پاکدینی ـ احمد کسروی
7.76K subscribers
8.61K photos
485 videos
2.28K files
1.76K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
درباره‌ی دل‌مردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته ، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید ، غیرتها و سهشها را نیز تواند کُشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیده‌ی کور بینایی خواستنست».


(این نوشتار دنباله دارد)
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 20

🖌 کوشاد تلگرام

🔶 سخن پایانی ـ 1


اکنون سخن ما در پیرامون سه جستار «حقایق» ، «اعتماد و تأثیر آن بر توده و کشور» و «رمان» روشنی گرفته است. نتیجه‌هایی که از بخشهای پیش این نوشتار گرفتیم بسیارست. چون سخن بدرازا کشید برای آنکه رشته از دست نرود ، برخی از آنها را که برای دنباله‌ی سخن نیازمندیم در زیر می‌آوریم.

ــ در جهان حقایق فراوانی هست و افزار شناخت آن نیز خرد است. چون در یک زمینه آگاهیها کامل باشد ، خردهای آزاد همه چیز را یکسان درمی‌یابند. خرد آزاد خردیست که زبون هوس و کینه و رشک و مانند اینها نباشد.

ــ در یک توده همه باید از حقایق آگاه شوند. زیرا از روی حقایق است که نیک و بد معنی یافته از هم بیکبار جدا گردیده و این برای همه یکسان خواهد بود. هم از روی حقایقست که قانونها و قواعد پدید می‌آید و بنیاد هم‌اندیشی ، یگانگی ، همدلی و اعتماد میان یک توده گزارده می‌شود. همین عاملِ بس بزرگی برای اتحاد و تفاهم در میان ایشان است. اگر جز این باشد ، هر کسی رفتار و گفتار و اندیشه‌ی خود را راست و بجا و ازآن دیگران را ناراست خواهد دانست. چنان توده‌ای هیچگاه سامان نخواهد گرفت.

ــ ستیزه‌گران نیز حقایق را درک می‌کنند و اینست در برابر دلیلها هیچ ایرادی یا پاسخی پیدا نمی‌کنند. ولی چون خردهاشان ناتوانست و رشته‌ی اختیارشان در چنگ هوس و کینه و تعصب و خودخواهی و رشک و مانند اینهاست نمی‌توانند بحقایق گردن گزارند.

ــ یک مردمی که در آرزوی بهتری‌اند ، باید بنیاد زندگیشان را بروی حقایق گزارند و از هرچه جز آنست دوری کنند. چنین مردمی میانشان یگانگی (اتحاد) و همدستی پدید خواهد آمد و توده‌ی نیرومندی خواهند بود. نیرومندی یک توده جز در اتحاد نیست و با اتحاد است که می‌توانند آزادی خود را نگاه داشته با سرفرازی زندگی بسر برند.

ــ با چنین اهمیتی که حقایق دارند ، باید خردمندان یک توده دفاع از آنها را وظیفه‌ی خود دانند.

ــ اگر همبستگیها و آسوده‌دلیها در میان یک توده را به ساختمانی ماننده دانیم ، اعتماد شالوده‌ی آن ساختمانست.

ــ اعتماد همچون هواست که تا هست بودنش را درنمی‌یابیم و چون نبود و نفس کشیدن به سختی افتاد ، ارج آن را درمی‌یابیم.

ــ زمینه‌هایی هست که ما آگاهیهای یکسره (=مستقیم) از آن نداریم و ناچار باید به آگاهان در آن زمینه یا منابعی اعتماد کنیم. فریبکاران از همین نارسایی آگاهی و اعتماد بیجا سود می‌برند.

ــ اگر نظارتی بر آگاهی‌رسانی نباشد ، فریبکاران میدان خواهند یافت و سخنان ناراست از هر جا باریدن خواهد گرفت. راستیها در میان انبوهی از سخنان ناراست و بدآموزیها پنهان می‌ماند و گمراهیها فزونی می‌یابد. از آنسو اعتماد کاستی می‌گیرد و از این کاستی ، مردم آسیبهای فراوان خواهند دید.

ــ بیشتری از ایرانیان به حقیقت ارج نمی‌گزارند. بسیارند کسانی که بی‌آنکه به نتیجه‌ی سخنان خود بیندیشند زبان به گفتن می‌گشایند و مایه‌ی اندیشه‌های بی‌ارج یا غلطی می‌گردند.

ــ اگر شما را در زمینه‌ای آگاهیهای فراوان باشد و ببینید کسی بی‌آنکه دانشی در آن باره دارد ، به سخنان غلطی برخاسته و شنوندگان را گیج و گمراه می‌گرداند ، آیا به تصحیح سخنانش برنمی‌خیزید؟! اگر ببینید کسی داستانی را که شما خود نیک می‌دانید ، برای دیگران بازمی‌گوید و در آن نکته‌هایی را نهان داشته یا به گزافه‌ آلوده یا سخنان «دست اندر کارانِ» داستان را دیگر می‌گرداند ، آیا رفتار او را بد نمی‌دانید؟!.. آیا به اعتراض برنمی‌خیزید؟!.

ــ این رفتار از حقیقتجویی برمی‌خیزد و آن خیمی است که آدمیان در نهاد خود دارند.

ــ یک آدمی‌ای که روان درستی دارد همیشه درپی آنست که راستِ داستانها را جسته بدست آورد و از شاخ و برگ دادن به آنها پرهیزد. تاریخنویسان همین کوشش را دارند. ایشان همیشه بدنبال راستی داستانها و پیشامدهایند. اعتمادی که به تاریخ پیدا می‌کنیم از همین راهست. پس کسانی که به داستانهای تاریخی پرداخته در آنها دست برده‌اند کسان ارجمندی نیستند. از اعتمادِ مردم سود جسته‌اند.

ــ اینکه کسانی به داستانهای تاریخی پرداخته آنها را با پنداربافیهای خود درآمیخته‌اند چنانکه راست از دروغ نتوان بازشناخت خرد از این کار بیزار است.

ــ اینکه در اروپا و دیگر کشورها رماننویس و رمانخوان فراوان هست و به سینمای فیلمهای پنداری نیز سخت دلبسته‌اند ، از ناستودگیهاست. ما نباید خرد خود را ببازیم و چون ایشان در دانش و تکنولوژی پیشرفت کرده‌اند ، هر رفتار آنان را ستوده بشماریم. دانش و تکنولوژی جدا و راه زندگانی جداست.

👇
ــ چاره آنست که به سخنان غلط و راهنماییهای گمراه‌گردان میدان داده نشود. راهش هم جز این نیست که خردمندان و آگاهان یک توده وظیفه‌ی خود بدانند تا جایی که می‌دانند و می‌‌توانند در برابر گمراه‌گردانان و فریبکاران همدستانه بایستند و رسواشان گردانند. یک راه دیگری هم که به شناخت این گونه کتابها یاری می‌کند افزودن بازخورد خوانندگان در فضای مجازی است. (1) مانند کاری که پایگاه گودریدز (2) می‌کند.

ــ این نتیجه‌ی سست‌گیری آگاهان یک توده است که فریبکاران گستاخ شوند و از گفتن آنچه دروغ آشکار و فریب می‌باشد باک نمی‌کنند.

🔹 پانوشتها :

1ـ Review

2ـ goodreads

———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 اسماعیل ضیائی

🔸 41ـ پاسخ یکی از هواداران صوفیگری (یک از دو)


چندی پیش در روزنامه‌ی پرچم مقاله‌ای راجع بذم صوفیان و درویشان دیدم که نام بعضی از بزرگان تصوف هم در آن تصریح شده بود و سبب شگفتی اینجانب گردید که چگونه دانشمندی مانند شما راضی می‌شوند در روزنامه‌ای که بنام ایشان منتشر می‌شود توهینها و نسبتهایی که مبتنی بر غرض و عدم تحقیق و غور می‌باشد به بعضی اشخاص داده شود از اینرو لازم دانستم بدین وسیله تذکر دهم که درمیان تمام سلاسل و فرقه‌ها بلکه احزاب مختلف سیاسی و اجتماعی کسانی یافت می‌شوند که اعمال و عقایدی را برخلاف اصول مرام خود دارا می‌باشند و اگر بخواهیم رویه‌ی آنان را با اصول مرام مذهبی یا حزبی آنان تطبیق کنیم می‌بینیم بکلی با یکدیگر مباین است و البته در هر مورد برای تشخیص صحت و سقم یک مذهب باید باصل مرام مراجعه کرد نه برویه‌ی اشخاص و مقید بنام و لفظ نباید بود بنابراین مقدمه برای تشخیص صحت و سقم مرام مذهبی تصوف بایستی باساس آن که دستورات بزرگان حقیقی آن است مراجعه نمود اینکه بعضی قلندران بکلاشی و گدایی و تنبلی و چرس و بنگ و کثافت‌مآبی عادت کرده و برای جامعه مضر می‌باشند دلیل این نیست که اساس مذهب تصوف باطل و مضر است چه تصوف دو جنبه قائل است یکی مادّی و دیگری معنوی و برای هر یک از این دو جنبه وظایفی معین نموده و مطابق دستور مولای درویشان علی‌ابن‌ابیطالب که فرماید :

«بکوش برای دنیای خود چنانکه گویی همیشه زنده خواهی بود و بکوش برای آخرت خود چنانکه گویی فردا خواهی مرد» رعایت جنبه‌ی ظاهر و باطن را نموده و از تنبلی و بیکاری و گدایی نهی اکید کرده‌اند و تریاک و چرس و بنگ را که زایل‌کننده‌ی صفات انسانیت می‌باشد حرام دانسته‌اند. سلاسل مختلفی که برخلاف وظایف تصوف رفتار می‌کنند یا قلندر‌صورتانی که روش آنان با سیرت درویشی بکلی مباینت دارد بدنام‌کننده‌ی نکونامی چند می‌باشد چنانکه درمیان علماء نیز کسانی یافت می‌شوند که برخلاف وظایف اجتماعی خود رفتار نموده و جامعه‌ی روحانیت را لکه‌دار و ننگین می‌کنند. همچنین درمیان مأمورین دولت یا قضات و وکلاء یا روزنامه‌نویسان ممکن است کسانی یافت شوند که بوظایف وجدانی یا اجتماعی خود رفتار نکرده و بدنامی ایجاد کنند و البته روش آنان مدرک برای تمام افراد یا اساس آن نمی‌شود. در تصوف نیز چنین است وگرنه اصل و اساس تصوف همانطور که در رعایت اصول روحی و اخلاقی بحد اکمل کوشیده برای قوانین اجتماعی نیز دستورات جامعی اعطاء نموده و بلکه در بعض دوره‌ها امتحان خوبی هم داده است چنانکه استقلال سیاسی ایران و همچنین استقلال مذهب تشیع و بیرون آمدن از زیر نفوذ خلفای عثمانی رهین فداکاری‌های صوفیان صفوت‌نشان و کوشش سلاطین صفویه می‌باشد. برای مزید اطلاع شما از دستورات تصوف یک نسخه کتاب پند صالح تقدیم گردید متمنی است آن را بدقت مطالعه فرموده و اگر باز هم احتیاج پیدا کرد تحقیقات کاملتری از مطلعین در این باب نموده تا مطلب واضح گردد. متمنی است پاسخ این نامه و رسید کتاب را مرقوم فرموده و در صورتی که مقتضی دانستید عین نامه را در روزنامه چاپ کنند.

مدیر کتابخانه‌ی سلطانی بیدخت اسماعیل ضیائی

[پاسخ فردا می‌آید.]

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 5

🖌 نویساد تلگرام


«به سخن دامنه نمی‌دهم : ما ریشه‌ی بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمه‌ی بدبختی این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این روزنامه‌هاست ، این دستگاه فرهنگ نام است.

آری ما این را بدست آورده به آن شدیم که با همه‌ی این چیزها نبرد کنیم و همه‌ی بدآموزیها را براندازیم. چه آنهایی که بنام دین یا کیش رواج یافته ، چه آنهایی که بنام عرفان یا ادبیات پراکنده شده ، چه آنهایی که بنام اندیشه‌های نوین اروپایی به میان آمده ـ همه را ریشه‌کن کنیم.

...

ما نیک دانسته‌ایم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان به دستاویز آنها به مردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را به دامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همه‌ی اینها را نیک می‌دانستیم و همه‌ی دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته به کوشش و فداکاری آماده گردیدیم.

کار را از راهش آغاز کرده نخست در پیمان و سپس در پرچم گفتارهای پیاپی در این زمینه نوشته زیانهای بسیار این کیشها و این کتابها و این فرهنگ را بازنمودیم ، دلیلهای بسیار آوردیم.

گاهی از راه تاریخ پیش آمده نشان دادیم که بدآموزیهای زهرناک در زمانهای گذشته نیز کار خود را کرده است و آن داستان دلگداز مغول بیش از همه نتیجه‌ی این آموزاکهای زهرآلود بوده. آن زبونی که از ایرانیان در برابر دژخیمان مغول رو نموده و مایه‌ی شگفت جهانیان گردیده جز میوه‌ی تلخ اینها نبوده.

گاهی از راه روانشناسی به سخن درآمده این بازنمودیم که رشته‌ی اختیار آدمی در دست مغز اوست. هر کاری که از آدمی سر می‌زند و هر جنبشی که پدید آید سرچشمه‌ی آن ، مغز می‌باشد. از آنسوی مغز آدمی نیز بسته‌ی آن آموزاکهاییست[تعلیمات] که درو جا گرفته.

بارها اینها را نوشتیم. بارها یادآور شدیم که هر که را ایرادی هست به این سخنان بنویسد. کسی ایراد نگرفت. راستی هم جای ایرادی نمی‌بود.

پس از این نوشتنها گامهای دیگری بسوی پیش برداشتیم. بدینسان که از یکسو آغاز کردیم با یکایک کیشها و بدآموزیها جداگانه نبرد کنیم. در پیرامون هر یکی گفتارها نوشتیم و سخنان بسیار راندیم. سپس درباره‌ی صوفیگری و شیعیگری و بهاییگری و فرهنگ که رشته‌های بزرگی از بدآموزیها می‌باشند کتابهای جداگانه نوشتیم. از یکسو نیز کتابهایی را در زمینه‌ی دین و زندگانی پرداخته معنی راست دین را روشن گردانیدیم ، آمیغهای[= حقایق] زندگی را بازنمودیم. روشنتر گویم : نخواستیم تنها به ویران کردن کوشیم. آنچه را که ویران کردیم بهترش را بجایش گزاردیم.

در میان این نبردها چون دیدیم سرچشمه‌ی گمراهیها و نادانیها کتابهاست که یادگار دوره‌های زبونی و بدبختی این کشور است و تا این کتابها در میانست ریشه‌ی نادانیها بر نخواهد افتاد ، زیرا کسانی آنها را خواهند خواند و بدآموزیها خواه و ناخواه در دلهای آنها جا خواهد گرفت ، از اینرو به خود بایا [=واجب] شماردیم که به نابود گردانیدن آنها کوشیم و بهترین راه سوزانیدن آنها را دیدیم. زیرا در سوزانیدن از یکسو بی‌ارجی بلکه زیانمندی آنها را نشان داده‌ایم و از یکسو از یک راه آسانی نابودشان گردانیده‌ایم.

اینست داستان کتابسوزان و برای اینکه نمونه‌ای از گفتارهایی که در این باره نوشته شده در میان باشد یکی از آنها را که در روزنامه‌ی پرچم به چاپ رسیده ، چون دارای دلیلهاییست ، در اینجا می‌آوریم. این گفتار در شماره‌ی 84 آن روزنامه پراکنده شده».



(این نوشتار دنباله دارد)


———————————-

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.


🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 21

🖌 کوشاد تلگرام

🔶 سخن پایانی ـ 2


پس از این سخنان ، اکنون که رمان را تباه گرداننده‌ی عمرِ رماننویس و رمانخوان ، هر دو ، شناختیم ، و از ماهیت رمان تاریخی که همان آلودن تاریخ با دروغ است آگاه شدیم ، جای گفتگوی چندانی درباره‌ی رمان بازنمی‌ماند. ولی باید به «بی‌اعتمادیِ»ای که از دروغنویسی برمی‌خیزد و بر سرمایه‌ی اجتماعی یک توده تأثیرهای بدی می‌گذارد نیز بیشتر پروا کرد.

چنانکه در زمینه‌ی درستیِ تن (سلامت جسم) ، قانون دست از سر کسانی برنمی‌دارد که با ناآگاهیها یا دغلکاریهای خود در پیشه‌ی پزشکی دخالت کرده تندرستی مردمان را به بیم می‌اندازند ، مثلاً پزشکان قالبی که مطب باز می‌کنند یا کسانی که داروهای ساختگی به مردم می‌فروشند که بیگمان آسیبهای جبران‌ناپذیر به ایشان می‌زنند ، برای درستیِ روان نیز باید یک رشته پیش‌دیدگیهایی درمیان باشد. مثلاً بدانسان که دروغگویی و شایعه‌سازی در رسانه‌ها بزه بشمار می‌آید ، باید راههایی باشد که کتاب تاریخی (پژوهشی و مستند) شناخته گردد و از رمان تاریخی یا نوشته‌های دروغ و گمراه‌گردان جلوگیری شود. اگر جز این شود چنانکه از رهگذر پزشکان قالبی و داروهای ساختگی اعتماد مردم به پزشکان و داروسازان کاستی می‌گیرد ، هم بدانسان اعتماد به نویسنده و رسانه و کتاب نیز کاهش خواهد یافت.
در غرب در زمینه‌ی درستی روان (دروغگویی و دغل در کتاب و رسانه‌ها) بسیار چشمپوشانه رفتار می‌کنند. آری ، در زمینه‌ی اخبار ، راستی‌سنجیهایی می‌کنند و سازمانهایی کار راستی‌سنجی را بگردن دارند ولی درباره‌ی کتابها به آن باور دارند که دانشگاهیان ، دانشمندان و نکوهندگان (منتقد) با نوشته‌ها و ایرادهاشان آبروی دغلکاران را خواهند برد و همین اندازه نظارت و دادگری در اینگونه بزه‌ها را بس می‌دانند. اگر آنها بدینسان یک جبهه‌ای در برابر این دغلکاران پدید آورده و دغلکاران را به ترس از رسوایی انداخته‌اند جای ستایش بسیار دارد. فسوسا در ایران چنین جبهه‌ای از «داوران و آگاهان» در کار مطبوعات نیست.

از اینرو ما آن اندازه را که در غرب هست بسنده نمی‌شماریم. در این کشور چنان راستی‌سنجی‌هایی در کار نیست. دلیلهایی در دست هست که می‌بینیم آنگونه دغلکاران چون آزادی ببینند در راه دغل مرز نخواهند شناخت و پیش از آنکه دغلهاشان شناخته گردد خوانندگان آسیبهای فراوان از این ناپاکی ایشان خواهند خورد.

ما کارهای یک ترجمان و رماننویس ایرانی را بعنوان نمونه بدیده می‌گیریم و این درمی‌یابیم که دروغهایی که فروخته دهها سال پس از چاپ کتابهایش هنوز به آشکار درنیامده است. از اینجا می‌فهمیم که همان یک تن بی‌هیچ جلوگیری (مانع) آسیبهای فراوانی به توده‌ی خود رسانیده. در چنین حالی ، چگونه کار را آسان گرفته ، بگوییم دانشگاهیان و منتقدان ما جلو دغلکاری این دسته از نویسندگان را توانند گرفت؟!.

برای آنکه خوانندگان با اینگونه آسیبها آشنا شوند ما از نوشته‌های آقای ذبیح‌الله منصوری نمونه‌هایی می‌آوریم.

این ترجمان چیره‌دست از سال 1299 بکار ترجمه در روزنامه‌ها پرداخته. گویا در آغاز رمانهای پلیسی ترجمه می‌کرده. در زمان رضاشاه نوشته‌هایی از موریس مترلینگ را در روزنامه‌ها ترجمه و به چاپ می‌رسانیده. او بزبان فرانسه چیره بوده و برخی از ترجمه‌هایش هم از زبان انگلیسی است.

او از پرکارترین ترجمانهای قرن چهاردهم هجری است. اکنون ازو کتابهای بسیاری که «ترجمه» یا «ترجمه و اقتباس» کرده در دستها می‌باشد. یک رشته از کتابهای او ترجمه از رمانهای الکساندر دوما و مانندهای اوست. بخش دیگر رمانهاییست که گفته‌اند از پندار خود چیزهایی بافته بر رمانهای دیگران می‌افزوده. با سخنانی که در پیرامون رمان آوردیم بیهودگی این رشته از کوششهای شبانروزی او روشن است و نیازی به گفتگوی دیگری از آن زمینه نیست.

ولی او کتابهای تاریخی دیگری را نیز بچاپ رسانیده. از جمله سقوط قسطنطنیه ، درباره‌ی زندگانی و کوششهای آقا محمدخان قاجار ، شاه اسماعیل ، ابن سینا ، محمد (پیغمبری که از نو باید شناخت) ، عایشه و سرگذشت مردان و زنان تاریخی دیگر. کسانی از آگاهان اینها را خوانده و در آنها ایرادهایی یافته و آنها را با تاریخهای درخور اعتماد سازگار نیافته‌اند. ولی این سالها پس از آن بوده که کتابهای او چندین بار بچاپ رسیده و انبوهی از خوانندگان آنها را بعنوان کتابهای تاریخی معتبر خوانده بیاد سپارده‌اند. تبلیغات ناشران آن کتابها با بی‌پروایی خوانندگان به حقایق ، همراه شده و پیش رفته ولی آواز آن آگاهان بگوشها نرسیده. زیرا یک دسته‌ی متحدی نبوده‌اند که در کارهای نویسندگی سنگینی کنند و سخنانشان شنونده پیدا کند.

👇
نویسنده بیاد می‌آورم که یکی از آشنایان ، کتاب خداوند الموت را که سرگذشت گزافه‌آمیز حسن صباح است تا نیمه خوانده بود و چون نوشته‌ها را نه به رنگ تاریخ بلکه برنگ رمان یافته بود بدگمان شده آن را بکناری نهاده بود. دیگری چون می‌خواست تاریخدانی و آگاهیهای خود را به رخ آشنایانش بکشد ، می‌گفت در نوجوانی همه‌ی جلدهای «ژوزف بالسامو»ی منصوری را خوانده است ـ این را چنان می‌گفت تو گویی تاریخ انقلاب فرانسه را از یک کتاب معتبری بدست آورده و خوانده است. انبوه دیگری از خوانندگان در سالهای جوانی جلدهای پربرگ کتاب «غرش توفان» او را بنام آنکه تاریخ انقلاب فرانسه است خوانده‌اند.

اینان همه فریب آن را خورده بودند که آقای ترجمان در کتابهایش نمی‌نوشت که اینها رمان است. چون سرمایه‌ی چنان رمانهایی داستانهای تاریخی بود ، بسیاری نمی‌فهمیدند که تنها تکه‌های کوچکی از آن انبوه نوشته‌ها تاریخ است و نویسنده یا ترجمان مشت مشت بافته‌های پندار خود را به آنها درآمیخته. از آنسو ، ناشر و نویسنده زمینه را چنان فراهم می‌آوردند که کتاب بیکبار رنگ رمان نگیرد و خواننده به آن نوشته‌ها بدگمان نشود. چون قلم چیره‌ای نیز داشت خوانندگان بسیاری دلباخته‌ی کتابهایش می‌شدند.

———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ نامه‌ی یکی از خوانندگان درباره‌ی کتابسوزان ـ 1

یکی از خوانندگان ما بنام S.K نامه‌ای در چند بخش نوشته‌اند که ما بخش یکم آن را در زیر آورده پاسخ می‌دهیم. به بخشهای دیگر نیز در روزهای آینده خواهیم پرداخت. ایشان چنین نوشته‌اند :

«در آغاز ، اینکه سرچشمه پراکندگی و درماندگی ایرانیان اندیشه های آنان است سخنی درست و بسزا است. اینکه پندار ها و باورهایی نادرست و نابسزا ، مغزها را آکنده است ، بی تردید است . اینکه این باورها و اندیشه ها تل انبار شده هزار ساله از کتاب ها و فرهنگ هاست ، پذیرفتنی است ؛ اینکه باید با آن به نبرد پرداخت شایسته و بایسته است . اما سخن در شیوه نبرد و پرداختن به آنها است که بنابر فرموده ایران فدا (زنده یاد کسروی ) باید به هر کاری از راه آن وارد شد ؛
به زعم ما کتاب سوزان راه مناسب برای مبارزه با آموزاک های گمراه کننده و تباه ساز نیست بنابر دلایل زیر ؛
۱ - رسوخ اندیشه و باور جز از راه یافتن میکروب و بیماری به تن است ، در آلودگی به بیماری تن و میکروب ، اراده و برگزیدن انسان پا درمیان ندارد ، بلکه آدمی با اراده و با انگیزه دست به برگزیدن می زند و سوی کتاب می رود ، حتا کتاب های درسی و یک جانبه را هم با اختیار میخواند . از آنجا که آدمی آگاهانه دست به کتاب می برد ، و نیازی ،او را فرا می خواند تا کتابی را برگزیند و بخواند ، خواهندگی و مورد توجه بودن کتابی دلیل دوباره و چند باره چاپ شدن آن هاست ویژه آنکه قوانین بازار بر پراکنده ساختن کتاب ها ، حکم فرما است ؛ تقاضای بیشتر ، چاپ بیشتر و تقاضای کمتر ، چاپ کمتر . پس باید آدمی به باوری برسد که فلان کتاب سودمندی کمی دارد یا گمراه کننده و عمر تباه کن است و بهمان کتاب ، آموزنده و سودمند است . و این از راه قدرت مند ساختن خرد و بالابردن دانش و توان سنجش سود از زیان به دست می آید».

از روی نویسش پاک و بی‌آلایش این خواننده ، می‌توان دریافت که سخنان ما را درباره‌ی جنبش کتابسوزان خوانده و اندیشیده سپس به نامه‌نویسی پرداخته. جای افسوس است که همه چنین نیستند. یک دسته اوباش و الواط که چون به گفتار درمی‌آیند جز ناپاکی از نوشته‌شان نمایان نمی‌شود. آنها بکنار ، کسانی هم جنبش کتابسوزان را یک اندیشه‌ی سرسری برخاسته از هوس پنداشته هیچگاه نزدیک نیامده‌اند تا سخنان ما را شنیده درباره‌اش اندیشه بکار برند ، اینان نیز به سخنان خامی برمی‌خیزند. ولی پیداست این خواننده از روی دلسوزی آن سخنان را بما نوشته. ما ارج چنین نوشته‌هایی را نیک می‌دانیم و خشنودیم که آیین خرده‌گیری و اندیشه بکار بردن از نوشته‌های چنین خوانندگانی هویداست.

در این کشور بسیار چیزهاست که باید دیگر گردد و از آلودگی پاک گردد ، یکی هم آیین سخنرانی و ایرادگیری است.

سخن آخری که نوشته‌اند : «باید آدمی به باوری برسد که فلان کتاب سودمندیِ کمی دارد یا گمراه کننده و عمر تباه کن است و بهمان کتاب ، آموزنده و سودمند است. و این از راه قدرتمند ساختن خرد و بالابردن دانش و توان سنجش سود از زیان به دست می‌آید» ، نتیجه‌ی درستی است. ولی در مقدمه ایشان دچار اشتباهند. آن مقدمه اینست که مردم که کتاب برمی‌گزینند از روی استقلال اندیشه ، آگاهی و اراده‌ی خودشانست. از این فرض یا مقدمه‌ی غلط به نتیجه‌گیری اشتباه می‌رسند.

ما می‌گوییم مردم بیشترشان استقلال اندیشه ندارند و هیاهوها آنها را راه می‌برد. اساساً یکی از خواستهای ما و آرمان جنبشِ کتابسوزان آنست که مردم از فریبخواری و نداشتن استقلال اندیشه برهند و توانایی بازشناختن سود از زیان را بیابند. به گفته‌ی آقای/ بانو S.K «این از راه قدرتمند ساختن خرد و بالابردن دانش و توان سنجشِ سود از زیان به دست می‌آید». بگذریم که این سخن با همه‌ی روشنی و درستی نه آنست که راهش نیز روشن و ساده باشد. بلکه باید به این پرسشها پاسخ یافت : خرد چگونه نیرو می‌گیرد؟! سود از زیان را چگونه می‌توان بازشناخت؟! به سخن خود باز‌گردیم.
👇
برای نمونه که آیا مردم با استقلال کتاب برمی‌گزینند یا نه ، می‌گوییم : پنجاه شصت سال پیش ، دوره‌ی هیاهوی «حافظ‌شناسی» بود. کتابهای حافظ‌پژوهی «تبلیغ» می‌شد که ببینید فلان شاعر «گرانمایه‌ی معاصر» و بهمان «ایدئولوگ» فلان حزبِ بنام و فلان دکتر در ادبیات و بهمان «فیلسوف» چه‌ها درباره‌ی حافظ گفته‌ و کتابها نوشته‌اند. پس از آن هم بر سر هر میز سخنرانی و هر نوشتاری نویسندگان فریبخورده و فریبنده‌ی ما از شعرهای شیوای حافظ به تکرار در نوشته‌هاشان می‌آوردند. برنامه‌های مشاعره راه انداخته و جایزه‌ها به جوانانی می‌دادند که شعرهای او و مانندگانش را می‌خوانند و ازبر هستند. همه جا سخن از فال حافظ بوده است و او «لسان الغیب» می‌باشد و آینده‌ی هر کسی را می‌داند و با زبان شعرهایش بازمی‌گوید. بر سر گورش بارگاهی باشکوه ساخته‌اند که وزیر و وکیل و سفیران کشورهای آزمند و نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور و ولی فقیه و میهمانان بیگانه و دیگران که به شیراز می روند از آنجا بازدید می‌کنند و سخنان پر آب و تاب در ستایشش می‌سرایند. ما می‌پرسیم : مردمی که هیچ نمی‌دانند حافظ که بوده و خراباتیگری چه دستگاه اندیشه‌ای شومی بوده و چه بدبختیها بر سر این مردم آورده ، آیا شگفت است که از چنان هیاهویی تأثیر بگیرند و آن کتابها را بخوانند و شیفته‌ی حافظ شوند؟!. یا شعرهای حافظ را که بسیاری بی‌معنی است با زور سخنبافی برایش معناهای شگفت بیرون آورند : به می و خرابات معنیهای دیگری دهند؟!.

مثال دیگر ، داستان اربعین حسینی است. آیا این دسته‌های انبوه مردم که در چهلم کشته شدن امام حسین (در 1400 سال پیش) از چهار گوشه‌ی ایران به کربلا می‌روند از آن روست که آگاهی از سود و زیان این کار دارند و آن را برای خود و خانواده و کشورشان سودمند یافته‌اند؟! آیا می‌توان گفت که استقلال اندیشه دارند و براستی با اراده‌ی خود می‌روند ، یا اینها زیر تأثیر هیاهوها است؟!. آیا می‌توان گفت هیاهویی در کار نبوده و بی‌آن پوسترها و بنرها و تبلیغ صداوسیما و کاروان‌داران و سخنرانان دولتی و عکسها و فیلمهای تبلیغی از موکبها و پذیرایی اربعینی ، آن انبوه مردم خود خواستار چنان سفری هستند؟!.. پاسخ اینها روشن است. تبلیغ و تأثیر آن بر سلیقه و خواست مردم چنانکه در اقتصاد و فروش کالاها حقیقتی روشن و آشکارست ، در جامعه‌شناسی نیز تأثیر و کاربردی مانند آن را دارد.
نتیجه آنکه خواستهای مردم در بسیاری شئون از روی نقشه‌هایی است که یک دسته برای سودهای خود کشیده‌اند و به گفته‌ی امروزیها «مهندسی شده» می‌باشد.

درباره‌ی کتابهای زیانمند هم همین داستان هست. در همین کانال تاکنون صد نوشتار آورده‌ایم تا نشان دهیم پشت چاپ و پراکنده شدن آنها کیها هستند و چه خواستی از آن دارند. کسروی از چاپ بیست‌وپنج هزار نسخه دیوان ایرج میرزا در سالهای نزدیک به 1320 می‌نویسد. آن کتابِ سراسر پستی و بیشرمی را در آن روزگار که کتاب با تیراژ 2000 و 3000 ، کتاب شناخته شده‌ای می‌بود ، 25000 جلد چاپ کرده به شاگردان دبستانها و دبیرستانها ارمغان می‌کردند و به کتابخانه‌ها و دیگر جاها می‌فرستادند. آیا می‌توان گفت که «خواهش و استقبال» مردم ، چاپ کننده را به آن شمار چاپ بر‌انگیخته؟! آن هم در روزگاری که باسوادان بیش از ده درصد جمعیت نبودند و جمعیت کشور نیز بیش از بیست‌میلیون تن نبوده؟!

«از چیزهایی که همراه هیاهوی ادبیات رواج یافته بدست آوردن کتابهای کهن و چاپ کردن آنهاست. همینکه چند تن از شرقشناسان این کار را کرده‌اند در شرق صدها کسان پیروی از آنان می‌نمایند و این راهی برای نام درآوردن و یا سودجویی شده که بی‌آنکه جدایی میانه‌ی کتابهای سودمند و زیانمند گزارند هرچه پیدا می‌کنند بچاپ می‌رسانند. کنون شما اگر یکی از آنان را بیابید و بپرسید خواهید دید پاسخی نمی‌دارد و خودش هم نمی‌داند بهر چه آن کار را کرده است. اگر می‌خواهید بیازمایید از آن که «وجه دینِ» ناصرخسرو را بچاپ رسانیده بپرسید چه سودی از آن برای توده‌ی خود چشم می‌داری؟!.. یا از آن که دیوان صادق ملا رجب را پراکنده ساخته بپرسید : چه نتیجه از پراکندن آن شعرهای رسوا می‌خواهی؟ یا از آن که نصیحة‌الملوک غزالی را چاپ کرده بپرسید : چه دانشی از خواندن آن سخنان پوچ خوانندگان را خواهد بود؟!. بپرسید تا ببینید چه پاسخ می‌دهند». (ما چه می‌خواهیم؟ ، ص 75) 👇
«یک پیشامد دلخراش این بود که هنگامی که ما آماده می‌شدیم با این بدآموزیها و اندیشه‌ها نبرد کنیم و بکندن ریشه‌ی آنها کوشیم در ایران جنبشی بنام ادبیات پیش آمده و دسته‌ی بزرگی بهواداری از آنها برخاسته و با یک شور و دیوانگی (همچون شور و دیوانگی اروپاییگری) بفزونی رواج آنها می‌کوشیدند.
اینان از ادبیات بیش از همه شعر را می‌شناختند ، و از شعر نیز بیش از همه با دیوانها و کتابهای شعرای قرنهای پیش آشنایی می‌داشتند و بیش از همه برواج اینها می‌کوشیدند ، و ما گفتیم که این شاعران که در زمان مغول و پس از آن برخاسته‌اند آنچه را که از گفته‌های بیهوده و بدآموزیهای زهرآلود پیشینیان شنیده‌اند ـ از جبریگری و پندارهای قلندرانه و بیدردیهای خراباتیانه ، و انگارهای پا در هوای صوفیان و بسیار از اینگونه ـ با زبانهای آسان و گیرنده‌ای برشته‌ی سخن کشیده‌اند ، و کسانی که دیوانها و کتابهای آنان را بخوانند بی‌آنکه خود بخواهند و بدانند انبوهی از آن بدآموزیهای آشفته را در مغز خود جا دهند.
این زیان که نتیجه‌ی آن فرسودگی فهم و ناتوانی خرد و آشفتگی اندیشه است جز از زیانیست که از راه خویها [=اخلاق] پیش آید و کسانی که کمترین آلودگیهای آنها ستایشگری زورمندان و ستمگران و روزی خوردن از دست دیگران بوده از فراگرفتن گفته‌های آنها و از دل بستن بآنها هرآینه خویهای هر کسی بپستی گراید و این نه چیزیست که یکی انکار تواند کرد.
این شور را شرقشناسان پدید آورده و کسان بسیاری از شرقیان فهمیده و نافهمیده به پیروی از ایشان برخاسته بودند و می‌توان گفت مایه‌ی پیشرفت آن نیز اروپاییگری بود. بیچاره شرقیان که در برابر اروپاییان خود را باخته و خیره گردیده بودند همینکه می‌شنیدند یک شرقشناسی ستایش از فلان شاعر ایرانی نموده و یا کتاب بَهمان صوفی را بچاپ رسانیده تکان سختی می‌خوردند و بی‌آنکه از سود و زیان آن آگاه باشند با یک شور و دیوانگی بپیروی از ایشان برمی‌خاستند.[2]
کار بجایی رسید که ناکسانی ـ ناکسانی که بدخواه کشور و توده‌ی خود می‌بودند برخیزند و چنین گویند : «سرمایه‌ی آبروی ما این شعر و فلسفه و ادبیاتست. ما باید تنها باینها کوشیم» و کسانی در رخت جهانگردی از اروپا و آمریکا بیایند و سخن رانند و چنین گویند : «شرق وظیفه‌ی دیگری دارد و غرب وظیفه‌ی دیگری. وظیفه‌ی شرق پیش بردن شعر و فلسفه است. ما در غرب هر زمان که از تلاشهای مادی خود دچار خستگی و دل‌افسردگی شویم با خواندن شعر و فلسفه‌ی شرقی بخود تسلّی دهیم». (همان ، ص 45)


تا اینجا سخن از نقشه‌هایی بود که برای بدبخت گردانیدن مردم کشیده و بکار بسته شده و می‌شود. گفته شد مردم باید خود خردمند باشند و هر چیز زیانمندی را نخوانند و بیندیشند که اینها بر اندیشه‌ها و از آنجا بر رفتارهاشان کارگر می‌افتد و بیماری و درماندگی مردم نیز بیش از همه از همین «میکروبها»ست. جایگاه آن میکروبها جز کتابهای زیانمند نیست. ما نیز نابودی آن میکروبها را می‌خواهیم. همه‌ی کوشش ما بر آنست که مردم خود سود و زیانشان را بشناسند.

اکنون ما از خواننده‌مان می‌پرسیم در جایی که یک «کمپانی خیانتی» [1] در این کشور به چنین خیانتهایی می‌کوشد و با همه‌ی توان خود به رواج آنها می‌پردازد ، ما باید چه کنیم و چه راهی را پیش گیریم؟!

آیا گفتن اینکه مردم خودشان باید خردمند باشند ، چاره‌ی این گرفتاریهاست؟!. به نظر شما راه آنکه مردم خردمند گردند چیست؟! آیا شما می‌دانید مردم چگونه به آن توانایی می‌رسند که نیک از بد و سود را از زیان بازشناسند؟!. چه باید کرد که سراغ کتابهای پرزیان نروند و به گفته‌ی شما تعادل بازار را بهم زنند تا ناشری که آنها را چاپ می‌کند بداند که پولش را دور ریخته؟!

شما ببینید یک تن می‌گوید : «ای مردم این کتابها شما را بدبخت و درمانده گردانیده» ولی هزارها و ده‌هزارها ناکسانی با بلندگوهای پرتوان فریاد برمی‌آورند : «ای مردم اینها ادبیات ماست ، اینها هویت ماست ، اینها میراث نیکان ماست ، اینها مفاخر ماست ، بی‌اینها ایرانی هیچ است ، در اروپا و آمریکا ما را با شاعرانمان می‌شناسند ، با مولانا می‌شناسند ، گوته از حافظ ستایش کرده ...» در چنین حالی آیا سخن آن یک تن شنیده می‌شود؟! آیا رویها به سویش بازمی‌گردد تا سخنش را بشنوند؟!

ما نیک می‌دانیم که هیچ ناراستی در برابر حقیقت نتواند ایستاد. نیروی حقیقت بسیار بیشتر از آنست که کمپانی خیانتها می‌پندارند. ولی این در جایی است که حقیقت بگوش مردم برسد تا بتوانند خرد را داور گردانند و نیک از بد بازشناسند. تا زمانی که بلندگوهای پرتوانی بگوش مردم نعره‌های قلندرانه و مستانه می‌کشند ، تا زمانی که دمادم گوشها را با ناراستها پر می‌کنند ، آواز یک دسته حقیقتگو چگونه شنیده خواهد شد؟!
اما اینکه راه بلندی خردها و اندیشه‌ها چیست و آیا جنبش کتابسوزان با آن چه همبستگی دارد ، اینها را در پاسخ به بخشهای دیگر نامه‌ی ایشان خواهیم گفت.
👇
[1] : برای آگاهی از کمپانی خیانت و نقشه‌های شومی که برای ایرانیان کشیده‌اند کتابهای دادگاه ، افسران ما و در پیرامون ادبیات دیده شود.
[2] : درباره‌ی زیرکیهای شرقشناسان و «اوقاف گیب» و رواج کتابهای دوره‌ی زبونی ایران (دوره‌ی مغول) کتاب در پیرامون ادبیات خوانده شود.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 41ـ پاسخ یکی از هواداران صوفیگری (دو از دو)


پرچم : ببینید در برابر ایراد ما به چه پاسخی می‌پردازند. یک دسته برخیزند و مردم را بگمراهیهای بزرگی دعوت کنند و ما چون ایراد گرفته گمراهیهای آنها را نشان دهیم بگویند ببزرگان توهین شده ، و گله کنند که چرا ما راضی بچنان توهینی شده‌ایم. تو گویی ما بصوفیان دشنام داده‌ایم یا دروغی بسته‌ایم.

ایشان می‌گویند «باید باصل مرام مراجعه کرد» و فراموش می‌کنند که من آنچه درباره‌ی صوفیان نوشتم از کتابهای بزرگان ایشانست. اصل مرام صوفیگری را هر بافهمی می‌داند :

1) وحدت وجود که یک پندار بیپا و بی‌معنایی است 2) کوشش برای رسیدن بخدا که آرزوی بسیار خامیست 3) ذکرهای خفی و جلی که جز تباه کردن عمر معنی ندارد 4) بیکاری و خانقاه‌نشینی و رقص و سماع و بالاخره مفتخواری و بلکه گدایی که ننگهای بزرگی است.

اینها چیزهایی است که کتابهای صوفیان پر از آنهاست. شیخ ابوسعید ابوالخیر که یکی از بزرگان این دسته است آشکاره می‌گوید که خود مدتی بگدایی پرداخته است و کتاب او دلالت آشکار دارد که ابوسعید مریدان خود را بگدایی می‌فرستاده و پرداختن به یک کار و پیشه‌ای را ممنوع گردانیده بوده.

آری شاه‌نعمت‌الله و شیخ‌صفی بمریدان خود اجازه‌ی کار و پیشه داده‌اند (می‌گویم : اجازه ، نمی‌گویم : دستور) و ما این را می‌دانیم ولی این جلو ایرادهای ما را نخواهد گرفت زیرا ایراد ما تنها این یکی نبوده.

اما اینکه درویشان خود را بامام علی‌ابن‌ابیطالب منسوب می‌کنند پذیرفتنی نیست صوفیگری صدوپنجاه سال پس از مرگ آن امام پیدا شده. از آنسوی علی کجا و صوفیگری کجا؟! علی کی بچله نشست؟!. کی بذکر خفی یا جلی پرداخت؟!. کی دعوای پیوستن بخدا کرد؟!. کی طامات بافت؟ در مدینه خانقاه کجا بود؟!.

آن جمله‌ای که بامام علی نسبت داده‌اند : «اَسعَ لِدُنْیاکَ کَاَنَّکَ تَعیشُ اَبَدا و اَسعَ لآخِرَتِکَ کَاَنَّکَ تَمُوتُ غَداً» [1] از ریشه دروغست. این سخن دارای گزافه است. در زنجان می‌گویند : از قزوینی‌ای پرسیدند در پانزدهم جوزا جو به درو می‌رسد؟. گفت : خیر آ .. مگر چه خبر است؟! گفتند : در بیستم چطور؟. گفت البته که می‌رسد. مگر می‌خواستید در بیستم هم نرسد! آن جمله‌ها نیز چنینست و گزافه‌آمیز می‌باشد. برای فهمانیدن یک حقیقتی چه نیاز بگزافه است؟!. (کانک تعیش ابدا ، کانک تموت غدا) از این گذشته اساساً اینجهان و آنجهان را از هم جدا گرفتن نافهمی و گمراهیست. اینجهان و آنجهان دنباله‌ی همست و کسانی که می‌خواهند در جهان دیگر آسوده و خرسند باشند باید در این جهان نیک زیند و بآیین خرد راه روند. کسانی که در اینجهان پست و آلوده می‌زیند و معنی درست زندگی را ندانسته با کارهای بیهوده‌ای بسر می‌برند در آنجهان نیز پست و شرمنده خواهند بود.

مثلاً امروز ایرانیان که با این پستی و پراکندگی بسر می‌برند و بجای کوشیدن بآبادی کشور و آسایش زندگانی و بهره بردن از نعمتهای خدایی ، خود را با کارهای بیهوده‌ای از صوفیگری و خراباتیگری و ادبیات‌بازی و فلسفه‌بافی و کشاکشهای مذهبی و نمایشهای محرم و صفر و مانند اینها سرگرم گردانیده‌اند ، این چنین مردم نادان و گمراهی که مقصود خدا را از آفرینش درنیافته‌اند در آنجهان روسیاه و شرمنده خواهند بود. خدا بچنین مردم بیخردی که با داشتن یک سرزمینی باین بزرگی و باردهی روزی خود و بچگان خود آماده نمی‌توانند گردانند نخواهد بخشایید.

اینکه در کیشها پنداشته‌اند که باید اینجهان را خوار داشت ، و برای خوشی در جهان دیگر نیز بکارهای بیهوده‌ای از لب جنبانیدن و سبحه گردانیدن و امامزاده‌بازی و ریاضت و چله‌نشینی و مانند اینها پرداخت ، بسیار بیخردانه است.

به هر حال آن دو جمله بسیار بی‌معنی است و از امام علی‌بن‌ابیطالب نباید شمرد. از آنسوی این سخن چه ربط بصوفیگری دارد؟! ما مگر کتابهای صوفیان را در دست نداریم و نمی‌دانیم بنیاد کار آنها بخوار داشتن اینجهان بوده؟! مگر ما آگاه نیستیم که کتابهای صوفیان پر از نکوهش «دنیا» است.


👇
ما از همه چیز آگاهیم. تاریخچه‌ی آن عبارت عربی (یا حدیث) اینست : چنانکه گفتیم ملایان همیشه در منبر و در پایین از «دنیا» نکوهش می‌نمودند و صد حدیث در بدی «دنیا» ازبر می‌داشتند : «الدنیا جیفة و طلابها کلاب» [2] ، «حب الدنیا رأس کل خطیئه» [3] و مانند اینها. سپس چون در ایران جنبش مشروطه برخاست یکی از ایرادها بملایان همین را می‌گرفتند و می‌گفتند : ما اگر بدنیا نپردازیم چگونه می‌توانیم آزادی و استقلال خود را نگه داریم. چگونه می‌توانیم کارخانه‌ها بیاوریم و صنعت را رواج دهیم. در برابر این ایراد بود که کسانی از ملایان رفتند و آن عبارت عربی را پیدا کردند و به رخ آزادیخواهان کشیدند که ما نیز بآبادی دنیا علاقه‌مندیم و با یک عبارتی خواستند بخطاهای هزارساله‌ی خود پرده کشند. این کاری بود که ملایان کردند. اکنون نوبت رسیده که صوفیها آن کار را کنند. آقای سلطانی[ضیائی درست است] این عبارت را به رخ ما کشیده و می‌خواهد بگوید صوفیان هم آبادی این جهان را می‌خواهند ولی یک رفتار بیجاییست زیرا ما نیک می‌دانیم که صوفیان که بوده‌اند و هستند و در چه گمراهیهایی غرقند و چه آتشی باین کشور زده‌اند. دیروز زبانزد همگیشان بود :

اهل دنیا از کهین و از مهین
لعنت‌الله علیهم اجمعین

امروز می‌خواهند «متجدد» بشوند و آنان نیز هوادار آبادی کشور شناخته گردند. اینست مقصود از یاد کردن آن جمله‌های عربی (یا ترجمه‌ی آنها). اینها می‌خواهند هر زمان خود را برنگ آن زمان اندازند.

اما عنوان اینکه صوفیها در زمان صفویان ایران را نگه داشته‌اند پاسخش را در جای دیگری داده‌ایم. ایران را ایلهای ترک نگاه داشتند. در آن زمان در آذربایجان هفت ایل ترک می‌نشستند که مرید خاندان صفوی ، ولی صوفی نبودند و هیچ اثری از صوفیگری درمیان ایشان نبود. بلکه معنی آن را نیز نمی‌دانستند. اینان بودند که خاندان صفوی را بپادشاهی رسانیدند نه درویشان. از آنسوی اگر یک مرشدی چون آرزوی پادشاهی می‌داشته مریدان خود را جنگجو بار آورده آیا این دلیل است که ما کارهای کشورـ برباد ـ ده و آموزاکهای غیرت‌کش صدها و هزارها مرشد دیگر را فراموش کنیم؟!.. [4] اینکه کتاب پند صالح را فرستاده‌اید بسیار نابجاست. یک دفترچه‌ای که برای فریب مردم نوشته شده و مقصود آنست که یک رنگ تجددی به مریدبازی و درویش‌پروری داده شود من از دیدن آن فریب نخواهم خورد. ما کتابهای صوفیان را در دست داریم و می‌دانیم که پایه و بنیاد صوفیگری چیست.

اینکه خواسته‌اید من تحقیقات کاملتری کنم ، من تحقیقاتم را کرده‌ام و از روی بینش می‌نویسم. شما تحقیقات کاملتری کنید که «وحدت وجود» چیست؟!.. چله‌نشینی چه سودی تواند داشت؟!.. از ذکر خفی یا جلی چه نتیجه تواند بود؟!.. اگر اینها سودی توانستی داشت پس چرا خود پیران و پیشروان صوفیگری بی‌سودترین مردم بوده‌اند؟!. چرا در داستان مغول از صدها پیر و مرشد که زنده بودند یکی کمترین دستگیری از مردم نتوانست؟!.. چرا ابوبکر رازی با صد بی‌غیرتی زنان و فرزندان خود را گزاشت و بگریخت؟!.. چرا پیران صوفیگری بدروغگویی آن اندازه گستاخ بوده‌اند؟!. چرا شیخ عطار در تذکرة‌الاولیاء و جامی در نفحات و درویش توکلی در صفوة‌الصفا آنهمه داستانهای سراپا دروغ را برشته کشیده‌اند؟!.. چرا چند تن از سرشناسان صوفیگری همچون اوحدی کرمانی و عراقی و مؤلف بستان‌السیاحة آشکاره دم از بچه‌بازی زده‌اند و بیشرمانه و خیره‌رویانه باین کار ناپاک خود رخت خداپرستی پوشانیده «المجاز قنطرة‌الحقیقه» [5] سروده‌اند؟!.. اینها را بیندیشید تا مگر از گمراهی بیرون آیید.

(پرچم روزانه شماره‌ی 215)


🔹 پانوشتها :

1ـ این همانست که پاسخ‌دهنده معنیش را درون ناخنکها آورده : (بکوش برای دنیای خود ...). برخی نیز آن را به امام حسن‌بن‌علی نسبت داده‌اند.

2ـ معنی : دنیا مردار و خواهندگان آن ، سگانند.

3ـ معنی : دنیا دوستی سرآغاز همه‌ی گناهان است.

4ـ این هم بهانه‌ای شده که کسانی ده‌ها کتاب را جستجو کنند و یکی دو صوفی را بیابند که گدایی نمی‌کرده یا زن و پیشه‌ای داشته و بگویند همگی چنان نبوده‌اند و این را رخنه‌ای در ایرادهای ما به صوفیان نشان دهند. اینها چشمداشت خامی دارند : ما باید تأثیری را که صوفیگری بر غیرت و اراده‌ی ایرانیان در گذشته (بویژه در رخداد مغول) داشته و اکنون دارد نادیده گیریم و از نبرد با این «سرطان توده» چشم پوشیم چرا که یک عده نمی‌خواهند دست از صوفی‌بازی بردارند ، نمی‌خواهند این مردم همدوش توده‌های پیشرفته‌ی جهان باشند. زهی خامی و کوتاه‌بینی! در نزد این تیره‌مغزان هوسها بر سود توده پیشی دارد ، بهتر گوییم به چیزی که نمی‌اندیشند سرفرازی مردمان و رستگاری ایشان است.

5ـ معنی : مجاز پل حقیقت است.

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️حافظ را چگونه در دیدگان ما بزرگ نموده‌اند؟! :

ـ بر سر گورش گنبدی زیبا برافراشتن
ـ تصحیح پیاپی دیوانش
ـ چاپ دهها شکل از دیوان او با بهترین کاغذها
ـ نمونه‌هایی از شعرش را با تفسیر و تجلیل در کتابهای درسی آوردن
ـ تشویق مردم به «تفاّل» از حافظ ، چاپهای پیاپی فال حافظ و فروش آنها
ـ او را «حضرت» و «لسان الغیب» خواندن و از پندارپرستی مردم سودجویی نابجا کرده او را غیبگو و آینده‌بین نشان دادن.
ـ دهها کنگره‌ی حافظ شناسی و حافظ‌پژوهی راه انداختن
ـ پایاننامه‌های دانشگاهی را به راه جستجو در زندگی و احوال حافظ و شعرهایش انداختن
ـ سود جستن از سرشناسان ایران که حافظ‌پرست یا هوادار او بوده‌اند ، در چارچوب سخنرانیها یا نوشتارهای رسانه‌ها. (مکارم شیرازی ، خامنه‌ای ، روحانی ، رئیسی ، جهانگیری ...)
ـ روزی بنام روز بزرگداشت یا «نکوداشت» حافظ را در گاهشمارها جا دادن
ـ دلیل آوردن از بیگانگان ، از شرقشناس و خبر(!)گزاریهای بیگانه (که جز دست بردن در خبرها بایاهای شوم دیگری بگردن دارند) تا دیگر فریبکاران برای حافظ و آوازه‌اش در میان جهانیان (مثال : سفیر تاجیکستان و آلمان ، ژاپن ، سوئیس ، باراک اوباما ... فلان استاد زبان فارسی دانشگاه در بنگلادش ، پاکستان یا هندوستان ...) پیکره‌ی[عکس] حافظ‌ستایی سفیر آلمان
ـ پیاپی راه انداختن همایش و بزرگداشت حافظ در این شهر و آن شهر ، در این دانشگاه و آن اندیشکده و فلان فرهنگسرا
ـ جوانان را به ازبر کردن شعرها و سرودن شعر به سبک او تشویق کردن
ـ تبلیغ کلاسهای حافظ‌خوانی و در رسانه‌ها نشان دادن چنین انجمنهایی را

✴️ شُوَندهای[سبب] رواج بیشتر شعرهای حافظ از راههای زیر بوده :

ـ نیش و ریشخندهای حافظ به زاهدان و پیامبر و آفریدگار را ، نشانه‌ی باور نداشتن او به دین و در نتیجه شعرهایش را در راه مبارزه با خرافات و سختگیریهای بیجای دینداران نشان دادن. از این زمینه هم بهائی سود برده ، هم بیدین و خداناشناس و باده‌پرست.
ـ به جهت آنکه شعر حافظ پر است از یاد یار و می و مستی و بیپروایی به زندگی ، و این بیدردان و بیغیرتان را خوش می‌افتد ، یک لشکر هوادار حافظ از آنها پدید آمده.
ـ ناشران سودجوی دیوان حافظ و فالهای او
ـ این گرفتاری که در ایران زشتترین و زیانمندترین سخنان همینکه به شعر درآید و به شعر گفته شود ، مردم بیشترشان تسلیم می‌شوند و گمان می‌کنند لابد یک فلسفه‌ای در پشت آن خوابیده که شاعر فیلسوف در آن باره شعر سروده.

(همبسته با نوشتار بالا)