#مقاله #خبر
🔰 مقالهی دکتر علیرضا کاظمی(دانشآموختهی دکتری گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان Commitment, Norm-Governedness and” Guidance” در مجلهی Acta Analytica به چاپ رسید.
————————
🆔: @philsharif
🔰 مقالهی دکتر علیرضا کاظمی(دانشآموختهی دکتری گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان Commitment, Norm-Governedness and” Guidance” در مجلهی Acta Analytica به چاپ رسید.
————————
🆔: @philsharif
#کتاب #خبر
🔰 کتاب دکتر آرش اباذری(عضو هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان “Hegel's Ontology of Power” در انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسید.
✅ جهت مشاهدهی کتاب در سایت انتشارات دانشگاه کمبریج، به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
📎 https://www.cambridge.org/core/books/hegels-ontology-of-power/723349DD581CF8FDA264F3BA2B3243BF#
—————————
🆔: @philsharif
🔰 کتاب دکتر آرش اباذری(عضو هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان “Hegel's Ontology of Power” در انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسید.
✅ جهت مشاهدهی کتاب در سایت انتشارات دانشگاه کمبریج، به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
📎 https://www.cambridge.org/core/books/hegels-ontology-of-power/723349DD581CF8FDA264F3BA2B3243BF#
—————————
🆔: @philsharif
✅ جلسه دفاعیه دکترای آقای جواد درویش
📚 موضوع پایاننامه: فاعلیت الهی در طبیعت
🔰 نمرهی پایاننامه: عالی
📅 دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۹
❇️ برای آقای جواد درویش، آرزوی موفقیت روزافزون داریم.
———————
🆔: @philsharif
📚 موضوع پایاننامه: فاعلیت الهی در طبیعت
🔰 نمرهی پایاننامه: عالی
📅 دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۹
❇️ برای آقای جواد درویش، آرزوی موفقیت روزافزون داریم.
———————
🆔: @philsharif
👍2
#دفاع_ارشد
✅ عنوان: آیا تحقیقات عصب شناختی از آسیب های رسانه های اجتماعی حمایت می کند؟
👤 ارائه دهنده: سمیه رسولی
👤 استاد راهنما: دکتر سید حسن حسینی
زمان: پنجشنبه 99/4/5
مکان: سامانه vclass دانشگاه شریف
———————
🆔: @philsharif
✅ عنوان: آیا تحقیقات عصب شناختی از آسیب های رسانه های اجتماعی حمایت می کند؟
👤 ارائه دهنده: سمیه رسولی
👤 استاد راهنما: دکتر سید حسن حسینی
زمان: پنجشنبه 99/4/5
مکان: سامانه vclass دانشگاه شریف
———————
🆔: @philsharif
Audio
#حلقه_متنخوانی #صوت
📚 کتاب ساختار انقلابهای علمی
✒️ اثر تامس کوهن
👤 با حضور علیرضا شفاه(دانشجوی دکتری فلسفه علم و فناوری؛ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
#جلسه_پنجم
———————
🆔: @philsharif
📚 کتاب ساختار انقلابهای علمی
✒️ اثر تامس کوهن
👤 با حضور علیرضا شفاه(دانشجوی دکتری فلسفه علم و فناوری؛ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
#جلسه_پنجم
———————
🆔: @philsharif
👍1
Forwarded from . (سید مسعود حسینی)
رایِ هگل در بابِ منزلت فلسفه
(ترجمهی بندِ ۶۷ از کتابِ پدیدارشناسیِ روح)
تکبرِ واهیِ غیرِتعقلمآبانه در بابِ حقایقِ محرز درست به اندازهی رویکرد تعقلمآبانه مانعي برای تحصیلِ فلسفه است؛ صاحبِ چنین حقایقي لازم نمیداند به آنها بازگردد، بلکه آنها را در بنیاد مینهد و باور دارد که میتواند آنها را اظهار کند و نیز از طریقِ آنها حکم و چون و چرا کند. از این منظر، بهویژه لازم است از فلسفهورزی دوباره مشغلهاي جدی ساخته و پرداخته شود. باورِ رایج دربارهی همهی علوم، هنرها، مهارتها، و فنون این است که برای تصاحب کردنِ آنها تلاشي چشمگیر در فراگیری و تمرین لازم است. در مقابل، اکنون به نظر میرسد پیشداوریِ غالب دربارهی فلسفه این است که اگرچه دلیل نمیشود هر آن که چشم و دست دارد و چرم و کارافزار در اختیارش قرار میگیرد بتواند کفش بسازد، ولی همگان بیواسطه میدانند که چگونه فلسفه بورزند و فلسفه را ارزیابی و قضاوت کنند، زیرا از قرارِ معلوم معیارِ این کار را در عقلِ طبیعی یا فطریِ خویش در اختیار دارند ـــ تو گویی معیارِ ساختنِ کفش را در پای خویش ندارند. ـــ چنین مینماید که در اختیار داشتنِ فلسفه دقیقاً عبارت است از فقدانِ دانستهها و تحصیلات، و به نظر میرسد فلسفه در جایي متوقف میشود که آن دانستهها و تحصیلات آغاز میگردند. فلسفه بهطورِ شایع دانشي صوری و تهی از محتوا تلقی میشود، ولی این دیدگاه فاقدِ این بینش است که آن چیزي هم که از حیثِ محتوا در یک دانسته یا یک علم حقیقت نامیده میشود تنها زماني میتواند شایستهی این نام باشد که بهوسیلهی فلسفه ایجاد شود؛ حقیقت این است که علومِ دیگر هر قدر هم که بخواهند با تعقلمآبی و بدونِ فلسفه دست به تلاش بزنند، در غیابِ فلسفه نمیتوانند در خودشان زندگی، روح و حقیقت داشته باشند.
ترجمهی سید مسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی، نشر نی، در دست انتشار.
@Philosophicalhalt
@MorgenHimmel
(ترجمهی بندِ ۶۷ از کتابِ پدیدارشناسیِ روح)
تکبرِ واهیِ غیرِتعقلمآبانه در بابِ حقایقِ محرز درست به اندازهی رویکرد تعقلمآبانه مانعي برای تحصیلِ فلسفه است؛ صاحبِ چنین حقایقي لازم نمیداند به آنها بازگردد، بلکه آنها را در بنیاد مینهد و باور دارد که میتواند آنها را اظهار کند و نیز از طریقِ آنها حکم و چون و چرا کند. از این منظر، بهویژه لازم است از فلسفهورزی دوباره مشغلهاي جدی ساخته و پرداخته شود. باورِ رایج دربارهی همهی علوم، هنرها، مهارتها، و فنون این است که برای تصاحب کردنِ آنها تلاشي چشمگیر در فراگیری و تمرین لازم است. در مقابل، اکنون به نظر میرسد پیشداوریِ غالب دربارهی فلسفه این است که اگرچه دلیل نمیشود هر آن که چشم و دست دارد و چرم و کارافزار در اختیارش قرار میگیرد بتواند کفش بسازد، ولی همگان بیواسطه میدانند که چگونه فلسفه بورزند و فلسفه را ارزیابی و قضاوت کنند، زیرا از قرارِ معلوم معیارِ این کار را در عقلِ طبیعی یا فطریِ خویش در اختیار دارند ـــ تو گویی معیارِ ساختنِ کفش را در پای خویش ندارند. ـــ چنین مینماید که در اختیار داشتنِ فلسفه دقیقاً عبارت است از فقدانِ دانستهها و تحصیلات، و به نظر میرسد فلسفه در جایي متوقف میشود که آن دانستهها و تحصیلات آغاز میگردند. فلسفه بهطورِ شایع دانشي صوری و تهی از محتوا تلقی میشود، ولی این دیدگاه فاقدِ این بینش است که آن چیزي هم که از حیثِ محتوا در یک دانسته یا یک علم حقیقت نامیده میشود تنها زماني میتواند شایستهی این نام باشد که بهوسیلهی فلسفه ایجاد شود؛ حقیقت این است که علومِ دیگر هر قدر هم که بخواهند با تعقلمآبی و بدونِ فلسفه دست به تلاش بزنند، در غیابِ فلسفه نمیتوانند در خودشان زندگی، روح و حقیقت داشته باشند.
ترجمهی سید مسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی، نشر نی، در دست انتشار.
@Philosophicalhalt
@MorgenHimmel
#معرفی_مقاله
🖋 بهزاد خداقلیزاده(دانشجوی ارشد فلسفهی علم)
🔹 همهی ما قبول داریم که یک حاکمیت استبدادی نمیتواند یک جامعهی زیستپذیر را برای شهروندان خود بسازد. در چنین جامعهای وظایفی که شهروندان نسبت به حاکمیت دارند، مانند پرداخت مالیات و شرکت در جنگها، از جانب خودشان تعیین نشده است و عمل به چنین وظایفی نیز از روی اجبار است. چنین زیستناپذیریای ناشی از آن است که اعضای جامعه، کنشهای خود را از جانب خودشان نمیبینند و حاکمیت را به مثابهی یک "دیگری" میبینند. بنابراین به نظر میرسد که اگر اجبار در جامعهای برآمده از یک حاکمیت استبدادی باعث زیستناپذیری آن میشود، آنگاه آزادیای که در برابر این نوع اجبار مستبدانه قرار میگیرد، از شرایط مهم برای تحقق جامعهای زیستپذیر خواهد بود.
🔸 چارلز تیلور در مقالهی "قصدهای متقابل: نزاع لیبرال-جامعهگرا" به دنبال آن است که شرط زیستپذیری را در جامعهای که نظریهی لیبرالیسم فراروندی(Procedural Liberalism) آن را میسازد، بررسی کند. او با در نظر گرفتن تمایز میان مسائل هستیشناختی و مسائل اخلاقی یک نظریهی اجتماعی، توجه ما را به سوی کمبودهای هستیشناختی این نوع از لیبرالیسم جلب میکند. به نظر او برای آنکه آزادی متناظر با یک جامعهی زیستپذیر محقق شود، باید بیگانگی جامعه با امر سیاسی از بین برود و کنشهای آنها در فضای سیاسی معنادار و تاثیرگذار باشد. تیلور استدلال میکند که بدین منظور نمیتوان صرفاً به ارزشهای صرفاً همگرای شهروندان تکیه کرد؛ بلکه به نظر او باید به تمایز پسادکارتی "برای من-برای تو" و "برای ما" توجه کرد و بدینترتیب نتیجه میگیرد که باید ارزشهای مشترک میان شهروندان را در سطح هستیشناسی به رسمیت شناخت. او با بررسی موضوع واترگیت در ایالات متحده، این موضوع را مورد توجه قرار میدهد که هم پویایی جامعهی مدرن و هم پایداری جامعهی مدرن به خاطر وجود چنین ارزشهای مشترکی میان شهروندان است.
❗️ جهت مشاهدهی این مقاله به لینک زیر مراجعه کنید:
📎 https://hup.degruyter.com/view/book/9780674864443/10.4159/harvard.9780674864443.c13.xml
————————
🆔: @philsharif
🖋 بهزاد خداقلیزاده(دانشجوی ارشد فلسفهی علم)
🔹 همهی ما قبول داریم که یک حاکمیت استبدادی نمیتواند یک جامعهی زیستپذیر را برای شهروندان خود بسازد. در چنین جامعهای وظایفی که شهروندان نسبت به حاکمیت دارند، مانند پرداخت مالیات و شرکت در جنگها، از جانب خودشان تعیین نشده است و عمل به چنین وظایفی نیز از روی اجبار است. چنین زیستناپذیریای ناشی از آن است که اعضای جامعه، کنشهای خود را از جانب خودشان نمیبینند و حاکمیت را به مثابهی یک "دیگری" میبینند. بنابراین به نظر میرسد که اگر اجبار در جامعهای برآمده از یک حاکمیت استبدادی باعث زیستناپذیری آن میشود، آنگاه آزادیای که در برابر این نوع اجبار مستبدانه قرار میگیرد، از شرایط مهم برای تحقق جامعهای زیستپذیر خواهد بود.
🔸 چارلز تیلور در مقالهی "قصدهای متقابل: نزاع لیبرال-جامعهگرا" به دنبال آن است که شرط زیستپذیری را در جامعهای که نظریهی لیبرالیسم فراروندی(Procedural Liberalism) آن را میسازد، بررسی کند. او با در نظر گرفتن تمایز میان مسائل هستیشناختی و مسائل اخلاقی یک نظریهی اجتماعی، توجه ما را به سوی کمبودهای هستیشناختی این نوع از لیبرالیسم جلب میکند. به نظر او برای آنکه آزادی متناظر با یک جامعهی زیستپذیر محقق شود، باید بیگانگی جامعه با امر سیاسی از بین برود و کنشهای آنها در فضای سیاسی معنادار و تاثیرگذار باشد. تیلور استدلال میکند که بدین منظور نمیتوان صرفاً به ارزشهای صرفاً همگرای شهروندان تکیه کرد؛ بلکه به نظر او باید به تمایز پسادکارتی "برای من-برای تو" و "برای ما" توجه کرد و بدینترتیب نتیجه میگیرد که باید ارزشهای مشترک میان شهروندان را در سطح هستیشناسی به رسمیت شناخت. او با بررسی موضوع واترگیت در ایالات متحده، این موضوع را مورد توجه قرار میدهد که هم پویایی جامعهی مدرن و هم پایداری جامعهی مدرن به خاطر وجود چنین ارزشهای مشترکی میان شهروندان است.
❗️ جهت مشاهدهی این مقاله به لینک زیر مراجعه کنید:
📎 https://hup.degruyter.com/view/book/9780674864443/10.4159/harvard.9780674864443.c13.xml
————————
🆔: @philsharif
De Gruyter
NINE. Cross-Purposes: The Liberal-Communitarian Debate
NINE. Cross-Purposes: The Liberal-Communitarian Debate was published in Liberalism and the Moral Life on page 159.
#یادداشت
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 یکی از مفاهیمی که توی بعضی از نوشتهها و سخنرانیهای امروزی زیاد ازش استفاده میشه، مفهوم «شبهعلم» عه. من تعریف سرراست و دقیق و مشخصی از شبهعلم بلد نیستم. اما اجمالاً میشه شبهعلم رو اینطور تعریف کرد: «آنچه که ظاهر علمی دارد، اما در واقع علمی نیست» (منظور از علم، اون چیزیه که فرنگیا بهش میگن science). همونطوری که از این تعریف مشخصه، تعریف شبهعلم وابسته به تعریف علمه. در نتیجه باید بپرسیم «علم چیست؟». من معتقدم هیچکدوم از تعریفهای تحلیلی و منطقی و روششناختی که از علم میشه (مثلاً علم یعنی «مواجهۀ انتقادی با گزارههای ابطالپذیر» یا علم یعنی «ساختن نظریه بر اساس مشاهدات»)، با تاریخ علم سازگار نیست و مثالهای نقض زیادی رو میشه از رفتار دانشمندا در طول تاریخ علم پیدا کرد که با چنین تعریفهایی سازگار نیست.
🗯 تنها توضیحی که من میتونم در مورد علم بدم، اینه که علم یعنی «اون چیزی که جامعۀ علمی، اون رو به عنوان علم به رسمیت میشناسه». به تبع این توضیح، شبهعلم رو هم اینطور توضیح میدم: «اون نظریات و عقایدی رو که طرفدارانش ادعا میکنن جامعۀ علمی اونو به رسمیت شناخته، اما در واقع جامعۀ علمی اونو به رسمیت نشناخته». نظریۀ تکامل داروینی، امروزه یه نظریۀ علمیه؛ چون جامعۀ علمی به طور عمومی این نظریه رو به عنوان علم در نظر میگیره. اما «کفبینی» یا «طالعبینی» مورد پذیرش جامعۀ علمی نیست. اگه کسی بیاد از طالعبینی دفاع کنه و اینطور تبلیغات «نکنه» که "طالعبینی مورد پذیرش جامعۀ علمی است"؛ من به چنین چیزی شبهعلم نمیگم.
🗯 به نظر من، عقاید و مکاتب و نظریات، به خودیِخود شبهعلم نیستن؛ بلکه با توجه به تبلیغات و دفاعی که طرفداران اون عقاید و ... از اونها میکنن، میشه گفت که اینها شبهعلم هستن یا نه. اگه کسی بیاد و ادعا کنه "قبل از خواب، 20 صلوات بفرستین تا موقع خواب، خون تو رگهای شما به خوبی جریان داشته باشه"، و همچنین ادعا کنه که جامعۀ علمی هم به چنین چیزی معتقده، این شبهعلمه. «صرفاً» به این دلیل که داره به وسیلۀ فریب، چیزی رو به جامعۀ علمی نسبت میده که واقعاً جامعۀ علمی امروز، چنین چیزی رو قبول نداره. اگه ادعای این رو نداشته باشن که جامعۀ علمی این رو قبول داره، من بهش شبهعلم نمیگم.
اما چرا من دارم دعوت میکنم که «شبهعلم» رو اینطور نگاه کنیم؟ چون افراد از مفهوم شبهعلم، استفادۀ ابزاری میکنن تا صداهای رقیب رو خفه کنن. ما به عنوان مخاطب باید نگاه انتقادی به این حرکت داشته باشیم.
🗯 مثلاً تو خیلی از کتابها و سایتهای انگلیسی و فارسی (از جمله سایت «تقریباً» نامعتبر ویکیپدیا)، نظریۀ «طراحی هوشمند» به عنوان یه نظریۀ شبهعلم معرفی شده. وقتی مخاطب به این مطالب رجوع میکنه، با دیدن برچسب «شبهعلم» پیش خودش فکر میکنه "آها، پس طرفدارای طراحی هوشمند روش علمی ندارن و چرت میگن" و از کنار قضیه عبور میکنه. و اینجا دقیقاً اون پدیدۀ «خفه کردن مخالفین» رخ میده. چرا؟ چون کسی مثل ویلیام دمسکی (ریاضیدان، اهل آمریکا، طرفدار نظریۀ طراحی هوشمند) به عنوان یکی از منتقدین داروینیسم صداش شنیده نمیشه.
به این نکته هم دقت داشته باشیم: «شبهعلم» (به این معنایی که گفتم)، پدیدهایه که تو هر جامعه و بستری به وجود نمیاد؛ توی جوامعی که علمگرایی (فرنگیا بهش میگن scientism) حاکمه، به وجود میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 یکی از مفاهیمی که توی بعضی از نوشتهها و سخنرانیهای امروزی زیاد ازش استفاده میشه، مفهوم «شبهعلم» عه. من تعریف سرراست و دقیق و مشخصی از شبهعلم بلد نیستم. اما اجمالاً میشه شبهعلم رو اینطور تعریف کرد: «آنچه که ظاهر علمی دارد، اما در واقع علمی نیست» (منظور از علم، اون چیزیه که فرنگیا بهش میگن science). همونطوری که از این تعریف مشخصه، تعریف شبهعلم وابسته به تعریف علمه. در نتیجه باید بپرسیم «علم چیست؟». من معتقدم هیچکدوم از تعریفهای تحلیلی و منطقی و روششناختی که از علم میشه (مثلاً علم یعنی «مواجهۀ انتقادی با گزارههای ابطالپذیر» یا علم یعنی «ساختن نظریه بر اساس مشاهدات»)، با تاریخ علم سازگار نیست و مثالهای نقض زیادی رو میشه از رفتار دانشمندا در طول تاریخ علم پیدا کرد که با چنین تعریفهایی سازگار نیست.
🗯 تنها توضیحی که من میتونم در مورد علم بدم، اینه که علم یعنی «اون چیزی که جامعۀ علمی، اون رو به عنوان علم به رسمیت میشناسه». به تبع این توضیح، شبهعلم رو هم اینطور توضیح میدم: «اون نظریات و عقایدی رو که طرفدارانش ادعا میکنن جامعۀ علمی اونو به رسمیت شناخته، اما در واقع جامعۀ علمی اونو به رسمیت نشناخته». نظریۀ تکامل داروینی، امروزه یه نظریۀ علمیه؛ چون جامعۀ علمی به طور عمومی این نظریه رو به عنوان علم در نظر میگیره. اما «کفبینی» یا «طالعبینی» مورد پذیرش جامعۀ علمی نیست. اگه کسی بیاد از طالعبینی دفاع کنه و اینطور تبلیغات «نکنه» که "طالعبینی مورد پذیرش جامعۀ علمی است"؛ من به چنین چیزی شبهعلم نمیگم.
🗯 به نظر من، عقاید و مکاتب و نظریات، به خودیِخود شبهعلم نیستن؛ بلکه با توجه به تبلیغات و دفاعی که طرفداران اون عقاید و ... از اونها میکنن، میشه گفت که اینها شبهعلم هستن یا نه. اگه کسی بیاد و ادعا کنه "قبل از خواب، 20 صلوات بفرستین تا موقع خواب، خون تو رگهای شما به خوبی جریان داشته باشه"، و همچنین ادعا کنه که جامعۀ علمی هم به چنین چیزی معتقده، این شبهعلمه. «صرفاً» به این دلیل که داره به وسیلۀ فریب، چیزی رو به جامعۀ علمی نسبت میده که واقعاً جامعۀ علمی امروز، چنین چیزی رو قبول نداره. اگه ادعای این رو نداشته باشن که جامعۀ علمی این رو قبول داره، من بهش شبهعلم نمیگم.
اما چرا من دارم دعوت میکنم که «شبهعلم» رو اینطور نگاه کنیم؟ چون افراد از مفهوم شبهعلم، استفادۀ ابزاری میکنن تا صداهای رقیب رو خفه کنن. ما به عنوان مخاطب باید نگاه انتقادی به این حرکت داشته باشیم.
🗯 مثلاً تو خیلی از کتابها و سایتهای انگلیسی و فارسی (از جمله سایت «تقریباً» نامعتبر ویکیپدیا)، نظریۀ «طراحی هوشمند» به عنوان یه نظریۀ شبهعلم معرفی شده. وقتی مخاطب به این مطالب رجوع میکنه، با دیدن برچسب «شبهعلم» پیش خودش فکر میکنه "آها، پس طرفدارای طراحی هوشمند روش علمی ندارن و چرت میگن" و از کنار قضیه عبور میکنه. و اینجا دقیقاً اون پدیدۀ «خفه کردن مخالفین» رخ میده. چرا؟ چون کسی مثل ویلیام دمسکی (ریاضیدان، اهل آمریکا، طرفدار نظریۀ طراحی هوشمند) به عنوان یکی از منتقدین داروینیسم صداش شنیده نمیشه.
به این نکته هم دقت داشته باشیم: «شبهعلم» (به این معنایی که گفتم)، پدیدهایه که تو هر جامعه و بستری به وجود نمیاد؛ توی جوامعی که علمگرایی (فرنگیا بهش میگن scientism) حاکمه، به وجود میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
#scientism
@philosophycafe
@philosophycafe
👍2
#پژوهش #نظرسنجی
✅ با حمایت گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف پژوهشی در ارتباط با مقبولیت تئوری تکامل در جامعه ایران در حال انجام است. هدف از این پژوهش بررسی کیفیت آموزش علم و تکامل در جامعه ایران و فهم ناکارآمدیهای موجود در ایجاد تعامل بین علم و دین است. از تمامی مخاطبان عزیز تقاضا داریم با شرکت در نظرسنجی ما را در این امر تاثیرگذار یاری رسانید.
🔹 جهت شرکت در نظرسنجی به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
📎 https://www.porsall.com/Poll/Show/c67976add99749e
❗️ شرکت در این نظرسنجی تنها بین شش تا هشت دقیقه زمان خواهد برد.
🔰 با انتشار این پیام به دیگر دانشجویان، فارغالتحصیلان و دانشگاهیان به پیشبرد هر چه بهتر این پژوهش کمک کنید.
❓ در صورت هر گونه ابهام از طریق راه های ارتباطی زیر با مجری پروژه، آقای دکتر حسین مسیگل، تماس حاصل فرمائید:
✔️ شماره تلفن همراه: 09331710768
✔️ پست الکترونیک: hossein.masigol@gmail.com
✔️ تلگرام: @hmasigol
—————————
🆔: @philsharif
✅ با حمایت گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف پژوهشی در ارتباط با مقبولیت تئوری تکامل در جامعه ایران در حال انجام است. هدف از این پژوهش بررسی کیفیت آموزش علم و تکامل در جامعه ایران و فهم ناکارآمدیهای موجود در ایجاد تعامل بین علم و دین است. از تمامی مخاطبان عزیز تقاضا داریم با شرکت در نظرسنجی ما را در این امر تاثیرگذار یاری رسانید.
🔹 جهت شرکت در نظرسنجی به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
📎 https://www.porsall.com/Poll/Show/c67976add99749e
❗️ شرکت در این نظرسنجی تنها بین شش تا هشت دقیقه زمان خواهد برد.
🔰 با انتشار این پیام به دیگر دانشجویان، فارغالتحصیلان و دانشگاهیان به پیشبرد هر چه بهتر این پژوهش کمک کنید.
❓ در صورت هر گونه ابهام از طریق راه های ارتباطی زیر با مجری پروژه، آقای دکتر حسین مسیگل، تماس حاصل فرمائید:
✔️ شماره تلفن همراه: 09331710768
✔️ پست الکترونیک: hossein.masigol@gmail.com
✔️ تلگرام: @hmasigol
—————————
🆔: @philsharif
#کارگاه
🔰 کارگاه تفکر انتقادی خودآگاه(مبتنی بر فلسفهی ادراک و علوم شناختی)
👤 مدرس: ابوطالب صفدری(دانشجوی دکتری فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف)
📅 چهارشنبه و پنجشنبه 8 و 9 مرداد؛ ساعت 9 الی 13
🌐 به صورت آنلاین
✳️ صدور گواهینامه از طرف انجمن علمی فلسفه علم
♨️ به همراه تخفیف، ویژهی دانشجویان
✅ جهت ثبتنام به آدرس زیر مراجعه بفرمایید:
📎 b2n.ir/philreg
❗️ پس از ثبتنام در گروه تلگرامی این دوره عضو خواهید شد.
——————————
🆔: @philsharif
✅: @jarayanphilosophy
🔰 کارگاه تفکر انتقادی خودآگاه(مبتنی بر فلسفهی ادراک و علوم شناختی)
👤 مدرس: ابوطالب صفدری(دانشجوی دکتری فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف)
📅 چهارشنبه و پنجشنبه 8 و 9 مرداد؛ ساعت 9 الی 13
🌐 به صورت آنلاین
✳️ صدور گواهینامه از طرف انجمن علمی فلسفه علم
♨️ به همراه تخفیف، ویژهی دانشجویان
✅ جهت ثبتنام به آدرس زیر مراجعه بفرمایید:
📎 b2n.ir/philreg
❗️ پس از ثبتنام در گروه تلگرامی این دوره عضو خواهید شد.
——————————
🆔: @philsharif
✅: @jarayanphilosophy
#یادداشت
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 غزالی (متفکر قرن پنجم هجری)، کتابی داره به اسم «تهافتالفلاسفه» به معنی «تناقضگویی فیلسوفان». اگه کسی کتاب رو نخونده باشه و فقط بخواد از روی اسم این کتاب قضاوت کنه، احتمالاً به این نتیجه میرسه که غزالی میخواد توی این کتاب «کل» فیلسوفان (در طول تاریخ و حتی فیلسوفان آینده) و حتی فلسفه رو نقد کنه. ممکنه همین فرد (که کتاب رو نخونده) این نکته رو هم شنیده باشه که غزالی توی این کتاب، ابنسینا و برخی از متفکران دیگه رو تکفیر کرده. در نتیجه ممکنه تصویری که از غزالی تو ذهن این فرد شکل میگیره، یه فقیه بیسواد و ناآشنا با فلسفهست که به طور کل با هرگونه عقلانیت و اندیشهورزی مخالفه و فلسفه رو هم با رجوع به آیات و احادیث رد میکنه. این تصویر از غزالی، تا حدودی اشتباهه.
🗯 غزالی توی این کتاب، میخواد فیلسوفان مشاء رو نقد کنه (کسانی مثل ابنسینا و فارابی و حتی جاهایی نقد غزالی به سمت ارسطو هم میره). 20 مسئله رو مشخص کرده و دونهدونه در مورد هر کدوم از این 20 مسئله که جزو باورهای فیلسوفان مشاء محسوب میشه، مینویسه و نقد میکنه. روش نقد غزالی به این صورته که اول عقیدۀ فیلسوفان مشاء رو در مورد اون مسئله توضیح میده، بعد خودش نقد میکنه، سپس میگه "اگر فیلسوفان گویند..." (یعنی اگه فیلسوفا در جواب نقد من اینطوری بگن که ...)، بعد همون جواب فیلسوفا رو هم نقد میکنه، دوباره پاسخ فیلسوفا و بعد از اون نقد خودش به فیلسوفا؛ و اینطوری متن رو به صورت پینگپنگی جلو میبره. این سبک از نقد، نیازمند اینه که منتقد حتی با جزئیات اون چیزی رو که میخواد نقد کنه، آشنا باشه و به نظرم غزالی این آشنایی و سواد رو داره. به جز یک جای کتاب (که بحث تقریباً دروندینی شد)، غزالی در هیچ موردی با ارجاع به آیات و روایت، فلسفۀ مشاء رو نقد نمیکنه. غزالی در زمین فیلسوفان، فلسفۀ مشاء رو نقد میکنه.
🗯 این 20 مسئله رو میشه به سه دسته تقسیم کرد: دستۀ اول موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله هم با فیلسوفان مشاء مخالفه. مثلاً فیلسوفان مشاء معتقدن که جهان ازلیه (اصطلاحاً «جهان، قدیمه»)، ولی غزالی با این عقیده مخالفه. 13 تا از این 20 مسئله به این صورته. دستۀ دوم موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله با فیلسوفان موافقه، ولی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه چنین چیزی رو «اثبات کنه» و حتی تو «بعضی» از این زمینهها معتقده «در مجموع، استدلال کمک چندانی به ما نمیکنه». مثلاً غزالی هم مثل فیلسوفان مشاء معتقده که آفریدگاری وجود داره؛ ولی غزالی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه وجود آفریدگار رو «اثبات» کنه. 5 تا از مسائل این کتاب از این دسته هستن.
🗯 اما دستۀ سوم، به نظرم دستۀ جالبیه و فکر میکنم در مواجهه با هر متفکری، خوبه که چنین نگاهی داشته باشیم. در 2 مسئله (از 20 مسئلۀ کتاب)، غزالی معتقده که «فلسفۀ» فیلسوفان مشاء منتج به نتایجی میشه که خودِ فیلسوفان مشاء اون نتایج رو صریحاً اعلام نمیکنن و حتی عکس اون نتیجه رو بیان میکنن. غزالی معتقده فیلسوفان مشاء در این 2 مسئله "تلبیس" میکنن؛ یعنی حقیقت رو میپوشونن. مثلاً غزالی معتقده که اصول و مقدمات فلسفۀ مشاء این رو نتیجه میده که «جهان، معلول خداست؛ نه فعل خدا (غزالی توضیح میده که فرق بین معلول و فعل چیه)؛ در حالی که فیلسوفان مشاء دقیقاً این رو مشخص نمیکنن و این دو رو به یک معنی میگیرن.
📢 من این کتاب و غزالی رو خیلی دوست دارم (فعلاً تنها کتابیه که از غزالی خوندم). اما آیا علاقۀ من به این کتاب به معنی اینه که ابنسینا (کسی که غزالی تو این کتاب داره نقدش میکنه) رو متفکری کمارزش و تناقضگو یا دروغگو میدونم؟
پاسخم اینه که من با خوندن این کتاب، با دوتا غول آشنا شدم: غزالی و ابنسینا. خوندن این کتاب، ارادت من رو به ابنسینا بیش از پیش کرده. چون توی توضیحاتی که غزالی از فلسفۀ مشاء ارائه میده، من میبینم که چقدر ابنسینا آدم دقیق و حواسجمعی بوده که خیلی از پروفسورها و حضراتی که تو دانشگاهها در موردشون درس داده میشه، به دقت و عمق ابنسینا نمیرسن.
و اما سؤال پایانی: چرا دانشگاهها (و احتمالاً حوزههای علمیه) توان رشد و تربیت کسانی مثل ابنسینا و غزالی رو ندارن؟ خوبه که به این موضوع فکر کنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
🖋 علی سلطانزاده(دانشجوی دکتری فلسفه علم)
🗯 غزالی (متفکر قرن پنجم هجری)، کتابی داره به اسم «تهافتالفلاسفه» به معنی «تناقضگویی فیلسوفان». اگه کسی کتاب رو نخونده باشه و فقط بخواد از روی اسم این کتاب قضاوت کنه، احتمالاً به این نتیجه میرسه که غزالی میخواد توی این کتاب «کل» فیلسوفان (در طول تاریخ و حتی فیلسوفان آینده) و حتی فلسفه رو نقد کنه. ممکنه همین فرد (که کتاب رو نخونده) این نکته رو هم شنیده باشه که غزالی توی این کتاب، ابنسینا و برخی از متفکران دیگه رو تکفیر کرده. در نتیجه ممکنه تصویری که از غزالی تو ذهن این فرد شکل میگیره، یه فقیه بیسواد و ناآشنا با فلسفهست که به طور کل با هرگونه عقلانیت و اندیشهورزی مخالفه و فلسفه رو هم با رجوع به آیات و احادیث رد میکنه. این تصویر از غزالی، تا حدودی اشتباهه.
🗯 غزالی توی این کتاب، میخواد فیلسوفان مشاء رو نقد کنه (کسانی مثل ابنسینا و فارابی و حتی جاهایی نقد غزالی به سمت ارسطو هم میره). 20 مسئله رو مشخص کرده و دونهدونه در مورد هر کدوم از این 20 مسئله که جزو باورهای فیلسوفان مشاء محسوب میشه، مینویسه و نقد میکنه. روش نقد غزالی به این صورته که اول عقیدۀ فیلسوفان مشاء رو در مورد اون مسئله توضیح میده، بعد خودش نقد میکنه، سپس میگه "اگر فیلسوفان گویند..." (یعنی اگه فیلسوفا در جواب نقد من اینطوری بگن که ...)، بعد همون جواب فیلسوفا رو هم نقد میکنه، دوباره پاسخ فیلسوفا و بعد از اون نقد خودش به فیلسوفا؛ و اینطوری متن رو به صورت پینگپنگی جلو میبره. این سبک از نقد، نیازمند اینه که منتقد حتی با جزئیات اون چیزی رو که میخواد نقد کنه، آشنا باشه و به نظرم غزالی این آشنایی و سواد رو داره. به جز یک جای کتاب (که بحث تقریباً دروندینی شد)، غزالی در هیچ موردی با ارجاع به آیات و روایت، فلسفۀ مشاء رو نقد نمیکنه. غزالی در زمین فیلسوفان، فلسفۀ مشاء رو نقد میکنه.
🗯 این 20 مسئله رو میشه به سه دسته تقسیم کرد: دستۀ اول موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله هم با فیلسوفان مشاء مخالفه. مثلاً فیلسوفان مشاء معتقدن که جهان ازلیه (اصطلاحاً «جهان، قدیمه»)، ولی غزالی با این عقیده مخالفه. 13 تا از این 20 مسئله به این صورته. دستۀ دوم موضوعاتیه که غزالی تو نتیجۀ مسئله با فیلسوفان موافقه، ولی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه چنین چیزی رو «اثبات کنه» و حتی تو «بعضی» از این زمینهها معتقده «در مجموع، استدلال کمک چندانی به ما نمیکنه». مثلاً غزالی هم مثل فیلسوفان مشاء معتقده که آفریدگاری وجود داره؛ ولی غزالی معتقده استدلال فیلسوفان مشاء نمیتونه وجود آفریدگار رو «اثبات» کنه. 5 تا از مسائل این کتاب از این دسته هستن.
🗯 اما دستۀ سوم، به نظرم دستۀ جالبیه و فکر میکنم در مواجهه با هر متفکری، خوبه که چنین نگاهی داشته باشیم. در 2 مسئله (از 20 مسئلۀ کتاب)، غزالی معتقده که «فلسفۀ» فیلسوفان مشاء منتج به نتایجی میشه که خودِ فیلسوفان مشاء اون نتایج رو صریحاً اعلام نمیکنن و حتی عکس اون نتیجه رو بیان میکنن. غزالی معتقده فیلسوفان مشاء در این 2 مسئله "تلبیس" میکنن؛ یعنی حقیقت رو میپوشونن. مثلاً غزالی معتقده که اصول و مقدمات فلسفۀ مشاء این رو نتیجه میده که «جهان، معلول خداست؛ نه فعل خدا (غزالی توضیح میده که فرق بین معلول و فعل چیه)؛ در حالی که فیلسوفان مشاء دقیقاً این رو مشخص نمیکنن و این دو رو به یک معنی میگیرن.
📢 من این کتاب و غزالی رو خیلی دوست دارم (فعلاً تنها کتابیه که از غزالی خوندم). اما آیا علاقۀ من به این کتاب به معنی اینه که ابنسینا (کسی که غزالی تو این کتاب داره نقدش میکنه) رو متفکری کمارزش و تناقضگو یا دروغگو میدونم؟
پاسخم اینه که من با خوندن این کتاب، با دوتا غول آشنا شدم: غزالی و ابنسینا. خوندن این کتاب، ارادت من رو به ابنسینا بیش از پیش کرده. چون توی توضیحاتی که غزالی از فلسفۀ مشاء ارائه میده، من میبینم که چقدر ابنسینا آدم دقیق و حواسجمعی بوده که خیلی از پروفسورها و حضراتی که تو دانشگاهها در موردشون درس داده میشه، به دقت و عمق ابنسینا نمیرسن.
و اما سؤال پایانی: چرا دانشگاهها (و احتمالاً حوزههای علمیه) توان رشد و تربیت کسانی مثل ابنسینا و غزالی رو ندارن؟ خوبه که به این موضوع فکر کنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
—————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
Forwarded from صادق کاذب
🔸در شرح سواستفادۀ جماعت ضدداروین از موجود مظلومی به نام میمون
🔺یک ویدئویی کسی فرستاده در گروهی. در این ویدئو یک بابایی نشسته و محاسبه کرده احتمال اینکه بهطور شانسی یک جدول پنج در پنج روی کاغذ کشیده شود توسط جماعت میمونها خیلی خیلی کم است. یعنی اگر از اول بیگبنگ تا امروز هر ثانیه این میمونها خط بکشند آن وقت باید دو تریلیون (اوووففف!!) میمون داشته باشیم که هی خط بکشند تا بلکه یک جدول سادۀ پنج در پنج روی کاغذ کشیده شود. پس نتیجه میگیریم دنیا اتفاقی نیست و الخ.
🔺به دید من آنقدر چرتبودن این حرف روشن است که حس میکنم یارو در حال طنازی است. اما گویا برای همه اینطور نیست. مخصوصاً وقتی یادم آمد فرد مشهوری عین همین مغالطه را انجام داده و وقتی یادم آمد عدهای هستند که قلب پاکی دارند اما حرفهایی مانند «طراحی هوشمند» را بیش از حد جدی میگیرند. فلذا دست به کیبورد شدم تا چند نکته را عارض شوم و جوانان دیارم را از دامهای راه احتراز دهم.
🔺چنان که پیش از این گفتم، صرف اینکه من یک مورد پیدا بکنم در جهان که نتوانم آن را بهراحتی با نظریۀ علمی مشهور و جاافتادهای توضیح دهم معنایش این نیست که «واویلا! عجب نظریۀ علمی آشغالی!» آن نظریۀ علمی اگر فضیلتی نداشت که میان دانشمندها محبوب و مشهور نمیشد. هیچ نظریهای در دنیا وجود ندارد که «کامل» و «دقیق» بر جهان منطبق باشد و جالب اینجاست که نظریههای علمی اگر زیادی دقیق باشند بیفایده و آبکی از آب درمیآیند. به قول دانشمند مشهوری، به گمانم پلانک بود یا پوانکاره، اگر ابزارهای ما دقیق بودند اصلاً نمیتوانستیم قانون علمی کشف کنیم.
🔺دوهزار و اندی سال پیش یک عده در یونان میگفتند «دنیا بر اثر برخورد تصادفی میان اتمها به وجود آمده». آنها یک حدس یا حس مبهم داشتند که دنیا چندان حساب و کتاب ندارد. اگر قرار بود «داستان پیدایش» دنیا را روایت کنند میگفتند: دری به تخته خورد و گرداب شد و طوفان شد و رعد زد و اسبی شیهه کشید و خری لگد زد و خلاصه جهان به وجود آمد. آنها هیچ داستان بهتری برای توضیح پیدایش جهان از دل فرایندهای خرتوخر نداشتند. استدلال به نفع اینکه «امکان ندارد میمونها روی کیبورد بالا و پایین بپرند و جملهای معنادار تایپ کنند» یا «امکان ندارد میمونها خطخطی کنند و یک جدول پنج در پنج از دل خطخطی آنها بیرون بیاید» بر ضد آن یونانیها کار میکرد. اما داروینیسم، که ستون خیمۀ نظریههای علمی امروز است، حرفش متفاوت است با آن اتمسیتهای یونانی.
🔺همین مثال میمونها و خطخطی را فرض کنید. مثال بدی است اما ایراد ندارد. ضدداروینیستها معمولاً دوست دارند از میمونها به نفع مقاصد «انساندوستانه» استفاده کنند. اگر میمونها را مصداقی از اشیای ساده و خنگ موجود در طبیعت (ذره، اتم، مولکول، باکتری، هرچی) بگیریم و جدول پنج در پنج را مصداقی از اشیای پیچیده و باهوش در طبیعت (موجود پرسلولی، آدم، سمفونی بتهون، گلستان سعدی، هر چی) داروینیسم نمیگوید «جماعت میمونها هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و بعد ناگهان یک روز یک جدول خوشگل کشیدند». داروینیسم میگوید «جماعت میمونها هی خط کشیدند. بعد عدهای از آنها که در میان خطخطیهایشان خط صاف بیشتر بود زنده ماندند و میمونهایی تولید کردند که شبیه خودشان بودند و بقیه مردند. بعد دوباره جماعت میمونها هی خط کشیدند. بعد دوباره آنها که خط صاف بیشتر بود بین خطهایشان زنده ماندند و میمون شبیه خودشان تولید کردند و بقیه مردند. بعد دوباره میمونها خط کشیدند. آنها که خطهاشان کوتاه بود و در حد یک جدول پنج در پنج زنده ماندند و بقیه مردند. بعد دوباره خط کشیدند. آنها که خطهاشان عمودتر بود زنده ماندند. الان هم دارند خط میکشند و آنها که خطهاشان صاف است و کوتاه در حد جدول و عمود است بر هم زندهماندهاند.» تفاوت میان دیدگاه اول با دوم در این است که در اولی هیچ حساب و کتابی وجود ندارد. مطلقاً خرتوخر است. اما در دیدگاه دوم جهان خرتوخر است اما «نه آنقدرها». کل نکته در همین «نه آنقدرها» نهفته است. از دید داروینیسم، کل دنیا بر اثر همین «نه آنقدرها» به وجود آمده است. از این زاویه میتوان گفت داروینیسم در عین اینکه «فقدان هوشمندی» را فرض گرفته است، روی حداقلی از «خرتوخر نبودن» تاکید دارد.
🔺در ادامۀ تلاشهایم برای خلاصه کردن داروینیسم، میتوانم این را بیفزایم که داروینیسم یعنی «جمع میان شانس و ضرورت» یا به تعبیر دیگر «جمع میان ثبات و تغییر». از این جهت، داروینیسم مصداق بارز «هم این و هم آن» است و داروینیست مومن و انقلابی همان هملتی است که شانسی بودن و ضروری بودن را در نظر میآورد و میگوید «بودن و نبودن، مسئله این است».
@sadeghekazeb
🔺یک ویدئویی کسی فرستاده در گروهی. در این ویدئو یک بابایی نشسته و محاسبه کرده احتمال اینکه بهطور شانسی یک جدول پنج در پنج روی کاغذ کشیده شود توسط جماعت میمونها خیلی خیلی کم است. یعنی اگر از اول بیگبنگ تا امروز هر ثانیه این میمونها خط بکشند آن وقت باید دو تریلیون (اوووففف!!) میمون داشته باشیم که هی خط بکشند تا بلکه یک جدول سادۀ پنج در پنج روی کاغذ کشیده شود. پس نتیجه میگیریم دنیا اتفاقی نیست و الخ.
🔺به دید من آنقدر چرتبودن این حرف روشن است که حس میکنم یارو در حال طنازی است. اما گویا برای همه اینطور نیست. مخصوصاً وقتی یادم آمد فرد مشهوری عین همین مغالطه را انجام داده و وقتی یادم آمد عدهای هستند که قلب پاکی دارند اما حرفهایی مانند «طراحی هوشمند» را بیش از حد جدی میگیرند. فلذا دست به کیبورد شدم تا چند نکته را عارض شوم و جوانان دیارم را از دامهای راه احتراز دهم.
🔺چنان که پیش از این گفتم، صرف اینکه من یک مورد پیدا بکنم در جهان که نتوانم آن را بهراحتی با نظریۀ علمی مشهور و جاافتادهای توضیح دهم معنایش این نیست که «واویلا! عجب نظریۀ علمی آشغالی!» آن نظریۀ علمی اگر فضیلتی نداشت که میان دانشمندها محبوب و مشهور نمیشد. هیچ نظریهای در دنیا وجود ندارد که «کامل» و «دقیق» بر جهان منطبق باشد و جالب اینجاست که نظریههای علمی اگر زیادی دقیق باشند بیفایده و آبکی از آب درمیآیند. به قول دانشمند مشهوری، به گمانم پلانک بود یا پوانکاره، اگر ابزارهای ما دقیق بودند اصلاً نمیتوانستیم قانون علمی کشف کنیم.
🔺دوهزار و اندی سال پیش یک عده در یونان میگفتند «دنیا بر اثر برخورد تصادفی میان اتمها به وجود آمده». آنها یک حدس یا حس مبهم داشتند که دنیا چندان حساب و کتاب ندارد. اگر قرار بود «داستان پیدایش» دنیا را روایت کنند میگفتند: دری به تخته خورد و گرداب شد و طوفان شد و رعد زد و اسبی شیهه کشید و خری لگد زد و خلاصه جهان به وجود آمد. آنها هیچ داستان بهتری برای توضیح پیدایش جهان از دل فرایندهای خرتوخر نداشتند. استدلال به نفع اینکه «امکان ندارد میمونها روی کیبورد بالا و پایین بپرند و جملهای معنادار تایپ کنند» یا «امکان ندارد میمونها خطخطی کنند و یک جدول پنج در پنج از دل خطخطی آنها بیرون بیاید» بر ضد آن یونانیها کار میکرد. اما داروینیسم، که ستون خیمۀ نظریههای علمی امروز است، حرفش متفاوت است با آن اتمسیتهای یونانی.
🔺همین مثال میمونها و خطخطی را فرض کنید. مثال بدی است اما ایراد ندارد. ضدداروینیستها معمولاً دوست دارند از میمونها به نفع مقاصد «انساندوستانه» استفاده کنند. اگر میمونها را مصداقی از اشیای ساده و خنگ موجود در طبیعت (ذره، اتم، مولکول، باکتری، هرچی) بگیریم و جدول پنج در پنج را مصداقی از اشیای پیچیده و باهوش در طبیعت (موجود پرسلولی، آدم، سمفونی بتهون، گلستان سعدی، هر چی) داروینیسم نمیگوید «جماعت میمونها هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و هی خط کشیدند و بعد ناگهان یک روز یک جدول خوشگل کشیدند». داروینیسم میگوید «جماعت میمونها هی خط کشیدند. بعد عدهای از آنها که در میان خطخطیهایشان خط صاف بیشتر بود زنده ماندند و میمونهایی تولید کردند که شبیه خودشان بودند و بقیه مردند. بعد دوباره جماعت میمونها هی خط کشیدند. بعد دوباره آنها که خط صاف بیشتر بود بین خطهایشان زنده ماندند و میمون شبیه خودشان تولید کردند و بقیه مردند. بعد دوباره میمونها خط کشیدند. آنها که خطهاشان کوتاه بود و در حد یک جدول پنج در پنج زنده ماندند و بقیه مردند. بعد دوباره خط کشیدند. آنها که خطهاشان عمودتر بود زنده ماندند. الان هم دارند خط میکشند و آنها که خطهاشان صاف است و کوتاه در حد جدول و عمود است بر هم زندهماندهاند.» تفاوت میان دیدگاه اول با دوم در این است که در اولی هیچ حساب و کتابی وجود ندارد. مطلقاً خرتوخر است. اما در دیدگاه دوم جهان خرتوخر است اما «نه آنقدرها». کل نکته در همین «نه آنقدرها» نهفته است. از دید داروینیسم، کل دنیا بر اثر همین «نه آنقدرها» به وجود آمده است. از این زاویه میتوان گفت داروینیسم در عین اینکه «فقدان هوشمندی» را فرض گرفته است، روی حداقلی از «خرتوخر نبودن» تاکید دارد.
🔺در ادامۀ تلاشهایم برای خلاصه کردن داروینیسم، میتوانم این را بیفزایم که داروینیسم یعنی «جمع میان شانس و ضرورت» یا به تعبیر دیگر «جمع میان ثبات و تغییر». از این جهت، داروینیسم مصداق بارز «هم این و هم آن» است و داروینیست مومن و انقلابی همان هملتی است که شانسی بودن و ضروری بودن را در نظر میآورد و میگوید «بودن و نبودن، مسئله این است».
@sadeghekazeb
Audio
#حلقه_متنخوانی #صوت
📚 کتاب ساختار انقلابهای علمی
✒️ اثر تامس کوهن
👤 با حضور علیرضا شفاه(دانشجوی دکتری فلسفه علم و فناوری؛ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
#جلسه_پایانی
———————
🆔: @philsharif
📚 کتاب ساختار انقلابهای علمی
✒️ اثر تامس کوهن
👤 با حضور علیرضا شفاه(دانشجوی دکتری فلسفه علم و فناوری؛ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
#جلسه_پایانی
———————
🆔: @philsharif
✅ در مورد ارزش آماری زندگی
🖋 مهرزاد علیزاده
🔸 اواخر ماه می میلادی، وقتی خبر کشته شدن یک مرد سیاهپوست آمریکایی (یا به تعبیر دیگر یک آمریکایی آفریقاییتبار) در شهر مینیاپولیس ایالات متحده آمریکا در رسانههای مختلف دنیا خبرساز شد، من هم مثل خیلی از اطرافیانم در سایتها و خبرگزاریها چند روزی را پیگیر اتفاقاتی بودم که در فاصلهای بیشتر از 10 هزار کیلومتر آنطرفتر دنیا رخ داده بود. آن طور که در منابع آمده، پلیس سفیدپوستی، زانوی خود را برای 8 دقیقه و 46 ثانیه بر روی گردن سیاهپوستی گذاشته بود که چند دقیقه قبلتر به جرم استفاده از پول جعلی دستگیر شده بود و همین موضوع باعث مرگ جورج فلوید شد.
🔹 اعتراضهای گستردهای ابتدا در شهرهای آمریکا و پس از آن در شهرهای مختلف دنیا در واکنش به برخورد پلیس با جورج فلوید و دیگر آمریکاییهای آفریقاییتبار و بعد از آن نسبت به انواع تبعیضهای ساختاری دولتها در نقاط مختلف دنیا شکل گرفت. مجسمههای زیادی که نشانی از بردهداری یا تبعیض داشتند شکسته شدند، برخی از شرکتهای بزرگ دنیا، مانند تویتتر، در حمایت از این اعتراضات رنگ لوگوی خود را تغییر دادند و برخی سیاستمداران در تقلای تصویب قوانینی افتادند که جلوی این دسته تبعیضهای ساختاری را گرفته یا حداقل از تعداد آنها بکاهد. برای من که مدت کوتاهی است علاقهمند به خواندن و شنیدن نقدهای سرمایهداری شدهام، خیلی دور از ذهن نبود که سعی کنم ارتباطی بین این دو موضوع یعنی نژادپرستی (یا به صورت کلیتر تبعیضهای ساختاری) و سرمایهداری پیدا کنم، ولو در حد یک جستوجوی ساده در گوگل: racism + capitalism.
🔸 حالا که بیش از یک ماه از این اتفاق میگذرد، تب و تاب روزهای اول این رخداد خاموش شده و رسانهها هم بخش قابل توجهی از تمرکز خود را به سمت ویروس کرونا بازگرداندهاند، مواجهه اتفاقی با مفهومی در جریان خواندن مقالهای در حوزه تحصیلیام (مهندسی سیستمهای انرژی)، ذهنم را یک بار دیگر به سمت اواخر ماه می امسال برد. زمانی که میلیونها نفر در آمریکا و دیگر کشورهای جهان در بستر یک پاندمی که این روزها همهی مردم جهان را درگیر خود کرده است، به اعتراض خیابانی علیه تبعیضهای ساختاریای پرداختند که احتمالا همهی ما به شکلی درگیر آن هستیم. مفهوم Value of Statistical Life (VSL) یا آنطور که به فارسی ترجمه شده «ارزش آماری زندگی»، یک شاخص اقتصادی است که سود حاصل از جلوگیری از مرگ یک انسان را به صورت کمی در میآورد.
🔹 این مفهوم اولین بار در مقالهای از یک اقتصاددان آمریکایی به نام Thomas Schelling در سال 1968 به ادبیات آکادمیک دنیا معرفی شد. هر چند نویسنده مقاله اصلی (آقای Thomas Schelling) و نویسندگان مقاله مورد مطالعه من بر این موضوع تاکیید داشتند که این پارامتر نشان دهندهی "ارزش جان انسانها" نیست، اما مواجهه من با این مفهوم جایی شوکه برانگیزتر شد که متوجه تاثیر اساسی ملیت افراد در محاسبه این کمیت شدم. برای مثال، آنطور که در مقاله مورد مطالعه با استناد به نتایج مطالعات قبلی (دیگر محققان) در این زمینه آورده شده است، مقدار این کمیت (یعنی VSL) برای یک فرد آمریکایی در سال 2018 با در نظرگیری نرخ تورم و یک حقوق متوسط برابر 11.53 میلیون دلار آمریکا است. در حالیکه برای یک فرد چینی در همین سال، این مقدار چیزی برابر 1.12 میلیون دلار آمریکا است. تفاوتی بیش از 10 برابر.
🔸 گذشته از هدف اصلی آقای Thomas Schelling از ارائه چنین مفهومی، برای من که تا سالها عرصه علم را بستری خیرخواه برای تمام انسانها تصور میکردم، مواجهه با این موضوع و خیالپردازی در مورد اینکه اگر در شرایط کمبود منابع چه در پاندمی حاضر، چه در دیگر اتفاقات جاری و آتی دنیا، قرار باشد به من به شکل یک "عدد" نگاه شود (آن هم در شرایطی که احتمالا VSL متوسط یک ایرانی و آنطور که در منابع قدیمیتر دیدهام، چیزی خیلی کمتر از 1 میلیون دلار است) رویاروییای بسیار وحشتناک بوده است. حالا چند ساعتی است که حس میکنم کسی زانویش رو روی گردنم فشار میدهد.
———————————
🆔: @philsharif
🖋 مهرزاد علیزاده
🔸 اواخر ماه می میلادی، وقتی خبر کشته شدن یک مرد سیاهپوست آمریکایی (یا به تعبیر دیگر یک آمریکایی آفریقاییتبار) در شهر مینیاپولیس ایالات متحده آمریکا در رسانههای مختلف دنیا خبرساز شد، من هم مثل خیلی از اطرافیانم در سایتها و خبرگزاریها چند روزی را پیگیر اتفاقاتی بودم که در فاصلهای بیشتر از 10 هزار کیلومتر آنطرفتر دنیا رخ داده بود. آن طور که در منابع آمده، پلیس سفیدپوستی، زانوی خود را برای 8 دقیقه و 46 ثانیه بر روی گردن سیاهپوستی گذاشته بود که چند دقیقه قبلتر به جرم استفاده از پول جعلی دستگیر شده بود و همین موضوع باعث مرگ جورج فلوید شد.
🔹 اعتراضهای گستردهای ابتدا در شهرهای آمریکا و پس از آن در شهرهای مختلف دنیا در واکنش به برخورد پلیس با جورج فلوید و دیگر آمریکاییهای آفریقاییتبار و بعد از آن نسبت به انواع تبعیضهای ساختاری دولتها در نقاط مختلف دنیا شکل گرفت. مجسمههای زیادی که نشانی از بردهداری یا تبعیض داشتند شکسته شدند، برخی از شرکتهای بزرگ دنیا، مانند تویتتر، در حمایت از این اعتراضات رنگ لوگوی خود را تغییر دادند و برخی سیاستمداران در تقلای تصویب قوانینی افتادند که جلوی این دسته تبعیضهای ساختاری را گرفته یا حداقل از تعداد آنها بکاهد. برای من که مدت کوتاهی است علاقهمند به خواندن و شنیدن نقدهای سرمایهداری شدهام، خیلی دور از ذهن نبود که سعی کنم ارتباطی بین این دو موضوع یعنی نژادپرستی (یا به صورت کلیتر تبعیضهای ساختاری) و سرمایهداری پیدا کنم، ولو در حد یک جستوجوی ساده در گوگل: racism + capitalism.
🔸 حالا که بیش از یک ماه از این اتفاق میگذرد، تب و تاب روزهای اول این رخداد خاموش شده و رسانهها هم بخش قابل توجهی از تمرکز خود را به سمت ویروس کرونا بازگرداندهاند، مواجهه اتفاقی با مفهومی در جریان خواندن مقالهای در حوزه تحصیلیام (مهندسی سیستمهای انرژی)، ذهنم را یک بار دیگر به سمت اواخر ماه می امسال برد. زمانی که میلیونها نفر در آمریکا و دیگر کشورهای جهان در بستر یک پاندمی که این روزها همهی مردم جهان را درگیر خود کرده است، به اعتراض خیابانی علیه تبعیضهای ساختاریای پرداختند که احتمالا همهی ما به شکلی درگیر آن هستیم. مفهوم Value of Statistical Life (VSL) یا آنطور که به فارسی ترجمه شده «ارزش آماری زندگی»، یک شاخص اقتصادی است که سود حاصل از جلوگیری از مرگ یک انسان را به صورت کمی در میآورد.
🔹 این مفهوم اولین بار در مقالهای از یک اقتصاددان آمریکایی به نام Thomas Schelling در سال 1968 به ادبیات آکادمیک دنیا معرفی شد. هر چند نویسنده مقاله اصلی (آقای Thomas Schelling) و نویسندگان مقاله مورد مطالعه من بر این موضوع تاکیید داشتند که این پارامتر نشان دهندهی "ارزش جان انسانها" نیست، اما مواجهه من با این مفهوم جایی شوکه برانگیزتر شد که متوجه تاثیر اساسی ملیت افراد در محاسبه این کمیت شدم. برای مثال، آنطور که در مقاله مورد مطالعه با استناد به نتایج مطالعات قبلی (دیگر محققان) در این زمینه آورده شده است، مقدار این کمیت (یعنی VSL) برای یک فرد آمریکایی در سال 2018 با در نظرگیری نرخ تورم و یک حقوق متوسط برابر 11.53 میلیون دلار آمریکا است. در حالیکه برای یک فرد چینی در همین سال، این مقدار چیزی برابر 1.12 میلیون دلار آمریکا است. تفاوتی بیش از 10 برابر.
🔸 گذشته از هدف اصلی آقای Thomas Schelling از ارائه چنین مفهومی، برای من که تا سالها عرصه علم را بستری خیرخواه برای تمام انسانها تصور میکردم، مواجهه با این موضوع و خیالپردازی در مورد اینکه اگر در شرایط کمبود منابع چه در پاندمی حاضر، چه در دیگر اتفاقات جاری و آتی دنیا، قرار باشد به من به شکل یک "عدد" نگاه شود (آن هم در شرایطی که احتمالا VSL متوسط یک ایرانی و آنطور که در منابع قدیمیتر دیدهام، چیزی خیلی کمتر از 1 میلیون دلار است) رویاروییای بسیار وحشتناک بوده است. حالا چند ساعتی است که حس میکنم کسی زانویش رو روی گردنم فشار میدهد.
———————————
🆔: @philsharif
Forwarded from Frontiers
🔴 گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف و معاونت پژوهشی دانشگاه صدا و سیما برگزار میکند:
#کارگاه_علوم_نوین_رسانه
🏢 پردیس بین المللی دانشگاه صنعتی شریف, جزیره کیش
📆 3 تا 6 بهمن ماه 1399
🆔 @mediaworkshop99
#کارگاه_علوم_نوین_رسانه
🏢 پردیس بین المللی دانشگاه صنعتی شریف, جزیره کیش
📆 3 تا 6 بهمن ماه 1399
🆔 @mediaworkshop99
#مقاله #چکیده
✅ چکیدهی مقالهی آقای محسن مقری(دانشجوی دکتری فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان “Deriving actuality from possibility” که در مجلهی معتبر Philosophia پذیرفته شده است.
🔰 Many believe that the world exists without a cause or reason. Most of them reject an explanation for the whole concrete world because they accept the traditional idea that concrete existence comes only from things that concretely exist. But I provide reasons for thinking that the world might be actual as a result of a feature that is not concrete but abstract. I begin by outlining ideas that some followers of the Platonic Theory of Forms have developed about whether actuality of something can be explained by its possibility. Next, I show that many who think they reject all paths for explaining actuality by abstract facts about possibilities in fact follow such paths. The question of why there exists anything concrete might be answered not by saying that the world exists reasonlessly, but by following some such paths: Having a certain nature for something concrete can turn its possibility into its actuality. Still, we might in the end be forced to accept that the world exists without any reason.
——————
🆔: @philsharif
✅ چکیدهی مقالهی آقای محسن مقری(دانشجوی دکتری فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) با عنوان “Deriving actuality from possibility” که در مجلهی معتبر Philosophia پذیرفته شده است.
🔰 Many believe that the world exists without a cause or reason. Most of them reject an explanation for the whole concrete world because they accept the traditional idea that concrete existence comes only from things that concretely exist. But I provide reasons for thinking that the world might be actual as a result of a feature that is not concrete but abstract. I begin by outlining ideas that some followers of the Platonic Theory of Forms have developed about whether actuality of something can be explained by its possibility. Next, I show that many who think they reject all paths for explaining actuality by abstract facts about possibilities in fact follow such paths. The question of why there exists anything concrete might be answered not by saying that the world exists reasonlessly, but by following some such paths: Having a certain nature for something concrete can turn its possibility into its actuality. Still, we might in the end be forced to accept that the world exists without any reason.
——————
🆔: @philsharif
#اطلاعیه
🔴 پذیرش دانشجوی ارشد رشته فلسفه علم در پردیس بین المللی دانشگاه صنعتی شریف در جزیره کیش
🔴 پذیرش براساس سوابق تحصیلی و آزمون اختصاصی
🗓 نیمسال تحصیلی 1400_1399
🔴🔴 معافیت از پرداخت شهریه تحصیلی برای سه نفر از پذیرفته شدگانی که در مقطع کارشناسی از یک دانشگاه دولتی, رتبه اول تا سوم را کسب کرده اند.
🔖 اطلاعات تکمیلی را از فرم زیر دریافت کنید:
📎 yun.ir/zj8n6c
⁉️ در صورت هرگونه ابهام و سوال, با شماره زیر تماس حاصل فرمایید:
☎️ 021 66165041_42
————————
🆔: @philsharif
✅: @jorateandishidan
🔴 پذیرش دانشجوی ارشد رشته فلسفه علم در پردیس بین المللی دانشگاه صنعتی شریف در جزیره کیش
🔴 پذیرش براساس سوابق تحصیلی و آزمون اختصاصی
🗓 نیمسال تحصیلی 1400_1399
🔴🔴 معافیت از پرداخت شهریه تحصیلی برای سه نفر از پذیرفته شدگانی که در مقطع کارشناسی از یک دانشگاه دولتی, رتبه اول تا سوم را کسب کرده اند.
🔖 اطلاعات تکمیلی را از فرم زیر دریافت کنید:
📎 yun.ir/zj8n6c
⁉️ در صورت هرگونه ابهام و سوال, با شماره زیر تماس حاصل فرمایید:
☎️ 021 66165041_42
————————
🆔: @philsharif
✅: @jorateandishidan
#کتاب
🖋 نخستین موضوعی که هابرماس پس از نوشتن رسالۀ [دکتری] خود بدان پرداخت جایگاه بحث عمومی بود و انتخاب این موضوع تصادفی نبود...
هابرماس تحلیل جامعهشناسانۀ خود از پیدایش حوزۀ عمومی (عمدتاً در جامعۀ انگلستان) را با بررسی مفهوم حوزۀ عمومی در سنت فلسفۀ سیاسی تکمیل میکند. در این سنت از نظر او ایدئالیسم آلمانی از بیشترین اهمیت برخوردار است. همین سنت یکی از منابع اصلی نظریۀ اولیۀ او و موضوع اصلی رسالهاش دربارۀ فردریش شلینگ [= فیلسوف ایدئالیست آلمانی] است. هابرماس در فصلهای میانی کتاب نظریههای ایمانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در خصوص مسائل مربوط به حوزۀ عمومی را بررسی میکند. کانت حوزۀ عمومی را در کانون طرح روشنگری خود قرار میدهد. وی همانند بیشتر اندیشمندان قرن هجدهم بحث در مسائل عمومی را کار فلاسفه تلقی میکند که به عامۀ مردم دخلی ندارد. اما برداشت او از فلسفه برخلاف برداشت امروزی این است که فلسفه صرفاً مشغلهای دانشگاهی نیست که تأثیرات عملی برای زندگی همۀ مردم نداشته باشد. بنابراین مباحثه برای تصمیمگیری دربارۀ بسیاری از مسائل میباید به عهدۀ عامۀ مردم گذاشته شود، هر چند منظور او "عامۀ خردورز" است.
🖋 کانت استدلال میکند که "کاربرد عقل و خرد هر فرد در امور عمومی میباید همواره آزاد باشد و تنها چنین کاربردی میتواند به گسترش روشنگری در میان مردم بینجامد. اما کاربرد خصوصی عقل ممکن است اغلب بسیار محدود باشد، بدون آنکه مانعی بر سر راه ترقی روشنگری ایجاد کند". کانت پیدایش انجمنهای سرّی مانند انجمن فراماسونها را نتیجۀ محدودیت مباحثۀ عمومی میدانست. وی حتی ایجاد ارتباط میان همنوعان به ویژه در رابطه با مسائل مربوط به کل بشریت را تمایل طبیعی انسان تلقی میکرد. البته کانت افراد فقیر و بیچیز و بندگان را جزء شهروندان دولت به شمار نمیآورد. وی همانند بسیاری از اندیشمندان عصر روشنگری تصور میکرد که جامعۀ مدنی به طور طبیعی و بدون اِعمال زور به نهاد لازم برای تضمین کارکرد درست و عادلانۀ دولت تبدیل خواهد شد. به سخن دیگر کانت معتقد به این نظر خوشبینانۀ عصر روشنگری بود که رذایل خصوصی به فضایل عمومی تبدیل میشوند و «بورژوا»ی حوزۀ خصوصی به «شهروند»ی تبدیل میشود که از چشمانداز انسانیت به طور کلی میاندیشد.
📚 از کتاب «هابرماس: نقد در حوزۀ عمومی»، نوشتۀ رابرت هولاب، ترجمۀ حسین بشیریه 📚
————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
🖋 نخستین موضوعی که هابرماس پس از نوشتن رسالۀ [دکتری] خود بدان پرداخت جایگاه بحث عمومی بود و انتخاب این موضوع تصادفی نبود...
هابرماس تحلیل جامعهشناسانۀ خود از پیدایش حوزۀ عمومی (عمدتاً در جامعۀ انگلستان) را با بررسی مفهوم حوزۀ عمومی در سنت فلسفۀ سیاسی تکمیل میکند. در این سنت از نظر او ایدئالیسم آلمانی از بیشترین اهمیت برخوردار است. همین سنت یکی از منابع اصلی نظریۀ اولیۀ او و موضوع اصلی رسالهاش دربارۀ فردریش شلینگ [= فیلسوف ایدئالیست آلمانی] است. هابرماس در فصلهای میانی کتاب نظریههای ایمانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در خصوص مسائل مربوط به حوزۀ عمومی را بررسی میکند. کانت حوزۀ عمومی را در کانون طرح روشنگری خود قرار میدهد. وی همانند بیشتر اندیشمندان قرن هجدهم بحث در مسائل عمومی را کار فلاسفه تلقی میکند که به عامۀ مردم دخلی ندارد. اما برداشت او از فلسفه برخلاف برداشت امروزی این است که فلسفه صرفاً مشغلهای دانشگاهی نیست که تأثیرات عملی برای زندگی همۀ مردم نداشته باشد. بنابراین مباحثه برای تصمیمگیری دربارۀ بسیاری از مسائل میباید به عهدۀ عامۀ مردم گذاشته شود، هر چند منظور او "عامۀ خردورز" است.
🖋 کانت استدلال میکند که "کاربرد عقل و خرد هر فرد در امور عمومی میباید همواره آزاد باشد و تنها چنین کاربردی میتواند به گسترش روشنگری در میان مردم بینجامد. اما کاربرد خصوصی عقل ممکن است اغلب بسیار محدود باشد، بدون آنکه مانعی بر سر راه ترقی روشنگری ایجاد کند". کانت پیدایش انجمنهای سرّی مانند انجمن فراماسونها را نتیجۀ محدودیت مباحثۀ عمومی میدانست. وی حتی ایجاد ارتباط میان همنوعان به ویژه در رابطه با مسائل مربوط به کل بشریت را تمایل طبیعی انسان تلقی میکرد. البته کانت افراد فقیر و بیچیز و بندگان را جزء شهروندان دولت به شمار نمیآورد. وی همانند بسیاری از اندیشمندان عصر روشنگری تصور میکرد که جامعۀ مدنی به طور طبیعی و بدون اِعمال زور به نهاد لازم برای تضمین کارکرد درست و عادلانۀ دولت تبدیل خواهد شد. به سخن دیگر کانت معتقد به این نظر خوشبینانۀ عصر روشنگری بود که رذایل خصوصی به فضایل عمومی تبدیل میشوند و «بورژوا»ی حوزۀ خصوصی به «شهروند»ی تبدیل میشود که از چشمانداز انسانیت به طور کلی میاندیشد.
📚 از کتاب «هابرماس: نقد در حوزۀ عمومی»، نوشتۀ رابرت هولاب، ترجمۀ حسین بشیریه 📚
————————
🆔: @philosophycafe
✅: @philsharif
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
☘️ نام خداوند را به باطل بر زبان میاور
در پاسخ به سلسله سخنرانیهایِ «خدا و شرّ» #محسن_کدیور
✍️ #سعیده_میرصدری
🔅چندی پیش دکتر محسن کدیور سخنرانیای در باب «خدا و شرّ» در سه بخش و در طول چندین هفته ارائه کردند. هرچند که سخنرانی دقیق و مفصل ایشان در باب گفتمان شرّ در غرب را بسیار ارزشمند میدانم – چرا که مخاطبان علاقمند فارسیزبان را از مباحث مطرح در این حوزه به زبانی ساده و در عین حال حکیمانه و تخصصی آشنا میکند – اما برای منی که سالهاست در سطح فردی و آکادمیک با مسئلۀ شرور دست به گریبانم، و روشنفکری دینی را به دلیل ارائۀ تفسیر انسانی از دین – که در آن، نگاه منِ انسان، نیازهایم، دغدغههایم، پرسشهایم، حقوقم و غیره جدّی گرفته میشود – همواره تحسین میکردهام، لحن بیتوجّه به انسانِ دکتر کدیور در باب مسئلۀ شرور و ارائۀ پاسخهای کاملاً سنّتی به این مسئله برایم بسیار شوکآور و تا حدّی مأیوسکننده آمد.
🔅علّت این شوک و یأس من آن بود که میدیدم روشنفکری دینی، که همواره در تفسیر دین و فقه در کنار انسانها ایستاده و به مسائل نه از نگاه شارعِ خلوتنشین و بیتوجّه به انسان، و درگیر با مفاهیم خشک و بیروح و انتزاعی، بلکه از زاویۀ دیدِ منِ انسان گوشت و پوست و استخواندار که دین را نه فقط برای رستگاری اخروی و آنجایی بلکه برای تحمّلپذیر کردن زندگی دنیوی و اینجاییام نیاز دارم، میبیند، زمانی که پرسش از وجودیترین دغدغۀ الاهیاتی و فلسفی، یعنی مسئلۀ شر پیش میآید، نه در کنارِ منِ انسان که در جایگاهِ محتسبِ متنعّم و مستغنی ایستاده، دست به توجیه شرّ میزند.
🔅و جهان را سراسر خیر دیده و انسان را – به دلیلِ گناهانش، نخوتش، جهلش و غیره – محکوم میکند. از این رو بر خود لازم دیدم که این نوشتار را به رشته قلم درآورم تا گلایه و درخواستی باشد از ایشان و از سایر روشنفکرانِ دینی که مسئلۀ شرّ را چون سایر مسائل مطرح در نواندیشی دینی جدّی بگیرند، و بیش و پیش از دفاع از خدایِ فلسفیِ خود – با غیرت و حدّتی که به قیمت نادیده گرفتن «رنج انسانی» تمام میشود – قدری با انسان همدلانهتر و مهربانانهتر رفتار کنند – چنان که پیشتر در خوانششان از فقه سنّتی بوده است...
🌐 مطالعه کامل این نوشتار
🌾 @Sedanet
در پاسخ به سلسله سخنرانیهایِ «خدا و شرّ» #محسن_کدیور
✍️ #سعیده_میرصدری
🔅چندی پیش دکتر محسن کدیور سخنرانیای در باب «خدا و شرّ» در سه بخش و در طول چندین هفته ارائه کردند. هرچند که سخنرانی دقیق و مفصل ایشان در باب گفتمان شرّ در غرب را بسیار ارزشمند میدانم – چرا که مخاطبان علاقمند فارسیزبان را از مباحث مطرح در این حوزه به زبانی ساده و در عین حال حکیمانه و تخصصی آشنا میکند – اما برای منی که سالهاست در سطح فردی و آکادمیک با مسئلۀ شرور دست به گریبانم، و روشنفکری دینی را به دلیل ارائۀ تفسیر انسانی از دین – که در آن، نگاه منِ انسان، نیازهایم، دغدغههایم، پرسشهایم، حقوقم و غیره جدّی گرفته میشود – همواره تحسین میکردهام، لحن بیتوجّه به انسانِ دکتر کدیور در باب مسئلۀ شرور و ارائۀ پاسخهای کاملاً سنّتی به این مسئله برایم بسیار شوکآور و تا حدّی مأیوسکننده آمد.
🔅علّت این شوک و یأس من آن بود که میدیدم روشنفکری دینی، که همواره در تفسیر دین و فقه در کنار انسانها ایستاده و به مسائل نه از نگاه شارعِ خلوتنشین و بیتوجّه به انسان، و درگیر با مفاهیم خشک و بیروح و انتزاعی، بلکه از زاویۀ دیدِ منِ انسان گوشت و پوست و استخواندار که دین را نه فقط برای رستگاری اخروی و آنجایی بلکه برای تحمّلپذیر کردن زندگی دنیوی و اینجاییام نیاز دارم، میبیند، زمانی که پرسش از وجودیترین دغدغۀ الاهیاتی و فلسفی، یعنی مسئلۀ شر پیش میآید، نه در کنارِ منِ انسان که در جایگاهِ محتسبِ متنعّم و مستغنی ایستاده، دست به توجیه شرّ میزند.
🔅و جهان را سراسر خیر دیده و انسان را – به دلیلِ گناهانش، نخوتش، جهلش و غیره – محکوم میکند. از این رو بر خود لازم دیدم که این نوشتار را به رشته قلم درآورم تا گلایه و درخواستی باشد از ایشان و از سایر روشنفکرانِ دینی که مسئلۀ شرّ را چون سایر مسائل مطرح در نواندیشی دینی جدّی بگیرند، و بیش و پیش از دفاع از خدایِ فلسفیِ خود – با غیرت و حدّتی که به قیمت نادیده گرفتن «رنج انسانی» تمام میشود – قدری با انسان همدلانهتر و مهربانانهتر رفتار کنند – چنان که پیشتر در خوانششان از فقه سنّتی بوده است...
🌐 مطالعه کامل این نوشتار
🌾 @Sedanet
صدانت
یادداشتی از سعیده میرصدری با عنوان «نام خداوند را به باطل بر زبان میاور» در پاسخ به سلسله سخنرانیهایِ «خدا و شرّ» محسن کدیور •…
چندی پیش دکتر محسن کدیور سخنرانیای در باب «خدا و شرّ» در سه بخش و در طول چندین هفته ارائه کردند. هرچند که سخنرانی دقیق و مفصل ایشان در باب گفتمان شرّ در...