. خدایت رهبر و پشتیبان باشد ای مرد غیرتمند. گفتم عنوان آن «پاسخ به پیمان و پرچم» بود اما آنچه در او دیده نمیشد پاسخ بود و دلیل و بیان. یک تیکه از گفتههای او را برای نمونه اینجا میآورم (چند روز پیش که ورق سیاهی بنام پرچم در دکان عطاری بدستم افتاد به نگارشی ناستوده از دارندهی پرچم برخوردم که با روش ناپسندیدهی خود دوباره بخداوندان علم و ادب و پیشوایان دانش و بینش که مایهی افتخار جهانیان میباشند انتقاد و توهین نموده بود.) روی نادانی سیاه باد کدام یک از این کلمات پاسخ است؟ آیا به سخن استواری مانند (سخن چه نظم و چه نثر باید از روی نیاز باشد) نگارش ناستوده گفتن پاسخ است؟. یا به شاعران هرزهگو که جز در راه ساده و باده و غیرتکشی سخنی نگفتهاند خداوندان علم و ادب گفتن پاسخ است؟! کدام یک از اینها پاسخ است.
من شرم دارم یکیک گفتههای آن نویسندهی بیآزرم را در اینجا بیاورم و قصدم هم پاسخنویسی [به] آن مرد ابله نیست زیرا جواب ابلهان خاموشیست آنان که آن نامهی سیاه را خواندهاند میدانند من چه آتشی در دل افروخته دارم. آخر ای بیادب تو خودت را ادیب و طرفدار ادبا میشماری پس این بیادبیها از کجاست؟. نه این است که تو هم در مکتب همان ادبا درس
خواندهای؟ بزودی برسد روزی که رویت همچون دلت سیاه گردد.
آقای کسروی اینها یا نمیدانند یا از خوان نعمت دیگران متنعمند. به نادانان ببخشای و دیگران را برای عذاب روز رستاخیز ملی واگذار. ای ایرانیان از یاوهگویی تنی چند بیخبر و خیرهسر افکارتان متشتت نشود. وقت را غنیمت شمرید دست اتحاد و برادری بسوی آزادگان دراز کنید زیرا راه دور است و رنج بسیار. گمان نکنید رهبری و راهنمایی هر کس را شاید. دوام این زمزمهها که از هر گوشه و کنار میشنوید چون حباب روی آب است فقط این آزادگانند که میتوانند این قافلهی پراکنده را به پیشوایی همان مرد توانای غیرتمند که جز رهایی شرق آرمانی ندارد بسر منزل مقصود برسانند. ای جوانان ، پدران شما آنچه لازمهی پدری بود در حق شما نکردند و همانطوری که اکنون شما حق دارید بر آنان نفرین فرستید فرزندان آیندهی شما هم اگر دربند آتیهی آنان نباشید بر شما نفرین خواهند فرستاد. بکوشید خود را از آلودگیهای چند صدساله رها سازید و دامن خود را از ننگ و خواری و زبونی بتکانید و پشتیبانی از آزادگان دریغ نگویید تا در آتیه سرفراز و سربلند باشید.
ای آزادگان خدای پاک از پاکی دلتان آموزگاری توده را بشما عطا فرموده بکوشید و از پا ننشینید و فراموش نکنید که خدا با ماست.
همدان ـ خلیل مهران
پرچم ـ نویسندهی آن روزنامه کوچکتر و بیارجتر از آنست که یاران از نوشتههای وی دلتنگ گردند. شاید آقای مهران او را نمیشناسند ولی در تهران همه او را میشناسند.
(پرچم روزانه شمارهی 215)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 39ـ پاسخ به یک یاوهگو (یک از یک)
«بدا بحال مردمی که قفل بدهان نادانان خود نزنند» ـ پیمان
در یک ورقپارهای شرحی زیر عنوان (پاسخ پیمان و پرچم) خواندم و بر آلودگی این توده بسی تأسف خوردم و بر آن ناکسان نافهم که میخواهند با گفتن چند جملهی زشت و ناپسند خود را همسر و همرنگ این مرد بزرگ خوانند نفرین فرستادم و بر شهامت و توانایی آقای کسروی که در راه یک تودهای که آلودگی او را اندازه نیست صد رنج میبرد از غیرتمندی و آزادگی دمی از پا نمینشیند آفرین گفتم. خدایت رهبر و پشتیبان باشد ای مرد غیرتمند. گفتم عنوان آن «پاسخ به پیمان و پرچم» بود اما آنچه در او دیده نمیشد پاسخ بود و دلیل و بیان. یک تیکه از گفتههای او را برای نمونه اینجا میآورم (چند روز پیش که ورق سیاهی بنام پرچم در دکان عطاری بدستم افتاد به نگارشی ناستوده از دارندهی پرچم برخوردم که با روش ناپسندیدهی خود دوباره بخداوندان علم و ادب و پیشوایان دانش و بینش که مایهی افتخار جهانیان میباشند انتقاد و توهین نموده بود.) روی نادانی سیاه باد کدام یک از این کلمات پاسخ است؟ آیا به سخن استواری مانند (سخن چه نظم و چه نثر باید از روی نیاز باشد) نگارش ناستوده گفتن پاسخ است؟. یا به شاعران هرزهگو که جز در راه ساده و باده و غیرتکشی سخنی نگفتهاند خداوندان علم و ادب گفتن پاسخ است؟! کدام یک از اینها پاسخ است.
من شرم دارم یکیک گفتههای آن نویسندهی بیآزرم را در اینجا بیاورم و قصدم هم پاسخنویسی [به] آن مرد ابله نیست زیرا جواب ابلهان خاموشیست آنان که آن نامهی سیاه را خواندهاند میدانند من چه آتشی در دل افروخته دارم. آخر ای بیادب تو خودت را ادیب و طرفدار ادبا میشماری پس این بیادبیها از کجاست؟. نه این است که تو هم در مکتب همان ادبا درس
خواندهای؟ بزودی برسد روزی که رویت همچون دلت سیاه گردد.
آقای کسروی اینها یا نمیدانند یا از خوان نعمت دیگران متنعمند. به نادانان ببخشای و دیگران را برای عذاب روز رستاخیز ملی واگذار. ای ایرانیان از یاوهگویی تنی چند بیخبر و خیرهسر افکارتان متشتت نشود. وقت را غنیمت شمرید دست اتحاد و برادری بسوی آزادگان دراز کنید زیرا راه دور است و رنج بسیار. گمان نکنید رهبری و راهنمایی هر کس را شاید. دوام این زمزمهها که از هر گوشه و کنار میشنوید چون حباب روی آب است فقط این آزادگانند که میتوانند این قافلهی پراکنده را به پیشوایی همان مرد توانای غیرتمند که جز رهایی شرق آرمانی ندارد بسر منزل مقصود برسانند. ای جوانان ، پدران شما آنچه لازمهی پدری بود در حق شما نکردند و همانطوری که اکنون شما حق دارید بر آنان نفرین فرستید فرزندان آیندهی شما هم اگر دربند آتیهی آنان نباشید بر شما نفرین خواهند فرستاد. بکوشید خود را از آلودگیهای چند صدساله رها سازید و دامن خود را از ننگ و خواری و زبونی بتکانید و پشتیبانی از آزادگان دریغ نگویید تا در آتیه سرفراز و سربلند باشید.
ای آزادگان خدای پاک از پاکی دلتان آموزگاری توده را بشما عطا فرموده بکوشید و از پا ننشینید و فراموش نکنید که خدا با ماست.
همدان ـ خلیل مهران
پرچم ـ نویسندهی آن روزنامه کوچکتر و بیارجتر از آنست که یاران از نوشتههای وی دلتنگ گردند. شاید آقای مهران او را نمیشناسند ولی در تهران همه او را میشناسند.
(پرچم روزانه شمارهی 215)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️جنبش کتابسوزان ـ 3
🔶تاریخچهی کوتاهی از بیداری ایرانیان
🔶تاریخچهی کوتاهی از بیداری ایرانیان
«بدینسان کشاکش پس از سالها جنگ و خونریزی با فیروزی آزادیخواهان پایان پذیرفت و التماتوم دولت خودکامهی روس و دیگر پیشامدهای افسوسآور نیز مشروطه را از ایران نتوانست براندازد و این دستگاه در این کشور پایدار گردید.
ولی افسوس که دردها چاره نپذیرفت. بلکه به سختی آنها افزود. ناتوانی کشور در برابر بیگانگان بیشتر گردید. نابسامانی درون آن افزونی یافت. خویها پستتر و اندیشهها کوتاهتر شد. ده دوازده سال از مشروطه نگذشت که همهی آن امیدها که در دلها میبود جایش را به نومیدی داد. در این هنگام یک دسته بیکبار امید بریده پی کارهای خود رفتند و یک دستهی دیگر چنین گفتند : «جامعه چون بیسواد است رشد سیاسی ندارد و تمام بدبختیها از اینجاست. باید جامعه را باسواد گردانید تا حقوق خود بشناسند و رشد سیاسی پیدا کنند. باید فرش و رخت خود را بفروشیم مدرسه برپا گردانیم. باید کارخانههای آدمسازی تهیه کنیم ...». چند سالی نیز این سخنان در میان میبود و دستهی بزرگی در این راه کوششها میکردند و مردم را وامیداشتند که فرزندانشان را به دبستانها فرستند.
لیکن از این راه نیز نتیجهی وارونه بدست آمد. زیرا دیده شد جوانان که درس خواندند و از دبیرستان و دانشکده بیرون آمدند جز در برخی از آگاهیهایی که بدست آورده بودند به بیسوادان برتری نیافتند. بلکه آشکاره دیده شد بیشتر آنان بدتر و ناشایندهتر از بیسوادان درآمدند. به هرحال از این راه نیز چارهای به درماندگیهای کشور و توده نشد و دبستانها و دانشکدهها نیز جز میوهی تلخ نومیدی ندادند. این بود ناامیدی همهی دلها را فراگرفت. یک دسته چنین میگفتند : «این نژاد دِژِنِرِه (تباه) شده. قابل اصلاح نیست». یک دسته تیشه را از بیخ زده میگفتند : «ایرانیان از نخست هیچی نبودهاند». یک دسته رنج این سخنان را نیز به خود راه نداده تنها به آن بس میکردند که بگویند : «نمیشود ، این ملت نمیشود». بیگفتگوست که در آن میان دستهایی نیز در کار میبودند که بسود خود و یا بسود دیگران دامن به آتش این نومیدیها میزدند.
به سخن بیش از این دامنه نمیدهم. در چنین حال نومیدی مردم و بستگی راه میبود که ما (ما که گروه کتابسوزانیم) به یک رشته کوششهایی برخاسته بودیم ، کوششهای ما تنها دربارهی ایران نمیبود و میدان بسیار بزرگتری برای خود میداشت (و کنون هم میدارد). چیزی که هست چون در ایرانیم و این کشور میهن ماست میبایست پیش از دیگر جاها به اینجا پردازیم و در اندیشهی آلودگی و گرفتاری تودهی خود باشیم.
آن نومیدیها که نموده میشد ما نبایستی پروایی[=توجهی] به آنها بنماییم. دلیلهایی در دست ما میبود که تباهی و بیپایی آن گفتهها را روشن میگردانید. آن کسانی که میگفتند : «این توده دژنره شده» فراموش کرده بودند که در جنبش مشروطه از این توده شایندگی بسیار پدیدار گردید ...
آن کسانی که میگفتند : «ایرانیان از نخست هیچی نبودهاند» این سخن معنایی جز نافهمی و ناآگاهی آن کسان نتوانستی داشت. این کسان بایستی بجای این گفتهها بروند و تاریخ هخامنشیان را بخوانند ، تاریخ قرنهای نخست اسلام را بخوانند. اینها را بخوانند تا بدانند که ایرانیان چه میبودهاند و در گذشتهها نیز چه شایستگیها از خود نشان دادهاند.
کوتاه سخن : ما به این نومیدیها ارج نمیتوانستیم نهاد و به خود بایا[= وظیفه] میدانستیم که به درماندگی و گرفتاری توده پرداخته به چاره کوشیم. ما نیک میدانستیم که این درماندگی و گرفتاری ایرانیان شُوَندهایی[سبب] داشته که از هزارسال به اینسو رخداده و ما باید آنها را بجوییم و پیدا کنیم و از راهش به چاره پردازیم. این بود به جستن پرداختیم و به آسانی آنها را شناختیم.
زیرا دیدیم این تودهی بدبخت گرفتار چند رشته بدآموزیهاست که برخی از آنها بسیار زهرناکست. دیدیم در این توده بیش از ده کیش هست و هر یکی از آنها سراپا گمراهی و با زندگانی ناسازگار است. گذشته از آنها در این توده صوفیگری هست که سراپا زهر است و چون هزار سال بیشتر رواج داشته به همه جا ریشه دوانیده ، همچنان خراباتیگری هست که زهرناکتر از آنست و همهی دلها را فرا گرفته.
دیدیم این بدآموزیها بسیار بیمآور است و از دو راه زیانهای بسیار بزرگی را به توده رسانیده :
یکی آنکه مردمان را از راه میبَرد و چیزهای زیانمند و بیپا یاد میدهد. مثلاً شیعیگری که کیش انبوه مردمست چنین میآموزد که امام ناپیدایی هست و روزی پیدا خواهد شد و جهان را به نیکی خواهد آورد و تا آن بیرون نیاید جهان نیکی نخواهد پذیرفت و روزبروز بدتر خواهد شد. اینست باید پروای بدی جهان کرد و درپی نیکیش نبود و بجای همه چیز چشم براه آن ناپیدا دوخت. این یکی از صد بدآموزیهای آن کیشست.
👇
صوفیگری که در ایران کمتر دلی از آن تهیست جهان را خوار میدارد و کار و کوشش را نکوهیده بیکاری و تنبلی و گدایی را بنام «تهذیب نفس» میستاید و مردمان را به آنها وامیدارد ، و این نمونهای از بدآموزیهای آن میباشد.
خراباتیگری (یا شعرهای خیام و حافظ) جهان را «هیچ و پوچ» میستاید و کار و کوشش را بیهوده نشان میدهد و مردم را به بیکاری و بادهخواری و پستی برمیانگیزد ، و از اینگونه بدآموزیهای زهرآلود فراوان میدارد.
پیداست که اینها مایهی گمراهی مردمست و آنان را از راه میبرد و در زندگانی سست و دو دل میگرداند و جای چون و چرایی در این باره نیست.
دیگری آنکه این بدآموزیهای گوناگون که در مغزی جا میگیرد چون هر یکی به آخشیج[=ضد] دیگریست و هر کدام با دیگرها ناسازگار میباشد در نتیجهی این ، مغزها آشفته و بیکاره میگردد. یکی از چیزهایی که باید پذیرفت آنست که آموزاکهای ناسازگار هم در یک مغز مایهی از کار افتادن آن باشد».
(این نوشتار دنباله دارد)
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
0%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 19
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 12
تیرهدرونان ـ دل دارند نه از بهر فهمیدن ، گوش دارند نه از بهر شنیدن
... بارها از رمان گفتگو نموده با دلیل نشان دادیم که افسانهبافی به هر نامی که باشد از خرد دور است. این کار کودکان و دیوانگانست که افسانه میبافند و آن را خوش میدارند.
کسانی میپنداشتند هرچه اروپاییان دارند باید پذیرفت و نامهای آناتول فرانس و الکساندر دوما و دیگران را به رخ ما میکشیدند. ما بازنمودیم اروپاییان سود از زیان بازنمیشناسند و در این راه سخت درمانده میباشند و این ننگ شرقیانست که چشم بهم نهاده دنبال غربیان را گیرند.
هم کسانی عنوان مینمودند : رمان چون شیرینست و هر کسی آن را بدلخواه میخواند از اینرو پند را با رمان درمیآمیزیم تا خوانندگان بآسانی پند را دریابند. ما پاسخ دادیم پند را که با افسانه درآمیزند سودی از آن نخواهد برخاست. وانگاه با آنهمه داستانهای شیرین تاریخی چه نیازی بافسانه میباشد؟! چرا کسانی پند را با آن داستانها درنیامیزند؟!
آنچه بهانهها در این باره داشتند همه را پاسخ دادیم و این گفتارها چندان کارگر افتاد که بسیاری از جوانان که رمان نوشته و یا میخواستند بنویسند از آن چشم پوشیدند. نیز بسیاری از آلودگان برمانخوانی آن را رها نمودند.
با اینهمه نادانانی هنوز ستایش رمان را دارند و به پیروی اروپاییان آن را از ادبیات میشمارند. اینانند که تیرهدرونانند! اینانند که فروغ خرد بر درونشان نمیتابد!
مردی را تباهی بدتر از آن نیست که ایرادی که بر اندیشهی کج یا بر رفتار بد او میگیرند پاسخ نتواند و از آن اندیشه یا رفتار نیز دست برندارد. دوباره میگویم : چنین کسی از مردمی دور و از خرد بیبهره میباشد.
کسی اگر بهره از خرد دارد این میداند که هر کاری باید از بهر سودی باشد و افسانه را هیچ سودی نیست. این میداند که کار بیهوده جز شایستهی دیوانگان نمیباشد. این میداند که تنها عنوان ادبیات یک چیز بیهوده را باهوده نمیگرداند. این میداند که نیک و بد را باید با فهم خود دریافت و شمردن نامهای رماننگاران اروپا جز گواه نادانی نیست.
این خود نشان فرومایگی است که کسانی بیگانگان را با دیدهی بزرگی ببینند و همهی کارهای ایشان را پسندیده دارند.
از شگفتیهاست که کسانی هوسهای بیهودهای که دارند عنوان فریبآمیزی برایش
میاندیشند که خاک بر چشمها پاشند و زیر سپر آن عنوان خود را از نکوهش نگه داشته نزد مردم ارج و بهایی نیز پیدا کنند.
کسروی
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 12
تیرهدرونان ـ دل دارند نه از بهر فهمیدن ، گوش دارند نه از بهر شنیدن
... بارها از رمان گفتگو نموده با دلیل نشان دادیم که افسانهبافی به هر نامی که باشد از خرد دور است. این کار کودکان و دیوانگانست که افسانه میبافند و آن را خوش میدارند.
کسانی میپنداشتند هرچه اروپاییان دارند باید پذیرفت و نامهای آناتول فرانس و الکساندر دوما و دیگران را به رخ ما میکشیدند. ما بازنمودیم اروپاییان سود از زیان بازنمیشناسند و در این راه سخت درمانده میباشند و این ننگ شرقیانست که چشم بهم نهاده دنبال غربیان را گیرند.
هم کسانی عنوان مینمودند : رمان چون شیرینست و هر کسی آن را بدلخواه میخواند از اینرو پند را با رمان درمیآمیزیم تا خوانندگان بآسانی پند را دریابند. ما پاسخ دادیم پند را که با افسانه درآمیزند سودی از آن نخواهد برخاست. وانگاه با آنهمه داستانهای شیرین تاریخی چه نیازی بافسانه میباشد؟! چرا کسانی پند را با آن داستانها درنیامیزند؟!
آنچه بهانهها در این باره داشتند همه را پاسخ دادیم و این گفتارها چندان کارگر افتاد که بسیاری از جوانان که رمان نوشته و یا میخواستند بنویسند از آن چشم پوشیدند. نیز بسیاری از آلودگان برمانخوانی آن را رها نمودند.
با اینهمه نادانانی هنوز ستایش رمان را دارند و به پیروی اروپاییان آن را از ادبیات میشمارند. اینانند که تیرهدرونانند! اینانند که فروغ خرد بر درونشان نمیتابد!
مردی را تباهی بدتر از آن نیست که ایرادی که بر اندیشهی کج یا بر رفتار بد او میگیرند پاسخ نتواند و از آن اندیشه یا رفتار نیز دست برندارد. دوباره میگویم : چنین کسی از مردمی دور و از خرد بیبهره میباشد.
کسی اگر بهره از خرد دارد این میداند که هر کاری باید از بهر سودی باشد و افسانه را هیچ سودی نیست. این میداند که کار بیهوده جز شایستهی دیوانگان نمیباشد. این میداند که تنها عنوان ادبیات یک چیز بیهوده را باهوده نمیگرداند. این میداند که نیک و بد را باید با فهم خود دریافت و شمردن نامهای رماننگاران اروپا جز گواه نادانی نیست.
این خود نشان فرومایگی است که کسانی بیگانگان را با دیدهی بزرگی ببینند و همهی کارهای ایشان را پسندیده دارند.
از شگفتیهاست که کسانی هوسهای بیهودهای که دارند عنوان فریبآمیزی برایش
میاندیشند که خاک بر چشمها پاشند و زیر سپر آن عنوان خود را از نکوهش نگه داشته نزد مردم ارج و بهایی نیز پیدا کنند.
کسروی
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 40ـ به یک یاوهگوی چندین ارج نباید نهاد (یک از یک)
چنانکه خوانندگان آگاه گردیدهاند یک مرد پست یاوهگویی بنام هواداری از شاعران که همچون خود او یاوهگویند در روزنامهی خود که چند ماه یک بار یک شماره بیرون میآید بسخنان زشتی که نمونهی پستی اوست پرداخته است و چون میداند کسی روزنامهی او را نمیخواند نسخههایی از آنها برای کسانی از یاران ما که نامهاشان را از پرچم یاد گرفته فرستاده است. در پاسخ او نخست تلگرافی از آقای ضیاءمقدم از مراغه رسید که بچاپ رسانیدیم و سپس شرحی آقای حاذقی نوشته بودند که آن را نیز چاپ کردیم ، سپس نوشتهای از آقای مهران آمد که خوانندگان در شمارهی دیروزی خواندهاند و خود شرح پرمغز و استواری بود.
جز از آنها نوشتههایی از آقایان برهانی و مفتخر دشتی از بندر شاپور و نوشتهای از آقای مهدی ع از یزد رسیده که هر یکی پاسخهایی با دلیل بآن مرد پست دادهاند. اینست میگویم : «به یک یاوهگو چندین ارج نباید نهاد». آقایان دورند و این مرد را نمیشناسند. یک مرد بیسوادیست که بایستی نوکری یا باربری کند و نان بخورد. نکرده و با هوچیگری زندگی مینماید. چنین کسی چه ارجی دارد که یاران اینهمه دلتنگی از گفتههای او نمایند؟!..
از آنسوی این تنها نیست و اینان یک دستهای هستند که سرمایهشان این زشتگوییهاست و اگر شما بخواهید پاسخ دهید باید از کار بازمانید در حالی که هیچ نتیجهای نخواهد بود زیرا آنان نه کسانیند که بدلیل گوش دهند و یا دربند منطق باشند. شما در برابر آنان استناد به خرد میکنید در جایی که آنان از چنان نیرویی بیبهرهاند. چنان در نادانیها غرقند که خردهاشان بیکبار بیکار گردیده است. به هر حال در پستی این نادانان همان بس که ما مینویسیم شاعران مردم را بجبریگری دعوت کردهاند ، به مِیخواری برانگیختهاند ، از نافهمی ، جهان را هیچ و پوچ پنداشتهاند ، بیشرمانه دم از امردبازی زدهاند ، از این و از آن گدایی کردهاند. ما این زشتکاریهای آنان را میشماریم این بیخردان در پاسخ بآن یاوهگوییها میپردازند و این نمیفهمند که در برابر این ایرادها از آن یاوهگوییها کمترین نتیجه نتواند بود و دیگر پرده دریده شده. این نمونهای از پستی اندیشههای آنانست اینان نمیفهمند که مردان گردنفرازی که مرا نادیده یاری و پشتیبانی مینمایند و از دور و نزدیک دست همراهی دراز میکنند در سایهی آن حقایقی است که نشر میشود و این از نافهمیست که چنین پندارند با سخنان زشت خود جلوگیری خواهند توانست.
کوتاه سخن آنکه امروز از این یاوهگویان بیفرهنگ پروایی نباید داشت ولی نزدیک است روزی که سزای بیفرهنگی خود را دریابند.
در پاسخ این یاوهگو نوشتههایی نیز از آقایان مفتخر دشتی و برهانی از بندر شاپور رسیده. نیز آقای باوفا پاسخهایی بدو روزنامهی بیفرهنگ دیگری که باز زباندرازی کرده بودند داده و نسخههای آنها را بنزد من فرستاده. بآقایان سپاس میگزارم ولی بهتر است از چاپ نوشتهها درگذریم. زیرا موضوع کوچکتر از اینهاست.
ما آن روزی که باین راه برخاستیم اینها را نیز میدانستیم ولی نبایستی از بهر اینها از راه خود رو گردانیم.
از آنسوی این بیفرهنگیها جز نشان دادن پستی خود آن کسان معنای دیگری ندارد و ما را هیچ زیانی نتواند بود. ما باید درپی این باشیم که هر روزی یک گامی بسوی جلو پیش رویم و اینها مانع ما نتواند بود.
از آنسوی دوباره میگویم اینان بزودی سزای خود را خواهند دید.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 40ـ به یک یاوهگوی چندین ارج نباید نهاد (یک از یک)
چنانکه خوانندگان آگاه گردیدهاند یک مرد پست یاوهگویی بنام هواداری از شاعران که همچون خود او یاوهگویند در روزنامهی خود که چند ماه یک بار یک شماره بیرون میآید بسخنان زشتی که نمونهی پستی اوست پرداخته است و چون میداند کسی روزنامهی او را نمیخواند نسخههایی از آنها برای کسانی از یاران ما که نامهاشان را از پرچم یاد گرفته فرستاده است. در پاسخ او نخست تلگرافی از آقای ضیاءمقدم از مراغه رسید که بچاپ رسانیدیم و سپس شرحی آقای حاذقی نوشته بودند که آن را نیز چاپ کردیم ، سپس نوشتهای از آقای مهران آمد که خوانندگان در شمارهی دیروزی خواندهاند و خود شرح پرمغز و استواری بود.
جز از آنها نوشتههایی از آقایان برهانی و مفتخر دشتی از بندر شاپور و نوشتهای از آقای مهدی ع از یزد رسیده که هر یکی پاسخهایی با دلیل بآن مرد پست دادهاند. اینست میگویم : «به یک یاوهگو چندین ارج نباید نهاد». آقایان دورند و این مرد را نمیشناسند. یک مرد بیسوادیست که بایستی نوکری یا باربری کند و نان بخورد. نکرده و با هوچیگری زندگی مینماید. چنین کسی چه ارجی دارد که یاران اینهمه دلتنگی از گفتههای او نمایند؟!..
از آنسوی این تنها نیست و اینان یک دستهای هستند که سرمایهشان این زشتگوییهاست و اگر شما بخواهید پاسخ دهید باید از کار بازمانید در حالی که هیچ نتیجهای نخواهد بود زیرا آنان نه کسانیند که بدلیل گوش دهند و یا دربند منطق باشند. شما در برابر آنان استناد به خرد میکنید در جایی که آنان از چنان نیرویی بیبهرهاند. چنان در نادانیها غرقند که خردهاشان بیکبار بیکار گردیده است. به هر حال در پستی این نادانان همان بس که ما مینویسیم شاعران مردم را بجبریگری دعوت کردهاند ، به مِیخواری برانگیختهاند ، از نافهمی ، جهان را هیچ و پوچ پنداشتهاند ، بیشرمانه دم از امردبازی زدهاند ، از این و از آن گدایی کردهاند. ما این زشتکاریهای آنان را میشماریم این بیخردان در پاسخ بآن یاوهگوییها میپردازند و این نمیفهمند که در برابر این ایرادها از آن یاوهگوییها کمترین نتیجه نتواند بود و دیگر پرده دریده شده. این نمونهای از پستی اندیشههای آنانست اینان نمیفهمند که مردان گردنفرازی که مرا نادیده یاری و پشتیبانی مینمایند و از دور و نزدیک دست همراهی دراز میکنند در سایهی آن حقایقی است که نشر میشود و این از نافهمیست که چنین پندارند با سخنان زشت خود جلوگیری خواهند توانست.
کوتاه سخن آنکه امروز از این یاوهگویان بیفرهنگ پروایی نباید داشت ولی نزدیک است روزی که سزای بیفرهنگی خود را دریابند.
در پاسخ این یاوهگو نوشتههایی نیز از آقایان مفتخر دشتی و برهانی از بندر شاپور رسیده. نیز آقای باوفا پاسخهایی بدو روزنامهی بیفرهنگ دیگری که باز زباندرازی کرده بودند داده و نسخههای آنها را بنزد من فرستاده. بآقایان سپاس میگزارم ولی بهتر است از چاپ نوشتهها درگذریم. زیرا موضوع کوچکتر از اینهاست.
ما آن روزی که باین راه برخاستیم اینها را نیز میدانستیم ولی نبایستی از بهر اینها از راه خود رو گردانیم.
از آنسوی این بیفرهنگیها جز نشان دادن پستی خود آن کسان معنای دیگری ندارد و ما را هیچ زیانی نتواند بود. ما باید درپی این باشیم که هر روزی یک گامی بسوی جلو پیش رویم و اینها مانع ما نتواند بود.
از آنسوی دوباره میگویم اینان بزودی سزای خود را خواهند دید.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
62%
آری
15%
نه
23%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.