پشت پرده ها
91.7K subscribers
78K photos
91.2K videos
2.9K files
4.33K links
پشت پرده‌های تاریخ و رویدادها،آگاهی ملت، راه نجات، آنچه نمی خواهند ما بدانیم

*پوشش۲۴ساعته انقلاب ایران*

@ShemiraniSaied
تماس با ما
گزارشهای خود را به صورت فیلم کوتاه و آوا ارسال کنید
پیام‌ها در کانال سعید شمیرانی و گزارشهادر پشت پرده‌ها قرار خواهد گرفت
Download Telegram
من #آتوسا_استادی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۴۰۲. بیست و دو سالم بود، متولد ۷ مهر ماه ۱۳۷۹. فرزند علی اکبر و معصومه دانا و یه برادر بزرگتر داشتم. اهل تهران و ساکن رویان در استان مازندران بودم، من و مادرم با هم زندگی میکردیم. متاسفانه مدتی بود که مادرم به سرطان مبتلا شده بود و با وجودیکه نصف حقوق پدربزرگمو که ارتشی زمان شاه بود رو دریافت میکرد ولی بخاطر بالا بودن هزینه درمان و خرج زندگی منم مشغول به کار شدم تا بتونیم از پس هزینه های درمانش بربیایم. اصولا دختری شاد و سرزنده و پر از شور و شوق زندگی بودم.

برادرم سال ۸۸ تو اعتراضات سراسری به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و بازداشت شد. اونو به بازداشتگاه جهنمی کهریزک بردن و تحت شکنجه های وحشتناک قرار گرفت و براش پرونده سازی کردن. وقتی از اونجا جون سالم به در برد و آزاد شد مشکل عصبی پیدا کرد و مجبور به خوردن داروی اعصاب شد، اون دیگه هیچوقت آدم سابق نشد…

با کشته شدن مهسا ژینا امینی و شروع اعتراضات سراسری در اواخر شهریور ماه ۱۴۰۱، موج جدیدی از نارضایتی بین مردم شروع شد. من و مادرمم خیلی از وضع موجود ناراحت بودیم ، یه روز وقتی مادرم برای شیمی درمانی تو بیمارستان بابلسر بستری شد کاغذی که شعار م ر گ بر خامنه ای روش نوشته شده بود در دست گرفت و گفت: «من بیماری سرطان دارم و تو بخش انکولوژی بستریم، چون نمیتونم برم بیرون برای اعتراض از همینجا بعنوان یه ایرانی اعتراضمو اعلام میکنم و میگم م ر گ بر جمهوری اسلامی و خامنه ای»! منم ازش فیلم گرفتم.
بالای سر مادرم دوربین بود و از حراست بیمارستان اومدن سراغش که چرا به خامنه ای فحش دادی! بعدم به من گفتن بیخود کردی از مادرت فیلم گرفتی! خلاصه به جر و‌ بحث کشیده شد و من بهشون فحش دادم! بعدش مزدورا یواشکی تو‌ سرم مادرم یه دارو تزریق کردن که خیلی حالش بد شد و مجبور شدیم با آمبولانس به بیمارستان بابل منتقلش کنیم، اون تا پای م ر گ پیش رفت ولی خوشبختانه بعد از سه روز حالش بهتر شد و از بیمارستان مرخصش کردن.
مادرم که ماهی دو بار برای شیمی درمانی مجبور بود به اون بیمارستان بابلسر مراجعه کنه، وقتی من با حراست درگیر شدم گفتن دیگه حق ندارین برای درمان بیاین اینجا، به مادرمم گفتن بیمه ات رو قطع میکنیم! یه کاری میکنیم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن، اونم جواب داد: هیچ غلطی نمیتونین بکنین! خلاصه با میانجی گری دکترا و پرستارا دعوا تموم شد ولی بعد از اون جریان همش احساس میکردم مامورای اطلاعات دنبالم هستن و به مادرمم اینو میگفتم.

مدتی گذشت، روز ۱۸ مرداد ماه من از خونه بیرون رفتم و دیگه برنگشتم…مزدورای حکومتی که تهدیدم کرده بودن عاقبت کار خودشونو کردن و منو به قتل رسوندن!
از اون طرف مادرم که خیلی نگران شده بود شروع کرد به جستجو، ولی اثری ازم پیدا نکرد تا اینکه عاقبت تو بیمارستان بهش گفتن دخترت فوت کرده و تو سرخونه هست!

مادرم توی سردخونه جسم بیجون منو دید در حالیکه آثار کبودی روی دستام و گردنم دیده میشد.
تو برگه پزشکی قانونی هم نوشته شد فوت بر اثر ضربه!

بعد از قتل فجیع من به مادرم گفتن
دادگاه پیگیری میکنه ولی در نهایت اعلام کردن م ر گ بر اثر خودکشی بوده و من خودمو حلق آویز کرده بودم!! و این یه دروغ محض بود، من هیچ دلیلی برای خودکشی نداشتم، روزی که از خونه بیرون رفتم و دیگه برنگشتم کاملا عادی و شاد و سرزنده بودم چرا باید خودمو حلق آویز میکردم؟!

مامورای حکومتی اجازه دفن منو تو بابلسر ندادن و به مادرم گفتن چون بومی اینجا نیستی نمیتونی!! و بعد در حالیکه من متولد تهران بودم مادرم مجبور شد جنازمو به روستای پدریش، اسفراین سمت خراسان ببره.
پیکر بیجون من مظلومانه کنار پدربزرگم به خاک سپرده شد…

مادرم تو شمال غریب بود و با تنی مریض و درد لاعلاج دستش به جایی بند نبود. از شدت غصه پاش فلج شد و دکتر بهش میگفت بیحسی پات از اعصابته!

هموطن، حکومت جنایتکار منو به ناحق کشت و هیچکس هم پاسخگو نشد… مادر داغدارم با دلی پر از درد میگفت: حالا دیگه فلج شدم و بیکسم، بیاین منو هم بکشین! دخترمو که عزیزترین گوهر زندگیم بود کشتین، پسرمو مریض کردین دیگه هیچی برام مهم نیست…
نذار خون من پایمال بشه، صدای مادر داغدارم باش! در مقابل اینهمه ظلم سکوت نکن و به مبارزه ادامه بده، روزی که وطنمون آزاد شد به یاد منم باش…💔
#علیه_فراموشی

@poshtpardeha