پشت پرده ها
91.5K subscribers
78K photos
91.1K videos
2.9K files
4.33K links
پشت پرده‌های تاریخ و رویدادها،آگاهی ملت، راه نجات، آنچه نمی خواهند ما بدانیم

*پوشش۲۴ساعته انقلاب ایران*

@ShemiraniSaied
تماس با ما
گزارشهای خود را به صورت فیلم کوتاه و آوا ارسال کنید
پیام‌ها در کانال سعید شمیرانی و گزارشهادر پشت پرده‌ها قرار خواهد گرفت
Download Telegram
من #جواد_شیازی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۳۹۸. بیست و شش سالم بود، متولد ۱۷ فروردین ماه ۱۳۷۲. فرزند احمد و مهری، سه تا برادر بنامهای وحید، میثم و داوود و فقط یه خواهر داشتم. اهل و ساکن اصفهان بودم و با خانوادم تو محله زینبیه زندگی میکردم. همیشه به بچه های کار و کارتن خوابها تا جایی که از دستم برمیومد کمک میکردم. علاقه زیادی به آواز خوندن و موسیقی داشتم. اصولا شاد، پر انرژی و مهربون بودم. قرار بود ۲۰ آذر با دختری که عاشقش بودم بریم سر خونه زندگیمون.

اعتراضات سراسری با گرون شدن سیصد درصدی قیمت بنزین تو آبان ماه ۱۳۹۸ شروع شد. عصر روز ۲۵ آبانماه بود، خیابونا شلوغ و مردم معترض بیرون بودن. اونروز من برای انجام کاری رفتم بیرون، وقتی در راه بازگشت به خونه بودم به شلوغیا برخورد کردم، تو محله زینبیه درست جلوی شهرداری سرکوبگرای مزدور س پ ا ه و بسیج وحشیانه به مردم حمله میکردن و با گلوله های جنگی به سمتشون شلیک میکردن. ناگهان یکی از مزدورای بسیجی گلوله ای به چشم راستم شلیک کرد، سر و صورتم غرق در خون شد افتادم زمین و جوی خون کنار صورتم سرازیر شد، همونجا کنار نرده های شهرداری جان باختم….

عموم #حیدر_شیازی هم توی تظاهرات همونروز با شلیک مستقیم مزدورای حکومتی کشته شد.

پیکر بیجون من در تاریخ ۱ آذر ماه ۱۳۹۸ تو باغ رضوان اصفهان قطعه ۶۱ بلوک ۲ ردیف ۱۶ شماره ۷ مظلومانه به خاک سپرده شد….
مراسم سوم و هفتم در تاریخ ۳ آذر ماه ۱۳۹۸ تو مسجد صاحب الزمان و بعد بر سر مزارم بر پا شد.
روز ۴ دیماه ۱۳۹۸ محل کشته شدنم توسط مردم گلبارون شد.
مراسم چهلم هم در تاریخ ۱۲ دیماه ۱۳۹۸ بر سر مزارم در باغ رضوان برگزار شد.
بر سنگ مزارم هک شد:
«رازقی پرپر شد، باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی، كمر عشق شکست
ما نشستیم و تماشا کردیم»

تولد ۲۶ سالگی آخرین تولدم بود که دوستام سورپرایزم کردن، من در حال بریدن کیک آرزو کردم که هممون سال خوبی داشته باشیم….هفت ماه بعدش کشته شدم و برای همیشه ۲۶ ساله موندم، من یقین داشتم بزودی پیروز میشیم…
از اون به بعد مادرم هر سال تولدمو بر سر مزارم جشن میگرفت. وقتی شمع تولد ۳۰ سالگیمو فوت کرد گفت: « این شمع رو با امید روزهای روشن و حال خوب برای ایران فوت میکنم، تولد سی سالگی جوادم هم تمام شد، شرمنده ام جواد که باید به جای تو شمع فوت کنم. مادرم با آرزوی نابودی قاتلین فاسد و جنایتکار شمع تولدمو فوت کرد و گفت: «با چه ذوق و شوقی بزرگت کردم فقط خاطره هات برام موند، من به جای پسر یک عکس دارم، یک شمع و یک شناسنامه با مهر آبی که بالاش نوشته شده “فوت شد”».

اولین عید بعد از کشته شدنم پدر و مادرم با عکسی از لحظه و محل تیر خوردنم به محل جنایت رفتن و برام نوشتن: «پسرم اومدیم قتلگاهت عید دیدنیت»…

هموطن مزدورای حکومتی منو به ناحق کشتن و تو شناسنامه ام مهر زدن فوت شد!! من آرزوهای زیادی در سر داشتم و قرار بود بزودی ازدواج کنم ولی جنایتکارا نذاشتن، عکس من در حالی که روی زمین تو خون خودم غلطیده بودم دست به دست شد تا سندی باشه از جنایات حکومت ضحاک تا به روزش، روزی که تو دست به دست هموطنات بدی و بنای ظلم و ستم رو نابود کنی، روز پیروزی به یاد منم باش که زیر خروارها خاک آرمیدم….💔
#مهسا_امینی