آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
9%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 22
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 3
برای آنکه سخنمان بیدلیل نباشد ، نمونهای از آن زمینهسازیها را در اینجا خواهیم آورد.
بخش دیگر نوشتههای او کتابهای ارجداری است. جای افسوس است که در آنها (یا در برخی از آنها) قواعد ترجمانی را رعایت نکرده. روشنتر بگوییم بیکبار زیر پا انداخته. مثلاً یکی از کتابهایی که ترجمه کرده کتاب «یک سال در میان ایرانیان» است. این کتاب سفرنامهی ادوارد براون به ایران میباشد که آقای منصوری دهها سال پیش ترجمه کرده. سپس آقای صالحی علامه در سالهای اخیر به ترجمهی دیگری از آن پرداخته. برای راستیسنجی ترجمهی منصوری ، یک تکه از آن کتاب را نمونه آورده در زیر بازخواهیم نمود. از همین تکه تنی چند از پژوهندگان که دربارهی پرفسور براون به جستجوهایی برخاستهاند به ترجمهی او اعتماد کرده و نتیجهگیری اشتباه کردهاند. برای داوری درست ، ما نه تنها اصل کتاب را بزبان انگلیسی بلکه ترجمهی آن را بدستیاری هوش مصنوعی ملاک گرفتیم. ترجمهی آقای صالحی روان و با اصل کتاب و ترجمهی هوش مصنوعی سازگاری درست دارد. ولی در ترجمهی آقای منصوری ایرادهای چندی یافتیم که در زیر میآید :
در آغاز کتاب «یک سال در میان ایرانیان» که سفرنامهی ادوارد براون به ایران است ، براون کوششهایش را دربارهی یادگیری زبانهای فارسی و ترکی و عربی و دشواری یادگیری این زبانها بازنموده. سپس از پایان یافتن درسش در دانشکدهی پزشکی و کار در بیمارستان سنت بارتلومی چنین میگوید (ترجمهی هوش مصنوعی) :
چنانکه گفتیم در ترجمهی آقای صالحی ایرادی نیافتیم. ایشان چنین ترجمه کرده :
ولی ترجمهی همین تکه در کتاب آقای منصوری چنین آمده :
منصوری هیچ پروایی نداشته که آنچه ترجمه میکند از زبان نویسنده باشد. از اینرو پنداربافیهایش را بنام نوشتههای براون در لابلای ترجمه میگنجانیده.
اندکی پس از این گفته ، براون از این میگوید که امید داشته با آگاهیهایی که از سه زبان فارسی و عربی و ترکی اندوخته بوده بتواند در وزارت امور خارجهی انگلیس پیشهای درخور بدست آورد :
همین را منصوری چنین آورده :
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 3
برای آنکه سخنمان بیدلیل نباشد ، نمونهای از آن زمینهسازیها را در اینجا خواهیم آورد.
بخش دیگر نوشتههای او کتابهای ارجداری است. جای افسوس است که در آنها (یا در برخی از آنها) قواعد ترجمانی را رعایت نکرده. روشنتر بگوییم بیکبار زیر پا انداخته. مثلاً یکی از کتابهایی که ترجمه کرده کتاب «یک سال در میان ایرانیان» است. این کتاب سفرنامهی ادوارد براون به ایران میباشد که آقای منصوری دهها سال پیش ترجمه کرده. سپس آقای صالحی علامه در سالهای اخیر به ترجمهی دیگری از آن پرداخته. برای راستیسنجی ترجمهی منصوری ، یک تکه از آن کتاب را نمونه آورده در زیر بازخواهیم نمود. از همین تکه تنی چند از پژوهندگان که دربارهی پرفسور براون به جستجوهایی برخاستهاند به ترجمهی او اعتماد کرده و نتیجهگیری اشتباه کردهاند. برای داوری درست ، ما نه تنها اصل کتاب را بزبان انگلیسی بلکه ترجمهی آن را بدستیاری هوش مصنوعی ملاک گرفتیم. ترجمهی آقای صالحی روان و با اصل کتاب و ترجمهی هوش مصنوعی سازگاری درست دارد. ولی در ترجمهی آقای منصوری ایرادهای چندی یافتیم که در زیر میآید :
در آغاز کتاب «یک سال در میان ایرانیان» که سفرنامهی ادوارد براون به ایران است ، براون کوششهایش را دربارهی یادگیری زبانهای فارسی و ترکی و عربی و دشواری یادگیری این زبانها بازنموده. سپس از پایان یافتن درسش در دانشکدهی پزشکی و کار در بیمارستان سنت بارتلومی چنین میگوید (ترجمهی هوش مصنوعی) :
«... هرچند ممکن است عجیب به نظر برسد ، مطالعات پزشکی من ، این افکار[صوفیانه] را میپرورد ؛ زیرا فیزیولوژی ، وقتی مادیگری را تشویق نکند ، صوفیگری را تقویت میکند ؛ و هیچ چیز به اندازهی بررسی برخی پدیدههای ذهنیِ اختلالات روانی و عصبی ، نمیتواند باور به واقعیتهای عینی را متزلزل کند». (ص 15 ،A year amongst the Persians )
چنانکه گفتیم در ترجمهی آقای صالحی ایرادی نیافتیم. ایشان چنین ترجمه کرده :
«گرچه کمی عجیب مینماید ولی مطالعات پزشکی اینگونه افکار را در من تقویت میکرد ، زیرا چنانچه با علم پزشکی از دیدگاه مادی برخورد نکنیم ، دارای جنبهی معنوی بسیار نیرومندی است و هیچ چیز ، نظر انسان را نسبت به واقعیت جهان مادی ، بیش از عوارض ذهنی بیماریهای روانی و عصبی ، دگرگون نمیسازد». (ص 41)
ولی ترجمهی همین تکه در کتاب آقای منصوری چنین آمده :
1ـ «شاید برای خوانندگان این کتاب حیرتآور باشد اگر بگویم که تحصیلات و کارهای طبی من نيز كمک میکرد که بیشتر تحت تأثیر شعرای عرفانیمسلک ایران قرار بگیرم.
چون یکی از رشتههای اساسی و بزرگ طب ، علم وظائفالاعضاء [فیزیولوژی] است و این علم اگر انسان را مادی نکند حتماً معنوی و معتقد به ماوراء میکند زیرا هرچه انسان بیشتر در وظائفالاعضای بدن مطالعه میکند و عجائب ساختمان بدن ، و جریان خون و وظائف اعصاب و سلولهای جسم را از نظر میگذراند بیشتر نسبت به مبدائی که آفرینندهی انسان است احساس احترام و تجلیل میکند.
با مطالعهی كتب بزرگان ایران ، علاقهی من نسبت به دیدار آن مملکت زیادتر میشد و بالاخره به جایی رسید که بر خود فرض کردم که هر طور شده سفری بایران بکنم و مملکتی را که دارای اینهمه متفکرین و عرفای بزرگ و ادبای عالیمقام است ببینم». (ص 54)
منصوری هیچ پروایی نداشته که آنچه ترجمه میکند از زبان نویسنده باشد. از اینرو پنداربافیهایش را بنام نوشتههای براون در لابلای ترجمه میگنجانیده.
اندکی پس از این گفته ، براون از این میگوید که امید داشته با آگاهیهایی که از سه زبان فارسی و عربی و ترکی اندوخته بوده بتواند در وزارت امور خارجهی انگلیس پیشهای درخور بدست آورد :
«اما از نامههای رسمیِ خشکی که به مقررات اشاره داشتند ، دریافتم که اینطور نیست ، و این زبانها به عنوان موضوعات امتحانی شناخته نمیشوند ، و بجای آنها [گواهی] زبانهای آلمانی ، یونانی ، اسپانیایی و ایتالیایی مدارکی بودند که با آنها میشد امیدوار بود در غرب آسیا کنسول گردید». (ص 16)
همین را منصوری چنین آورده :
2ـ «فهمیدم که زبانهای رسمی وزارت امور خارجه ، السنهی یونانی قديم و لاتينی و بعدهم السنهی فرانسوی و ایتالیائی و اسپانیولی و روسی است و کسی که در ایران و یا ترکیه قونسول میشود باید زبانهای یونانی و لاتینی را در درجهی اول و یکی از زبانهای اروپایی را در درجهی دوم بداند». (ص 55)
👇
«من امتحانات نهایی خود را در کالج جراحان ، کالج پزشکان و دانشگاه کمبریج گذرانده بودم ، و از دو موردِ اول ، با احساس غروری که به خوبی به یاد دارم ، مدارکی دریافت کرده بودم که به من اجازه طبابت میداد ، و شروع به بررسی کرده بودم که قدم بعدیم چه باید باشد ، زمانی که شانسی که از آن ناامید شده بودم ، بالاخره به سراغم آمد. در شامگاه ۳۰ مه ۱۸۸۷، هنگام بازگشت به اتاقم ، تلگرافی را دیدم که روی میز قرار داشت. آن را با بیتفاوتی باز کردم ، که در لحظهای که منظور آن را فهمیدم ، به شادی فراوان تبدیل شد. در آن روز به عنوان عضو هیئت علمی کالجم انتخاب شده بودم». (ص 16 ، A year amongst …)
آقای صالحی درست دریافته که خواست نویسنده از «عضو هیئت علمی کالجم» چه میباشد. اینست چنین ترجمه کرده :
«من در آن روز به عضویت کادر علمی دانشگاه [در رشتهی زبان و ادبیات فارسی] انتخاب شده بودم». (ص 42)
ولی آقای منصوری چنین ترجمه کرده است :
«در سال ۱۸۸۷ میلادی موفق شدم که امتحانات نهایی دانشکدهی طب و دانشکدهی جراحی را بدهم و از طرف هر دو دانشکده دیپلم فراغت از تحصیلات با درجهی عالی به من داده شد و در دیپلم ذکر کردند که من اجازه دارم که بشغل طبابت و جراحی مشغول گردم. روز سیام ماه مه سال ۱۸۸۷ وقتی که از خارج وارد منزل شدم دیدم تلگرافی برای من رسیده و هنگامی که تلگراف را گشودم با مسرت و حیرت مشاهده کردم که مرا به سمت عضویت دانشکدهی طب انتخاب کردهاند. (1)
دیگر موقعی است که باید بایران رفت ، بطوری که گفتم ، فکر مسافرت بایران از مدتی پیش برای من پیدا شده بود ،
3ـ لیکن ادامهی تحصیلات و فراهم نبودن وسائل ، نمیگذاشت که من آن فکر را به موقع اجرا بگذارم».
چنانکه دیده میشود در اینجا نیز آقای منصوری از پندار خود چیزهایی بافته و در ترجمهاش گنجانیده.
🔹 پانوشت : (1) منظور (ادوارد برون) از عضویت دانشکدهی طب ، آن است که بگوید از او دعوت کردهاند که در دانشکدهی مزبور تدریس کند و اینگونه تدریس عموماً از درجهی دانشیاری شروع میشود و عضو دانشکده چندی با رتبهی دانشیاری تدریس مینماید تا بدرجهی استادی برسد. مترجم» (ص 55 و 56)
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 42ـ باید بهتر از این چاره اندیشید (یک از یک)
چندی است روزنامههای تهران از سختی زندگانی و کمی خواربار سخن میرانند ولی ما بخاموشی گراییدهایم. چرا بخاموشی گراییدهایم؟.. برای آنکه در گفتن و نوشتن چندان اثری نمیبینیم. جنگ بزرگی در جهان پیش میرود و دولتهای نیرومند بزرگی باهم میجنگند و صدملیونها سپاه بتکان آمده از شرق بغرب و از غرب بشرق میروند و میآیند ، و در این میان یک تودهی پراکنده و نیرو ـ از ـ دست دادهای ، در سر راه واقع شده پیداست که لگدمال خواهند گردید ، پیداست که گزندها خواهند دید. پیداست که در سالی که از آسمان باریده و از زمین روییده بگرسنگی خواهند افتاد. این نتیجهی پراکندگی و درماندگی آنهاست.
آن مردمی که از راهش برهایی خود نمیکوشند ، آن مردمی که چشم براه حوادث دوخته رهایی خود را از آن میخواهند ، آن مردمی که چارهی سختیها را با نذر و دعا و قربانی میکنند ، آن مردمی که مقصود خدا را از آفرینش درنیافته خود را با کارهای بیهودهای سرگرم میسازند ـ چنین مردمی همیشه دچار سختیها خواهند بود و همیشه لگدمال دیگران خواهند گردید. ما از سالیانی این روزها را میدیدیم و پیاپی یادآوری میکردیم.
با این حال ما نمیخواهیم با هممیهنان خود همدردی نکنیم. نمیخواهیم در چنین هنگامی زبان بسرزنش بگشاییم. ما نیز در این درد شریکیم. ما نیز دلمان بمردم بینوا میسوزد. اینجا پایتخت است ، هنوز ما در نخستین ماه پاییز میباشیم ، هنوز همهی خرمنها برچیده نشده. در چنین جایی و در چنین هنگامی مردم گرسنگی میکشند. پس جاهای دیگر در چه حال است؟!.. پس زمستان یا بهار چه خواهد بود؟! تا هنگام درو سال دیگر برسد چه سختیها روی خواهد داد؟!.. اینها اندیشههایی است که هر کس را بحیرت میاندازد.
باز باید گفت و نوشت. باز باید آواز بلند گردانید. روزنامهها نیک میکنند که مینویسند. آن گفتگوها که پریروز در مجلس رخ داده نیز نیک بوده. این رفتار دولتها که پیاپی اسکناس چاپ میکنند و بر سختی زندگانی میافزایند بخردانه نیست. این کشور را به یک آشوب بزرگی دچار خواهد گردانید و بیش از همه خود دولت بسختی خواهد افتاد.
این کارکنان ادارات که یک گروه انبوهی در تهران و دیگر شهرها هستند در برابر افزایش روزافزون نرخها که بیش از همه نتیجهی اسکناس چاپ کردنهای دولت است از پا افتاده و بالاخره در یک آیندهی نزدیکی بآنجا خواهد کشید که دست از کار بکشند و درپی چاره باشند. تا کی میتوان بگرسنگی تاب آورد؟!.. تا کی میتوان خاموش ایستاد و آوازی درنیاورد؟!.. آیا دولت چنین گمانی نمیبرد؟!.. آیا از نتیجهی بسیار بد آن نمیاندیشد؟!.
ما میدانیم که دولت با یک دشواریها روبرو میباشد. کشور ما اکنون در حال عادی نیست. بودن بیگانگان از یکسو و بسته بودن راه اروپا از سوی دیگر دشواریهایی برای این کشور پدید آورده که هر بافهمی آن را میداند. لیکن باید دید آیا چارهی دشواریها تنها اسکناس چاپ کردن است؟ آیا راه دیگری ندارد؟!.. و آنگاه این رشته که بدینسان سر درازی پیدا کرده بکجا خواهد انجامید؟!..
نزدیک به یک سال است که قانون منع احتکار وضع شده و هنوز کمترین نتیجهای از آن بدست نیامده. دولت بیکبار خود را از پرداختن بانبارداران و گرانفروشان کنار میگیرد. دولت تنها راه چاره را در افزودن بشمارهی اسکناسها میداند و همینکه خبر آن انتشار مییابد بهانهی نوینی بدست گرانفروشان میافتد که نرخها را بار دیگر بالا برند. این است حال کشور بدبخت ایران.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 42ـ باید بهتر از این چاره اندیشید (یک از یک)
چندی است روزنامههای تهران از سختی زندگانی و کمی خواربار سخن میرانند ولی ما بخاموشی گراییدهایم. چرا بخاموشی گراییدهایم؟.. برای آنکه در گفتن و نوشتن چندان اثری نمیبینیم. جنگ بزرگی در جهان پیش میرود و دولتهای نیرومند بزرگی باهم میجنگند و صدملیونها سپاه بتکان آمده از شرق بغرب و از غرب بشرق میروند و میآیند ، و در این میان یک تودهی پراکنده و نیرو ـ از ـ دست دادهای ، در سر راه واقع شده پیداست که لگدمال خواهند گردید ، پیداست که گزندها خواهند دید. پیداست که در سالی که از آسمان باریده و از زمین روییده بگرسنگی خواهند افتاد. این نتیجهی پراکندگی و درماندگی آنهاست.
آن مردمی که از راهش برهایی خود نمیکوشند ، آن مردمی که چشم براه حوادث دوخته رهایی خود را از آن میخواهند ، آن مردمی که چارهی سختیها را با نذر و دعا و قربانی میکنند ، آن مردمی که مقصود خدا را از آفرینش درنیافته خود را با کارهای بیهودهای سرگرم میسازند ـ چنین مردمی همیشه دچار سختیها خواهند بود و همیشه لگدمال دیگران خواهند گردید. ما از سالیانی این روزها را میدیدیم و پیاپی یادآوری میکردیم.
با این حال ما نمیخواهیم با هممیهنان خود همدردی نکنیم. نمیخواهیم در چنین هنگامی زبان بسرزنش بگشاییم. ما نیز در این درد شریکیم. ما نیز دلمان بمردم بینوا میسوزد. اینجا پایتخت است ، هنوز ما در نخستین ماه پاییز میباشیم ، هنوز همهی خرمنها برچیده نشده. در چنین جایی و در چنین هنگامی مردم گرسنگی میکشند. پس جاهای دیگر در چه حال است؟!.. پس زمستان یا بهار چه خواهد بود؟! تا هنگام درو سال دیگر برسد چه سختیها روی خواهد داد؟!.. اینها اندیشههایی است که هر کس را بحیرت میاندازد.
باز باید گفت و نوشت. باز باید آواز بلند گردانید. روزنامهها نیک میکنند که مینویسند. آن گفتگوها که پریروز در مجلس رخ داده نیز نیک بوده. این رفتار دولتها که پیاپی اسکناس چاپ میکنند و بر سختی زندگانی میافزایند بخردانه نیست. این کشور را به یک آشوب بزرگی دچار خواهد گردانید و بیش از همه خود دولت بسختی خواهد افتاد.
این کارکنان ادارات که یک گروه انبوهی در تهران و دیگر شهرها هستند در برابر افزایش روزافزون نرخها که بیش از همه نتیجهی اسکناس چاپ کردنهای دولت است از پا افتاده و بالاخره در یک آیندهی نزدیکی بآنجا خواهد کشید که دست از کار بکشند و درپی چاره باشند. تا کی میتوان بگرسنگی تاب آورد؟!.. تا کی میتوان خاموش ایستاد و آوازی درنیاورد؟!.. آیا دولت چنین گمانی نمیبرد؟!.. آیا از نتیجهی بسیار بد آن نمیاندیشد؟!.
ما میدانیم که دولت با یک دشواریها روبرو میباشد. کشور ما اکنون در حال عادی نیست. بودن بیگانگان از یکسو و بسته بودن راه اروپا از سوی دیگر دشواریهایی برای این کشور پدید آورده که هر بافهمی آن را میداند. لیکن باید دید آیا چارهی دشواریها تنها اسکناس چاپ کردن است؟ آیا راه دیگری ندارد؟!.. و آنگاه این رشته که بدینسان سر درازی پیدا کرده بکجا خواهد انجامید؟!..
نزدیک به یک سال است که قانون منع احتکار وضع شده و هنوز کمترین نتیجهای از آن بدست نیامده. دولت بیکبار خود را از پرداختن بانبارداران و گرانفروشان کنار میگیرد. دولت تنها راه چاره را در افزودن بشمارهی اسکناسها میداند و همینکه خبر آن انتشار مییابد بهانهی نوینی بدست گرانفروشان میافتد که نرخها را بار دیگر بالا برند. این است حال کشور بدبخت ایران.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 2
خواننده S.K در دنباله چنین آورده :
میگوییم بسیار نیک ، برای نبرد با تاریکی باید شمعی افروخت. کسروی نه یک شمع بلکه فانوسها روشن کرد. ولی آیا همه با چنان روشناییهایی همداستانند؟! اگر همه همداستان بودند ، همان شمع افروختن (حقایق را روشن گردانیدن) بس بود. نیازی به جنبش کتابسوزان نبود. لیکن این قیاس (دلیل) در جایی بجاست که روشن گردیدن حقایق را مانعی نباشد. یکی از موانع روشن گردیدنِ حقایق همان کتابهای زیانمند است که در دستها بفراوانی هست. زیرا آنها «ضد حقایق» اند. دیگری کسانیند که روشنایی بزیانشان است و آن شمعها و فانوسها را خاموش میخواهند و به وارونهی شما میکوشند و همان کتابهای زیانمند را صد برابر کتابهای روشنگر تبلیغ کرده چاپ میکنند. پس شما باید بجلوگیری بکوشید.
در پاسخ بخش یکم نامه (دیروز) نشان دادیم که یک دسته در ایران بضد روشنایی میکوشند. مثلاً کسانی که سالها به «ادبیات» بدآموز یا کیش سراسر آلودهای پرداخته و نان از این راه خوردهاند باید چندان پاکدل باشند که همینکه زیان کارشان را دریافتند دست از آن کشند وگرنه در برابر حقایق میایستند. بلکه برخی از آنان که تیرهدرونند با دروغبافان و تهمتزنان همدست میگردند. کمسوادان و نادانان را با دروغها میشورانند. به پست دستور میدهند کتابهایی را که در راه اندیشهها همچون «شمعی افروخته» میباشد به مقصد نرسانند. به فرماندار نظامی دستور میدهند روزنامههای آنچنانی را بازدارند. به استانداران فرمان میدهند دوستاران فانوسها را در ادارهها بجاهای دورافتاده و بد آب و هوا منتقل کنند. به افسران هوادار درجه ندهند. از وزیر و رئیس مجلس و فرماندار نظامی و دادستان و قاضی شرع و رئیس کلانتری میخواهند تا میتوانند به «افروزندهی شمع و فانوس» سخت بگیرند.
اگر اینها او را از افروختن روشنایی بازنداشت ، پنجاه هزار تومان (پول سه خانه در تهران سال 1324) میان یک دسته چاقوکش و لات بخش کنند تا او را در خیابان بکشند. اگر بزخم چاقو نمرد ، کسانی را از کارکنان دولت که تپانچه دارند مزدور بگیرند که در جای دیگری (مثلاً کاخ دادگستری) نخست با گلولهی تپانچه بزنند و سپس یک دسته از چاقوکشان با چاقو و قمه سلاخیاش کنند.
خواننده S.K اینها را نوشتهاند ولی هیچ نمیگویند که این کارها چگونه باید انجام گیرد. آری ، این درست است که در یک توده هرچه کتابهای ارجدار بیشتر گردد ، مردم از زیان کتابهای بدآموز کمتر آسیب میبینند. ولی در بخش یکم پاسخ گفتیم که ما امروز با یک دسته از فریبکارانی روبروییم که سود خود را در زیان مردم میدانند. اگر آنان بزیان حقایق و روشنایی نمیکوشیدند ، کار آسان بود. امروز این اندازه از دست ما برمیآید که مردم را آگاه کنیم که چه فریبی خوردهاند و به چه بازی ننگینی دچار آمدهاند.
یک راه آگاه گردانیدن مردم ، همین جنبش است که ایشان را بتکان وادارد. ما نیک میدانیم که تا این ادبیات غیرتکش و زبونگردان هست ، تا این کیشهای بیپای آلوده هست ، تا این اندیشههای پست و پوسیده در مغزهاست ، تا گفتگوی برجستگان توده سراسر از مفاخر ملی و شاعربازیهاست ، تا سرفرازی این کشور و مردم را به داشتن چند شاعر بیهودهگوی آلودهزبان میدانند ، تا سرگرم رماننویسی و رمانخوانیاند ، تا از حقایق چندان دور افتادهاند که این نمیدانند که در گفتگو باید «دلیل» آورد و سخن بیدلیل جز «مدعا» نیست ، تا این ندانند که راز فیروزی در اتحاد است و اتحاد جز از راه یکی بودن اندیشهها و آرمانها بدست نیاید ، تا این ندانند که از یک مردم پراکنده که دچار صد دستهبندیند کاری ساخته نیست ، زندگانی و سرگذشت چنان مردمی دیگر نخواهد شد.
در بخش دیگری از نوشتارهای کتابسوزان به این خواهیم پرداخت که کسروی از سال 1311 تا 1324 جز به روشنی اندیشهها ، بازنمودن حقایق و یکی گردانیدن آرمانها نپرداخت.
خواننده S.K در دنباله چنین آورده :
«۲ - بنا به فرموده زرتشت ، برای پیکار با تاریکی باید شمعی افروخت ، هنگامی که در برابر کتاب های ناسودمند ، کتاب های ارزشمند محتوی اندیشه های بلند و خردپذیر پیاپی چاپ شود و به آدمیان فهماند که برای داشتن زندگی بهتر و حال خوب تر ، خواندن فلان کتاب کمک کننده است ، پس سوی کتب ناسودمند کمتر رفته ، بازار آن کتاب های زیان رسان از رونق خواهد افتاد».
میگوییم بسیار نیک ، برای نبرد با تاریکی باید شمعی افروخت. کسروی نه یک شمع بلکه فانوسها روشن کرد. ولی آیا همه با چنان روشناییهایی همداستانند؟! اگر همه همداستان بودند ، همان شمع افروختن (حقایق را روشن گردانیدن) بس بود. نیازی به جنبش کتابسوزان نبود. لیکن این قیاس (دلیل) در جایی بجاست که روشن گردیدن حقایق را مانعی نباشد. یکی از موانع روشن گردیدنِ حقایق همان کتابهای زیانمند است که در دستها بفراوانی هست. زیرا آنها «ضد حقایق» اند. دیگری کسانیند که روشنایی بزیانشان است و آن شمعها و فانوسها را خاموش میخواهند و به وارونهی شما میکوشند و همان کتابهای زیانمند را صد برابر کتابهای روشنگر تبلیغ کرده چاپ میکنند. پس شما باید بجلوگیری بکوشید.
در پاسخ بخش یکم نامه (دیروز) نشان دادیم که یک دسته در ایران بضد روشنایی میکوشند. مثلاً کسانی که سالها به «ادبیات» بدآموز یا کیش سراسر آلودهای پرداخته و نان از این راه خوردهاند باید چندان پاکدل باشند که همینکه زیان کارشان را دریافتند دست از آن کشند وگرنه در برابر حقایق میایستند. بلکه برخی از آنان که تیرهدرونند با دروغبافان و تهمتزنان همدست میگردند. کمسوادان و نادانان را با دروغها میشورانند. به پست دستور میدهند کتابهایی را که در راه اندیشهها همچون «شمعی افروخته» میباشد به مقصد نرسانند. به فرماندار نظامی دستور میدهند روزنامههای آنچنانی را بازدارند. به استانداران فرمان میدهند دوستاران فانوسها را در ادارهها بجاهای دورافتاده و بد آب و هوا منتقل کنند. به افسران هوادار درجه ندهند. از وزیر و رئیس مجلس و فرماندار نظامی و دادستان و قاضی شرع و رئیس کلانتری میخواهند تا میتوانند به «افروزندهی شمع و فانوس» سخت بگیرند.
اگر اینها او را از افروختن روشنایی بازنداشت ، پنجاه هزار تومان (پول سه خانه در تهران سال 1324) میان یک دسته چاقوکش و لات بخش کنند تا او را در خیابان بکشند. اگر بزخم چاقو نمرد ، کسانی را از کارکنان دولت که تپانچه دارند مزدور بگیرند که در جای دیگری (مثلاً کاخ دادگستری) نخست با گلولهی تپانچه بزنند و سپس یک دسته از چاقوکشان با چاقو و قمه سلاخیاش کنند.
خواننده S.K اینها را نوشتهاند ولی هیچ نمیگویند که این کارها چگونه باید انجام گیرد. آری ، این درست است که در یک توده هرچه کتابهای ارجدار بیشتر گردد ، مردم از زیان کتابهای بدآموز کمتر آسیب میبینند. ولی در بخش یکم پاسخ گفتیم که ما امروز با یک دسته از فریبکارانی روبروییم که سود خود را در زیان مردم میدانند. اگر آنان بزیان حقایق و روشنایی نمیکوشیدند ، کار آسان بود. امروز این اندازه از دست ما برمیآید که مردم را آگاه کنیم که چه فریبی خوردهاند و به چه بازی ننگینی دچار آمدهاند.
یک راه آگاه گردانیدن مردم ، همین جنبش است که ایشان را بتکان وادارد. ما نیک میدانیم که تا این ادبیات غیرتکش و زبونگردان هست ، تا این کیشهای بیپای آلوده هست ، تا این اندیشههای پست و پوسیده در مغزهاست ، تا گفتگوی برجستگان توده سراسر از مفاخر ملی و شاعربازیهاست ، تا سرفرازی این کشور و مردم را به داشتن چند شاعر بیهودهگوی آلودهزبان میدانند ، تا سرگرم رماننویسی و رمانخوانیاند ، تا از حقایق چندان دور افتادهاند که این نمیدانند که در گفتگو باید «دلیل» آورد و سخن بیدلیل جز «مدعا» نیست ، تا این ندانند که راز فیروزی در اتحاد است و اتحاد جز از راه یکی بودن اندیشهها و آرمانها بدست نیاید ، تا این ندانند که از یک مردم پراکنده که دچار صد دستهبندیند کاری ساخته نیست ، زندگانی و سرگذشت چنان مردمی دیگر نخواهد شد.
در بخش دیگری از نوشتارهای کتابسوزان به این خواهیم پرداخت که کسروی از سال 1311 تا 1324 جز به روشنی اندیشهها ، بازنمودن حقایق و یکی گردانیدن آرمانها نپرداخت.
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 7
🖌 نویساد تلگرام
بتها نابود میگردند
(این نوشتار دنباله دارد)
🔹 پانوشت :
1ـ از متن روشنست روی سخن در این نوشتار با کسانی از دولت بوده که به زورورزی در برابر کسروی برخاسته و قانون را پایمال کردهاند. اینها در پاسخ زورورزیها و قانونشکنیهای نخستوزیر ساعد مراغهای ، برخی از وزیران او و کسان دیگری از جمله استاندار و رئیس شهربانی و مدیران ادارههای دولت گفته میشود.
———————————-
🖌 نویساد تلگرام
بتها نابود میگردند
«اکنون میخواهیم ... بپرسیم : آیا ما در این کارهای خود که تا اینجا بازنمودیم گناهی کردهایم؟.. آیا به کاری بیرون از قانون پرداختهایم؟.. اینک من کارهای خودمان را یکایک از شما میپرسم :
آیا ما حق داشتهایم که در اندیشهی بدبختی این توده باشیم؟.. ...
پس از آن میپرسم : ما چون اندیشیدیم دیدیم مایهی بدبختی این توده بیش از همه ، آن گمراهیهاست که نام بردیم. از هر راهی آمدیم ـ از راه تاریخ ، از راه دانش ، از راه آزمایش ـ به همین نتیجه رسیدیم. آیا در این اندیشه و نتیجه گرفتن گناهی کردهایم؟!.. آیا گامی به آخشیج[= ضد] قانون برداشتهایم؟!.
شاید بگویید که ما در این اندیشیدن و نتیجه گرفتن دچار لغزش گردیدهایم. شاید بگویید که مایهی بدبختی ایرانیان آن چیزهایی که ما میشماریم نیست. میگویم : پس شما بگویید که مایهی بدبختی این توده چیست. شما بما راه نمایید. ما را از لغزش بیرون آورید. ... ما آنچه اندیشیده و دانسته بودیم بارها گفتار نوشتیم و در مهنامهها و روزنامه بچاپ رسانیدیم. شما اگر ما را در لغزش میدیدید بایستی به نوشتههای ما پاسخ دهید که ندادهاید. چیزی که هست دیر نشده. شما اکنون هم توانید هر پاسخی میدارید بدهید. به هر حال ما بد نکردهایم که اندیشیدهایم و به نتیجهای رسیدهایم. در اینجا هم گناهی از ما سر نزده.
سپس میپرسم : ما چون اندیشیده به این نتیجه رسیدهایم به خود بایا[=واجب] شماردهایم که برای رهایی بیستملیون مردم ، با همهی آن گمراهیها به نبرد پردازیم و این کار بسیار بزرگ و دشوار را به گردن گرفتهایم ، و در میان نبرد یکی از کارهای سودمند و بایا آن را دیدهایم که کتابهایی که این بدآموزیها را دربر میدارد و سرچشمهی بدبختیهاست همه را نابود گردانیم ، و در این زمینه نیز سوزانیدن را بهتر شناخته چنین نهادهایم که سالی یک روز جشن برپا گردانیم و فراهم نشینیم و هر کسی هرچه از کتابهای زیانمند را ـ از کلیات سعدی و دیوان حافظ و رباعیات خیام و کتابهای فال و جادو و دیوانهای ایرج[میرزا] و [میرزادهی]عشقی و رمانها و مانند اینها ـ در خانهاش میدارد با خود بیاورد که در آن نشست ، نخست از زیانهای آنها گفتگو رود و سپس همه را به بخاری انداخته بسوزانیم ـ آیا در این سوزانیدن ما گناهکاریم؟!. آیا نابود گردانیدن کتابهای زیانمند گناهست؟!. آیا کار بدیست که دیوان ایرج را با آن سخنان بیشرمانهاش در دست فرزندان خود نمیگزاریم و به آتش میکشیم؟!. آیا گناهست که رمانهای سراپا بدآموزی را که مایهی لغزش هزارها زنان و دخترانست در خانهمان نگزارده نابود میگردانیم؟!. به هر حال کدام مادهی قانونست که ما را از کار خود بازمیدارد؟!. آیا گناهکار شمایید که اجازه دادهاید این کتابها را بچاپ رسانند و بدستهای پسران و دختران دهند یا ماییم که آنها را از دستها گرفته به آتش میاندازیم؟!. خواهشمندیم پاسخ دهید!.
کسانی چنین میپراکنند که ما کتابهایی را از کتابفروشها میخریم و میبریم و میسوزانیم. ولی این دروغست. (این به سود چاپکنندگان آن کتابها بودی). ما کتابهایی را که در خانههای خود میداریم میسوزانیم و میخواهیم خانههای خود را از آنها پاک گردانیم. تاکنون بسیاری از کتابها که سوزانیده شده آنها بوده که خود نویسندگان آورده سوزانیدهاند. فلان جوان شعرهایی گفته یا رمانی نوشته و سپس چون بیهودگی آنها را دریافته پاکدلانه آورده سوزانیده. ...
شماها سنگ حافظ و سعدی را به سینه میکوبید. بهتر است در آن زمینه نیز پرسشهایی از شما [1] بکنیم :
ما دربارهی حافظ کتابی نوشتهایم که دو بار بچاپ رسیده. آیا شما آن را خواندهاید یا نه؟!. اگر خواندهاید بگویید چه ایراد داشتهاید؟!. ما در آنجا زیانهای دیوان حافظ را که بسیار است با دلیل بازنمودهایم. بگویید شما چه پاسخی دادهاید؟!. اگر نخواندهاید پس چگونه توانستهاید دربارهی کارهای ما «تصمیم» بگیرید؟!. سخنان ما را ندانسته و نسنجیده چه سان بدشمنی برخاستهاید؟..
گذشته از این کتاب ، ما بارها گفتار دربارهی خیام و حافظ و سعدی نوشته بدآموزیهای زهرآلود آنان را به رخ شما کشیدهایم. خیام و حافظ از یکسو جهان را هیچ و پوچ میشمارند و نکوهشها میکنند و صد پافشاری نشان میدهند در این باره که مردم زندگانی را خوار دارند و بیپروایی نمایند ، گذشته را فراموش کنند و درپی آینده نباشند ، و دم را غنیمت دانسته به مستی و خوشی کوشند».
(این نوشتار دنباله دارد)
🔹 پانوشت :
1ـ از متن روشنست روی سخن در این نوشتار با کسانی از دولت بوده که به زورورزی در برابر کسروی برخاسته و قانون را پایمال کردهاند. اینها در پاسخ زورورزیها و قانونشکنیهای نخستوزیر ساعد مراغهای ، برخی از وزیران او و کسان دیگری از جمله استاندار و رئیس شهربانی و مدیران ادارههای دولت گفته میشود.
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 23
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 4
سپس براون میگوید که با این پیشنهاد دانشگاه به آرزویش برای رفتن به ایران دست مییافت. ولی حالی را که به او دست داده چنین بازمینماید :
منصوری این تکه را در ترجمهی خود بیکباره نادیده گرفته حذف کرده است.
پس از این براون از برگزیدن مسیر سفر و وسائلی که همراه خود برداشته میگوید. از تفاوتهای خُردی که میان اصل کتاب و ترجمهی منصوری هست میگذریم. ولی نمیتوان از شگفتی نمودن خودداری کرد که میبینیم این ترجمانِ بیباک ، بیکباره چیزی مینویسد که در اصل متن هیچ نیست :
اینها که همه افزودههای آقای ترجمانست ، دیده میشود که او بخشی دیگر از کتاب را چنانکه دلخواهش بوده حذف کرده :
جای پرسش است چگونه آقای ترجمان برای غلطفهمی خود (عضویت دانشکدهی طب) پانوشت مینویسد و چنین وامینماید که به هر نکتهی باریکی پروا داشته و فرونگزارده است ولی پاراگرافهای درازی را بیآنکه شرحی بدهد بیکبار حذف کرده است؟!
درست است که بخشهای حذف شده چندان ارجدار نبودهاند ولی آیا حذف آنها بیآنکه خواننده را آگاه کند در کار ترجمه رواست؟! آری ، این سزاست که ترجمان اندک چیزهایی را که آوردنش روانی زبان و فهم جملهها را دشوار میگرداند حذف کند. این چندان رواج دارد که آگاهان را به آن ایرادی نیست. همچنین اگر جملههایی از متن اصلی برای خواننده ناروشن یا بیجا باشد ترجمان حذف کرده و در پانوشت به آن اشاره میکند. مثلاً مینویسد : «این بخش چون به آداب و رسوم فلان ایل پرداخته و از جُستار ما بیرون است ترجمه نشد». یا «نویسنده در اینجا شعرهایی آورده که ترجمهی آنها شیوا درنمیآید و چندان دربایست نیز نبود. اینست از ترجمهی آنها چشم پوشیدم» و مانندهای آن. ولی از کجا که ترجمان چیزهایی را که توانا به ترجمهاش نبوده حذف کرده؟!. از کجا که از سر شتاب و کمحوصلگی حذف نکرده؟!.
گاهی هم وارونهی اینست. مثلاً اگر ترجمان در متن به مراسم «هالووین» برخورد ، شاید بجا بداند که اندک شرحی دهد تا خواننده دریابد که هالووین چگونه مراسمی است. لیکن اینکه ترجمان خواننده را به هیچ بگیرد و هرجا خواست چیزی را از پندار خود بیفزاید و یا بیآنکه یادآوری کند بخشی را حذف کند در عرف ترجمه نمیشاید.
مثلاً در مثالهایی که از سفرنامهی براون آوردیم ، آیا این افزودهها در ترجمه جای دفاع دارد :
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 4
سپس براون میگوید که با این پیشنهاد دانشگاه به آرزویش برای رفتن به ایران دست مییافت. ولی حالی را که به او دست داده چنین بازمینماید :
4ـ « با این حال ، با نزدیک شدن زمان عزیمتم ، یک نوع ترس عجیب از این سفر که آنقدر آرزویش را داشتم ــ ترسی که اکنون با شرم و حیرت به آن نگاه میکنم و به هیچوجه نمیتوانم توضیحی برای آن بیابم ــ بر من چیره شد.
این احساس تا حدی ، گمان میکنم ، از واکنش ناگهانی ناشی میشد که بخت غیرمنتظره گاهی اوقات ایجاد میکند ؛ تا حدی ، اگر نه از بیماری ، دست کم از کاهش انرژی ناشی از کار سخت و کمبود ورزش و هوای تازه ؛ و تا حدی نیز از نگرانیهای جدانشدنی آمادهسازی برای یک سفر طولانی به مناطق ناشناخته. اما ، هرچه علت آن بود، باعث شد شادیم در زمانی که هیچ بهانهای برای ناشاد بودن نداشتم ، خراب شود. با این حال ، بالاخره این احساس به پایان رسید». (ص 17)
منصوری این تکه را در ترجمهی خود بیکباره نادیده گرفته حذف کرده است.
پس از این براون از برگزیدن مسیر سفر و وسائلی که همراه خود برداشته میگوید. از تفاوتهای خُردی که میان اصل کتاب و ترجمهی منصوری هست میگذریم. ولی نمیتوان از شگفتی نمودن خودداری کرد که میبینیم این ترجمانِ بیباک ، بیکباره چیزی مینویسد که در اصل متن هیچ نیست :
5 ـ «بنابر این من میتوانستم در آن سفر هم راجع به امراضی که در ایران هست مطالعه بکنم و هم آن کشور را از نزديک ببينم و نواقص زبان فارسی خود را رفع نمایم» (ص 56).
اینها که همه افزودههای آقای ترجمانست ، دیده میشود که او بخشی دیگر از کتاب را چنانکه دلخواهش بوده حذف کرده :
6 ـ «همانطور که گفتم ، بلیط خود را به مقصد باتوم رزرو کرده بودیم ، با قصد سوار شدن به قطار از آنجا به باکو ، و سپس از طریق دریای خزر به رشت در ایران. برای این مسیر ، که بدون شک کوتاهترین و آسانترین راه بود ، من از ابتدا تمایل کمی داشتم ، زیرا آرزوی من این بود که از طریق ترکیه [عثمانی] وارد ایران شوم ، چه از طریق دمشق و بغداد ، چه از طریق ترابزون و ارزروم. من اجازه داده بودم که برخلاف تمایلاتم متقاعد شوم ، که به نظرم در مواردی که اصولی در میان نیست ، همیشه یک اشتباه است ، زیرا راه طولانیتر و سختتر انتخابی خود فرد ، بهتر از راه کوتاهتر و آسانتر انتخابی دیگران است. و بنابراین ، به محض اینکه از تأثیراتی که موقتاً قضاوت و تمایلاتم را تحت تأثیر قرار داده بود رها شدم ، شروع به پشیمانی از اتخاذ یک برنامه نامناسب کردم و به این فکر افتادم که آیا حتی اکنون ، در این لحظات آخر ، امکان تغییر وجود ندارد. دیدن ساحل ترکیه و شنیدن زبان ترکی (زیرا دو روز در قسطنطنیه اقامت داشتیم ، جایی که عرشهی کشتی تا ترابزون مملو از ترکها و ایرانیان بود ، و من بیشتر هر روز را با آنها به گفتگو میگذراندم) ، آخرین تردیدهایم را دربارهی عاقلانه بودن این تغییر مسیر در همان ابتدا ، برخلاف تصمیمی که کاملاً بررسی شده بود ، از بین برد».(ص 18)
جای پرسش است چگونه آقای ترجمان برای غلطفهمی خود (عضویت دانشکدهی طب) پانوشت مینویسد و چنین وامینماید که به هر نکتهی باریکی پروا داشته و فرونگزارده است ولی پاراگرافهای درازی را بیآنکه شرحی بدهد بیکبار حذف کرده است؟!
درست است که بخشهای حذف شده چندان ارجدار نبودهاند ولی آیا حذف آنها بیآنکه خواننده را آگاه کند در کار ترجمه رواست؟! آری ، این سزاست که ترجمان اندک چیزهایی را که آوردنش روانی زبان و فهم جملهها را دشوار میگرداند حذف کند. این چندان رواج دارد که آگاهان را به آن ایرادی نیست. همچنین اگر جملههایی از متن اصلی برای خواننده ناروشن یا بیجا باشد ترجمان حذف کرده و در پانوشت به آن اشاره میکند. مثلاً مینویسد : «این بخش چون به آداب و رسوم فلان ایل پرداخته و از جُستار ما بیرون است ترجمه نشد». یا «نویسنده در اینجا شعرهایی آورده که ترجمهی آنها شیوا درنمیآید و چندان دربایست نیز نبود. اینست از ترجمهی آنها چشم پوشیدم» و مانندهای آن. ولی از کجا که ترجمان چیزهایی را که توانا به ترجمهاش نبوده حذف کرده؟!. از کجا که از سر شتاب و کمحوصلگی حذف نکرده؟!.
گاهی هم وارونهی اینست. مثلاً اگر ترجمان در متن به مراسم «هالووین» برخورد ، شاید بجا بداند که اندک شرحی دهد تا خواننده دریابد که هالووین چگونه مراسمی است. لیکن اینکه ترجمان خواننده را به هیچ بگیرد و هرجا خواست چیزی را از پندار خود بیفزاید و یا بیآنکه یادآوری کند بخشی را حذف کند در عرف ترجمه نمیشاید.
مثلاً در مثالهایی که از سفرنامهی براون آوردیم ، آیا این افزودهها در ترجمه جای دفاع دارد :
👇
«تحصیلات و کارهای طبی من نيز كمك میکرد که بیشتر تحت تأثیر شعرای عرفانیمسلک ایران قرار بگیرم» ، «با مطالعهی كتب بزرگان ایران ، علاقهی من ... بجایی رسید که بر خود فرض کردم که هر طور شده سفری بایران بکنم و مملکتی را که دارای اینهمه متفکرین و عرفای بزرگ و ادبای عالیمقام است ببینم»؟! یا «بنا بر این من میتوانستم در آن سفر هم راجع به امراضی که در ایران هست مطالعه بکنم و هم آن کشور را از نزديك ببينم و نواقص زبان فارسی خود را رفع نمایم»؟!. آیا اینها فریب نیست؟! آیا اینکه خوانندگانِ آگاهی که تأثیر این نوشتهها را بر مردم نیک میفهمند ، به این ترجمان بدگمان شوند محق نیستند؟!
همین افزودهها جستجوهای کسانی را دچار گرفتاری کرده است. کسانی همچون آقای ابراهیم صفایی (ارمغان ، دورهی 29 ، ش 2 ص 60) و آقای ابوالفضل شکوری آنجا که از روی ترجمهی منصوری گمان کردهاند دانشگاه کمبریج ، براون را به استادی درس پزشکی برگزیده بود (یاد ، رجال ، ص 53) ولی او آن را نپذیرفته و نیز اینکه براون زبانهای یونانی و لاتین را نیز میدانسته (همان ص 68) ، همچنین آقایان انجوی شیرازی ، عباس نصر و بانو مریم حسینزاده هم فریب افزودهی منصوری را خورده و خواست براون از سفر به ایران را همان سه آرزویی میشمارند که منصوری از پندار خود به کتاب افزوده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
همین افزودهها جستجوهای کسانی را دچار گرفتاری کرده است. کسانی همچون آقای ابراهیم صفایی (ارمغان ، دورهی 29 ، ش 2 ص 60) و آقای ابوالفضل شکوری آنجا که از روی ترجمهی منصوری گمان کردهاند دانشگاه کمبریج ، براون را به استادی درس پزشکی برگزیده بود (یاد ، رجال ، ص 53) ولی او آن را نپذیرفته و نیز اینکه براون زبانهای یونانی و لاتین را نیز میدانسته (همان ص 68) ، همچنین آقایان انجوی شیرازی ، عباس نصر و بانو مریم حسینزاده هم فریب افزودهی منصوری را خورده و خواست براون از سفر به ایران را همان سه آرزویی میشمارند که منصوری از پندار خود به کتاب افزوده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
11%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 43ـ پاسخ دیگری به پیام بهائیان (یک از یک)
آقای کسروی
پیام بهائیان در شمارهی 214 پرچم توجه مرا جلب نمود. میخواهم بدین وسیله پاسخ دیگری برای آن بنویسم ـ من قبل از اینکه براه پاکدینی بگروم بهائی متعصب بودم و نیک میدانید در سه سال پیش که نزد شما آمدم با بودن آقایان واعظپور و واهبزاده و دیگران با چه حرارت و التهابی از بهائیگری دفاع مینمودم ولی پس از اینکه ایراد شما را شنیدم و کتاب «راه رستگاری» و مهنامهی پیمان را مطالعه کردم معنی حقیقی دین برای من روشن گردید و باشتباه خود متوجه شدم و به نارسایی کیش بهائی در مقابل حقایق پیمان اعتراف نمودم بدینجهت خلاف انسانیت و عقل دانستم که گفتهها و نوشتههای خردپذیر شما را نپذیرم و پشتیبانی نکنم و بترویجش نکوشم. از همان موقع در مجالس و محافل بهائی بگفتگو پرداختم و آنان را بخواندن پیمان و دیگر کتابهای شما دعوت نمودم و ایرادهای عقلی و علمی که از شما شنیده و در پیمان خوانده بودم بمیان آورده پاسخ خواستم. آقایان بجای پاسخ مانند ملایان به هیاهو برخاسته و سخنان عجیب بزبان آوردند که فلانی ناقض شده ، ازلی شده ، به تفرقهی یاران ، و تزلزل جوانان ، و ایجاد رخنه در ایمان آنان ، مشغول است و بانهدام امرالله میکوشد ، با ناقضین رفت و آمد میکند ، و با صبحی [1] معاشرت مینماید ، مفتشین و جاسوسین باطرافم گماردند عرصه را باندازهای برایم تنگ گردانیدند که ناگزیر شده از ادارهی خرید جنس ارتش که رئیس آن آقای علائی (از بهائیان بنام) میبود و بمن اذیت و آزار میرسانید استعفا داده بدادگستری رفتم.
پس از چند روزی هم برگهای ماشین شده بنام «اخبار امری» از طرف محفل روحانی باین مضمون انتشار دادند : احبا از رحیمی دوری کنند و مذاکره ننمایند زیرا متزلزل شده آنها را از جادهی مستقیم امرالله منحرف میسازد (نمونهای از آن برگها در نزد من موجود است). زیانهای دیگری نیز بمن رسانیدهاند فعلاً از افشاء و ابراز آنها خودداری میکنم با وصف این گذشته گذشته اکنون که آقایان پیام فرستاده و حاضر شدهاند بنشینید و گفتگو نمایند من با کمال میل و رغبت حاضر هستم هر کس را انتخاب نمایند و هر کجا را تعیین فرمایند بروم و برادرانه بگفتگو پردازم بشرط آنکه کتابهایشان را بمیان گزارند و خرد را داور سازند و از آوردن حدیث و شعر احتراز جویند و از راه دلیل و منطق پیش آیند و گفتگو را نیز روی کاغذ آورند که هیچ گونه جای تردید و انکار باقی نماند. در این ضمن این را هم روشن گردانم آقایان وقتی که در برابر یک ایرادی درمیمانند بهانه آورده میگویند چون این موضوع مربوط به سیاست است جمال مبارک (بهاءالله) فرموده بسیاست مداخله نکنید [2] و بدین عنوان از پاسخ طفره میزنند و ای بسا بگفتگو و جلسه نیز خاتمه داده پراکنده میگردند. چون این قضیه یک نوع پناهگاه و گریزگاهی است باید مواظبت فرمایند باین رویهی نامطلوب نیز متمسک نشوند.
تهران ـ محمدباقر رحیمی
(پرچم روزانه شمارهی 216)
🔹 پانوشتها :
1ـ فضلالله مهتدی شناخته به صبحی از مبلغان بهائی بود که از بهائیگری بازگشت و کتابی در نکوهش آنان نوشت.
2ـ یکی از آشنایان به درستی میگفت : اینکه به بهائیان دستور داده شده بسیاست مداخله نکنند ، خود یک دستور سیاسیست!
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 43ـ پاسخ دیگری به پیام بهائیان (یک از یک)
آقای کسروی
پیام بهائیان در شمارهی 214 پرچم توجه مرا جلب نمود. میخواهم بدین وسیله پاسخ دیگری برای آن بنویسم ـ من قبل از اینکه براه پاکدینی بگروم بهائی متعصب بودم و نیک میدانید در سه سال پیش که نزد شما آمدم با بودن آقایان واعظپور و واهبزاده و دیگران با چه حرارت و التهابی از بهائیگری دفاع مینمودم ولی پس از اینکه ایراد شما را شنیدم و کتاب «راه رستگاری» و مهنامهی پیمان را مطالعه کردم معنی حقیقی دین برای من روشن گردید و باشتباه خود متوجه شدم و به نارسایی کیش بهائی در مقابل حقایق پیمان اعتراف نمودم بدینجهت خلاف انسانیت و عقل دانستم که گفتهها و نوشتههای خردپذیر شما را نپذیرم و پشتیبانی نکنم و بترویجش نکوشم. از همان موقع در مجالس و محافل بهائی بگفتگو پرداختم و آنان را بخواندن پیمان و دیگر کتابهای شما دعوت نمودم و ایرادهای عقلی و علمی که از شما شنیده و در پیمان خوانده بودم بمیان آورده پاسخ خواستم. آقایان بجای پاسخ مانند ملایان به هیاهو برخاسته و سخنان عجیب بزبان آوردند که فلانی ناقض شده ، ازلی شده ، به تفرقهی یاران ، و تزلزل جوانان ، و ایجاد رخنه در ایمان آنان ، مشغول است و بانهدام امرالله میکوشد ، با ناقضین رفت و آمد میکند ، و با صبحی [1] معاشرت مینماید ، مفتشین و جاسوسین باطرافم گماردند عرصه را باندازهای برایم تنگ گردانیدند که ناگزیر شده از ادارهی خرید جنس ارتش که رئیس آن آقای علائی (از بهائیان بنام) میبود و بمن اذیت و آزار میرسانید استعفا داده بدادگستری رفتم.
پس از چند روزی هم برگهای ماشین شده بنام «اخبار امری» از طرف محفل روحانی باین مضمون انتشار دادند : احبا از رحیمی دوری کنند و مذاکره ننمایند زیرا متزلزل شده آنها را از جادهی مستقیم امرالله منحرف میسازد (نمونهای از آن برگها در نزد من موجود است). زیانهای دیگری نیز بمن رسانیدهاند فعلاً از افشاء و ابراز آنها خودداری میکنم با وصف این گذشته گذشته اکنون که آقایان پیام فرستاده و حاضر شدهاند بنشینید و گفتگو نمایند من با کمال میل و رغبت حاضر هستم هر کس را انتخاب نمایند و هر کجا را تعیین فرمایند بروم و برادرانه بگفتگو پردازم بشرط آنکه کتابهایشان را بمیان گزارند و خرد را داور سازند و از آوردن حدیث و شعر احتراز جویند و از راه دلیل و منطق پیش آیند و گفتگو را نیز روی کاغذ آورند که هیچ گونه جای تردید و انکار باقی نماند. در این ضمن این را هم روشن گردانم آقایان وقتی که در برابر یک ایرادی درمیمانند بهانه آورده میگویند چون این موضوع مربوط به سیاست است جمال مبارک (بهاءالله) فرموده بسیاست مداخله نکنید [2] و بدین عنوان از پاسخ طفره میزنند و ای بسا بگفتگو و جلسه نیز خاتمه داده پراکنده میگردند. چون این قضیه یک نوع پناهگاه و گریزگاهی است باید مواظبت فرمایند باین رویهی نامطلوب نیز متمسک نشوند.
تهران ـ محمدباقر رحیمی
(پرچم روزانه شمارهی 216)
🔹 پانوشتها :
1ـ فضلالله مهتدی شناخته به صبحی از مبلغان بهائی بود که از بهائیگری بازگشت و کتابی در نکوهش آنان نوشت.
2ـ یکی از آشنایان به درستی میگفت : اینکه به بهائیان دستور داده شده بسیاست مداخله نکنند ، خود یک دستور سیاسیست!
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 3
سومین ایرادی که خواننده S.K به جنبش کتابسوزان گرفته چنین است :
«۳ - به زعم ما دستگاه آفرینش در همه اجزاء ، از قانون همه یا هیچ پیروی نکرده ، آنالوگ وار و صفر یا یک نیست ، بلکه هر جزء در درون خود سره با ناسره و بی عیبی را با عیب در کنار هم دارد ، مانند آنکه هر کسی ، در بدن خود یک آنومالی (چیز غیر طبیعی) دارد ، و اینکه یک بدن در همه اجزاء طبیعی و بی نقص باشد ، تقریبا وجود ندارد . یا مثال های دیگر ، پیری و فرسودگی و بیماری در تن آدمی ، زردی خزان و کرم خوردگی میوه ها و کوتاهی و خشکیدگی در شاخ و برگ درختان و ....
بنابراین ، در همه کتب هم می توان مقداری خرد ناپذیری را یافت مانند آنکه در قرآن هم ، چهار زن اختیار کردن ، سهم ارث بیشتر بردن پسر ، کتک زدن زنان ، گرسنگی دادن بیخود ی به خود (روزه) ، کشتار مخالفان و بردن زن و مال آنان ، توجیه خردپذیر ندارد ، اما دستورات اخلاقی و اجتماعی خوبی هم در آن می توان سراغ گرفت ؛ مانند انفاق و دستگیری از فقرا ، زکات ، کار نیکو کردن و داشتن ایمان به خدا
مگر اینکه بگوئیم پس قرآن راهم باید سوزاند».
میگوییم : عیب یا کمی در چیزها یکسان نیست. از مثالهای خودتان و دیگر چیزها گواه میآوریم : کرمخوردگی در میوهها ، خشکیدگی شاخ و برگ درختان ، ناشنوایی یا دیرآموزی در آدمیان ، سردی یا گرمی بیاندازهی برخی سرزمینها ، اینها کجا ، ایرادهایی که در مادیگری ، صوفیگری ، خراباتیگری ، جبریگری ، شیعیگری ، کتابهای کیشها و مانند آن هست و بدآموزیهای آنان که مردمان را از راه میبرد ، کجا؟! آیا کمیها و عیبهای دستهی یکم بر اندیشه و در نتیجه بر رفتارها تأثیرهای بد میگزارند؟!
خوب بیندیشید : اینکه کتابی پر باشد از اندیشههای کج ، مانند آنچه در زیر میآید را با نمونههای بالا بسنجید و آنگاه انصاف دهید که آیا تأثیرهاشان یکسانند؟!
خواهید گفت : در کدام کتاب چنین یاوههایی نوشته شده؟!.. میگوییم در یک کتابی که صد بار چاپ شده و صد سال بیشتر در دستها در گردش است. کتابی که دهها تن از برجستگان این کشور ستایشش را نوشته ، برای تصحیحش کوششها بکار بردهاند.
کتابی که دهها نگارگر هنرمند نگارههای رنگارنگ و قشنگ برایش نگاشتهاند. کتابی که با بهترین کاغذها بچاپ میرسید. کتابی که نویسندهی آن را از مفاخر ملی شماردهاند. او را فیلسوف بزرگی شماردهاند. بیبیسی برنامهی مفصلی دربارهی او ساخت و با چندین تن از «ادیبانی» گفتگو کرد که همه در ستایش او گفتند.
کتابی که با آنکه همه از باده ستایشهای بیپرده سروده و به کارهای آفریدگار با ریشخند خرده گرفته ، باز ملایانی که نامهای رضاشاه و محمدرضاشاه و فرح و دیگر نامهای «طاغوتی» را از خیابانها زدودند ، نخواستند نامش را از روی خیابانها بردارند. نخواستند (نه آنکه نتوانستند) تکفیرش کنند.
👇
سومین ایرادی که خواننده S.K به جنبش کتابسوزان گرفته چنین است :
«۳ - به زعم ما دستگاه آفرینش در همه اجزاء ، از قانون همه یا هیچ پیروی نکرده ، آنالوگ وار و صفر یا یک نیست ، بلکه هر جزء در درون خود سره با ناسره و بی عیبی را با عیب در کنار هم دارد ، مانند آنکه هر کسی ، در بدن خود یک آنومالی (چیز غیر طبیعی) دارد ، و اینکه یک بدن در همه اجزاء طبیعی و بی نقص باشد ، تقریبا وجود ندارد . یا مثال های دیگر ، پیری و فرسودگی و بیماری در تن آدمی ، زردی خزان و کرم خوردگی میوه ها و کوتاهی و خشکیدگی در شاخ و برگ درختان و ....
بنابراین ، در همه کتب هم می توان مقداری خرد ناپذیری را یافت مانند آنکه در قرآن هم ، چهار زن اختیار کردن ، سهم ارث بیشتر بردن پسر ، کتک زدن زنان ، گرسنگی دادن بیخود ی به خود (روزه) ، کشتار مخالفان و بردن زن و مال آنان ، توجیه خردپذیر ندارد ، اما دستورات اخلاقی و اجتماعی خوبی هم در آن می توان سراغ گرفت ؛ مانند انفاق و دستگیری از فقرا ، زکات ، کار نیکو کردن و داشتن ایمان به خدا
مگر اینکه بگوئیم پس قرآن راهم باید سوزاند».
میگوییم : عیب یا کمی در چیزها یکسان نیست. از مثالهای خودتان و دیگر چیزها گواه میآوریم : کرمخوردگی در میوهها ، خشکیدگی شاخ و برگ درختان ، ناشنوایی یا دیرآموزی در آدمیان ، سردی یا گرمی بیاندازهی برخی سرزمینها ، اینها کجا ، ایرادهایی که در مادیگری ، صوفیگری ، خراباتیگری ، جبریگری ، شیعیگری ، کتابهای کیشها و مانند آن هست و بدآموزیهای آنان که مردمان را از راه میبرد ، کجا؟! آیا کمیها و عیبهای دستهی یکم بر اندیشه و در نتیجه بر رفتارها تأثیرهای بد میگزارند؟!
خوب بیندیشید : اینکه کتابی پر باشد از اندیشههای کج ، مانند آنچه در زیر میآید را با نمونههای بالا بسنجید و آنگاه انصاف دهید که آیا تأثیرهاشان یکسانند؟!
« ـ ای ناآگاه ، این آسمان و این جهان بیبنیاد است و زندگانی ما یک دم بیش نیست و در نتیجه باید در چنین جایی بخوشی کوشید.
ـ یک دو روز عمر که فرصت داری ، شراب بخور ـ شراب ناب. تا بتوانی از این عمر کوتاه سود بری.
ـ تو که میدانی جهان رو بویرانی دارد ، تو هم شب و روز با می ویران باش!
ـ یک جام شراب همارزشِ بدست آوردن دلهای بسیار و پارساییهای فراوان است. یک جرعه از آن همارزش کشور چین است.
ـ در روی زمین چیزی با بادهی سرخفام برابری نمیکند ـ آن مایع تلخی که به اندازهی هزار جان شیرین ارزش دارد.
ـ خدا خودش از روز ازل میخواره شدن مرا میدانست. اگر می نخورم ، دانش خدا ناراست درمیآید.
ـ آفریننده چرا در جهان کم و کاستی پدید آورد؟ اگر خوب درآمده ، پس ساختههای خود را درهم شکستن چه معنی دارد ، و اگر بد درآمده ، این کاستیها از کیست؟
ـ شریعت من بادهخواری و مست بودنست ، رها بودن از کفر و دین است!.
ـ این آیین جهانست که هستها (موجودات) ، سرنوشتی جز نیستی نخواهند داشت. از آنسو ، در آنچه نیست ، کم و کاستی هم نیست! پس فرض بکن در جهان هرچه هست نیست و هرچه نیست ، هست!!.
ـ بهتر از دانشآموزی چیست؟.. دل بستن به زلف دلبر.
ـ پیش از آنکه بمیری ، بهتر آنست که شرابی بنوشی.
ـ چرا بندهی عقل شویم؟ مگر چه تفاوتیست میان کوتاه زندگی کردن یا دراز زیستن؟
ـ چون پس از مردن خاک خواهیم شد ، تو از کاسه می بنوش پیش از آنکه از ما کوزه بسازند.
ـ آنکه جهانیان را آفرید فریبی بکار برده ما را آدمی برگزید. در جهان هر نیک و بدی پدید میآید همو میکند ولی علت را از مردمان میشمارد.
ـ تو بودی که مرا از آب و گل آفریدی. تو بودی که رگ و پیام را سرشتی. هر نیک و بدی که از من سر زند ، تو بر سر من نوشتهای ، گناه من چیست؟!
ـ روز ازل آنچه سپس بایستی بود نیاسوده و پیاپی به سرها نوشته شده ، پس چون سرنوشتت معین شده ، اندوه خوردن و تلاش برای چیست؟!»
خواهید گفت : در کدام کتاب چنین یاوههایی نوشته شده؟!.. میگوییم در یک کتابی که صد بار چاپ شده و صد سال بیشتر در دستها در گردش است. کتابی که دهها تن از برجستگان این کشور ستایشش را نوشته ، برای تصحیحش کوششها بکار بردهاند.
کتابی که دهها نگارگر هنرمند نگارههای رنگارنگ و قشنگ برایش نگاشتهاند. کتابی که با بهترین کاغذها بچاپ میرسید. کتابی که نویسندهی آن را از مفاخر ملی شماردهاند. او را فیلسوف بزرگی شماردهاند. بیبیسی برنامهی مفصلی دربارهی او ساخت و با چندین تن از «ادیبانی» گفتگو کرد که همه در ستایش او گفتند.
کتابی که با آنکه همه از باده ستایشهای بیپرده سروده و به کارهای آفریدگار با ریشخند خرده گرفته ، باز ملایانی که نامهای رضاشاه و محمدرضاشاه و فرح و دیگر نامهای «طاغوتی» را از خیابانها زدودند ، نخواستند نامش را از روی خیابانها بردارند. نخواستند (نه آنکه نتوانستند) تکفیرش کنند.
👇
آن کتاب رباعیات خیام است. ببینید آیا این شعرها بگوشتان آشناست و میشناسید؟!.
ای بیخبر این طاق مجسم هیچست این تارم نُه سپهر ارقم هیچست
خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابستهی یک دمیم و آن هم هیچست /
روزی دو که مهلتست مِی خور ، مِی ناب کاین عمر دو روزه برنگردد دریاب
دانی که جهان رو بخرابی دارد تو نیز شب و روز ز مِی باش خراب
یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعهی می مملکت چین ارزد
جز بادهی لعل چیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد /
خوردن من حق ز ازل میدانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود /
دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد ، شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این صور ، عیب که راست؟ /
می خوردن و مست بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دینْ دین منست /
چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست چون نیست ز هرچه نیست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
از درس علوم جمله بگریزی به و اندر سر زلف دلبر آویزی به
زان پیش که روزگار خونت ریزد تو خون قنّینه در قدح ریزی به /
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صدساله چه دهروزه شویم
خوش دار تو کاس می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم /
صیاد ازل که دانه در دام نهاد صیدی بگرفت آدمش نام نهاد
هر نیک و بدی که میشود در عالم خود میکند و بهانه بر عام نهاد /
از آب و گلم سرشتهای من چه کنم وین پشم و قصب تو رشتهای من چه کنم
هر نیک و بدی که از من آید بوجود تو بر سر من نوشتهای من چه کنم /
زین پیش نشان بودنیها بوده است پیوسته قلم ز نیک و بد ناسوده است
تقدیر ترا هر آنچه بایست بداد غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است
این تنها یک نمونه بود. از اینگونه کتابها در دستان مردم بسیارست. در جاکتابیهای خاندانها بسیار است. در کتابخانهها به فراوانی هست. شعرهایش را در هر جا میخوانند و در مشاعرهها بیباکانه بزبان میآورند. از روی آنها ترانه میسازند و با ساز و ضرب مینوازند.
آیا تأثیر اینها روی رفتارها و خویهای مردم ، درخور سنجش با چیزهایی است که شما یاد کردهاید؟!
شاید خواننده S.K هنوز پی نبرده چه گمراهیهایی در این کشور هست و ما ناچار با آنها در نبردیم. در آن حال چشم داریم ایشان نخست با گمراهیهای تودهی خود آشنا شوند و سپس به داوری دربارهی کتابسوزان بپردازند.
ای بیخبر این طاق مجسم هیچست این تارم نُه سپهر ارقم هیچست
خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابستهی یک دمیم و آن هم هیچست /
روزی دو که مهلتست مِی خور ، مِی ناب کاین عمر دو روزه برنگردد دریاب
دانی که جهان رو بخرابی دارد تو نیز شب و روز ز مِی باش خراب
یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعهی می مملکت چین ارزد
جز بادهی لعل چیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد /
خوردن من حق ز ازل میدانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود /
دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد ، شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این صور ، عیب که راست؟ /
می خوردن و مست بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دینْ دین منست /
چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست چون نیست ز هرچه نیست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
از درس علوم جمله بگریزی به و اندر سر زلف دلبر آویزی به
زان پیش که روزگار خونت ریزد تو خون قنّینه در قدح ریزی به /
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صدساله چه دهروزه شویم
خوش دار تو کاس می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم /
صیاد ازل که دانه در دام نهاد صیدی بگرفت آدمش نام نهاد
هر نیک و بدی که میشود در عالم خود میکند و بهانه بر عام نهاد /
از آب و گلم سرشتهای من چه کنم وین پشم و قصب تو رشتهای من چه کنم
هر نیک و بدی که از من آید بوجود تو بر سر من نوشتهای من چه کنم /
زین پیش نشان بودنیها بوده است پیوسته قلم ز نیک و بد ناسوده است
تقدیر ترا هر آنچه بایست بداد غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است
این تنها یک نمونه بود. از اینگونه کتابها در دستان مردم بسیارست. در جاکتابیهای خاندانها بسیار است. در کتابخانهها به فراوانی هست. شعرهایش را در هر جا میخوانند و در مشاعرهها بیباکانه بزبان میآورند. از روی آنها ترانه میسازند و با ساز و ضرب مینوازند.
آیا تأثیر اینها روی رفتارها و خویهای مردم ، درخور سنجش با چیزهایی است که شما یاد کردهاید؟!
شاید خواننده S.K هنوز پی نبرده چه گمراهیهایی در این کشور هست و ما ناچار با آنها در نبردیم. در آن حال چشم داریم ایشان نخست با گمراهیهای تودهی خود آشنا شوند و سپس به داوری دربارهی کتابسوزان بپردازند.
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 8
🖌 نویساد تلگرام
این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک تودهای را نابود تواند کرد
(این نوشتار دنباله دارد)
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🖌 نویساد تلگرام
این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک تودهای را نابود تواند کرد
«این فشردهی گفتههای ایشانست :
ای بیخبر این شکل مجسم هیچست
این طارم نُه رواق ارقم هیچست
* * *
جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچ هست
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
* * *
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
خوشوقت رند و مست که دنیا و آخرت
بر باد داد و هیچ غم از بیش و کم نداشت
* * *
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
از یکسو نیز پافشاری مینمایند که ما را در این جهان اختیاری نیست ، و آنچه به سر ما خواهد آمد از پیش نوشته شده و کوششهای ما سودی نتواند داشت :
زین پیش نشان بودنیها بودست
پیوسته قلم ز نیک و بد ناسودست
تقدیر تو را هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهودست
* * *
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت
* * *
بگیر طرهی مه طلعتی و غصه نخور
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
* * *
برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت
که خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت
* * *
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
بدآموزیهای حافظ بیشتر از آنست که در اینجا بشماریم. این مرد کار را به آنجا رسانیده که از «گدایی» ستایش میکند : «که صدر مسندِ عزت گدای رهنشین دارد». بیکاری و بیعاری را که آشکاره میستاید و از بادهخواری و مستی لافها میزند در جای خود ، که آشکاره سخن از بچهبازی میراند :
«ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای ...»
اما سعدی ، راستست که گاهی پندهایی داده و اندرزهایی سروده. ولی پندهای او آلوده با بدآموزیهای پست میباشد :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل برو ننهاد
«دل به جهان ننهادن» چیست؟. سعدی این سخن را از صوفیان آموخته. دل به جهان ننهادن در نزد سعدی و صوفیان این بوده که کسی پی کاری نرود و در گوشهای بیکار نشیند و زندگانی خود را از گدایی و ستایشگری راه بیندازد. این جمله در کتابهای صوفیان بسیار فراوانست : «همتش سر به دنیای دون فرونیاورد». حافظ نیز گفته است :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
باز همان سعدی میگوید :
بسی صورت بگردیدست عالم
وزین صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سرای دیگر انداز
که دنیا را اساسی نیست محکم
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
محالست انگبین در کام ارقم
اینها همه اندیشههای پست و بیارجست که سعدی از صوفیان گرفته و در شعرهای خود گنجانیده به خورد مردم میدهد. تنها اینها نیست. همان سعدی درسهای جبریگری ، چاپلوسی ، بیغیرتی و تردامنی نیز بسیار داده است. در جبریگری صد شعر بیشتر توان پیدا کرد :
بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست
* * *
گرچه تیر از کمان همیگذرد
از کماندار بیند اهل خرد
* * *
گر زمین را به آسمان دوزی
ندهندت زیاده از روزی
* * *
سعادت به بخشایش داور است
نه در چنگ و بازوی زورآور است
در چاپلوسی که خود از استادان میبوده میگوید :
خلاف رأی سلطان رأی جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین
در بیغیرتی و گریختن از جنگ میگوید :
چون زهرهی شیران بدرَد نعرهی کوس
زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هرکه خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس
در تردامنی و ناپاکی باب پنجم گلستان را نوشته و صد بیآزرمی از خود نشانداده. این سعدی همانست که در زمان مغول بوده و آن ستمهای دلگداز را در کشور خود دیده و آن نالههای جگرسوز خاندانها را شنیده و کمترین اندوهی به خود راه نداده و در شعرهایش همه دم از باده و ساده زده. همانست که سال 656 را که سال کشتار و تاراج بغداد و عراق بوده سال خوشی خود خوانده :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود».
(این نوشتار دنباله دارد)
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.